منتخب: بیتوته و نجوا با ولایت 8
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است. حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی|[۱]
اگر چهارده معصوم (علیهمالسلام) به آدم عنایت داشته باشند، القا میکنند؛ یا به قلبت ابلاغ میکنند یا صریحاً با تو حرف میزنند. ببین حضرت معصومه (علیهاالسلام) صریحاً به من گفت: این مردم، قبر ما را زیارت میکنند، اما امر ما را اطاعت نمیکنند. ما نمیدانیم خداوند تبارک و تعالی چه عنایتی به ما کرده که این بیبی را در شهر قم قرار داده است! ما نمیفهمیم! اگر بفهمیم، به حرم ایشان میرویم و از او حاجت میخواهیم؛ والله، به ما میدهد. پیش حضرت معصومه (علیهاالسلام) بروید و این را که من میگویم، از ایشان بخواهید: ای بیبی دو عالم! بیا عنایت کن! بیا در دل ما نظری مرحمت کن! لذّت بیتوته به ما بده! لذّت فکر ولایت به ما بده! ما ولایت را پایمال نکنیم! چطوری ولایت را پایمال نکنیم؟ وقتی حرف ولایت را شنیدید، با خدا عهد کنید که آن را عمل کنید و در خط ولایت باشید. [۲]
حالا امام حسین (علیهالسلام) در میدان آمده و جنگ میکند؛ اما میگوید: «لا حَول و لا قُوة إلّا بالله العلیّ العظیم» دائم با خدا دارد نجوا میکند، دائم دارد مدد از خدا میخواهد، امام حسین (علیهالسلام) آنی بینجوا نیست، «لا حَول و لا قُوة إلّا بالله العلیّ العظیم»: ایخدا! قدرت تو دادی و تو میدهی! حالا یک وقت زینب (علیهاالسلام) دید دیگر صدای امام حسین (علیهالسلام) نمیآید، منظور سر این است، تا دید که صدای برادرش نمیآید، پیش حضرت سجّاد (علیهالسلام) دوید و صدا زد: عزیز من! دیگر صدای پدرت نمیآید، امام صدا زد: عمّهجان! دامن خیمه را بالا بزن! تا بالا زد، صدا زد: عمّهجان! پدرم را کشتند.
دید زمین کربلا میلرزد، حالا زمین هم دارد به امام حسین (علیهالسلام) میگوید: اجازه بده همهشان را زیرِ زمین بِکِشم! یک وقت دید صدای شیهه ذوالجناح میآید، تمام بچّهها بیرون ریختند، دید که ذوالجناح ذکرش این است: «الظَّلیمه! الظَّلیمه!»: وای به حال اُمّتی که پسر پیامبرشان را کُشتند! باباجان! این حیوان است؟! ببین دارد چه میگوید؟! تمام بچّهها بیرون ریختند.
خدا حاج شیخ عباس را رحمت کند! گفت: سکینه آمد و گفت: ذوالجناح! میدانم بابایم را کشتند، پدرم تشنه بود، آیا آبش دادند؟ همه این بچّهها بیرون ریختند، حالا زینب (علیهاالسلام) چه کار کند؟ زینب (علیهاالسلام) رفت بچّهها را، همه را برگرداند، امر آقا امام حسین (علیهالسلام) را اجرا کرد. خدا لشکر ابنزیاد را لعنت کند! وقتی امام حسین (علیهالسلام) را شهید کردند، خیمهها را آتش زدند. حالا حضرت زینب (علیهاالسلام) پیش حضرت سجّاد (علیهالسلام) دوید؛ ببین بیخود نیست که امام زمان (عجلاللهفرجه) میگوید: عمّهجان! برایت گریه میکنم، اگر اشک چشمم تمام شود، خون گریه میکنم. ببین زینب (علیهاالسلام) چقدر از برای امر خدا، امر حجّت خدا آمادگی دارد!
حالا سَبکش عوض شد، به حضرت سجّاد (علیهالسلام) گفت: یا حجّة الله! آیا ما باید بسوزیم؟ گفت: اُمّالسّلمه حرفها را زده، شاید این حرف را شرمش شده است که بگوید، آیا ما باید بسوزیم؟ یک وقت حضرت سجّاد (علیهالسلام) فرمود: عمّهجان! «علیکنّ بالفرار»: به بچّهها بگو فرار کنند. تمام این بچّهها سر به بیابان گذاشتند.
روایت داریم: یک بچّهای دامنش آتش گرفته بود، یکی از لشکر ابنزیاد دوید که آن را خاموش کند. یک وقت این بچّه صدا زد: آیا قرآن خواندهای؟ گفت: هان؟ گفت: من یتیمم. گفت: دخترجان! میخواهم دامنت را خاموش کنم. وقتی خاموش کرد و محبّت از او دید، آن دختر گفت: راه نجف از کدام طرف است؟ گفت: عزیز من! چه کار میکنی؟ گفت: میخواهم بابایم علی (علیهالسلام) را خبر کنم، بابایم که مُرده نیست؛ یعنی بابا! بیا ما را کمک کن! تو که آمدی و جلوی جنازهات را گرفتی، با امام حسن (علیهالسلام) و امام حسین (علیهالسلام) حرف زدی، بیا ما را کمک کن! علیجان! بیا ببین با ما چهکار کردند؟! امّت جدّت با ما چه کردند؟! باباجان! حسینت را کشتند! ما را هم در به در کردند.
خدا لعنت کند عمر را که جلسه بنیساعده را درست کرد، همه اینچیزها از جلسه بنیساعده به وجود آمد. حرف این دختر مبنا دارد، میگوید اینکارها را که میکنید، دست از ولایت برداشتید، بروم پدرم علی (علیهالسلام) را خبر کنم. [۳]
اینقدر نجوا به من لذّت داده بود، به امام رضا (علیهالسلام) گفتم: آقاجان! من هم شما را میخواهم، هم نجوا را.
گفتم: چقدر میخوابی؟ الله بگو، علی بگو، زهرا بگو! نجوا این نیست که من نماز شب بلند شوم. اصلش، اتّصالبودن توست به ولایت.
قدر این حرفها را بدانید! شکرانه کنید! شکرانه شما کم است. ما نعمتهای خدا را کوچک میدانیم که شکرمان کم است.
معنی شکر این است که خدایا! تو این کار را کردهای. تو این عنایت را به ما دادهای.
شکر خدا، به نظر من، شکر ولایت است؛ چون ولایت، مقصد خداست که به تو داده.
شکر ولایت، عمل به ولایت است؛ این است که میگوییم عاجزیم که شکر کنیم.
وقتی نجوا با خدا و ائمه (علیهمالسلام) میکنی، با مافوق خلقت نجوا میکنی.
گفت: به آنشخص بگو، لبّیک من آن است که اجازه میدهم با من حرف بزنی.
اگر با خدا و امام زمان (عجلاللهفرجه) حرف میزنی، او اجازه داده، مگر شوخی است؟ مگر هر کسی میتواند حرف بزند؟
بعضی اینقدر دنیا دورشان را گرفته که تا آخر عمر یک «لا إله إلّا الله» نمیگویند.
هر کسی بخواهد ندای خدا را بشنود، باید با امر رفتار کند. ندای خدا، از همه عالم میآید، یک جا نیست. انگار همه عالم این حرف را میزند.
خدایا! تولید ما را القای خودت قرار بده!
خدایا! ما را به فقر ولایت و فقر در زندگی مبتلا نکن.
خدا! مرا تنگدست نکن که دستم پیش خلق دراز باشد، تو را به حقّ امام زمان، مرا کفایت کن!
خدایا! تو را به حقّ امام زمان، هر محبّتی از دیگران یا خیالی در دل من و رفقایم هست، به غیر محبّت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بیرون کن و جایگزین آن محبّت خودت و اهل بیت (علیهمالسلام) باشد.
خدایا! کسانیکه میخواهند اختلاف بین ما بیندازند، از ما دور کن! [۴]