منتخب: امام‌صادق 2

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً أحد است. حضرت‌ زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته‌ باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.

گفتار متقی|[۱]

یکی از دوستان امام‌ صادق (علیه‌السلام) رفیقی داشت، به او گفت: مرا پیش امام ببر که مبادا کارم اشکال داشته‌ باشد؛ چون در دستگاه بنی‌امیّه کاتب بودم و نوشتم هفتاد هزار نفر به کربلا رفتند. من در قتل امام‌ حسین (علیه‌السلام) اصلاً شرکت نکردم. وقتی امام‌ صادق (علیه‌السلام) این مطلب را شنید، آن‌قدر گریه کرد که از محاسن مبارکش اشک می‌چکید. حضرت گفت: یکی کاتب شد، یک شمشیر تیز کرد، یکی اسب نعل کرد، جمع شدید و جدّ مرا کشتید؛ یعنی تو متّصل به آن‌ها هستی. کجا به هر مجلسی می‌روید که به بدعت‌گذار وصل باشید؟! برو کنار! پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: در آخرالزّمان انجام واجبات، ترک‌ محرّمات، انتظار الفرج، به‌خیر و شرّ مردم شرکت نکن! برو کنار! حالا امام‌ صادق (علیه‌السلام) به او فرمود: گوشت بدنت که از حقوق بنی‌امیّه پرورش خورده‌ است، باید آب شود؛ لباس‌هایت هم به‌درد نمی‌خورد. او هم اطاعت کرد، به بیابان رفت و خیلی فرسوده شد. خبر به حضرت دادند، حضرت گفت: برای برادرتان لباس ببرید و بیاوریدش! چه‌خبر است؟! کجا می‌روید؟! کاری هم نکرده، فقط کاتب بوده‌ است. تو کاری نمی‌کنی؛ به‌غیر امر راضی هستی؛ حالا جزء این‌ها هستی. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: به عمل هر قومی راضی باشی، جزء آن قوم هستی؛ امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) هم می‌فرماید: اگر سنگی را دوست داشته‌ باشی، با او محشور می‌شوی. [۲]

یک‌ نفر خدمت امام‌ صادق (علیه‌السلام) آمد، حضرت از او تشکّر کرد و گفت: فلانی! نامه‌ات در دستم آمد، تو یک‌کاری کردی که من خوشحال شدم. یک پسر عمو داشتی که ناصبی بود. وقتی می‌خواستی به این‌جا بیایی، به‌ واسطه رَحَمیّت [یعنی قوم و خویشی] چیزی به او دادی. این جریان می‌دانید مثل چه می‌ماند؟ مثل این می‌ماند که آن سیّد عرق‌خور، عرق خورده‌ بود. به آن مجلس آمد، یک‌نفر او را بیرونش کرد. حالا وقتی همین شخص خدمت امام‌ صادق (علیه‌السلام) رسید، به او راه نداد. (من حرفی که از آن تکان خوردم، این‌ بود که امام به او گفت: نامه‌ات به دستم رسید، دیدم یک‌ کاری کردی. آقاجان من! هر روز نامه ما به‌ دست امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌رسد. شما چه‌ کار می‌کنید؟! پیش امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) شرمنده نشوید! یک‌ کاری کنید که نامه‌تان و افکارتان را که امام می‌بیند خوشحال شود. من گریه‌ام گرفت و گفتم: آقاجان! چه‌ کار کنیم؟! چه‌خبر است؟!) حالا این‌ شخص که نزد امام آمده‌ بود، برگشت. از مدینه به شهر خود برگشت. آمد و به این عرق‌خور گفت: مرا حلال کن! امام مرا قبول نکرد و گفت: چرا بیرونش کردی. گفت: امام این‌ را گفت؟ گفت: بله! گفت: والله، من دیگر عرق نمی‌خورم، یکی از موّحدان شد. (عزیز من! امام، جوّ تمام خلقت را آگاه است، وجه خداست. عالم پیش امام کوچک است، وجه بزرگ‌تر است. وقتی تو یک خدمتی به کسی بکنی، در جوّ عالم می‌داند.) آن‌شخص هم وقتی پیش آن ناصبی رفت و به او جریان را گفت. ناصبی گفت: آیا این رئیس‌ مذهب شما این‌قدر رئوف و مهربان است، ما او را قبول نداریم؟! فوراً شیعه شد. نه این‌که به ناصبی، دشمن علی کمک کنی و امام‌ صادق (علیه‌السلام) خوشحال شود؛ امام که می‌گوید تو خدمت کردی؛ یعنی خدمت به ولایت کردی. هشدار ولایت بوده، نه این‌که به ناصبی خدمت کنی. از آن‌طرف هم می‌گوید: اگر نگاه به‌ صورت ظلمه کنی، خدا پدرت را در می‌آورد. [۳]

شخصی خدمت امام‌ صادق (علیه‌السلام) آمد و گفت: والی مرا خواسته و می‌خواهد مرا بکشد. حضرت فرمود: انگشتر عقیق در دستت بکن و با او حرف بزن! او هم این‌ کار را کرد و با والی حرف زد. والی او را که نکشت و عفوش کرد، تازه جایزه هم به او داد. روایت داریم: کسی‌که انگشتر عقیق دستش باشد، خدا او را از حوادث محفوظ می‌دارد. این‌ها به‌ جای خودش؛ اما من عصاره این مطلب را دارم به شما می‌گویم، قدردانی کنید! مبادا ما در مقابل این عقیق سرافراز نباشیم. با عقیق نجوا کنیم که ای عقیق! وقتی ولایت به تمام سنگ‌های عالم ابلاغ شد، تو لبّیک گفتی! حالا این عقیق این‌قدر عزیز شد که در دست مؤمن است. [۴]

حضرت در بستر افتاده‌ است، ببین تا نَفَس آخِر می‌گویند حسین! تا نَفَس آخِر که در ظاهر در این عالم می‌خواهند نَکِشند، می‌گویند: علی! روایت داریم: امام فقط استخوان سرش مانده‌ بود، تمام استخوان‌هایش از زهر آب شده‌بود. چه‌ کسی زهرش داده‌بود؟ نماز شب‌خوان‌ها، حجّ‌بروها، مکّه بروها، اَلغوث‌گوها، عبادت‌کن‌ها، خدا خدا کُن‌ها! چه‌ کسی امام‌ صادق (علیه‌السلام) را کشت؟ انگلیسی‌ها؟! یهودی‌ها؟! آمریکایی‌ها؟! حالا شخصی خدمت امام رسید و بنا کرد به گریه‌کردن. منظور من این‌ است: حضرت نگاهی کرد و فرمود: چرا گریه می‌کنی؟ گفت: آخَر، یابن‌ رسول‌ الله! شما را به این حال می‌بینم. گفت: برای جدّم حسین (علیه‌السلام) گریه کن! من به شما دید ولایتی‌ام را گفتم. از یکی از این به‌ اصطلاح علماء که خیلی هم به ظاهر اسم دارد، یک‌ نفر سؤال کرده‌ بود که امام چطور زهر را می‌خورد؟ به او گفته‌ بود: یک‌ لحظه امام فراموش می‌کند و آن‌را می‌خورد. برایش پیغام دادم که عزیز من! این‌ چه حرفی است که زدی؟! اگر امام لحظه‌ای فراموش کند، تمام عالم فروریزان می‌شود. مگر امام فراموش‌کار است؟! حالا چه می‌شود که امام زهر را می‌خورد؟ امر است که زهر را می‌خورد. وقتی‌که مردم لیاقت ندارند و خدا می‌خواهد امام را از مردم بگیرد؛ آن‌وقت زهر را می‌خورد. والله، بالله، آن زهر هم به امر امام است، او باید امر کند که زهر نتیجه ببخشد. [۵]

فهرست فرمایشات منتخب

یا علی
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه