میلاد امام‌حسین 78؛ عظمت امام‌حسین؛ امر به معروف و نهی از منکر

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
بسم الله الرحمن الرحیم
میلاد امام‌حسین 78؛ عظمت امام‌حسین؛ امر به معروف و نهی از منکر
کد: 10187
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1378-08-20
تاریخ قمری (مناسبت): ایام ولادت امام‌حسین (2 شعبان)

«أعوذ بالله من الشیطان اللّعین الرّجیم»

«العبد المؤید رسول المکرّم أبوالقاسم محمّد»

السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمةالله و برکاته»

السلام علی‌الحسین و علیّ‌بن‌الحسین و أولاد الحسین و أهل‌بیت الحسین و رحمةالله و برکاته»

[پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود:] «حسینٌ مِنّی [و] أنا من حسین»: حسین (علیه‌السلام) از من است [و] من از حسین (علیه‌السلام) هستم. این عصاره این حرف یعنی‌چه؟ در ظاهر حسین (علیه‌السلام) [که] از رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است، پسر رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است، چرا می‌گوید: من از حسین (علیه‌السلام) هستم؟ من عقیده ولایتی‌ام این‌است [که] دارد ابلاغ می‌کند، [مبادا با حسین من بدرفتاری کنید]

تمام اشیاء من می‌سوزد. اگر شما یک عصاره یک‌حرفی را متوجّه شوید، هیچ‌چیز به‌غیر [از] سوختن ندارید؛ یعنی آن [کسی] که حالی‌اش می‌کنند، فقط می‌سوزد؛ نه که [یعنی چون‌که] نمی‌خواهد که آن‌را خیلی افشا کند. اگر بخواهد خیلی افشا کند، به او نخواهد داد، مگر [این‌که] به امرِ آن‌ها افشا کنی. مطلب یک‌قدری بالا می‌رود. اگر خدای تبارک و تعالی، گفتم [که] آن‌ها [یعنی] دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) دائم به خدا اتّصال‌اند، ما [هم] باید اتّصال به این‌ها باشیم. وقتی شما به این‌ها اتّصال شدی، دائم فیض به تو عنایت می‌شود، دائم فیض به تو عنایت می‌شود؛ این‌است که اتّصال هستی. چرا؟ دائم از طرف خدای تبارک و تعالی این فیض [به آن‌ها] عنایت می‌شود؛ آن‌وقت یک شیعه هم وقتی [که به آن‌ها] اتّصال شد، از طرف آن‌ها به او عنایت می‌شود.

حالا [روایت] «حسینٌ مِنّی و أنا مِن حسین» [را می‌گفتیم]، منظور ولایتی من این‌است [که] والله! پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) دارد سفارش حسین (علیه‌السلام) را می‌کند [و می‌گوید:] ای کسانی‌که اهل‌تسنّن هستید! ای کسانی‌که علی (علیه‌السلام) را قبول ندارید! بدانید هر چه هست، حسین (علیه‌السلام) من هستم؛ مبادا حسینِ من را اذیت کنید! مبادا با حسینِ من بد رفتاری کنید! «حسینٌ مِنّی [و] أنا من حسین». آن‌ها یک خصوصیات اولادی دارند؛ [یعنی] یک [فرزند] شرایطی دارد [که مثلاً باید] او را [به] مکتب ببری! «بسم‌الله» در دهانش بگذاری! اسمش را قشنگ بگذاری! خلاصه یک اندازه‌ای به او رسیدگی کنی! اما آن‌ها یک اندازه‌ای هستند؛ اما نه [یعنی منظور این‌ها نیست]، آن‌ها کار دیگری دارند می‌کنند، چیز دیگری می‌خواهند، خواست خدا را می‌خواهند. وقتی [که] دید بچه‌اش طرف‌دار خواست خدا هست، آن‌وقت یک ارزش دیگری دارد. روایتش را می‌خواهید؟ «إنّه لیس من أهلک»[۱] [فرزند] اهلیّت باید داشته‌باشد. اگر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید: «حسینُ مِنّی [و] أنا مِن حسین»، دارد می‌خواهد بگوید [که] نه بابا! (این‌که حالا اولادی است، البتّه این یک‌چیزی است، یک‌حرفی است؛ نَسَب یک‌چیزی است، آن‌ها همه به‌جای خودش) ؛ اما می‌خواهد بگوید [که] مقصد من این‌است که تمام این‌مردم را اصلاح کنم، حسینِ من هم مقصدش همین‌است. ما یک مقصد داریم [و] یک هدف داریم؛ [یعنی] یکی هستیم. [عصاره روایت] «حسینُ منّی [و] أنا من حسین» این‌است.

حالا چرا خدا می‌گوید: «یا ثارالله و ابن‌ثاره»؟ ای خون خدا [و] پسر خون خدا! این [حرف] یعنی‌چه؟ دارد مثال می‌زند [که] یک بشر حیاتش به خونش است. خدا دارد می‌گوید [که] حیات من ولایت است. مقصد من علی (علیه‌السلام) است، مقصد من ولایت است؛ حیات من این‌است. خدا که خون ندارد، خدا می‌خواهد بگوید [که] حیات من علی (علیه‌السلام) است. «یا ثارالله و ابن‌ثاره»: ای خون من! والله! بنی‌امیّه خون خدا را ریختند. اگر متوجّه نباشی [و] پرچم امر دستت نباشد؛ [یعنی] پرچم من [دستت] باشد، من مورد ایراد قرار می‌گیرم. این [حرف] ها، با این‌چیزها که در مغز شماست، جور نیست. باید مغزتان بالا رود؛ یعنی ترقّی کند؛ اگرنه ایراد [می‌کنی که مگر] خدا خون دارد؟! من که [این روایت را] نگفتم، [خدا] خودش گفته: «یا ثارالله و ابن‌ثاره»: ای خون من!

شما حسابش را بکن! در تمام ابعادی که این‌ها در ظاهر در دنیا بودند، یک‌دانه نفرین به یکی نکردند. چرا؟ این‌ها می‌دانستند [که] اگر نفرین کنند، این [فرد] اهل‌جهنّم می‌شود. این‌همه امام‌حسین (علیه‌السلام) را اذیّت کردند، این‌همه زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) را اذیّت کردند؛ [اما] یک نفرین نکرد. چرا؟ می‌دید که اگر نفرین کند، این [فرد] اهل‌جهنّم می‌شود؛ ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) هم نمی‌خواهند کسی اهل‌جهنّم بشود. اگر [در] روز عاشورا، [امام‌حسین (علیه‌السلام)] به ابن‌سعد گفت: خدا رَحِمَت را قطع کند! رَحَمیّت خودش را گفت [که] قطع کند. خود پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به امیرالمؤمنین علی «علیه‌السلام» گفت، (وقتی زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) را کشتند، علی (علیه‌السلام) دیگر سینه‌اش تنگ شد) ، گفت: یا رسول‌الله! ببین [اُمّتت با ما] چه‌کار کردند؟ (بابا! خیال نکنید [که این‌ها مُرده‌اند]، من می‌گویم این‌ها زنده‌اند، علی (علیه‌السلام) دارد با پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نجوا می‌کند. تو مُرده‌ای که می‌گویی این‌ها مُرده‌اند.) [امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)] گفت: یا رسول‌الله! سینه‌ام تنگ شده! گفت: [به آن‌ها] نفرین کن! ببین چه نفرینی کرد؟ گفت: خدا! من را از این‌ها بگیر! مثل خودشان [را] به این‌ها بده! این نفرینش است. آخَر نفرین علی (علیه‌السلام) جمعی است، آن جمع، همه به قدس حضرت‌زهرا (علیهاالسلام)، یا به قدس ولایت جسارت کردند. خدا، این‌جوری به این‌ها نفرین می‌کند، [به] شخص [که نفرین] نکرده. من بارها [این مطلب را] می‌گویم، می‌گویم [که] من نظرم به شخص نیست. ولایت را باید عمل کنید! اندیشه داشته‌باشید! ببین علی (علیه‌السلام) چه‌کار دارد می‌کند؟ با شخص سر و کار ندارد. اگر تو با شخص سر و کار داشته‌باشی، [به] غیر علی (علیه‌السلام) داری کار می‌کنی. شخص کیست؟ تمام آن‌ها که این جسارت را کردند، این‌ها با هم هماهنگ هستند. [امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)] گفت: من را از این‌ها بگیر! مثل خودشان [یعنی معاویه] را [به آن‌ها] بده!

«حسینٌ مِنّی و أنا من حسین»: حسین (علیه‌السلام) از من است [و] من از حسین (علیه‌السلام) هستم. باباجانِ من! عزیزجان من! من بلدم [که] یک‌چیزهایی بگویم؛ [اما] می‌بینم به‌درد شما نمی‌خورد. اشتباه کردند و اشتباه می‌کنند، سرِ همه ما را گرم کردند! اشعار می‌خوانند! مگر همین قرآن نبود که [وقتی] نازل‌شد؟ (علماء در مجلس هستند، فقهاء هستند، دانشمندان هستند،) مگر قرآن [که] نازل‌شد، تمام آن اشعار را جمع کردند؟ حالا در آخرالزّمان اشعار را در کار آوردند! یک جشن می‌گیرند [و] چهار تا اشعار [می‌خوانند و] چهار تا کفّ [می‌زنند] و چهار تا شیرینی [می‌دهند]. من نمی‌گویم [که] شیرینی ندهید! خدا حاج‌شیخ‌عباس را رحمت کند! می‌گفت: در تمام تولّدها [ی] ائمه (علیهم‌السلام)، اگر به [اندازه] نیم‌کیلو، پنج سیر، نیم‌کیلو نمی‌گفت. [می‌گفت:] یک‌چارک شیرینی هم هست [بخرید و] خانه‌تان ببرید [تا] بچّه‌هایتان بدانند [که] امروز تولّد امام‌حسین (علیه‌السلام) است، امروز تولّد است. ما نمی‌گوییم این‌کار را نکنید! متوجّهی؟! اصلِ کار را فراموش کردیم، به همین‌ها داریم خودمان را قانع کردیم. عین همان‌موقعی‌که قرآن نازل نشده‌بود! تمام اشعار را جمع کردند، بروید بخوانید [و] ببینید [که] وقتی قرآن نازل‌شد [، تمام اشعار را جمع کردند].

عزیز من! ما باید امام‌حسین (علیه‌السلام) را بشناسیم، شناخت داشته‌باشیم. اگر شما می‌خواهید امام‌حسین (علیه‌السلام) را بشناسید، عین پدرش علی (علیه‌السلام) است. بروید ببینید! کتاب‌ها را بخوانید! هر کسی‌که مبتلا، [ائمه ] می‌شد، خدای تبارک و تعالی فرموده‌بود که اگر می‌خواهید دعایتان را مستجاب کنم، من را به پنج‌تن قسم بدهید! هر توبه‌ای که [از] هر کسی، هر انبیایی قبول می‌شد، تا به امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌رسید، قبول می‌شد. اگر می‌گویم [که امام‌حسین (علیه‌السلام)] سفینه است، مثل همان‌است که اگر ولایت نداشته‌باشی، به‌درد نمی‌خوری. امام‌حسین (علیه‌السلام) سفینه است. شما ببین وقتی آدم ابوالبشر [به آن ترک‌اولی] مبتلا شد، [خدا] گفت: من را به این‌ها قسم بده! گفت: خدایا! به حقّ پیغمبر (یک صلوات بفرستید.) خدایا! به حقّ علی، خدایا! به حقّ فاطمه، حسن و حسین [من را بیامرز]! تا به [اسم امام] حسین (علیه‌السلام) رسید، اشک ریخت [و گفت: خدایا!] این [حسین] کیست؟ [خدا گفت:] این [کسی] است که [در] صحرای‌کربلا او را می‌کُشند. خدا حاج‌شیخ‌عباس را رحمت کند! گفت: بدنش [از تشنگی] تَرَک‌تَرَک می‌شود. حالا این [حرف] هم یک مبنایی دارد، حالا من [بعداً آن‌را] به شما می‌گویم. [۲] [آدم] توبه‌اش قبول شد. مگر نبود که حضرت‌ابراهیم یک لکّه‌اشک ریخت، [به خدا] گفت: اگر پسرم را می‌کشتم، بهتر بود. [خدا] گفت: یا ابراهیم! قربانی مال حسین (علیه‌السلام) است، [گفت:] حسین (علیه‌السلام) کیست؟ [خدا] آن اسماء را گفت، تا به اسم حسین (علیه‌السلام) رسید، [ابراهیم] لکّه‌ای اشک ریخت، [خدا] گفت: حالا «ذبح‌العظیم» شد. یا ابراهیم! به عزّت و جلالم! این لکّه‌اشکی که برای امام‌حسین (علیه‌السلام) ریختی، بهتر است تا این‌که بچّه‌ات را قربانی می‌کردی. مگر آن نوح نبود که آن ترک‌اولی را کرد؟ آخرش قسم خورد، تا به [اسم] امام‌حسین (علیه‌السلام) رسید، دعایش مستجاب شد. همین‌جور که امیرالمؤمنین علی «علیه‌السلام» می‌فرماید که من با تمام انبیاء در خفاء آمدم، با پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آشکارا [آمدم]، امام‌حسین (علیه‌السلام) هم همین‌جور بوده. در تمام عرش و فرش اسم امام‌حسین (علیه‌السلام) بوده. خدا ایشان را رحمت کند! چرا؟

چرا این‌قدر حسین (علیه‌السلام) عزیز است؟ شما حسابش را بکن! برادرش را داده، جوانان را، همه را داده. آن‌ها [یعنی اهل‌خیمه] دارند «اَلعطش» می‌کنند؛ [اما] امام‌حسین (علیه‌السلام) به‌فکر است [که] یکی را این‌طرف بیاورد. تمام آن مصیبت‌ها به‌جای خود؛ [اما] می‌خواهد یکی را [این‌طرف] بیاورد، می‌گوید: «هل من ناصر». در تمام این ابعاد ما نداریم [که] امام‌حسین (علیه‌السلام) گریه کرده‌باشد. وقتی [به اهل‌کوفه] گفت: برای چه مرا می‌کشید؟ گفت: «بُغضاً لِأبیک»، دید تمام این‌ها کافر شدند؛ [آن‌وقت] امام‌حسین (علیه‌السلام) بنا کرد های‌های گریه‌کردن. بی‌خود نیست که سفینه [نجات] می‌شود، حالا نگویید که آن‌ها [یعنی بقیه ائمه (علیهم‌السلام)] سفینه نیستند. ببینید این‌ها یک کارهایی می‌شود [که] عظماییت‌شان فاش می‌شود. خدای تبارک و تعالی از آن علمی که دارد، از آن کَرَمی که دارد، از آن بی‌نهایتی که دارد، این‌را افشایش می‌کند. نگویید این‌ها [با هم] فرق دارند، نه! این‌ها تمام‌شان از نور خدا هستند. چرا؟ وقتی‌که امیرالمؤمنین علی «علیه‌السلام» کُره را برمی‌گرداند، می‌گوید عُظمی؛ یعنی یک‌کار عظماییت کرد. جوادالائمه عُظمی است، سی‌هزار حدیث را جواب داد؛ از ماوراء خبر داد. خدا عظماییت این‌ها را فاش می‌کند. یکی نگوید [که] این‌ها فرق دارند، نه! پیشامدهایی که برای این‌ها می‌شود؛ آن‌وقت خدای تبارک و تعالی عظماییت این‌ها را فاش می‌کند. توجه فرمودید [که] چه شد؟ یکی نگوید [که] مگر این‌ها فرق دارند؟ نه! فرق ندارند.

حالا چون‌که ایشان [امام‌حسین (علیه‌السلام)]، این‌همه عین [یعنی مثل] رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) [است]، شما حسابش را بکن! حالا [خدا] آمده بهشت را [برایش] زینت کرده، [پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)] می‌گوید: با اُمّت من چه کردی؟ اُمّتش شما هستید؛ نه آن‌هایی که غیر امر [کار] کردند، آن‌ها که اُمّتش نیستند. اُمّت یعنی آن‌ها که حرفش را شنیدند؛ یعنی آن‌ها که امرش را اطاعت کردند. اُمّت یعنی به منِ [پیامبر] اتّصال است. آن [کسی] که مخالفت کرده، که اُمّت نیست که! این‌ها دعوی اُمّت می‌کنند! اگر اُمّت است؛ [پس] چرا لعنت می‌شود؟! آیا اُمّت رسول‌الله، با همه دعاهایش باید لعنت شود؟! مگر ما عقل نداریم؟! این حرف‌ها فکر می‌خواهد. آن‌ها که این‌همه باد و بود به خودشان می‌کنند، کورس اسلام می‌زنند، جواب‌شان این‌است: اگر شما بر حقّ هستید، چرا لعنت‌تان کرده؟ پس ناحقّ هستید! مؤمن باید شجاع باشد. از کجا شجاع می‌شود؟ از آن‌جا که به او ابلاغ می‌شود؛ تا ابلاغ نشود، شجاعت ندارد؛ شجاع کار را خاتمه می‌دهد.

مگر ممکن‌است [که] ما امام‌حسین (علیه‌السلام) را بشناسیم؟! این کشتی نجات که می‌گوید، سفینه نجات که می‌گوید، می‌خواهید یک‌ذره بهتر برایتان بگویم [که بهتر بشناسید]؟ همین‌جور که خدای تبارک و تعالی به انس و جنّ ابلاغ کرد [که] من را عبادت کنید! حالا گفت: رسولِ من را اطاعت کنید! رسول (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم گفت: ولیّ من را، علی امیرالمؤمنین، علی «علیه‌السلام» را اطاعت کنید! درست‌است؟! حالا به کلّ خلقت، به کلّ خلقت می‌گوید: امام‌حسین (علیه‌السلام) سفینه است. باید پناه به سفینه ببرید؛ یعنی نجات‌دهنده کلّ خلقت است. چرا نجات‌دهنده کلّ خلقت است؟ هر کسی در مقابل خدا، خجل‌زده است، تا حتّی ملائکه‌ها، تا حتّی انبیاء؛ به‌غیر [از] دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام). تمام خجل‌زده‌اند؛ تا حتّی آسمان، تا حتّی ستاره‌ها، تا حتّی جهنّم، تا حتی بهشت، تا حتّی فردوس، آنچه که ممکنات است، در مقابل خدا سر فرو برده‌اند. کجا ما این حرف‌ها را متوجّه می‌شویم؟! باید فکر کنید! اندیشه داشته‌باشید! تا زمانی‌که نخواهید این حرف‌ها در شما پیاده شود، والله! آن نتیجه‌ای که باید بگیرید، نمی‌گیرید. مگر [این‌که] تمام ابعادتان این‌باشد که بخواهید این حرف‌ها در شما پیاده شود، متقی شوید یا اصحاب‌یمین شوید، انسان‌سازی کنید؛ آن‌وقت خدا شما را می‌سازد. من خیلی از دست بعضی‌ها ناراحتم! نه از این مجلس، از بیرون [این] مجلس ناراحتم! شما که فدای ولایت شدید، من پای شما را، دست شما را [می‌خواهم] ببوسم. به روح تمام انبیاء! من کفش شما را می‌خواهم ببوسم. من یک‌پاره‌وقت‌ها گفتم: امام‌زمان! خوش به حال تو که کفش مادرت پیش توست. بو می‌کنی، بوی ولایت می‌دهد. من اگر تمام خلقت مال من بود، [همه را] می‌دادم، آن کفش زهرا (علیهاالسلام) را می‌گرفتم، بو می‌کردم. من کفش شما را می‌بوسم. یک‌وقت خیال نکنید من [این حرف‌ها را] به شما می‌گویم، من با بیرون طرف هستم. با آن‌کسی طرف هستم که می‌رود اسمش را نمی‌دانم زهرایی می‌کند و امثال این‌ها! و آن‌وقت [هم] به همان دلش خوش است، چه‌کار [دارد] می‌کند؟! یک‌وقت خیال نکنید [که] خدای‌نخواسته من به شما می‌گویم. شما دارید تمرین ولایت می‌کنید، شما باید من را نصیحت کنید! من افتخار می‌کنم، از آن گلوی ولایتِ شما [که] من را نصیحت کنید؛ به حسین قسم! افتخار می‌کنم.

حالا می‌خواهم این جمله را راجع‌به امام‌حسین (علیه‌السلام) بگویم، چرا می‌گوید آسمان، زمین، درخت، ملائکه‌های آسمان، بهشت؛ تا حتی جهنم، آنچه که ممکنات است، ریگ‌های بیابان، ستاره‌های آسمان، آنچه که در تمام این خلقت است، برای حسین (علیه‌السلام) گریه کردند؟ تمام شرمنده هستند. تمام باید در سفینه بیایند، تمام آن گریه‌ای که [برای امام‌حسین (علیه‌السلام)] می‌کنند، خدا قبول‌شان می‌کند. حسین (علیه‌السلام) یعنی این. حالا برو مجلس بگیر و حسین‌حسین کن! [اما] حواست هم یک‌جای دیگر باشد. [از] بس‌که خوشم آمد، دوباره تکرار می‌کنم: تمام ممکنات در مقابل خدا شرمنده هستند. تو هم اگر می‌خواهی متقی باشی، باید شرمنده باشی. من‌ات را کنار بریز! تا من داری، تو شرمنده من‌ات هستی. پرچم امر دست بگیر! زیر لِوای [یعنی پرچم] امر برو! تو هم شرمنده باش! به روح امام‌حسین! تا ما نَمیریم، این حرف‌ها را خیلی متوجه نمی‌شویم! [این حرف‌ها] القای خداست. چه قدرتی است که در این خلقت شرمنده نباشد؟

خدا فردای‌قیامت به آن‌ها به‌واسطه امام‌حسین (علیه‌السلام) جزا می‌دهد؛ [آن‌وقت] ای کسی‌که پرچم من دستت است! آن‌وقت می‌فهمی [که] چه خاکی به سرت شد که از آن جزاها را نداری! ریگ‌ها که در عالم هستند، آن‌ها که گریه برای امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌کنند، ریگ‌های بهشت می‌شوند. آن سنگ‌ها که هستند، تمام آن‌ها، کاخ‌های مؤمن می‌شوند. مگر نیست که سنگی بوده [به‌نام] ستون حَنّانه، (من روایت بگویم، نگویید [که] این [حاج‌حسین] هر چه دلش می‌خواهد می‌گوید. [به شما] گفتم، هر حرفی می‌زنم، سؤال کنید [تا] روایتش را به شما می‌گویم.) مگر این سنگ نبود که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به آن تَنِه [یعنی تکیه] می‌داد، مِن‌بعد نعره زد؟ [پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)] گفت: من قول می‌دهم [که] تو سنگ بهشت باشی. چرا؟ ناراحت شد [که] پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) از پیشش رفت. آیا ما ناراحت نمی‌شویم [که] امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) از پیش ما رفته؟! چرا فکر نمی‌کنید؟! [از] بس‌که مشغله برای خودتان درست‌کردید. قانع نبودید، یا چک دارید، یا سُفته دارید، یا غصّه این‌را دارید، یا [غصّه] آن‌را دارید. این‌ها همه خرمن شده، دور بریز! اگر خدای تبارک و تعالی ندا کند [که] ای گریه‌کننده‌های حسین! بیایید! تو برای چه‌کسی گریه کردی؟! آیا می‌فهمی؟!

مگر ممکن‌است کسی از قدرت خدا [و] عظمت خدا سر در بیاورد؟! این عالم یک‌کُرات خشخاشی است. دوباره [این] آسمان اوّل، نسبت به [آسمان] دوّم کُرات خشحاشی است. [آسمان دوّم] نسبت به [آسمان] سوّم [همین‌طور] است؛ پس خدا می‌داند [که] این هفت‌طبقه آسمان، یا هفت‌طبقه زمین [چقدر بزرگ است]. ببین من می‌خواهم چه بگویم؟! چیست؟ آن‌وقت می‌فرماید [که] عرش من از همه این‌ها بزرگ‌تر است. ببین من چه می‌خواهم بگویم؟! می‌فرماید: عرش من از تمام این‌ها بیشتر است. دوباره تکرار می‌کنم، خودشان گفتند: این [دنیا] یک‌کُرات خشخاشی است؛ اما همین کُرات خشخاشی، نه اول دارد [و] نه آخر دارد؛ این‌قدر ریز است، در جای دیگر داریم [که] مثل یک نگین انگشتر است، آن کُرات همین‌جور، آن کُرات همین‌جور، آن کُرات همین‌جور. خدا تمام آن کُرات را بی‌خودی خلق نکرده [است]. این عرش با این عظمت بی‌خودی [خلق] نشده، نسبت به زمین هم همین‌جور است. حالا باز این یک عالمی است، ممکن‌است خدا، صدها هزارها از این عالم‌ها داشته‌باشد. آخر ما به‌درد نمی‌خوریم، مغزی [داری] که یک سرما به تو بخورد، احتیاج به یک پَشم داری. چرا این‌قدر من من می‌کنی؟ یک سرما به تو بخورد، لحاف رویت می‌اندازی، محتاج لحاف هستی! بدبخت! بفهم من چه می‌گویم؟! این‌قدر محتاج هستیم! چقدر من من می‌کنید؟! من دارم به ماوراء می‌گویم، به تمام این بیرونی‌ها می‌گویم، گفتم [که] به شما نمی‌گویم؛ اما شما هم فکر کنید [که] این‌قدر ما بیچاره‌ایم! چرا این‌قدر این در و آن در می‌زنید؟! برو فکر کن! خودت را بساز! معرفت پیدا کن! ضعیفی خودت را پیش خدا اعلام کن! یک‌ذرّه سرما به شما می‌خورد، ببین چه [جور] می‌شوید؟ این‌قدر ما ضعیف هستیم؛ [اما] ضعیفی‌مان را در مقابل خدا و ولایت اعلام نمی‌کنیم. حالا ببین تمام این خلقت را که دارد می‌گوید، [خدا] می‌گوید محض محبتت شما [اهل‌بیت] خلق کردم. آیا حسین (علیه‌السلام) را شناختید؟! آیا زهرا (علیهاالسلام) را شناختید؟! کجا [این‌طرف و آن‌طرف] می‌زنید؟! ما چه می‌خواهیم بفهمیم؟! به‌من بگویید [تا] من هم دنبال شما بیایم! می‌گوید من تمام این ممکنات را به محبّت شما خلق کردم. زهرا (علیهاالسلام) یعنی این، علی (علیه‌السلام) یعنی این. حسین (علیه‌السلام) یعنی این. به روح تمام انبیاء! اگر ما بفهمیم [و] جان‌مان را مِقراض [یعنی قیچی] کنند، دست از حسین (علیه‌السلام) برنمی‌داریم. جان‌مان را مقراض کنند، دست از زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) برنمی‌داریم. نفهمیدیم! نه فهمیدیم و نه می‌خواهیم بفهمیم. نه فهمیدیم [و] نه در فکر فهمیدنش می‌رویم. برای خودمان یک‌چیزی را درست کردیم. صبح [که می‌شود، به] کارخانه بروی، صبح [که می‌شود] آن‌جا بروی و نمازت را بخوانی و یک‌قدری هم بخوابی [و] یک‌قدری هم نگاه به آن یارو بکنی که دیگر اصلاً نمی‌خواهم اسمش را هم بیاورم، پا [یعنی بلند] شوی بیایی، همین؟! تمام شد [و] رفت!

رفقای‌عزیز! ما باید تمرین کنیم. شما باید پرچم امر دست‌تان باشد [و] تمرین کنید! من امروز دو جمله می‌خواهم خدمت‌تان عرض کنم، آن کسی‌که می‌خواهد صحبت کند؛ یعنی من منظورم به بعضی منبری‌هاست؛ یعنی آقایان منبری‌ها، این‌ها باید وقتی‌که می‌خواهند صحبت کنند، خیال می‌کنند که این صحبت‌کردن [به امر است]، یک بادی به خودشان می‌کنند و بعد خلاصه [به او] می‌گویی [که] چه کاره‌ای؟ می‌گوید: من خطیب هستم. آقاجان من! آن خطیب‌بودن او [تأیید نیست]، تو خَطَب هم نیستی. من الآن به شما عرض می‌کنم [که] خطیب، اوّل باید به احکام وارد باشی؛ یعنی به حدیث و روایت وارد باشی. چه شخص حدیث و روایت [را] بگوید، چه از توی کتاب ببیند. الآن یک شخصی دارد حدیث و روایت می‌گوید؛ اما یک‌وقت این‌شخص [که] داری می‌بینی؛ اما آن کسی‌که در این کتاب نوشته را نمی‌بینی؛ اما چه‌چیز را می‌بینی؟ آن روایت و حدیثی که در کتاب نوشته [را می‌بینی]. جان امام‌حسین! توجّه بفرمایید! شما که می‌خواهی صحبت کنی، باید آگاهی داشته‌باشی. این حدیث و روایت‌ها را ببینی، بخوانی. ببین می‌گویم [شما] چه از شخص بشنوی، چه در کتاب ببینی، این‌قدر باید کار کرده‌باشی [که] بدانی این حدیث و روایت مال [یعنی برای] اهل‌تسنّن نیست. اگر این روایت و حدیث مال [اهل] تسنّن باشد، آقاجان من! تو تبلیغ‌کنِ اهل‌تسنّن هستی. چرا؟ باید این روایت و حدیث را بفهمی. حالا از کجا بفهمی؟ باید این روایت و حدیث را با آیه قرآن مطابق کنی. اگر این روایت و حدیث با آیه قرآن می‌خورد؛ [یعنی مطابق است، آن‌را برای مردم] بگویی؛ اگرنه به‌هیچ عنوانی حقّ نداری [آن‌را به مردم] بگویی و اگر هم گفتی، تبلیغ‌کنِ اهل‌تسنّن هستی. مگر صحبت‌کردن به این آسانی‌هاست؟! اما پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) چه گفت؟ گفت: در آخرالزّمان بچّه‌ها روی منبر می‌روند [و] صحبت می‌کنند! وای به حال آن مردم! چرا می‌گوید آن خطیب، آن کسی‌که روی منبر نشسته [و] دارد صحبت می‌کند، اگر بداند که این‌ها [یعنی] این حرف برای این‌ها خوب است؛ [اما] حرف خودش یا چیز دیگر خودش را بگوید، «لعنةُ‌الله» است. اگر لعنت به عمر کرده، به‌من هم [لعنت] می‌کند، من هم «لعنةُالله» هستم [، اگر این‌طور باشم]. حالا آقا خطیب است! من به قربان آن آدم بروم! فدایش بشوم! من شب و روز، او و اهل و عیالش را فراموش نمی‌کنم. یک‌وقت [به او] گفتم: فلانی! کجا می‌روی؟ [به] یک شهرهایی که خیلی عقب‌افتاده بودند، می‌رفت. گفتم: اگر می‌توانی نرو! یک‌نفر را این‌جوری کنی [؛ یعنی گمراه کنی]، بس است. گفتم اگر [برایت] ممکن‌است و اموراتت می‌گذرد، [به آن‌جا] نرو! این آقایانی که منبر می‌روند، این‌ها بیشترشان می‌خواهند [که] امورات‌شان بگذرد. متوجّهی؟! ایشان [هم‌دیگر به آن‌جا] نرفت، خودش در چند وقت پیش [به‌من] گفت، گفت: الحمد لله کار و بارمان بهتر شده، در غربت هم نیستم؛ ببین حرف شنید. اگر یکی حرف مؤمن را بشنود، والله! برایش برکت است. چرا [حرف مؤمن را] نمی‌شنوند؟! همان‌ساخت که قرآن برکات است، حرف مؤمن هم برکات است. آیا متوجّه شدید؟! پس خیال نکنید [که] اگر آدم [منبر] رفت، [درست‌است.] خدا می‌داند [که] این منبری‌ها [را] فردای‌قیامت چه‌کارشان می‌کند؟ البتّه نه همه‌شان، من شرطش را دارم می‌گویم. با این شرط برو! آقا! با این شرط برو! اما تبلیغ‌کنِ اهل‌تسنّن نباشی. پس بهترش چیست؟ بهترش این‌است که از خدا بخواهی: خدایا! ما را تأمین کن! خدایا! تو را به حقّ آن یگانگی خودت، خدایا! به حقّ حضرت‌رضا که رزّاق رزق ماست، به حقّ علی‌بن‌ابوطالب که رزّاق رزق ماست، رزق ما را تأمین کن! ما احتیاج به منبر نداشته‌باشیم. آیا می‌دانی [که] این‌قدر این‌کار مشکل است؟! حالا از کجا این مطلب را بفهمیم؟ عزیز من! فدایت شوم! باید یک اجازه‌ای داشته‌باشی. چرا شما [که] در بیت علماء می‌روید، اجازه می‌گیرید و منبر می‌روید؟ آیا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیت ندارد؟ آیا وجود مبارک امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیت ندارد؟ همه را رها کرد؟ [پس «ألا] لَهُ الخلقُ و الأمر» کجا می‌رود؟ امر یعنی امر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه).

[ما] داریم تمرین ولایت می‌کنیم. خدا می‌داند، اگر بدانی [که] من چه شبی را صبح می‌کنم؟ نه یک‌شب، نه دو شب، اصلاً دائم گردن‌گیرِ من است، گریبان من را گرفته. [می‌گویم:] خدایا! این رفقا اطمینان به‌من دارند. تو حرفی به‌من بزن که من گیر نباشم. فردای‌قیامت این‌ها نگویند [که] تو گفتی. در صورتی‌که یک جزئی [هم] به‌من اجازه دادند. حالا اگر [اجازه] داد، باز هم تزلزل دارد، [باید] خودت را قاطی‌اش نکنی. مگر بلعم اجازه نداشت؟! مگر به آدم نگفت سگ شو؟! [مگر] به سگ نگفت آدم شو؟! [این‌طور] شد؛ [پس] چرا این‌جوری شد؟ [بلعم،] یک تزلزل پیدا کرد. مگر حالا [که این اجازه را] دادند، این افتخار است؟ والله! والله قسم! آدم را آب می‌کند. چرا؟ مبادا ما آن عنایتی که تو [به ما] کردی، کفران کنیم! می‌فهمید من چه می‌گویم؟! حالا که به تو داده، ترس دارد [که] مبادا کفران کنی. اگر ولایت داده، چرا کفران می‌کنی؟! حرف ولایت هم همین‌جور است. این [از] منبر.

حالا آمدیم روی نصایح؛ یعنی این‌ها می‌گویند [که] ما [یکی از] فروع دین‌مان، امر به معروف و نهی از منکر [است]، آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) هم امر به معروف [و] نهی از منکر کرده. این جوان‌عزیز این حرف در کَلِّه‌اش است، [در کَلِّه] آن آقای‌عزیز و آن خانم‌عزیز [هم] هست. حالا می‌خواهد چه‌کار کند؟ می‌خواهد به‌اصطلاح خودش، اطاعت کند. اوّل باید این آقا یا این خانم، یا [این] جوان‌عزیز پرچم امر دستش باشد، پرچم من نباشد، پرچم قدرتش نباشد، پرچم شهوتش نباشد، فقط پرچم امر باشد. حالا این آقا [که] می‌خواهد نصیحت کند، مثلاً این آقا حالا یک نقطه ضعفی دارد، مثلاً حالا این‌جوری بگوییم، مثلاً حالا این آقا سیگار می‌کشد؛ سیگارش را هم مخفی می‌کشد. درست‌است؟! توجّه بفرمایید! ببین ما آمدیم [که] یک امر به معروف کنیم، چقدر خودمان را بدبخت کردیم. شما می‌روی غیبت این [شخص] را می‌کنی، «الغیبةُ أشدّ من الزِّنا»، این‌را پایت نوشت؛ درست‌است؟! یک‌قدری تند گفتی [و] آبروی این [شخص] را [هم] ریختی، [آن‌وقت] روز قیامت گوشت [به] صورت نداری. چرا؟ روایت داریم، می‌فرماید: قیامت دو عدّه هستند [که] گوشت [به] صورت ندارند: یکی کسی‌که آبروی مؤمنی را ریخته، [یکی هم] کسی‌که [پول] دارد، بگوید [من] ندارم. من الآن مثلاً [به] یک‌طرزی [به شما] بگویم که من ندارم. چرا [این‌طور است و گوشت به‌صورت ندارد]؟ [چون] آن [اوّلی] آبروی شخص را ریخت، [اما] این [دوّمی] آبروی خدا را می‌ریزد. خدا به او داده؛ [اما] می‌گوید: ندارم.

حالا یک‌قدری پا [یت را] بالاتر گذاشتی، این آقا، [یا] این خانم، [یا] این جوان یک‌کاری کرد که آن آقایی که دارد نصیحتش می‌کند، از او ناراضی شود؛ [آن‌وقت] هیچ عبادتش قبول نمی‌شود. توجّه بفرمایید! چند تا عیب به‌هم زد؟ سه تا. اوّلی‌اش چه بود؟ غیبت کرد. دوّمی‌اش چه بود؟ یک‌حرفی زد که یک‌خُرده برای آبروی این [شخص] ضرر داشت، [به‌خاطر همین] گوشت [به] صورت ندارد. سوّم: آن آدم از او راضی نیست، چرا؟ چرا افشا می‌کنی؟ تو حقّ افشا نداری. تو خودت را باید امر به معروف کنند، خودت را باید نهی از منکر کنند؛ چه حقّی داری [که] امر به معروف می‌کنی؟ امر به معروف می‌دانید چه‌جور است؟ این‌است: من الآن یک خلافی دارم، شما با ما سلام [و] علیک [و] تعارف [می‌کنی]، این‌جوری یک‌کاری می‌کنی، بعد می‌گویی فلانی! این‌کار را که شما می‌کنی، یک‌نفر کرد [و] جان خودم سینه‌اش گرفت. فهمیدی؟! مثلاً ما بابایمان همین‌جور بود، چُپُق خیلی می‌کشید، چیز که می‌شد؛ [یعنی] زمستان که می‌شد، هُوهُو می‌کرد، مشرفه[۳] بغلش می‌گذاشت. بابا! تو [هم مثلاً اگر سیگار بکِشی،] این‌جوری می‌شوی، دیگر این‌کار را نکن! این هر چه باشد، تا این اندازه [اجازه داری او را نصیحت کنی]؛ آن‌هم با خودش روبرو شوی. متوجّهی؟! حالا این امر به معروف که کردی، [باید] از روی عنادت نباشد. باید عین امام‌حسین (علیه‌السلام) باشی. [یعنی] «هل من ناصر» [بگویی، باید مثل امام‌حسین (علیه‌السلام)] «هل من ناصر» بگویی! این بنده‌خدا را بخواهی [که] نجات پیدا کند. نه [این‌که] بخواهی خودت را معرّفی کنی. امر به معروف و نهی از منکر یعنی این.

قربان‌تان بروم! فدایتان بشوم! بعضی‌ها من شنیدم [که] مقدّسند [و] یک امر به معروف‌هایی می‌کنند! می‌فهمی چه به‌سر خودت می‌آوری؟! آن کسی‌که امر به معروف می‌کند، باید امر خدا را اطاعت کند، ستّارالعیوب باشد. عیب را بپوشاند؛ نه این‌که عیب را افشا کند. تو چند سال است [که] آن بنده‌خدا را در کار می‌آوری؟ چرا به تو می‌گوید اگر عرق‌خور در خانه‌اش رفت [و] عرق خورد، [یا کسی‌که] روزه می‌گیرد، اگر در خانه‌اش روزه را خورد، [تو] حقّ نداری [به او] بگویی؟ چرا؟ [چون] این یک‌قدری حریم اسلام را حفظ کرده. اگر بیرون آمد [و این‌کارها را کرد]، باید به او حدّ بزنی؛ اما [حالا که] یک‌قدری حریم را حفظ کرد، تو هم حریم این جوان را، حریم این زن را، حریم این [شخص] را باید حفظ کنی. مگر من به شما [جریان مرویّ را] نگفتم؟ مَرویّ این مدرسه مَرویّ را ساخته، گویا پیش حاج‌مُلّاعلی کَنیّ آمده‌بود [و] گفته‌بود: هر [کسی‌که] این‌جا [یعنی به این مدرسه] می‌آید، [باید اهل نماز شب باشد.] (حالا ببین خودش به‌اصطلاح چقدر چیز بوده) گفته‌بود: هر [کسی] که نماز شبش ترک نشده‌باشد، کُلنگ [این مدرسه] را بزند. بعضی‌ها می‌گویند خودش [کُلنگ] زده؛ اما این مَرویّ خیلی به چیزهایش بوده؛ [یعنی خیلی] عبادت می‌کرده؛ اما اطاعتش کم بوده [است]. این [مرویّ] خلاصه با آن نماز شب‌هایش [و] با آن خدا خدا [کردن] هایش، یک‌قدری مغرور بوده. حالا وقتی [که] مدرسه تمام شد [و] گویا پیش حاج‌مُلّاعلی کَنیّ آمده‌بود، گفت: هر [کسی] که نماز شب می‌خوانَد، این‌جا بیاید، من تأمینش هم می‌کنم. زن داشته‌باشد، بچه داشته‌باشد، تأمینش می‌کنم. [مرویّ] مَلّاک بوده [یعنی مِلک و زمین خیلی زیاد داشته]. الآن می‌گویند چند تا آبادی وقف این مدرسه است. اگر بخواهند [پولش را] بدهند، به هر آدمی باید نمی‌دانم چند هزار تومان بدهند! اما خب حلالش [کردند]! هیچی، کار [به این‌کارها] نداریم! این [مَرویّ] کسی را گذاشته‌بود [که] نان بگیرد، آب بگیرد. [روزی این خدمت‌کار پیش مَرویّ] آمده‌بود [و] گفته‌بود: ارباب! یکی [از افراد مدرسه] یک جعبه عرق [به] داخل [مدرسه] آورد، عرق خارجی است، در آن حجره بُرد. حالا [مرویّ] که نمی‌تواند [مستقیم به آن‌شخص] بگوید، از این دَم حُجره گرفت [و رفت. به اوّلی گفت:] چطوری؟ بچّه کجایی؟ حالت خوب است؟ اگر خرجی [ات] کم است، من [به تو] بدهم، هر وقت خواستی مسافرت بروی، من اضافه به تو می‌دهم. همین‌طور بنا کرد این‌جوری صحبت‌کردن [که] چه می‌خوانی؟ تا [این‌که به] آن‌جا رسید، [وقتی] همه این حرف‌ها را زد، دید جعبه [عرق آن‌جاست]. گفت: این چیست؟ گفت: ستّارُالعیوب. مَرویّ [خودش را] باخت. حالا که او را در قیامت دیدند، گفته‌بود: من مردم را فَلَک می‌کردم، من ارباب بودم، خیلی قُلدری کردم. آن قُلدری‌ها همه‌اش به گردن من حّد بوده. [وقتی] من را رُو به عذاب کشیدند، یک‌دفعه ندا آمد: این [مَرویّ] ستّارالعیوب است. این ستّارالعیوبی کرده، آیا من نکنم؟! [حالا] این‌جا را به‌من داده. آقاجان من! آن کسی‌که امر به معروف می‌کند، باید ستّارالعیوب باشد.

خدا می‌داند [که] ما چه برخوردهایی با این‌مردم داشتیم که کسی‌که چه فِعلی، چه فسادی، گناهی که از آن مهمّ‌تر نبود، این [فرد] می‌کرد. یک‌وقت سرِ [فلان چیز] من از سرش حتّی‌الإمکان یک‌قدری پول دادم و چیز کردم و رفتم. یک‌روز آمد، آن‌قدر به ما بد گفت که نگو! چرا مثلاً شما پسرت توی دکّان من نگاه کرده؟! یک چیزهای این‌جوری. اصلاً من به رویش نیاوردم [و] نگفتم تو همان هستی. چرا؟ تو آن‌کار را [که] کردی، [آیا] محض خدا کردی یا محض این [فرد]؟ محض خدا کردی یا یک‌وقت می‌خواهی [که] این [فرد] به تو پاداش بدهد؟ خیلی ما بیچاره‌ایم. ما هر کاری مال [یعنی برای] یکی می‌کنیم، می‌خواهیم این [فرد] به ما پاداش بدهد. بابا! چه پاداشی می‌دهد؟ من یک‌نفر بود، اسمش را نمی‌آورم، یک کمک حسابی به خانه‌اش کردم؛ یعنی می‌خواست خانه‌اش را بنّایی کند، یک کمک حسابی [کردم]، خیلی هم خودم، یک‌قدری دستم تنگ بود. یکی از این رفقا، یکی از همین‌ها که با ما چیز است، نمی‌خواهم افشایش کنم، آمد و گفت: شما دو دانگ از این‌خانه را به اسم خودت کن! ما هیچی نگفتیم. گفت: آخر نمی‌دانم خانمش قبول ندارد، گفتم: دلم می‌خواهد [که] این خانمش دو سه تا فحش خیلی بد به‌من بدهد. فحش خیلی بد که اگر گَل و گوشه‌هایش محض این‌هاست، آن گَل و گوشه‌هایش اصلاح شود. فهمیدی؟! گفتم این فحش‌ها آن گَل و گوشه‌هایش را اصلاح کند. ما چه داریم می‌گوییم؟! آخَر ما از خدا جزا می‌خواهیم یا از خلق؟

عزیزان من! فدایتان شوم! ما باید اوّل به خدا معتقد باشیم، بعد به ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) معتقد باشیم، بعد به‌قرآن [معتقد] باشیم، بعد [به] کلام این‌ها [معتقد باشیم]. آقای عبدالهی! فدایت شوم! خیلی باید کار کرد. این‌ها را باید در خودمان پیاده کنیم. حالا شما ببین اگر آدم پرچم من دستش باشد، [پرچم] امر [دستش] نباشد، چقدر چیز است! [یعنی‌چه چیز مهمی را از دست داده؟!] مگر به شما نمی‌گوید؟! امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌گوید: [اگر] یک مؤمنی را خوشحال کنی، من را خوشحال کردی، [دل] مادرم زهرا (علیهاالسلام) را [خوشحال] کردی، دوازده‌امام (علیهم‌السلام) را [خوشحال کردی]، خدا می‌گوید: صادق‌جان! دل من را هم خوش کرده [است]. مگر دل دوازده‌امام (علیهم‌السلام) را خوش‌کردن، ممکن‌است؟ حالا تو پاسخ از این [فرد] می‌خواهی؟! ببین چه‌چیزی از دستت رفته؟! ببین چه [چیز] مهمّی از دستت رفته؟! مگر خوشحال‌شدن خدا [چیز کوچکی است]؟! داد بزنم؟! [خدا می‌گوید:] ای صادق‌جان! من [را] هم خوشحال کرد.

این جمله را می‌خواستم [به شما] بگویم، فراموش کردم: حالا خدا تمام این خلقتی که به شما گفتم که آسمانش این‌جور است، زمینش این‌جور است، دریایش این‌جور است، فرشش این‌جور است، تمام این‌ها را که [خلق] کرد، خدا احتیاج به آن ندارد. اگر خدا احتیاج به آن داشت؛ [آن‌وقت] خدا خلق است، خدا هیچ‌جوری احتیاج ندارد؛ اما خدا چه [چیز] دارد؟ خدا این‌همه این ممکنات [را] که خلق کرده، یک توقّعِ امر دارد. ببین چه گفتم؟ تمام این‌ها که خلق کرده، احتیاج ندارد؛ اما یک توقّع امر دارد. امرش کیست؟ علی (علیه‌السلام). توقّع دارد [که] امرش را اطاعت کنی. امرش کیست؟ وجود مبارک امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه). اگر [خدا] بیهوده خلق کرده‌باشد، این‌کار لغو است؛ خدا کار لغو نمی‌کند. الآن اگر [شما این حرف را] نکشید، این [حرف] قابل ایراد است [که] می‌گویی خدا برای چه خلق کرده [است]؟ دوباره می‌گویم: خدا خلق کرده، هیچ احتیاج به آن ندارد؛ اما چیست؟ تمام این‌ها را که خلق کرده، دلش می‌خواهد امر را اطاعت کنی. امر کیست؟ ولایت. امر کیست؟ علی (علیه‌السلام). امر کیست؟ وجود مبارک امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه). امرش را اطاعت کنی! آن‌وقت می‌شود «کُلُوا من الطیّبات و اعملوا صالحاً». عمل صالح؛ یعنی امر را اطاعت کنی. والله! بالله! عمل صالح نماز و روزه نیست. اگر بدانید الآن یکی که مقدّس‌ترین [افراد] این حوزه از نماز، از روزه، از ولایت بود، الآن به چه دامی گرفتار شده [است]! گفت:

یک‌دم غافل از آن شاه نباشیدشاید دم زَنَد، آگاه نباشید

حالا هم خدا که دارد [این‌را] می‌گوید [و] توقّع امر دارد، می‌خواهد [تو] به امر اتّصال باشی. حالا هم توقّع [چیز دیگر] از تو ندارد. حالا من عقلم نمی‌رسد، [خدا] می‌خواهد به امر اتّصال باشی. این‌ها [یعنی ائمه (علیهم‌السلام)] به خدا اتّصالند، شما [هم] به امر اتّصال باشی. وقتی اطاعت امر کردی، به امر اتّصال هستی. آیا می‌فهمید؟!

عزیز من! والله! بالله! این حرف‌ها فکر می‌خواهد. والله! این [حرف] ها را با این‌طرف و آن‌طرف‌زدن، رشد نخواهد داد، هر کسی می‌خواهد باشد، مگر [این‌که] با فکر و اندیشه [رشد کند]. چرا می‌گوید نیم‌ساعت فکر به از [یعنی بهتر از] هفتاد سال عبادت است؟ این فکری است که من می‌گویم. باید در فکر بروید! آن‌وقت کمک هم از ولایت بخواهید! کمک هم از امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بخواهید! ببین کمکت می‌کند یا نمی‌کند؟! (چرا گفتم امام اصلاً به کلّی نفرین نکرد؟ می‌داند [که] این [فرد] جهنّمی می‌شود.) حالا خدا کمکت نمی‌کند؟! امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) کمکت نمی‌کند؟! امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) به‌قدر یک بابا نیست که بچّه را کمک می‌کند؟! چرا متوجّه نیستید؟! هر کجا [را که] من نگاه می‌کنم، می‌بینم کار لَنگ است. می‌بینم این صراط مستقیم این‌جور است، ما همین‌طور این‌جور، این‌جور در یک صراط دیگر می‌رویم. باباجان! حالا هم که دارد می‌گوید امر را اطاعت‌کن، می‌خواهد اتّصال به امر باشی. می‌خواهد تو دستت به حبل‌المتین باشد. او دستش به ماوراست، او دستش به خداست، می‌خواهد [که] تو دستت به حبل‌المتین باشد؛ به او اتّصال باشی. او به خدا اتّصال است، می‌خواهد تو هم به خدا اتّصال باشی، برای تو [دارد] می‌گوید. خدا چه احتیاجی به تو دارد؟! آیا می‌فهمیم؟! خدا می‌خواهد تو در قیامت شرمنده نباشی، خدا می‌خواهد تو سرفراز باشی. چرا امام‌صادق (علیه‌السلام)می‌گوید: کاری نکنید [که] ما آن‌جا خجالت بکشیم [که] بگوییم این شیعه ماست. ما را شرمنده نکنید! ما سرفراز باشیم [که] بگوییم این شیعه ماست. یک قوم و خویش داشته‌باشی، اگر هروئینی و تریاکی باشد، نمی‌خواهی بگویی [که] این قوم و خویش من است. امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) هم همین‌جور است، دلش می‌خواهد [که] شیعه منظّم باشد، باعث افتخارش باشد. چشم‌چران نباشد، گناه نکند، معصیت نکند، دروغ نگوید، خُدعه نکند، نزول نخورد، در مِلک غصبی نباشد؛ تمام این‌ها را مسئولیت برای خودش بداند. به نور اتّصال باشد، به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) اتّصال باشد. عزیزان! ما چه‌کار داریم می‌کنیم؟!

من دوباره تکرار کنم: عزیزان من! والله! من حرفم به شما نیست؛ اما هر کسی‌که می‌بیند ذرّه‌ای [از] این‌چیزها در ماورایش هست، [باید] رفعش را بکند. فقط آن چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام)، معصوم هستند. ما باید این حرف‌ها را بیاییم فکر کنیم، عزیزان من! خدا حاج‌شیخ‌عباس مُحدّث را رحمت کند! خدا مُحدّث‌زاده را شب‌جمعه رحمت کند! یک آیه‌ای می‌خواند که راجع‌به عذاب بود، گفت: [وقتی] بابایم این آیه را خواند، دو نفر غش کردند، یکی [هم] نزدیک بود [که] بمیرد! گفت: من هر چه دارم به شما می‌گویم، یک نُچ‌نُچ هم نمی‌کنید! پس [لااقل] یک نُچ‌نُچ بکنید! چرا؟ عزیز من! این نواری که می‌گذاری، باید خودتان باشید! با فکر و اندیشه باشید! در این حرف‌ها خُرد شوید! گفتم: اگر شما بخواهی بفهمی، خدا به شما می‌فهماند [و] رشدت می‌دهد. عزیز من! خدای تبارک و تعالی، [همین‌طور] ولایت رشدت می‌دهد.

اگر شما این حرف‌ها را یک‌قدری گیر به آن بدهید، دستت را می‌گیرد، او روح به این حرف‌ها می‌دمد؛ اما بخواهی. والله! روح می‌دمد. مگر ولایت روح نمی‌دمد؟! مگر به عیسی روح ندمید، عیسی شد؟! به عیسی دمید، عیسی شد، [امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در آستین مریم دمید و عیسی، عیسی شد.] تو باید عیسی بشوی! ببین یک تهمت به او زدند، فوراً آیه نازل‌شد، فوراً از عیسی دفاع کرد، آیا نمی‌خواهی ولایت از تو دفاع کند؟! به این حرف‌ها نمی‌خواهد اتّکاء داشته‌باشی. عزیزان من! من معیّن کردم که یک شیعه از عیسی هم بالاتر است، تو این هستی؛ اما در صورتی‌که حرف بشنوی، در صورتی‌که [امر را] اطاعت کنی. اگر اطاعت کنی، والله! بالله! از عیسی بالاتر هستی. چرا متوجّه نیستیم؟! چرا ما نمی‌خواهیم عیسی بشویم؟! من وقتی عیسی می‌گویم، یک شیعه را می‌بینم، خجل هستم. من به شما بگویم، آیه قرآن راجع‌به عیسی نازل‌شده، اما راجع‌به شیعه‌گی‌اش نشده. هر کسی می‌خواهد به‌من بگوید، اگر به‌من بگویید، خوشحال می‌شوم؛ اما راجع‌به ابراهیم نازل‌شده [که] «سلام‌الله علیه» شد. والله! «سلام‌الله علیه» به شیعه‌گی‌اش می‌کند. مگر آن‌ها [یعنی انبیاء دیگر] نیستند [که] عبادت نمی‌کنند؟! اطاعت نمی‌کنند؟! چرا «سلام‌الله علیه» نیستند؟! [چون] این [ابراهیم] شیعه‌گی‌اش تأیید شد. عزیز من! قربانت بروم! بیا تو [هم] شیعه‌گی‌ات تأیید شود. [باید] چه‌کار کنی [تا تأیید شود]؟ امر را اطاعت‌کن! چه‌کار کنی؟ خودت را کنار بگذار! چه‌کار کنی؟ من‌ات را کنار بگذار! چه‌کار کنی؟ دنیا را نبینی. والله! بالله! من دارم دردتان را تشخیص می‌دهم، دوایتان را هم می‌دهم؛ اما مرد می‌خواهد [که] دوا را بخورد [و] نگوید [که] تلخ است! نگوید [که] این دوا عوضی است! نگوید [که] یک دکتر دیگر هم هست! یک دکتر دیگر هم هست! یک دکتر دیگر هم هست! مگر از ولایت دکترتر هم هست؟! آقاجان من! اسمت را نمی‌خواهم بیاورم، تمام فهم‌های عالم در مقابل ولایت شکسته‌است؛ اصلاً فهم وجود ندارد. اگر [فهمی] وجود داشت، به‌وجود امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است. تمام عالم، فلج است. ما داریم چه می‌گوییم؟!

ارجاعات

یا علی
  1. (سوره هود، آیه 46)
  2. امام‌حسین (علیه‌السلام) شب‌عاشورا آب خورد، پشت خیمه چاهی زد، تمام اصحاب غسل کردند، عقیده ولایتی من این‌است که این جگرِ امام‌حسین (علیه‌السلام) است که تَرَک‌تَرَک می‌شود که چرا مردم بی‌دین شده‌اند و او را می‌کُشند؟! چرا امام‌شان را نمی‌شناسند تا بهشت بروند؟! امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌داند که تمام این‌مردم جهنّمی شده‌اند. اگر می‌خواهید متوجّه این مطلب شوید، هیچ‌کجا امام‌حسین (علیه‌السلام) گریه نکرده، فقط وقتی رُو به اهل‌کوفه کرد و فرمود: برای چه مرا می‌کُشید؟ گفتند: به‌خاطر بُغضی که با پدرت داریم؛ آن‌وقت امام‌حسین (علیه‌السلام) شروع کرد به گریه‌کردن؛ چون دید همه آن‌ها کافر و جهنُمی شده‌اند./ حجّ ابراهیمی 78
  3. [ظرف مسی با دهانه گشاد]
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه