تبری؛ تنظیم در خلقت | |
کد: | 10200 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1379-03-26 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 12 ربیعالاول |
اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم
العبد المؤید، الرسولالمکرم ابوالقاسم محمد
رفقایعزیز، ما همینجور که شما تلاش میکنید (خب بالاخره نمیخواهیم حالا یکحرفی بزنیم که تملق باشد) مام داریم تلاش میکنیم که چهچیزی باعث میشود خدشه به ولایت شما میزند. هر چیزی یک پاسخ دارد، امروز من به بندهزاده گفتم که بابا تمام اینها، نعمتهای این رفقایعزیز است، من تا جان دارم، تا نفس دارم حالا، گریه کنم، زاری کنم، حرف بزنم، بخندم، به آنها کار ندارم، همهاش تو فکر هستم که از چه بابتی خدشه به ولایت شما میخواهد بخورد، من با تمام توانم [تلاش میکنم]، با کمک اول، امیرالمؤمنین، [البته] اول، دوم ندارد، حالا من میگویم عقل حسابی نداریم؛ اما خب میگویند اول علی است. وقتی علی را قبول کردی، همه را قبول کردی.
یکی از رفقا آمدهبود اینجا اهلعلم هم بود، میگفت: چیست که اینهمه زیارت حضرترضا تا حتی مثلاً از امامحسین هم بالاتر است؟ چرا؟ گفتم والله، من چرایش را نمیدانم؛ اما اینقدر میدانم هرکه امامرضا را قبول دارد، ائمه دیگر را هم قبول دارد. آن یک عظمائیتی است که خدا دادهاست. مثلاً میگویند: شش امامی، هفت امامی، پنج امامی، چهار امامی. وقتی آقا را قبول دارد، همه را قبول دارد. صاحبالائمه که میگویند؛ یعنی ایناست. آنوقت هرچیزی توی این عالم بالاخره یک مبنایی دارد. من اصلاً عقیدهام ایناست که همیشه تو فکرم که شما در ولایت رشد کنید. همهاش توی فکر هستم که آن خدشهای که به ولایت شما یا خورده یا میخورد رفعش را بکنید. به همدیگر هشدار بدهیم، شما هم بهمن [هشدار] بدهید، فرقی نمیکند. ما نمیگوییم ما چیزی بلدیم. ما از اول گفتیم، حالا هم داریم میگوییم، یکچیزی که بالاخره گفته میشود دیگر، بیشتر از این چیزش نکنیم و خدمت شما عرض میکنیم.
الان من حسابش را کردم؛ دین، تولی و تبرا است. آنوقت تبری باید برود، تولی بیاید. یعنی اول بغض دشمنان امیرالمؤمنین، ائمهطاهرین برود تا حب بیاید. عزیز من، تا آن نرود، [حب] نمیآید. اینکه میگویند که آدم دلش پاکسازی شود، آنوقت آن میآید، پس آنوقت معلوم میشود که تبری باید برود. آنوقت این تبری را ما خیلی رویش حساب نکردیم. با اندیشه نیستیم که بهاصطلاح، فکر بکنیم یعنیچه و چهجوری شده. زمان فرق میکند، همه چیزها فرق میکند. آخر، شیطان توی زمان میآورد. هر زمانی یکجور ما را گول میزند؛ یعنی هر جوری که بهاصطلاح باشد، آن حواسش جَمع است.
خدای تبارک و تعالی تمام این خلقت را تنظیم کردهاست. هم تنظیم کرده، هم هشدار به ما دادهاست. ما هم تنظیم را باید بفهمیم، هم هشدار را. من دوباره تکرار میکنم، میگویم: بعضی از شما خوب کار میکنید، بعضی از شما خیلی خوب کار نمیکنید. باید توی ولایت کار کرد. توی ولایت کار کرد؛ یعنی فکر کرد، اندیشه داشتهباشی. خدای تبارک و تعالی میفرماید: اگر بخواهی هدایتت کنم، من هدایتکنندهام، هدایتت میکنم. اگر بخواهید هدایت بشوید، تمام چیزهایتان را زمین بریزید؛ علمت را، درست را، دانشت را، بهاصطلاح آن فهمی که میگویی من دارم و تأیید نشدهاست، همه را کنار بریزی، عرض میشه خدمت شما، شما عبد بشوی، بنده بشوی. بنده؛ یعنی همیشه مواظب فرمان است، نه خودش فرمان بدهد. اگر شما خودت فرمان بدهی، بنده نیستی؛ یعنی در درگاه الهی باید همیشه چه باشی؟ مواظب باشی که فرمان را اطاعت کنی، این بنده است.
حالا من میخواهم به شما عرض کنم، قربانتان بروم، فدایتان بشوم، من دلم میخواهد توجه بفرمایید که این تولی و تبری یعنیچه. چطور ما تبری بجوییم؟ از چهکسی بجوییم؟ چه اشخاصی هستند که ما باید از آنها تبری بجوییم؟ خب، همه نماز میخوانند، روزه میگیرند، خمس میدهند، جهاد میروند، اینکارها را میکنند. خب ما بفهمیم که اینها باید همه این کارها که کردی، قربانت بروم، فدایت بشوم، وابسته نباشی. اگر شما نماز خواندی، روزه گرفتی، مکه رفتی، کربلا رفتی، مشهد رفتی، نماز شب خواندی، تمام اینها درستاست، متوجه هستید؟ باید مواظب ارکان باشی؛ یعنی تمام اینها کار است که تو داری میکنی، این وظیفهات است. گفته یک نمازی بخوانی، یک روزهای بگیری. آخر، که نمیشود. شما الان اگر نماز نخوانی، بچههایت به تو اعتراض میکنند. زن و بچهات هم به تو اعتراض میکنند. روزه هم بخوری میگوید: چرا؟ یکی از این میدانیها بود، میگفت که ما همیشه روزه میخوردیم، گفت: ما یک بچه داشتیم، شش سالش بود، یکدفعه آمد تو، گفت: خجالت نمیکشی شما روزه میخورید؟ گفت: این بچه چنان ما را ادب کرد که ما دیگر روزه نخوردیم. ببین، منظورم ایناست. توی این بچه خدا یکچیزی گذاشته که این عیب است. متوجه هستید؟
حالا میخواهم به شما بگویم که ببینید ما ما باید خیلی مواظب باشیم که این تولی وتبرا؛ کسی که آمد این تنظیم را به هم زد این دیگه ما باید دنبالش نرویم. توجه فرمودی؟ اول کسیکه تنظیم را بههم زده، عمر و ابابکر بودهاست. عزیزان من، من دارم به شما میگویم، یکخرده فکر بکنید، یکخرده ببینید، خدا معلومکرده: «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم». از پیغمبر سوال شد، دست روی دوش علی گذاشت و گفت: اولی الامر ایناست؛ یعنی آن باید توی تمام خلقت امر کند، این دنیایش که هیچچیز. تو باید به امر آن باشی. حالا یکی که تنظیم را بههم زده، تو میروی به امر آن میشوی. تو خیال میکنی تبری داری، تو تبری نداری. تو از همانها هستی که آخرالزمان بیدین از دنیا میروند. چرا؟ یکی از این رفقای من که بهاصطلاح حالا یک چند وقت است با ما رفیق شدهاست، دیگر حالا یکخرده مقدسگری کرد و یک مارک به او زدند، گفتیم اشتباهاست و مرتب، علی، علی، علی میکرد. گفتم: بابا، علی، علی که اینکه نیست؛ علی، علی، میکنی. علی اصلاً اسمش توی خلقت احترام دارد. ما احترام نمیکنیم. تو خیال میکنی که مرتب، علیعلی میکنی. خب، یک مارک به او زدند که نمیدانم کاسهاش را جدا کن، کوزهاش را جدا کن، توی خانوادهشان هم اینجور شد. آمدم نصیحتش کردم، گفتم: ببین، جبرئیل یک علی گفت: هشتشهر قوملوط را زیر و رو کرد، عیسی یک علی میگفت: مرده زنده میکرد، داود یک علی میگفت: آهن به دستش نرم میشد. تو در مقابل مشکلاتت باید بگویی علی، نه که مرتب بگویی: علی، علی، علی، علی. این مارک به خودت زدی.
حالا منظورم ایناست که ایشان حالا بهاصطلاح که خیلی رشد کردهبود، نظرش اینبود. یکخرده صحبت کردیم، گفت: پس ما مثل قوم بنیاسرائیل یعنی حضرتموسی شدیم که گوسالهپرست شدیم؟ گفتم نه، تو حالا رشد کردی اینرا فهمیدی، من هم از تو تشکر میکنم، حالا یکذره مثل ایناست که چشمش را باز کردهاست؛ [در حد] یکذره، ولایت یکذره چشمش را اینجوری کرده، هنوز باز نشدهاست. گفتم و گفتم: ما بدتر از آن هستیم. چرا؟ آن گوساله تولید ندارد. خب، آمدند گوسالهپرست شدند. گوسالهپرست هم مثل بتپرستهای سابق بودند. آن بت نبود، اسمش بت بود. میخواست حالی ما بکند اینکار را نکنید، اگر نه بت نبود، مجسمه است. آخر، اینچه خدایی است گرسنهات بشود میخوری! بیشترشان را از خرما درست میکردند، یکوقت گرسنهشان میشد خدا را میخوردند! خب، بابا ایننیست. گفتم: تو خیال میکنی، آنها نه [بت واقعی باشد]، اینها آمدند گوسالهپرست شدند، گوساله که تولید ندارد. تو حالا رفتی دنبال کسیکه تنظیم را بههم زده، این تولید دارد. آقا، این جمع شد، اینجور شد، آنجور شد، انگار کن که یکچیزی بههم زد. گفت: این حرف چقدر خوب است، ما نمیفهمیدیم.
بابا جان من، عزیز جان من، قربانتان بروم، فدایتان بشوم، تولی و تبری [ایناست:] پس بنا شد کسیکه تنظیم را بههم میزند، دنبالش نروید. اول کسیکه تنظیم را بههم زد چهکسی بود؟ عمر و ابابکر بودند. بعد هم بنیعباس بودند. چرا میگوید اینها کافر شدند؟ چرا خدا میگوید اینها مرتد و کافر شدند؟ اینکه شده که، برای چیست؟ برای اینکه تنظیم را بههم زد. من یکدفعه دیگر هم به شما عرض کردم، یک اشارهای کردم، گفتم: توجه بفرمایید؛ حضرتزهرا یک خلقت است، یعنی یک خلقت، نمیشود گفت که حضرتزهرا چطوری هست. والله، هیچ قدرتی از فضهاش سردر نمیکند، چه [برسد] که حضرتزهرا [باشد]. اما به زهراکشی این طاغوت نشد. به اینکه تنظیم را بههم زد، حق امیرالمؤمنین را گرفت، حق رسولالله را گرفت، تا قیامقیامت کافر درست کرد، تا قیامقیامت گمراه درست کرد. زهرایعزیز اگر آمده اینکار را بکند، حمایت از شوهر شخصیاش نمیکند، حمایت از دین میکند، حمایت از ولایت میکند. قربانتان بروم، فدایتان بشوم، من به شما گفتم، ببین، این حضرت امامزمان، حجةبنالحسن که تمام خلقت فدایش بشود، اصلاً حساب ندارد امامزمان یعنیچه، ما یکچیزی میشنویم. اگر فکر داشتیم که نمیگفتیم ماییم. فکر نداریم، چیست، چطوری است؟ اصلاً کسی سر در نمیکند. حالا با تمام قدرتش میگوید: عمهجان، برایت گریه میکنم، اگر اشک چشمم تمام بشود، خون گریه میکنم. برای چه؟ تو حمایت از جدم حسین کردی. توجه فرمودی؟
حالا عزیزان من، خیلی باید مواظب باشیم. اگر زمانی آمد که مثل زمان هارون شد، زمان مأمون شد، زمان آنها شد، بفهمید که زمان ممکناست پیش بیاید، اینجوری بشود. ما باید بفهمیم کسیکه تنظیم را بههم زد، دنبالش نرویم. دنبالش رفتند! قربانتان بروم، شما اگر هم که بخواهید حرف من را، ([البته] حرف من که نیست) قبول کنید، ببینید چه میگوید: «الظلمات الی النور». عدهای هستند از ظلمات طرف نور میروند. آنوقت میگوید: «النور الی الظلمات»، اینها از نور طرف ظلمات رفتند. آنوقت میگوید: «اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون» میفهمی یعنیچه؟ یعنی خودشان با اصحابشان اهلجهنم هستند. این تولی و تبری است. کجا میروی؟ هرکجا رفتند رفتند. ممکناست زمانی بیاید اینجوری بشود. مواظب کسیکه تنظیم را بههم میزند، باشید. اگر قبولش داشتهباشید، آنچه که تولید دارد، گردن شما هست؛ این تولی و تبراست. چرا میگوید ظَلَمه را هرکه ظلمه باشد اینجوریاست؟ بعد تو هم با او رفیق باشی، یکیدیگر است، تا چند پشت جزء ظَلَمهای، چونکه به آن امر راضی هستی. آیا ما فهمیدیم تولی و تبری چیست!؟ تو میگویی خب، ما که با عمر بد هستیم و لعن هم میکنیم و «لعن الله عمر، ثم ابابکر و عمر، ثم عثمان و عمر» [میگوییم]. آره، تو بمیری! تو شیعه خالص هستی! تو کجا هستی؟ با چهکسی هستی؟ چهکسی را قبول داری؟ کجا میروی؟ کجایی؟ بیدار شو! با چه تولیدی شریکی؟ آیا تو متقی هستی؟ لعن تو قبول شدهاست؟ آیا تو متقی هستی؟ نمازت قبول شدهاست؟ عزیزان من، چرا فکر نمیکنیم؟ من که متقی نیستم! من که تولی و تبری ندارم! ایناست تولی و تبری. عزیزان من، مواظب باشید. اگر زمانی پیش آمد اینجوری شد، مواظب باشید. ببینید چهکار کرده؟ امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) را اینطرف گذاشته، خودش یک تنظیم کرده، خودش یک تشکیلاتی درست کردهاست. امامحسین هم میگوید: من کشته جلسه بنیساعدهام. آن یکجلسه درست کرد؛ ما صدها جلسه بنیساعده داریم. باز هم دنبالش میرویم!
گفتم: انشاءالله، ما داریم انتقاد میکنیم، به کسی کار نداریم. میگویم: اگر زمانی شد که کسی اینجوری پیدا شد، مثل همان عمر یا ابابکر یا اینکه هارون یا مأمون که گفت من هستم، آنوقت این وقتی گفت من هستم، وقتی دنبالش میروی، با تولیدش شریکی. این چهکار کرده؟ این تنظیم را بههم زده، این «انّ الله و ملائکته یصلون علی النبی، یا ایها الذین امنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما» را قبول ندارد. چرا قبول ندارد؟ آن خودش تسلیم نیست، به شما هم میگوید بیاید تسلیم من بشوید، تو هم میروی تسلیمش میشوی. خب، حالا اگر یک خداینخواسته، همچنین حکومتی یکمرتبه تشکیل شد، وظیفه شما چیست؟ چهکار کنی؟ تو توی ادارهای، آن نمیدانم چیست، آنهم دکتر است، آنهم مهندس است، آنهم چیست. دست برداریم؟ نه. باید باشی. آنکسیکه تنظیم را بههم زده را نخواهی، آنرا نخواهید. یعنی مانند یک مُرداری که مردار را نمیخواهی آنرا نخواه؛ اما باید باشی. اگر هم میخواهید این حرف را قبول کنید، الان من یکروایت رویش میگذارم که بهقول چیز که بخندید، به همه جایتان بچسبد. فهمیدی؟ حالا الان یکی رویش میگذارم.
ببین، اینها اشتباه میکنند، نفهمی است، بیشعوری است، نمیدانم بگویم بیسوادی است که میگویند که امامرضا گفته در را ببندید، من غریب هستم، کسی دیدن غریب نمیآید! بابایت غریب است. بابا، این حرف را نگو. به تو چه که حرف ولایت را میزنی؟ برو جلوتر آنرا بخوان. کسیکه حرف ولایت را میزند، باید از ماوراء بگیرد بالا، اگر نه نباید بزند. اگر نداشتهباشد، باید بزند بیاد، باید بخواهد بفهمد. ببین دارم چه میگویم؟ حرف بزنید، انتقاد کنید، بفهمید. من حرفی که میزنم ماورای اینرا دنیا که از بعد رسولالله است؛ نه ماورای خلقت را، من تا حالا [برای شما] میگویم. نمیخواهم بگویم، اینها را الحمد لله روان هستم. این «من» که میگویم، را به سینه دیوار بزن؛ یعنی یکجوری شده که خدای تبارک و تعالی یک عنایت کرده، من از آنجا میگیرم، میگیرم، میگیرم، تا اینجا.
حالا ببین امامرضا چیست؟ امام رضا؛ زنان آنزمان، همه آمدند گریه و زاری کردند، قبالههایشان را آوردند، توی دامن شوهرهایشان ریختند، میگویند: بابا، ما مهر نمیخواهیم، اجازه تشییع جنازه بده. این غریب است؟ کسی که یک خلیفه، بابا آخر، مگر شما حساب مأمون را میکنید که کیست؟ در مجلس هستند کسانیکه تاریخ بخوانند، چند تا ممالک دست این بودهاست؟ حالا آمده گِل زده، پا برهنه شده، تحت الحنک انداخته، یابن عم، یابن عم میکند، یک خلیفه اسلام گل بهسر و صورتش زدهاست. چرا میگویی غریب است؟ بابا، این حرف را نگو. حالا آمده آنجا یکهفته هم ماندهاست. این غریب است؟ نه. حالا ببین، چه میگوید؟ ببین، من دارم به شما میگویم، میگویم: اگر یکزمانی پیشآمد، خودتان را اینطرف و آنطرف نکشید. [البته] اگر مسئولیت ندارید. یکوقت یکجایی است، آدم مسئولیت دارد، اینرا هم من بگویم. حالا ببین چه میگوید؟ میگوید: که اباصلت در را ببند، اگر بدانند مأمون من را کشتهاست، مملکت بههم میخورد، کشت و کشتار دارد، شیعههای من کشته میشوند، دوستان من کشته میشود. میگوید: در را ببند. ببین اینها چقدر مواظب شما هستند. شما، من دوباره گفتم، اگر یکزمانی شد، یک حکومتی آمد که تنظیم را بههم زد، شما خیلی باید مراعات کنی. توجه فرمودی؟ آن حکومت را نخواهی. اگر یکزمانی آمد که مثل زمان عمر شد، ابابکر شد. حکومتی آمد که تنظیم را بههم زد آنرا نخواهی. آنوقت شما، عرض میشه خدمت شما تبری داری. عزیز من، اگر نداشتهباشی، شما تبری نداری. توجه فرمودی؟ پس اینرا نخواه. چاره که نیست. (صلوات)
حالا توجه فرمودید، تولی و تبری چیست؟ عزیز من، تولی و تبری ایناست. تو با اونها رفتی، داداشی شدی! مگر تولید آنها کم است؟ مگر زهراکشی شوخی است؟ مگر امامحسن کشی شوخی است؟ مگر امامرضا کشی شوخی است؟ این تنظیم را بههم زده، تولیدش ایناست. تو هم میروی، آنرا میخواهی با آن شریکی. (صلوات)
یکمطلب دیگری هم که میخواهم به شما بگویم. با تمام اینکه ما گفتیم، خدای تبارک و تعالی به کل خلقت گفت: من را عبادت کنید، تازه، حالا به همه اینها میگوید: من را عبادت کنید، علی را اطاعت کنید. بعد، آن اطاعتی که میخواهد بگوید، خدا احتیاج به عبادت ندارد، حالا که میگوید عبادت، مقصدش اطاعت است؛ یعنی من که خدا هستم حالا باید چهکنی؟ [باید] امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) را اطاعت کنی. من دلم میخواهد توجه بفرمایید. حالا با تمام این حرفها، خود امیرالمؤمنین باید اطاعت کند. آنچه که زیر این آسمان خلقت هست، باید علی را اطاعت کند. «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول، اولی الامر منکم». چرا؟ اولی الامر است. درستاست؟ حجت خداست. اما خود امیرالمؤمنین هم باید اطاعت کند. حالا توجه بفرمایید. اطاعت چهکسی را بکند؟ خدا را. حالا آنموقعیکه ایشان بهاصطلاح، طناب به گردنش انداختند، زهرایعزیز را زدند. بازویش را شکستند، حالا دارند علی را میکشند. درستاست؟ این علی را که نمیشکند، یک قدرت خلقت را دارد میکشد؛ اما قدرت خلقت، اینکه طناب به گردنش است، امر است. توجه بفرمایید! طنابی که گردن علی انداخته، امر است. باید چه کند؟ امر خدا را اطاعت کند.
حالا آن سلمانی که یکذره توی این رفت، اینجوری شد. مِنبعد، عمر، یک سیلی توی گوشش زد، امیرالمؤمنین گفت: این سیلی را برای آن خوردی که یکذره درباره امیرالمؤمنین [تامل کرد] یکی از رفقایعزیز من این سوال را کرد، دارم برای آن میگویم. گفتش که چرا؟ چرا؟ چرا؟ آن دارد اطاعت میکند. اگر هم بخواهید بهتر بفهمید آقا امامحسین حالا آن دم آخر میگوید: «رضاً برضائک تسلیماً بأمرک» من تسلیم امر تو هستم. علی تسلیم امر است. تو داری میبینی این طناب میکشد، این امیرالمؤمنین، تسلیم امر است. درستاست ما این همه الان چهار سال است داریم راجعبه ولایت صحبت میکنیم؛ اما بدان امیرالمؤمنین، تسلیم امر است، امامحسین تسلیم امر است. اینچیزها که پیدا میشود، این مصیبتها، اینها، که پیدا میشود، خب، خدا که دارد میبیند. توجه فرمودی؟
حالا این از کجا شد؟ ریشهاش ایناست: یک روزی امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) به پیغمبر برخورد کرد. گفت: بیا برویم. خانه امالسلمه بردند. این قضایا را به امیرالمؤمنین گفت. نه که امیرالمؤمنین نمیدانست. شما اجازه بدهید، من الان این مطلب را یکخورده روشن میکنم. وقتی رسولالله هست، امیرالمؤمنین با همه حرفهایش باید «انالله و ملائکته یصلون علی النبی یا ایها الذین امنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما» [را عمل کند]. ببین، بهمن که نگفته که تسلیم شو، علی هم باید تسلیم پیغمبر بشود. توجه فرمودی؟ حالا چرا میگوید: «انا عبد محمد» پس بناست تسلیم باشد. درستاست؟ حالا که پیغمبر حضور دارد، او را خانه امالسلمه میبرد، تمام این قضایا را به او میگوید. نوشته وقتی گفت زهرا را میزنند، علی چنان فریاد کشید، بیتاب شد. گفت: یا رسولالله، اینجا هم صبر کنم؟ گفت: اینجا هم باید صبر کنی. درستاست؟ این امری که رسولالله میکند، امر خداست. خب، آمدند رفتند و یکی به آن زد. خب، عمر که امر رسولالله را اطاعت نمیکند، علی هم نکند! هان؟ چرا ما خیلی توجه نداریم. این امر را اطاعت نمیکند، علی هم امر را اطاعت نکند؟ آنوقت روی سلطنت و دعوا و اینها میآورند. این یعنی تا قیامت حکومت عمر و ابابکر را ساقط کرد که ای مردم خلقت، بدانید این ظالم است، این ولیکش است، این زهراکش است. خب، خدا اینچیزها را که میداند. خدا یککاری میکند که تمام این ماوراء مطلع باشند. حالا امیرالمؤمنین حرف نمیزند. مگر خود زهرایش نبود؟ یک نفس کشید ستونهای مسجد حرکت کرد. خود زهرا هم آنکه علی دارد را دارد، نه که آن ندارد. آنهم دارد صبر میکند. توجه فرمودید؟ پس این چیست که اون نمیدانم همچین میگوید، حرفهای چرت و پرت میزنند؟
پس بنا شد که تمام خلقت باید [اینها را] اطاعت کنند، آنها هم خدا را اطاعت کنند. امامحسین آن دم آخر، خیلی خوشحال است: «رضا برضائک، تسلیما بأمرک» میگوید: به امر تو هستم، به امر تو تسلیم هستم. این کشتهها و اینها همه در راه تو است. اصل، امر تو است. مگر خود امیرالمؤمنین نمیگوید: «فزت و رب کعبه»؟ به پروردگار کعبه من رستگار شدم. این چیست میگوید؟ مگر علی رستگار نیست! علی امام ماست، علی قرآنناطق است. چرا میگوید؟ به کل خلقت دارد ابلاغ میکند، من رستگارم؛ دنبال من بیاید؛ دنبال عمر و ابابکر نروید. به پروردگار کعبه، من رستگارم. خب، دارند به علی لعن میکنند. امیرالمؤمنین میگه چهکار کند؟ امیرالمؤمنین همهاش توی فکر من و شما و شیعههاست. توی دوستانش است. یعنی بیدار باشید، هوشیار باشید، بدانید. بفهمیم تسلیم اینقدر ارزش دارد. ما هم بیاید تسلیم اینها بشویم. رفقایعزیز، ارزش تسلیم را امامحسین دارد معلوم میکند؟ رفقایعزیز، ارزش تسلیم را دارد امیرالمؤمنین معلوم میکند. رفقایعزیز، ارزش تسلیم را دارد زهرا معلوم میکند. بیاید تسلیم بشوید.
بیاید من را کنار بگذارید، تمام دکتریتان و عالمیتان و مرجعیتان را کنار بگذارید. اینها یک پرچمی است که در مقابل توحید دست گرفتید! اینها یک پرچمی است که در مقابل ولایت دست گرفتید! بگذار زمین. میفهمی؟ تسلیم شو. آنوقت وقتی تسلیم شدی، تو را چهکار میکند؟ وقتی ما تسلیم شدیم، خدا تو را چهکار میکند؟ یک بچهداری تسلیم است، هستیات به او میدهی. امامحسین تسلیم شد که خدا تمام هستیاش را به حسین داد. خدا حاجشیخعباس را رحمت کند، گفت: حسین، من اینرا گفتم، من را صوفی کردند و بهمن لعنت هم کردند. گفتم: الحمد لله، علیجان، همهچیزی بهمن گفتهبودند بهغیر کافر، به تو گفتند، بهمن هم گفتند؛ به تو لعن کردند، بهمن هم کردند، این لعن را افتخار میدانم. من هم همینجور هستم. من حرفم را میزنم. [اگر] بهمن لعنم بکنید، بهدینم این لعن را افتخار میکنم. بهدینم، بهتر میخواهم تا درباره ولایت تعریفم را بکنید؛ ولایت یعنی این. (صلوات)
عزیزان من! قربانتن بروم! حرف که میخواهید بزنید یا کتابی که میخواهید بنویسید، رفقایعزیز، فدایتان بشوم، یکی کتاب نوشتن است، یکی حرفزدن است. اگر حرف بخواهی بزنی، باید از ماوراء؛ یعنی از زمان بعد از رسولالله، به تمام حدیث و روایت مطلع باشی. یعنی حدیث و روایت اهلتسنن را بفهمی، باطلش را بفهمی، صحیحش را بفهمی، حرف بزنی. کتاب نوشتن هم همین هست. عزیزان من، اگر بخواهید کتاب بنویسید، باید بفهمید؛ یعنی تمام این حدیثها و روایت را رویهم بریزید. آنوقت عصاره آن حدیث و روایت را بفهمید. اگر بخواهید بزنید، نباید توی فکر باشید که کتاب من [است]. وقتی آن کتاب من است، آن نور ماورایی در قلب شما تجلی نمیکند. عزیزان من، اگر بخواهید آن نور ماورایی در قلب شما تجلی کند باید توجه کنید، منظورتان افشای ولایت باشد، منظورتان هدایت باشد، منظورتان دلالت باشد، منظورتان دست یک فقیری که مثل من فقیر و مسکینم بگیرید، منظورتان اینباشد که افشای ولایت کنید، منظورتان اینباشد رضایت ولایت را اطاعت کنید، منظورتان اینباشد رضایت خدا را اطاعت کنید، منظورتان اینباشد این باقیات و صالحات بماند از برای اینکه مردم گمراه نشوند. تمام توجهتان باید به خدا و ولایت باشد. منظورتان اینباشد این کتابی که نوشتی، این حرفی که زدی، خدشه به ولایت اینها نخورد. منظورتان هشدار باشد به مردم. منظورتان هشدار باشد به کتاب. اگر اینجوری شد، آنوقت آن، کلام را در قلب شما تجلی میکند. آن مواظب است. خود تجلی مواظب تو است. خود تجلی دارد به تو هشدار میدهد. تو در تور اقلیت قرار گرفتی، نه اکثریت. اکثریت خود تجلی است. تو باید در مقابل این حرفها اقلیت، یعنی کوچک باشی. اینقدر باید کوچک باشی، اینقدر باید کوچک باشی که کوچکی هم نتوانند به تو بگویند. از کوچک، هم کوچکتر باشی. آنوقت، وقتی اینجوری شدی، عزیز من، ببین، خدای تبارک و تعالی خاک را انسان کرد. تو که الان خاک نیستی. تو الان انسانی؛ شبیه انسان. اینکه چیزی نیست. اصلاً تو را از برای تجلی خلق کردهاست. من گفتم علی (علیهالسلام) تجلی دارد، خدا هم تجلی دارد. اگر تو واقع اینجوری شدی، ولایت در قلبت تجلی میکند. والله، بهدینم، توحید هم تجلی میکند. تو اصلاً وقتی اینجوری شدی، خودت تجلی میشوی؛ اما شدنش خیلی مشکل است، خیلی مشکل است.
من یک اشارهای بکنم تا اینکه آقای عزیز خودم آن هشداری که دادند، به فرمایش ایشان عمل کنم. در تمام این زیر آسمان یک زن بوده بهغیر بنیهاشم، نابغه شد، یک مردَم بوده بهغیر بنیهاشم نابغه شد. حالا زینب یا کلثوم یا آنها، آنها جزء بنیهاشم هستند. اما یکی فضه بوده، یکی سلمان. اینهم که نابغه میشوند، [برای ایناست که] خدا فضه را توی زنان عالم آورده که باید بدانی اگر مطیع شدی، اگر مطیع شدی ببین چقدر تو احترام داری. توی مردان عالم هم بدانند، آن پدرش هم خلاصه عیسویمذهب بوده، حالا به کجا رسید، شد «سلمان منّی اهلالبیت»؟ اطاعت کرد؛ یعنی رفقایعزیز، عزیزان من، اگر بخواهید به آنجا برسید، بهغیر اطاعت چیز دیگر را نبینی. اگر چیز دیگر را ببینی، نگاهت آنطرف هست. نگاهت باید اینطرف نباشد. چی گفتم ببینید؟ هان؟ اطاعت.
اتفاقاً، والله، بالله، ائمهطاهرین همینجور بودند. پسرش را میداده، برادرش را میداده، تمام اینها را میداده، فقط اطاعت را میدیده است. حرف خیلی بالاست. اصلاً میگویم خلقت را نبینی، این ممکناست. اگر ممکن نبود، والله، به زبان من جاری نمیشد. من عقیدهام ایناست. ممکناست که جاری میشود.
حالا شما ببین فضه چطور است دیگر؟ فضه، اول ثروتمند است. کسیکه علم کیمیا دارد، اول ثروتمند است. تمام ریگها برایش طلاست. مگر فضه فقیر است؟ روایت داریم، در تمام عمرش یککلام حرف دنیا نزد؛ هر چه زد، قرآن گفت. عزیز من، ایناست که من میگویم بهغیر آن، چیز دیگر را نبینید؛ فضه همان بود. عالِم در این مجلس است، دانشمند است، تمامتان دانشمندید؛ اما دانشمند با فکر باشید. دانش درستاست، دانش باید تأیید بشود. آنها دانش داشتند، تأیید هم شدند. شما دانشمند هستید، تأیید کم شدید. توجه بفرمایید. حالا ببین، چطور است؟ حالا آمده توی خانه امیرالمؤمنین، اوایلش است، دید دیگر بساط اینجوریاست؛ یکقدری ریگ است و پوست است و اینها. رفت ریگها را همه را چیز کرد. علی (علیهالسلام) آمده، میگوید: زهرا جان [اینها چیست]؟ گفت: این [فضه] رفت. دید، خب، علم کیمیا دارد. خب، میدانست دیگر. حالا این «زهرا جان» هم باز یک معنی دارد. میگوید: زهرا اینجوریاش کنم یا نکنم؟ نه که زهرا یکقدری ناراحت بشود. زهرا جان، هان! [فضه] اینجوری کرده؟ اینه، آره. گفت: آفتابهلگن بیاور. از هر انگشت علی یک رقم جواهر میریخت. گفت: فضه، تا اینجایی باید کار به کار ما نداشتهباشی. [فرمود:] آنرا برگردان. نمیتوانست؛ چونکه برگشتنش کار امام است یا خدا. میتواند این کیمیا کند، برگشتنش را خدا برای خودش و ولایت گذاشتهاست. نگاه کرد، ریگ شد. حالا گوش بده! ایناست تسلیم. حالا سهروز آزگار گرسنگی میخورد؛ در صورتیکه روایت داریم زهرا، سهام این [فضه] را به او داد. این میخواهد چهکار کند؟ این هماهنگی کرد، سهروز گرسنگی خورد. یکروز یتیم آمد، مسکین آمد و اسیر آمد. درستاست؟ این چهکار میکند؟ حالا اینها قصد کربلا دارند. حالا فضه میگوید چه؟ میگوید من هم میآیم. [گفتند:] فضه جان، توی خانه آمدی، خلاصه، حالا ما آنجا میرویم، احتمال میدهد کشته بشویم، احتمال دارد زینب اسیر بشود. گفت: من هم اسیر میشوم. ببین، اتصالش را قطع نمیکند. رفقا، بیاید اتصالتان را با اینها قطع نکنید. حالا ببین امامحسین چه به او میکند؟ حالا [او را] دوشبهدوش خواهرش آورد. حالا میگوید: خواهر جان، خداحافظ، فضه خداحافظ. ببین، او را دوشبهدوش زینب آورد. حالا آمد اسیر شده، آمده باز همدست برنداشته، حالا هم آمده مدینه، حالا هم آن گریه میکند، این گریه میکند. ایناست که میگوید: مؤمن، باید به غم آدم حاضر باشد، به شادی آدم هم باشد. مگر مؤمن باید از همدیگر دست بردارد؟ اگر دست برداری، مؤمن نیستی.
تو آمدی ببینی چهخبر است، من هم میخواهم یکحرفی بزنم، من هم بگویم چند تا مهندس پای حرفهای من هستند، همهاش هیچچیز هست. اصلاً اینرا به شما بگویم؛ خیال هیچچیز است. اگر من توی تمام گلولههای خونم باشد که این آقا که اهلعلم است یا مهندس، پای حرفهای من آمده، اصلاً تمام باطل است؛ یعنی من مثل یک باربری میمانم که یک حمالی، یکچیزی کولم گذاشته، از اینجا بردم تا آنجا، عرقم هم از همه جایم دارد میریزد، هیچچیزی هم بهمن ندادهاست. من اینجور میشوم. چقدر بده! پس باید چهچیزی باشد؟ باید چهچیزی باشد؟ اتصال باشد. عزیزان من، مگر اتصالش را دست برداشت؟ ما باید توی امر باشیم. اگر دلیکی را خوش میکنی، حساب کن که آن گفته خوشکن. اگر یککاری برای یکی را کردی، هر کاری که کردی، آنرا ببین؛ یعنی تو کارگر خدا باش، کارگر علی باش، کارگر امامزمان باش. بهمن چهکار داری؟ اگر یکچیزی دادی، یک دستی را گرفتی، امر آناست که بدهی، امر آناست بدهی. چرا میگوید اگر یک آب توی قلمدان یک ظالمی ریختی، تا زمانیکه این نوشت پای تو گناه مینویسد؟ چرا؟ امر به تو شده ظالمی را یاری نکن. اما حالا امامصادق میگوید: دل یک مؤمن را خوش کردی، دل من، دل زهرا، دل خدا را هم خوش کردی. ما باید توی چی باشیم؟ توی امر باشیم. (صلوات)
یکروایتی داریم حالا صحیح است. حالا دوستعزیز خودم، نور چشم خودم، البته یکوقت میبینی که یک تجلی میکند، یکچیزی به ما میگوید، آنهم تجلیاش را ما قبول داریم، اگر نه خودش اینقدر بالاست که مثل امیرالمؤمنین که تجلی میکرد. گاهگاهی رفقا یک تجلی میکنند، ما تجلیشان را پاسخ میدهیم. [گفت] که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرموده که شیعیان ما فقیر میشوند. این مبنا دارد. اگر اینباشد که صحیح نیست. این یک ضربهای به شیعه میخورد. پس ما مبنایش را نفهمیدیم چیست. من الان مبنایش را خدمتتان عرض میکنم. یک شخصی آمد، خدمت امامحسن بود یا یکی از ائمهطاهرین. گویا امامحسن یا امامباقر، گفت: من چیزی ندارم و خلاصه فقیر هستم و ندارم. گفت: تو خیلی غنی هستی. [گفت] من؟! یابن رسولالله، من نان ندارم بخورم. گفت: ولایت ما را میفروشی؟ گفت: والله، اگر تمام عالم پر از طلا و نقره باشد، نمیفروشم. پس اگر یکی این شد، این فقیر نیست که میگوید، این تهیدست است. حالا شما الان میگویی امیرالمؤمنین نمیتوانست بگوید تهیدست؟ ببین، هر چیزی یک مبنا دارد. ما باید مبنای آنرا افشا کنیم. من با شما قرار گذاشتم، خدمت شما گفتم پس این فقیر نیست. این میدونید این چیه؟ اگر امیرالمؤمنین فقیر میگوید، فقیر اهلدنیا است. ببین، توجه بفرما! امیرالمؤمنین درست میگوید، فقیر اهلدنیا است. حالا من الان یک مطلبی را نقل میکنم، خود به خود این آدم وقتی میخواهد دنبال اهل دنیا، امیرالمؤمنین دارد به زبان ما حرف میزند؛ یعنی ما بفهمیم. این بلالعزیز وقتی او را میآورند، میگوید: خانه برایت میخریم، زن برایت میگیریم، حقوق به تو میدهیم. حالا میگوید چه؟ میگوید نه. من اذانی که باد به پوست تو بیفتد نمیگویم. حالا این در مقابل مردم فقیر میشود. امیرالمؤمنین میگوید: فقیر میشود؛ یعنی اینجور فقیر میشود. میدانی چرا؟ این ولایت را خیلی عظمتش را قبول دارد؛ نه زن میخواهد، نه خانه میخواهد، نه چیز میخواهد. آیا اگر آنها را داشتهباشد، غنی هست یا نه؟ در ظاهر غنی است دیگر. خب، خانه که دارد، حقوق که دارد، نمیدانم همهچیزی دارد دیگر. پس اگر میشود، میگوید آنها که دنبال ما میآیند، اینجوری هستند؛ یعنی خود به خود توی داراها چی میشوند؟ کنار آنها یعنی توی داراها فقیر میشوند. حالا این یک.
حرف دوبارهاش ایناست که خیلی انشاءالله، به امید خدا، این خیلی عالی است. نظر ولایت من ایناست که هیچچیزی و هیچکسی تا حتی خود امیرالمؤمنین (ما پایمان را بالا گذاشتیم) توی خلقت، نمیتواند پاسخ ولایت را از دنیا بدهد. چرا؟ دنیا قابل ندارد که پاسخ ولایت را بده. پاسخ ولایت خیلی مهم است. چهچیزی به تو بدهد؟ امیرالمؤمنین چهچیزی به تو بدهد؟ یک ماشین به تو بدهد؟ یکخانه به تو بدهد؟ یکمیلیارد پول به تو بدهد؟ اینکه بهدرد نمیخورد؛ اینها فانی است. پس اگر میگوید این فقیر میشود؛ یعنی اینجور است. اصلاً چیزی نیست که پاسخ یک شیعه را توی خلقت بدهند. پس فقیر است. پیش چهکسی؟ پیش داراها. اگر هم میخواهی توجه بفرمایید، ببین، میگوید: اگر با یک دوستِ امیرالمؤمنین ساختی، آن من را یادت آورد، من یک قصر به تو میدهم، خلق اولین تا آخرین را بخواهی دعوت کنی جا داری. با یک دوستعلی داری میسازی، اینرا به تو میدهد. پس اگر امیرالمؤمنین میگوید: فقیر میشود؛ اینرا اصلاً نمیشود غنیاش کرد. غنی دارایی نیست. غنی میلیاردر نیست. یعنی چیزی نیست که توی خلقت پاسخ ولایت این دوستِ امیرالمؤمنین را بدهد. توجه فرمودید؟
اگر هم روایتش را میخواهی، حالا که سلیمان دارد با این حشمتش دارد پرواز میکند، یک دهقان گفت: خدایا، من بندهات هستم، این از عدالت تو هست تو یکی را اینجوری کنی ما هم اینقدر بیل بزنیم؟ دستانش را نشان داد، همچنین کرد. فوراً سلیمان پایین آمد، گفت: ای دهقان چه میگویی؟ گفت: اینرا به خدا گفتم. گفت: یک «سبحانالله و الحمد لله و لا اله الا الله و اللهاکبر» بگویی، از حشمت من بالاتر است. حالا ببین من تمام این توجهم ایناست که شما این حرف را از من قبول کنید. حشمت یک پیغمبر به یک سبحانالله، آن [سبحانالله] ارزشش بیشتر است. خدا چهچیزی به تو، به یک شیعه بدهد؟ خب، شیعه فقیر است؛ یعنی اینجور فقیر است. یعنی چیزی نیست که قابل داشتهباشد، وقتی این دارای ولایت شد، خدا به او بدهد. یعنی توی داراها فقیر است. توجه فرمودی؟ (صلوات) چونکه هیچچیزی نیست که پاسخ دوستی محبت امیرالمؤمنین یا محبت زهرایعزیز یا محبت قرآن یا محبت ولیاللهالاعظم را بدهد؛ یعنی پاسخی نیست بدهد. این محبتی را که داری، یک پاسخی بدهد. پاسخ بهغیر در ماوراء، اصلاً توی خلقت فراهم نمیشود! توجه فرمودی؟ یعنی محبت، یعنی شیعهگی، یعنی این. بابا، بفهم تو کجایی؟ بفهم ما چهچیزی داریم از دست میدهیم؟ ببین، ما چهچیزی را داریم از دست میدهیم؟ عزیزان من، قربانت بروم، فدایتان بشوم، چرا توجه ندارید؟
گفت: قافله رفت، بار من افتادهاست، قافله رفت، بار من افتادهاست، بار من بار کن ای رب جلیل. هیچکس نمیتواند بار ما را بار کند. اگر بار ولایت ما افتاد، هیچ قدرتی نمیتواند بار کند. مگر خودشان دست ما را بگیرند؟ عزیز من، فدایتان بشوم، ببین، من چهچیزی دارم میگویم، خدا چه نعمتی به شما میدهد؟ عزیزان من، این نعمتی که به شما دادهاست، سزایش بهشت است. سزای ولایت، فردوس است. سزای ولایت، بهشت است. سزای ولایت، زیر عرش خداست. سزای ولایت، حکومت الله است. یعنی شیعه در آنجا حکومت میکند؛ اما اینجا دنبال حکومتها نروی. اگر دنبال حکومتها بروی، آنوقت آنها تولید دارند، پدر درمیآورند؛ در صورتیکه دنبال حکومت الله بروی. خدا حکومت الله را افشا کردهاست، کسانیکه من تأیید کردم. چرا؟ دنبال آنها که تأیید نکردند رفتند، اهلآتش شدند. حرفزدن، صحبتکردن، ادعا کردن، اینها ملاک نیست، ما باید دنبال حکومت الله برویم. آنرا برای شما معلومکرده: خیلی فیض است، هرکسیکه من تأیید کردم، باید دنبالش بروی. خدا، دوازدهامام، چهاردهمعصوم را تأیید کردهاست. هرکسی هم که در این عالم سقوط کرد، با آنها مخالفت کرد. هر کسیکه در خلقت سقوط کرد، مخالفت امر آنها را کرد. هرکسی هم که به ماوراء رسید، امر آنها را اطاعت کرد. چرا؟ امر آنها، امر خداست.
آقا جان، قربانتان بروم، امر خلق، امر خودش است، ما دنبال امر خلق میرویم. عزیزم، من گفتم: دنبال صنایع خلق بروید، نه دنبال امر خلق. قربانتان بروم، جوانانعزیز، این صنایع را خیلی باید فرق بگذارید تا دنبال امر. آن صنایع خیلی قشنگ است؛ خیلی خوب است، صنایع خیلی قشنگ است، شما را به جایی میرساند. باید مواظب باشی الان این معلم تو سنی است، کافر است، یهودی است؛ تو یکچیزی از این داری ضبط میکنی، مِنبعد اینرا برای دوستانعلی تولید کنی. با آن چهکار داری؟! اما این میدانی چرا [اینطوری است]؟ امر توحید، امر ولایت، با خدا و ائمه است. هرکه دیگر این امریه را صادر کند، امر خودش است. پس صنایع امر نیست، صنایع صنعت است. تو باید بروی. چهکار داری این چهکاره است؟ ببین، عزیز من، تو چهچیزی از این در میآوری. تو حالی به حالی میشوی. این نجاست است، این نجاست را خدا حالی به حالی میکند. درستاست آن درست نیست، باشد؛ صنایعش را یاد بگیر. شما الان جت بسازی، چه عیبی دارد؟ ماشین بسازی چه عیبی دارد؟ مهندسی چه عیبی دارد؟ طلا را بفهمی چه عیبی دارد؟ کوه را بفهمی چه عیبی دارد؟ دکتر بشوی چه عیبی دارد؟ پس آنها ببین، من دوباره اینرا جدایش میکنم. جوانانعزیز، توجه کنید.
بعضیها میآیند یک سوالهایی میکنند. این سوالها چیست که تو میکنی؟ من گفتم: تو برو آلمان، آلمان توی تو هست. تو برو آمریکا، آمریکا توی تو هست. آمریکا توی تو هست؛ یعنی آمریکا به تو تاثیر نگذارد. تو چنان ولایتت تجلی کند، آمریکا را خاموش کند، شهوت را خاموش کند، ولایت، خیالها را خاموش کند. والله، [ولایت] خاموشکن است. ما چه داریم میگوییم؟ تو اگر دارا شدی، خاموشکن هستی. مگر نبودند. مگر نبودند. پس باید چهکنی؟ صنایع را با امر فرق بگذاری. ما امر را با صنایع فرق نمیگذاریم، گرفتار میشویم. این آدم را ازش متنفر میشوی. چرا متنفر میشوی؟ تو ببین چه استفادهای از این میکنی، استفادهات را بکن، تأییدش هم نکن. استفادهات را بکن، تأییدش هم نکن. توجه فرمودی من چه میگویم؟ عزیزان من، توجه کنید. خیلی ما باید متوجه باشیم.
برای شما تولی و تبری را گفتم. قضایای پیغمبر اکرم هم را گفتم، این قضایا را هم برای شما گفتم که خیلی قشنگ ظاهر شد که اگر فقیر میگوید، اینجوری شما فقیر میشوی. شما الان در یک کارگاهی، میتوانی اینجا چقدر دزدی بکنی، خب نمیکنی. اگر بکنی، دارا میشوی دیگر، پولدار میشوی، نمیکنی. یا مثلاً قانع هستی به اینکه یک امضاهایی باید بکنی، یک جاهایی بروی، یک کارهایی بکنی، خود به خود، تو یعنی یک ضرر به منافع باطلت زدی. این منافعی که تو باید بکنی، منافع باطل است، آنوقت توی مردم آدم چهجور میشود؟ تهیدست میشود. پس تهیدست دنیاست. متوجه هستی؟ دارای ماوراء. شد تهیدست دنیا، دارای ماوراء است.
تو اگر اطاعت باطل خلق را نکردی، خودت «اطاعة الله» میشوی. حرف، رفت بالا. چرا؟ آصف مگر اطاعة الله نبود؟ امر کرد تخت بلقیس آمد. خب، تو هم همین میشوی. این یکچیز کوچکش است، تو در آخرت هم همینجور هستی. به ملائکه میگوید امر یک دوست من را اطاعتکن. نماز چهار هزار سالش را هیچچیز میکند، میگوید: اینرا اطاعتکن. ما همه به این حرفها چسبیدیم. میآید، میگوید: من میخواستم نماز شب کنم، پی چند نفر آمدم. حالا تو گفتی زود هم بخواب، خوابیدم. اما ساعت هم بالا سرم گذاشتم، اینقدر صدا کرد من بیدار نشدم. این توی نماز شب است. فهمیدی؟ این توی نماز شب است. آدم جرأت نمیکند به این آدم بگوید تو چه چیزت هست؟ تو دلیکی را زنده کردی؟! تو یک حاجت برادر مؤمن را برآوردی؟ تو مقدسی! غصه میخوری که چرا نماز شب نکردم! بابا دل تو بیدار نیست! دل تو بیدار نیست! دل بیدار، همیشه بیدار است. حالا رفته توی این فکر، دارد غصه میخورد. ببین، چهکار کردی؟ یکخرده فکر بکن. یکخرده فکر بکن، ببین من چه کردم. حالا هم وقتی پا شدی، اینکارها را هم کردی، برایت بدتر است، تازه ریا کردی. عزیزم، دلِ بیدار، همیشه بیدار است. والله، دلِ بیدار گول نمیخورد. ببین، میگویند: فلانی خواب بوده، خانهاش را زدند. من یک مثال به زبان خودم برای شما بیاورم. میگویند: فلانی خواب بوده، خانهاش را زدهاند. خواب بوده یا نبوده؟ تو خوابی، شیطان میآید ایمانت را میزند، شیطان میآید گولت میزند. تو باید دائم بیدار باشی، هوشیار باشی، بیدار باشی. والله، بالله، ولایت ما اگر کامل باشد، اصلاً ما خواب نیستیم. هیچکس نمیتواند ما را گول بزند. تو خوابی که میروی این لهو و لعب را میخری. خواب هستی. اگر بیدار باشی، ببین، آخر، تولید این لهو و لعب چیست؟ عزیز من، قربانت بروم، فدایت بشوم، چرا توجه نداری؟ این بیدار نیست که آمدند زدند، خانهاش را بردند.