امام‌زمان؛ ذکر الله

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
(تغییرمسیر از امام زمان و ذکر الله)
پرش به:ناوبری، جستجو
بسم الله الرحمن الرحیم
امام‌زمان؛ ذکر الله
کد: 10378
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1379-10-29
تاریخ قمری (مناسبت): 22 شوال

السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته

رفقای‌عزیز، خدمت شما عرض کردم که ما داریم وقت شما را می‌گیریم، ان‌شاءالله امیدوارم که از سر تقصیر ما بگذرید. من همیشه در این فکر هستم که وقت شما را نگیرم که وقت هر کدام از شما خیلی عزیز است. من بی‌کار هستم؛ اما ما چون‌که این صحبت را کردیم و در نوار نبود، من فهرست‌وار اشاره‌ای می‌کنم، آن‌وقت می‌خواهیم مطلب دیگری بگوییم. ان‌شاءالله اندازه‌ای راجع‌به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) صحبت کنیم. مطلبی هم راجع‌به امام‌صادق (علیه‌السلام) که شنبه، قتل ایشان است صحبت کنیم.

رفقای‌عزیز، من خدمت شما عرض کردم که مردم بعد از رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) عبادتی شدند. آن عبادتی شدن همین‌طور ادامه دارد. آن‌وقت آخرالزمان زیادتر شد که مردم همه عبادتی شدند. این عبادت اگر با امر مطابق باشد، صحیح است؛ اگر نباشد شما یک عبادتی کرده‌اید؛ یعنی ما گفتیم: روح عبادت، اطاعت است. روحش علی (علیه‌السلام) است. چون‌که خدا هم می‌گوید: به عزت و جلالم قسم، اگر عبادت ثقلین کنی، علی‌بن‌ابی‌طالب، وصی رسول‌الله را قبول نداشته‌باشی، تو را به‌رو در جهنم می‌اندازم. پس عبادت بی‌علی، علی‌کشی است.

چقدر ابن‌ملجم عبادت می‌کرد؟ خدا حاج‌شیخ‌عباس را رحمت کند، می‌گفت: این‌طرف صورت او تا این‌جا پینه داشت، بس‌که خدا، خدا می‌کرد. این پینه‌ها را می‌برید؛ اما والله، خدای بی‌علی، علی‌کشی است؛ چون‌که معرفت ندارد. آخر هم علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه‌السلام) را کشت. چه‌کار کرد؟ ارکان خدا را شکست. رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) که از دنیا رفت (علما، رفقای مجلس، بروید، همه‌شما الحمد لله در این‌چیزها وارد هستید؛ اما یک‌وقت، قدری مسامحه می‌کنید) رسول‌الله که از دنیا رفت، جبرئیل میان زمین و آسمان نگفت: ارکان خدا شکست؛ [اما] وقتی علی‌بن‌ابی‌طالب، وصی رسول‌الله از دنیا رفت، گفت: ارکان خدا شکست. علی (علیه‌السلام)، ارکان تمام خلقت است. تمام خلقت در مقابل این‌ها جزء است، همه باید فرمان ببرند.

رفقای‌عزیز، امروز فکر می‌کردم که باید واسطه داشته‌باشید. واسطه را قبول می‌کنند، نه من و تو را. هر کجا بخواهی بروی، باید واسطه ببری. مگر پیامبر واسطه نبرد؟ مگر از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) مهمتر در تمام خلقت است؟ می‌گوید: اشرف‌مخلوقات. می‌گوید: اشرف آنچه را که مخلوق است، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است. من وقتی به شما می‌گویم: خودت چیزی نیستی، او ما را تمرین داده‌است، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) که چیزی است، اشرف‌مخلوقات است؛ اما من چه هستم؟ من باید چه‌چیزی ببرم؟ باید فرمان ببرم، من باید واسطه ببرم، مگر [پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)] در مناسبت نجران، واسطه نبرد؟ وقتی آن بزرگ نجران دید، گفت: والله، اگر او لب بگشاید، تمام ما نابود می‌شویم. علی (علیه‌السلام) را برد، زهرا (علیهاالسلام) را برد، حسن و حسین (علیهم‌السلام) را برد. قربانتان بروم، ما هم باید واسطه ببریم. این ذکر را کنار بیندازید، واسطه ببرید، آن واسطه به ذکر تو اتصال بشود؛ آن صحیح است.

حالا سر ذکر آمدیم. الان باز مردم را عبادتی کردند، الان ذکری کردند، پیش هر کس می‌روی، می‌گوید: هزار تا از این بگو، چهار هزار تا از این بگو، چقدر از این بگو، درست می‌شود. حالا اتفاقاً وقتی رفتی آن‌کار را کردی، درست می‌شود. ما نمی‌گوییم درست نمی‌شود، ما منکر ذکر نیستیم. ببین، من چه دارم می‌گویم؟ اگر تو مقصدت ذکر باشد، مشرک هستی. اگر از ذکرت چیزی بخواهی، مشرک هستی. اگر بخواهی ذکر بگویی و مشرک نباشی، باید امر آنکه را که می‌گوید «انا ذکر الله» را اطاعت کنیم. علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه‌السلام) می‌گوید: «أنا ذکر الله».

الان به شما می‌گویم: وقتی‌که زهرای‌عزیز پیش پدر بزرگوارش آمده، می‌گوید: پدر جان، من خسته می‌شوم یک کمکی بده؛ یعنی یک کلفتی داشته‌باشم، فوراً جبرئیل نازل می‌شود: ای رسول من، ای رسول محترم، به زهرا بگو این ذکر را بگوید: سی و چهار مرتبه «الله‌اکبر»، سی و سه‌مرتبه «الحمد لله»، سی و سه‌مرتبه، «سبحان‌الله». ببین، امر را اطاعت کرد. این‌را من دوباره به شما بگویم، ذکر، امر است. دوباره تکرار می‌کنم: اگر مقصدتان ذکر باشد، مشرک هستید، چون‌که [نتیجه] از ذکر می‌خواهی. آخر، چرا ما این‌قدر متوجه نیستیم؟ ذکر، حرف است. آیا حرف، می‌تواند حاجت ما را بدهد؟ مگر حرف می‌تواند حاجت ما را بدهد؟ ذکر، حرف است.

حالا ببین، زهرای‌عزیز امر را اطاعت می‌کند. حالا گرفته خوابیده، گهواره‌اش می‌جنبد، دستاسش می‌گردد، تسبیحش می‌گردد، خمیرش درست می‌شود، چه‌کسی درست می‌کند؟ کمک، درست می‌کند. این‌است که می‌گوید: کمک. عزیز من، فدایت بشوم، ببین من چه دارم می‌گویم: می‌گوید «انا ذکر الله» ما باید بدانیم ذکر خدا، علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه‌السلام) است. ما باید بدانیم این ذکر، امر است؛ یعنی به تو گفته این‌کار را بکن. دوباره تکرار می‌کنم: از ذکرت نباید حاجت بخواهی. تو ذکر بگو.

می‌دانید ذکر چیست؟ ذکر به تو گفته این‌ها را بگو که اتصالت با من قطع نشود، یاد خدا باش. «سبحان‌الله»، «الحمد لله»، «الله‌اکبر»، این‌ها که داری می‌گویی، شکر ولایت است. اگر ذکر، شکر ولایت نباشد، وِرد است. وِرد، وِرد، داری می‌کنی. چرا شکر ولایت؟ سلیمان دارد می‌رود. یک دهقانی دید سلیمان، یک قالیچه‌ای دارد که در هوا سیر می‌کند. گفت: خدایا، تو عدالت داری؟ این [پینه‌های] دست من است و او دارد سیر می‌کند. مگر ما بنده تو نیستیم؟ سلیمان پایین آمد، گفت: یک «سبحان‌الله و الحمد لله و لا اله الا الله» بگویی از حشمت من بالاتر است. پس چطور بگوییم؟ من با روایت و حدیث با شما حرف می‌زنم. توجه بفرمایید. حالا «سبحان‌الله» یعنی‌چه؟ «سبحان‌الله»، خدا منزه است، «الحمد لله»، این خدا را حمد می‌کنیم، و «لا اله الا الله»، نه به‌غیر تو. آیا ما اینطور ذکر می‌گوییم؟ پس تو که داری ذکر می‌گویی باید با خدا حرف بزنی، امر خدا باشد، این ذکر، درست‌است.

حالا می‌رویم سر صلوات، می‌گویند دیگر، حالا خبره‌ها خیلی حرف می‌زنند، آن‌ها هم که خبره شما هستند، صحبتهای زیادی راجع‌به صلوات می‌کنند. من اول به شما بگویم که بدانید من می‌دانم که این صلوات چه اندازه ارزش دارد. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) وقتی معراج رفت، مَلکی جلوی پای پیامبر قدری دیر بلند شد، فوراً جبرئیل صیحه زد، گفت: جلوی بهترین خلق خدا، محمد مصطفی (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بلند شو. گفت: یا محمد، من نگاهم به این لوح است، عدد باران را می‌دانم که چقدر روی زمین می‌چکد، اسم تمام امت تو را و تمام بشر را می‌دانم، مبادا یک‌ذره پس و پیش شود، تا جبرئیل به این اسم می‌رسد همچین می‌کند این‌قدر کار خدا تنظیم است.

از هیچ‌کس هم فرق نمی‌کند. هفت دربند درست کردند، کفشت را هم بکن، کفشت را هم درآور. از دربند اولی باید پابرهنه بروی. چه‌کسی رفت آن‌جا جانش را گرفت؟ کفشش را هم درنیاورد. چه‌کسی رفت جانش را گرفت؟ کجا می‌روی؟ تو دربند درست می‌کنی. مگر برای عزرائیل هم می‌توانی دربند درست‌کنی؟ خدا یک‌مقدار عقل به شما بدهد، مقداری پول به‌من! حالا دلتان برای من نسوزد، من پول هم دارم، دارم شوخی می‌کنم. هفت دربند درست کرد. کفشت را درآور. لُخت شو. هفت دربند کجا رفت؟ مگر تو می‌توانی جلوی قدرت خدا را بگیری؟ ای بی‌عقل، مگر تو می‌توانی جلوی تقدیر خدا را بگیری؟ حرف آمد، من زدم.

حالا می‌خواهم صلوات را به شما بگویم. این‌ها گفتند که مثلاً شما صد تا صلوات بفرستید، دویست تا بفرستید. درست‌است. ببین، من می‌دانم. ملک گفت: من چهار هزار سال نماز خواندم، آن برای تو. گفت: امت من دور هم جمع شوند، یک صلوات بفرستند، از این نمازی که چهار هزار سال طول کشیده و کردی بالاتر است.

حالا این‌چه صلواتی است؟ [آیا] این صلواتی است که ما می‌فرستیم؟ بابا جان، اگر این‌است، که من می‌دانم فلان‌آقا، هزار تا دو هزار تا، با کم و زیادش صلوات می‌فرستد، همه‌اش دارند می‌فرستند. خیلی‌ها ذکری هستند، همه‌اش ذکر می‌گویند. اما فهمیدیم یا گفتیم؟ یا حرف زدی؟ فهمیدی؟ حالا من می‌خواهم یک‌چیز به شما بگویم.

ببین، «ان‌الله و ملائکته یصلون علی النبی یا ایها الذین امنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما»[۱] وقتی می‌گوید: «تسلیما» صلوات می‌فرستد. اگر تو تسلیم پیامبر شدی، آن‌وقت تسلیم علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه‌السلام) هم هستی. ارزش صلوات، مال تسلیم‌بودن است، نه این صلواتهایی که ما می‌فرستیم. اگر این صلواتهایی که می‌فرستیم چرا می‌گوید در آخرالزمان اگر یکی با دین از دنیا برود، ملائکه آسمان تعجب می‌کند؟ اگر این صلوات این‌قدر ارزش دارد که ده‌تا از آن‌که فرستاده شود، تو آن‌را از ولایت بالاتر بردی، ای مرد عاقل، فدایت بشوم، من تو را هم دوست دارم، (البته، این‌جا تشریف آوردند قبول کرد، من تشکر از او می‌کنم. گفت: شما درست می‌گویید. در صورتی‌که صدا دارد، کمال دارد، جمال دارد، هر چه بگویید، این مرد حتی‌الامکان نسبت به خودش جمع است؛ اما باز هم تسلیم است.) من دارم به شما می‌گویم: اگر شما عناد داشته‌باشید، تسلیم نیستید. نگاه به ذکر خودت، نعلین خودت، و نمی‌دانم، ابعاد خودت می‌کنی تسلیم نمی‌شوی. باید ما تسلیم شویم. ای روحانیت، به شما عرض می‌کنم: شما در مقابل کسی‌که نسبتاً عوام است، باید خودتان را لخت بدانی؛ نه این‌که لباست را نگاه کنی، عمامه‌ات را نگاه کنی، کفشت را نگاه کنی؛ [در این‌صورت] والله، گوش به حرف نمی‌دهی. باید آن‌را زمین بگذاری، با او روبرو شوی. درست حرف بزنی؛ ببینی شاید حرفش درست باشد. چقدر من این‌را بگویم؟ هر کسی نسبت به خودش یک‌چیزی درونش است، شما درون آن‌را ببین. تمام این‌که گوش نمی‌دهند، [برای این‌است که] به خودشان نگاه می‌کنند. باباجان، عزیز من، بیا طاووس بشو. طاووس پرهای خودش را می‌کند. از پر طاووس قشنگ‌تر نیست. چرا می‌کنی؟ این‌ها، من را گیر می‌اندازد. زیبایی لباس را کنار بگذارید، اگر در تو زیبایی ولایت هست بیا جلو، ما چه‌کار می‌کنیم؟ این بنده‌زاده رفته‌بود مشهد، یک شوفر حرف خوبی زده‌بود. من کلام‌پرست هستم، ولایت‌پرست هستم، شخص‌پرست نیستم. هر کس می‌خواهد بزند، آن‌جا که ایشان بود، یک ماشین‌هایی می‌آوردند نفری ده‌تومان [کرایه] می‌گرفتند، آن‌جا یک مقداری با روحانیت یک‌طوری بودند. گفته‌بود: نفری صد تومان بدهید. بنده‌زاده دیده‌بود وقتش می‌گذرد. نفری صد تومان داده‌بودند. خانم این قوم و خویش ما، توی راه به او گفته‌بود که آقا، تو این‌کار را کردی، این لباس امام‌رضا را پوشیده است. گفته‌بود: مامون هم همین لباس را پوشیده بوده‌است! خب، بفرما. یعنی‌چه؟ صاف سرویسش کرد! ببین، فدایتان بشوم، پس بنا شد اگر این صلوات این‌قدر بالاست و ده تایش که گفته‌شود، [شما آن‌را] از ولایت بالاتر بردی، [پس] چرا اهل‌تسنن که برای خود پیامبر صلوات می‌فرستند، اهل‌آتش هستند؟ پس تمام این ذکرها، تمام این عبادتها، تمام این جاهای مقدس، تمام این‌هایی که شما به آن‌ها علاقه دارید، تمام این حرف‌ها، باید اتصال به ذکر الله، اتصال به ولی‌الله باشند.

آن‌وقت آن‌ها اهم و غیر اهم دارند. قربانت بروم، فدایت بشوم، ان‌شاءالله قبول باشد. تو [که] چهارصد هزار تومان، پانصد هزار تومان دادی، چقدر به ما گفتند، اگر آب در قلمدان یک ظالم بریزی، تا زمانی‌که آن ظالم چیزی بنویسد تو گیر هستی؟ کسی‌که جوانان ما را کشته، کسی‌که [قبر] امام‌حسین (علیه‌السلام) را به تیر بسته‌است، کسی‌که به هر عنوانی از تمام این‌ها خبیث‌تر است، چرا هر کدام از شما می‌روید دویست و شصت‌هزار تومان به دشمن زهرا (علیهاالسلام) می‌دهید. این جهاز ندارد، پشت‌بامش کاه‌گل ندارد، گوشت را به خودش تحریم کرده‌است. کجا می‌روید؟ چطور جواب امام‌حسین (علیه‌السلام) را می‌دهید؟ حالا به او بگویی، می‌گوید: برای [زیارت] امام‌حسین (علیه‌السلام)، دست می‌دادند؛ یکی از علماء گفته‌بود. گفتم: این دست خودش را می‌داد، نه که ظالم‌پرور باشد.

حالا که می‌خواهی این‌کار را بکنی، [پس] یک‌کار را بکن. شما الان پانصد هزار تومان خرج می‌کنی، صد هزار تومان به فقرا بده. آن گناهت با این برطرف بشود. بله، می‌گوید: این کربلایی است، خوش به حالش! آن‌هم که یک بادی به خودش می‌کند. آره، تو بمیری! من باد تو را بیرون می‌کنم. حالا نروید بگویید حاج‌حسین می‌گوید: کربلا نروید؟ مگر من متوکل هستم؟ تو ببین چه‌کار می‌کنی؟ من دارم می‌گویم: امر را اطاعت‌کن. برو همین‌کار را هم بکن، با این برطرف بشود. توجه فرمودید؟

خدا رحمت کند، می‌گفتند: گویا این آقای شوشتری بود، (بالاخره مرحوم بحرالعلوم به او گفته بود برو [تو دیگر از درس من استفاده نمی‌کنی]. رفته‌بود. خلاصه، امام‌حسین (علیه‌السلام)، یک بسم‌الله یاد او داده‌بود، حالا خصوصیتش را نمی‌خواهم بگویم) توی مسجد سپهسالار آمد و گفت: تمام انبیاء آمدند و می‌گویند: برای خدا شریک قائل نشوید، من می‌خواهم یک‌حرف بزنم که نه خدا گفته، نه پیامبر. گفت: بیایید خدا را شریک کنید. این‌کار را می‌خواهی بکنی، ببین خدا راضی است. [اگر] شریک تو راضی است، بکن. اگر نیست نکن. عجب حرفی زده بوده‌است.

ما به رفقا قول دادیم از امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) صحبت کنیم. رفقای‌عزیز، ببینید می‌شده پیش تمام ائمه ما بروند. چون‌که شما مخیر هستید. من راجع‌به «ما اوذی» پیامبر صحبت کردم. گفتم: سر حضرت یحیی را بریدند. حضرت زکریا را وسط اره گذاشتند و دو نیمش کردند. پیامبر را که اینجوری نکردند. پیامبر که می‌گوید: «ما اوذی» به‌واسطه این «ما اوذی» می‌گوید که عمَر می‌آمد. تا عمر می‌آمد، می‌دید این زهرای‌عزیز را می‌زند. ابابکر را می‌دید. می‌دید این‌است که خلافت را غصب می‌کند. قنفذ را می‌دید، می‌دید او زهرایش را می‌زند. چه به سرش می‌آمد؟ والله، می‌دید. به‌دینم، می‌دید. خب، این‌ها می‌رفتند. پس این‌ها مخیر هستند بروند. یک جاهایی ما مخیر هستیم برویم. باید ببینیم امر هست یا نه.

پس مطابق این روایت و حدیث، تمام مردم می‌توانستند پیش ائمه بروند؛ اما پیش امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) باید خودش بخواهد که تو بروی. این اینطور نیست. مخیر بودن تو خنثی است. اگر مطابق یک عمر خلقت داد بزنی، تا او نخواهد، او پذیرا نیست. یک امام که داریم، یعنی حجة‌بن‌الحسن باید او بخواهد که بروی.

حالا علتش این‌است که شما که این‌قدر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌کنید، می‌دانم در مجلس هستند، جای دیگر هم هستند، خیلی گریه می‌کنند، بیتوته می‌کنند، گردنشان را کج می‌کنند و راست می‌کنند. خیلی از این‌کارها می‌کنند. من خیلی‌ها را هم دیدم. این‌ها می‌خواهند آقا را ببینند. حالا چرا آقا به شما راه نمی‌دهد؟ علتش این‌است که از آب در نمی‌آیید. پس امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) شما را می‌خواهد. روی خواستن شما، من گفتم نماز امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را بخوانید. هر روز نمی‌خوانی، از صبح چهارشنبه گویا هست تا این‌که شام جمعه. حالا چرا نمی‌شود؟ شما از آب در نمی‌آیید. یعنی ما رفوزه می‌شویم. حالا که رفوزه می‌شوی هر چه گریه و زاری کنی، او تو را می‌خواهد. وقتی این‌طور شدی، خجل می‌شوی. توجه فرمودید؟

ببین، قربانت بروم، به شما گفته، هر کاری می‌خواهی بکنی، اول تفکر داشته‌باش. بعد از تفکر مشورت کن. بعد از این‌که مشورت کردی، کار را افشاء کن. چرا این‌کار را می‌کنی؟ حالا اگر این‌کار را نکردی، خودت را توی غصه می‌اندازی، دوستان را هم در غصه می‌اندازی. پس اگر خواستی کار کنی، اول باید تفکر داشته‌باشی، بعد از تفکر، مشورت، بعد از مشورت، آن‌کار را افشاء کن.

بابا جان، من خصوصی نمی‌گویم. خدا می‌داند شاید این نوار من را صد سال دیگر کسی بشنود. حالا شخص هم این‌کار را نکند. اگر شخص هم اینطور است، نکند. حالا بابا جان، من می‌خواهم تو پیامبر بشوی. آخر، چرا ما اندیشه نداریم. چرا ما فکر نمی‌کنیم؟ من چقدر داد بزنم: تفکر، تفکر، یک‌کاری می‌کنید. خودتان را به غصه می‌اندازید، دوستانتان هم غصه می‌خورند. حالا ببین پیامبر دارد چه‌کار می‌کند؟

بابا جان، پیامبر آمده، الگو است. ببین اول چه‌کار می‌کند. حالا جبرئیل نازل‌شده، یا محمد، دشمن دارد می‌آید، مشورت کن. حضرت بلند شد، ندا داد. گفت: اینطور است، دارند می‌آیند. سلمان‌عزیز، بلند شد گفت: یا رسول‌الله، در ایران که ما بودیم (آخر، ایرانی است) وقتی دشمن می‌آمد، خندق می‌کندیم. حرف من این‌است، وقتی مشورت کرد، افشاء کرد. فوراً خندق کندند. عزیز من، قربانتان بروم، اول کاری که می‌خواهید بکنید، باید تفکر داشته‌باشد، بعد باید مشورت کنید. آن‌وقت نبی می‌شوی. هم نبی می‌شوی، هم پیرو نبی می‌شوی.

من می‌خواهم رفقا که نوار من را می‌شنوید نبی شوید. فوراً یک‌کاری را به دید خودتان نکنید. هر کاری می‌خواهید بکنید، من والله، بالله، از تمام شما تشکر می‌کنم. مبادا من نظرم به شما باشد؛ اما خب، بعضی‌ها هستند یک کارهایی می‌خواهند بکنند، این‌جا می‌آیند. ایشان حالا می‌خواسته مثلاً کربلا برود. یا می‌خواسته برود مکه، پول هم نداشته. می‌آید می‌گوید. می‌گویم از الان می‌خواهی بروی، الان تصمیم بگیر. الان تصمیم گرفت. یک‌چیزی داشت، خیلی به دردش نمی‌خورد. گفت: این‌را بفروشم. گفتم: بفروش. این رفت مکه. ببین، این با مشورت به مکه می‌رود. شما که می‌خواهید کربلا بروید، بیایید دو سه نفری دور هم بنشینید، بگویید این‌طوری است، این‌طوری است، خودت را کنار بگذار.

حالا چرا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) به ما راه نمی‌دهد؟ خجالت‌زده می‌شویم. یکی خجالت‌زده می‌شویم، یکی هم امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) «عصمة الله» است. می‌خواهد تو در عصمتش راه پیدا کنی. من مَردش نیستم. هم خجالت‌زده می‌شوم، هم مَردش نیستم. فهمیدید؟ «عصمة الله» به چه‌کسی راه می‌دهد؟ تو باید روح بشوی. «من» را کنار بگذاری. روح باید بشوی. «إنّا أنزلناه فی لیلة‌القدر، و ما أدراک ما لیلة‌القدر، لیلة‌القدر خیر من ألف شهر، تنزّل الملائکة و الرّوح» آقای روحانی، دو هزار مرتبه بگو امام‌زمان. والله، اگر روح نشوی، به تو راه نمی‌دهد. باید روح شوی. او «عصمة الله» است. زهرای‌عزیز، «عصمة الله» است. چرا عمویش را راه نمی‌دهد. غلام، بلال سیاه را راه می‌دهد. بلال «عصمة الله» شده. چرا سلمان را راه می‌دهد؟ سلمان «عصمة الله» شده، عمویش «عصمة الله» نیست. بالاتر بروم؟ چرا ابولهب عموی پیامبر را لعنت می‌کنند؟ «تبت یدا ابی‌لهب و تب» امر پیامبر را که اطاعت نمی‌کرد، پیامبر را هم اذیت می‌کرد. پس اسلام درست‌است. اسلام اگر ولایت نداشته‌باشد، روح ندارد. بیایید ما ولایت را اذیت نکنیم. کجا اذیت می‌شود؟ الان من به شما می‌گویم. اگر تو یک پسر داشته‌باشی که به امرت نباشد، تو را دارد اذیت می‌کند. ما اگر به امر رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، به امر علی‌ولی‌الله، به امر زهرا نکنیم، زهرا را اذیت می‌کنیم. «من» دلم می‌خواهد. «من» را بزن به سینه دیوار. باید امر را دید.

حالا من چند نفرش را نشانتان می‌دهم. دو نفر با هم صحبت کردند. گفتند: فلانی نتیجه گرفت، ما هم مسجد سهله برویم. الان ببینید یک مجلس می‌خواهید بیایید، باید پا روی همه‌چیز بگذارید. اما اگر بخواهید بیایید از سر وقتتان، منافعتان، همه چیزتان بگذرید. یعنی یک‌جلسه که ولایی است به‌واسطه ولایت اهمیت بدهید. اگر اینطوری شد، آن‌وقت صاحب ولایت به شما برکات می‌دهد. اگر اهل‌علم هستی، یک‌چیزی که در آن بمانی، آن نور ولایت یک جلوه‌ای در دلت می‌کند، فوراً آگاه می‌شوی. عزیزان من، این حرف‌ها که من می‌زنم اخلاقی است. حالا ببین چطور ما رفوزه می‌شویم. دو نفر بودند این‌ها مسجد سهله آمدند، گفتند که ما باید امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را ببینیم. شب آخر که شد دیدند یک عربی است، یک کیسه‌ای دارد قدری تویش چیزی هست. آمد، گفت: من می‌روم تا این آبادی می‌آیم. شما تا یک‌چیزی بخورید، من الان می‌آیم. این‌که رفت، نگاه کردند، دیدند توی کیسه پر از جواهر است. گفتند: فلانی، گفت: بله. گفت پا شویم یک چاله بکنیم، این‌شخص تا می‌آید او را توی چاله بیندازیم و پولها را قسمت کنیم. تا این‌را گفت، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) گفت: بابا، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را می‌خواهید یا می‌خواهید او را بکشید. خب، رفوزه شدند و یک عمری خجالت کشیدند.

سیصد و سیزده نفر با هم شدند، این‌ها همه از روایات است، از شهر هم بیرون رفتند. تا حتی یکی از احمقی‌شان این‌بود که دست از زن و بچه‌شان کشیدند. این احمق‌ها، می‌گویند می‌خواهیم عبادت کنیم. عبادت این‌است دیگر. یک‌چیز بگویم که بخندید. یک‌روایت داریم این به مقدسها می‌گوید. ای روایت، ای به‌قربانت بروم، جگر من حال می‌آید، این‌چیزها را به این مقدسها می‌گوید. والله، خوشم می‌آید که به مقدسها می‌گوید. این آمد و گفت: روایت داریم آن موقع‌ها یخ بود. من یادم است. این یخچالها دائم می‌ریختند رویش، اینطور می‌شد. حالا می‌گوید: شب است، اگر یخ را بشکنی و بروی غسل کنی، یک نماز شب بکنی، که دیگر از این‌که بهتر نیست؟ اما می‌گوید خانمت به تو احتیاج دارد، اگر آن‌جا نروی، منادی ندا می‌دهد: ای مرتیکه خر، عوض این‌که به تو ثواب بدهد، می‌گوید: ای مرتیکه خر، به‌قول من می‌گویم خاک بر سرت. برو احتیاج این‌را برطرف کن، کیف کن، این چیست که می‌کنی؟ بیشتر مقدسها، مرتیکه خر هستند، در عبادت می‌روند. بابا، ببین این خانم چه می‌گوید؟ عجب آدمهایی هستند. توجه فرمودید من چه می‌گویم؟

منظورم این‌است این‌ها سیصد و سیزده نفر شدند از زن هم‌دست کشیدند. یک‌نفر بود یک‌قدری متمول بود، همه‌اش امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌کرد، این‌ها بیرون شهر رفتند. خلاصه، این‌ها که امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) کردند، یک‌دفعه امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) خودش را ظاهر کرد. گفت: من را می‌خواهید؟ گفت: آره، قربانتان بروم. ما سیصد و سیزده نفر هستیم، یاور شما هستیم، همه از دست زن و بچه برداشتیم. ما مطیع هستیم و از این حرف‌ها. توی این‌ها یک [نفر] قصاب بود. امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) گفت: ما حالا پشت‌بام برویم. گفت: فعلاً شما همین‌جا باشید. این قصاب را صدا زد. امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) دو بزغاله را برداشته‌بود و پشت‌بام برده‌بود. آن‌ها سیاست‌مدار هم هستند. فوری یکی از این‌ها را صدا زد، تا صدا زد، به قصاب گفت: یکی از این بزغاله‌ها را بکش. این کشت و خونش ریخت. خونش ریخت و دومی را صدا زد. تا صدا زد به قصاب گفت یک بزغاله دیگر را هم بکش. آقا، این سیصد و سیزده نفر فرار کردند. گفتند: می‌خواهد ما را بکشد. بابا، سیصد و سیزده نفر، تو باید جانت را فدای امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) کنی، تو می‌خواهی باشی؟ به تو بگوید: آیت‌الله و تندتند پولها را به تو بدهند و بساطی به تو بدهند و تشکیلاتی درست‌کنی؟ تو باید جانت را فدا کنی.

یکی‌دیگر، این خدا می‌داند چقدر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌کرد. این امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)، نه این‌است که ما امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بگوییم. این‌ها دست از کار و زندگی برمی‌دارند و نان خشک می‌خورند و یک‌طوری هستند. کنار می‌روند، گریه می‌کنند، روی خاک می‌غلتند. یک‌قدری چیز هستند، این‌طوری، یک‌دفعه دید خوابیده‌است و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) پی‌اش روانه کرد. گفت: آقا، می‌گوید بیا. گفت: آقا، دوید و دوید. روایت داریم یک پلی بود از این پل که گذشتند، آقا این‌طرف بود. چند تا خیمه زده‌بود. خیمه آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) آن‌جا بود، یک خیمه هم این‌جا بود. به او گفت تو برو این خیمه، رفت. وقتی رفت دید زنی است حلال. خلاصه مشغول صحبت و این حرف‌ها شد. بعد از نیم‌ساعت گفتند: آقا می‌گوید بیا. گفت: من حالا می‌آیم. دوباره پی او روانه کرد. گفت: بگو من حالا می‌آیم. وقتی آمد دید، همین‌طور گرفته خوابیده‌است. خب، این از کجا از امتحان در آمد؟ تا آخر عمرش خجالت‌زده بود. توجه فرمودید؟ از این‌ها خیلی است که من بخواهم وقت شما را بگیرم. همیشه رفوزه می‌شوی. حالا که رفوزه می‌شوی آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) چه‌کار می‌کند؟

آن صابونی را چه‌کار کرد؟ حالا دارد می‌آید آن‌جا برود. این‌همه گریه کرده، حالا دارد می‌آید آن‌جا. باران می‌آید. می‌گوید صابونهایم الان خراب می‌شود. آخر، باران با صابون مخالف است. گفت: صابونی، برو پیش صابونهایت. آقا، تو هم برو درست را بخوان. چه‌کار به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) داری. پس اگر قربانتان بروم، این‌طوری می‌شود برای این‌است که ما از امتحان نمی‌توانیم دربیاییم. اگر بتوانی از امتحان درآیی، از این نجواها خیلی است. نه یکی، دو تا. والله، به خودش قسم خیلی است. توجه فرمودید.

اما چه بشوید؟ باید روح بشوید. یک جان داری باید آرزو ببری. تمام دنیا را نبینی. یک جان داری بخواهی فدای امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بکنی. او هم می‌گوید جانت بماند. هم می‌گوید جانم فدای جانت. بیا، چه می‌خواهی. این‌طور تحویلت می‌گیرد؛ اما دکان خیلی است. وقتی تو مطابق امر نشدی، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) خواستنت هم احمقی است. شناخت امام‌زمانت هم احمقی است. بیایید احمقی نکنید.

در مشهد زیاد است. رفته، چقدر خرما خریده‌است. یک چند تا از این اسبها خریده‌است و شمشیر خریده‌است، آب تهیه کرده‌است. یکی هم می‌گفت تمام خرماها هم کرم خورده‌است. می‌گوید: قمر در عقرب امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌آید. مرتیکه احمق، مگر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) احتیاج به تو دارد که تو رفتی خرما برای لشکرش تهیه کردی. آب برای لشکرش تهیه کردی؟ یک خلقت به امرش است. خب، بفرما، این امام‌زمان‌شناس است. امام‌زمان‌شناختن ما مثل امامهای دیگری است که می‌شناسیم. ما باید امام‌زمانمان را بشناسیم. چرا می‌گوید اگر نشناسی، به زمان‌جاهلیت می‌میری؟ بیا امرش را اطاعت‌کن. امرش، خودش است. عزیز من، قرآن، امرش خودش است، خدا، امرش خودش است. امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)، امرش خودش است، ولایت امرش خودش است. اگر امرش را اطاعت کردی، پیش او هستی، او هم پیش تو است. مگر نبود شخصی پیش امام‌صادق (علیه‌السلام)، طلب بهشت کرد، گفت تو توی بهشت هستی. پیش من هستی.

ما والله، به‌وجود امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)، صدی نود تا (ده تایش را من خجالت می‌کشم بگویم، ما همه پیرو زمان هستیم، نه پیرو امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشیم) پیرو زمان هستیم. حالا من به شما می‌گویم ببینید هستیم یا نیستیم. شخصی خدمت امام‌صادق (علیه‌السلام) آمده، من روی مناسبت تکرار می‌کنم، دست حضرت را می‌بوسد، [حضرت] نمی‌گذارد، می‌گوید: می‌خواهم افتخاری نصیبم شود. [حضرت فرمود:] وای بر تو، تو زنی دست به حجر گذاشته‌بود، روی دستش دست کشیدی. کجا را دارد می‌بیند؟ باز دوباره شخص دیگری آمد. گفت: من شیعه شما هستم، راهش نداد. گفت: دوست شما هستم. گفت: بیا. امام فرمود: روز چهارشنبه در چه ماهی، پرده کشیده‌بودی، نماز زنها را درست می‌کردی، یک‌زنی خوش‌صدا بود، گفتی: مکرر کن. تو چه دوست امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) هستی که ساز تلویزیون گوش می‌دهی. نگاه به این خارجی‌ها می‌کنی؟ گفت: وای بر تو، تو چطور ادعای دوستی می‌کنی؟ بیا عزیز من، حرف بشنو. بیا عزیز من، تفکر داشته‌باش.

خدا می‌داند، به آن راهی که حاج‌شیخ‌عباس رفته‌است، گفت، حضرت فرمود: اغلب ما یا به‌واسطه زنمان به جهنم می‌رویم، یا او به‌واسطه تو به جهنم می‌رود. یا تو به‌واسطه او می‌روی، یا او به‌واسطه تو می‌رود.

یکی یک‌مقدار دستش پس رفته‌بود، یک نسبتی با این بنده‌زاده، میرزا ابوالفضل دارد، گفت: ما رفتیم تلویزیون را بفروشیم. گفت: اگر بدانید، اگر من مرده بودم، این‌ها این‌قدر گریه نمی‌کردند. خب، این بنده‌خدا چه کند؟ خب، گذاشت زمین دیگر، اگر تو بمیری، او برای تو گریه نمی‌کند؛ اما اگر بخواهی تلویزیون را بفروشی، گریه می‌کند. پس خانم، تلویزیون را از تو بیشتر می‌خواهد. توجه فرمودید؟ بابا، نرو داد و قال کن. من الان یادت می‌دهم. این خانم را بنشان، بچه‌ات را بنشان، به او بگو. آخر، هر کس هم یک‌جور است. یک‌نفر است یک‌وقت می‌بینی که یک مملکتی دستش است. من نمی‌گویم: حلال، حرام کن. آخر، تو چه‌کاره‌ای عمله؟ این به چه درد تو می‌خورد؟ تو از کجا می‌خواهی خبر داشته‌باشی؟ از انگلستان و شوروی؟ از کجا می‌خواهی خبر داشته‌باشی؟ این‌ها می‌خواهند به مملکت تو حمله کنند؟ مال تو را ببرند؟ آسمان‌جُل! می‌گوید: ما می‌خواهیم از همه‌جا خبر داشته‌باشیم. بیا از بهشت خبر داشته‌باش، بیا از جهنم خبر داشته‌باش، بیا از سؤال اول قبر خبر داشته‌باش، بیا امر امام‌صادق (علیه‌السلام) را خبر داشته‌باش.

مگر همین امام‌صادق (علیه‌السلام) نیست که از در خانه بُشر می‌گذشت که دید دارد ساز و آواز می‌زند. کنیزی بیرون آمد. گفت: این آزاد است یا بنده است؟ گفت: آقا، این نوکر و کلفت دارد، آزاد است. امام فرمود: این آزاد است که این‌کارها را می‌کند. کاری نمی‌کرد، ساز می‌زد. او هم پیاده، پابرهنه دنبال امام‌صادق (علیه‌السلام) دوید. ببین، هر کسی‌که رئیس‌مذهب ما را احترام کند، تا حیوانها او را احترام می‌کنند. باز خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را، گفت آن حدودی که بشر می‌آمد، دیگر گوسفند و گاو و خر سِرگین نمی‌انداختند. ببین، دوستی امام توی حیوانات اثر می‌کند. بیا امر را اطاعت‌کن تا حیوانات احترامت کنند. کجا این‌کارها را می‌کنی؟ من نگفتم حرام است که تلفن کنید چرا حرام است؟ من می‌گویم بیا با وجدان خودت کار کن. این‌ها را بنشان، ضرر و زیان این‌ها را بگو. وقتی ضرر و زیان را گفتی، والله، این خانمها خوبند، بچه‌ها خوبند، نمی‌دانند ضرر و زیان این چیست. تو ضرر قمار را بگو، بگو اگر قماربازی کردی، پولت حرام است، غسلت حرام است، نمازت حرام است، او نمی‌کند.

حالا همین امام‌صادق (علیه‌السلام) است. رئیس‌مذهب ماست. ما مذهب از امام‌صادق (علیه‌السلام) داریم، مکتب از ابراهیم داریم. یعنی به امر مکتب ابراهیم باشیم. ابراهیم چه‌کار می‌کند؟ زنش را می‌خواهد از یک دروازه‌ای ببرد، او را توی صندوق می‌گذارد. حالا به مَلِک خبر می‌دهند یک مردی است یک صندوق آورده‌است، درش بسته‌است. می‌گوید: هر چه گمرک است من می‌دهم. گفت: او را بیاورید. حالا در صندوق را باز کرد. دید یک زن است. گفت: می‌خواستی او را خفه کنی؟ رفت حرف بزند لال شد، رفت دست بگذارد، خشک شد. عزیز من، بیا ناموست را با چنگ و دندان حفظ‌کن. غلط می‌کند آن دستی که به طرف خانم تو بیاید. غلط می‌کند زبانی که غیر از خدا با خانم تو حرف بزند؛ اما تو حفظش کن. عزیز من، ملت از ابراهیم داری. تا می‌گوید کجا بروم؟ [می‌گویی] برو، تا می‌گوید کجا بروم؟ برو! من روایت و حدیث نقل می‌کنم.

تمام جنایتی که به ائمه ما شده‌است، خلفای عباسی کردند. آن‌ها که نماز جمعه می‌خواندند، آن‌ها که ذکر می‌گفتند، آن‌ها که الغوث می‌کشیدند، آن‌ها که در مقابل ظاهری خدا خشک می‌شدند، آن‌ها که لباس علی را پوشیدند، تمام این‌ها اینجوری بودند. چرا؟ اگر می‌خواهی قبول کنی، والله، بالله، امام‌صادق (علیه‌السلام) فرمود: ظلمی که بنی‌عباس به ما کردند، بنی‌امیه نکردند. مگر این‌ها قوم و خویش نبودند؟ حالا عزیز من، فدایتان بشوم. ببینید من چه می‌گویم. توجه کنید. یک‌قدری دست از عبادتها و ذکر و فکرها بردارید عزیز من، بیایید با امر وضو بگیر، با امر نماز بخوان، با امر ذکر بگو، با امر خدا بگو، با امر بخواب، با امر پاشو. امر تو را نجات می‌دهد، نه عبادت. عبادت بی‌امر همین‌است. مگر بنی‌عباس عبادت نمی‌کردند؟ چرا اهل‌جهنم هستند؟

حالا عزیزان من، این فقه و اصول را امام‌باقر و امام‌صادق (علیه‌السلام) گفتند. چرا به حضرت، باقر العلم می‌گویند؟ چون علم را شکافت. یک مدت زمانی بنی‌امیه با بنی‌عباس دعوا می‌کردند، این‌ها یک‌ذره فرصت پیدا کردند. حالا چه‌کسی باز مانع شد؟ باز بنی‌عباس شد. حالا این فقه و اصول را از آن‌ها داری. عزیزان من، ای آقایی که فقه می‌خوانی، ای آقایی که اصول می‌خوانی، باید به امر امام‌صادقت باشی، باید به امر امام‌باقرت باشی، باید به امر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) خودت باشی. آن‌زمان امام‌زمان، همان بوده‌است. فقه و اصول ایشان را به‌قول ما تتبع کرده‌است. باید به امر او باشی. ببین امام چه می‌گوید؟ امام‌صادق (علیه‌السلام) فقه و اصول را در نزد شما گذاشت. او را عوض نکنید. چرا عوض می‌کنید؟ به تو یک شمش طلا داده‌است، تو جایش یک عروسک کرده‌ای. آن شمش طلا بود، چرا این‌طوری می‌کنی؟ عزیز من، قربانت بروم، بترس! یک روزی تمام این‌ها حساب دارد. تمام این‌ها کتاب دارد. فقه و اصول را امام‌صادق (علیه‌السلام) و امام‌باقر درآورند. حالا همه می‌گویند ما شاگردش هستیم.

یک‌نفر از دانشگاه امام‌صادق تهران این‌جا آمده‌بود. گویا تمام قرآن را حفظ بود. به او گفتم: عزیز من، قرآن چه می‌گوید؟ به این‌که می‌گوید تو شاگرد امام‌صادق (علیه‌السلام) هستی، دل‌خوش نباش، خیلی هم ابعادش بالا بود؛ اما بچه خوبی است. گفتم: به تو که می‌گوید شاگرد امام‌صادق، ببین شاگرد امام‌صادق (علیه‌السلام) هستی یا نه. ابوحنیفه هم شاگرد امام‌صادق (علیه‌السلام) بود. پیرو چه‌کسی هستی؟ به اسم این‌که من شاگرد امام‌صادق (علیه‌السلام) هستم که به تو جزا نمی‌دهد. تو امر امام‌صادق (علیه‌السلام) را اطاعت‌کن. ببین، امام‌صادق (علیه‌السلام) چه گفته‌است. عزیز من، گفته: نزول نخور، بدگمان نباش، علم خودت را دکان نکن، حرف از خودت نزن، حرف از من بزن، خیانت نکن، بدچشمی نکن، تکبر نداشته‌باش، «من» نگو. تمام این‌ها را امام‌صادق (علیه‌السلام) گفته‌است. آیا شاگردش هستی؟ بنا کرد گریه‌کردن. من شاگرد امام‌صادق (علیه‌السلام) هستم را از تو نمی‌پذیرد. باید امر امام‌صادق (علیه‌السلام) را اطاعت کنی، عزیز من، ببین ایشان چه گفته‌است؟

حالا حضرت توی بستر افتاده‌است، ببین، تا نفس آخر حسین می‌گویند، تا نفس آخر که در ظاهر در این عالم می‌خواهد بکشند، می‌گویند: علی. حالا این‌شخص تا امام را دید، روایت داریم، استخوان سرش مانده‌بود، تمام استخوانهایش از زهر آب شده‌بود. چه‌کسی زهرش داده‌بود؟ نماز شب‌خوان، حج‌برو، مکه‌برو، الغوث‌گو، عبادت‌کن، خدا، خدا کن، چه‌کسی کرده‌است؟ چه‌کسی امام‌صادق (علیه‌السلام) را کشت؟ انگلیسی‌ها کشتند؟ یهودیها کردند؟ آمریکاییها کردند؟ حالا بنا کرد گریه‌کردن. منظور من این‌است حضرت نگاهی کرد. گفت چرا گریه می‌کنی؟ گفت: آخر، یابن رسول‌الله شما را به این حال می‌بینم. گفت: برای جدم حسین گریه کن. من به شما دید ولایتی‌ام را گفتم. می‌گفت: از یک نفری که به‌اصطلاح خیلی عالم است و اسم دارد از او سؤال کردند، امام چطور زهر را می‌خورد؟ گفت: یک‌لحظه فراموش می‌کند. برایش پیغام دادم ای عزیز من، این‌چه حرفی است که زدی؟ اگر امام لحظه‌ای فراموش کند، تمام این عالم فروریزان می‌شود. مگر امام فراموش‌کار است؟ «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس و یطهرکم تطهیرا»

حالا چه می‌شود که زهر را می‌خورد؟ امر است. وقتی‌که مردم لیاقت ندارند، خدا می‌خواهد او را از مردم بگیرد. آن‌وقت آن زهر را می‌خورد. والله، بالله، آن زهر هم به امرش است. آن باید امر کند که نتیجه ببخشد. گفتم: گل گاو زبان که حیوانات به روی آن ادرار می‌کنند این‌که شفا نمی‌دهد. ببخشید در این مجلس دکتر است. مهندس است، عالم است، جسارت نکنم. می‌خواهم شما بدانید، گل گاو زبان، شخصی را شفا نمی‌دهد. امر شفا می‌دهد. آن گاو گل زبان یا آن دواهایی که آقای‌دکتر می‌نویسد، وقتی آن مریض می‌خواهد بخورد، به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)، نگاه می‌کند، می‌گوید: آقا جان، نتیجه‌ای را که در من خلق کردی، ببخشم یا نبخشم. می‌گوید: ببخش، این مریض خوب می‌شود. فدایتان بشوم، تمام گیاهان این عالم به امر وجود مبارک امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است.

این یعنی امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) شناختن، شما که امام‌زمان، امام‌زمان می‌کنید. حالا ببین امام‌صادق (علیه‌السلام) چه‌کار می‌کند. اهل‌بیتش را دورش جمع کرد. گفت: عزیزان من، به کسی ظلم نکنید که بگوید خدا. خدا یک‌وقتی با او روبرو می‌شود. چقدر مردم ظلم و جنایت می‌کنند؟ عجیب است یکی از بچه‌های برادرش توی کوچه‌ کارد کشید، می‌خواست امام‌صادق (علیه‌السلام) را بکشد. حضرت فرمود: از ارث من، دو برابر به او بدهید. یک‌نفر بلند شد، گفت: آقا جان، این قاتل است. امام فرمود: می‌خواهم رحمیت از طرف من قطع نشود. این‌ها دستور است که به ما داده‌است. اگر رحمی دارید که از شما برگشت، یک‌وقت از روی فقر و فلاکت برگشته؛ اما مواظب باشید آن رحم بدعت‌گذار دین نباشد. امام این‌کار را کرد؛ اما حضرت به او گفت: الهی خیر نبینی. او را نفرین کرد. آخر، او پیش منصور رفت، گفت: عموی من دارد شمشیر جمع می‌کند و چه‌کار می‌کند. می‌خواهد با تو بجنگد. وقتی می‌خواست برود، حضرت فرمود: ای فلانی! ای بچه برادر! خون من را گردن نگیر!

وقتی رفت این‌کار را کرد، منصور حکم قتلش را داد. توجه فرمودید من چه می‌گویم؟ عزیزان من، فدایتان بشوم، آن‌ها خدا هستند. آن‌ها ارحم الراحمین هستند. آن‌ها رحم‌کننده به همه هستند؛ اما این نفرین را هم به او کرد. حالا می‌خواستم خدمت شما عرض کنم، ما مکتب از ابراهیم داریم، مذهب از امام‌صادق (علیه‌السلام). بیایید امر امام‌صادق (علیه‌السلام) را اطاعت کنیم. والله، اگر امر این‌ها را اطاعت کنیم، امر الله می‌شویم. هم دنیایمان درست‌است، هم آخرتمان.

خدایا، عاقبت ما را به‌خیر کن.

خدایا، ما را بیامرز.

خدایا، ما را از خواب غفلت بیدار کن.

خدایا، به‌حق امام‌زمان، شناخت امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) به ما بده.

خدایا، به‌حق امام‌زمان، ما مخلص باشیم؛ یعنی مخلص دین تو باشیم. دین خدا، علی است. گفتم: مگر آقا ابوالفضل وقتی رجز می‌خواند چه می‌گفت؟ وقتی رجز می‌خواند، می‌گفت: من حامی دینم، دینم حسین است. آقا ابوالفضل مکتب است، رفقای‌عزیز، ما باید دینمان امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشد. امیدوارم که خدا شناخت امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) به ما بده. امیدوارم که خدا توفیق به شما بدهد.

رفقای‌عزیز، این تن‌ساز که می‌خواهید باید بخواهید که خدا را اطاعت کنید و سنّار پیدا کنید زن و بچه‌تان را هم اداره کنید. دستتان هم باز باشد. آن‌وقت آن فکر شما، تن شما، آن‌است که امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را دوست دارد.

یا علی
  1. (سوره الأحزاب، آیه 56)
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه