روایت: چاهی که امیرالمؤمنین در آن حرف زدند

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو

َبُو‌اَلْمَكَارِمِ حَمْزَةُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ زُهْرَةَ اَلْعَلَوِيُّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنِ اَلشَّيْخِ أَبِي‌جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ بَابَوَيْهِ عن مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الصَّوْلِيُّ عن عَوْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ اَلْكِنْدِيُّ عن أَبَااَلْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مِيثَمٍ عن مِيثَمٌ قَالَ: أَصْحَرَ بِي مَوْلاَيَ أَمِيرُالمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي‌طَالِبٍ عَلَيْهِ‌السَّلاَمُ لَيْلَةً مِنَ اَللَّيَالِي، حَتَّى خَرَجَ مِنَ اَلْكُوفَةِ وَ اِنْتَهَى إِلَى مَسْجِدِ جُعْفِيٍّ، تَوَجَّهَ إِلَى اَلْقِبْلَةِ وَ صَلَّى أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ، فَلَمَّا سَلَّمَ وَ سَبَّحَ بَسَطَ كَفَّيْهِ و [دعا]... وَ أَخْفَتَ دُعَاءَهُ وَ سَجَدَ وَ عَفَّرَ وَ قَالَ: اَلْعَفْوَ اَلْعَفْوَ مِائَةَ مَرَّةٍ. وَ قَامَ وَ خَرَجَ وَ اِتَّبَعْتُهُ حَتَّى خَرَجَ إِلَى الصَّحْرَاءِ وَ خَطَّ لِي خَطَّةً وَ قَالَ: إِيَّاكَ أَنْ تُجَاوِزَ هَذِهِ اَلْخَطَّةَ، وَ مَضَى عَنِّي، وَ كَانَتْ لَيْلَةً مُدْلَهِمَّةً، فَقُلْتُ: يَا نَفْسِي! أَسْلَمْتِ مَوْلاَكِ وَ لَهُ أَعْدَاءٌ كَثِيرَةٌ، اَيُّ عُذْرٍ يَكُونُ لَكِ عِنْدَ اَلله وَ عِنْدَ رَسُولِهِ؟ وَالله لأقِفَنَّ أَثَرَهُ وَ لَأَعْلَمَنَّ خَبَرَهُ وَ إِنْ كُنْتُ قَدْ خَالَفْتُ أَمْرَهُ. وَ جَعَلْتُ أَتَّبِعُ أَثَرَهُ، فَوَجَدْتُهُ عَلَيْهِ‌السَّلاَمُ مُطَّلِعاً فِي البِئْرِ إِلَى نِصْفِهِ، يُخَاطِبُ البِئْرَ وَ البِئْرُ تُخَاطِبُهُ، فَحَسَّ بِي وَ اِلْتَفَتَ عَلَيْهِ‌السَّلاَمُ وَ قَالَ: مَنْ؟ قُلْتُ: مِيثَمٌ، فَقَالَ: يَا مِيثَمُ! أَ لَمْ آمُرْكَ أَنْ لاَ تَتَجَاوَزَ الخَطَّةَ؟ قُلْتُ: يَا مَوْلاَيَ! خَشِيتُ عَلَيْكَ مِنَ اَلْأَعْدَاءِ، فَلَنْ يَصْبِرَ لِذَلِكَ قَلْبِي، فَقَالَ: أَ سَمِعْتَ مِمَّا قُلْتُ شَيْئاً؟ قُلْتُ: لاَ يَا مَوْلاَيَ! فَقَالَ: يَا مِيثَمُ! وَ فِي الصَّدْرِ لُبَانَاتٌ، إِذَا ضَاقَ لَهَا صَدْرِي، نَكَتُّ اَلْأَرْضَ بِالْكَفِّ، وَ أَبْدَيْتُ لَهَا سِرِّي، فَمَهْمَا تُنْبِتُ اَلْأَرْضُ، فَذَاكَ النَّبْتُ مِنْ بَذْرِي.

میثم گفت: شبى از شبها مولایم امیرالمؤمنین علی ابن ابی‌طالب علیه‌السلام مرا به سوی صحرا برد تا این‌که از كوفه خارج شد و به مسجد جعفى رسید، رو به قبله كرد و چهار ركعت نماز خواند. چون سلام داد و تسبیح گفت، كف دستها را پهن نمود و دعا خواند، سپس دعایی به آهستگی خواند، آن‌گاه به سجده رفت و صورت به خاک گذاشت و صد مرتبه فرمود: العفو، العفو. پس برخاست و بیرون رفت و من دنبال آن حضرت رفتم تا رسید به صحرا، پس برای من خطى كشید و فرمود: مبادا از این خط تجاوز كنی! و مرا گذاشت و رفت و آن شب، شب تاریكى بود. من با خودم گفتم مولایت را واگذاشتی با آن‌كه دشمن بسیار دارد، پس براى تو چه عذرى نزد خدا و رسولش می‌باشد؟ به خدا قسم كه حتماً به دنبال او خواهم رفت و از او با خبر خواهم شد، هرچند مخالفت امرش کرده باشم. پس به دنبالش رفتم تا حضرت را یافتم كه سر خود را تا نصف بدن در چاه كرده، با چاه حرف می‌زند و چاه با او حرف مى‌زند. حضرت مرا حس كرد، رو کرد و فرمود: كیستی؟ گفتم: میثم، فرمود: ای میثم! آیا تو را امر نكردم كه از خط تجاوز نكنى؟ گفتم: اى مولاى من! بر شما از دشمنان ترسیدم و قلبم به این خاطر طاقت نیاورد. فرمود: آیا از آنچه گفتم چیزی شنیدی؟ گفتم: نه اى مولاى من، فرمود: اى میثم! در سینه خواسته‌هایی است، هنگامی که سینه‌ام به خاطر آنها تنگ شود، با دستم زمین را می‌شکافم و رازم را برایش آشکار می‌کنم، پس هرگاه زمین گیاهی برآورد، این از بذری است که من کاشته‌ام.

المزار الکبير، ج۱، ص۱۴۹ و المزار للشهید الأوّل، ج۱، ص۲۷۰ و بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمةالأطهار علیهم‌السلام، ج۹۷، ص۴۴۹

[ فهرست آیات و روایات ]

صفحاتی که به این آیه/روایت ارجاع داده‌اند

حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه