تولی و برائت؛ فدا شدن

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
بسم الله الرحمن الرحیم
تولی و برائت؛ فدا شدن
کد: 10457
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1375-05-11
تاریخ قمری (مناسبت): ایام ولادت پیامبر و امام‌صادق (16 ربیع‌الاول)

السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته، السلام علی‌الحسین و علی‌بن‌الحسین و اولاد الحسین و اهل‌بیت‌الحسین و رحمة‌الله و برکاته

رفقای‌عزیز، ما باید اطاعت کنیم. اگر اطاعت کردیم، کار دنیا و آخرتمان اصلاح است. روایت صحیح داریم هر کسی‌که اینجور سلامی که الان خدمت شما عرض کردم، به امام‌حسین (علیه‌السلام) کند، ثواب یک زیارت دارد. آن‌وقت خواهشمندم که کوتاهی نفرمایید. رفقای‌عزیز، ما راجع‌به ولایت صحبت کردیم، تا این‌جا رسید که اگر شما بگویید: «لا اله الا الله، محمد رسول‌الله، علی‌ولی‌الله»، این شد ادیان، این کارساز نیست. کارساز این‌است که ما لعنت به دشمنان امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) بکنیم، بعد بگوییم، علی‌ولی‌الله است؛ چون‌که این تولی و تبری می‌شود. اگر ما تبری نداشته‌باشیم، تولی نداریم. چرا؟ اگر شما تبری نداشته‌باشید، خب، جزء همانها هستید. پس باید راجع‌به ولایت بیزاری از آن‌ها بجویید؛ بعد بگوییم «أشهد انّ محمداً رسول‌الله و اشهد انّ امیرالمؤمنین علیاً ولی‌الله»؛ یعنی ما بیزاری از دشمنان علی داشته‌باشیم.

خب، این‌را گفتیم، حالا که گفتیم ما از دشمنان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بیزاریم، لعنت هم به دشمنان امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کردیم، این قلب ما ایمان آورد؛ یعنی ما «اشهد انّ لا اله الا الله» گفتیم، «اشهد انّ محمداً رسول‌الله» گفتیم، بیزاری هم از دشمنان امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) هم جستیم و لعنت هم کردیم، حالا می‌گوییم «اشهد انّ امیرالمؤمنین علیاً ولی‌الله» این می‌شود ایمان به ولایت، یعنی به امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام). شما به تصدیق خود ولایت از آتش جهنم ایمن شدید؛ چون‌که هر کسی‌که ولایت امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را داشته‌باشد، در جهنم نمی‌رود. چون‌که خدا روایت داریم جهنم را از برای دشمنان علی خلق کرد. شما دیگر به آتش جهنم نمی‌روی؛ یعنی نمی‌سوزی. اما آیا این کفایت می‌کند؟ باز نه، اگر خدای تبارک و تعالی به شیطان گفت آدم را سجده کن، نکرد؛ گفت: گم‌شو! گفت: من نماز خواندم، چهار هزار سال طول کشیده، مزد من را بده. گفت: هر چه می‌خواهی به تو بدهم. گفت: هر بچه‌ای که بنی‌آدم می‌دهی، دو تا به‌من بده، یکی می‌گذارم این‌طرف، یکی هم می‌گذارم این‌طرف، آن‌را گمراه می‌کنم.

آقایان، ببینید وقتی ما از درگاه خدا گمراه شدیم، حرف‌های ما هم شیطانی است. چیزهای اینجوری می‌خواهیم. این نگفت که خلاصه من بد کردم و من را ببخش، اینجوری گفت. حالا منظورم این‌بود که این‌را خدمت شما عرض کردم، بعد گفت: من می‌خواهم توی قلب بروم، گفت: گم‌شو، آن‌جا جای خودم است. پس اگر جای خودش است، جای ولایت است. حالا این قلبی که جای خدا است، جای ولایت است، به خدای تبارک و تعالی شهادت داد. «أشهد ان لا اله الا الله» گفت، «أشهد انّ محمداً رسول‌الله» گفت، «أشهد انّ امیرالمؤمنین علیاً ولی‌الله» هم گفت، با بیزاری از دشمنان علی، این قلب، ایمان به ولایت آورد. حالا که قلب، ایمان به ولایت آورد، از آتش جهنم ایمن است؛ اما خودش ایمن است.

حالا همین‌طور که آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) قلب عالم امکان است، تمام امکان در قبضه قدرت امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است، باید فرمان امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را ببرد، این قلب هم قلب سلیم شد. حالا اجزای بدن هم باید فرمان ببرند. چشم شما باید فرمان قلب را ببرد، پای شما باید فرمان قلب سلیم را ببرد، دست شما فرمان ببرد، مبادا چیزی بنویسد که خدا و ولایت راضی نیست. اگر فرمان نبرد، هر عضو آدم مجازات می‌شود. پس معلوم شد که این قلب سلیم منحصر به خودش شد، فرمانده اجزای بدن شد. همین‌طور که قلب در بدن حکومت می‌کند، فرمانش هم حکومت می‌کند. همین‌طور که خدای تبارک و تعالی کل خلقت را خلق کرده‌است، قلب برای آن درست کرده‌است. اگر قلب نداشته‌باشد، که فروریزان می‌شود. قلب عالم امکان، آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است. حالا قلب شما به خدا و پیامبر و رسول و به تمام احکام دین ایمان آورد؛ این شد ولایت. حالا در بدن شما حکومت می‌کند؛ تمام اجزای بدن باید فرمان ببرد. حالا اگر نستجیر بالله، چشم شما به زن کسی نگاه کرد، باید مجازات شود. اگر دست شما به ناحق به کسی زد، یا چیزی نوشت باید مجازات شود، پای شما مجازات شود.

آقا جان من، این‌را از کجا می‌گویید؟ این آمده به خدا و رسول ایمان آورده، به ولایت ایمان آورده، دیگر کامل شده‌است، آقا جان من، قلب کامل شده‌است، باید فرمان ببرد. ما روایت داریم، حدیث داریم. مگر معاذ، ولایت نداشت؟ چرا، اگر ولایت نداشت، این‌قدر پیامبر در جنازه معاذ کرنش نمی‌کرد. پیامبر روی دوشش گذاشته‌است، دامن‌هایش را سر کمرش زده‌است، همه مردم تعجب هستند. حالا آن‌را تا دم قبر آورده‌است. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آن‌را در قبر گذاشت، یا رسول‌الله، شما اینجور خودتان را جمع و جور می‌کردید، دامن‌هایتان را توی جیبتان گذاشته بودید؟ گفت: بس‌که ملائکه در تشییعش آمده‌بود. حالا که او را در قبر گذاشت، مادرش به او گفت: مادر جان، خوش به حالت، تو را بشارت به بهشت. پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به او نگاه کرد، فرمود: وا اماه، همچنین قبر به او فشار آورد، دنده چپ و راستش را یکی کرد. چرا؟ اخلاقش در خانه بد بود. فرمان قلب را نبرده بود، باید مجازات شود.

آقا جان، قربانت بروم، به «اشهد انّ علیاً ولی‌الله» یا «محمداً رسول‌الله» یا «لا اله الا الله» تو ایمن نشدی، باید گناه نکنی. همین‌جور که تمام خلقت در ید و قدرت امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است؛ آقا امام‌زمان، قلب عالم امکان است، این‌هم قلب تو است. این روایت است. ما روایت و حدیث را که نمی‌توانیم رد کنیم. من والله، بی‌روایت حرف نمی‌زنم. ببین پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) چه می‌کند؟ این ولایت داشته‌است؛ اما با اخلاقش سرپیچی از ولایت کرده‌است، این‌جا باید مجازات شود. چرا ما فکر نمی‌کنیم؟ ما بنده‌ایم، بنده باید فرمان ببرد.

امروز رفقای‌عزیز، این‌جا تشریف داشتند، من یک صحبتی کردم، تتمه حرف من این‌است. قرآن‌وقتی که نازل‌شد، ما به‌قدر عقل ولایت که داریم، قرآن را می‌فهمیم. یکی قرآن است، یکی خداست، یکی ولایت است؛ این‌ها را هیچ قدرتی کامل آن‌را نمی‌فهمد. زمان پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، این رسول محترم وقتی‌که از طرف خدای تبارک و تعالی امر شد، یا محمد، بلغ، بلند شو این‌را هدایت‌کن، بلند شو با این‌ها صحبت کن، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) صحبت کرد، چقدر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را اذیت کردند؟ بالاخره مردم آمدند و به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) اسلام آوردند. حالا که اسلام آوردند، یک‌قدری اسلام اوج پیدا کرد، این‌ها دارند جنگ می‌کنند، جهاد می‌کنند، نماز شب می‌کنند، صدقه می‌دهند، مکه می‌روند، تمام ابعاد مسلمانی به این‌ها جمع است، حالا به پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گویند: ما به تو ایمان آوردیم. فوراً جبرئیل نازل‌شد، یا محمد، به این‌ها بگو اسلام آوردید، یک‌نفر آن‌جا نبود که به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بگوید اسلام چیست، ایمان چیست؟

شما حسابش را بکن، آن زمانی‌که خدای تبارک و تعالی، این آیه را به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نازل کرد، خدا آینده‌نگر است، قرآن در آن‌زمان نیامده‌است، حالا بعضی‌ها یک کج‌دهنی می‌کنند. قرآن‌وقتی که نازل‌شده، هر کلامش تا قیام‌قیامت کلام است، هیچ قدرتی هم سر درنمی‌آورد. حالا الان من به شما می‌گویم ببینید سر درآوردند یا نه. حالا الان من به شما عرض می‌کنم آن‌موقع‌که خدای تبارک و تعالی این فرمایش را فرموده، کجا را دیده، تا آخر را دیده‌است. ما اول را دیدیم. مثل «هو الاول، هو الآخر» مان است. می‌گوییم «هو الاول، هو الآخر» خداست. اشتباه می‌کنیم. نه من، خیلی از بزرگان این‌را گفتند، اشتباه‌است. چون‌که «هو الاول، هو الآخر»، اگر چیزی که اول و آخر داشته‌باشد که خدا نیست. بابا جان، تو مرغت را بخور، ریاستت را بکن! [در صورتی‌که بخواهی] حرف ولایت [بزنی] باید کاملاً ولایت داشته‌باشی. شرط ولایت هم این‌است که از دنیا بیزار باشی. صاحب ولایت می‌گوید دنیا، به منزله استخوان خوک در دهان سگ خوره‌دار است. خودش همین‌جور بوده‌است، عمل می‌کرده است، تو هم باید عمل کنی تا قرآن را بفهمی.

حالا، آن‌زمان خدای تبارک و تعالی گفت: یا محمد، به این‌ها بگو شما اسلام آوردید. حرف بنده سر همین‌است. من به‌دینم قسم، از خدا خواستم، خدایا، یک‌چیزی بگو که به‌درد این‌ها بخورد. یک‌چیزی در دل من، در زبان من القاء کن که به‌درد این رفقا بخورد. حالا این القاء شده‌است. خب، اسلام چیست؟ دنیا دارد داد می‌زند اسلام. همه دارند داد می‌زنند اسلام. حالا ایمان چیست؟ آن‌زمان که خدای تبارک و تعالی فرمود: یا محمد، به این‌ها بگو اسلام آوردید نه ایمان، ایمان کیست؟ علی است. بابا جان من، توجه بفرمایید، بعد از پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، هفت‌میلیون جمعیت بوده‌است، تمام این‌ها اسلام آورده‌بودند. حالا ایمان چیست؟ ایمان، آن‌موقعی است که پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به امر خدا امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را معرفی کرد. گفت: «من کنت مولاه، فهذا علی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» گفت: مردم من با شما چطور بودم؟ گفت: شما اولی به تصرف هستید. گفت: من چه حقی دارم؟ گفت: حق حیاتی داری، حق وجود داری، حق دینی دارید. بنا کردن جمعیت شهادت دادن به حقانیت رسول‌الله. ما آدمهایی بودیم که چاله می‌کندیم، از آن‌جا استفاده می‌کردیم، سوسمار می‌خوردیم، موش می‌خوردیم، تو ما را به این‌جا رساندی، بنا کردن اقرار کردن. گفتند: تو مولای ما هستی. همه به مولایی پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) تصدیق کردند. گفت: قبول دارید؟ گفتند: آره. حالا گفت: «من کنت مولاه، فعلی مولاه؛ اللهم وال من والاه» حالا گفت: مردم، بعد از من علی است. حالا آن اسلام بود، این ایمان است.

آقا جان، آن روزی که خدا به این‌ها گفت اسلام آوردند، هفت‌میلیون جمعیت بودند، همه رفتند طرف اسلام، کسی طرف ایمان نیامد. اگر خدا آن‌روز گفت، حساب این‌جایش را به‌قول ما عوام‌ها کرد. آن‌روز گفت: نگویید که ما ایمان آوردیم، ایمان، علی است. ایمان، دوازده‌امام، چهارده‌معصوم است. بابا جان، ببین، از هفت‌میلیون جمعیت، پنج‌نفر ایمان آوردند. ما چه می‌گوییم؟ مرتب اسلام، اسلام می‌کنیم؟ اصل، ایمان است. اسلام بی‌ایمان، مثل بدنی است که روح ندارد. بدن همه جایش درست‌است، روح ندارد. روح کل خلقت، علی است. روح تو، علی است. روح آسمان و زمین، علی است. تو علی را قبول نداری، حالا مرتب اسلام، اسلام می‌کنی.

من یک‌جایی گفتم: روح عبادت، اطاعت است؛ این عین همان‌است. اسلام، روحش اطاعت است؛ روحش، علی است. ما داریم چه‌کار می‌کنیم؟ هفت نفر بود. هفت نفر به زور می‌گویند، پنج‌نفر بودند که به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) ایمان آوردند؛ سلمان، اباذر، میثم، مقداد، عمار یاسر. بابا، ببین این‌ها چطور بودند؟ میثم آمده درخت را به عشق علی می‌بوسد که علی به او گفته تو را به این درخت می‌زنند. عشق می‌کند. مقداد دارد با ولایت عشق می‌کند. همه هم دارند یک‌جوری به این‌ها نگاه می‌کنند. من دوباره تکرار می‌کنم که خدای تبارک و تعالی به این‌ها گفت اسلام آوردند، نه ایمان. ایمان؛ این دوازده‌امام، چهارده‌معصوم است. ما باید ایمان بیاوریم. خب، اسلام آوردند. شریح‌قاضی اسلام آورد. دوره پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را طی کرده، در زمان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و امام‌حسن بوده، در زمان امام‌حسین (علیه‌السلام)، قتل امام‌حسین (علیه‌السلام) را امضاء کرد. این اسلام آورده، نه ایمان. اگر ایمان آورده‌بود، ایمان خود حسین (علیه‌السلام) است. ما داریم چه‌کار می‌کنیم؟ چرا حالی‌مان نمی‌شود. کجا داریم می‌رویم؟ چرا فکر نمی‌کنیم؟ ما ایمان را با اسلام قاطی کردیم؛ اما آن‌روز خدا [قاطی] نکرد، گفت: یا محمد، این‌ها اسلام آوردند، نه ایمان؛ همه گیج شدند. حالا ایمان را بعد از رسول‌الله معلوم کرد. چه‌کسی ایمان داشت؟

رفقای‌عزیز، قربانتان بروم، یک اندازه‌ای فکر کنید. تو فکر می‌کنی مهندس شوی، او فکر می‌کند رئیس شود، آن فکر می‌کند دکتر شود، این‌ها همه فکر دنیایی است. خیلی خوب است. اگر یک جوان رفیق‌باز نشد، رفت دیپلم گرفت، رفت دکترا گرفت، این نابغه است. پدر و مادرش که افتخار می‌کنند، تمام قوم و خویش‌هایش هم به او افتخار می‌کنند. اگر آدم یک بچه داشته‌باشد که کفترباز و هروئینی باشد، خجالت می‌کشد؛ اما او مرتب می‌خواهد حرف بچه‌اش را بزند که ترقی کرده‌است. اگر در فامیل یک‌نفر هروئینی باشد، خجالت می‌کشند. باید ترقی کنی؛ اما یک‌فکری هم بکنید این‌جا که ما هستیم، یک‌جای دیگر هم باید برویم؛ یعنی با فکر و اندیشه برویم، یعنی با ایمان برویم؛ یعنی با ولایت برویم. حالا ممکن‌است تو هم اسلام داشته‌باشی، هم ایمان. ما نمی‌خواهیم اسلام را به کلی رد کنیم، من غلط می‌کنم، غلط می‌کنم با پدرم؛ اما نه، من می‌خواهم به شما بگویم که اسلام، کارساز نیست. عصاره این [اسلام]؛ ایمان است. باید هم اسلام داشته‌باشیم، هم ایمان. حالا اگر در واقع این جمعیتی که بعد از رسول‌الله، پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) که اسلام داشتند، ایمان آورده‌بودند، چطور بود؟ مثل سیدی است که دو شرفه باشد؛ هم اسلام داشت، هم ایمان. چقدر خوب بود؟

من دوباره تکرار می‌کنم، کسی کج‌دهنی نکند که بگوید این با اسلام مخالف است. من غلط می‌کنم این حرف را بزنم. من می‌خواهم به شما بگویم وقتی‌که آدم ایمان نداشته‌باشد، اسلام کارساز نیست. آدم باید ایمان داشته‌باشد، اسلام هم داشته‌باشد. آن‌وقت آن ایمانی که داری، آن اسلام هم پیش می‌رود. اگر ایمان نداشته‌باشی، مثل سنی‌ها می‌مانید. این‌ها اسلام دارند، ایمان ندارند. خب، آیا این‌ها عبادتشان قبول است؟ آیا مکه‌شان قبول است؟ این بنده‌های خدا، این خلق خدا، همه زحمت‌هایشان به هدر می‌رود؛ اما این بنده‌های خدا اگر اسلام داشتند، ایمان هم داشتند، چقدر خوب بود؟ اهل‌بهشت بودند، اهل نجات بودند.

چرا خدا می‌گوید به عزت و جلال خودم اگر عبادت ثقلین کنی، علی را دوست نداشته‌باشی، تو را به‌رو در جهنم می‌اندازم؟ یکی از رفقای من، خیلی سطح سوادش بالا است. پسر کسی است، عالم است، اقتصاددان است. من این روایت را گفتم، رفت پیدا کرد، گفت: فلانی، می‌گوید به‌رو در جهنم می‌اندازم. رو یعنی‌چه؟ کسی‌که امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را به خلافت رسول‌الله قبول نداشته‌باشد. اصل این‌است که ما امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را به خلافت رسول‌الله قبول داشته‌باشیم.

حالا آخرالزمان یک عده‌ای آمدند پیدا شدند مثل فتنه آخرالزمان شدند. این‌که می‌گویند: «آخرالزمان، شر الازمنه» است، یکی‌اش این‌است. دارد طرزی صحبت می‌کند که اهل‌تسنن را بی‌تقصیر می‌کند. این مرد خیلی پیشرفته است. نه این‌که یک‌آدم بی‌سوادی باشد، دارد این‌ها را بی‌تقصیر می‌کند. می‌گوید این‌ها می‌گویند ما امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را دوست داریم. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم فرموده که هر کسی را دوست داشته‌باشی، با او محشور می‌شوی. یک‌روایت هم قاطی‌اش کرده، آن روایت حضرت‌سجاد را، می‌فرماید: هر کسی سنگی را دوست داشته‌باشد، با سنگ محشور می‌شود. پس این‌ها درست می‌گویند. مرد حسابی، برو دست از ماشین کادیلاکت بردار، از آن خانه صد میلیونی و هشتاد میلیونی‌ات دست بکش. از این‌که هر روز با یک‌دانه آدم مدل می‌نشینی، دست بکش. بیا برو توی ولایت. از دنیا خارج شو تا ولایت را بفهمی. تو داری چه‌چیزی می‌گویی؟ من خصوصی حرف نمی‌زنم. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به حنین نوشت، حنین، تو چه دوستی با من داری؟ تو که می‌گویی من رهبر تو هستم، در خانه‌ات را عوض کردی، با فقرا نمی‌نشینی، با داراها می‌نشینی. من این لباسم است، این‌هم غذایم هست. من بی‌روایت و حدیث حرف نمی‌زنم. نگو نمی‌تواند ماشین و خانه من را ببیند. فرمایش خود امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است. می‌گوید: تو چه دوستی با من داری؟ او را کنار می‌زند. علی تو را کنار زده‌است. حالا آمدی سنی‌ها را بی‌تقصیر می‌کنی؟

بابا جان من، این [آدم سنی]، عمر و ابابکر را خلیفه برحق می‌داند. «من کنت مولاه، فعلی مولاه» را قبول ندارد. «الیوم اکملت لکم دینکم» را قبول ندارد. این دین را قبول ندارد. ما داریم چه می‌گوییم؟ ما داریم چه‌کار می‌کنیم؟ برای دو روز دنیا همه‌چیز را قاطی می‌کنی؟ به‌قرآن، به‌دینم، ولایت به تو سیلی می‌زند. نمی‌خواهم اسمت را بیاورم. اگر ولایت به تو سیلی نزد، بدان ما بی‌خودی دم از علی زدیم، هفتاد سال است دم از علی نزده؛ اگر تو سیلی نخوردی. چنان سیلی بخوری که بلند نشوی. اولاً الان هم سیلی خوردی. توجه بفرما. الان یک سیلی‌ات این‌است که داری حمایت از عمر و ابابکر می‌کنی. این یک سیلی است که خوردی. سیلی دنیایی هم می‌خوری. خدا سرطان دارد، مرض قلبی دارد، به جانت می‌ریزد. مرتب به خانه و ماشینت نگاه می‌کنی که آن‌ها را بی‌خود جمع کردی، نمی‌توانی بخوری. اگر نشدی؟ من ریشم را توی آسیاب سفید کردم. چه‌کار داری می‌کنی این‌ها را بی‌تقصیر می‌کنی؟ این مرتیکه از بغض علی، زهرای‌عزیز را کشته، زده بچه‌اش را کشته، تو داری چه می‌گویی؟ این طناب گردن دین انداخته، طناب گردن امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) انداخته، توهین کرده؛ این‌مردم اهل‌تسنن پیرو او هستند، با گناه او شریکند. تو چه‌چیزی می‌گویی علی را دوست دارد، بهشت می‌رود؟ با علی محشور می‌شود یا با عمر؟ تو با یک کسانی حرف می‌زنی که مثل خودت می‌ماند؛ اما بدان یک‌نفر هم توی جمعیت تو است که این‌جوری حرف بزند. خدا آن‌را حجت قرار گذاشته‌است، چه‌کار می‌کنی؟ تو چطور جواب خدا را می‌دهی؟ چطور داری این‌ها را بی‌تقصیر می‌کنی؟ این روایت برای من بدبخت گنه‌کار است. من گناه دارم؛ بالاخره شیطان من را گول زده، گناه کردم؛ اما من ولایت دارم.

این‌که ما گفتیم این یک ادیان است؛ یعنی اگر شما «لا اله الا الله» گفتی، «محمداً رسول‌الله» گفتی، «علیاً ولی‌الله»، گفتم: می‌خواهم مکرر کنم، این ادیان است؛ از آن‌طرف، حالا قلب سلیم، لعنت به دشمنان امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کرد و آن‌وقت گفت: «اشهد أنّ امیرالمؤمنین علیاً ولی‌الله» ایمان به ولایت آورد. تا این‌جا گفتیم. حالا تمام اجزای بدن، بنا شد که قلب را اطاعت کنند. این‌را هم گفتیم. حالا من می‌گویم منظورم چیز دیگری است. حالا همه اجزای بدن قلب را اطاعت کرد؛ این‌ها مانند قلب، ایمان به ولایت آوردند؛ یعنی به ولایت دوازده‌امام، چهارده‌معصوم [ایمان آوردند]. آیا کفایت کرد؟ این کفایت کرد؛ اما باز مانند این‌است که من یک‌جایی گفتم: مثلاً ولایت قسمت‌بندی است. این حالا به یک‌قسمت ولایت رسیده‌است؛ یعنی این آدمی که این‌جور شده‌است، ولایتش کامل نشده‌است. خب، حالا چه‌جوری کامل بشویم؟ باید فدا شویم. حالا که این‌جوری شدی، اگر بخواهد ولایتت کامل بشود، باید فدا شوی.

من یک‌چیزی خدمت شما عرض کنم. من یک‌شب خواب دیدم یک محوطه‌ای امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) آن‌جا تشریف دارند. در این محوطه یک‌نفر، یک‌طرف، یک صندلی گذاشته و یکی هم آن‌طرف گذاشته‌است. اشخاص می‌آمدند که تمام ابعاد مسلمانی به این‌ها جمع بود تا حتی سرهای انگشت‌هایشان حنا بسته‌بودند، ریش‌ها حنایی، اثر سجود در پیشانی‌شان بود، عبا، ردا در تمام ابعاد این‌ها منظم بودند. این‌ها پیش این دو نفر آمدند. من می‌دیدم این‌ها برمی‌گردند. امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) در آن محوطه ایستاده‌است. من تعجب کردم. من جلو رفتم. به علی قسم من نمی‌خواهم خودم را معرفی کنم، به ولایت قسم، راست می‌گویم؛ می‌خواهم حرف را پرورش بدهم. ببین، باید این‌جوری بشوی. من جلو رفتم، گفتم: آقا، من می‌خواهم پیش امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بروم، گفت: باید فدا بشوی. گفتم: من یک‌دفعه نمی‌خواهم فدا شوم، من می‌خواهم هفتاد دفعه فدا شوم. وقتی این جمله را گفتم، گفتم: می‌خواهی من را آتش بزنی، می‌خواهی من را قطعه، قطعه کنی، گوش من را ببری، سر من را ببری؟ می‌خواهم هفتاد دفعه فدای علی بشوم. می‌گذاری پیش علی بروم؟ گفت: آره. وقتی این مطالب را گفتم، به علی، ایشان صورت به‌صورت من چسباند، یک‌دستی به کمر من زد، گفت: برو پیش علی. ببین، باید فدا بشوید. این آقایان تا می‌گفت فدا [شوید]، حاضر نبودند.

پس ما باید در مقابل آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) که می‌فرماید که «انتظار الفرج، افضل العبادة»، باید رفقا، این‌جوری بشویم. نه این امام‌زمان، امام‌زمان که تا صبح توی این هیأت‌ها می‌گویند و مردم نمی‌توانند با بلندگوهایشان بخوابند. این‌نیست؛ باید فدای امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بشویم.

رفقای‌عزیز، امروز، چند نفر از اهل‌علم بودند، گفتم: آقا، الان می‌آید به شما می‌گوید، باید بروید خلاصه به آن حیوان‌ها یک‌چیزی بدهید؛ خجالت می‌کشم به او بگویم برو طویله. می‌گوید: آقا، این شأن من نیست. تو داری پی شأن می‌گردی؛ امام‌زمان، امام‌زمان می‌کنی. تو داری چه‌چیزی می‌گویی؟ این «انتظار الفرج، افضل عبادت» نیست. انتظار الفرج؛ یعنی ما امر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را اطاعت کنیم. همه‌چیز را کنار بگذار، مرجعیت را کنار بگذار، ریاست را کنار بگذار، مهندسی‌ات را کنار بگذار، دکتری‌ات را کنار بگذار، همه را کنار بگذار، تسلیم باش. اگر می‌گوید: «إن الله و ملائکته یصلون علی النبی، یا ایها الذین امنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما»، یعنی فقط تسلیم پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) باشیم. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم گفته تسلیم علی بشوید، علی هم گفته تسلیم امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بشوید. رفقای‌عزیز، ما باید تسلیم بشویم. والله، ما اسلام آوردیم؛ نه ایمان. ایمان این‌است که من به شما می‌گویم. به روح تمام انبیاء، من این‌جا نشسته‌بودم، من بیچاره‌ام. گفتم: خدایا، یا امیرالمؤمنین، زهرا جان، قربانتان بروم، یک‌چیزی به دل من بینداز، به این رفقا بگویم. این حرف‌ها را قدر بدانید. باید فدا بشویم. اگر تو فدا شدی، آن‌وقت چه‌چیزی می‌شوی؟ خیلی درجه‌ات بالا می‌رود.

من الان یک جمله‌ای خدمت شما عرض کنم که این حرف را قبول کنید. آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) آمده قرآن پیاده کند. ما داریم چه می‌گویم؟ یک عده‌ای هستند این‌ها نمی‌دانم آدم چه‌چیزی بگوید، من آتش می‌گیرم، یک عده‌ای از علما، این‌ها عقیده‌شان این‌است که می‌گویند: این‌ها با هم جنگ کردند، خلاصه، یزید پیروز شد. بابا جان، چرا تو نمی‌فهمی یک‌حرفی می‌زنی؟ بگو من نمی‌دانم. عزیز من، بگو نمی‌دانم. چرا این حرف را می‌زنی؟ پس قدرت یزید از امام‌حسین (علیه‌السلام) بیشتر بود! این حرف این بو را می‌دهد. تو نمی‌فهمی، من می‌فهمم تو چه‌چیزی می‌گویی. پس قدرت یزید بالاتر بود! مگر این‌نیست که زعفر می‌آید به امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌گوید: حسین (علیه‌السلام) جان، من تمام اسبهای این‌ها را پایین می‌کشم. زعفر، جن است؛ تا این چند سال هم بود. حضرت آیت‌الله نجفی هم عزایش را گرفت. یک‌چیزی نگویید که [ایشان] یک‌چیزی روی هوا می‌گوید. دوباره زعفر تکرار کرد. امام‌حسین (علیه‌السلام) گفت: زعفر، نفسهایی که این‌ها دارند می‌کشند، در قبضه قدرت من است. تو داری چه‌چیزی می‌گویی؟ حسین (علیه‌السلام)، قدرت‌الله است. داری چه‌چیزی می‌گویی؟ حالا آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) آمده، قرآن را پیاده کند. پس امام‌حسین (علیه‌السلام) آمده کربلا چه‌کار کند؟

حالا غلام آقا امام‌حسین (علیه‌السلام)، پیش خود امام‌حسین (علیه‌السلام) آمده، می‌گوید: حسین‌جان، من خدمت شما آمده‌ام. می‌گوید من تو را آزاد کردم، برو. شاید تو الان به فکری آمده‌باشی، امر امام‌زمانش را اطاعت کرد، برگشت. گفت: حسین‌جان، می‌دانم چرا اجازه نمی‌دهی؟ من هم خونم سیاه است، هم رویم. اگر بدانی این با دل امام‌حسین (علیه‌السلام) چه‌کرد؟ امام‌حسین (علیه‌السلام) خیلی ناراحت شد، فوراً اجازه جنگ داد. این رفت کشته‌شد. حالا ببین، امام‌حسین (علیه‌السلام) با این چه‌کار می‌کند؟ آقا جان من، اگر من می‌گویم فدا شوید، من سند دارم، روایت دارم، حدیث دارم، بی‌خودی من حرف نمی‌زنم. حالا امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌گوید، این غلام حالا که یک‌خرده به‌اصطلاح، من دارم می‌گویم، دارد با ناراحتی می‌رود؛ به‌اصطلاح رویش سیاه است، آخر، ایشان سیاه حبشی بود، گفت: خدا، رویت را در دو دنیا سفید کند. روایت داریم، خدا حاج‌شیخ‌عباس تهرانی را رحمت کند، گفت: این‌قدر این زیبا شد، مانند یک خورشید توی شهدا می‌درخشید. غلام زنده بود، روی خودش را دید. حالا امام‌حسین (علیه‌السلام) بالای سرش آمده‌است.

این حرف خیلی مشکل است من بزنم. اگر ولایت شما تزلزل داشته‌باشد، از من قبول نخواهد کرد. اگر خدای تبارک تعالی به شیطان گفت: آدم را سجده کن، آدم را سجده کند؟ گفت: نمی‌کنم. من از شما رفقا سوال دارم، از شما دانشمندان سوال دارم، از شما با سوادها سوال دارم. آیا پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بالاتر است یا آدم؟ اگر بگویید آدم، نفهمیدید. ما هیچ‌وقت آیه نداریم که به کل خلقت بگوید: «إن الله و ملائکته یصلون علی النبی، یا ایها الذین امنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما» به خلقت نگفته تسلیم آدم بشوید. قرآن به آدم نازل نشده، به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نازل‌شده. پس معلوم شد که پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) معلوم نیست چقدر از آدم بالاتر است. چطور به ما نگفت، به شیطان نگفت، این پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را سجده کن؟ ما نداریم امر شده‌باشد به هیچ‌کس بگوید: پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را سجده کن. اگر بنا باشد به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) سجده کند؛ یعنی آدم یک لیاقت داشت، باید از پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بالاتر باشد، خدا امر کند پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را سجده کنند. چرا نگفت؟ پس اگر می‌گوید آدم را سجده کن، از برای این‌است که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و نسل پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، این‌ها، از آدم، از صلب آدم، این‌طرف بیاید؛ یعنی می‌خواهد آن‌جا را سجده کند. اگر به شیطان می‌گوید سجده کن، به‌واسطه این‌ها می‌گوید سجده کن، به نور این‌ها می‌گوید سجده کن، نه به آدم سجده کند. متوجه شدید یا نه؟

حالا من می‌خواهم این جمله را عرض کنم. حالا آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) وقتی‌که غلام‌سیاه روی خاک افتاده، آقا علی‌اکبر هم افتاده، صورت به‌صورت آقا علی‌اکبر می‌گذارد، آقا جان، صورت به‌صورت او گذاشت، نه این‌که صورت به‌صورت اولادش گذاشت؛ می‌گوید: منطقاً، علماً، همه‌جور به رسول‌الله شبیه است. اگر امام‌حسین (علیه‌السلام)، صورت به‌صورت علی‌اکبر گذاشت، صورت به‌صورت رسول‌الله گذاشت. حالا که می‌گویم آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) آمده قرآن را پیاده کند، صورت به‌صورت غلام هم گذاشت، غلام را سجده کرد. چرا غلام؟ منظورم این‌است که فدا شوید، [غلام] فدای امام‌حسین (علیه‌السلام) شده، فدای دین شده، امام‌حسین (علیه‌السلام) چه‌کار کند؟ اگر این فدا شد، امام‌حسین (علیه‌السلام) باید یک‌چیزی بالاتر به این بدهد، آمده غلام را سجده می‌کند. چرا؟ اگر امام‌حسین (علیه‌السلام) غلام را سجده کرد، امر را سجده کرد. این مثل این‌است که وقتی‌که آمده می‌گوید: «سبوح قدوس، رب الملائکة و الروح» گفت: این کیست که من بروم نوکرش بشوم؟ یک پیغمبر اولوالعزم نمی‌رود که نوکر بشود؛ دارد امر را اطاعت می‌کند، می‌بیند این غلام اینجوری، جان‌فشانی کرده، امام هم صورت را روی صورتش می‌گذارد.

حالا آقا جان، ببین، چه‌قدر این‌ها وقتی فدای امام شدند، فدای ولایت شدند، ارزش پیدا می‌کنند؟ آقا جان، به‌قرآن، به ولایت، ما نفهمیدیم ولایت چیست؟ باید در خانه امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) پوز به خاک بمالیم، تا تقسیم‌بندی ولایت تو را زیاد کند. وجود امام، به‌قدر وجود تمام خلقت قیمت دارد. حالا شما ببین، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌آید، می‌گوید که «السلام علیک یا مطیع لله و رسوله، عبد الصالح» پدر و مادرم به قربانتان، به چه‌کسی می‌گوید؟ به اصحاب امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌گوید؛ چون‌که این‌ها فدای ولایت شدند، فدای علی شدند، فدای دین شدند،

رفقا، ببین من چه می‌گویم؟ این‌ها فدای اسلام نشدند. مرتب، اسلام، اسلام درآوردید. من گفتم با اسلام مخالف نیستم، من غلط می‌کنم؛ اما ایمان با اسلام [درست‌است] حالا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) اینجوری می‌گوید؛ راست می‌گوید یا نمی‌گوید؟ چون‌که این‌ها وقتی فدا شدند، منظورم این‌است، جزء ذات شدند. وقتی این‌ها فدای آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) شدند، فدای امام‌حسین (علیه‌السلام) شدند، جزء ذات شدند. اگر امام‌حسین (علیه‌السلام)، روز عاشورا غلام را سجده می‌کند و صورت به‌صورت غلام می‌گذارد، صورت به‌صورت ذات می‌گذارد. می‌بیند این جزء ذات شد، جزء خودش شد، جزء علی شد، جزء مادرش زهرا (علیهاالسلام) شده، آن‌وقت چه‌کارش می‌کند؟ صورت به صورتش می‌گذارد.

رفقای‌عزیز، بدانید ما بالاخره می‌میریم. باید کار کنیم، ما فدای این‌ها بشویم. اگر فدای این‌ها بشویم، آن‌وقت امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) درباره ما چه می‌گوید؟ حالا ما می‌خواهیم امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیاید، نمی‌دانم ریاست به ما بدهد. توی مردم هم بگوییم ما امام‌زمانی هستیم. همین‌جور مثل حالا. اگر یکی، یک خوابی ببیند، یک‌چیزی ببیند، یک جارو به دم خودش می‌بندد و بنا می‌کند به حرف‌زدن که ما عالم رؤیا را سیر کردیم، ما خدمت امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) رسیدیم! مرد حسابی، هفده، هجده‌سال خدمت چند تا امام بودند، اهل آتشند؛ تو اگر خوابی دیدی، حالا راست یا دروغ، این‌که دیگر این‌قدر دستک و دنبک ندارد. حالا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) از تو راضی است یا نه؟ یا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را دیدی، از تو راضی است؟ رضایت این‌ها را بخواه. ما داریم چه می‌گوییم؟ چرا بیدار نمی‌شویم؟ چرا ما به این حرف‌ها دلمان را خوش کردیم؟ ما داریم چه‌چیزی می‌گوییم؟

رفقای‌عزیز، بیایید یک‌قدری فکر کنید، یک‌قدری اندیشه داشته‌باشید. مگر این‌ها قوم و خویشی با کسی دارند؟ آخر، من به شما عرض می‌کنم، امام‌حسین (علیه‌السلام) با این غلام که این‌جوری کرد، چه مقصدی دارد؟ یک ارث داشت، یک دارایی داشت، چه‌چیزی داشت؟ امام‌حسین (علیه‌السلام) این‌کار را به‌واسطه چه‌چیزی کرد؟ این‌که هستی‌اش را به ولایت داد، جانش را به ولایت داد، فدای ولایت شد. وقتی شما فدای ولایت شدی، ببین، به کجا می‌رسی؟ بابا جان، «قاب قوس ادنی» چیست؟ اگر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به «قاب قوس ادنی» رفت، به خودش قسم، به‌توسط ولایت رفت.

بیاید یک‌قدری بیدار شویم، بیا یک‌قدری فکر بکنیم، بیاید دنیا را از دلتان بیرون کنید تا بفهمید. بیاید خودمان را به این عروسک‌بازی‌ها مشغول نکنیم. من بارها گفتم: این علی‌آقای ما یک‌دختری دارد، یک بادبادک به او می‌دهد، چنان می‌دود، ذوق می‌زند که نگو. یک‌دفعه می‌بینی بادش در رفت. بابا، دنیا بادش درمی‌رود؛ مثل بادبادک می‌ماند. ما کجا می‌رویم؟ بازی دنیا درمی‌رود. به‌دینم قسم، خدا حاج‌شیخ‌عباس تهرانی را رحمت کند، می‌گفت: شخصی را صحرای‌محشر می‌آورند، اگر به همه این محشر، پشیمانی او را قسمت کنند، به همه می‌رسد. چقدر این پشیمان است؟ چه‌کار کرده که این‌قدر پشیمان شده‌است؟ امر را اطاعت نکرده‌است. اگر امر را اطاعت کرده‌بود، پشیمانی ندارد.

من نمی‌خواهم حرف خودم را بزنم. به‌دینم قسم، آن چند وقت‌ها گفتم، گفتم: اگر الان بمیرم، من هیچ پشیمان نیستم. آن کاری که از دستم آمد، در راه مردم کردم، در ولایت کردم. اگر داشتم، دادم؛ اگر نداشتم، صبر کردم. من چرا این حرف را می‌زنم؟ می‌فهمم این‌که وسع من بود، به‌قدر وسعم اطاعت کردم. ما داریم چه‌کار می‌کنیم؟ چرا ما فکر نمی‌کنیم و روی‌هم جمع می‌کنیم، روی‌هم که جمع می‌کنیم؟ آخر، چه فایده‌ای دارد؟ آیا دل یک بچه یتیم را خوش کردی؟ آیا دل یک بیچاره را خوش کردی؟ آیا صدقه مالت را دادی؟ آیا این ولایت که این‌همه من دارم صحبت می‌کنم، یک صدقه برای ولایت دادی؟ آیا امر ولایت را اطاعت کردی؟ والله، من در یک‌جای دیگر گفتم: ما مشاور اهل‌تسنن هستیم. اهل‌تسنن، اصول دینشان سه تا است؛ ولایت و عدالت را قبول ندارند. ما آمدیم می‌گوییم ولایت را قبول داریم. خب، ما داریم چه‌کار می‌کنیم؟ کجا ولایت را اطاعت کردید؟ ما داریم چه‌کار می‌کنیم؟ قربانتان بروم، عزیزم، اطاعت ولایت، ولایت است. فدایتان بشوم، به حرف گوش بدهید. اطاعت ولایت، ولایت است؛ نه این‌که ولایت بی‌اطاعت، ولایت باشد. این‌که ولایت نیست، باید ولایت را اطاعت کنید.

آقا جان من، شما وقتی اطاعت کردی، جزء این‌ها می‌شوی. چرا می‌گوید: «سلمان منا اهل‌البیت»؟ خب، اطاعت کرده‌است. از اطاعت به این‌جا رسیده‌است؛ اما صبر هم کرده‌است. به همین سلمان می‌گویند: ریش تو بهتر است یا دم سگ؟ ببین، چه‌چیزی می‌گوید؟ می‌گوید اگر از پل بگذرد، ریش من؛ اگر نگذرد، تو درست می‌گویی. رفقای‌عزیز، قربانتان بروم، اگر در حق ولایت و اطاعت هستید، یک‌چیزی به شما گفت: فلانی زرنگ نیست، چیز ندارد، [بگو] خیلی‌خب، فلانی بی‌عرضه است، [بگو] خیلی‌خب، فلانی دست و پا دار نیست، [بگو] خیلی‌خب. بابا جان من، این‌ها که دارند این حرف را می‌زنند؛ اهل یقین نیستند. اهل یقین می‌گوید تو داری درست‌کار می‌کنی، این‌ها که اهل یقین نیستند. این‌ها یقینشان مال دنیاست. یقینشان این‌است که یک خانه‌ای بسازند، دل مردم را بسوزانند. یقینشان که اطاعت نیست. اگر شما یقین داشته‌باشی، اطاعت می‌کنی.

بیشتر ما، ولایتمان بی‌یقین است. ما چه‌کار داریم می‌کنیم؟ من نمی‌گویم شما مثل آن بشوید که آن‌شخص رفته . این‌ها آمدند ما را از خجالت درآوردند. به زهرا قسم، زهرا (علیهاالسلام) می‌خواهد ما را از خجالت درآورد. می‌خواهد امثال من را، امثال شما را از خجالت درآورد. آمده رفته، زره امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را پیش شمعون یهودی گذاشته، سه‌چارک پشم گرفته، این سه‌چارک پشم که گرفته، سه‌چارک هم جو گرفته، یک‌چارک آن‌را رشته است، یک چارک جو را مصرف کرده ، حالا یک یتیم آمده، دوباره حالا یک اسیر آمده‌است، یک‌چارک داده‌است، یک‌چارک آخر هم مسکین آمده‌است، دارد می‌دهد.

بابا جان من، عزیز جان من، سه تا حجت‌خدا این‌جاست؛ امام‌حسن، امام‌حسین (علیه‌السلام)، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)؛ خودش که ما فوق حجت است. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید: «ام ابیها». من نمی‌گویم تو زهرا (علیهاالسلام) شو، این‌کار را بکن؛ مال مردم را چنگ نزن، دروغ نگو، خدعه نکن، حرام را حلال نکن. من نمی‌گویم شما اینجوری شوید، من می‌گویم شما این‌کار را نکن، برای مردم نقشه نریز، تو از ولایت دوری. آن‌ها خودشان گفتند شما مثل ما نمی‌شوید؛ اما این‌کار را که می‌توانی نکنی، این‌کار را که می‌توانی بکنی، انصاف داشته‌باش. تو بیا خودت را شبیه این‌ها کن.

یک عیدی می‌آید، یک ایامی می‌آید، یک‌وقت می‌آید، دل یک‌نفر را خوش‌کن. چرا می‌گوید تشبه به کفار، جزء کفار هستی، حرام است. بیا تشبه به حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) پیدا کن. خانم‌عزیز، تو که این‌همه طلا داری، دستت است، این‌همه طلا گردنت است، یک بچه سید، یک بچه یتیم، هم امشب، شب عروسی‌اش است. برو یک‌دانه از این انگشترهای طلا یا یک النگو را دست بچه یتیم کن، تا ثابت بمانی. همین‌جوری که توی مجلس آمدی، دل آن‌ها را سوزاندی، شب توی خانه‌ات می‌ریزند، چاقو، چاقویت می‌کنند طلاهایت را می‌گیرند. دیگر خواب را از سرت می‌گیرند. نکردی که آنطور شد. همین‌جوری رفتی دل این زن‌های بنده‌های خدای ندار را آتش زدی، دل تو را آتش می‌زند، دیگر می‌ترسی توی آن خانه بمانی. صدقه این‌را ندادی.

والله قسم، یکی از رفقا به‌من گفت: یک زن بود خیلی طلا داشت. مرتب دست‌هایش را توی تاکسی‌ها و ماشین‌ها همچنین می‌کرد. یکی از این راننده‌ها این‌را سوار کرد، بیرون برد، همه طلاهایش را از او گرفت، هیچ کارش هم نداشت، گفت: چقدر دل مردم را سوزاندی؟ حالا بسوز. بفرما، اگر من می‌گویم، با تجربه می‌گویم. تو امروز می‌خواهی مجلس بروی، رویش حساب بکن. یکی از رفقای‌عزیزم که مانند تخم چشمم او را می‌خواهم، آمده می‌گوید: فلانی، چه‌کار کنم؟ گفتم: اگر خانمت طلا دارد، یک‌قدری پی‌اش بکن، نه این‌که پاتختی همه طلاها را پی‌اش کنی، همه‌جور مردم می‌آیند، می‌سوزند. ما داریم چه‌کار می‌کنیم؟ گفتم: ببین، عروسی برای میمنت داشته‌باشد، مبادا دل کسی را بسوزانی. آقا جان من، اگر دل کسی را بسوزانی، دلت می‌سوزد، دل تو را می‌سوزانند. دل کسی را نسوزان. ما داریم چه‌کار می‌کنیم؟ این رفته‌بود، به خانمش گفته‌بود. این‌قدر خوشحال شده‌بود. پسر یکی از علمای گوینده‌های ممتاز این شهر است، خودش هم خیلی درسش بالاست. حرف را شنید. چرا؟ آقا جان، من به او گفتم: عزیز من، من تو را می‌خواهم، اگرنه من فضول تو که نیستم. گفتم: این‌ها که به تو دادند، یک‌قدری مخفی کن، مردم را آتش نده. امروز بد موقعی شده، امروز فلان دختر که می‌آید این بساط را می‌بیند، می‌سوزد. خودت یک‌مرتبه می‌سوزی نمی‌فهمی از کجا خوردی. من دارم به تو می‌گویم. این‌قدر این بنده‌خدا خوشحال شد، گفت: خدا، سایه مثل شما را از سرما کم نکند. عزیز من، قربانتان بروم، آرام بگیر!

یا علی
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه