روایت: کنیزی که به زندان امام موسی کاظم علیه‌السلام فرستاده شد

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو

فِي كِتَابِ اَلْأَنْوَارِ قَالَ اَلْعَامِرِيُّ: إِنَّ هَارُونَ‌اَلرَّشِيدَ أَنْفَذَ إِلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ علیه‌السلام جَارِيَةً خَصِيفَةً لَهَا جَمَالٌ وَ وَضَاءَةٌ لِتَخْدُمَهُ فِي اَلسِّجْنِ، فَقَالَ: قُلْ لَهُ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ، لاَ حَاجَةَ لِي فِي هَذِهِ وَ لاَ فِي أَمْثَالِهَا. قَالَ: فَاسْتَطَارَ هَارُونُ غَضَباً وَ قَالَ: اِرْجِعْ إِلَيْهِ وَ قُلْ لَهُ لَيْسَ بِرِضَاكَ حَبَسْنَاكَ وَ لاَ بِرِضَاكَ أَخَذْنَاكَ وَ اُتْرُكِ اَلْجَارِيَةَ عِنْدَهُ وَ اِنْصَرِفْ. قَالَ: فَمَضَى وَ رَجَعَ، ثُمَّ قَامَ هَارُونُ عَنْ مَجْلِسِهِ وَ أَنْفَذَ اَلْخَادِمَ إِلَيْهِ لِيَسْتَفْحِصَ عَنْ حَالِهَا، فَرَآهَا سَاجِدَةً لِرَبِّهَا، لاَ تَرْفَعُ رَأْسَهَا، تَقُولُ: قُدُّوسٌ سُبْحَانَكَ سُبْحَانَكَ. فَقَالَ هَارُونُ: سَحَرَهَا وَاَللهِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ بِسِحْرِهِ، عَلَيَّ بِهَا. فَأُتِيَ بِهَا وَ هِيَ تُرْعَدُ، شَاخِصَةً نَحْوَ اَلسَّمَاءِ بَصَرَهَا. فَقَالَ: مَا شَأْنُكِ؟ قَالَتْ: شَأْنِيَ اَلشَّأْنُ اَلْبَدِيعُ، إِنِّي كُنْتُ عِنْدَهُ وَاقِفَةً وَ هُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي لَيْلَهُ وَ نَهَارَهُ، فَلَمَّا اِنْصَرَفَ عَنْ صَلاَتِهِ بِوَجْهِهِ وَ هُوَ يُسَبِّحُ اَللهَ وَ يُقَدِّسُهُ قُلْتُ: يَا سَيِّدِي! هَلْ لَكَ حَاجَةٌ أُعْطِيكَهَا؟ قَالَ: وَ مَا حَاجَتِي إِلَيْكِ؟ قُلْتُ: إِنِّي أُدْخِلْتُ عَلَيْكَ لِحَوَائِجِكَ. قَالَ: فَمَا بَالُ هَؤُلاَءِ؟ قَالَتْ: فَالْتَفَتُّ فَإِذَا رَوْضَةٌ مُزْهِرَةٌ لاَ أَبْلُغُ آخِرَهَا مِنْ أَوَّلِهَا بِنَظَرِي وَ لاَ أَوَّلَهَا مِنْ آخِرِهَا، فِيهَا مَجَالِسُ مَفْرُوشَةٌ بِالْوَشْيِ وَ اَلدِّيبَاجِ وَ عَلَيْهَا وُصَفَاءُ وَ وَصَائِفُ لَمْ أَرَ مِثْلَ وُجُوهِهِمْ حَسَناً وَ لاَ مِثْلَ لِبَاسِهِمْ لِبَاساً، عَلَيْهِمُ اَلْحَرِيرُ اَلْأَخْضَرُ وَ اَلْأَكَالِيلُ وَ اَلدُّرُّ وَ اَلْيَاقُوتُ وَ فِي أَيْدِيهِمُ اَلْأَبَارِيقُ وَ اَلْمَنَادِيلُ وَ مِنْ كُلِّ اَلطَّعَامِ، فَخَرَرْتُ سَاجِدَةً حَتَّى أَقَامَنِي هَذَا اَلْخَادِمُ، فَرَأَيْتُ نَفْسِي حَيْثُ كُنْتُ. قَالَ: فَقَالَ هَارُونُ: يَا خَبِيثَةُ! لَعَلَّكِ سَجَدْتِ فَنِمْتِ فَرَأَيْتِ هَذَا فِي مَنَامِكِ. قَالَتْ: لاَ وَاَلله يَا سَيِّدِي! إِلاَّ قَبْلَ سُجُودِي رَأَيْتُ، فَسَجَدْتُ مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ. فَقَالَ اَلرَّشِيدُ: اِقْبِضْ هَذِهِ اَلْخَبِيثَةَ إِلَيْكَ، فَلاَ يَسْمَعَ هَذَا مِنْهَا أَحَدٌ. فَأَقْبَلَتْ فِي اَلصَّلاَةِ، فَإِذَا قِيلَ لَهَا فِي ذَلِكَ قَالَتْ: هَكَذَا رَأَيْتُ اَلْعَبْدَ عَلَيْهِ‌اَلسَّلاَمُ. فَسُئِلَتْ عَنْ قَوْلِهَا، قَالَتْ: إِنِّي لَمَّا عَايَنْتُ مِنَ اَلْأَمْرِ نَادَتْنِي اَلْجَوَارِي: يَا فُلاَنَةُ! اُبْعُدِي عَنِ اَلْعَبْدِ اَلصَّالِحِ حَتَّى نَدْخُلَ عَلَيْهِ، فَنَحْنُ لَهُ دُونَكِ. فَمَا زَالَتْ كَذَلِكَ حَتَّى مَاتَتْ وَ ذَلِكَ قَبْلَ مَوْتِ مُوسَى علیه‌السلام بِأَيَّامٍ يَسِيرَةٍ.

عامری در كتاب انوار گفت: هارون‌الرشيد كنيز خوش‌چهره و صاحب جمال و پاکیزه‌روئی را به سوی موسى بن جعفر عليه‌السّلام فرستاد تا در زندان به او خدمت نماید. حضرت فرمود: به هارون بگو این شمایید که با هدیه خود شادمانی می‌کنيد، مرا نيازى به اين كنيز و امثال او نيست. پس هارون خشمگین شد و گفت: نزد او برگرد و بگو ما تو را به رضایت خودت حبس نکردیم و به رضایت خودت دستگیر ننمودیم و كنيز را پيش او بگذار و بيا. پيک رفت و برگشت، سپس هارون از جایش برخاست و خادم را فرستاد تا از حال كنيز جستجو كند. پس او را ديد که برای پروردگارش سجده کرده و سرش را بلند نمی‌كند و می‌گويد: قدوس، سبحانک سبحانک. پس هارون گفت: به خدا موسى بن جعفر او را با سحرش جادو كرده، او را نزد من بياوريد. وقتى كنيز را آوردند می‌لرزيد و با چشمانی گشوده به آسمان خیره شده بود. هارون گفت: تو را چه مى‌شود؟ كنيز گفت: حالم حال تازه‌اى است. من نزد او در زندان ايستاده بودم و او شب و روز نماز می‌خواند. وقتى نماز خود را تمام كرد و در حال تسبيح و تقديس خداوند بود گفتم: ای آقای من! آیا احتياجى داريد که برایتان انجام بدهم؟ فرمود: من چه احتياجی به تو دارم؟ گفتم: من بر شما وارد شدم براى احتیاجات شما. فرمود: پس کار اين‌ها چیست؟ گفت: پس توجه كردم، ناگاه باغى پر از گل دیدم كه چشمم نه از ابتدایش به انتهايش می‌رسید و نه از انتهایش به ابتدایش. در آن محل‌هایى بود برای نشستن که با پارچه‌های پر نقش و نگار و ابریشمی فرش شده‌ بود و بر آنها غلامان و کنیزانی بودند كه نه صورتی به زیبایی آنها دیدم و نه لباسی مانند لباس آنها. حریر سبز رنگ بر تنشان و تاجها از دُرّ و یاقوت بر سرشان و در دستانشان ظرفهای آبریز و حوله‌ها و از هر غذایی بود.

پس من به سجده افتادم، تا اين‌که این خادم مرا بلند كرد و دیدم همانجا که [در زندان] بودم هستم. پس هارون گفت: اى خبیثه! شايد تو سجده کرده‌ای و خوابت برده و اين‌ها را در خوابت ديده‌اى. گفت: نه به خدا سوگند، ای آقای من! جز این نیست که قبل از سجده‌ام ديدم و از عظمت آن به سجده افتادم. هارون گفت: این خبیثه را دستگیر کن تا کسی این قضیه را از او نشنود. پس كنيز رو به نماز آورد و هنگامی که در این‌باره به او گفته شد، گفت: عبد صالح علیه‌السلام را این‌گونه ديدم. پس در مورد گفته‌اش از او سؤال شد، گفت: همانا هنگامی که من این امر را با چشم خود ديدم، كنيزان مرا ندا دادند: ای فلانى! از عبد صالح دور شو تا ما بر او وارد شویم، ما خدمتگزار او هستيم، نه تو‌. کنیز پيوسته همین‌گونه بود تا از دنيا رفت و اين قضیه چند روزی قبل از شهادت حضرت موسى بن جعفر عليه‌السّلام اتفاق افتاد.

المناقب، ج۴، ص۲۹۷ و مدینة معاجز الأئمة الإثنی‌عشر و دلائل الحجج علی البشر، ج۶، ص۴۲۳ و بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمةالأطهار علیهم‌السلام، ج۴۸، ص۲۳۸ و عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال، ج۲۱، ص۴۴۰

[ فهرست آیات و روایات ]

صفحاتی که به این آیه/روایت ارجاع داده‌اند

حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه