روایت: معاویه ملعون می‌خواست نام پیامبر را از میان بردارد

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو

اَلزُّبَيْرُ عَنْ رِجَالِهِ قَالَ: مِطْرَفُ بْنُ اَلْمُغِيرَةِ بْنِ شُعْبَةَ قال: وَفَدْتُ مَعَ أَبِي اَلْمُغِيرَةِ عَلَى مُعَاوِيَةَ وَ كَانَ أَبِي يَأْتِيهِ فَيَتَحَدَّثُ مَعَهُ ثُمَّ يَنْصَرِفُ إِلَيَّ فَيَذْكُرُ مُعَاوِيَةَ وَ يَذْكُرُ عَقْلَهُ وَ يُعْجِبُ بِمَا يَرَى مِنْهُ، إِذْ جَاءَ ذَاتَ لَيْلَةٍ فَأَمْسَكَ عَنِ اَلْعَشَاءِ وَ رَأَيْتُهُ مُغْتَمّاً مُنْذُ اللَّيْلَةِ، فَانْتَظَرْتُهُ سَاعَةً وَ ظَنَنْتُ أَنَّهُ لِشَيْءٍ قَدْ حَدَثَ فِينَا وَ فِي عِلْمِنَا، فَقُلْتُ: مَا لِي أَرَاكَ مُغْتَمّاً مُنْذُ اَللَّيْلَةِ؟ فَقَالَ: يَا بُنَيَّ! جِئْتُ مِنْ عِنْدِ أَخْبَثِ اَلنَّاسِ، قُلْتُ: وَ مَا ذَاكَ؟ قَالَ: قُلْتُ لَهُ وَ قَدْ خَلَوْتُ بِهِ: إِنَّكَ قَدْ بَلَغْتَ سِنّاً يَا أَمِير! فَلَوْ أَظْهَرْتَ عَدْلاً وَ بَسَطْتَ خَيْراً فَإِنَّكَ قَدْ كَبِرْتَ وَ لَوْ نَظَرْتَ إِلَى إِخْوَتِكَ مِنْ بَنِي‌هَاشِمٍ فَوَصَلْتَ أَرْحَامَهُمْ، فَوَاَلله مَا عِنْدَهُمُ اَلْيَوْمَ شَيْءٌ تَخَافُهُ، فَقَالَ: هَيْهَاتَ! هَيْهَاتَ! مَلَكَ أَخُو تَيْمٍ فَعَدَلَ وَ فَعَلَ مَا فَعَلَ، فَوَاَلله مَا عَدَا أَنْ هَلَكَ، فَهَلَكَ ذِكْرُهُ إِلاَّ أَنْ يَقُولَ قَائِلٌ أَبُوبَكْرٍ؛ ثُمَّ مَلَكَ أَخُو بَنِي عَدِيٍّ فَاجْتَهَدَ وَ شَمَّرَ عَشْرَ سِنِينَ فَوَالله مَا عَدَا أَنْ هَلَكَ، فَهَلَكَ ذِكْرُهُ إِلاَّ أَنْ يَقُولَ قَائِلٌ عُمَرُ؛ ثُمَّ مَلَكَ عُثْمَانُ، فَمَلَكَ رَجُلٌ لَمْ يَكُنْ أَحَدٌ فِي مِثْلِ نَسَبِهِ وَ فَعَلَ مَا فَعَلَ وَ عُمِلَ بِهِ مَا عُمِلَ، فَوَاَلله مَا عَدَا أَنْ هَلَكَ، فَهَلَكَ ذِكْرُهُ وَ ذِكْرُ مَا فُعِلَ بِهِ، وَ إِنَّ أَخَا بَنِي‌هَاشِمٍ يُصَاحُ بِهِ فِي كُلِّ يَوْمٍ خَمْسَ مَرَّاتٍ "أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اَلله"، فَأَيُّ عَمَلٍ يَبْقَى بَعْدَ هَذَا؟ لاَ أُمَّ لَكَ! لاَ وَاَلله إِلاَّ دَفْناً دَفْناً.

مطرف بن مغیره گوید: همراه پدرم مغیره به نمایندگی نزد معاویه رفتیم. پدرم نزد معاويه مى‌رفت و با او سخن مى‌گفت و نزد من برمى‌گشت و از معاویه و هوش او تعریف می‌کرد و آنچه را که از او دیده بود تحسین مى‌كرد، تا این‌که شبى شام نخورد و آن شب او را بسيار اندوهگين يافتم. پس ساعتی منتظر او شدم و گمان کردم به خاطر اتفاقی است که برای ما و درباره آنچه می‌دانیم رخ داده است. گفتم: چرا امشب تو را اندوهگین می‌بینم؟ گفت: ای پسرم! از نزد خبيث‌ترين مردم می‌آیم. گفتم: و [دلیل] آن چیست؟ گفت: در حالی که با معاويه خلوت كرده بودم، به او گفتم: ای امیر! به درستی که شما به سنی رسیده‌ای و پیر شده‌ای؛ خوب است اگر عدالت را ظاهر سازى و خوبی را گسترش دهی؛ و این‌که به برادرانت از بنى‌هاشم نظری كنی و با آنها صله رحم نمایی، به خدا سوگند امروز نزد آنها چیزی نیست که از آن بترسی. معاویه گفت: هيهات! هيهات! اخو تيم [ابوبكر] تسلط یافت و استقامت کرد و آن‌چه بايد انجام بدهد انجام داد، پس به خدا سوگند جز این نیست که مُرد و یادش از بین رفت، مگر این‌که گوینده مى‌گويد ابوبكر. سپس اخو بنی‌عدى [عمر] تسلط یافت و کوشش نمود و ده سال جنگيد، پس به خدا سوگند جز این نیست که مُرد و یادش از بین رفت، مگر این‌که گوینده مى‌گويد عمر. سپس عثمان مسلط شد، مردی که هیچ‌کس در نسب مثل او نبود [بنی‌امیه!!]، پس کرد آن‌چه کرد و به آن‌چه باید عمل می‌نمود عمل کرد، پس به خدا سوگند جز این نیست كه مُرد و یاد او و یاد آنچه توسط او انجام شد هم از ميان رفت. اما اخا بنی‌هاشم [رسول خدا] هر روز پنج مرتبه به نامش فرياد زده می‌شود «أشهد أنّ محمّداً رسول الله». پس با وجود این چه عملی [از ما] باقى مى‌ماند، اى بى‌مادر؟! نه، به خدا سوگند! جز اين نيست كه اين نام باید دفن شود.

کشف الغمة في معرفة الأئمة، ج۱، ص۴۱۸ و کشف اليقين في فضائل أميرالمؤمنين علیه‌السلام، ج۱، ص۴۷۴ و بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمةالأطهار علیهم‌السلام، ج۳۳، ص۱۶۹

[ فهرست آیات و روایات ]

صفحاتی که به این آیه/روایت ارجاع داده‌اند

حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه