منتخب: اخلاق در خانواده 16
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است. حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی[۱]
اگر میگوید آقا امام حسین (علیهالسلام) سفینه نجات است، از اوّل سفینه بوده، تا آخر هم که در دنیا، در ظاهر اجزای بدنش بود، نصیحت میکرد، امر به معروف میکرد، مگر سر امام حسین (علیهالسلام) نیست که میگوید: «أم [حَسِبت] أنّ أصحاب الکهف و الرّقیم [کانوا من آیاتنا] عجباً»[۲] بابا! یک شیعه هم باید اینطور باشد. با بچّههایت دورهم بنشینید! با هم حرف بزنید! من یک نوار دارم راجع به منیّت صحبت کردم. «من» را بگذار کنار! چطور میشود از در خانه که آمدی، یک سلام به زنت بکنی؟! آیا ولایتت میرود؟! دینت میرود؟! چه چیزی از تو میرود؟! فقط تکبّرت میرود. خب، یک دفعه یک سلام به زنت بکن! این بنده خدا میخواهد کار کند، تو هم پاشو! با او کار کن! با هم صفا کنید! وفا داشته باشید!
من نمیخواهم بگویم، خیلی برایم مشکل است بگویم. من یک وقت یک تلفن یک جایی زدم، یک دوستی داشتم، با تلفن از خانمش سراغ گرفتم. یک حرفی زده است اصلاً مرا زیر و رو کرده. من به آن آقا نگفتم و به او هم نمیگویم. من خیلی مشکلم هست تلفن به یک خانواده بزنم؛ تاحتّی میخواستم تلفن بزنم، به فلانی گفتم تو بزن! خیلی مشکلم است؛ اما ایشان یک حرفی زد. گفت: ایشان میخواهد مسافرت برود، من هم میخواهم با او بروم. دلیلش این است: اگر ایشان طوری شد، من هم بشوم. من بعد از ایشان دیگر زندگی را نمیخواهم.
خدا میداند من گریهام گرفت. گفتم: خدایا! اینها را به هم ببخش! خدایا! وفای اینها را زیاد کن! توی لیلا رفتم. حالا که امام حسین (علیهالسلام) کشته شد، دیگر به خانه نرفت، زیر سایه نرفت. سر قبر امام حسین (علیهالسلام) بود. دیدم این زن بوی او را میدهد. من که نمیخواهم با زن مردم حرف بزنم. گفتم: یک وقت اگر استخاره کنم، به همسرش میگویم قدر این زنت را بدان! او دارد اینطور میگوید، من دارم گریه میکنم. حالا فلان آقا هم تلفن میزند و با یک زن حرف میزند. او دارد این را میگوید؛ اما من دارم گریه میکنم. من توی قضایای لیلا رفتم. ببین اگر در ولایت بروی، اینطور میشوی. نامحرمی را نمیبینی، زنی را نمیبینی. صدایی، چیزی نیست. هیچ چیزی لذّت پیش تو ندارد. همهاش وِزر و وَبال است. نرسیدید که ببینید من چه میگویم؟ میسوزم و میگویم. [۳]
اگر امام حسین (علیهالسلام) میفرماید قبر من در دل دوستانم است؛ یعنی این، امام حسین (علیهالسلام) چه کار کرد؟ تا آخرین نَفَس، نگاهش به خیام حرمش است. ناراحتم این حرف را بزنم. به قلب امام حسین (علیهالسلام) تیر خورده. ابنسعد میگوید اگر حسین خدعه کرده، رُو به خیمههایش بروید! حالا رُو به خیام حرمش میروند. سر زانو بلند میشود و میگوید: «یا شیعیان ابوسفیان! دینُکم دینارُکم.» شما که دینتان را به دینارتان دادید، غیرتتان کجا رفته؟ کجا رُو به حرم رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) میروید؟
حالا رُباب، خانم عزیزش هم پاسخ داد. روایت داریم: وقتی امام حسین (علیهالسلام) شهید شد، تا آخر عمرش سر قبر امام حسین (علیهالسلام) گریه کرد. بنیاسد رفتند چادر آوردند، برای ایشان خیمه زدند؛ تا آخر عمرش آنجا نشست. ما چه میگوییم؟! ببین اینها چه کار دارند میکنند؟ ولایت یعنی این. کجاییم ما؟! چرا فکر نمیکنیم؟! چرا اندیشه نداریم؟! اگر شما اطاعت کنی و «من» را کنار بگذاری، زندگیات، زندگی شیرینی میشود. مگر ما چه میخواهیم؟! خانم عزیز! زندگی خیلی ناجور شده، مردت بیرون میرود، چقدر با مشکلات برخورده. حالا که در بیت خدا آمده، او را نوازش کن! [۴]