ولایت؛ حقیقت توحید

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
(تغییرمسیر از توحید و ولایت)
پرش به:ناوبری، جستجو
بسم الله الرحمن الرحیم
ولایت؛ حقیقت توحید
کد: 10112
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1373-11-14
نام دیگر: توحید و ولایت
تاریخ قمری (مناسبت): 3 رمضان

اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم،

العبد المؤید، الرسول‌المکرم، ابوالقاسم محمد

السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته، السلام علی‌الحسین و علی‌بن‌الحسین و اولاد الحسین و اهل‌بیت‌الحسین و رحمة‌الله و برکاته

روز ماه‌مبارک رمضان است، ماه‌رجب، ماه امیرالمؤمنین است، ماه‌شعبان ماه پیغمبر است. این ماه، ماه خداست، ان‌شاءالله به خواست خدای تبارک و تعالی، من می‌خواهم از توحید یک جمله‌ای به عرض رفقای‌عزیز برسانم.

اصول‌دین پنج تاست: اول، توحید، بعد عدل، نبوت، امامت، معاد روز قیامت. اهل‌تسنن این دو تا را قبول ندارند؛ [یعنی] معاد و امامت را، ما که به‌اصطلاح خودمان شیعه اثنی‌عشری هستیم، این پنج کلام اصول‌دین را که توحید و عدل و نبوت و امامت و معاد است را قبول داریم.

من می‌خواهم امروز وجداناً، خواهش می‌کنم از شما، تو را به‌حق امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) که در این ماه ضربت می‌خورد [توجه کنید]. چنان قلب من ناراحت است که [با] این‌همه [که] خدای تبارک و تعالی [مردم را] از آتش نجات می‌دهد، مردم آمرزیده می‌شوند، من جداً به‌طوری فریفته امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هستم، گفتم کاش این ماه نیامده‌بود، که علی ما ضربت بخورد. حالا می‌خواهم به شما عرض بکنم این [ماه] ماه خداست. این اصول دینی که یاد ما دادند، سطحی است؛ یعنی یا پدر و مادرمان یاد دادند، یا استاد یادمان داده، یا عالم محله یادمان داده‌است. خب، اصول‌دین پنج تاست. ما پنج تایش را خوب بلدیم. این اصول‌دین که پنج تاست، مثل این‌که اسم اصول‌دین را یاد گرفتیم، مثل این‌است می‌گوییم قرآن، یا می‌گوییم دوازده‌امام، چهارده‌معصوم، صد و بیست و چهار هزار پیغمبر، ما اسمش را یاد گرفتیم. من امروز به خواست خدای تبارک و تعالی، [برای] رفقایی که مثل خودم هستند، می‌خواهیم با هم یک درددلی کنیم، به اندازه‌ای با اندیشه و فکر حرف بزنیم، [که] آیا ما وقتی می‌گوییم اصول‌دین یا توحید، توحید یعنی‌چه؟ عدل یعنی‌چه؟

توحید یعنی خدای تبارک و تعالی یک است و دو نیست. همه ما هم داریم می‌گوییم. آیا این خدا که یک است و دو نیست؛ یعنی ما نباید دیگر مشرک بشویم. به خدا قسم، من عقیده‌ام این‌است که بیشتر ما مشرکیم؛ اما نجس نیستیم. مشرکیم، از روی غفلت مشرکیم. اگر واقع خدای تبارک و تعالی یک است و خدای دیگری نیست، [که] ما در تشهد می‌گوییم؛ «أشهد ان لا اله الا الله، وحده لا شریک له» شهادت می‌دهیم خدا شریکی ندارد، آیا این خدای تبارک و تعالی که همه ما را خلق کرده، بیهوده خلق کرده؟ احکام را به ما نگفتند. قرآن مگر به پیغمبر نازل نشده؟ مگر احکام به حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) نازل نشده؟ اگر اسمی است، که ما اسماً بلدیم؛ پس احکام نازل‌شده دیگر. این خدای تبارک و تعالی ما را با مقصد خلق کرده، بی‌مقصد، بیهوده که خلق نکرده‌است. حالا ما در نماز می‌گوییم: «أشهد ان لا اله الا الله، وحده لا شریک له» من امروز به خواست خدای تبارک و تعالی، به اندازه‌ای می‌خواهم، یک مطلبی را به رفقای‌عزیز خودم بگویم، یک اندازه‌ای ما اندیشه داشته‌باشیم، فکر کنیم، بدانیم به‌غیر این عالم، عالم دیگری است.

حالا احکام نازل‌شده، ما امام داریم، دستور به ما دادند، مثلاً یکی از دستورات الهی این‌است که تو مواظب رزقت باش؛ یعنی دزدی نکن، خیانت نکن، معامله ربوی نکن، غش در معامله نکن، این غذایت حلال باشد. حالا ما این‌کارها را نکردیم. اولاً به عقیده من، آن‌کسی‌که دزدی می‌کند مشرک است. چرا مشرک است؟ اگر خدای تبارک و تعالی می‌فرماید: «والله خیر الرازقین»، به‌جان خودم قسم، (من چه قسمی بخورم) وقتی این‌را من می‌شنوم، تمام اجزایم می‌چندد. می‌گویم ما خدا را قبول نداریم؛ آن‌وقت خدا برای ما قسم می‌خورد. یک مثل سر ساده [بزنم]: من فلان‌آقا را قبول ندارم، آن‌وقت او می‌آید برای من قسم می‌خورد؛ من قسم که خورد، باور می‌کنم. حالا خدا قسم هم خورده، ما باور نمی‌کنیم، باز می‌رویم غش‌معامله می‌کنیم، باز می‌رویم دزدی می‌کنیم، باز می‌رویم خیانت می‌کنیم، باز می‌رویم معامله ربوی می‌کنیم. پس این‌که اگر من می‌گویم ما مشرکیم، مشرک به احکام هستیم، نه آن مشرکی که ما نجس باشیم.

حالا اگر خدای تبارک و تعالی، ائمه‌طاهرین می‌گویند، از برای خود ما می‌گویند. چرا پیغمبر اکرم فرمود که من دو چیز بزرگ در میان شما می‌گذارم: یکی قرآن است، یکی عترت، [قرآن را] از عترت من بپرسید. اگر بگوییم که خدای تبارک و تعالی این دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام)، صد و بیست و چهار هزار پیغمبر را این‌جا آورده، بی‌خودی آورده که این‌ها کشته شوند [صحیح نیست]. آخر، عقل ما این‌را نمی‌گوید. قربانتان بروم، یک‌قدری تفکر داشته‌باشید، برادرهای عزیز، فدایتان شوم، به‌دینم، من مقصد ندارم، دلم می‌خواهد اگر گفتم شما هدایت‌کرده هستید، اگر یک‌دانه هدایت بشوند، برای من همین بس است. من اگر حرف می‌زنم، می‌خواهیم با هم حرف بزنیم، با هم بشنویم، با هم تفکر داشته‌باشیم.

حالا این آقا گوش نداد و مالش را اینطوری کرد. اولاً که با این مال حرام اگر روزه‌اش را باز کند، شصت‌تا روزه گردنش می‌آید، چون‌که همه علما، ائمه، فقها هم نوشتند که با مال حرام نمی‌شود روزه را باز کرد. این از روزه‌اش، حالا آمدیم و ایشان خب روزه‌اش را گرفت و بالاخره مسجدش را رفت و نماز عیدش را هم خواند و حالا می‌خواهد برود مکه. حالا که می‌خواهد برود مکه، با این پول می‌خواهد برود مکه، می‌آید می‌رود خدمت یک آقایی، اگر حقیقت به این آقا بگوید که این مال من غش در معامله است، دزدی است، خیانت است، اگر آن‌آقا درست کند، آن‌آقا عین سه سر بگیر قمار است؛ یعنی آن قمارباز، قمار گرفته، آن سه سرش را گرفته‌است. به‌هیچ عنوانی این آقا نمی‌تواند این مال را درست کند. خب، تو از کجا می‌گویی، این‌قدر سفت حرف می‌زنی؟ من روایت برای تو می‌گویم:

قربانت بروم، فدایت شوم، آقا امام‌حسن (علیه‌السلام) عسگری در ظاهر که از دنیا رفت، اهل نیشابور پول، انبان‌هایی کرده‌بودند، با چند نفر آن‌جا آمدند. وقتی‌که آمدند، جعفر کذاب نشسته‌بود، گفتند این‌ها که به ما داده‌اند، گفته‌اند هر چقدر توی انبان است بگو و جواب نامه‌ها را هم بده. گفت: از من اعجاز می‌خواهید؟ پس به‌غیر امام، ما نباید دنبال کس دیگر برویم. البته امام باید اعجاز داشته‌باشد، باید بگوید. شخصی آن‌جا بود، او را خدمت آقا ولی‌الله‌الاعظم امام‌زمان، برد. منظورم این‌است که این آقا پولش را نمی‌تواند درست کند. من برای شما روایت بگویم، آقا فرمود که این پولها را ببر به آن‌ها بده. این پولها حرام است، من دست به آن‌ها نمی‌گذارم، درست نکرد. این آقا چه‌کاره است که این مال حرام را درست کند؟ خب، بابا به‌من بگویید من آشنا بشوم دیگر، من محتاج حرفم، من محتاجم یکی چیز یادم بدهد. این آقا [امام‌زمان] درست نکرد؛ توانش را دارد، دارد یک‌کاری می‌کند اگر فردا یکی گفت من نایبش هستم، من نمی‌دانم از آن اجازه دارم، همین [قضیه]، مدرک است. [امام‌زمان] گفت: آن شطیطه چقدر داده؟ راوی خبر می‌گوید من خجالت می‌کشیدم که [بگویم؛ چون] شطیطه چیز جزئی داده‌بود؛ دو گز کرباس بود، یک‌چیز خیلی جزئی. حضرت گفت: سلام من را به شطیطه برسان، این مبلغ را هم به او بده، بگو یک‌سال زنده‌ای، بخور. رزقش را داد. چرا ما دنبال حرام و حلال می‌رویم؟ چرا ما در خانه امام‌زمان نمی‌رویم؟ آخر، ما چه مسلمانی هستیم؟ ما چه توحیدی داریم؟ حالا آقا چه‌کاره است درست کند؟ این یک.

روایت دوم، شخصی آمد خدمت آقا امام‌صادق (علیه‌السلام)، شما باور کنید من روزه‌ام، نه آن روزه‌ای که خدا می‌خواهد، من دهنم را بستم. آن روزه‌ای که خدا می‌خواهد من توان ندارم بگیرم؛ اما در ظاهر دهان‌بسته‌ام، بدانید دروغ نمی‌گویم. این‌شخص آمد پیش آقا امام‌صادق (علیه‌السلام)، گفت: آقا جان، من در خانه یک‌نفر بودم، یک پول‌هایی به‌من می‌دادند، به‌قول امروزیها رشوه، حق‌الزحمة، حالا رشوه هم شده حق‌الزحمة! چندین‌وقت است که به این‌صورت بودم، من می‌دانم مالم حرام است. حضرت فرمود: توبه تو این‌است: اولاً هر چیز که از رشوه گرفتی، چیزی گرفتی، کسی چیزی به تو داده، از ترس به تو داده، از حفظ آبرویش به تو داده که آبرویش نریزد، آخر، یک پولهایی است این حرام است، چرا؟ فلان‌آقا از ترسش می‌آورد یک‌چیز به‌من می‌دهد، این‌هم حرام است. بعد، حضرت فرمود همه این‌ها را باید بدهی، تا حتی لباسهایت را، بعد امام‌صادق (علیه‌السلام) چیز دیگری فرمود. فرمود: از این مال خوردی، بدنت پرورش پیدا کرده، باید این‌قدر بدوی، این‌قدر کار کنی، گوشت‌های بدنت هم آب بشود. این بنده‌خدا همه این‌کارها را کرد، این‌قدر زحمت کشید، این‌قدر دوید، گوشت بدنش هم آب شد. روایت داریم یک‌چیزی دورش گرفت، رفت در یک خرابه، خبر به امام‌صادق (علیه‌السلام) دادند: یابن رسول‌الله، ایشان این‌کار را کرده، حضرت گفت که بیایید به برادرتان لباس بدهید، دیگر برادر شد.

مگر مال حرام اینطوری است که کسی درست کند؟! این آقا که مال درست می‌کند، اگر بداند این حرام است که نمی‌تواند درست کند. اگر هم درست کند، خودش مسئول است، خودش نمی‌تواند بخورد، به آن‌هایی هم که داده خوردند، مسئول آن‌ها هم است. چرا؟ مثل یک مرغ مرده می‌ماند. حالا این حاج‌آقا، حقیقتش را به این آقا نگفته، حقیقتش را به حضرت آیت‌الله نگفت؛ اما در باطنش آیا این مال حرام است یا نه؟ آقا هم پنج یک آن‌را گرفت و به فقرا داد. من به‌دینم قسم با علما خوب هستم، من خودم پسرم عالم است؛ اما من به‌دینم قسم، با علما خوب هستم. یک‌وقت اگر کسی بگوید که این چرا مثلاً به این‌صورت حرف می‌زند، نفهمیده، باید تفکر داشته‌باشد تا بفهمد. من منظورم این‌است، مال را ببینید. دو تا روایت گفتم [که ثابت کنم] هیچ عالمی نمی‌تواند مال حرام را حلال کند.

روایت سوم، پیغمبر فرمود تا قیام‌قیامت حرام من، حرام است، حلال من حلال است، خدا لعنت کند کسی را که حلال من را حرام کند، حرام من را حلال. پس دیگر چه می‌گویید؟ این سه تا روایت.

حالا این آقا آمد و رفت مکه، با همین لباسش و با همین پول داده لباس احرام پوشیده، خریده، پوشیده، با همین بساط دارد می‌آید و خلاصه، حج به‌جا آورده، طواف‌نساء می‌کند. حالا که با همین طواف‌نساء کرد، بی‌زحمت، خانم به او حرام است. حالا حاج‌آقا از مکه برگشتند، دارد زنا می‌کند.

بابا جان، قربانتان بروم، عزیز من، نماز شب چیزی نیست، نماز جماعت چیزی نیست، بیتوته چیزی نیست، مسجد جمکران رفتن چیزی نیست، الغوث کشیدن چیزی نیست، گریه فایده‌ای ندارد، بیایید از ریشه کار را درست کنیم. حالا من می‌خواهم یک‌چیز دیگر بگویم، آیا از این بدبخت‌تر کسی است؟ بله، حالا از این‌که زنش به او حرام شد، یک روزه خورد، شصت‌روزه گردنش آمد، از این بدبخت‌تر چه‌کسی است؟ آن‌کسی‌که این‌را تشویقش می‌کند، آن‌کسی‌که به عمل این راضی است. حالا من روایتش را می‌گویم. اگر بنده گفتم این بدبخت‌تر است، من بی‌روایت حرف نمی‌زنم. من زبانم قطع بشود اگر بی‌روایت و حدیث حرف بزنم، من با منطق روایت حرف می‌زنم.

این جمله‌ای که گفتم [روایتش این‌است:] جابر بن عبدالله انصاری، وقتی آمد سر قبر آقا امام‌حسین (علیه‌السلام)، حالا قدم‌هایش را کوچک، کوچک برداشت، آمد سر قبر آقا امام‌حسین (علیه‌السلام)، مرتب حسین‌جان، حسین‌جان گفت. بعد بنده به این نکته کار دارم که حرف خودم را اثبات کنم. پس شما یقین کنید، نگویید ایشان همین‌طور صحبت می‌کند. والله، این حرفی که دارم می‌زنم، حجت به شما تمام است. مبادا شک کنید، باز دوباره از این حرف‌ها شانه خالی کنید. والله، باید یقین کنید. چرا؟ وقتی‌که جابر می‌گوید یا حسین، من با شهدای شما شریکم، عطیه می‌گوید وای بر تو جابر، چه می‌گویی؟ این‌ها دستهایشان جدا شد، سرهایشان جدا شد، سرها روی نیزه‌ها است، زیر سم اسب رفته، تو با این‌ها شریکی!؟ جابر قسم می‌خورد، می‌گوید: از دو لب پیغمبر شنیدم: هر کسی‌که به عمل قومی راضی باشد، جزء آن قوم است. من به عمل این‌ها راضی بودم. آقا، چرا تو به عمل یک ظالم راضی هستی؟ چقدر تو بدبختی. آخر، تو که نه بردی و نه خوردی! این روایت است، صحیح است. پس بدان این آدم از آن آدم بدبخت‌تر است.

چرا ما باید یک‌قدری اندیشه نداشته‌باشیم؟ آخر، آقا جان من، قربانت بروم، قانع باش. اگر بشر قانع باشد، [خوش است] والله، من گفتم توی این عالم هیچ‌کس خوش نیست؛ مگر قانع باشد. اگر قانع باشد، دزدی نمی‌کند. اگر قانع باشد، خیانت نمی‌کند. چرا ما باید قانع نباشیم؟ آخر، آقا جان یک‌احتمال بده می‌میری.

برگردم به همان حرف اولم، اگر ما توحیدمان درست باشد، مشرک نباشیم، اعتقاد به خدا داشته‌باشیم؛ دزدی نمی‌کنیم، غش‌معامله نمی‌کنیم، اطمینانمان به خداست. پس اگر من می‌گویم مشرکیم، همان هست. این آقا که دزدی می‌کند، چرا دزدی می‌کند؟ آن‌که غش در معامله می‌کند، خدا را قبول ندارد؛ از دزدی‌اش رزق می‌خواهد. این آقا از غش معامله‌اش رزق می‌خواهد، این آقا از معامله ربوی‌اش رزق می‌خواهد.

خدا رحمت کند حاج‌میرزا علی اصفهانی را، این مرد، مرد مجتهد ملایی بود، تمام علمای ایران ایشان را قبول داشتند. یک‌روز آمد، مسجد امام منبر رفت، گفت: بازاری‌ها شنیدم لر خیلی توی بازار آمده، لرها کلاه سرتان نگذارند. یکی گفت آقا ما کلاه سر آن‌ها می‌گذاریم، ما یک پارچه‌هایی به این‌صورت است به این‌ها می‌دهیم. بنا کرد از زرنگی خودش گفتن. گفت: هان، تو کلاه سر آن گذاشتی؟! آن کلاه سر تو گذاشت.

ما اگر واقع، توحیدمان درست‌است و اعتقاد داریم، نباید این‌کار را بکنیم. ائمه‌طاهرین آمدند ما را رشد بدهند. اگر ما به قیامت اعتقاد داشته‌باشیم، این‌کارها را که نمی‌کنیم. اتفاقاً یک‌روایت داریم این در کافی نوشته، کتاب کافی معتبرترین کتابهاست، آن‌جا حضرت می‌فرماید، امام می‌فرماید که اگر کسی خانه‌ای به ریا بسازد، وقتی این‌خانه را به ریا ساخت، [در قیامت] تا هفت‌طبق گردنش می‌اندازند. [در قیامت از او] سؤال می‌شود. من آن‌جا یک‌حرفی زدم آقا خندید، گفتم: آقا به ریا، هفت‌طبق زمین گردنش می‌اندازد؛ اگر به حرام باشد چیست!؟ بنا کرد آقا خندیدن.

قربان شکلت بروم، عزیز من، یک‌فکری بکن، یک ثانیه یک تفکر داشته‌باش. چرا حضرت می‌فرماید: نیم‌ساعت تفکر، نیم‌ساعت فکر، بهتر از هفتاد سال عبادت است؟ چون‌که شما اگر فکر کردی، اندیشه داشته‌باشی درست‌است. چرا شب‌قدر شخصی می‌آید خدمت امام می‌گوید چه‌کار کنم؟ می‌گوید برو علم یاد بگیر. علم؛ یعنی علم به دین، علم به امام، علم به پیغمبر، علم به خدا. اگر علم داشته‌باشیم که این‌کار را نمی‌کنیم. آخر، ما سه‌جور یقین داریم: یک یقین داریم، یک عین الیقین، یک حق‌الیقین داریم. ما به آخرت یقین نداریم که این‌کارها را می‌کنیم. اگر در دعای ندبه می‌فرماید «الآخرة بقا و الدنیا فنا»، من یک پاره‌وقتها جوری می‌گویم که رفقا می‌خندند، می‌گویم: بابا، ما «الدنیا بقا و الآخرة فنا» ییم. ما اگر خود با خدا به آخرت ایمان داشته‌باشیم، این‌کار را می‌کنیم؟

آخر، عزیز من، قربان شما بروم، یک‌قدری پیشینیان را ببینید، روایت‌ها را ببینید، این آقای شداد چه‌کار کارد؟ خلاصه، چندین‌سال بهشت ساخت، تمام طلاهای زنها را گرفت، آنچه که دستش رسید، طلا جمع کرد بهشت ساخت. حالا تا آن‌جا آمده، دستور آمد جانش را بگیر. یک‌نگاه درون آن نکرد. بابا جان، عزیز من، قربانت بروم، حالا بنده بشوم شداد، یک بهشت به این‌صورت هم بسازم. خب، من که نگاه نتوانم درون آن بکنم، چه فایده‌ای دارد؟

والله، ما ائمه‌طاهرین را نشناختیم. من یک مثالی برای شما بزنم. ببین، [در] اهل‌بیت شناختن باید اینجور باشی. الان یک باغی است. این باغ آن‌طرفش تابستانی است، این‌طرفش زمستانی است. آنچه که میوه بخواهی در این باغ ایجاد است؛ هم تابستانی، هم زمستانی. این درختها به فلک سر کشیده، یک برگ زرد توی این باغ نیست. (من می‌خواهم به شما عرض کنم که، ما در یقین به ائمه، باید اینطوری باشیم.) یک برگ زرد در تمام این باغ نیست. نهرهایی توی این باغ است از عسل، از شیر. تمام ریگهای این [باغ]، از زمرد است، دیوارهای این از طلاست. حالا اگر ممکن باشد، بنده عرض می‌کنم، ممکن‌است ممکن باشد، حالا شما داخل این باغ آمدی. یک‌دفعه می‌بینی که مادرت آن‌جا می‌گوید آی پهلویم، برادرت آن‌جا دستش جدا شده، یک طفل شیرخوار داری سرش را آن‌جا بریدند، عمه‌ات این‌جا دارد می‌گوید آی پهلویم! تو را به حضرت‌عباس، می‌خواهی توی این باغ بمانی یا نه؟ تو را به دینت، می‌خواهی توی این باغ بمانی؟ نه، نمی‌خواهیم بمانیم. دنیا اینجور است، مگر زهرای ما را چه‌کار کردند؟ امام‌حسین ما را چه‌کار کردند؟ ما [که] باید از این دنیا بیزار باشیم؛ آن‌وقت بیاییم یک دکان برفی درست کنیم، یک کاخ برفی درست کنیم؟! آخر، آن‌وقت چرا؟ خدای تبارک و تعالی می‌فرماید: به عزت و جلال خودم قسم، من زمین، آسمان، همه را به‌واسطه این‌ها خلق کردم. حالا که به‌واسطه این‌ها خلق شده، این‌ها اینجور بودند، این‌ها اینجور توی دنیا مصیبت کشیدند. آخر، ما آن‌وقت چه‌کار داریم می‌کنیم؟ ما باید به این‌صورت بیزار باشیم. به‌دینم قسم، یک پاره وقتهایی می‌گویم خدایا، کاش من اصلاً توی دنیا نیامده‌بودم که این حرف‌ها را بشنوم. اصلاً این حرف‌ها که [نمی‌خواهم] بشنوم، چرا ببینم! این‌قدر من از این دنیا منزجرم. اگر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌فرماید، دنیا به منزله استخوان خوک در دهان سگ خوره‌دار هست یعنی‌چه؟ من این حرف را از کسی نشنیدم، انشای خودم است؛ یعنی دنیا مثل مرض خوره می‌ماند. اگر تو محبتش را کسب کردی، داشتی، همه جانت را می‌گیرد.

قربانت بروم، عزیز من، تو برای عالم دیگری خلق شدی، تو را این‌جا نیاوردند که به این‌صورت باشی. آخر، ما باید اعتقاد داشته‌باشیم. ما باید یک‌قدری توی کارمان مبنا داشته‌باشیم، ما یک‌قدری باید یقین کنیم. والله، اگر ما یقین کنیم، در کارهایمان تجدید نظر می‌دهیم.

ما می‌گوییم پیرو این‌هاییم؛ آخر، تو چه پیروی هستی؟! اگر پیرو باشی، تا حتی داریم، حضرت‌سلمان وقتی با امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) جایی می‌رفت، پایش را جای پای امیرالمؤمنین می‌گذاشت. می‌گفت خلاصه، این اندازه من از امیرالمؤمنین پیروی کنم. آخر، ما که می‌گوییم شیعه هستیم، چه شیعه‌ای [هستیم]؟! ما باید این‌ها را اطاعت کنیم.

من یک جمله‌ای به شما بگویم که ببینید خدا چقدر این‌ها را می‌خواهد. یک جمله‌ای خدمتتان عرض کنم، خیلی این مهم است. خدای تبارک و تعالی وقتی‌که همه پنج‌نور پاک جمع شدند، جبرئیل نازل‌شد، گفت: یا محمد، حق به تو سلام می‌رساند، [می‌فرماید:] من، تمام زمین، آسمان، لوح، قلم، همه را از برای شما خلق کردم؛ یعنی از برای این پنج‌تن. حالا حسابش را بکن که همه خلقت به‌واسطه این پنج‌تن است؛ آن‌وقت اگر یکی محبت این‌ها را داشته‌باشد، (این یک‌قدری دقیق است، خواهشمندم که آقایان یک‌قدری دقت بفرمایند) چون‌که خدا این‌ها را از همه خلقت بیشتر می‌خواهد، چون‌که خلقت به‌واسطه این‌ها خلق کرده، نه این‌ها را به‌واسطه خلقت، درست شد؟ حالا تو شیعه، تو دوستِ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بیا علی را دوست داشته‌باش، بیا مطیع پیغمبر باش، بیا مطیع حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) شو، وقتی مطیع شدی، محبت این‌ها را داشتی، آن‌وقت همین‌طور که همه خلقت به‌واسطه این‌ها خلق شده، آن‌وقت خدا چیزی به تو می‌دهد که از همه خلقت بالاتر است. چرا؟ چه‌چیزی به تو داد؟ محبت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را، محبت حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) را. حالا پیرو شدی، حالا حضرت‌عباسی، (چون‌که من آقا ابوالفضل را خیلی زیاد دوست دارم، واقع خدمتش هم رسیدم، خیلی عنایت به‌من دارد، تو را به حضرت‌عباس) این ارزش دارد که دیگر ما برای یک خانه، برای یک دکان، برای یک کاخ، برای یک ماشین این حرف‌ها را بزنیم؟ اگر خدای تبارک و تعالی سلطنت سلیمان را داده، سلطنت به سلیمان داد، سلطنت دنیا را به او داد، حالا [به‌خاطر] محبت این‌ها چه‌چیزی به تو می‌دهد؟ لوح را داده، قلم را داده، آسمان داده، زمین داده، دریاها را داده، همه‌چیز به تو داده، برای چه داده؟ برای محبت این‌ها.

بابا جان، اگر آدم عقل داشته‌باشد، هوش نداشته‌باشد، [باید بداند که] ما باید پیرو این‌ها باشیم. اگر ما پیرو این‌ها باشیم، با این روایت، با این حرف، ببین چه‌چه خدا به تو داده؟ به تو عرش داده، فرش داده، زمین داده، آسمان داده‌است. خدا خودش می‌گوید من به‌واسطه [پنج‌تن]، این‌ها را خلق کردم؛ آن‌وقت خدا محبت این‌ها را دارد. حالا هم آن محبت را به تو بدهد. حالا که این محبت را به تو داد، مگر افضل همه این خلقت نیست؟ آقا جان من، حاج‌آقا، قربانت بروم، عزیز من، رفیق من، فدایت شوم، بیا تفکر داشته‌باش، بیا ائمه را دوست داشته‌باش، بیا مطیع ائمه باش. اگر به تو می‌گوید دزدی نکند، می‌خواهد عبادتت قبول [باشد].

من در پیرامون توحید صحبت کردم، به خواست خدای تبارک و تعالی می‌خواهم در پیرامون ولایت صحبت کنم. آن‌جا حرف به‌قدری تند شد. من گفتم که ما مشرک هستیم، حالا اگر رفقای‌عزیز من گوش دادند، به ما خواهند گفت: چطور ما مشرکیم؟ من دلیل دارم: یک‌وقت آدم مشرک به خداست؛ یعنی به معراج مشرک می‌شود، منکر می‌شود. وقتی منکر شد، کافر است. ما منکر نیستیم؛ مشرک هستیم؛ یعنی چطور مشرک هستیم؟ مشرک به ولایتیم. من این‌جا ان‌شاءالله، به خواست خدای تبارک و تعالی، دو تا روایت از برای رفقای‌عزیزم نقل می‌کنم:

رفقای‌عزیز، این حرف‌ها تفکر دارد؛ یعنی نه این‌که شما بخواهید سرسری گوش دهید. خود با خدا، یک‌وقت آدم عنایت دارد، یک‌وقت لجاجت دارد. اگر لجاجت داشته‌باشد، بابت این حرف‌ها که راجع‌به ولایت می‌زنم، می‌گوید: بابا، ولش کن، این‌هم «علی‌اللهی» است؛ یعنی شیطان تمام این‌را از مغزتان بیرون می‌برد. من خواهشمندم از خدای تبارک و تعالی بخواهید، خدای تبارک و تعالی به ما تفکر بدهد. این‌که حضرت می‌فرماید: نیم‌ساعت فکر یا یک‌ساعت فکر، بهتر از هفتاد سال عبادت است، یعنی‌چه؟ آقا هفتاد سال عبادت کرده، مشرک به توحید است، مشرک به ولایت است؛ چه فایده‌ای دارد؟

من می‌خواهم به خواست خدا عصاره این ولایت را به رفقای‌عزیز خودم بگویم. عصاره این خداشناسی را، یعنی «أشهد ان لا اله الا الله» را بگویم. رفقای‌عزیز، قربانتان بروم، فدایتان شوم، من به‌دینم مقصد ندارم. دلم می‌خواهد که شما تفکری به‌هم بزنید. اگر آدم واقعاً ولایت را فهمید، خب، به زن و بچه‌اش هم می‌گوید، به رفقایش هم می‌گوید. ولایت ابعاد دارد.

شما حساب کنید، این آقایان اهل‌تسنن که «لا اله الا الله» می‌گویند، درست‌است که «لا اله الا الله» می‌گویند؛ اما «لا اله الا الله» بی‌ولایت که «لا اله الا الله» نیست. ما باید امر خدا را اطاعت کنیم. اگر خدای تبارک و تعالی به پیغمبر امر کرد: یا محمد، بگو «لا اله الا الله»، چه «لا اله الا الله» ی است؟ بعد گفت: «محمد رسول‌الله»، بعد گفت: «علی‌ولی‌الله».

رفقای‌عزیز، ما خیال نکنیم که پیغمبر، غدیری به امر خدا تشکیل داد و مردم زیر بار نرفتند. والله، خود خدا غدیر تشکیل داد؛ [چه‌موقع؟] آن روزی که خدا به تمام خلقت و غیر خلقت، به ذرات ما ولایت را ابلاغ کرد. درست‌است بعضی از علما، منظورشان این‌است که می‌گویند: توحید؛ اما من این‌جا، به خواست خدای تبارک و تعالی معنی «لا اله الا الله» را می‌گویم که اگر خدای تبارک و تعالی می‌فرماید من اول عقل را خلق کردم؛ اول ولایت را خلق کرده‌است. ما بفهمیم عقل؛ یعنی ولایت.

حالا این ابوحمزه ثمالی، همین دعای ابوحمزه که ما می‌خوانیم، رفقا می‌خوانند، یک‌ساعت، دو ساعت گریه می‌کنند، حالا آمده خدمت حضرت‌سجاد. می‌فرماید: یابن رسول‌الله، شما می‌گویید تمام انبیاء که ترک‌اولی کردند، دیر زیر بار ولایت رفتند؛ یعنی دیر زیر بار علی رفتند؟ حضرت گفت: ابوحمزه، بلند شو، از جا بلند شد. آمدند لب دریا. امام‌سجّاد (علیه‌السلام) حوت را صدا زد. آن ماهی که یونس در دلش بود حوت بود، حوت را صدا زد، گفت: قضایا را به ابوحمزه بگو، گفت: ابوحمزه بدان، وقتی ولایت از جانب خدا ابلاغ شد، یونس گفت: چیزی که من ندیدم، چطور بیایم قبول کنم؟ فوری به‌من از طرف خدای تبارک و تعالی امر شد او را ببلع. این روایت را مرحوم جزایری نقل می‌کند. تمام علما جزایری بزرگ را قبول دارند، ایشان از زبان امام چهارم، حضرت‌سجاد نقل می‌کند. بعد او گفت که ابوحمزه، تا این جمله را گفت امر شد او را ببلع؛ اما حلش نکن، هضم نکن، او را گرداندم، چنان تاریکی دل من ایشان را به فشار آورد، داد می‌کشید.

من این‌جا یک جمله‌ای دارم به رفقا، به بعضی از ولایتی‌ها که حالا راجع‌به امام‌زمان شک می‌کنند. وقتی‌که امیرالمؤمنین، آن یعسوب‌الدین، آن ولایت مطلقه، اشاره کرد، [یونس] گفت: «یا لا اله الا أنت، سبحانک إنی کنت من الظالمین» حوت این‌جا می‌گوید: اگر نگفته‌بود تا قیامت او را می‌گرداندم. حالا یک حوت که ماهی است معلوم می‌شود تا قیامت زنده‌است، چطور بعضی‌ها می‌گویند آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) هزار و سیصد سال هست، چطور است؟ ما چطوری قبول کنیم؟ بابا، ولایتت ناقص است. اینجور چیزها را باید به قدرت الهی قبول کنی، با ولایت قبول کنی. موسی، عیسی، ابراهیم، تمام این‌ها که ترک‌اولی داشتند، یک‌ذره، یک‌لحظه، دیر، زیر بار ولایت رفتند. پس حالا غدیر کجا و آن ابلاغ خدا کجا که خدا به تمام کون و مکان، به تمام عالم، به همه وجود، به تمام خلقت، ولایت را ابلاغ کرد. این‌ها که بودند که بودند، آن‌ها که نبودند، ولایت، به ذراتشان ابلاغ شد. ما چه می‌گوییم؟

یکی از دوست‌های من از من تقاضا کرده‌است که ما می‌خواهیم این جمله را بفهمیم که چطور بود که هفت‌میلیون مردم بودند، از هفت‌میلیون، شش‌نفر، پنج‌نفر [شیعه] بودند؟ آقا جان من، قربانت بروم، این‌ها «لا اله الا الله» بی‌ولایت گفتند. حالا تو از کجا همچنین سفت صحبت می‌کنی که می‌گویی «لا اله الا الله» شان قبول نیست؟ آقا امام‌رضا (علیه‌السلام) صاحب‌الائمه، ایشان معلوم کرده‌است. وقتی آمده در نیشابور، از او خواهش می‌کنند، یابن رسول‌الله، چیزی که جدت گفته، خدا به جدت گفته، جدت به شما گفته بگو، می‌گوید: «لا اله الا الله حصنی، فمن دخل حصنی [امن من عذابی]» بعد حضرت توی سینه‌اش می‌زند، می‌گوید: شرط «لا اله الا الله» ماییم. دلیل من این‌است که این‌ها «لا اله الا الله» نگفتند. این عمر لعنتی که می‌گوید: «حسبنا کتاب‌الله» خب، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌گوید: «انا قرآن‌الناطق» این‌هم حدیثی که خود صاحب‌الائمه می‌گوید. می‌گوید: شرط «لا اله الا الله» ماییم. خب، این‌ها «لا اله الا الله» گفتنشان شرطی ندارد. این‌ها «لا اله الا الله» گفتنشان مصنوعی است.

من در جای دیگر گفتم، ولایت سه‌جور است: یک ولایت حلقی است، یک تجاری است، یک ولایت است امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) تکلیفش را معلوم‌کرده، می‌گوید: یا کمیل، دست و جوارح خودت را در نزد خدا بگذار؛ یعنی خدا را اطاعت‌کن. کسی‌که خدا را اطاعت کند، باید ولایت را اطاعت کند. چرا شیطان از درگاه الهی رانده شد؟ مگر شیطان چه‌کرد؟ مگر شیطان عالم نبود؟ مگر شیطان مجتهد نبود؟ شیطان به جایی رسید که مقرب ملائکه بود، مجلس درسی داشت، عبادت می‌کرد که چهار هزار سال نمازش طول می‌کشید. چه‌چیزی ما داریم می‌گوییم؟ حالا وقتی خدا به او گفت که آدم را سجده کن، ببین، چه حرف خوش‌خط و خالی می‌زند، رفقای‌عزیز، خواهشمندم گوش بدهید، می‌گوید: سجده مال توست، من به‌غیر تو به کس دیگر سجده نمی‌کنم. [خدا] گفت: گم‌شو! حالا اگر خدای تبارک و تعالی می‌گوید زیر بار ولایت بروید، نمی‌رویم؛ ما گم‌شو هستیم.

خب، شما حسابش را بکن، تمام اهل‌تسنن زیر بار ولایت نرفتند. حالا رفقای من، عزیزان من، قربانتان بروم، ان‌شاءالله امیدوارم که، اول خدا ولایتتان را کامل کند، بعد تنتان را. چه‌کار کنیم که حالا ما این‌را تشخیص بدهیم؟ آقا جان، شما اگر تن و بدنت ناراحت است، یک‌چیزی صدقه می‌دهید، [آیا] تا حالا یک‌چیزی صدقه دادی که ولایت را بفهمی، ولایت تو کامل بشود؟ خب، [آیا] تا حالا شده ما یک صدقه‌ای بدهیم، بگوییم: خدایا، این ولایت ما را کامل کن؟ ما این صدقه را می‌دهیم برای این‌که کم داریم، حفظش کن. این‌قدر صدقه خوب است. تو تا حالا جسمت مریض می‌شود، می‌روی دکتر، برای این جسم پوسیده که آخرش هم کرمها می‌خورند و خلاصه چه و چه [باید به‌فکر ولایتت هم باشی]

رفقای‌عزیز من، بیایید ما یک‌ذره فکر بکنیم. من الان یک‌روایت می‌گویم که ان‌شاءالله به امید خدا آن مطلب هم روشن بشود. شما حسابش را بکن این‌ها چقدر از رسول‌الله معجزه دیدند؟ جبرئیل نازل می‌شد، رسول‌الله را می‌دیدند، جنگها می‌رفتند، معجزات می‌دیدند. یک شخصی آمده توی مسجدالنبی یک سوسمار آورده، آن‌جا جلوی همین‌ها می‌اندازد، می‌گوید: یا محمد، اگر تو بر حقی، [کاری کن سوسمار] شهادت بدهد. ایشان چنان شهادت داد، این‌ها را نگران کرد. سوسمار، اول به یگانگی خدا شهادت داد، بعد به رسالت پیغمبر، بعد به امیرالمؤمنین، علی‌ولی‌الله گفت. این‌ها را دارند می‌بینند اینطوری شدند. حالا این‌ها مثل قوم حضرت‌موسی هستند. حضرت‌موسی این قومش چقدر در شکنجه فرعون بودند، چقدر فرعون این‌ها را شکنجه داد؟ زنهایشان کلفت بودند، مردهایشان نوکر بودند، (آن‌که می‌گویند سبطی و قبطی، این‌ها به‌اصطلاح سبطی‌اند) حالا شما ببین، حضرت‌موسی به امر خدا آمده این‌ها را نجات داده، آمدند لب دریا. (این‌جا یک مطلبی است توی پرانتز، ببینید، خدا می‌فرماید از آن‌زن بنی اسرائیلی کمتر نباشید، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آن‌جا می‌گوید: خدایا شکرت که من را مرد خلق کردی؛ اما خدا این‌جا می‌گوید از زن بنی اسرائیلی کمتر نباشید، ببین چقدر عقیده ما تنزل می‌کند.) حالا موسی آمده کنار دریا، وحی رسیده یا موسی، جنازه یوسف را باید خاک کنی. پا شده رفته پیش آن‌زن، می‌گوید چه‌کسی می‌داند؟ می‌گوید آن‌زن، یک زن، پیر عجوزه بود. رفت، او گفت می‌دانی که من موسی هستم، پیغمبر اولوالعزم هستم. صدها مردم پشت سد گیر کردند. جنازه یوسف کجاست؟ گفت: بله! چه می‌گویی؟ مگر موسی نیستی؟ گفت: چرا؟ گفت مگر ید بیضا نداری؟ گفت چرا؟ گفت اولی‌اش این‌است باید دعا کنی من جوان شوم، بعد هم توی بهشت زن تو بشوم. ببین، این چطوری است؟ هم دنیایش را می‌خواهد، هم آخرت، جای دیگر هم داریم حضرت می‌فرماید: ما خانواده می‌خواهیم نخوریم، بخورانیم، کیف می‌کنیم؛ شیعه‌های ما هم می‌خورند، هم می‌خورانند، باقی‌شان هم لئیم هستند. حالا ببین زن بنی‌اسرائیل چه می‌گوید؟ می‌گوید من جوان شوم، بعد هم توی بهشت زن تو بشوم. خب، موسی این‌جا حالا دعا کند جوان شود چیزی نبود. تا گفت زن تو بشوم، یک‌قدری خلاصه نزدیک بود که قبول نکند. وحی رسید یا موسی قبول‌کن. این، آن‌جا [در بهشت] که آن پیر عجوزه نیست. خلاصه گفت و جنازه یوسف را دفن کردند، رفتند آن‌طرف، دریا شکافته‌شد و از دریا رفتند آن‌طرف. حالا رفتند، [از آسمان] مائده می‌آید. ببین، اگر یکی از ما یک نصفه کرامت داشته‌باشد، چقدر دنبالش می‌رویم؟ حالا این موسی چه‌کار دارد می‌کند؟ مرتب [از آسمان] برای این‌ها مائده می‌آید. این ماش، عدس، حبوبات، از زمان حضرت‌موسی درآمده‌است. این‌ها حالا ناز هم می‌کنند، هر روز هم یک‌جور غذا می‌خواهند. هر روز این‌ها یک‌جور غذا می‌خواهند. هر روز ماش، لوبیا، هر روز، یک‌جور غذا، غذای خیلی خوب از آسمان برای این‌ها نازل می‌شود. ببین، این‌ها چه‌چیزی را دارند می‌بینند؟ خدا امر کرد که یا موسی، بیا آن‌جا من یک کتابی به تو بدهم، الواح به تو بدهم. خب، به این‌ها بگو دیگر، این‌ها بخور و بخواب شدند؛ اما خدای تبارک و تعالی دستور فرمود، سی روز باید بیایی. «و واعدنا موسی ثلاثین لیلة و اتممناها بعشر و تم میقات ربه اربعین لیلة» حالا آمده بعد از سی روز، حضرت‌موسی دهنش را شسته، می‌خواهد کتاب بگیرد. وحی رسید یا موسی، من از دهان روزه‌دار خوشم می‌آید، شما باید که ده‌روز دیگر این‌جا بمانی. این سامری به‌قول امروزی‌ها یک مرد سیاسی بود. وقتی‌که جبرئیل نازل‌شد، جلو می‌رفت که اسب فرعون بیاید، از زیر پای این اسب فرعون یک مشتی خاک برداشته‌بود. آن طلاهایی هم که بنی‌اسرائیل از قبطی‌ها همه برداشته بودند، این‌ها را گرفت و یک گوساله درست کرد و این خاک را تو دهنش ریخت، این یک صدایی می‌کرد. تمام این‌ها، گوساله را سجده کردند.

بابا جان، چقدر معجزه دیدند؟! چرا؟ این‌ها «لا اله الا الله» شان، «لا اله الا الله» صوری بود. این‌ها به موسی ایمان نداشتند. ما باید ایمان به «لا اله الا الله» داشته‌باشیم، ببینیم خدا چه می‌گوید. اگر من می‌گویم مشرکیم، بیشتر ما مشرک به حقیقت ولایتیم. اهل‌تسنن هم همین‌طور بودند. وقتی‌که ولایت ابلاغ شد، این‌ها قبول نکردند دیگر. این‌ها «لا اله الا الله» به‌غیر از امر خدا می‌گویند؛ مثل همان‌است که شیطان به این‌صورت شد؛ این‌ها رانده شدند. ما باید یک‌قدری فکر کنیم. خدای تبارک و تعالی آن غدیری که به‌قول من، روز اول ابلاغ کرد، آن غدیر کبیره است، این غدیر صغیره است. ما نمی‌خواهیم بگوییم صغیر، بگویید یعنی کوچک است؛ نه، خدا ابلاغ به تمام کائنات کرد؛ اما پیغمبر اکرم به همین‌ها ابلاغ کرد، این‌ها هم قبول نکردند. آن‌روز هم آن‌ها قبول نکردند. این‌ها که قبول نکردند، آن‌روز [در روز الست] قبول نکرده‌بودند.

حالا یک دوست من می‌گوید چطور شد به این‌صورت شد؟ طوری‌که نشد، این‌ها قبول نکرده‌بودند. چه‌کسی قبول کرده‌بود؟ این چهار، پنج‌نفر قبول کرده‌بودند؛ [یعنی] سلمان، اباذر، میثم، مقداد. چنان این‌ها را در شکنجه گذاشتند [که این‌ها هم از ولایت برگردند.] من در یک‌جای دیگر گفتم، این‌قدر این سلمان را مسخره‌اش می‌کردند، شاید این‌طرف بیاید. می‌گفتند: ریش تو بهتر است یا دم سگ؟ می‌گفت: هر کدام از پل صراط بگذرد. ببین، چه جواب خوبی می‌داد. آن مقدادش را، آن‌جا بستند، یک یهودی بست؛ اما چنان این ولایت در قلب این نورفشانی می‌کند، بستن چیزی نیست، این حرف‌ها چیزی نیست. این‌ها ولایت در قلبشان نورفشانی می‌کرده است.

روایت صحیح داریم، یکی از رفقای من از تهران آمده‌بود، یک جلسه‌ای داشت، می‌گفت دیگر کمترین، کوچکترین افرادش باید دیپلم باشند، دکترا و نمی‌دانم لیسانسه و لیسانس؛ به‌قول شما، شما بهتر بلدید، ما که قدیمی هستیم. این‌ها بحثی کرده‌بودند که این «اشهد أن امیرالمؤمنین علی‌ولی‌الله» را، روی تعصبی درآوردند؛ یعنی شیعه‌ها روی تعصبی که با امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) داشتند در آوردند، در زمان پیغمبر نبوده‌است. من نمی‌خواهم یک‌حرفی بزنم که بعضی از نادانها بگویند که این خودش را می‌خواهد از آقای‌گلپایگانی هم بالاتر معرفی کند یا از آقای نجفی. نه والله، می‌خواهم به شما بگویم یک جوابهایی است، یک حرف‌هایی است، خدا به دهان بعضی‌ها القا می‌کند، این‌ها درسی نیست. این‌ها را باید رفقا که این نوار را گوش می‌دهند توجه بفرمایند. به این روزه‌ام قسم گفت رفتم، [علما] من را قانع نکردند. آن‌جا ما خدمت یکی از علما بودیم. آمد یک شرح حال داد. این مرد عالم هشتاد ساله گفت: اگر اذان بگویی اینجور است، اقامه بگویی اینجور است، وقتی بلند بشوی علی بگویی اینجور است. هر چه گفت، گفت: آقا جان، قربانت بروم، حرف‌ها درست‌است. من یک جواب برای این‌ها می‌خواهم. این‌ها همه مافوق دیپلم هستند، این‌ها کسانی هستند در دانشگاه هستند، این‌ها استادهای دانشگاه هستند، آن‌جا جمع شدند. به این‌که بگوییم این‌کار ثواب است که قبول نمی‌کنند. من از آن‌آقا خواهش کردم، گفتم من الان به تو می‌گویم. گفتم: آقا جان، قربانت بروم، روایت صحیح داریم، وقتی‌که پیغمبر اکرم به امر خدا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را بر روی دست بلند کرد، آن‌وقت خلاصه [گفت:] «من کنت مولا، علی مولا، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه»، خلاصه، این دعا خیلی مفصل است. بعد گفت «الیوم اکملت لکم دینکم» جبرئیل نازل‌شد، [گفت:] کسی‌که منکر این حرف‌ها شود کافر است، نجس است. اهل‌تسنن خودشان هم [این حدیث را] می‌گویند؛ اما آدمی که غرض دارد، [توجیه می‌کند] می‌دانی می‌گویند چه؟ می‌گویند پیغمبر گفت: علی خوب است، علی را بخواهید، ما هم علی را می‌خواهیم. ببین، چه‌کار می‌کند؟

الان من‌بعد، کسی‌که این نوار من را گوش می‌دهد می‌دانی شیطان چه به تو می‌کند؟ آقا، ببین من دارم می‌گویم، من خطور شیطان را هم حالا می‌گویم. می‌گوید: بابا، این‌که دارد این حرف‌ها را می‌زند، عمل نمی‌کند. حالا به تو چه که من عمل نمی‌کنم. مگر پیغمبر نگفت؟ خب، عمل نکردند، مگر پیغمبر راست نگفت؟ مگر امام‌حسین (علیه‌السلام) راست نگفت؟ چقدر «هل من ناصر» گفت؟ او را کشتند. این حرف چیست توی دهان شما افتاده، تا می‌گویی فلانی، می‌گوید عمل نمی‌کند. بابا، تو عمل نکنی؟ حالا من عمل نمی‌کنم، تو هم عمل نمی‌کنی؟ پس مثل هم هستیم، بیا تو برتری بجو، بیا تو عمل کن برو تا «قاب قوس او ادنی»، چه‌کار به‌من داری؟ حرف روایت است، حدیث است، حرف خدا و پیغمبر است. چرا شما قبول نمی‌کنید؟ حالا ببین شیطان برای ما چه‌کار می‌کند، ما را چطور فریب می‌دهد. حالا من به ایشان عرض کردم، وقتی‌که «الیوم اکملت لکم دینکم» آمد، فوراً سلمان آن‌جا بلند شد، اذان گفت؛ «أشهد ان لا اله الا الله، اشهد انّ محمداً رسول‌الله، اشهد انّ امیرالمؤمنین علیاً ولی‌الله». من والله، جرأت نمی‌کنم یک حرف‌هایی بزنم، خیلی‌کم شما می‌گذارم، حرف از این‌ها بالاتر است.

حالا من الان یکی می‌گویم، می‌گویید: ببین [ولی] چیست؟ من الان یکی‌اش را می‌گویم. ببینید ولی؛ یعنی ولی خداست، آن نبی خداست. الان می‌گویید که ایشان نمی‌دانم، پیغمبر اکرم را کوچکتر می‌داند. نه، پیغمبر هم ولی است، هم نبی است؛ اما تمام انبیاء که تزلزل داشتند، از طریق [کسری] ولایت بوده‌است. ولایت خیلی سنگین است. به عقیده من، تمام گلوله‌های خون من دارد شهادت می‌دهد، اگر پیغمبر به معراج رفت، به‌توسط ولایتش رفت. من دلیل دارم، این حضرت‌عیسی، تا کجا رفت؟ تا آسمان چهارم، خود روایت دارد می‌گوید، حدیث داریم، گفت: چه آوردی؟ گفت: یک سوزن و نخ. گفت: او را نگه‌دار، توان نداشت برود. روایت داریم، جبرئیل آمده خدمت پیغمبر، عرض می‌کند: یا اخا جبرئیل، تو از آن‌جا که می‌آیی وحی به تو نازل می‌شود، چقدر سال است؟ چقدر راه است؟ می‌گوید سیصد سال است؛ یعنی سیصد سال راه است. حال چه راهی است، ما نمی‌دانیم آن‌جا تا این‌جا چقدر است. می‌گوید چطور می‌آیی؟ می‌گوید به یک چشم به‌هم زدن، می‌گوید به چه توسطی؟ بالش را باز می‌کند، می‌بیند نوشته «علی‌ولی‌الله». [جبرئیل] «علی‌ولی‌الله» می‌گوید. یا محمد، من به این توسط می‌آیم. نیروی من، «علی‌ولی‌الله» است.

حال تو هر چقدر می‌خواهی بگو. هر چقدر می‌خواهی به‌من بگو، به‌غیر این‌که می‌گویی علی‌اللهی است؟ والله، من حرفی ندارم علی‌اللهی باشم؛ اما به‌من اگر هم بگویید، من گریه می‌کنم. در زمان امام‌صادق (علیه‌السلام) یک عده‌ای بودند این‌ها را [چون شیعه بودند] رافضی می‌گفتند، شهادت این‌ها قبول نمی‌شد، دختر به آن‌ها نمی‌دادند، چیز از آن‌ها نمی‌خریدند. این‌ها را توی اداره آورد، شهادتش قبول نشد. [آن شیعه] بنا کرد گریه‌کردن، گفت چرا گریه می‌کنی؟ برو از رافضی بودنت [دست بردار] (در زمان حضرت‌سجاد و امام‌باقر، بوده‌است. من سندش را هم نشانتان می‌دهم) گفت: من گریه‌ام مال این‌است که رافضی نیستم [من کجا و شیعه بودن کجا؟]، تو به‌من می‌گویی رافضی.

قربان شما بروم، عزیز جان من، [پیامبر] به‌توسط ولایت تا «قاب قوس او ادنی» رفت. هیچ‌کس توان ولایت را نداشت. در تمام ممکنات خدا، به‌غیر رسول‌الله، هیچ‌کس توان ندارد. این‌را من به شما بگویم. ببین، تمام پیغمبرهایی که مرسل هم هستند، تزلزل داشتند. دیگر ما از این‌ها مهمتر که نداریم. ولایت یک امر مهمی است، ما همین‌طور هیچ‌چیز و سرسری گرفتیم؛ مثل اصول دینمان که پدر و مادری است، ولایتمان هم پدر مادری است. خب، آقا، شما مسلمانی؟ بله، دوازده امامی هستیم، دوازده تا امام داریم، این‌ها همین! این امام‌ها را آوردند، پیغمبرها را آوردند این‌جا [که این‌ها کشته شوند؟]

من آن چند وقتها با یکی از این‌ها که الستی هستند، با استادشان، یک‌بحثی داشتم. خلاصه، بحث ما تقریباً شاید یک‌ساعت، یک‌ساعت و نیم طول کشید. آخر، این‌ها خیلی زرنگند؛ یعنی این‌ها را شیطان رهبری می‌کند؛ چون‌که شیطان رهبری می‌کند، خدا هم مرتب می‌گوید که «بسم‌الله الرحمن‌الرحیم، اعوذ بالله من الشیطان العین و الرجیم» مرتب می‌گوید: «عدوٌ مبین، عدوٌ مبین» یعنی کسی‌که می‌بیند، این‌ها رهبری‌شان، اینطوری هستند دیگر. آخر، من یک مطلبی به او گفتم، گفتم که مرتب الست، الست، درمی‌کنی، الست آن‌جا اراده خدا بوده، حالا به‌قول تو الست است، همان فرمایشی که تو می‌گویی. پس ما همانطور که آن‌جا بودیم [این‌جا هم هستیم؟]. ایشان می‌گوید هر چقدر آن‌جا بودی این‌جایی؛ یعنی آن روزی که خدا ابلاغ کرد، [همان تغییر نمی‌کند] گفتم: خب، پس خدا صد و بیست و چهار هزار پیغمبر، دوازده‌امام را این‌جا روانه کرد، این‌ها را بکشند، شکنجه بدهند، از دنیا بروند؟ این‌که خدا دارد می‌گوید من زمین و آسمان و لوح و قلم و همه را محض تو خلق کردم، خدا این‌را این‌جا بی‌خودی آورده؟! خدا کار بی‌خود می‌کند؟! آقا، درون آن مثل خری که توی گل بماند، ماند. بعد من یک جلسه‌ای بود، یک‌وقت می‌رفتم، به اهل‌جلسه گفته‌بود ایشان مزاحم است. خیلی درباره من صحبت کرده‌بود. [گفته‌بود] ایشان مزاحم است؛ یعنی‌چه؟ یعنی تا این‌است ما نمی‌توانیم مردم را گول بزنیم. مردم را گول می‌زنند. گفتم پس خدا صد و بیست و چهار هزار پیغمبر را روانه کرد این‌جا چه کنیم؟

خدا اولاً، آن روزی که ابلاغ ولایت به تمام خلقت، یعنی به تمام ذرات ما که تا قیام‌قیامت به‌وجود بیاید، کرد، حالا که این ولایت را ابلاغ کرد، آن‌وقت خدا که می‌گوید همه این‌ها را من محض این‌ها خلق کردم، حالا این‌جا چیست [و باید چه بکنیم]؟ خدا تو را مخیر کرده، می‌خواهی این‌طرف برو، می‌خواهی این‌طرف برو. حالا هم که خدا تو را این‌جا آورد، به تو عنایت کرده، آن‌روز اگر لبیک نگفتی، زیر بار ولایت نرفتی، خدای تبارک و تعالی عنایت کرده که تو بیایی این‌جا زیر بار ولایت بروی. گفتم ما داریم چه می‌گوییم؟! چرا ما متوجه نیستیم؟!

یا علی
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه