مشهد 82؛ تبلیغ ولایت

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
بسم الله الرحمن الرحیم
مشهد 82؛ تبلیغ ولایت
کد: 10245
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1382-01-23
تاریخ قمری (مناسبت): 9 صفر

اعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم

العبد المؤیّد، رسول المکرّم، ابوالقاسم محمد (اللهم صل علی محمد و آل‌محمد).

السّلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته

ما با رفقای‌عزیز، آمده‌ایم این‌جا (مشهد)، خدمت علیّ ابن موسی الرّضا. ان‌شاءالله امیدوارم که علیّ ابن موسی الرّضا همه را تحویل بگیرد؛ یعنی تحویل گرفتن آقا این‌است که عنایتی کند به ما. ان‌شاءالله امیدوارم که به همه عنایت کند.

امّا ما یک انجمن اسلامی داریم، یک انجمن ولایت داریم، یک انجمن توحید داریم. انجمن اسلام باید در اختیار ولایت باشد، اگر اسلام در اختیار ولایت نباشد، آن اسلام، اسلام خیالی است؛ اسلام خودشان است. [این‌است] که اسلام باید در اختیار ولایت باشد. من دلم می‌خواهد آقایانی که نوار من را می‌شنوند، توجّه کنند. خیلی توجّه کنید! نه به حرف من، به القای این حرف. یعنی قدری توجّه داشته‌باشید. پس گفتیم که اسلام صحیح است، [امّا] ولایت صحیح‌تر است، توحید صحیح‌تر است. چرا؟!

این‌ها آمدند کورس اسلام زدند. این دو نفر [ابابکر و عمر] کورس اسلام زدند. باز جلسات هم همین‌جور است. جلسات ولایت هست، جلسات توحید هست، جلسات اسلام هست. همه مردم می‌گویند: ما خوب کار می‌کنیم! امّا این خوب کار کردن، باید تأیید شود؛ یعنی باید امام تأیید کند. شما ببین این دو نفر چه‌کار کردند؟ کورس اسلام زدند، جلسه بنی‌ساعده درست کردند؛ یعنی از خودشان حرف زدند. از اسلامی که خودشان به‌وجود آوردند [حرف زدند]. آن اسلامی که خدا به‌وجود آورد، رهبرش پیغمبر اکرم بود. یعنی اسلام [را] خدا به‌وجود می‌آورد، رهبر برایش معلوم می‌کند. مگر اسلام این‌قدر سست است که تو بیایی بگویی: من رهبرش هستم؟! پس تو از اسلام بالاتری!! این خیال خرگوشی است [که] می‌کنید شماها و کردید. اگر من می‌گویم، می‌خواهم شما توجّه کنید [و] هر کسی‌که این نوار من را می‌شنود مواظب باشد؛ هر روزِ خدا امتحان است. آن‌روز، آن امتحان بوده‌است، امروز ما را امتحان می‌کند. آمدند جلسه بنی‌ساعده درست کردند. این‌ها همه‌شان اسلامی بودند. مگر این‌ها کفّار بودند؟! یهودی بودند؟! نصارا بودند؟! تمام [آن‌ها] در آن‌زمان، بهترینِ مردم در زمان پیغمبر بودند. چرا؟! [چون] جنگ می‌کردند، جهاد می‌رفتند، انفاق می‌کردند، [از گرسنگی و کمبود آذوقه] خرما در دهانشان می‌گذاشتند [و] می‌مکیدند، [بعد از او] آن یکی ‌می‌مکید! این‌قدر پابرجا بودند؛ اما بیشترشان منافق بودند. [نتیجه] آن اسلام چه شد؟ جلسه بنی‌ساعده درست کردند، گفتند: بیایید از خودمان حرف بزنیم!

[به‌خاطر] این‌است که - رفقای‌عزیز! - می‌گویم: کسی از خودش نباید حرف بزند. مگر آن‌ها دور هم نشستند [و] گفتند: بیایید عرق بخوریم؟! یا گفتند: بیایید شراب بخوریم؟! یا گفتند: بیایید زنا کنیم؟! یا گفتند: بیایید چه‌کار کنیم؟! نه! امّا آن اسلام که [به امر نباشد]، آن نمازی که به امر نباشد، آن جهادی که به امر نباشد، آن نماز شبی که به امر نباشد، تمام آن‌ها باطل است؛ چون‌که امر، امر ولایت است.

حالا ببین! این تمام فجایعی که تا [حالا که] هزار و سیصد سال است، [به‌وجود آمده]، [یا تا] صد هزار و سیصد سال، [یا تا] هزار هزار و سیصد سال [دیگر] به‌وجود بیاید، این فتنه است؛ یعنی گمراه می‌کند مردم را. چرا؟! این تولید این اسلامی که دور هم نشستند [و] علی علیه‌السّلام را کنار زدند، جسارت به قدس ناموس دهر؛ یعنی زهرای‌عزیز کردند، حالا [تولیدِ] آن دور هم نشستن [و] آن جلسه [را] امام‌حسین می‌گوید: من کشته جلسه بنی‌ساعده‌ام! از آن جلساتی که ولایت در [درون] ش نباشد، جلسه بنی‌ساعده [حاصل] می‌شود!

رفقای‌عزیز! توجّه بفرمایید! خوددار باشید! یعنی [هوایِ] خودتان را داشته‌باشید! با چه [چیزی] خودمان را داشته‌باشیم؟ با این‌که خودتان را در اختیار ولایت بگذارید؛ آن‌وقت آن [ولایت]، [هوایِ] خود شما را دارد. اگر شما هم خوددارید، به امر او خوددارید. حالا عزیز من! ببین من چه به تو می‌گویم؟ خیلی باید توجّه کنید.

چرا آن اسلام را خدا گفت: بعد [از] رسول‌الله، [مردم] مرتد و کافر شدند؟! [چون] اسلامی که خودتان [به‌وجود بیاورید]، حرف اسلامی‌ای که خودتان به‌وجود بیاورید، این به‌وجود آوردنِ خودتان است؛ عناد خودتان است، خیال خودتان است. نه خیال، پرورش‌دهنده توحید و ولایت است، نه عناد. پرورش دادنِ ولایت، [به وسیله اطاعتِ] امر ولایت است. [به وسیله اطاعتِ] امر خداست. آن پرورش می‌دهد تو را. اصلاً خود شما را پرورش می‌دهد. وقتی خودت پرورش خوردی، تولید داری. تولیدت می‌شود چه؟ هدایت مردم. امّا اسلامی که خودت به‌وجود بیاوری، تولیدش می‌شود جنایت؛ چون‌که امر تویش نیست. تولید اسلامِ عمر و ابابکر شد جنایت؛ تا قیام‌قیامت، جنایت است.

عزیزان من! اگر روایتش را می‌خواهید، حضرت فرمود: «گول رکوع و سجود مردم را نخورید! -عزیزان من!- ببین امانتش چه‌جور است؟» امانت این‌است که پیغمبر اکرم، بیست و دو سال زحمت کشید، گفت: «من دو چیز بزرگ [در میان شما به امانت] می‌گذارم، یکی قرآن است، یکی عترت.» خیانت نکن به عترت! خیانت نکن به‌قرآن!

تو قرآن‌ناطق را کنار گذاشته‌ای، یک اسلامی به‌وجود آورده‌ای؛ وجودِ آن اسلامِ بی‌ولایت، بی‌وجود است. وجود آن اسلام [بی‌ولایت]، گمراه‌کننده مردم است. عزیزان من! توجّه کنید! دنبال یک‌چنین اسلامی - اگر زمانی شد که برپا شد - نروید! خودداری کن عزیز من! این قدرت خودت را صرف قدرت کن! یک‌وقت قدرتت تمام می‌شود، توی رختخواب می‌افتی، می‌بینی قدرتت، باطل که رفته [است، هیچ]، باطل هم درست کرده‌ای. وای بر حال ما! وای بر حال ما که بی‌تفکّری می‌کنیم. به یک ذکر و به یک ورد و به یک نماز شب و به [این‌که] یکی دستت را بوسید و تعظیم بهت کرد، [دلت خوش است]. آن تعظیم، آن احترام، آن چیزهایی که تو به خود می‌گیری، همه‌اش باطل است. عزیزان من! قربانتان بروم! بیایید فکر کنید! همیشه خدا آگاهی به ما داده‌است؛ اما ما باید آگاه‌فهم باشیم؛ یعنی آگاهی را بفهمیم. ما آگاه می‌بینیم، آگاه‌فهم نیستیم. از خدا بخواه [یم] آگاه‌فهم باشیم!

شما حسابش را بکن! حالا موسی کلیم خدا است، (یک‌دفعه این کلیم اللّهی‌اش را- که به‌اصطلاح با خدا صحبت می‌کند - خب، نسبتاً دعایش مستجاب می‌شود، نسبتاً عصمت دارد. خب از آن‌جا هم خدای تبارک و تعالی امر بهش کرده‌است، فرعون را غرق کرده، [بنی‌اسرائیل مبتلا به] فرعونی‌ها را نجات داده‌است، این یک شاخصیت پیدا کرده‌است، یعنی توی عالَم) - حالا حضرت‌موسی [را] یک‌وقت نکند که فکر بکنی من جسارت می‌کنم! تو جسارت را نمی‌فهمی! باید از خدا بخواهی جسارت را بفهمی! - حالا این موسی با تمام ید بیضایش (مگر ممکن‌است [به امرِ او] چوب اژدها بشود؟! (حالا چوب موسی اژدها شده‌است) این یک عظمتی است، اولوالعزم شده‌است؛ اما اولی الامر کس دیگری است. این [موسی] اولوالعزم شده‌است.)

حالا می‌گوید: خدا! [آیا] دیگر مانندِ من کسی آمده‌است؟!! حالا [خدا] می‌گوید: عصایت را بزن به زمین! می‌زند به زمین، دریا می‌شود. می‌رود آن‌جا. [می‌بیند] کسی نشسته‌است. [او به موسی] می‌گوید: «السّلام علیک یا نبیّ‌الله!» [موسی] می‌گوید: از کجا من را می‌شناسی؟ می‌گوید هر موسی کلیم الله [ی]، [هر موسی] نبی الله [ی] آمد، من یک ریگ انداختم این‌جا، [حالا] این تپه شده‌است! پس بدانید [فرقِ] ولیّ با نبیّ چیست. خدای تبارک و تعالی میلیاردها [یکصد و بیست و چهار هزار] نبی آورده‌است [تا زمان رسول‌الله]، امّا ولیّ نیاورده‌است. [آن‌شخص که به موسی نبی سلام کرد] نمی‌گوید که ولیّ آمده این‌جا؛ ولیّ این [طور] نیست. ولیّ اگر ولیّ است، ولیّ تمام خلقت است. امّا موسی، کلیم زمان خودش است. عیسی هم [همین‌طور است] عیسی نبی زمان خودش است. اما پیغمبر اکرم، نه! او [اینطور] نیست، او ولیّ است. ابلاغ رسالت به او شده‌است. او [رسول‌الله] ولیّ است، نبی بودنش [به او] ابلاغ شده. نبیّ بودنش اعجاز است. امّا بدانید تمام انبیاء باید در اختیار ولایت باشند. عزیزان من! چرا فکر نمی‌کنید؟! برای چه پیغمبری «انّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبی، [یا ایّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیما]» نازل‌شده؟! چرا فکر نمی‌کنید؟!

اگر بخواهید این‌چیزها را بفهمید، یک‌قدری باید از دنیا فارغ شوید، وصل بشوید به ولایت. اگر وصل شدی به ولایت، آن ولایت به تو فهم می‌دهد. با فهمِ ولایت نگاه می‌کنی، با دیدِ ولایت نگاه می‌کنی، با دیدِ ولایت می‌نشینی، با دیدِ ولایت می‌پردازی به کارهایت، با دیدِ ولایت می‌خوابی، با دیدِ ولایت راه می‌روی. تو دیگر تولیدت ولایت است. عزیزان من! ببین حالا من چه دارم می‌گویم؟! امام، امام تمام خلقت است. خلقت نبوده [است]، آن‌ها بوده‌اند. شما به حدیث کساء رجوع کنید، ببینید؛ می‌گوید همه را به‌واسطه شما خلق کردم. این‌ها بوده‌اند. چرا؟ این‌قدر سطح شما پایین آمده [است] که ولیّ را با نبی فرق نمی‌گذاری! یک عده‌ای بدبخت‌تر از این هستند، خلق را با ولی فرق نمی‌گذارند، به خلق هم می‌گویند ولیّ. این دست دوم نفهمی است، دست اول نفهمی این‌است که نبی را با ولی یکی حساب می‌کنی. دست دوم نفهم‌تری این‌است که خلق را ولی حساب می‌کنی. تو چه حسابگری هستی؟! حسابِ بی‌امر، ناحسابی است. فکرِ بی‌امر، بی‌فکری است. راهِ بی‌امر، راه جنایت است. راه امر راه فقاهت است. یعنی باید با امر حرکت کنید، عزیزان من! قربانتان بروم، ببین من دارم چه می‌گویم؟!

روایت داریم والله! می‌گوید: اگر کسی علیّ ابن ابوطالب را به وصیّ رسول‌الله، به ولیّ‌بودن قبول ندارد -ابلاغ می‌کند-اگر هفتاد نبی باشد می‌سوزانمش. چرا نبی را می‌سوزاند؟ نبی محتاج است، نبی خلق است؛ ولیّ، توحید است؛ ولیّ، خداست. چرا؟ همین‌جور که شما الان متقی شدی، خدا اعمالت را قبول می‌کند، خدای تبارک و تعالی هم- چرا دارم می‌گویم اینجوری‌است؟ خدا -آن‌ها [ائمه] را قبول کرده، نه [این‌که] قبول کند.

وای بر حال این‌ها که عمامه سر می‌گذارند و نمی‌فهمند. عزیز من! قربانت بروم! این عمامه که سر گذاشتی باید در مقابل ولایت کرنش کنی؛ نه [این‌که] آن برایت بت باشد. [درباره] ما هم همین‌جور است. یک‌وقت مقدسی بت ماست. عزیزان من! یک‌وقت مقدسی بت تو است. او عمامه‌اش بتش است، تو مقدسی بتت است. من نمی‌گویم همه عمامه‌ای‌ها [اینجور هستند]، خیلی‌ها هستند که خودشان را در اختیار امر گذاشتند. به کجا رسیدند؟ آقای عبدالعظیم‌حسنی خودش را در اختیار امر گذاشته [است]، [حضرت] می‌گوید: زیارتش مطابق [زیارت] امام‌حسین است.

عالمی که در اختیار امر، خودش را بگذارد، اگر بمیرد، امام‌زمان گریه برایش می‌کند. چرا گریه می‌کند؟ گریه از برای این می‌کند [که] این استفاده داشت برای مردم. این مُرد، حالا استفاده مردم کم می‌شود. اما عالمی که در امر باشد؛ یعنی سوادش را در امر خرج کند. سوادش را نبیند، ولیّ را ببیند، ولیّ به او عنایت کند، ولیّ به او اجازه بدهد. خوشا به حال آن عالم.

آن [را] هم من به شما بگویم، من گفتم حالا نسبت به عمامه‌ای‌ها، [اما] تمام شما عالمید. او لباسش فرق دارد. تو هم عالمی عزیز من! اگر خودت را در اختیار امر بگذاری، یک کارگر می‌شوی، در مقابل امر، [اگر] بگذاری خودت را [کنار]، یک کارگر می‌شوی. چرا می‌گوید: بنده‌خدا باش؟ بنده یعنی فرمان می‌برد. تو اگر خودت را در اختیار ولایت گذاشتی، آن‌وقت به تو کار می‌دهد. او به تو کار می‌دهد، بی‌کاره که نیستی که! تو آن‌وقت هدایت‌کن مردم می‌شوی. حرف تو، کلام تو، هدایت‌کن می‌شود. وجود تو هدایت‌کن می‌شود. تو داری کار می‌کنی، انفاق کنی برای زن و بچه‌ات. چرا خدا فوراً به تو یک اطلاعیه‌ای نازل می‌کند؟ همین‌جور که اطلاعیه نازل کرد از برای علی (علیه‌السلام)، گفت: هر که این‌را قبول نداشته‌باشد، عبادت ثقلین کند، می‌سوزانمش؛ برای تو هم اطلاعیه نازل می‌کند، عزیز من! قربانت بروم! اطلاعیه، چه نازل می‌کند؟ تمام کار تو قبول است. متّقی‌ات می‌کند. حالا می‌گوید: [اگر کسی] توهینِ به تو [بکند] انگار خانه من را خراب کرده [است]. یعنی تولید تو می‌شود چه؟ سخاوت؛ تولید تو می‌شود چه؟ عدالت؛ تولید تو می‌شود چه؟ هدایت؛ تولید تو می‌شود چه؟ زحمتت برای فقرا؛ تولید تو می‌شود چه؟ زحمتت از برای اهل و عیالت. تو یک کسی هستی، تو یک کسی می‌شوی در مقابل خدا؛ در مقابل امر خدا. خدا به تو مباهات می‌کند؛ امّا در کجا؟ در موقعی‌که خودت را در اختیار امر بگذاری عزیز من!

چرا می‌گوید: الکاسب حبیب‌الله؟ کاسب حبیب من است؟ می‌آوردت در اطراف پیغمبر. چرا؟ چه خدای خوبی داریم؟! پیغمبر چرا کار می‌کرد؟ محض خدا کار می‌کرد. پیغمبر به جایی رسیده‌است [که] گول نمی‌خورد، گول، او را می‌خورد [او گول را می‌خورد!]. عزیز من! تو هم باید گول، تو را بخورد [تو گول را بخوری!] نه [این‌که] تو گول بخوری. اگر گول خوردی، آن نیستی. باید گول، تو را بخورد [تو گول را بخوری یعنی خنثایش کنی] نه تو گول بخوری.

الّلهمّ صلّ علی محمّد و آل‌محمّد. ببین! پیغمبر اکرم اگر می‌گوید: الکاسب حبیب‌الله، حالا می‌آیند به او می‌گویند: زن می‌ستانیم برایت، خانه به تو می‌دهیم، آخر، پیغمبر، محمدِ یتیم بود، چیزی نداشت که. حالا به رسالت رسیده؛ در ظاهر چیزی نداشت؛ اما در باطن، خلقت را دارد. اگر تو خلقت را داشتی، خدا را داری. اگر تو خدا را داشتی، خلقت را داری. اگر تو علی و زهرا را داشتی، امام‌زمان را داشتی، خلقت را داری. عزیز من! چرا خلقت را صلح می‌کنی به ریاست، به مال دنیا، به نِخوت دنیا؟ چرا صلح می‌کنی؟! هان؟! چرا؟! تفکر نداری. حالا به پیغمبر می‌گویند: ما زن برای تو می‌ستانیم، خانه به تو می‌دهیم، ما می‌آییم در اختیار تو. گفت: اگر به‌طوری باشید که شما تسلط به آسمان پیدا کنید، آن کراتِ خورشید را در اختیارم بگذارید؛ کراتِ ماه را در یک دستم بگذارید، کراتِ خورشید [را] در یک دستم بگذارید- عظمت از این بهتر نیست- من دست از خدا برنخواهم داشت. دست از امر خدا برنخواهم داشت. عزیزان من! تو هم بیا همین‌جور بشو! یقین کن! دست از یقینت برنداشته باش! دست از [ولایت] برنداشته باش! چرا؟

خدا گفت: محمد جان! عزیز من! پاشو تبلیغ‌کن! تبلیغ چی را بکند؟ تبلیغ ولایت را. عزیز من! هر کجا هستی، تو تبلیغ ولایت [باید بکنی]. اول تبلیغ ولایت را باید در قلب خودت بکنی، اول [باید] تبلیغ ولایت را در ایده خودت بکنی، اول [باید] تبلیغ ولایت را در خون و پوست خودت بکنی، اول باید تبلیغ ولایت را، باید عظمتش را، از خیال خودت بالاتر بدانی. اول [باید] تبلیغ ولایت را از خیال خودت بالاتر بدانی. اول تبلیغ ولایت را [باید] از قدرت خودت بالاتر بدانی. تبلیغ ولایت -آن‌موقع‌که شما شدی، تبلیغ تو- تولید تو ولایت می‌شود.

عزیزان من! دوباره تکرار می‌کنم، جسارت می‌کنم، من والله! بالله! این حرف‌ها کتابی نیست. این حرف‌ها از کتاب آسمان است. این حرف‌ها از صحیفه [مصحف] حضرت‌زهراست. رفقای‌عزیز! قدر بدانید. هر کدامش را هم، هر کلام این حرف‌ها را بیایید بسنجید، با قرآن‌مجید روبرو کنید، با صحیفه روبرو کنید؛ هر کدامش که مطابق نبوده، اعتراض کنید به‌من. من اعتراض شما را مانند توحید قبول دارم. اما این‌که می‌گویم این حرف‌ها در خون و گوشت و پوست خودتان نفوذ باید بکند؛ اگر نفوذ کرد، شما چراغ آسمان می‌شوید. آسمانی‌ها به نور شما زندگی می‌کنند. تو خیال نکن! تو دیگر ظلمت نیستی. تو دیگر نعمتی، تو دیگر نوری، تو دیگر امری. مگر امر خدا نور نیست؟ مگر نعمت خدا نور نیست؟ چرا توجه نداریم؟! چرا خودتان را می‌فروشید به خیال و به حرف و به ریاست و به این‌ها؟! والله! تمام این‌ها باطل است.

مؤمن ساکت است. مؤمن - مانند همین‌جور که می‌گوید: امام مانند مسجد است، مثال می‌زنند، صدها هزارهای مسجد، فدای یک مؤمن است، نه فدای امام. این مثل زده که شما بفهمید - [یعنی که باید] ما برویم رو به آن‌ها، آن‌ها نیایند رو به ما. آخر، اگر آمد رو به تو [و] گفتی نه، توهین است؛ کافر می‌شوی. دلیل این‌هم مثل همان ولایت است. دلیل این‌است: اگر امام‌زمان یک‌حرف به تو بزند [و] نشنوی، کافر می‌شوی. یعنی چرا؟ ببین! می‌گوید: اگر امام‌زمان وقتی می‌آید، نروی نماز، یا کافری یا منافق. نماز جمعه می‌خواند ایشان [امام‌زمان]. اگر نروی یا کافری یا منافق. چرا؟ توهین به امام‌زمان می‌شود. اما بعضی‌ها آمده‌اند [و] این‌را یک‌جور دیگری نقل می‌کنند! توجه کن! توجه کن! نرو دنبال هر کسی!

عزیز من! تو مؤمنی. تو به‌طوری هستی [که خدا] می‌گوید: توهین به تو بشود، [توهین کننده] خانه من را خراب کرده [است]. چرا خانه را خراب کرده؟ یعنی تو خانه منی. تو بیت منی. توجه می‌کنید من چه می‌گویم؟ تو بیت خدا می‌شوی، بالاتر از بیت خدا می‌شوی. چرا ترقی نمی‌کنی؟ چرا محصل‌ها! دانشمندان! دانشجوها! چرا شما - می‌خواهید مثل [اً] الان یک‌دفعه - قبول نمی‌شوی این‌قدر ناراحتی؟ آیا فکر کردی [که] قبول ولایت هم بشوی؟! ببین تو کی هستی؟! خانه‌ام را [خدا] می‌گوید خراب کرده [است]. توی کتاب کافی نوشته [است]، خدا تأیید کند تمام رفقای من را؛ این آقای شاه‌آبادی گفت، گفتش که ایشان می‌گوید که: خراب کرده، آجرهایش را هم خرد کرده؛ این (آجرهایش را خرد کرده) یعنی‌چه؟! گفتم: دیگر نمی‌شود این‌را سرپا کرد. باید با یک‌چیز نوینی این‌را سرپا کند. توهین به مؤمن این‌است. چرا او نمی‌شوی؟! کجا می‌روی عزیز من؟! چرا آن نمی‌شوی؟!

تو خانه خدایی. بالاتر از خانه‌خدا. چرا این می‌شوی؟ از برای آن ولایتی است که در قلب توست. اگر توهین به تو شد، به ولایت [توهین] می‌شود، پس ولایت ارزش دارد نه من. من که این‌همه می‌گویم حرف من را نزنید، من این‌را لمس کرده‌ام. من چه ارزشی دارم؟! من خودم باید هیکلم را رهبری کنم - [حکم خداست] که اگر مثل [اً] این‌جایم را بخراشانم [و آسیب بزنم]، باید دیه بدهم. اگر من [مالک] هستم چرا مسئولم؟ اگر من [مالک] هستم، چرا [اگر] من این‌جایم را یک‌خُرده زخم کنم، باید دیه بدهم؟ پس کس دیگری اختیار [دار] من است. تو به چه مجوّزی می‌گویی: من اختیار دارم؟! ای بی‌فکر! ای نادان! ای متکبّر! چه اختیاری داری؟! تو اختیار خودت را هم نداری. خودت در اختیاری. می‌گوید: اگر این‌جایت را یک‌ذرّه زخم کنی باید دیه بدهی. پس هیکل را در اختیار تو گذاشته، تو باید حمایت از خدا کنی، حمایت از ولایت کنی، حمایت از امر کنی.

یک درختی را خدا، تولیدش را می‌دهد که تو استفاده کنی. یک [تولید] بوته‌ها را، اشیاء را می‌دهد [که] تو بروی از آن استفاده کنی. مگر تو از اشیاء کمتری؟! چرا فکر نمی‌کنیم ما؟! تو باید مردم، از تو استفاده کنند، خانمت استفاده کند، بچه‌ات استفاده کند، تا حتی شاگردها استفاده کنند، رفقا استفاده کنند، همسایه‌هایت استفاده کنند. تو استفاده باید باشی عزیز من! آیا فهمیدیم؟ یا نه؟ «وجودهُ بوجود» تو آن وجود، به خدا وصل است. چرا وصل می‌شوی به خلق؟!

خدا می‌داند من چقدر ناراحت می‌شوم. والله! هر کدامِ شما رفقای‌عزیز که در این‌جا قدم‌رنجه می‌فرمایید، هر کدام شما یک‌ذرّه تزلزل داشته‌باشید، خدا می‌داند - امام‌رضا! من در اختیار تو هستم، به تو دروغ نمی‌گویم، به خدا هم [دروغ] نمی‌گویم، اگر [دروغ به شما] بگویم رسوا می‌شوم - قلب من، اصلاً ضربات به آن می‌خورد. هر کدام شما رفقا یک‌ذرّه تزلزل داشته‌باشید، به امام‌رضا قسم! به حجّة‌بن‌الحسن قسم! به این روح من، به این قلب من انگار ضربه می‌خورد. مواظب باشید ضربه به قلب من نزنید! پس حالا که اینجوری‌است، چقدر امام‌زمان ناراحت می‌شود؟! که من [که] یک ذرّاتی، مانند یک [از] میلیاردها ذرّاتی محبت دارم [به شما]، من اینجوری هستم درباره اشیاء، درباره شما، حالا امام‌زمان چه‌جور است؟! چرا ضربه می‌زنی به قلب امام‌زمان؟ چرا ضربه می‌زنی به قلب زهرا؟ چرا ضربه می‌زنی به قلب امیرالمؤمنین؟ [به قلب] وجود علی؟!

او افتخار می‌کند به یک شیعه؛ شیعه‌ای که در امر باشد. اگر می‌خواهید روایتش را بفهمید - وجود شما به یک خلقت وصل است، چرا توجّه نمی‌کنید؟ وجود تو به یک خلقت وصل است - چرا می‌گوید: اگر یکی را گمراه کردی، خلقتی را گمراه کردی؟! وجود تو به خلقت وصل است. می‌گوید: اگر یکی را هدایت کردی، عالَمی را هدایت کردی. آیا فهمیدی یا [فقط] خواندی؟ یا [فقط] کتاب خواندی؟ این‌که می‌گویم کتاب، [چون] این حرف‌ها در کتاب نیست. این حرف‌ها القای خداست. این حرف‌ها لطف و عنایت وجود علیّ‌بن موسی الرّضا است. رفقای‌عزیز! قدردانی کنید. والله [بعد از من این حرف‌ها دیگر] گیرتان نمی‌آید. یعنی زمان، دیگر این حرف‌ها را پرورش نمی‌دهد. زمان، این حرف‌ها تویش نیست دیگر.

ما آمده‌ایم یک گوشه‌ای، یک کناری، علیّ‌بن موسی الرّضا عنایت کرده [است]، ما را آورده [است] یک کناری، خلق را نمی‌بینیم، مردم را نمی‌بینیم، ریاست را نمی‌بینیم، خیال را نمی‌بینیم، پول را هم نمی‌بینیم، خودخواهی را نمی‌بینیم، خدا و علیّ‌بن موسی الرّضا را می‌بینیم. او هم جا برایت تهیه می‌کند، قربانت بروم، فدایت بشوم، جا برایت معلوم می‌کند. چرا می‌گوید: اگر بخواهی هدایت بشوی [هدایتت می‌کنم]؟ هدایت یعنی این.

الان ممکن‌است که جاهایی [باشد که غیر امر باشد]. من [سراغ] دارم دیگر، اصلاً به‌غیر [از] حرف دنیا، به‌غیر [از بی‌امری] اصلاً صادراتی دیگر، توی وجود این آدم نیست! دلش را هم خوش کرده [است]، یک مکه‌ای می‌رود و یک عمره‌ای می‌رود و یک روضه‌ای هم می‌خواند؛ اصلاً صادرات توحید توی وجود این [شخص] نیست، آن [زیارت و روضه‌اش] هم ریا است. از ریا کردن خوشش می‌آید، از عزّت خوشش می‌آید. بابا جان من! عزیز من! بیا خدا عزّتت کند. «تعزّ من تشاء، تذلّ من تشاء» خدا می‌گوید: عزّت و ذلّت دست من است؛ چرا عزّت از خلق می‌خواهی؟! چرا [ضالّین] گمراه شدند؟ رفتند دنبال خلق. دوباره تکرار کنم [از] بس‌که ناراحتم، هفت‌میلیون رفتند دنبال خلق، دنبال نماز [بی‌امر]، دنبال روزه [بی‌امر]، دنبال حج [بی‌امر]، دنبال جهاد؛ جهاد بی‌امر نه جهاد با امر. عزیز من! قربانت بروم! با یقین حرکت کن! با یقین بخواب! با یقین بنشین! با یقین پاشو! من گفتم: یاد؛ یاد صحیح است، حرکتت می‌دهد.

بعضی از خانمها این‌ها عبادتی شده‌اند، اطاعتی نیستند. خانم‌عزیز! خدا امیدوارم که همه‌تان را با زهرای‌عزیز محشور کند. تو ببین، آن زهرای‌عزیز به تو امر کرده، تو باید امر شوهرت را اطاعت کنی. کجا می‌گویی من می‌خواهم بروم فلان مجلس؟ [یا] کجا بروم؟! تو بی‌امر، اگر بروی، روایت داریم می‌گوید: از خانه که بیرون بروی ملائکه‌های آسمان لعنتت می‌کنند. لعنت ملائکه‌های آسمان مستجاب است. تو رفته‌ای روضه، تو رفته‌ای مجلس، تو رفته‌ای یک جاهایی، به لعنت هم گرفتار شده‌ای! خانمهای عزیز! بیایید یقین کنیم به حرف خدا، یقین کنیم به حرف پیغمبر، خدا و ائمه را بازیچه قرار ندهیم! اگر بازیچه قرار بدهی توهین به زهرا کرده‌ای، توهین به امام‌زمان کرده‌ای، آیا توجّه می‌کنی؟! آن‌ها [بعد از رسول‌الله] که عبادتی شدند، چرا لعنت شدند؟ به امر نرفتند.

خانم‌های عزیز! خواهش می‌کنم، تمنّا می‌کنم، والله! بالله! من دوست شما هستم، یعنی شما را می‌خواهم دوش‌به‌دوش حضرت‌زهرا ببرم. حالا این مرد بزرگوار شما، یک‌کاری می‌خواهد بکند، یک‌نفر را می‌خواهد بیاورد توی خانه، تو نه نگو! این‌قدر ناراحتی ایجاد نکن! خدا می‌داند یک‌وقت می‌بینی [خدا نعمتش را] می‌گیرد از تو. اصلاً [سلامتی و دارایی و نعمت] نداری دیگر [که] یک مهمان [را] دعوت کنی. [این مساله واقع] شده، والله! شده. به‌دینم شده! تو حالا غرور داری خانم! این حرف‌ها را توجه بهش نمی‌کنی.

مگر نبود آن پیغمبر اکرم؟ این‌جا، من روایت بگویم، [که شما] نگویی: «این بی‌سواد است این حرف‌ها را می‌زند». کجا رفتند پی سواددارها؟ کجا افتادند؟! کجا [و دارای چه عاقبتی] شدند؟! مگر بنی‌امیّه دنبال باسوادها نرفتند؟ حسین‌کش شدند! توجّه کن! تا [متقی] یک‌چیزی به تو می‌گوید، اعتنا نمی‌کنی. چرا آمادگی نداریم ما؟! مگر این‌نیست که زمان پیغمبر اکرم بود؛ که این [خانمی که شوهرش امر کرده‌بود در خانه بماند و او اطاعت کرد و حتی بر بالین پدر مریضش نرفت؛ پدرش از دنیا رفت، آن خانم نرفت؛ برای تشییع و تدفین هم نرفت و در خانه ماند و امر را اطاعت کرد] آمد خدمت پیغمبر، مگر نیست؟ چرا توجه ندارید؟! که [آن خانم] امر را اطاعت کرد، [پیغمبر اکرم] گفت: پدرش را، مادرش را، همه این‌ها آمرزیده شدند؛ چرا؟ امر شوهرش را اطاعت کرد.

مگر این روایت نیست [که] زنی بود [که] مشکل به‌وجود می‌آورد برای مردش. می‌گفتش که مهمان نیاید. [آن‌مرد موضوع را] به پیغمبر گفت، [پیغمبر] گفت: این مهمان [مؤمن] که می‌آید نگاه کن بیرون! نگاه کرد؛ دید تمام جان این [مهمان] نور است و نعمت، دارد می‌آید. [پیغمبر] گفت: حالا نگاه کن وقتی می‌رود [چه می‌بینی؟] دید آنچه که مار و عقرب و این‌چیزها [و] حشرات است به این [مهمان، چسبیده] است [و] دارد می‌رود. [پیغمبر به او فرمود: خدا] گفت: به‌واسطه این [مهمان] من نعمتم را زیاد می‌کنم؛ به‌واسطه این [مهمان] تمام این حرف‌ها را از خانه بیرون می‌کنم. خانم‌های عزیز! چرا بعضی‌هایتان - چه‌کار می‌کنید؟ - نمی‌گذارید یک مؤمنی بیاید؟ یک مؤمن اگر بیاید در خانه شوهر شما، هر لقمه‌ای که [می‌خورد و] می‌برد، [ثواب] حجّ و عمره نوشته می‌شود [برای شما]. تو میزبان یک مؤمن باش! اگر میزبان یک مؤمن شدی، میزبان خدایی. میزبان عنایت خودت نشو!

من سراغ دارم والله! [شخصی هست که] اگر بخواهد یک مهمان بیاورد، [باید برای راضی کردن زنش، برای او] چادر بستاند، چه‌چیز بستاند [و] این‌ها؛ اما من [خانمی] سراغ دارم، والله! سراغ دارم، - توی آستینم است یعنی - اگر مهمان بخواهد بیاید، هنوز آن شوهر او نفهمیده - نگاه نکن این‌قدر ناز و نعمت [و] این‌ها توی خانه شماها هست- این [خانم] می‌رود، بنده‌خدا، پولی که -مَثَل- یک‌وقت شوهرش به او داده می‌دهد به بچه‌اش [و او] یک‌چیز می‌ستاند؛ [آن خانم] می‌گوید این مهمان می‌آورد آقایت، [اما] توجه ندارد، این [تدارکات] نیست؛ می‌گذارد آن‌جا توی یخچال.

این‌را می‌آورد فردا، تو را هم می‌آورد. این‌را می‌آورد فردای‌قیامت، تو را هم می‌آورد خانم. توجه کن! به علیّ‌بن موسی الرّضا [قسم] اگر من تا یک ربع پیش این حرف‌ها [را می‌خواستم بگویم]، اصلاً انگار توی وجود من نبود، توی خیال من نبود. هیچ‌کس به این علیّ‌بن موسی الرّضا [قسم] به‌من نگفته [است که این حرف‌ها را بگویم]، چون‌که نوار من را بعضی‌ها گوش می‌دهید، خیال نکنید شوهرهایتان گفته [اند]. به حضرت عبّاس! به امام‌زمان! القای خداست. به حضرت عبّاس! به امام‌زمان! می‌خواهم شما دوش‌به‌دوش حضرت‌زهرا باشید، به حضرت عبّاس! می‌خواهم شما جزو سخی‌ها باشید؛ جزو میزبان امام‌زمان باشید. میزبان امام‌زمان، میزبان مؤمن است؛ چون‌که مؤمن ارزش دارد. چرا بعضی‌ها این‌کارها را می‌کنید؟! تو خیال می‌کنی این‌کار را کردید [خوب کاری کردید!]. اگر شوهر عزیزت را ناراحت کنی، خدا را ناراحت کرده‌ای، امام‌زمان را ناراحت کرده‌ای. خود زهرا را ناراحت کردی. چرا ناراحت می‌کنی؟!

آن [شوهر شما] هم اگر می‌خواهد مهمان بیاورد، [باید] با شما یک مشورتی کند؛ اما تو [هم] بگو: تو خودت اختیار داری. مگر [از] چه دم می‌زنید آخر؟! دم می‌زنید [که] ما پیرو زهراییم!! پیرو زهرا [این‌است که] عمل زهرا را باید [تبعیّت] کرد. [(عمر)] کسی‌که پهلوی زهرا را شکسته، کسی‌که محسنش را کشته، کسی‌که بازویش را [دستور داده که قنفذ با غلاف شمشیر بزند و بازوی حضرت] ورم کرده، حالا می‌آید پیش امیرالمؤمنین؛ می‌گوید که ما می‌خواهیم بیاییم آن‌جا [(عیادت حضرت‌زهرا)]، [علی به زهرا فرمود:] زهرا جان! این‌ها بیایند؟ [زهرا] می‌گوید: علی‌جان! من بدم می‌آید؛ اما اگر تو ناراحتی، بیایند.

تو عزیز من! خانم‌عزیز! باید اینجور باشی! حساب کنید اگر [شوهر شما] یکی را می‌خواهد [مهمان] بیاورد، این یک‌جوری شده‌است، می‌خواهد بیاورد. امیدوارم که این حرف‌ها یک جلوه‌ای، تجلّی‌ای بشود در قلب زن و مرد؛ [شما] هدایت هستید، هدایت‌تر شوید. بدانید رفقای‌عزیز! دنیا ارزش ندارد. [خدا] چند وقت در اختیار شما می‌گذارد، باید با امر رفتار کنید. [اگر کفران کنید] این حرف‌ها گرفته می‌شود. من این حرف‌ها را می‌زنم، می‌خواهم مبادا خدا بدش بیاید، یک‌موقعی نعمتها را ازتان بگیرد. خانم‌های عزیز! نگاه کنید ببینید الان کسانی هستند والله! سراغ دارم، فرش می‌بافند، کار می‌کنند، زندگی‌شان را اداره می‌کنند. الحمد لله شما اداره‌کن‌تان هست؛ امیدوارم که [خدا] شما را به آن‌ها ببخشد، آن‌ها را هم به شما.

والله! به‌دینم قسم! من دلسوز همه شماها هستم. دلم می‌خواهد شما امر را اطاعت کنید، دلم می‌خواهد شما از جوّ آسمان، دیگر بپرید [بالاتر]؛ زمینی نباشید. کسانی‌که مَن دارند، مَن زمینی است. مَن یعنی زمینی. شما باید زمینی نباشید! مَن نداشته‌باشید! امر داشته‌باشید! امر، والله شما را به معراج می‌برد؛ امر، والله شما را در اختیار زهرا می‌گذارد؛ امر، رضایت زهراست؛ امر، رضایت خداست؛ امر، رضایت جبرئیل است؛ امر، رضایت میکائیل است؛ امر، رضایت اشیاء است؛ بیا پرچم امر داشته‌باش!

خدایا، عاقبتمان را به‌خیر کن!

خدایا، ما را با خودت آشنا کن!

خدایا، ما را بیامرز!

خدایا، ما را از خواب غفلت بیدار کن!

خدایا، اگر ما غرضی، مرضی داشتیم [که] این حرف‌ها را زدیم، غرض [و] مرض توی جانمان بریزد! [اما] اگر غرض، مرض نداشتیم، خدایا، این حرف‌ها را، همه را نور کن در قلب زن و مرد!

با صلوات بر محمّد. الّلهمّ صلّ علی محمّد و آل‌محمّد.

پس ما درباره عقل صحبت می‌کنیم؛ ان‌شاءالله امیدوارم که یک توسعه‌ای بدهیم؛ چون‌که عقل وابست به ولایت است. امام‌صادق می‌فرماید: [روایت است که] می‌آیند خدمتشان می‌گویند: کی [شخصی] چه‌جور عبادت می‌کند! خیلی عبادت می‌کند، همه‌اش در نماز است، همیشه روزه می‌گیرد، همیشه به‌اصطلاح خودش نماز شب می‌کند، نماز مستحبی می‌کند، همیشه در رکوع و سجود است، حضرت پاسخ می‌دهد: عقلش چطور است؟! پس تمام عبادت را کنار می‌زند، عقل را حکومت هر بدنی قرار می‌دهد. چون‌که اگر عقل باشد، کسی کار بی‌امر نمی‌کند. عقل خیلی ابعادش بالاست. از تمام عبادتها بالاتر است.

چرا مؤمن از مکّه و منا بالاتر است؟ چون‌که مکّه و منا جسم است، [امّا] مؤمن روح است؛ یعنی به روح اتّصال است. آقایانی که نوار من را گوش می‌دهند ان‌شاءالله امیدوارم که نه توجّه داشته‌باشند، خودشان توجّه باشند، تولیدشان توجّه کند. مگر اهل‌تسنّن مکّه و منا را زیارت نمی‌کنند؟ همه‌اش با اشک چشم زیارت می‌کنند. کسی بود در مکّه، تا صبح قرآن‌مجید را ختم کرد؛ اما چرا اهل‌آتش است؟ یقین به‌قرآن ناطق ندارد. قرآن‌خواندن، مثل این‌است که آن خط را بخواند؛ [اما] آن‌کسی‌که خط را نوشته [آیا یقین به حقیقت قرآن دارد؟] نه، عثمان هم خط را نوشت، به حقیقت آن باید پی ببرد؛ حقیقت قرآن علی (علیه‌السلام) است. چرا - می‌گوید- در جنگ صفّین امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) فرمود: انا قرآن‌النّاطق؛ آیا علی راست می‌گوید؟

چرا پیغمبر- نه [این‌که] چرا بگوییم [از روی ایراد]، می‌خواهیم که خودمان با خودمان آگاهی داشته‌باشیم، اگر چرا [را] من می‌گویم، نه ایراد است، می‌خواهم شما توجّه کنید- گفت: دو چیز بزرگ را می‌گذارم، یکی قرآن، یکی عترت؟ پس این چی است که [پیامبر اکرم] دو چیز بزرگ می‌گذارد: یکی قرآن، یکی عترت؟ از قرآن و عترت چیزی در عالم بزرگتر نیست؛ چون‌که پیغمبر همه چیزها را کوچک کرد. گفت: دو چیز بزرگ: یکی قرآن، یکی عترت؛ این‌ها لب حوض کوثر به‌من می‌رسد. یعنی رفقایی که این نوار من را می‌شنوید، می‌گوید: آن‌ها شهادت می‌دهند. [قرآن‌مجید] می‌آید شهادت برای تو می‌دهد، [که] چرا عمل نکردی به‌من؟ قرآن، روح است. علیّ ابن ابوطالب هم روح است. دوازده‌امام، روح است، چهارده‌معصوم، روح است، زهرای‌عزیز، روح است؛ چرا پی جسم می‌روید؟! به‌غیر آن‌ها [قرآن و اهل‌بیت]، [مابقی] این جسم است. این جسم یعنی همه تمام خلقت، تا حتّی آسمانش، زمینش، باید اتّصال به روح باشد. یعنی به ولایت. اگر اتّصال به ولایت شد، [ولایت به آن] روح می‌دمد؛ امّا ولایت را اطاعت کند. [اشخاصی] هستند که در دلشان ولایت هست؛ یک‌قدری هست، امّا اطاعت ولایت خیلی مهم است.

من یک‌وقت در گفتارم می‌گویم که بعضی از رفقا را یک اندازه‌ای شاخص قرار می‌دهم؛ نه این‌که این‌ها فرق داشته‌باشند. این‌ها -رفقای من- اغلبشان مانند ائمه‌طاهرین می‌مانند. وجوده وجوده، تمام وجودشان یکی است؛ چون‌که همه‌شان پیرو ولایتند. هیچ کسری ندارند پیش من. اما اگر من یک اشاراتی می‌کنم، [و] کسی را یک اندازه‌ای شاخص قرار می‌دهم، آن رفقای دیگر باید تصفیه بشوند. همین‌جور که من پی یکی می‌گردم که از خودم یک‌قدری بهتر باشد [و] صحبت کند، آن‌ها هم باید همین‌جور باشند. من خیال می‌کنم که من هم موقّتم. اگر اشاره به بعضی‌ها می‌کنم، رفقای‌عزیز! دارم نسبت [اً]، یک رهبری برای شما قرار می‌دهم. من وجود تمام شماها را یک وجود می‌دانم. می‌بینم آن‌ها بعضی‌ها یک عظمائیتی دارند، شما همانید رفقای من. همه یکی هستید، مانند ائمه‌طاهرین. اما یکی یک عظمائیتی دارد. منظور این‌است که آن عظمائیت، برای آن‌طرف، یک شناسایی می‌دهد. روی اصل آن عظمائیت، ما می‌گوییم که عزیزان من! قربانتان بروم! اگر جورهایی شد [و من از دنیا رفتم]، شما از آن‌ها استفاده کنید؛ استفاده کنید، [یعنی] استفاده معنوی کنید. اگر نه همه شماها، کوچک و بزرگتان یکی هستید. حالا الان شما به‌من می‌گویید: شما از کجا متوجّه می‌شوید؟ در حرف‌هایی که زده می‌شود، در گفتگوهایی که زده می‌شود، در سؤالاتی که گفتگو می‌شود، آدم یک اندازه‌ای توجّه می‌کند به کلام آن‌ها. چرا قرآن‌مجید را می‌گوید: کلام‌الله مجید؟ یعنی کلام خدا. از کلام خدا ما باید خدا را بشناسیم. از کلام رفقا، من یک اندازه‌ای شناسایی پیدا می‌کنم. خیلی‌ها هستند خیلی زحمت می‌کشند، امّا کسانی هستند که زحمت هم خیلی نمی‌کشند؛ امّا یک عظمائیتی در گفتگویشان، در کلامشان، آدم حسّ می‌کند، نه [که] بگوییم: او برتری به شما دارد؛ برتری [را] کسی دارد که آن‌ها [ائمه] تأیید کنند؛ امّا [در میان شما افراد دارای عظمائیتی] هستند. مثل [اً] چرا شخصی که می‌خواهد بمیرد، چند تا پسر دارد، می‌گوید: آن [پسرم] وصیّ من است، آن [پسر دیگرم] معاون وصیّ من است؟ آن [دیگری] نظارت دارد. [چون] رو [ی] افق پسرهایش حساب می‌کند. اگر نه، آن‌ها همه فرزند آن پدر هستند؛ فرقی ندارند. اما [آن پدر] یک عظمائیتی می‌بیند، یک‌چیزهایی می‌بیند؛ آن‌هم در خودش لمس می‌کند، آن [را] هم نباید افشاء کند، [باید] افشاء نکند. من افشاء نمی‌کنم.

بعضی‌هایتان [را] می‌بینم سخاوت خیلی دارید. بعضی‌هایتان [را] می‌بینم که نه، شجاعت دارید. بعضی‌هایتان [را] می‌بینم سؤال می‌کنید. بعضی‌هایتان [را] می‌بینم که جواب را می‌پذیرید. بعضی‌هایتان [را] می‌بینم که اصلاً تصفیه شده‌اید، تمام وجودتان تصفیه است. بعضی‌هایتان [را] می‌بینم که -عرض می‌شود خدمت شما، این حرف را بخواهم بزنم، یک‌قدری خنک است؛ اما نه، باطنش گرم است- من می‌بینم اگر که شما یک احساساتی در وجود هر بشری هست [و آن‌را دارید، نسبت به متقی بروز می‌دهید]، می‌گوید مثل [اً] شما یک پیرمرد را احترام کن، استادت را احترام کن، هستند در این رفقای من [کسانی‌که عظمائیت دارند]؛ امّا سن و سالشان [به این] نمی‌خورد که من امر کنم، [که] آن‌ها که پُر سالند او را قبول کنند. آن [معلوم کردن آن اشخاص] یک‌قدری برای من سنگین است. حساب می‌کنم [که] آن‌ها مبادا مثل [اً] گول بخورند. اشخاصی، خیلی هستند مزوّر، [که به رفقای پر سال‌تر] بگویند مثل [اً] شما می‌روی [آن‌جا]، او کوچک‌تر است [سنّش، ولی چرا مافوق است؟] مثل [اً]. من تمام این‌را حسابهایش را کرده‌ام. می‌بینم که رفقا بعضی‌ها را [احترام می‌کنند و] خیلی تسلیم آن‌ها هستند. آن تسلیمیت رفقا را، من رویش حساب می‌کنم؛ یک اندازه‌ای یکی را شاخص قرار می‌دهم.

رفقای‌عزیز! روی این حرف‌ها یک‌قدری فکر کنید. روی این حرف‌ها یک‌قدری اندیشه داشته‌باشید؛ من را مجرم ندانید! دوباره تکرار می‌کنم، از این بهتر نمی‌دانم چیست دیگر؟ همه شماها عظمائید؛ اما بعضی‌ها عظمائیتشان فاش می‌شود. حالا اگر شخصی عظمائیتش فاش شد، من می‌بینم همه شماها نظرتان به او است، پس من او را یک اندازه‌ای شاخص قرار می‌دهم که اگر [از دنیا رفتم]، بعد از مرگ من، به‌هم نخورد این گفتگو. این دور هم‌نشستنی که امام‌صادق تأیید کرد، گفته: دور هم می‌نشینید، حرف‌های ما را می‌زنید؟ حضرت می‌فرماید: من غبطه می‌خورم. من نمی‌خواهم این [دور هم نشستن ما به‌هم بخورد]؛ هنوز زبان اَلکن من [نمی‌گردد و من] نمی‌گویم جلسه، من هنوز نمی‌گویم جلسه دارم، می‌گویم: دور هم جمع می‌شویم؛ همه‌مان را یکی حساب می‌کنم. من هیچ برتری‌ای، نه داشته‌ام، نه دارم، نه می‌خواهم داشته‌باشم. خدایا، تو شاهد باش! نه دارم، نه خواسته‌ام، نه می‌خواهم داشته‌باشم. دلم می‌خواهد همه ما در یک افق باشیم، همه بگوییم: علی، همه بگوییم: زهرا، همه بگوییم: حسین، همه بگوییم: حسن، همه بگوییم: امام‌زمان، همه بگوییم: زهرای‌عزیز. همه در یک افق باشیم.

حالا اگر آن‌ها [ائمه] بخواهند در قیامت به ما عطاهایی کنند، آن‌ها دیگر به ما مربوط نیست. چون‌که حضرت می‌فرماید: ما آن‌جا عطا می‌کنیم به شما. آن عطایی که می‌کند مال آن سخاوتی است که شماها دارید. ان‌شاءالله امیدوارم که تمام ما در سخاوت، در ولایت، در خداشناسی، در وظیفه، در امر، همه یک نَفَس با هم باشیم. اما چرا؟ این خیلی مهم است: اباذر با سلمان فرق دارد، سلمان با میثم فرق دارد. اما این‌ها در عالم، همان عظمائیتی که دارند از همان‌جا [و فرمایشات] معلوم شده، که مثل [اً] می‌گوید: سلمان اینجور است، اباذر اینجور است، در همین‌جا. اما در ماوراء، ما توجه به ماورائی نداریم؛ ممکن‌است که خدای تبارک و تعالی همین‌جور که عنایت به سلمان دارد، به اباذر هم داشته‌باشد. ما توجّهمان فقط به عطای این‌ها [باید] باشد، نه به مزد عبادت. مزد عبادت [را] شیطان خواست. رفقای‌عزیز! بیایید مزد عبادت نخواهیم! 61 مزد اطاعت بخواهیم؛ یعنی اطاعت کنیم، نه مزد عبادت [بخواهیم]. او [شیطان] مزد عبادت خواست؛ عبادتش [مغرورش کرد]. [۱]

یا علی

ارجاعات و توضیحات

  1. شیطان حواسش به مزد عبادت بود؛ بلعم هم‌چنین بود. عبادت، آدم را مغرور می‌کند؛ اما اطاعت نه. عبادت، ظاهر است؛ اطاعت، در درونت است. آنی که در درون است، [تو را] گمراه نمی‌کند. اما من نماز شب می‌خوانم، انفاق می‌کنم، صحبت می‌کنم، مکّه و صفا می‌روم، این یک ظاهری است. ظاهر، فریبنده خودِ من و اعمال من است. اگر مکّه می‌روی، باید با امر بروی. بگو: لبّیک! یعنی ای‌خدا! من به تو گفتم لبّیک؛ نه به خلق و پول و خیانت و جنایت و شهوت و خیال و هوس. ای‌خدا! به تو می‌گویم لبّیک. چرا خدا می‌گوید: اُدعونی؟ ما باید بگوییم: لبّیک. لبّیک به خدا این‌است که به علیّ‌بن ابی‌طالب بگوییم: لبّیک، ای حقیقت خدا.
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه