تولی و تبری؛ تسلط به گناه
(یک صلوات بفرستید.)
تولی و تبری؛ تسلط به گناه | |
کد: | 10542 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1384-02-16 |
أعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم
العبد المؤیّد الرّسول المکرّم أبوالقاسم محمّد
السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمة الله و برکاته، السلام علی الحسین و علیبنالحسین و أولاد الحسین و أهلبیت الحسین و أصحاب الحسین و رحمة الله و برکاته (یک صلوات دیگر بفرستید.)
آقایان! ما باید اوّل بفهمیم که دین یعنی چه؟ ما خیلیهایمان توجّه نداریم دین یعنی چه؟ یعنی بیشتر ماها عبادتی شدیم. آن آقا میرود عمره و آن هم میرود نمیدانم کربلا و آن هم میرود مسجد جمکران و آن هم نماز شب میکند و آن هم بیتوته میکند؛ حالا خوبها [را دارم میگویم] آنها که میروند؛ من الآن حرفم سرِ خوبهاست، اینهایی که ما میگوییم خوب هستیم. حالا آنها که میروند؛ شما الحمد لله، خدای تبارک و تعالی؛ ولایت کشش دارد؛ یعنی اشخاصی که میآیند اینجا، خیلیها میآیند اینجا، نمیخواهم اسم بیاورم، اینها یک چند دفعهای که بیایند میروند. ولایت کشش دارد؛ یعنی میگوید که «قلب المؤمن عرش الرّحمن»؛ یعنی قلب یک مؤمن عرش خداست؛ آنوقت رزق عرش؛ یعنی خود ائمه (علیهمالسلام) هستند. ببین امام صادق (علیهالسلام) میگوید: همه هفته، ما میرویم در عرش خدا، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) جدّمان واسه ما صحبت میکند. (صلوات بفرستید.)
در قلب شما اگر که ولایت باشد، حرف ولایت را میپذیری؛ وگرنه نمیپذیرند؛ خیلیها نمیپذیرند. میگوید برویم ببینیم آنجا چه خبر است و یکدفعه [میآید و میگوید:] چیزی نبود. الآن شما جوانها باید خیلی شکرانه کنید که الحمد لله اینجا میآیید و حرف ولایت، واقعیِ ولایت میشود و قبول دارید و خیلی هم خوشحالید. من که نمیتوانم از شما تشکّر کنم؛ امیدوارم که خود صاحب الأمر آقا امام زمان (عجلاللهفرجه) شما را پذیرفته، والله، بالله، تالله، پذیرفته؛ وگرنه شما اینجا نمیآمدید. خیلیها میآیند و میروند؛ یعنی قلب مبارک شما الآن جوری شده که ولایت را میپذیرید، باید تشکّر از خدا کنید!
حالا منظورم این است که ما باید بفهمیم که رستگار که ما میشویم، خدا بهشت به ما میدهد، فردوس به ما میدهد، ارادة الله میشویم، چیست؟ چه چیزی هم ما را کنار میزند از این حرفها؟ باید توجّه کنیم؛ یکی تولّی است، یکی تبرّی. اوّل باید تبرّی داشته باشید؛ یعنی از دشمنان این دوازده امام، چهارده معصوم (علیهمالسلام) بدمان بیاید، حالا هر که میخواهد باشد، باید ما از دشمنان اینها بدمان بیاید؛ این تبرّی است. وقتی تبرّی داشتی، خدا تولّی به تو میدهد. تولّی؛ یعنی امام زمان (عجلاللهفرجه) تو را میپذیرد، قرآن تو را میپذیرد، حضرت زهرا (علیهاالسلام) تو را میپذیرد؛ اگر این نباشد والله، تو را نمیپذیرد.
حالا من واسهتان بگویم ببین درست است یا نه؟ هر چه که به شما گفتم، مصداقش را آوردم؛ یعنی هر چه که به شما گفتم، مصداقش را آوردم که اینطرف و آنطرف نزنید. عباس، عموی پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) است؛ یعنی به حضرت زهرا (علیهاالسلام) مَحرم است، ما یک مَحرم داریم، یک قوم و خویشی، اصل مَحرمیّت است، نه قوم و خویشی. توجّه کنید حرف علمی است. این آقا الان میبیند که قوم و خویشش است، میگوید بروم با او به اصطلاح [صله رحِم کنم] یک چیزی به گوشش خورده که رحِم اگر نکنی، سی سال عمرت کوتاه میشود، میرود پیش او. روایت داریم: این آدم اگر برای دین تو ضرر دارد، برای بَر و بچّهات ضرر دارد، نرو! این [صله رحِم که میروی] قطع رحم است. «إنّه لیس من أهلک»[۱]! اصل، دین است.
حالا شما توجّه کن عباس را راه نداد حضرت زهرا (علیهاالسلام). [عباس] گفت: علیجان! به زهرا (علیهاالسلام) بگو من عمویت هستم. [حضرت زهرا (علیهاالسلام)] گفت: چرا رفتی؟ گفت: خب، همه رفتند دیگر، من هم رفتم. [حضرت زهرا (علیهاالسلام)] گفت: حالا هم برو! به حضرت عباس، روایت داریم: چهار روز بود که زهرای عزیز (علیهاالسلام) سلمان را ندیده، به امیرالمؤمنین علی «علیه السلام» میگوید: علیجان! به سلمان بگو بیاید من ببینمش. چه خبر است عالم؟! کجا میروید؟! میفهمید میروید یا نمیروید؟! راهتان نمیدهد به حضرت عباس، امام زمان (عجلاللهفرجه) راهتان نمیدهد، خودتان میروید.
یک جاهایی است ما خودمان میرویم. تأییدی ما نداریم که، تو باید تأییدی داشته باشی، عزیز من! تولّی و تبرّی داشته باشی، عزیز من! کجا میروی هر که، هر جا میروی، هر جا میروی، چرا میروی؟ چرا سکونت نداری؟ تو اگر بخواهی رستگار شوی، باید امر، امر اینها را شاخص قرار بدهی؛ هر کجا میبینی رضایت اینهاست بروی، هر کجا نیست نروی؛ تا زهرا (علیهاالسلام) راه به تو بدهد. اگر زهرا (علیهاالسلام) راه نداد، هیچ کسی راه به تو نمیدهد دیگر، مگر علی (علیهالسلام) راه به تو میدهد؟ امام حسن (علیهالسلام)، امام حسین (علیهالسلام) به تو راه میدهد؟ راه به تو نمیدهد، حالا چه شد؟ حالا رفتن عباس چه شد؟ مگر رفت عرق خورد؟ نه! قمار زد؟ نه! نزول خورد؟ نه! توجّه کنید من چه میگویم؟
ایشان قرآن تفسیر میکرد، بعد از پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)، معاویه به او نوشت: تو قرآن تفسیر میکنی؟ گفت: قرآن توی خانه ما نازل شده، من نکنم چه کسی بکند؟ گفت: قرآن را بخوان! تفسیر نکن! یک پولی واسهاش داد، این همان کار را کرد؛ حالا زهرا (علیهاالسلام) راه به او نمیدهد، چرا به حرف خلق میروی؟ این خلق که الآن حرف به تو میزند، اگر امر خدا و پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) است، اطاعت کن! نیست، چرا میکنی؟! مثل همان میشوی، راه به تو نمیدهد. توجّه میکنید من چه میگویم؟ اگر میفهمید یک صلوات بفرستید.
حالا اصل، تولّی و تبرّی است، ما باید تبرّی بجوییم، آخرالزّمان است آقایان! خیلی مشکل است؛ چونکه ما روایت داریم: آخرالزّمان تمام ادیانها در این زمان پیاده میشود. مرد میخواهد که توی این ادیانها نرود و در همان صراط مستقیم باشد. والله، به دینم، روایت داریم، میگوید: هفتاد و سه فرقه میشوند؛ یک فرقهشان ناجی است، همه باطلاند. چرا دنبال باطل میروید؟
عزیز من! جوانان عزیز! قربانتان بروم، من والله، برای شماها گریه میکنم. گیر چه کسی افتادیم ما؟ چرا اینطوری شدیم ما؟ چرا گیر شیطان میافتید؟ حالیتان میشود من چه میگویم یا نه؟ چه کار دارند این جوانها؟ همهشان مثل غنچه گل هستند. رهبری میخواهند. رهبری این است که تو الآن بدانی که با شیطان روبرو هستی، با هوا و هوس روبرو هستی، رهبری، خودت هستی، خودت نرو دنبال گناه. اصلاً خودت رهبری تو. توجّه میکنی؟
آن دفعه هم گفتم که ببین گوساله سامری که تقصیر نداشت، خود مردم میروند. خدای نخواسته این آقای جوان خودش میرود ردّ دختر مردم، خودش میرود ردّ بچه مردم، خودش میرود ردّ گناه، نرو عزیز من! بشر خودش میرود، او که نمیآید که! اگر دعوتتان هم کرد، نباید بروی. تو باید حاکم باشی به خودت، تو باید مثل کوه باشی، «المؤمنُ کالجبل» باشید جوانها! امروز خیلی مشکل شده دینداری. دین این نیست که ما داریم. این نیست که ما هر کاری شد بکنیم؛ هیچی. لااُبالیگری خوب نیست، عزیز من! قربانتان بروم. حالا من واسهتان مثال بیاورم. (یک صلوات بفرستید.)
الآن بیشترِ بیشترِ مشکلاتی که ما داریم، ما به امرِ یک گناههایی، یک چیزهایی راضی میشویم. یک نفر بود، دو نفر بودند، اینها رفتند به اصطلاح کربلا مجاور شدند. یکی از آنها پینهدوز بود، یکی از آنها هم بیکار بود. پینهدوزه آمد روی تخت آنجا [در حرم] امام حسین (علیهالسلام)، آنجا یک چیزی پهن کرد و کفش میدوخت. آن یارو که با این آمده بود، اینها دو نفر بودند؛ گفت: ما چه کنیم؟ گفت: ما میرویم آب خیر میکنیم. آن زمان هم بود، من هم یخته یادم میآید. مشک داشتند، این مشک را اینجا میگذاشتند، یک مشک آب میفروخت.
این پسر آمد مشک آب را بفروشد درِ خانه یک یهودی، خاطرخواه دختر یهودی شد. یهودیها جنساً خلاصه اینجوریاند؛ زیبا هستند. این آمد و دید که خلاصه خاطرخواه شده است و این دفعه که آب آورد، گفت: دخترت را به ما میدهی، گفت: من باید به بابایش بگویم. پسر هم نسبتاً جوانیاش بد نبود. (جوانها که زیبا هستند، خیلی خطری هستند! خیلی باید مواظب خودشان باشند! عین حضرت یوسف هستید جوانان زیبای خوشگل! همهتان خوشگل هستید الحمد لله. من که همه شما را با چشمی که لنز توی آن هست، خوشگل میبینم؛ اما
تو حُسن یوسفی داری به حُسن خود مشو غرّه | صفات یوسفی باید تو را تا ماه کنعان کرد |
اگر از گناه گذشتی پسرهای زیبا! میشوی یوسف، اگر نکردی، پدرت را درمیآورد خدا، بیایید یوسف بشوید! دخترها میآیند سراغتان، آخر من یک عالَمی را میبینم، همچین به تو بگویم؛ نه که به من بگویند. دخترها میآیند سراغتان، بچّهها میآیند سراغتان، تو باید «المؤمنُ کالجبل»، یوسف باشی. تو سراغ گناه نروی. ببین یوسف نرفت، گذاشتش خدا روی تخت سلطنت. میفهمی دارم میگویم چه؟!)
حالا این جوان آمد و به این خانم گفت و او هم گفتش که اگر، به او بگو میآیی دین ما را قبول کنی، من دخترم را به تو میدهم. این دید دارد به آتش این خاطرخواه شدن میسوزد، گفت: حرفی ندارم. رفت و خلاصه دین آنها را انتخاب کرد و این هم این دختر را عقد کرد و هر کاری بود، خلاصه به او داد. یک قدری که عشقش آرام گرفت؛
(این را هم من به جوانها بگویم، زنگرفتن سه جور است، زنگرفتن سه جور است: یک زنی هست یا تو خاطرخواه او میشوی یا او [خاطرخواه تو میشود]. این تمام میشود، یک چهار روز که بغل هم خوابیدید، تمام میشود. این پایه ندارد؛ یا او میرود توی فکر دیگری، یا یکی دیگر. این یک. یک زنگرفتن، اسم و رسمی است، من دختر چه کسی را میخواهم؟ من نمیدانم او را میخواهم، این هم به درد نمیخورد؛ خب یا او داراست، فقیر میشود یا مریض میشود؛ خب این هم که به درد نمیخورد. شما باید قربانتان بروم، یک زنی بگیرید انسانسازی کنید! پدر شما زن گرفته ماشاءالله انسان درست کرده شما را، شما باید یک زنی بگیری انسانسازی کنید! حالا خدا فوراً یک جزا به شما میدهد. میگوید: ای جوانی که رفتی زن بگیری؛ آن دو تا را زدی کنار، رفتی انسانسازی کنی، حالا شاربت عرق کند، جزء شهدایی. خانم شما هم جزء مریم است. دلم میخواهد جوانها! این حرفها را، من هشتاد سالم است، اینها را بشنوید!)
حالا این آمد و عشقش تمام شد، یک چند وقتی تمام شد دیگر. حالا هر وقت این دختر میدید [که] این [شوهرش] میرود به قول امروزیها توالت، این چشمهایش اینطور میشود [گریه میکند]. گفت: مرد! چه شده؟ گفت: آخر من بیچاره شدم. من دست از حسین (علیهالسلام) برداشتم، دست از علی (علیهالسلام) برداشتم. تو را دیدم، گرفتارِ تو شدم، بدبخت شدم. گفت: کاری ندارد، چرا گریه میکنی؟ من هم میآیم، مسلمان میشوم؛ این دختر مسلمان شد.
حالا حرفم سر پینهدوز است، این دید که خلاصه یک دست کت شلوار به او دادند، حالا آنموقع ماشین نبوده، وسیله به او دادند، خیلی اینکه یهودی شده، خلاصه بساطش درست شده. پینهدوزه هی حسرت به این میبرد؛ میگفت: کاش ما هم این کار را کرده بودیم؛ تا اینکه اینها یک جشنی دارند یهودیها میروند آندلس، اینها هم که در هر خاکی هستند، آن جشن را، اینها را میآیند با طیّاره میبرند، یکی دو تا در کاروانسرای بزّازها بود بردند آنها را.
اینها وقتی رفتند آنجا، عرض میشود خدمت شما: حالا این [دختر] به پدر و مادرش نمیگوید، این دختر مریض شد، به او گفت: فلانی! گفت: هان؟ گفت: من را خاک میکنند طلاهای من را، همه را ردّم میکنند [همراهم خاک میکنند]. تو میآیی، من را درمیآوری از توی قبرستان یهودیها، میبری کربلا، همین؛ هر چه هم که طلا هست، مال خودت. این را خلاصه دفنش کردند. امشب برگزار شد و نصف شب بلند شد رفت یک وسیله، صندوق یخی درست کرد که این را میخواهد بگذارد توی آن، کارهایش را کرد، وقتی رفت، دید پینهدوزه اینجاست. دید پینهدوزه اینجاست، جای این دختر است.
از آنجا آمد کربلا و رفت به استاندار آنجا گفت، [استاندار] گفت: آره پریروزها این پینهدوزه مُرد، ما دیدیم این روی تخت [در حرم امام حسین (علیهالسلام)] آنجا [مینشست]، آوردیم اینجا خاکش کردیم، وقتی اینجا را کَندند، دیدند دختر اینجاست. حالیتان هست دارم به شما میگویم چه؟ پس اینکه میفرماید هر که به عمل قومی راضی باشد، جزء آن قوم است. بیشتر ماها الآن داریم به عمل بعضی چیزها راضی میشویم؛ این است که خلاصه یک قدری خلاصه اینطوری میشویم. (یک صلوات بفرستید.)
حالا پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) هم فرمود: هر که به عمل قومی راضی باشد، جزء آن قوم است، یا امام سجّاد (علیهالسلام) میفرماید که هر کسی را دوست داشته باشد تا [حتّی] سنگها، با آن محشور میشود. عزیز من! جوانها! جلوی چشمت را بگیر! خاطرخواهِ دختر نشوی، او خاطرخواهِ تو نشود؛ با او محشور میشوی؛ این یک.
دوم؛ این را در کتابها نوشتند، بروید بخوانید! من بیچیز [سند] حرف نمیزنم، الآن هم میروند اصفهان و شیراز [ایّام] عیدها، مثل من مثلاً حالا پاشدیم رفتیم با زنمان مَثلاً اصفهان. زن ما کار به آب داشت، به این صاحبخانه گفت: حمّام کجاست؟ گفت: از اینطرف میروی، یک کوچه است، حمّام منجاب! این پاشد آمد بیرون و یک جوانی بود، [از جوان پرسید،] گفت: حمّام منجاب کجاست؟ گفت: آنجا، خانهاش را نشانش داد. وقتی رفت توی خانه، زن دید گیر افتاده، گفت: من حرفی ندارم، من گرسنه هستم، من غریب این شهرم، برو یک چیزی بگیر بیاور! بخوریم، من حاضرم.
رفت یک چیزی بگیرد، بعضیها میگویند: [این زن] متوسّل به آقا ابوالفضل (علیهالسلام) شد، خلاصه فرار کرد. بعد از حالا بیست سال، سی سال این مرد دارد میخواهد بمیرد، میگوید: خانم! حمّام منجاب اینجاست. بترسید از آن روزی که آدم بخواهد بمیرد، به شما بگوید اینجاست. توجّه به این حرفها بکنید! به تمام آیات قرآن، نماز، روزه، مسجد جمکران، اینها ثواب است؛ اما نجاتتان نیست. نجات بشر در تولّی و تبرّی است. (یک صلوات بفرستید.)
حالا به شما میگویم: شما قربانتان بروم، فدایتان بشوم، یک پرچم داشته باشید به نام پرچم امر. هر کاری که میخواهید بکنید، ببین امر به تو میگوید بکن! [میگوید نه!] نکن! اگر شما پرچم امر داشته باشید، جوان و پیرمرد ندارد. توجّه میفرمایید دارم میگویم چه؟ اگر شما با پرچم امر کار کنید، جزء آن پرچم میشوید، جزء آن امر میشوید.
حالا ببین من به شما میگویم چه؟ مگر سلمان، بابایش را هم میگویند کافر بوده، حالا من یک روز قضیّه سلمان را قشنگ برایتان میگویم که این بنده خدا وقتی آنجا بود، متوجّه شد که یک پیغمبری میآید به نام پیغمبر آخرالزّمان (صلیاللهعلیهوآله)، برحقّ است، خلاصه آمد بیاید، [پدرش] نگذاشت، چندین وقت این بابایش انداختش توی چاه، (برو [در] تاریخ کتابش را بخوان!) چند وقت توی چاه، یک لقمه میانداخت پیشش، متوسّل شد، نجات پیدا کرد.
از آنجا نجات پیدا کرد، چیزی نبود، یکی گیرش آورد، رفت فروختش به یک راهب، چندین وقت آنجا بود، دوباره آمد یکی فروختش به یک زن یهودی، دوباره این زن یهودی چه کارش کرد؟ خیلی اذیّتش میکرد. حالا ببین این [سلمان] چقدر متدیّن است! (ما که هر چه گیرمان بیاید، حلال است!) ببین حالا این سلمان را میگوید، از اول بایدش سلمان شد و آنگه مسلمان شد.
تو حسن یوسفی داری به حسن خود مشو غرّه | صفات یوسفی باید تو را تا ماه کنعان شد |
(تو را سیر میدهد، از سیر باید درآیی، این آقا میگوید من چطور نمیرسم به جایی؟ تو را سیر میدهد، از سیر باید درآیی.) حالا چه کار میکند؟ حالا اینجا زن یهودی است، آقا که شما باشید! جبرئیل نازل شد: یا محمّد! علی (علیهالسلام) را ببر! سلمان را بخر بیاور! آره! رفت دید این زن یهودی است. حالا حرفم سر این است: سلمان دید که دو نفر، سه نفر آدم نورانی آمدند. به اینها گفت: این خانمم؛ یعنی زن یهودیه، به من گفته از درختها چیزی نچینی، از این پادرختیها بخور! اما من بروم اجازه بگیرم از این درختها یک چیزی بچینم به شما بدهم.
رفت اجازه گرفت و اجازه داد و آورد. ببین پادرختی میخورد. ببین این دارد [چه کار میکند؟] من خیلی آتش میگیرم که هر مالی را داریم میخوریم. حالا به او میگوید نخور! نمیخورد. از درخت میآورد. فهمیدی؟ آقا که شما باشی! آمد، گفت: این غلامت را میفروشی؟ گفت: نه! گفت: چند؟ گفت: خیلی گران است! شما نمیتوانید بخرید، گفت: ما شاید بخریم، خدا به رسولش گفت: من جبرئیل را ارادة الله کردم. من به تمام مقدّسات عالم، پیش امام رضا (علیهالسلام) رفتم، گفتم: شما را ارادة الله کند، من یاد شما بودم، یکی گفتم: ارادة اللهتان کند. یکی هم گفتم، عرض میشود خدمت شما: تتمه عمرتان در راه خدا باشد، یکی هم گفتم که گویا القاء و افشاء به شما بدهد، از خودتان حرف نزنید، گیر باشید! یک چندتایی این جوری خواستم.
گفتش که مثلاً من پانصد تا درخت یشمی میخواهم، پانصد تا هم رطب میخواهم. تا جبرئیل اراده کرد، درختها سبز شد با رطب؛ اینطرف اراده کرد، شد. گفتش که نه! این خرماهای رطب هم میخواهم یشمی باشد. (آخر، خرمای یشمی، اگر عرب توی مجلس باشد، خیلی خوب است، این خرمای یشمی هم بالأخره دو جور است، خیلی خوشمزه و خوشطعم است.) گفت: باشد، سلمان را خرید و آورد. صبر کنید تا امام زمان (عجلاللهفرجه) بیاید بخرد شما را؛ این کارها چیست که میکنید؟! فهمیدید؟!
شما نمیدانید باغ زنبیلآباد چه جور بود؟ {{درباره متقی|من پدرم رعیت بود. یک وقت مریض شد، من رفتم، به قدر یک ماه، دو ماه آنجا بودم، به تمام آیات قرآن، موقع انجیرها و انگورها بود. این باغ زنبیلآباد که اینها حالا به هم زدند، نمیدانم عمارتها دارند میسازند، جنگل مولا بود، گلابی داشت، انگور داشت، هر میوهای که میخواهی داشت، اگر من یک دانه انجیر، یک دانه انار به دهانم گذاشتم به دین یهودی بمیرم. همینساخت دهان خشک میآمدم میرفتم. میدیدم این چند تا اجارهدار دارد. فهمیدی دارم میگویم چه؟ چه داری میگویی؟ تو هر چه گیرت بیاید لاف میزنی. الآن چیزی که حرام است، آن است که گیر ما نیاید. (صلوات بفرستید.)
حالا قربانتان بروم، امر، حیوان و انسان ندارد. ببخشید جسارت کردم، من را عفو کنید! حیوان و انسان ندارد. چرا؟ چند تا حیوان است که میرود توی بهشت. یکی سگ اصحاب کهف است، ببین دنبال خوبها را گرفت. حالیتان میشود من چه دارم میگویم؟ دنبال خوبها را گرفت، دنبال بدها نرو! یا هروئینیات میکند یا تریاکیات میکند، وِلت میکند. این مردم چوببست میخواهند. تا کار به تو دارد، میخواهد عمارتش تمام شود، پلکان میخواهد، میلگرد میخواهد، تخته میخواهد؛ تا تمام شد، میریزد تو را آنجا. چوببستِ کسی نشو! (صلوات بفرستید.)
حالا ببین کسیکه هفده، هجده سال خدمت چهار امام بوده، طاغوت است، حیوان میشود انسان. شتر حضرت سجّاد (علیهالسلام) انسان است، ناقه صالح انسان است، آیات خداست، سگ اصحاب کهف انسان است، خر بلعم انسان است، میرود بهشت. تو را به حضرت عباس، ما چقدر خجالت بکشیم! خدا، خر را ببرد، سگ را ببرد، به تو بگوید برو توی جهنّم! آنجا پدرجان! آنجاست تلویزیون. این تلویزیون چیزی نیست که، آنجاست، آنجا خبرهایی هست، بیایید حرف من را بشنوید! بیایید امر را اطاعت کنید!
حالا اگر امرش را شما اطاعت کردید، مگر اصحاب امام حسین (علیهالسلام) اینها آیت عظمی بودند؟ هیچ کدامشان نبودند به حضرت عباس، از آن آدمهای معمولی بودند؛ چونکه آیت عظمی مقامش خیلی بالاست؛ اما اینها اینجوری نبودند که! این غلامِ سیاه، غلام است؛ زُهیرش کیست؟ بُریرش کیست؟ اینها چه کسی هستند؟ حُرّش کیست؟ همان آدمهای معمولی هستند؛ حالا چونکه امر را اطاعت کردند؛ یعنی امر امام زمان (عجلاللهفرجه) را، حالا امام زمان (عجلاللهفرجه) میگوید که «السلام علیک یا مطیع لله و لرسوله، عبد الصّالح، مطیع لله و لرسوله» پدر و مادرم به قربانتان.
اگر چهل روز کسی خدا و پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را اطاعت کند، خدا بینایش میکند، دعایش را مستجاب میکند، ارادة اللهش میکند. حالا چهل روز امر شیطان را اطاعت کردی، پیشانی مبارکت را ماچ میکند، او هم میگوید: پدر و مادرم به قربان تو بنده که چهل روز است حرف من را شنیدی. ما که چند سال است که حرفش را شنیدیم، من نمیدانم کجای من را ماچ میکند شیطان؟ نه والّا، من که چند سال است شنیدیم. (صلوات بفرستید.)
حالا اگر بخواهید، دوباره تکرار میکنم، جوانان عزیز! قربانتان بروم، بخواهید مبتلا نشوید، نگاه نکنید! کارِ نگاه به زن مردم نیست، نگاه به بچّه مردم هم همینطور است، آن هم گناه است. من روایتش را ندیدم؛ اما از یک مرد بزرگواری شنیدم: کسیکه نگاه شهوت از روی رَیبِه یعنی بدی، نگاه به جوان یا بچّه کسی بکند، خدا گناه ابن ملجم را به او میدهد، اینقدر خدا از این کار بدش میآید. حالا معلوم هم هست [که] چقدر بد است! آخر شهر زیر و رو کردن خیلی مهمّ است!
وقتی که حضرت زهرا (علیهاالسلام) آمد [و دید] امیرالمؤمنین علی «علیه السلام» را طناب گردنش انداخت، آورد توی مسجد، گفت: دست از علی (علیهالسلام) بردارید؛ وگرنه نفرین میکنم، شیعه و سنّی نوشتند: ستونها از جا حرکت کرد، تمام این دنیا گفت: زهرا! همه آمادهایم. همانطور که آماده پسرش شد، گفت آمادهایم. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) گفت: یا سلمان! به زهرا (علیهاالسلام) بگو: تو دختر رحمةٌ للعالمین هستی، اگر نفرین کنی، طیورها در جوّ هوا هلاک میشوند؛ اما خدا قوم لوط را حساب طیورها را هم نکرد، هشت شهر قوم را زیر و رو کرد. الحمد لله الآن در قمِ ما که این حرفها نیست؛ حالا ما حرفش را میزنیم. (صلوات بفرستید.)
پس شما جوانان عزیز! قربانتان بروم، برادران عزیز! هم میتوانید کسی بشوید که امام زمان (عجلاللهفرجه) بگوید پدر و مادرم به قربانتان! هم میتوانید کسی بشوید که شیطان بگوید پدر و مادرم به قربانت! ای بندهام، یا علی! این صراط مستقیم، این هم یک صراط دیگر، اغلب مردم دارند توی آن صراط میروند، چرا؟ ما امام زمان (عجلاللهفرجه) را فراموش کردیم، ما باید پیرو امام زمان (عجلاللهفرجه) بشویم، پیرو زمان شدیم.
خب کجا؟ الآن این جوانها میگویند: از کجا ما پیرو زمان شدیم؟ هر چه که زمان میگوید میخرید، هر چه از روس و انگلیس میآورد میخرید. تو پیرو زمان هستی. آخر، اینکه میخری، قربانت بروم، فدایت بشوم، این پول بیت المال است. ببین خدا اجازه میدهد بخری یا نخری؟ پول را خدا در اختیار تو گذاشته، بیت المال است، هر چیزی که نمیتوانی بخری که، باید این پولی را که گذاشته در خدمتِ تو، از تو بازخواست میکند، چرا شب اوّل قبر به تو میگوید: عمرت را به چه طی کردی؟ «حرامها عقاب، حلالها حساب»! حساب میکشد از شما، باید قربانتان بروم، فدایتان بشوم، بیایید [طوری زندگی کنیم که] نمیریم ما به زمان جاهلیّت.
مسجد جمکران رفتن چیزی نیست، گناه نکردن چیزی است. الآن میخواهی بروی، چند تا گناه میکنی تا بروی. کجا میروی؟ شیطان خیلی بازیات میدهد؛ میگوید برویم ثواب کن! ثواب میگوید بکن! گناه میکنی. گناه میگذارد رویش. حالیتان میشود من چه میگویم؟ آخر چه بگویم واسه شماها؟ من دارم شما را توجّه میدهم که شما دینتان را از دست ندهید، علی (علیهالسلام) را از دست ندهید، زهرا (علیهاالسلام) را از دست ندهید، نه عبادتی بشوید، عبادتی که فایده ندارد که. من نمیگویم عبادت نکن! من نمیگویم مسجد جمکران نروید! حسابش را بکن الآن که میخواهی بروی، ببین امر کجاست که بروی؟ رهبر تو امر باید باشد، رهبر تو امر باید باشد.
اصلاً خدا به تو اسم اعظم داده. اسم اعظم مگر همین است که شیخ بهاء دارد؟ والله، تو هم داری. حالیات نیست که داری یا نداری؟ خب شیخ بهاء از اینجا میخواسته برود آنجا که امام زمان (عجلاللهفرجه) را ببیند، آمد دید امام زمان (عجلاللهفرجه) درِ دکّان یک قفلی نشسته، کفشش را برداشت، رفت بدهد به یک پینهدوز که بدوزد. گفت: میشود این کفش من را بدوزی؟ گفت: آقا! دو تا پیشنوبت داری، گفت: دو تا پیشنوبت داری. گفت: حالا نمیشود؟ گفت: میشود، آقا! به شما میگویم دو تا پیشنوبت داری. گفت: اگر صبر نکنی، میگویم مردم! بیایید امام زمانتان را ببینید!
این دارد میشناسد امام را، گفت: اگر صبر نکنی میگویم مردم! بیایید امام زمانتان را ببینید! میشناسد امام را؛ امّا دارد امرش را اطاعت میکند. میگوید یارو را کنف نکن! این را بدوزی، آن را بگذاری کنار. [آن پینهدوز] در امر است؛ آنوقت رو کرد به شیخ بهاء، گفت: به اسم اعظم نیا من را پیدا کن! بگذار من بیایم پیش تو، حالیات است؟ یک کاری بکن، امام زمان (عجلاللهفرجه) [بیاید پیش تو]؛ اگر تو امر را اطاعت کنی والله، امام زمان (عجلاللهفرجه) میآید پیش تو. حالا یا میشناسی او را یا نمیشناسی؟ امر را اطاعت کن!
چرا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در دکّان میثم میرود؟ دو مَن خرما داشت. خدا رحمت کند این حاج شیخ عباس را! ما هفده، هجده سال پیش ایشان بودیم. میگفت: کسی بود هزار شتر سرخمو داشت، هزار تا تریلی داشت [پیش این نمیرفت]، میرفت در دکّان او، چرا؟ تشکّر از ولایتش میکند، ولایتش را از دست نداده.
این عمّار [میثم] است دیگر، گفت: عمّار! گفت: هان؟ گفت: چه کار میکنی موقعیکه تو را میخواهند، میگویند: دست از ما بردار! گفت: والله، برنمیدارم، گفت: پایت را میبُرند، گفت: برنمیدارم، گفت: زبانت را میبُرند، دستهایت را هم میبُرند، گفت: برنمیدارم. آن حاکم خواست او را. گفت: دست از علی (علیهالسلام) بردار! گفت: برنمیدارم. گفت: میگویم پایت را ببُرند، دستت را ببُرند، مولایت چه گفت؟ گفت: میبُرند، زبانت را هم میبُرند. گفت: بروید دست و پایش را ببُرید! زبانش را نبُرید!
حالا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آن درخت را هم نشانش داد، فهمیدی؟ هر روز میرفت پای آن درخت، نماز میخواند، میگفت: ای درخت! کی [چه موقع] میشود من بیایم گَلِ تو به عشق علی (علیهالسلام) جان بدهم؟ دارد با درخت نجوا میکند. کجا میروی با این شاشوها نجوا میکنی؟ بیایید با علی (علیهالسلام) نجوا کنید! بیایید با خدا نجوا کنید! عزیزان من! حالا مگر اینطوری است؟ حالا در بهشت حضرت آقا قمر بنیهاشم (علیهالسلام) دو بال دارد، این هم بال دارد؛ چونکه دستش را جدا کردند. نمیگویم حالا در درجه آن است؛ اما خدا این سِمَت را به او داده که دست و پایش در راه [ولایت داده]. حالا با زبانش، دست و پا بُریده، منقبت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را میگفت، گفت: بروید زبانش را هم ببُرید! حالیات است؟ ما بیخود و بیجهت از امام زمان (عجلاللهفرجه) رفتیم کنار، دستش را میبُرد، پایش را میبُرد، این است عزیز من! قربانت بروم.
ما بیخودی رفتیم کنار، ما والّا خدا میداند، نمیخواهم چیزتان کنم، از سنگ کمتریم. این ستون حنّانه، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) به آن تنه [تکیه] میداد، بنا شد منبر درست شود، از پیش ستون رفت، چنان ستون داد میزد! مدینه را از جا برداشته بود، آمد گفت: آرام! من قول به تو میدهم تو از سنگهای بهشتی باشی. آرام گرفت. آیا ما از امام زمان (عجلاللهفرجه) جدا شدیم، داد هم زدیم یا نه؟ میفهمی جدا شدی یا نه؟ چه وقت جدا میشوی؟ آنوقت که گناه میکنی. چه وقت جدا میشوی؟ آنوقت که جلوی امام زمان (عجلاللهفرجه) گناه میکنی؛ جدا شدی دیگر.
گناه، من عقیدهام این است که گناه چیزی نیست، پشت به امام زمان (عجلاللهفرجه) و خدا کردنش چیزی است. حالیتان هست چه به شما میگویم؟ گناه را میبخشد، ما چه کنیم که پشت به امام زمان (عجلاللهفرجه) کردیم و داریم گناه میکنیم؟! پشت به خدا کردیم و داریم گناه میکنیم!
عزیزان من! قربانتان بروم، حرفها را دلم میخواهد که شما توجّه کنید! تمام شما إنشاءالله امیدوارم جوری بشوید که امام زمان (عجلاللهفرجه) بگوید پدر و مادرم به قربانتان! هیچ چیز هم [سخت] نیست، خیلی هم قُلا [آسان] است، امر را اطاعت کنید! امر را اطاعت کنید! از خدا بخواهید شما مسلّط به گناه بشوید، نه گناه به شما مسلّط بشود. اگر نماز شب کردید، نماز کردید، هر جوری هست؛ اگر نماز شب هم نمیخواهی بخوانی، دو رکعت نماز کن! بگو: خدایا! یک جوری شود ما به گناه مسلّط شویم، گناه به ما مسلّط نشود، ما فردای قیامت بیصورت وارد محشر شویم.
دنیا میگذرد، قربانتان بروم، دنیا میگذرد، تحمّل کنید! خدا میفرماید: من در کمین ظالمم، هر که باشد به او میزنم. توجّه میکنید! این ظالمها که ظلم میکنند، هارون کجا رفت؟ مأمون کجا رفت؟ ابنزیاد کجا رفت؟ ابنسعد کجا رفت؟ کجا رفتند اینها که کورس [طبل] قدرت میزدند؟ شما دلم میخواهد حرف من را قربانتان بروم، بشنوید! اگر میخواهید معصوم بشوید، امام صادق (علیهالسلام) هم میگوید: این شیعههای ما جزء ما هستند. والله، امام صادق (علیهالسلام) یک حرفی زده، آدم اگر بدانی آدم چقدر شرمنده میشود! حضرت میفرماید: اگر دوست ما را نخواهی، بگویی من تو را میخواهم، ما قبول نمیکنیم؛ آنوقت دوستش را معلوم کرده، این باید دوازده امامی باشد، گناه علناً نکند، امر را اطاعت کند.
کسیکه امر را اطاعت کند، دوست امام صادق (علیهالسلام) است؛ آنوقت امام صادق (علیهالسلام) ببین چقدر [بالا] برده پیش خودش، از آنجا هم دوباره میگوید: شیعههای ما از ما هستند، از ما هستند. من در جای دیگری گفتم: آنها نور خدا هستند، چطور میگوید از ما هستند؟ آنها بدنشان علیین است، شما علیین را میبینی، امام زمان (عجلاللهفرجه) را که نمیتوانی ببینی، او یک جوری است که رُبس میشود آدم؛ اگر واقعیّتِ امام را ببیند؛ آنوقت از زیادی گِل آنها، ما از زیادی گِل علیین آنها هستیم. توجّه میکنید؟ حالا میگوید: از ماست؛ یعنی از زیادی گِل ماست؛ آنوقت حضرت میفرماید: اینها عضو ما هستند، شیعهها؛ حالا عضو ما هستند، حالا کی [چه موقع] میگوید از ما جدا میشوند؟ موقعیکه گناه میکنند. من دلم میخواهد از عضویّت امام زمان (عجلاللهفرجه)، جوانان! عزیزان من! شما ساقط نشوید! حالا اگر هم شدی، فوری توبه کن! توجّه میکنی؟ من همه حرفهایم این است که شما عضو امام زمان (عجلاللهفرجه) بشوی؛ نه بروی آنجا نماز بخوانی بیایی، چند تا آدمهای ناجور میبینی؟
من خودم مسجد جمکرانی بودم، این را هم به شما بگویم، به ارواح پدرم هر که هر حاجتی داشت، من میگرفتم؛ اما دورش چینه بود و چه جوری بود؟ چه کسی میآمد؟ حالا چه خبر است؟! بس که مردم حالا خوب شدند! فهمیدی؟ بس که مردم خوب شدند! حالا چونکه دو تا، سه تا روحانی در [مجلس] است، یک چیزی برای روحانیها بگویم. روحانی یعنی روح، ما جسم هستیم، یعنی روح، روح که احتیاج به خلق ندارد، روح که تملّق از کسی نمیگوید، روح که امر خدا را اطاعت میکند.
من بارها گفتم :کسی حقّ ندارد به روحانیّت حرف بزند. روحانیّت، آنها که روح هستند که کاری نداریم، همین هم که یخته تجدّدی شدند، اینها روح بودند، آمدند جسم شدند، حواسش پیش ماشین است. خدا رحمت کند آقا صادق شمس را! یکی از علماء فوت کرده بود، این آمد پیش من، به او گفتم: این مدرسهها الآن هر چه بیرون میدهد، شوفر میدهد بیرون. باید آقا سیّد محمّد تقی خوانساری باشد، آقای باشد، آقای حجّت باشد، حالا نمیخواهم اسم بیاورم، شوفر! هی شوفر میدهد بیرون. اتّفاقاً این بنده خدا، مجلس علمایی بود؛ به ارواح پدرم، رفت همین را گفت، به حضرت عباس، همین را گفت، فهمیدی؟
عزیزان من! گفتم، جوانان عزیز! الآن یک عدّهای هستند بد میگویند به اینها. بد نگویید! قربانتان بروم، خدا رحمت کند این حاج شیخ عباس را! من شانزده، هفده سال پیش ایشان بودم، ما را ادب کرد، گفتش که فلانی! آقای خمینی میآید پیروز میشود بعد چند وقت، مردم به روحانیّت برمیگردند، مبادا به روحانیّت چیز بگویی؛ چونکه اگر به روحانیّت چیز بگویی، انگار به کلّ روحانیّت گفتی. ما هم همینطور، ما نه کسی را تأیید میکنیم، نه کسی را تکذیب میکنیم. حرف استادمان را شنیدیم و رفتیم کنار. چرا؟ بخواهم تأیید کنم، نمیشناسم کسی را، نه که غرض مرض داشته باشم، تکذیب هم من نمیکنم، شما هم قربانتان بروم همینطور باشید! مبادا به روحانیّت چیز بگویید! این چرخ فلک دارد میگردد. خدای تبارک و تعالی هر کسی را به سزایش میرساند. توجّه میکنید دارم میگویم چه؟ (صلوات بفرستید.)
پس بنا شد إنشاءالله امیدوارم شما باید روح بشوید! آنموقع که روح میشوید، جسم دیگر نیستید، اصحاب امام حسین (علیهالسلام) روح شدند، سلمان روح شد، شاه عبدالعظیم حسنی روح شد، امر امامشان را اطاعت کردند، شما هم باید بدانید که وجودِ امام زمان (عجلاللهفرجه) هست و امام صادق (علیهالسلام) هم فرمود: والله، اگر یک روزی از دنیا بماند، ایشان میآید؛ إنشاءالله میآید و دل همه ما را خنک میکند و دشمنان دین و دشمنان حضرت زهرا (علیهاالسلام) را از بین میبرد.
حالا من میخواهم این را به شما بگویم، الآن شما از من سؤال میکنید: خب بنیامیّه همه مُردند، اینها که زهرا (علیهاالسلام) را زدند؛ اذیّت کردند، مُردند؛ یا اینها که امام حسین (علیهالسلام)، امام حسین (علیهالسلام) را کشتند، مُردند؛ پس امام زمان (عجلاللهفرجه) میآید [گردنِ] چه کسی را میزند؟ آنها که به امر آنها راضی بودند. اشخاصی که به آن امر راضی بودند، گردن آنها را میزند؛ چونکه حضرت فرمود: هر که به عمل قومی راضی باشد، جزء آن قوم است. اینها که آقا امام زمان (عجلاللهفرجه) میزند، اینهایی هستند که خیلی زیاد هستند؛ پس آنها از آنها هستند؛ حالا هر جوری هستند، إنشاءالله امیدوارم که ما از آنها نباشیم.
امیدوارم که تولّی و تبرّی داشته باشیم.
امیدوارم که دینمان طعمه شیطان نشود.
امیدوارم جوانان عزیز را از بلاهای زمینی و آسمانی، خدا حفظشان کند.
امیدوارم که یقینشان را زیاد کند.
امیدوارم همه حضّار مجلس، عضو امام صادق (علیهالسلام) باشند.
امیدوارم که شیطان از آنها دور شود، از عضویّت خارج نشوند، گناه کنند.
امیدوارم که همه شما به گناه مسلّط شوید، گناه به شما مسلّط نشود. (با صلوات بر محمّد)
چهار نفر رفتند طرف امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، حالیتان میشود چه به شما میگویم؟ طرف علی (علیهالسلام) آمدن خیلی مهمّ است! خیلی سعادت میخواهد طرف امام زمان (عجلاللهفرجه) باشی! مگر هوا و هوس میگذارد؟! شما اگر بخواهید که یک قدری کامل بشود ولایتتان، از آن زمان، باید نگاه کنی؛ چه کسانی رفتند؟ نمازخوانها، روزهگیرها، به اصطلاح مقدّسها رفتند طرف عمر و ابابکر، چهار نفر بودند: سلمان، اباذر، میثم، مقداد؛ تمام شد، رفت. الآن الحمد لله شما همهتان طرف امام زمان (عجلاللهفرجه) هستید، فقط شکرانهتان کم است. شما باید همیشه شکر خدا کنید که الحمد لله متدیّن هستید. اصلاً خیلی! یک وقت این حرفها من یادم میآید، یک نفر بود آمد خدمت امام باقر (علیهالسلام) یا امام حسن (علیهالسلام) .... نروید طرف دیگر، محکم باشید! دنیا میگذرد، شب سمور میگذرد و لب تنور هم میگذرد، مواظب باشید گناه نکنید! (صلوات بفرستید.)
ارجاعات
- ↑ (سوره هود، آیه 46)