منتخب: مناسک حج ابراهیمی 2
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است. حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی[۱]
عزیز من! بعد از میقات به مکّه میآیی. در خانه خدا چه کار میکنی؟ طواف میکنی و دور خانه میگردی. اوّل توجه کن که شکّ به دور نزنی، اگر شکُ به دور بزنی، باید دوباره بروی و خیلی ناجور است. یکی هم اینکه به عقیده من باید ذکرت علی (علیهالسلام) و لعنت به دشمن علی باشد؛ یعنی ما بیزاری از دشمن علی داشته باشیم. در طواف میگویی: علیجان! قربانت بروم، من دور زایشگاه تو میگردم، اینقدر تو را دوست دارم! حالا باید بیایی دو رکعت نماز بخوانی، از خدا چه میخواهی؟ یک ماشینِ دیگر میخواهی؟! یک خانه دیگر میخواهی؟! چه میخواهی؟! مگر میخواهی در دنیا بمانی؟! باید چه بخواهی؟ باید در حِجر حضرت اسماعیل بروی و دو رکعت نماز بخوانی و بگویی: ایخدا! اوّل وحیی که در عالم نازل کردی، اینجا شده. توبه آدم اینجا قبول شده، اینجا جایی است که ما باید توبه کنیم و بگوییم: خدایا! از سر گناه کوچک و بزرگ ما درگذر! خدایا! آدم ابوالبشر ترک اَولی کرد، چهل سال گریه کرد. خدایا! ما یقین داریم، اگر بخواهی گناه ما را نیامرزی، ما دو تا گناه کنیم که هشتاد سال باید گریه کنیم، به ما ترحّم کن! خیلی گناه کردیم، ما را بیامرز! خدایا! ما گناه ولایت کردیم، پشت به ولایت کردیم، ولایت را عمل نکردیم، ما را بیامرز! خدایا! تتمه عمر ما در راه تو باشد! خدایا! به ما سوغاتی بِده! هر جوری باشد، ما را دعوت کردی.
من آنجا گفتم: خدایا! تو خودت میدانی که من، مهماندوست هستم، اگر غذا داشته باشم و مهمانم غذای دیگری بخواهد، فوراً برایش درست میکنم. خدایا! تو هم همینجور با ما بکن! این چند چیز را از تو میخواهم، اوّل چیزی که میخواهم: با وِلای امیرالمؤمنین (علیهالسلام) از دنیا بِروم، اینقدر محترم است که هفت بار دورش گشتم، حالا به من عنایت کن که هر کجای این عالم از دنیا رفتم، با وِلای علی (علیهالسلام) باشم. بعد گفتم: خدایا! دل مرا پاکسازی کن! آنچه که به غیرِ محبّت توست؛ تا حتّی مِهر اولادم را از آن بیرون کن! من اولاد [غیر صالح] نمیخواهم، تو را میخواهم، امرت را میخواهم. بعد گفتم: خدایا! ممکن است که اینجوری باشد، تو صالحش کن! من میخواهم یک عمری با بچّههایم بسازم، اینها را سالم کن! اینها را با ولایت کن! آنجا میروید، سلیقه داشته باشید؛ خودش ایجاد میکند که چه بخواهی؟ گفتم: محبت دوازده امام، چهارده معصوم (علیهمالسلام) و آنها که دنبال اینها میآیند، را بهمن بِده! اگر اولادم هم دنبال اینها نمیآید، محبّتش را بیرون کن! عزیز من! آنجا کارسازی کنید! آنجا متوجّه باشید که چه بخواهید! البتّه من نمیگویم که مال دنیا نخواهید، میگویم: خدایا! به قدر کفایت به ما بِده. خدایا! به ما بِده، آبرویمان در بین مردم نریزد. خدایا! از برای مال دنیا دستمان پیش نامرد دراز نباشد. خدایا! ما را در فقر و فلاکت قرار نَده که دستمان پیش اجنبی دراز باشد. آنجا خیلی جای حسّاسی است، من گفتم: اگر به یک لحظه هم هست، امام زمانم را اینجا ببینم و خدمتش برسم، آقا اینجاست، ما را یک جوری بکن که سنخهاش بشویم و آقا را ببینیم. عزیزان من! اینها را بخواهید!
حالا عزیز من! طواف کردی و نماز خواندی و در حِجر حضرت اسماعیل رفتی. حالا میخواهی چه کار کنی؟ میخواهی سعی صفا و مروه کنی. سعی صفا و مروه یعنی چه؟ از این کوه به آن کوه بروی و هفت دفعه پایت را به این کوه بزنی، مستحبّ است هَروله کنی؛ یعنی یک قدری تکان بخوری. این تکانخوردن یعنی چه؟ یعنی ایخدا! امرت را اطاعت میکنم، من مضطربم! من گناه کردم! نافرمانی کردم! مگر هاجر مضطرب نبوده که اینکار را میکرد! پسرش را اینجا گذاشته، آنها در باطن میدانستند که این بچّه باید قربانی شود، اشاراتی به آنها شده بود. حالا میخواهد چه کار کند؟ حالا آنجا آبی نیست، چیزی نیست، مضطرب است، یک دفعه دید از زیر پای اسماعیل آب بالا زد، فوری دوید و ریگها را جمع کرد، همینطور میگفت: زَمزَم! زَمزَم! یعنی ای آب! بایست! تو هم باید مضطرب باشی. چه بچّهای درست کردی؟! گوینده «لا إله إلّا الله» درست کردی؟! آیا دلش را خوش کردی و هر چیزی خواست، برایش خریدی یا امر خدا را برای او خریدی؟! چه کار کردی؟! هاجر چه کار دارد میکند؟! تو چه کار داری میکنی؟! مضطرب باش! تو که سعی صفا و مروه میکنی، باید از زیر پایت، ولایت بیرون بیاید، نه خباثت که حواست در بازار باشد. چه حاجیای هستی؟! بیخود نیست که ما خوک و روباه هستیم! ما انسانیّت آنجا نبردیم. انسانیّت یا ببر یا قبول کن! حالا باید همینجور که داری سعی صفا و مروه میکنی، از خدا بخواه که خدایا! ولایت من طعمه شیطان نشود. خدایا! ولایت را در قلب من جمعش کن! خدایا! ولایت را در قلب من نگهدار! همانجور که هاجر گفت: زَمزَم! و آب ایستاد، ولایت در قلبم سکونت پیدا کند.
بعد از سعی صفا و مروه میآیی و طواف نساء میکنی. حاجی! بشناس نساء کیست؟ رئوفی خدا را بفهم! امیدواری به خدا پیدا کن! این نساء، همراهش پدر، بچّهها و برادرش بودند، همه اینها در راه که به مکّه میآمدند، مُردند. حالا نساء دمِ خانه خدا رسید، حائض شد. گفت: خدا! پس معلوم میشود که مرا نخواستی. همه آنها را بردی، دلم به این خوش بود که تو مرا میخواهی، مرا تحویل میگیری. من هم که حائض شدم! به پیغمبر آنزمان امر شد: هر کسی باید یک طواف برای نساء کند. هر کسی نکند، زنش برایش مشکل به وجود میآید و به او حرام میشود. حالا عُمَر طواف نساء را حرام کرد! گفتند: چرا حرام میکنی؟ گفت: میخواهم حرامزاده زیاد شود! چقدر خدا به دلِ شکسته یک زن اهمیّت میدهد، آنجا باید دلت بشکند. چه موقع دلت میشکند؟ وقتیکه هوا و هوس دنیا را بیرون کنی. همینجور که میگوید هفت دور بگرد! میگوید یک طواف هم برای این زن بکن! [۲]
دیگر ببینید
ارجاعات
- ↑ حج ابراهیمی 78 (دقیقه 16 و 17 و 21) و تذکر حج 82 (دقیقه 30)
- ↑ حج ابراهیمی 78 و تذکر حج 82