حفظ کنندگی صدقات | |
کد: | 10476 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1381-05-07 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 19 جمادیالاول |
اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرّجیم
العبد المؤید، الرسولالمکرم، ابوالقاسم محمد
السلام علیک یا ابا عبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیّبنالحسین و اولاد الحسین و اهلبیت الحسین و رحمةالله و برکاته.
ما آنجا، قم به شما قول دادیم که از سخاوت صحبت کنیم. دیگر نشد و حالا الحمدلله، شکر ربالعالمین مجلس هم خیلی معظم است، همهتان دانشجو و در هر قسمتی مبرایید. با سواد، دانشجو، با کمال؛ اما ما یک کمال داریم، یک جمال. جمالتان همهتان خیلی خوب است، خیلی قشنگ هستید؛ اما باید به کمال برسید، به کمال. الحمدلله تمامتان زیبا، خوشکل، خوشاندام ما که هر چه میبینیم میبینیم که الحمدلله در هر قسمتی، همهتان کوچک و بزرگتان مبرایید؛ اما اینرا میگویند جمال. اما باید کوشش کنید، انشاءالله به امید خدا، برسید به کمال. جوانی پیر میشود؛ یعنی الان آقایت را ببین چهجور شده، من را ببین چطور شدم. خب، ما بالاخره یکوقت جمال داشتیم؛ اما باید برسید به کمال. جمال یواشیواش سست میشود، کمال مرتب، یواش، یواش رشد پیدا میکند. اینقدر رشد پیدا میکند که شما میشوید عضو ائمه؛ یعنی اتصال به نور میشوی؛ اما در صورتیکه مواظب باشی به کمال برسی، یعنی کار کنید. انشاءالله امیدوارم که تمام شما برسید. حالا من یکچیزی جلوتر به شما عرض کنم که شما ذوقی شوید، آنوقت من درباره سخاوت صحبت کنم.
این ولایت یکجوری است که باید خیلی در آنکار کنید. من امروز حسابش را کردم، بهمن یک اشارهای شد که به شما بگویم. بشر احتیاج دارد، خیلی احتیاج دارد. به اینکه جوری قانع نشوید که حالا این حرفها را بلد شدیم فقط شنیدیم و فلانی مثلاً یک حرفهایی زده، ما اینجوری شدیم. شکر کنید؛ اما من یکحرف دیگر میخواهم بزنم. خدا کار بیهوده نمیکند. چرا میگوید سلمان علم اولین تا آخرین دارد؟ احتیاج به آن دارد. خرد نشوید، در نروید، آرام باشید، خوب باشید، پیش بروید. الان سوال میکنم از شما آقایان آیا یکچیزی که احتیاج نداشتهباشد، خدا به او میدهد؟ پس بدان سلمان احتیاج داشته که علم اولین تا آخرین را به او داده. شما هم احتیاج دارید. باید بهطوری بروید که علم اولین تا آخرین را بخواهید. توجه فرمودید؟ یعنی ولایت یکجوری است که بشر تا یکچیزی بلد شد یا یکچیزی میدانید، به این اکتفا نکنید، باید اینقدر پیش بروید که خدا علم اولین تا آخرین را به شما بدهد. آنوقت اگر علم اولین تا آخرین را به تو داد، هم خودت احتیاج داری، هم مردم. آنوقت باید از آن علمت چیز کنی، افشاء کنی. اگر هم روایتش را میخواهی، حضرت میفرماید: که اگر عالمی علمی داشتهباشد و افشاء نکند؛ یعنی علم ولایت، فردایقیامت خود ولایت به او میگوید حسود، چرا افشاء نکردی؟ پس باید چه کنیم؟ پس اگر علم اولین تا آخرین را به سلمان میدهد، هم خودش احتیاج دارد، هم دیگری. چرا خدا سلمان را افشاء کرد؟ چونکه بعد از پیغمبر اکرم، پیغمبر افشاء کرد که مردم دنبال عمر و ابابکر نروند. همینطور که گفت: «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم»، پیغمبر دست گذاشت روی دوش علی، گفت اولو الامر ایناست، یعنی صاحبامر کل خلقت علی است. همینجور هم گفت: «سلمان منی اهلالبیت»، جزء ما اهلبیت است. علم اولین تا آخرین را دارد، بروید دنبالش. حالا اگر میرفتند دنبال سلمان چقدر خوب بود؟ حالا امیرالمؤمنین بهجای خودش، دنبال یک سلمانش میرفتند؟ پس تو علم نمیخواستی یاد بگیری؟ علم، سواد نیست. به سوادتان ننازید. به چه مینازید؟ باید علم یاد بگیرید. آنوقت نرفتند دنبال این، رفتند دنبال عمر و ابابکر، اینهم گفت: اینها کافر و مرتد شدند. توجه فرمودید؟ قربانت بروم باید یکقدری در اینکار کنی. ببین من چه میگویم. پس خدا، بعد از خودش پیغمبر حجت گذاشت برای اینمردم. حجت که بود؟ اولین حجتخدا که در تمام خلقت است علی بود، بعد سلمان را گذاشت. اگر هم رویت نمیشود بروی، پیش این یکی بروی، اگر اینرا خانهنشین کردند، طناب گردنش انداختند، آن سلمان که نبود، چرا نرفتی سراغ این یکی. من میگویم دیگر، تمام این علما بعد رسولالله بیایند ببینم چند تا روایت از سلمان نقل میکنند؟ کوچک و بزرگ نرفتیم، کوچک و بزرگ و ملّا و بهاصطلاح اینها ندارد، نرفتیم. مثل همینکه آقا امامزمان چهار تا نائب معلوم کرد، نرفتیم. والله، خیلی ما فردایقیامت تقصیر داریم. حجت به ما تمام است. چرا نرفتیم؟ الان چند تا شما روایت داری از سلمان نقل میکند؟ مگر سلمان همانموقع مرد؟ سلمان چهارصد سال عمر کرده. پس الان نمیخواهم برای خودم، بهدینم، به دین یهودی بمیرم چیز کنم، من برای خودم نمیگویم؛؛ اما قدردانی کنید. یک ولایت اگر از جایی جوشان است، از این بروید آب بردارید، صورتتان را بشویید، غسل کنید. مواظب باشید اینرا، سنگ نریزند تویش آنرا پر کنند. خب نکردند، اینجوری شدیم. آن نکردن آنجا، امروز اینجوری شد عالم. والله اگر میکردند، آن اینجوری که نمیشد. سلمان یک شجره توحید بود، یک شجره ولایت بود، چرا نرفتیم؟ چرا نکردیم؟ (صلوات)
پس من عقیدهام ایناست که پیغمبر که از دنیا رفت حجت گذاشت برای اینمردم. اباذرش هم حجت بود. اصلاً بابا اینها که اینقدر زحمت کشیدند، چهار تا پرورش دادند در این عالم؛ سلمان، مقداد، اباذر، عماریاسر. چهار نفر! از این چهار نفر، چهار تا حدیث شما به ما میگویید؟ من افشاء میکنم دیگر اینرا، من از اول هم گفتم، من دارم تمرین ولایت میکنم. من از آنکه گرفتم دارم صحبت میکنم، من کاری به کار کسیکه ندارم. چقدر ما تقصیر داریم. چقدر این جلوییها تقصیر دارند که دودش به چشم این طفلکها هم دارد میرود. گفت: علم اولین تا آخرین دارد، آنچه که علم اولین تا آخرین میخواهی سلمان دارد، بروید بابا بپرسید از او، بروید پیش او، چهکسی رفت؟ علمها در سینه سلمان ماند. حالا، حالا عزیزجان من، پسرجان من، قربانتان بروم، اینکه بروید یک گوشهای، بروید منزوی شوید، اشتباهاست. اشتباه! اشتباه! این بچه ننهای است! از بچهننهگی بیایید بیرون. چرا میگوید علم اقتصاد؟ باید علم اقتصاد بلد باشی یا نباشی؟ اقتصاددان در مردم باید باشی. جامعهای باید باشی. علم جامعه از جامعه باید یاد بگیرید، نه اینجا از توی اتاق، نروید خودتان را منزوی کنید. من دارم درس میخوانم، خب، درس باید بخوانی. درس بخوان عزیز من، درس خیلی خوب است. من به قربان همهشما بروم که درس میخوانید، به قربانتان بروم که وقتتان را جور دیگری تلف نمیکنید؛ اما درس جامعه هم باید بخوانی. جامعهای باید باشید، علم اقتصاد باید بلد باشید، توی مردم باید باشید. حضرت میفرماید: لای مردم باش، با مردم نباش؛ یعنی با دید بدشان نباش؛ اما باید آدم توی مردم باشد. اینکه آدم برود یک گوشهای بنشیند منزوی میشود از این حرفها، نباید منزوی بشوید. اطلاع باید داشتهباشی، دانشجو باشی، دانش بجویی. از کجا دانش میجویی؟ اگر رفتی آنجا توی زیرزمین، از کجا دانش میجویی؟ نه، حالا بگو دیگر، یکی بهمن بگوید. باید توی مردم باشی. اسم نمیآورم، چرا هر کجا ایشان را میگویی، هست. تا میگویی مهندس؟ میگوید اول مهندس است. میگویی اقتصاد؟ میگوید اول اقتصاددان است. میگویی کمال؟ میگوید اول کمالدار است. میگویی جمال؟ میگوید دارد. اصلاً چیزی نیست که اینها، چند نفر هستند در این مجلس، اسم خصوصیشان را نمیآورم، این از کجا پیدا کرده؟ از جامعه پیدا کرده. عزیز من، جامعهای باشید، مطلع باید باشی، اطلاع باید داشتهباشید از جامعه. عزیز من، اگرنه گولتان میزنند. یک پارهوقتها میگویند فلانی حالیاش نیست، برویم گولش بزنیم. حالیتان باید باشد در عالم. امروز دنیا مثل سنگر میماند، مواظب مردم باید باشی. توی مردم باشی؛ اما میگوید با عقیده مردم نباشید. عزیز من، ما باید توجه داشتهباشیم. یکی از این رفقا آمد و گفت که این اقتصاد را یهودیها درآوردهاند، من میخواهم بروم. گفتم یهودی درآورد به ضد ما، تو برو درس بخوان به نفع اسلام. آن عیب ندارد، تو عیب به آن میزنی. آن عیب ندارد، تو عیب به آن میزنی، تو عیبدارش میکنی. (صلوات)
ما صحبتمان در انفاق بود که شما انفاق میکنی. صحبت من در انفاق است، در صدقه است که میدهی. انفاق با صدقه دو حرف است؛ اما باطنش یکی میشود. یعنی الان شما یک صدقهای دادی، یک انفاقی کردی، آنوقت خود آن تو را نگه میدارد. بعد هم یکنفر بود و خلاصه یکخرده اعتراض کرد و من به او گفتم. ببین، آمده از در خانه عیسی رد شود، میگوید اینجا فردا عزاست، میبیند که نه. میگوید چرا حرف شما دو تا شد؟ میبیند یک ماری است. میگوید چه کردید؟ میگوید صدقه دادیم، انفاق کردیم. پس خود آن صدقه شما را نجات میدهد. حالا نه اینکه من گفتم به خدا مربوط نیست؛ یعنی این الان جزایش را آن صدقه میدهد، متوجهای؟ نه خدا. حالا خدا چهکاره است؟ خدا آنرا تضمین کرده. توجه کنید من چه میگویم. خدا آن صدقه را، آن انفاق را تضمین کرده. میگوید ای بنده من بده، من صد تا اینجا به تو میدهم، هزار تا آنجا. اما من حرفم ایناست که خود آن صدقه تو را حفظ میکند. توجه فرمودید؟ ماشینت را حفظ میکند. من یک پارهوقتها البته خب یکچیز جزئی میدهم، میگویم خدایا خودشان را حفظکن، ماشینشان را حفظکن، بچههایشان را حفظکن. یککاری نیفتد، اینجا نیایند. از این حرفها من دارم. خب، برای چه دارم؟ برای این دارم که انشاءالله امیدوارم که شما در ولایت خلاصه خیلی پیشروی کنید. بیاییم حرف ولایت بزنیم، بیاییم از این حرفها بزنیم که یکقدری خلاصه در ولایت روشن شویم. تصدیق فرمودید حالا من چه میگویم؟
حالا انفاق خیلی ابعاد دارد. ابعادش ایننیست که شما الان مثلاً یکچیزی میدهی به یکی، اینرا هم من گفتم، افراط و تفریط نکنید. یعنی همان انفاقی که دارید میکنید، باید به امر خدا باشد. توجه فرمودید؟ همان انفاقی که میکنی، یک شرط هم میخواهی بگذاری رویش، بگذار، حالا اینرا من از خودم میگویم. خدایا این فروش رفت، اینقدرش را چهکار میکنم. اینها عیب ندارد، اینها هم نذر است، هم شرط است، هم خداشناسی است، هم میگویی تو باید مشتری را روانه کنی. اینها یک حرفهایی است در این عالم، عیب ندارد. توجه فرمودید؟ حالا این انفاقی که میشود، پس بنا شد خود آن میآید چیز [حفظ] میکند. تا حتی انفاق و صدقه شما را از کفر نجات میدهد. دوباره گفتم افراط و تفریط نکنید. ذوقی نشوید. آن آدمی که به او میدهی، باید بهجا باشد. آن آدمی که به او میدهی، طرفدار بدعتگذار در دین نباشد. حالا اگر یکقدری کسری دارد، لاابالی است و اینها آن یکحرفی است. متوجهای؟ اگر آنکه طرفدار بدعتگذار است بدهی، یک شمشیری درست کردی به نفع آن بدعتگذار.
حالا چطور نجات میدهد؟ سهنفر بودند، آمدند پیغمبر اکرم را بکشند، هر کدامشان مطابق هزار سوار بودند، روایت داریم. جبرئیل نازلشد، که یا محمد من اینها را انداختم، باد انداختم در چاله، حالا درآمدند، فعلاً شما علی را روانه کن جلو اینها. امیرالمؤمنین آمد بیرون دروازه و گفت: اغور بهخیر. گفت: تو کیستی؟ گفت: من داماد پیغمبر هستم. گفت: ما پاشدیم آمده بودیم او را به قتل برسانیم، تو را [به قتل] میرسانیم. امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) خلاصه کتهایشان را بست و آورد. آخر، اینرا من به شما بگویم، امام ارادةالله است، اینها که بهحساب، هرکدام مطابق هزار سوارند وقتی اراده کند، اینها قدرتشان گرفته میشود. اینرا بدانید. اما آیا بشر هم ارادةالله میشود؟ آره، میشود. شما اراده که میکنی، به نفع مردم باشد، اراده که میکنی بهنام اشیاء باشد، اراده که میکنی، اراده که میکنی، ارادهات به آبروی خودت باشد، به آبروی مردم باشد. تو هم اراده الله میشوی مگر نبودند؟ چرا. اما ارادهات به اراده خدا وصل باشد، اینجا ما کسری داریم نمیشود. حالا امیرالمؤمنین اینها را بست و آورد. آنها گفتند: یا محمد، (صلوات) ما از تو و دین تو بیزاریم. دو تایشان را کشت، آن یکی، یکدفعه جبرئیل نازلشد یا محمد هرچند از تو و دین تو بیزار است، اینرا نکش. چرا؟ سخی است. از دین بیزار است؛ اما سخی است. سخاوت را خدا بالاتر از این میداند. چونکه اینرا الان بکشند میرود به جهنم؛ اما سخاوت نجاتش داد. گفت تو سخی هستی. یکدفعه قسم خورد، گفت به کسیکه به رسالت تو را روانه کردهبود، از صدقات من کسی سر درنمیآورد. ببین اینجا گفتم که خدا کاری که هست، گفتم آنجا آن صدقه حفظت میکند. حالا خدا چهکار کرده، اینکار را کرده؟ میخواهد بگوید اینرا بده حفظ باشی. میخواهد بگوید اینرا بده مالت زیاد شود. به تو که میگوید خمس و سهم امام را بده، میخواهد مالت پاک باشد، مال وجود خودت باشد. این مال یکجوری نباشد که بیامر باشد. تو اگر خمس و سهم امام را دادی، پولت با امر است، بیامر نیست. بعد هم حالا چرا؟ تو امر خدا را باز اطاعت کردی، روی این پولی که داری، روی این مالی که داری، ایناست که خمس و سهم امام میگوید اینقدر خوب است. حالا دیگری به راست میرسد و دیگری استفاده میکند آن بهجای خودش. من دارم برایتان معنیهایش را هم میگویم. حالا این مرد نجات پیدا کرد. ببین پس چیست؟ پس انفاق از کفر [انسان را نجات میدهد]، کافر است نجاتش میدهد. من دیشب به خدا گفتم، گفتم اگر نجسم پاکم کن، اگر کافرم، مسلمانم کن؛ ولی اتصالت را با من قطع نکن. میتواند کند یا نمیتواند؟ اما باید بخواهیم از او. ما باید بخواهیم، چارهپذیر ما خداست. خدا میتواند اینکار را کند. تو میتوانی من را مسلمان کنی؟ من نجسم، تو میتوانی مرا آببکشی؟ اما خدا جسمت را آب میکشد.
حالا این صدقات خیلی دامنه دارد. دامنهاش خیلی زیاد است. باید بهفکر باشی. شما الان گرفتی خوابیدی، در فکری یک حاجت برادر مؤمن را برآوری، مگر عبادت تو [را نجات میدهد؟]، من پاشدم یک وق و ووقی کردم، یک نماز شب هم خیر سرم کردم، آیا من را نجات میدهد؟ نه والله، آیا نجاتم میدهد؟ نه بهقرآن، آیا نجاتم میدهد؟ نه به پیغمبر، نجاتت نمیدهد. چه [چیزی] نجاتت میدهد؟ بلند شوی نماز شب کنی، به چهلنفر دعا کنی، چهلنفر را دعا کن که اینها از فقر، از فلاکت، از بدبختی دربیایند. خدا آنرا میخواهد، نماز من را کاری ندارد. فهمیدی؟ اینهمه میگویم، آنرا میخواهد. چهلنفر راضی شده به [واسطه] تو. آنوقت خدا میگوید: اگر کسی نماز شب کرد، گفت صبح من ندارم، دروغ میگوید؛ یعنی اینقدر خدا مشکل از کارت باز میکند. توجه کن باباجان. حالا شما جوانها نمیخواهم نماز شب کنید، دو رکعت نماز کن، با خدا حرف بزن اینکار را که میتوانید بکنید. پا شدی رفتی قربانت بروم آنجا وضو بگیر، دو رکعت نماز کن. خدایا کار من را درستکن، خدایا من قبول شوم، خدایا دین من را مردم نبرند، خدایا یک پستی بهمن بده که من خیانت نکنم در این پست.
ای سواد، خیال نکنید سواددار شدید، با کمال هم شدید. سواد خطری است. باید از خدا بخواهید یک پستی به شما بدهد که مشارکت نکنید، قتل مردم را امضاء نکنید. به خون مردم خیانت نکنید، به مال و هستی مردم خیانت نکنید، به مردم خیانت نکنید. دروغ در آن نباشد. والله، من راست میگویم، یکنفر بندهخدا آمدهبود یک خوابی دیدهبود، گفت: من داشتم چیز مینوشتم، یکدفعه دیدم دستم سیاه شده، رویم هم سیاه شده. گفتم: تو داشتی یکچیزی مینوشتی که در آن تهمت بوده. حالا اینها یک ملکی داشتند، این تهمت به آن زدهبود. گفت: از کجا میدانی؟ گفتم: تعبیر خوابت ایناست. حالا من نمیگویم در این نوار من خوابها را تعبیر میکنم، مرتب بهمن رجوع کنید. میخواهم بگویم که حقیقت ایناست. تو اگر عزیز من در یک پست و مقامی افتادی، مواظب باش. حقوقت را نبین، کارت را ببین چیست. آیا در اینکار، (آخر به شماها میرسد، من دارم میبینم میرسد) ، پست و مقام چیزی نیست. پست و مقام آناست که تاییدت کند. حالا هم که تاییدت کرد، باز دوباره یکچیز بالاتر است. الان شما جوانید، دعایتان مستجاب میشود، فدایتان شوم قربانتان بروم. خدایا ما قبول شویم. من یک پارهوقتها به خدا میگویم: خدایا، در دنیا و آخرت قبولشان کن. هم اینجا قبولشان کن، هم آنجا. مرتب بهمن مراجعه میشود. من اینجور دعا میکنم. میفهمم قبولی او نجات است، نه این قبولی نجات است. مگر اینها رعیت نیستند؟ مگر اینها خارکش نیستند؟ مگر اینها ادارهدار نیستند؟ مکه میروند، عرض کنم خدمت شما عمره میروند، مشهد میروند، دخترهایشان را شوهر میدهند. مگر هرکس باسواد است به یکجایی میرسد؟ خدا برکات میدهد. به حضرتعباس یکنفر بود در محل ما، پنج ششتا بچه داشت، یکنفر بود بچه نداشت. آنکه بچه نداشت، آخرش هم گدا شد. یارو فقط بچههایش یککار جزئی، یکدفعه میدیدی رفته مشهد مثلاً، دختر شوهر میدهد، بابا خدا برکات میدهد، برکات بخواهید. کسب و کاسبی یک امری است، باید بروی بیرون. کسب و کاسبی امر است، نه برکات. برکات را خدا میدهد. الان هر کدامتان حرف من را باور نمیکنید، مداخلتان را بیاورید. ماشاءالله الان شما چند تا پسر دارید؟ یک بابا را من حسابش را کردم، پنجتا، دهتا بچه را نان میدهد، دهتا بچه یک بابا نمیتواند نان بدهد. خدا نشانتان میدهد، به حضرتعباس نمیتواند بدهد. یکنفر بود میگفت: من پول بهشان میدهم، یک میروم بگیرم یکدفعه میبینم یادم رفته. بفرما! همینجور که یک شیعه را خدا، یک شهری را به واسطهاش حفظ میکند، بهواسطه پدرتان همهشما حفظید. قدردانی از پدرتان کنید. امر پدرتان را اطاعت کنید. تا یکقدری بازویتان کلفت شد، رفتید آنجا همچنین کردید، نگاه نکن ایناست. او هم آن بوده. (صلوات)
پس گفتیم اقتصاد درستاست، کار درستاست، درس درستاست، دانشجویی درستاست، همه اینها درستاست؛ اما درستترش باید به امر باشی. درستترش به امر خدا و ولایت باشی. آنوقت این، آنجا در ماوراء برای شما رشد میکند. عزیز من، قربانتان بروم، من تا گفتم سخاوت، ما باید اشیاء را شریک کنیم، دوباره میگویم افراط و تفریط نکنیم، ذوقی نباشیم. توجه میکنید؟ خدا میدهد، درستاست که میدهد. حالا روایتش را میخواهی به تو بگویم، از پیغمبر مهمتر در تمام خلقت نیست؛ یعنی تمام کارهایش بهجاست. پیراهنش را درآورد داد به یکی، فوری جبرئیل نازلشد، چرا اینکار را کردی؟ مذمتش کرد، کاری نکنید مذمتتان کند. انفاق نکنید مذمتتان کنند. من آخر میدانم چهجوری است. بعضیها یک کارهایی کردند، دارند بال میزنند. میگوید نمیدانم من رفتم چه را امضاء کردم. بنا بوده این به او بدهد نداده، من هم ندارم چهکار آخر کنم؟ آن چند وقتها، البته چند ماه پیش یک بندهخدایی رفتهبود یکخرده بنایی داشت، اینهم رفتهبود از برادر زنش گرفتهبود، حالا [موعد] چک رسیده، نه برادر زنش دارد، نه این دارد. یک اختلافی در اینها افتادهبود. الحمدلله شکر ربالعالمین یکی از همین رفقای مجلس، یکچیزی به ما داد و ما رفتیم به این دادیم. اگر بدانید این چقدر خوشحال شد، یک طایفهای را خوشحال کردی. سهطایفه، چهار پنج طایفه را خوشحال کردی با این انفاقت. این انفاق درستاست. پس انفاق، خیلی درستاست [اما] بهجا. دوباره تکرار میکنم اول خودت و عائلهات را. بعد اینها که بالاخره یکخرده وصل است، بعد هم یکی که امر است بده، یکی که امین است به او بده، او اینرا پخش میکند در مردم، مردم به نوا میرسند. چرا اینقدر خدا گفته بده؟ خدا رزاق است. خدا حاکم به خلقت است. خدا صفاتش است. میخواهد صفات خودش را به تو بدهد. خدا رزاق است میخواهد رزاقیت خودش را به تو بدهد. صفاتش را میخواهد به تو بدهد. صفاتالله یعنی سخاوت. (صلوات)
حالا اگر شما اینجا سخی شدی، آنجا هم سخی هستی؛ یعنی در آخرت هم سخی هستی؛ بهدینم قسم سخی هستی. من آخر آنجا را دیدم. من برزخش را هم دیدم، قیامتش را هم دیدم، راست میگویم. چهخبر است آنجا؟ من اصلاً دارم به خدا میگویم، میگویم خدایا اینجا من را سخی کردی به مال مردم. خودم هم اگر داشتم میدادم، من به شما گفتم من پنج میلیون را دادم، یک قرانش را اگر من برداشتم، حرام باشد. یک چند وقت هم به یکی دادم، اگر یک قران از مداخلش خوردم، به دین یهودی بمیرم...
اینجا خدا مدیریت به تو میدهد. اینجا من یک پارهوقتها به خدا میگویم من را شعبه خودت قرار بده. تو شعبه توحیدی، تو شعبه ولایتی. خدا به تو میدهد، بده. اگر ندادی هم بهقدر وسعت دیگر. مگر این زنبور عسل نرفت آنجا آتش را خاموش کند؟ در دهانش هم عسل است، هم وحی به او میرسد. به تو هم وحی میرسد عزیز من. اما بهقدر وسعت دوباره تکرار میکنم. عزیز من، قربانتان بروم، فدایتان شوم، آنجا هم انفاق میکنی. من اصلاً به خدا گفتم اگر آنجا اجازه انفاق بهمن ندهی، من انفاق نکنم، هیچکس نمیتواند [من را از صحنه گیتی] بردارد، من را از صحنه گیتی بردار. ما نابود نیستیم که اینجا، از اینجا میرویم برزخ، از برزخ میرویم نمیدانم قیامت. ما مردنی که نیستیم. ما از اینجا میرویم آنجا، پوکهمان اینجاست. اصلاً من گفتم من را از صحنه گیتی بردار؛ یعنی تو یککاری کن من اینجوری نباشم. خب، چرا؟ من میفهمم اینکار را خدا خوشش میآید. حرف من سر ایناست. شما هم باید یککاری کنید خدا خوشش بیاید، نه خودت خوشت بیاید. تو اگر یک خیر به دستت جاری شد، باید شکرانه کنی. من به حضرتعباس راست میگویم، یک پارهوقتها میگویم خدایا من هیچچیز را نمیتوانم شکرانه کنم. دیشب به خدا گفتم خدایا اگر تمام این دنیا، مثل عدس شود، بهقدر تمام عدسها تو را شکر. من اینجوری شکر میکنم، بچه رعیتی شکر میکنم. من که عالم نیستم که، بروم مفاتیح بخوانم،.... بخوانم. من اینجوری شکر میکنم. بعد گفتم شکرانه رفقایم را هم نمیتوانم کنم. اصلاً شکر ولایت که هیچچیز، شکر توحید که هیچچیز، شکر شما را من نمیتوانم کنم. من عاجزم. اینجور آدم باید باشد. یعنی نعمتهای خدا را بیاورد همه را آنجا کند، خدایا شکر اینرا نمیتوانم کنم، اینرا نمیتوانم، اینرا نمیتوانم، اینرا نمیتوانم. وقتی که شما اینکار را کردید، آنوقت کفران نکردید، آنوقت خدا یکچیزهایی به تو میدهد که خودت عقلت هم نمیرسد. اما اگر کفران کردی، آن صحیح نیست.
اصلاً شکرانه خدا با ریسمان حبلالمتین است. عزیزان من، دائم باید [از] ریسمان حبلالمتین کنار نروید. آنهم شکرانه حق است. آنهم با خدا حرف بزنید، با امامزمانتان حرف بزنید. والله، امامزمان غریب است. هرکه رفته یا مشاور درستکرده یا فراموش کرده. در کربلا، یکنفر که خیلی چیز بود، اینجا پاشده رفته خدمت امامحسین. گفته ما را فراموش کردند، ما هم فراموش کردیم. بفرما! حالا این گلولهها متصل میاید توی سرشان،کاری نکنید ما امامزمان را فراموش کنیم، امامزمان فراموشت میکند. کداممان صدقه دادیم برای امامزمان؟ کداممان بهفکر امامزمانیم؟ مگر امامزمان به تو احتیاج دارد؟ اما خدا میگوید، یا رفیق است، امامزمان هم رفیق میخواهد. امامزمان باید امرش را اطاعت کنی. خود امامحسین مگر «هل من ناصر» نمیگوید؟ امامزمان ما، الان وجود مبارکش دارد «هل من ناصر» میگوید. نکن این کارهایی که امامزمان راضی نیست. تو اگر نکنی این حرفها که راضی نیست، در اختیار امامزمانی. امامزمان هم خودش را میگذارد در اختیار تو. آیا تا حالا جوانان، عزیزان، در مجلس همهجور اشخاصی الحمدلله تویش است، آیا ما در فکر رفتیم؟ آیا ما رفتیم دوستیمان را با امامزمان اعلام کنیم؟ همین یک امامزمان پدر و مادری ما داریم. با امامزمانت حرف بزن. بابا اگر علما را هم قبول داری، علمایی که خیلی بالاخره مثل آقایگلپایگانی، شخصی رفتهبود پیش او، گفتهبود چه کنیم؟ گفتهبود اگر یقین داری بنشین با او حرف بزن. با امامزمانت حرف بزن. ما باید یکحرفی با امامزمانمان بزنیم. آقاجان زمان دست توست، آقاجان فتنه، زمان را گرفته. آقاجان، قربانت بروم، فدایت شوم، ما را در پناه خودت بیاور. ما را از این فتنههایی که این مردم بهوجود آوردهاند حفظکن. ما را از لقمههایی که اینها بهوجود آوردهاند، حلال کن برای ما. خیلی ما احتیاج به امامزمان داریم. آیا رفتیم کردیم؟ اگر کردید خوش به حالتان. من خبر ندارم کردید یا نکردید، من حرفم را میزنم. اینقدر من کوشش کردم، اینقدر خدا و امامزمان کردم، اینقدر شبها بلند شدم با این چشمی که لنز در آناست گریه کردم. آقا بیچارهام من. چهکار کنم آخر، از کجا بروم؟ من که نمیتوانم از ایران بیرون بروم. من که وسعی ندارم. من که چاره ندارم، دارم میبینم اینهایم عیب دارد. دارم میبینم این حرام است، میخورم. دارم میبینم این مجهولالمالک است، میخورم. چاره ندارم. شب خواب دیدم ائمهطاهرین یکجایی هستند، در رأس آنها علیبنابوطالب بود. گفت اختیار داریم ما، ما حلالش میکنیم برایت. حالا مگر دست برداشتم؟ به علی قسم گفتم برای رفقایم هم میخواهم حلال باشد. خب بفرما حلالش کرد. اما باید چهکنی؟ باید گریه کنی، باید بروی، باید بیخوابی بکشی، باید یقین کنی که این میتواند حلال کند. باید یقین کنی کار دست ایناست، باید یقین کنی این وجهالله است، تمام این خلقت دست ایناست، تمام خلقت را این میتواند کند. با این یقین بروی لبیک به تو میگوید. کجا رفتیم ما و به ما لبیک نگفت؟ چرا اینکار را ما نمیکنیم؟ ما آقا داریم، ما امامزمان داریم؟ ما کسی را داریم، ما بیصاحب نیستیم؛ اما صاحب خودت را بشناس. من یک مثالی بزنم که یکقدری هم زشت است. یک حیوان صاحب خودش را میشناسد بین صد نفر باشی، هزار نفر باشی. یک بره اگر داشتهباشی، قاطی هیچکدام نمیرود، میدود رد تو. ببین میشناسد صاحبش را. ما هم باید بدویم دنبال امامزمانمان، صاحب ماست. کجا میروی اینور و آنور؟ (صلوات)
خیلی قشنگ است، گرفتی خوابیدی، الان بخواب به این امید که یک حاجت برادر مؤمن را برآوری، تا صبح پایت ثواب مینویسد. تو حالا پاشو مرتب ذکر بگو و نمازشب بخوان و در فکر اینی که مال مردم را بگیری و خیانت کنی. این چیست؟ یکوقت پیرو شیطانی. تو خوابیدی پیرو امامزمانت هستی. بیداری پیرو شیطانی. حالا کدامش بهتر است؟ نه کدامش بهتر است؟ خب، بگیر بخواب، من به شما گفتم من اینکار را کردم بروید بگیرید بخواب. اما خواب هم در فکر باش. خواب با فکر. (صلوات) پس من گفتم که قربانتان بروم، ما باید دائم دستمان به این ریسمان حبلالمتین باشد. این ریسمان حبلالمتین، همیشه جوانانعزیز با امامزمانتان حرف بزنید. آناست وجهالله، وجه خدا اوست، حبلالمتین، ریسمان حق آنها هستند. دائم با اینها حرف بزنید. دائم اتصالتان را با اینها قطع نکنید. انشاءالله امیدوارم که خدای تبارک و تعالی عاقبت تمامتان را بهخیر کند.
پس معلوم شد صدقه، حالا باز هم صدقه ایناست، شما مثلاً یک فامیل داری آنجا، یکدفعه برو یک سر بزن این خودش صدقه است. توجه فرمودید؟ یکدوستی داری برو یک سر به او بزن. متوجهای؟ یکوقت شما باید که آن مهندسیات را، آن بزرگیات را، اینرا انفاق کنی. توجه فرمودید؟ آنکه یکچیز میدهی نیست، تو بزرگیات را باید انفاق کنی؛ یعنی مهندسیات را، آقاییات را، اسمت را، رسمت را انفاق کنی. ما مثلاً یکجوری است که خب یکقدری از این انفاقها داریم. این میآید دختر اینرا میگیرد، این میآید چیز میکند. من مثلاً اینها یک عقدی دارند، نوههایم و اینها، آن شب عقدش میروم. دیگر موقع دیگرش را نمیروم. اینقدر اینها را پیوندشان میکنم، متوجهاید؟ میگویم باباجانِ من خلاصه، پایم درد میکند، پیرمردم دست از ما بردارید. اما آن شبش را میروم. توجه میکنید یا نه؟ آنجا میگویم که این مثلاً این دختر خوب است. اینها همین یک اقراریه از من میخواهند. آنوقت من یک پاره وقتها شب که میشود تو سر خودم میزنم، خدا اینها یک اقراریه میخواستند، آیا این اقراریه جوری نباشد ما آبرویمان بریزد، اینها به ما اطمینان دارند، ما خیانت نکنیم در حرفمان، خیانت نکنیم اصلاً تا حتی در تعریف به آن. خیلی آدم دقیق است این حرفها، اینکارها. خیلی باید قربانتان بروم دقیق باشید.
حالا ما باید درباره مردم، باید مالمان را، آن اخوتمان را انفاق کنیم. اما درباره امامزمان خودمان را باید انفاق کنیم. این فرق دارد. ما درباره امامزمانمان خودمان را باید انفاق کنیم. حالا اگر خودت را واقع انفاق کردی، او هم انفاق میکند. حالا میگوید: «السلام علیک یا مطیع لله و رسوله، عبد الصالح، مطیع لله و رسوله» پدر و مادرم بهقربانت، حالا خودش را فدایت میکند. عزیز من، بیا فدای کسی شو که خودش را فدایت کند. فدای کسی نشو که فدای شخص شوی. فدای امر شو. ما بیشترمان فدای شخص میشویم. بیا فدای امر شو. اگر فدای امر شدی آن امر هم میگوید من فدای تو. توجه فرمودید چه میگویم؟ حالا اگر شما واقع خودت را فدای خدا کردی، خدا میگوید چه میخواهی؟ خدا میفهمد تو احتیاجت به چیست؟ یکدفعه علم اولین تا آخرین به تو میدهد. یکدفعه تاییدت میکند. حالا که تایید شدی، تاییدی باز چیزی نیست، تنظیم باید باشی. بعد از تاییدی تنظیم است، آنوقت تو باید تنظیم باشی. تنظیم یعنیچه؟ یک کارگاه، یک کارخانه، الحمدلله اغلبتان مهندسید. یکچیزی که تنظیم است، دیگر این تنظیم است. صادراتش هم خوب است. ما با یکی از رفقای عزیزمان این حرف را داشتیم، قبول کرد. ایشان هر علمی بگویی دارد. تنظیم باید باشی، تنظیم نگاه به زن مردم نکنی، به بچه مردم نکنی، خیانت نکنی، بهفکر مردم باشی، امر پدر و مادرت را اطاعت کنی، امر خدا را اطاعت کنی. در فکر باشی، در این باشی که بیامری نکنی. در فکر باشی خیانت نکنی. صادرات تو باید چه باشد؟ آنکه تنظیم است ضایعات نداشتهباشد. تو هم صادراتت باید ضایعات نباشد، آنوقت تنظیمی. تنظیم، باید این کارگاه که تنظیم است ضایعات ندارد، تو هم صادراتت باید ضایعات نباشد. امر از تو صادر شود، آنوقت تنظیمی. آنوقت خدا چهکارت میکند؟ از «علم نور یقذفه الله من تشاء» به تو میدهد. چهکارت میکند؟ علم حکمت به تو میدهد. چهکارت میکند؟ علم اولین تا آخرین به تو میدهد. چهکارت میکند؟ تاییدت میکند، میگوید این مؤمن حالا که اینجوری شد توجه فرمودید، تمام اعمالش را قبول میکنم. متقی ایناست. تنظیم است. آیا میتوانیم تنظیم شویم؟ آره، کار در آن کن، یکخرده فکر در آن کن، هر کجا دیدی اینجا قرقگاه است، کار نداشتهباش. کار به مداخلت نداشتهباش، کار به امر داشتهباش. ما بیشترمان کار به مداخلمان داریم. اینکار چقدر برای من مداخل دارد. به چه قسم بخورم، من از اول تکلیفم اینکار را نکردم. فکر میکردم این امر درستاست یا نه؟ من امر را بالاتر از پول میدانستم. تا حتی امر را بالاتر از عزت خودم میدانم. متوجهای؟ عزت خودم را خرد میکردم، برای امر. میدیدم آن درستاست، چرا؟ میدیدم امر، امر خداست، امیرالمؤمنین، صاحب الامر. برای ما گذاشته ما باید امر اینها را اطاعت کنیم. امر چهکسی را میروی اطاعت میکنی؟ شما روی، یکمشت گناه و یکمشت بدبختی هم گردنت است، یارو هم بادش در رفت افتاد اینجا. دست خودش به جایی بند نیست، دست تو هم به جایی بند نیست. جایی برو که رزاق رزقت است. تأمینت کند. من یک پارهوقتها به خدا میگویم، خدایا ما را تامین کن، رفقای ما را هم تامین کن. چهکسی تامین میشود؟ [کسیکه] تکذیب نداشتهباشد. ما بیشتر کارهایمان تکذیب دارد.
امیدوارم که این حرفها را توجه کنید. امیدوارم باطن امامزمان قسمش میدهم، اینها در گوشت و پوست و خون ما جریان پیدا کند. امیدوارم که همینجور که گفتم ما خلاصه بندهخدا باشیم، نوکر امامزمان باشیم. امیدوارم از آن نوکرها باشیم که خلاصه فرمان ببریم. امیدوارم باطن امامزمان، شما را همیشه موفق کند. امیدوارم این حرفها را بایگانی نکنید. امیدوارم در این حرفها کار کنید. امیدوارم همینجور که میگویم اتصالت را خدایا با ما قطع نکن، بگوییم اتصالمان را از ولایت هم قطع نکن. امیدوارم اتصالمان را با حرف ولایت هم قطع نکنیم. اگر شما در حرف ولایت رفتی کار کردی، در خود ولایتی. اگر شما در ولایت کار کردی، نوکر ولایتی. مگر نمیگوید کارگر؟ آن کارگر دارد برایت کار میکند. اگر تو هم در خط ولایت کار کردی، تو هم کارگری. کارگر خدا و کارگر امامزمانت هستی. عزیز من، بیایید کارگر امامزمان باشید. اگرنه والله بالله آنکار تو جهاد فی سبیلالله است. چرا میگوید جهادگر؟ جهادگر به امر خدا دارد جهاد میکند. کارت هم تو داری میکنی، به امر خداست. کوشش کن ضایعات نداشتهباشی، به کارت برس. مواظب باش، کسی گوشت را نبرند. اگر پولداری فوری نگو من چند هزار تومان دارم، برایت خواب میبینند. اگر یککاری داری که کارت خیلی در گردش است، خیلی افشاء نکن. برایت خواب میبیند، مشاور درست میکند، یا نمیتواند ببیند. امروز یکجوری شده مردم خدعهگر شدند. امروز ایننیست که اینکار را کنی.
من با یکنفر رفیق بودم، یک سلام و علیکی داشتم. ما خیلی هم با این چیز بودیم، آنچه که از دستمان میآمد میکردیم. یکوقت دیدم که این رفته یکجا مسافرت، خانمش بهمن تلفن زد که آره من دختر دم بخت دارم، شما صد تومان به ما بده. بچهاش هم یکدفعه بابایش را زدهبود، بچه هم، بچه بدی بود، نماز هم نمیخواند. آنوقت گفتم، محمد آقا که هست، از او بگیرید. از ما نگرفت و رفت. به یکی از رفقای او دوباره زدهبود، او به این دادهبود. صد تومان را حالا خانم رفت یک تلویزیون رنگی خرید. این آمد و قسطش را ماهی پنجاهتومان حواله ایشان کرد. به او گفتم قسطش را نده. که تو قسطش را نده، خب یارو میآید برمیدارد میرود. گفت آخر نمیشود ندهم، من هم رفاقتم را با او قطع کردم. حالا بهدینم راست میگویم، حالا رفاقتم را قطع کردم، داشتم نماز میخواندم، ناراحت شدم. یکدفعه دیدم بلند ندا آمد که، فلانی ما مالت را نمیخواستیم بینماز بخورد. خیالم راحت شد. حالیات میکند عزیز من. توجه میکنید من چه دارم میگویم؟ یعنی تا یکذره ناراحت باشی، امامزمان از ناراحتی تو را درمیآورد. اما قصدت خدا باشد. متوجهای؟ یعنی اگر تو قصدت خدا باشد، تو را از آنجا درمیآورد؛ اما من دارم، من راجعبه امامزمان هم از این حرفها دارم. حالیات میکند. توجه داشتید؟
من یک مجلسی داشتم، ما یک بچه داشتیم محمد، دور از جان آقازادههای شما، خدا انشاءالله باطن امامزمان آقازادههایتان را به شما ببخشد، شما را به آنها ببخشد، انشاءالله بهقول امروزیها ملال نداشتهباشید، انشاءالله خوب باشد. اما ما گفتیم که خدایا اگر یک بچه به ما بدهی، ما بالاخره یک روضهای میخوانیم. آنوقت خدا ایشان را، محمد را به ما داد. ما قصد کرده بودیم اگر پسر باشد، اسمش را بگذاریم آقا علیاکبر؛ اما شب قتل امام محمد تقی [بهدنیا آمد] گفتم امامحسین، من از امامرضا خجالت میکشم، اسمش را گذاشتیم تقی. نذرمان را هم بههم زدیم. ما یک چند سالی یک روضهای میگرفتیم، انداختیم به شب قتل، گفتم که خودم کار کنم. خب بالاخره گفتیم بهقدر وسعمان، وقتیکه وسع نداشتیم میدادیم کسی بخواند، یواشیواش وسعمان بیشتر شد و ده بیست نفری بودند و خلاصه حالا برنجی بود و هر چه بود درست بالاخره میکردیم. ما دیدیم آمدند در آن دخالت کردند. دخالت کردند حسابی. ما روضه را قطع کردیم. این دیگر کنترلش از دست ما رفت. قطع کردیم و حالا رفتیم در فکر که خدایا ما چه کنیم؟ آیا وظیفهامان بود؟ به روح تمام انبیاء آقا امام محمد تقی تشریف آوردند اینجا، [فرمودند] فلانی من اراده کردم، من ارادةالله هستم. من اراده کردم، خب، بیا از غصه درت میآورد. خب حالا چهکار میکند؟ حالا شب قتل که میشود، بندهزادهها را، دامادمان را، میگویم شبها بیایند همانجا، یک روضهخوان هم میآورم، یکروضه میخواند و یک شام هم میدهم. ببین آن کاری که تو، توجه کنید، آن کاری که تو میکنی، یکذره ناراحتی که آیا درستاست یا نه، میآید میگوید من اراده کردم نباشد. روضه من را میگوید من اراده کردم نباشد. اینکه روضه نیست که. توجه کنید من چه دارم میگویم. حافظ ما آنها هستند. خدا حافظ آنهاست، آنها حافظ ما هستند. چرا ما توجه به اینها نداریم؟ خدا حافظ ائمه است، ائمه حافظ ماست. از کجا آخر تو اینجوری حرف میزنی؟ چرا خدا میگوید به یک دوست ما توهین کردی، خانه من را خراب کردی . خدا تضمین میکند یک شیعه را. چرا میگوید اگر به یکی توهین کردی، هیچعبادتت را قبول نمیکنم؟ اینقدر خدا حافظ توست. کجا میروی؟ چهکار میکنی؟ به این حرفها باید یقین داشتهباشی، امامزمان چقدر تو را میخواهد. خدا چقدر تو را میخواهد. اما در قرقگاه نرو، در امر باش. حرف من سر ایناست. اگر در امر باشی، والله خدا به تمام اشیاء اعلام میکند: اشیاء من، تو هم به امر این باش. اگر طرفدار هم میخواهید باشید، بیایید حقیقت امامزمانتان را قبول کنید، خدا را قبول کنید، هیجان نداشتهباشید. پایتان به امر باشد، چشمتان به امر باشد، دستتان به امر باشد، انفاقتان به امر باشد، خیالتان به امر باشد. رفتارتان به امر باشد، نفستان به امر باشد، چشمتان به امر باشد. تصدیق فرمودید من چه میگویم؟ اگر اینجوری شدی، حافظ داری. اصلاً دیگر گناه نمیکنی تو. اگر طرفدار دنیا و آخرت میخواهی، امامزمان. تو کجا میروی؟ دنبال که میروی؟ چهکسی را موثر میدانی؟ بدبخت بیچاره! (صلوات) خستهاتان نکنم، کسلتان نکنم،
خدایا عاقبتمان را بهخیر کن.
خدایا ما را بیامرز.
خدایا ما را با این حرفها محشور کن.
خدایا پیغمبر فرمود: هرکس هر عقیدهای، هر صفاتی دارد با آن محشور است. خدایا ما را با این حرفهای ولایت محشور کن. امامسجّاد فرمود: هر که را دوست داری با او محشور میشوی. خدایا ما تو را دوست داشتهباشیم.
خدایا ما ائمه را دوست داشتهباشیم.
خدایا دوستان دوستان ائمه را دوست داشتهباشیم.
خدایا هر محبتی بهغیر دوستی خودت و ائمه و رفقایعزیز، اینها که پیرو پیغمبر و امامحسنند، محبتی غیر اینهاست از دلمان بیرون کن.
خدایا محبت اینها را رشد بده.
خدایا یقین کنیم به این حرفها.
خدایا ما نجوا کنیم با این حرفها.
خدایا محبوب ما تو باشی، محبوب ما امامزمان باشد، محبوب ما رفقایی که دنبال این حرفها هستند باشند. خدایا ما را با اینها محشور کن.
خدایا رزق ما را تعیین کردی، زیاد کن.
خدایا این اشخاصی که دست خیر دارند، خدایا آنها را از فقرا نگیر.
خدایا بهحق امامزمان مشکل از کار همهشان بگشا.
خدایا اینها مشکلگشا هستند، مشکل از کار همهشان بگشا.
خدایا کارساز اینها خودت باش.
خدایا بهحق امامزمان قسمت میدهم، به فتنه آخرالزمان ما را مبتلا نکن.
خدایا ما را نجات بده.
خدایا اینچیزها یک هدایتکن دارد، (طیارههای خیلی مهم)، خدایا یک هدایتکن برای ما بگذار. خدایا ما را هدایت کند. خدایا خارجی هدایتکن میگذارد، تو هم به ما بگذار.
خدایا ما را هدایتکن. (صلوات)