امامحسین؛ شناخت ولایت | |
کد: | 10377 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1376-12-18 |
تاریخ قمری (مناسبت): | ایام ولادت امامرضا (10 ذیقعده) |
السلام علیک یا ابا عبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
حسین منّی و أنا من حسین؛ حسین از من است و من از حسین
رفقایعزیز! ما یک قوم و خویشی داریم و یک رحم داریم. بیشتر بیشتر ما رحم را با قوم و خویشی یکی حساب میکنیم. نه! قوم و خویشی یکحرف است، رحمیت یکحرف. اگر آقا رسول محترم؛ رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) میفرماید: «حسین منّی و أنا من حسین» درست میگوید؛ ما نمیکشیم. حسین از من است، من از حسین. هدف اینها دین خداست، هدفشان ولایت است؛ یعنی اگر امامحسین (علیهالسلام) نبود زحمتهای پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را از بین میبردند، آن دو نفر میخواستند از بین ببرند، موفق نشدند. اینها یک باند بودند. باند یک خصوصیتی دارد، یک باند بودند؛ یعنی بنای اینها بود که دم از اسلام بزنند و ایمان را از بین ببرند. چرا؟ خودتان از من بهتر میدانید، آگاهتر هستید که این دو نفر با ایمان چه کردند.زهرایعزیز (علیهاالسلام) را زدند، فرق زهرا (علیهاالسلام) را شکستند، صورت او را نیلی کردند، زهرا (علیهاالسلام) را کشتند، احکام را فاش نکند. چه جسارتی به قدس ولایت کردند؛ اما قدرت نداشتند ولایت را از بین ببرند. عمر، ابابکر، عثمان، معاویه، یزید یک باندی بودند که هدفشان اینبود که ایمان را از بین ببرند.
من یک صحبتی بکنم که از من قبول بکنید. معاویه یکدوستی داشت، خیلی با او رفیق بود، پسرش به او میگفت: بابا چرا اینقدر با او رفیق هستی؟ گفت: دنیا به او رو کردهاست، ما هم که اهلدنیا هستیم، ما را خلاصه اداره میکند. یکروز اینشخص آمد و جلوی پسرش بد به معاویه گفت. پسر گفت: بابا، تو خیلی با این دوست بودی، چطور شدهاست؟ کم تو گذاشتهاست؟ پدر گفت: نه بابا، من امروز به آنجا رفتم، دوتایی بودیم. به او میگویم علی که کشتهشد و در ظاهر دیگر نیست، تو یکقدری با اینها ترحم بکن. گفت: هدف من که مردم نیست. تا گفت: «أشهد أن محمداً رسولالله» گفت: من اینرا میخواهم، میخواهم این اسم را از بین ببرم. پس هدف پدر و پسر اینبود که اصلاً ایمان را با اسلام از بین ببرند. اما الحمد لله ربالعالمین، خدای تبارک و تعالی ایمان را حفظ کرد. پس هدف اینها این بودهاست.
حالا اگر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میگوید: حسین منّی، أنا من حسین؛ امامحسین (علیهالسلام) دید که با مادرش اینطور رفتار کردند، با پدرش اینطور رفتار کردند، جدش را زهر دادند، اینها کمر بستند تمام زحمتهای جدش را از بین ببرند. امامحسین (علیهالسلام) دفاع کرد، نه قیام. قیام فقط برای حضرت حجةبنالحسن امامزمان (عجلاللهفرجه) است. اگر امام قیام کند و سقوط کند، پس امام قدرت ندارد! کجای کار هستید؟ امام وقتی اراده میکند، تمام خلقت به وجودش هست. چرا ما نمیفهمیم؟ چرا میگویید که ایشان قیام کرد؟ قیام فقط برای حضرت مهدی (عجلاللهفرجه) است. چرا؟ امامحسین دفاع کرد. حالا من خدمت شما عرض میکنم ببینید درستاست یا نه. وقتیکه معاویه سَقَط شد، به دوزخ وارد شد، اتفاقاً به یزید گفت، گفت: بابا! با حسین (علیهالسلام) درنیفت، آبروی بنیامیه را میبری. این یک وجودی هست، تحمل ندارد، تحمل ناحسابی ندارد. [یزید] گوش نداد. به والی مدینه نوشت، تا این نامه به دستت رسید یا برای من با حسین (علیهالسلام) بیعت بگیر یا او را بکش. امامحسین (علیهالسلام) را دعوت کرد، گفت: میخواهیم راجعبه خلافت صحبت کنیم، شما تشریف بیاورید. امامحسین (علیهالسلام) آمد. حضرت به بنیهاشم اشاره کرد که دور خانه را محاصره کنید. تمام بنیهاشم دور خانه والی ریختند. وقتی والی دید، دید که نمیتواند اینکار را بکند، یک صحبتی کرد. پس میخواست امامحسین (علیهالسلام) را بکشد. از اینطرف [امامحسین] بلند شده و به مکه آمدهاست. دید که اینها زیر احرامهایشان شمشیر دارند. چه میگویی؟ خدا میداند، به حسین قسم، من از دست یک عدهای داغ میشوم که نمیتوانم اسم آنها را بیاورم. میگوید: امامحسین (علیهالسلام)دید احترام خانه میرود، تو چه میگویی؟ بهقرآن مجید، موهای امامحسین (علیهالسلام) از مکه و صفا و مروه بهتر است، موهای امامحسین (علیهالسلام) بهتر است، تو چه میگویی؟ آیا احترام خانه میرود؟! امامحسین (علیهالسلام) دید که خونش لوث میشود، اینها او را میکشند، آن هدف و آن امری که رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) کردهاست، اجرا نمیشود. امامحسین (علیهالسلام)، هشتم بلند شد از آنجا بیرون آمد. اگر همه از امام اطاعت میکردند که امامحسین (علیهالسلام) را نمیکشتند. همه رفتند آنجا که حاجی بشوند، حاجآقا سلام، حاجآقا سلام. حاجآقا هم یک باد به خودش بکند. بله، دنبال امامحسین (علیهالسلام) نیامدند. حالا امامحسین (علیهالسلام) به کربلا آمدهاست، یار ندارد، یاور ندارد، کسی را ندارد، همانطور که پدرش علی (علیهالسلام) در ظاهر غریب بود، امامحسین (علیهالسلام) هم غریب بود. امامحسین (علیهالسلام) که قیام نکردهاست، امامحسین (علیهالسلام) از دین دفاع کردهاست.
تمام خلقت به امر امام است. مگر نیست که زعفر به آنجا میآید و میگوید من اسبهای اینها را به پایین میکشم. میگوید: زعفر، نفسها که اینها دارند میکشند در قبضه قدرت من است؛ اما اجازه نمیدهد. اما آقا امامزمان (عجلاللهفرجه) اجازه میدهد. زمین هفتاد هزار لشکر سفیانی را میان مکه و مدینه، میبلعد. تو چه داری میگویی؟ چه داری میگویی که ایشان قیام کرد؟ پس اگر امامحسین قیام کردهاست چرا ما نمیفهمیم؟ آیا قدرت یزید بالاتر بودهاست که امام را کشت؟ ما یکحرفی میزنیم، آخر آنرا نمیفهمیم.
من امروز میخواهم این موضوع را بگویم. اگر میگویند که امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) مثلاً خالق است، روایت هم داریم. یک آقا سید هاشم آقا حسینی بود که خیلی ولایتی هم بود، ما راجعبه امامزمان (عجلاللهفرجه) یک کاغذی و ربطی با او داشتیم و او هم یکدوستی داشت و گفت: ایشان را به آنجا بیاور. ما رفتیم، عید غدیر بود. فهرستوار بگویم. یک طلبهای بود جلو نشستهبود و کتاب آوردهبود و میگفت: خدا خالق است و علی میگوید: أنا الخالق، این سید اولاد پیامبر را پیچانده بود. گفتم: او را بده بهمن؛ پیش من آمد، گفتم: چه میگویی؟ گفت: امیرالمؤمنین (علیهالسلام) اینرا میگوید، خدا خالق است. گفتم: ولایت قطرهبندی هست، به هر کسی یکذره ولایت داده شدهاست. ولایت چیز نیست، توحیدی هست. تو آمدی پیش یک مرجعتقلید سراغ میگیری؟ گفت: باید با عقل هم درست بیاید. خیلی پر بنیه بود. گفتم: من الان یکروایت برای تو میگویم، تو که اصلًا عقل نداری، آن بزرگترها هم عقل ولایت ندارند. این فقط یک قسمتبندی دارد. گفت: هان! گفتم: یکروایت داریم، یک کسی بود در نماز جماعت به تکبیرة الاحرام نرسید، گفت: هفتاد شتر میدهم، پیامبر گفت: نه، همین آقا به چهار رکعت نرسید؛ گفتند: یا رسولالله! این به تکبیرة الاحرام نرسید، امروز به چهار رکعت نرسید. پیامبر رویش را برگرداند و گفت: کجا بودی؟ گفت: رفتم علی (علیهالسلام) را ببینم. به جمعیت رو کرد و گفت این ثوابی که این کردهاست، اگر به تمام ثقلین قسمت کنند، ثقلین رستگار میشود. تو عقل ولایت داری؟ آقا، این دست و پایش را جمع کرد.
یک دیدن علی اگر از روی معرفت باشد، اینقدر خدا به تو ثواب میدهد، تمام ثقلین رستگار میشوند. چرا ثقلین محبت دارند؟ اینها اتصال میشوند. اتصال به ولایت هم چیزی نیست، این رستگار است. همه بدبختی ما ایناست که اتصال به ولایت نیستیم. قربانتان بروم! تعجب نکنید چرا ثقلین رستگار میشود؟ وقتی محبت علی (علیهالسلام) داری؛ یعنی این ثواب را به ثقلین قسمت میکند، ثقلین رستگار میشود. گفت: شما کجا هستید، ما بیاییم از فرمایشات شما استفاده کنیم. گفتم: بابا پاشو برو. من این میان ویلان هستم، من جایگاه ندارم.
حالا میخواهم این موضوع را به شما بگویم. پس امامشناسی که بگویی امام خلقت میکند، ما امام را کوچک میکنیم. در مقابل علی (علیهالسلام) خلقت چیست؟ خدا در حدیث کساء میفرماید: خلقت را برای تو کردم. از آنطرف امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میگوید: دنیا به منزله استخوان خوک در دهان سگ خورهدار است. علی (علیهالسلام) از این حرفها بزرگتر است، رسولالله از این حرفها بزرگتر است، دوازدهامام و چهاردهمعصوم از این حرفها بزرگتر است. من الان یکروایت برای شما میگویم که قبول کنید، اگر کسی مغرض باشد، قبول نمیکند. اگر این روایت را قبول نکردید، بدانید یک مغرضیت در مغزتان هست، شب دعا کنید این از بین برود. اما استدلال عیب ندارد، بیایید بهمن بگویید، من حرفی ندارم. اگر به شما نچسبید، بهمن بگویید. اما آدم باید چیزی را رد نکند، بگو من نمیفهمم. آقایمهندس! مگر تو همه ولایت را میفهمی؟ ولایت یکچیزی است که خلقت در آن ماندهاست.
حالا روایت داریم؛ پیامبر میفرماید: اول چیزی که خدا بهوجود آورد، نور ماست. ببین، نمیگوید: نور من است، میگوید: نور ماست؛ یعنی نور دوازدهامام و چهاردهمعصوم. از نور ما؛ یعنی از نور ولایت؛ خدا درخت طوبی خلق کردهاست. از نور درخت طوبی، بهشت و فردوس و عرش را خلق کردهاست. باباجان! تو داری چه میگویی؟ کجای کار هستی که میگویی علی خالق است؟ از نورش بهشت خلق میشود، فردوس خلق میشود، از نورش خلق میشود؛ نه خودش. خودش یکچیز دیگری است. این آمده از نور خدا خلق شدهاست. ببین نور چهچیزی هست؟ نور، ولایت است. حالا از نور او درخت طوبی خلق شدهاست، از نور درخت طوبی، بهشت و رضوان خلق شدهاست. از نور او خلق شدهاست، نه اینکه علی (علیهالسلام) خلق کند. کجایید که دم از ولایت میزنید. خدا کند به شما بچشاند، بفهمید ولایت چهچیزی هست. هنوز نچشیدیم. از نور او خلق میشود. حالا از این درخت طوبی سیبی چیده شد و به پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) دادهشد؛ شد زهرا (علیهاالسلام)، شد فاطمه. اگر پیامبر سینه زهرا (علیهاالسلام) را میبوسد؛ والله، ولایت را میبوسد، اگر دست زهرا (علیهاالسلام) را میبوسد؛ ولایت را میبوسد. باید یکقدری از دنیا بیرون بیاییم تا اینها را بفهمیم. مگر پیامبر دختر دیگری ندارد؟ چرا آنها را نمیبوسد؟ این دلیلش هست. پس زهرا (علیهاالسلام) از نور ولایت خلق شدهاست. حالا که زهرا (علیهاالسلام) از نور ولایت خلق شدهاست، باید به خود ولایت اتصال بشود، به خود ولایت اتصال بشود، به خود علی (علیهالسلام) اتصال بشود. چرا میگویند: اگر علی (علیهالسلام) نبود، کفوی برای زهرا (علیهاالسلام) نبود؛ یعنی ولایت نیست. علی ولایت باید کفو زهرا (علیهاالسلام) باشد. به کوری چشم کسانیکه نمیفهمند.
پس علی بالاتر از ایناست که بهشت را خلق کند، علی بالاتر از ایناست که فردوس را خلق کند، علی بالاتر از ایناست که عرش را خلق میکند، نور او خلق کند. نور علی خلق میکند. همینسان که خدا اینقدر بزرگ است، اگر بگوییم بزرگ است کفر گفتم، باید کفر بگویم تا شما بفهمید. از نور او پیامبر خلق شدهاست، از آن نور، درخت طوبی خلق شدهاست، از درخت طوبی، از نور ولایت بهشت خلق شدهاست. علی از این حرفها بالاتر است. چه دارید میگویید؟ این حرفها چیست که میزنید؟ مگر ما شناخت امام داریم؟ تو شناخت خودت را نداری. خدا چهکار کردهاست؟ میگوید: غلو کردی! اصلاً تو میفهمی غلو چیست؟ تو علم خودت را خیلی بالاتر از علم امیرالمؤمنین میبینی؟ مثل ایناست که من الان میگویم این آقا کلاس شش هست، شما کلاس هشت درس خواندی. میگویی: نه، او کلاس پنج هست، تو نمیفهمی. این حرف یعنی ایناست. تو غلو کردی! تو میفهمی غلو یعنیچه؟ تو اصلاً نمیفهمی ولایت چیست. تو ولایت را دکان خودت کردی. حقیقت ولایت را خودشان باید بدهند.
«أنا مدینةالعلم و علی بابها»؛ آقا مهندس، اینها که داری سواد است، بهقرآن سواد است. سواد غیر از علم است. باید به انگلستان و آمریکا و کانادا بروی و علم بیاموزی، لیسانس و دکترا و مافوق لیسانس میشوی. مهندسجان! مافوق لیسانس آمریکاییها، سواد آمریکاییها تو هستی. کجای کار هستی؟ بیا توی علی از در برو علم یاد بگیر. این سوادت سیاهی است. چرا به شما میگوید: شباحیاء برو علم یاد بگیر، یعنی میگوید برو سواد یاد بگیر؟ اینشخص که همهچیز میتواند بخواند، میگوید: برو علم یاد بگیر؛ یعنی برو ولایت یاد بگیر. حالا از کجا بروم یاد بگیرم؟ بیا پوز به در خانه امامزمان بمال، یادت میدهد. آنها آمادگی یاد دادن دارند، نه آمادگی یاد گرفتن. ما کجای کار هستیم؟ چرا فکر نمیکنید؟ چرا میگوید نیمساعت تفکر بهتر از هفتاد سال عبادت است؟ برو فکر بکن ببین باید چهکار بکنی؟ راه کار تو چیست؟
من یکروایت بگویم که رفقایعزیز یکقدری شاد بشوند. پیامبر میفرماید: حالا که عرش معلی خلق شد، به نور ما این خلق شدهاست. حالا که مثلاً این اتاق خلق شدهاست، یک نوری میخواهد، خلق آن یکچیز دیگری هست. پیامبر میگوید نورش از نور من است. نور زمینها و آسمانها از نور علی است، نور خورشید از نور حسن من است، نور ماه از نور حسین من است و نور تمام خلقت برای اینها است. برای نور اینهاست نه خود اینها. من سینهام از دست یک عدهای میگیرد. تمام این خلقت که دارد میگردد، بهتوسط نور اینها میگردد. امام را باید اینطوری بشناسی. غلو کردی؟ خدا انشاءالله به تو عقل بدهد. تو همهچیز داری، بهغیر از عقل. همهچیز تو درستاست، بهغیر از عقلت که ناقص است.
این عالمی که خدا خلق کردهاست و در حدیث کساء میگوید: من به عزت و جلالم، زمین و آسمان و لوح و قلم همه را بهواسطه شما خلق کردم، کادو است، کادوی حسین است، کادوی زهرا است، خدا به او کادو دادهاست. اینقدر بیلیاقت است. چرا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میگوید: مثل استخوان خوک در دهان سگ خورهدار است. علی (علیهالسلام) بالاتر از ایناست که بیاید یک عالمی را خلق کند. حالا خوب شد؟ هر کاری میخواهید بکنید. مگر حرف را نفهمید. یکچیزی که امیرالمؤمنین میگوید مثل استخوان خوک در دهان سگ خورهدار است، این قابل ندارد که علی اینرا خلق کند. علی یکچیز دیگری هست. همانطور که خدا یکچیز دیگری هست، علی هم یکچیز دیگری هست، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) هم یکچیز دیگری هست، دوازدهامام و چهاردهمعصوم هم یکچیز دیگری هستند که عقل بشر به کنه اینها نمیرسد. همینطور که به کنه خدا نمیرسید، به کنه ولایت، به ولایت قسم، هیچکس نمیرسد. چرا؟ سلمان رفتهاست و امیرالمؤمنین رفته جنها را آرام کردهاست و داخل زمین رفتهاست. حالا میگوید: هر کس خبر پسر عمویم را بهمن بدهد، هر چه بخواهد به او میدهم. حالا آمدهاست و خبر علی را دادهاست. به پیامبر میگوید: چهچیزی میخواهی، میگوید یک سرّ نگو. وقتی پیامبر رفتهاست، گویا سه هزار حرف زدهاست، هزار تا را بگو، هزار تا را نگو، هزار تا را هم میخواهی بگو، میخواهی نگو. گفت: یکی از آنها که میخواهی نگو. باباجان! عزیز من! قربانتان بروم! من با روایت و حدیث حرف میزنم. حالا میگوید: یکی از آنها را بگو. خدا به پیامبر گفتهاست که نگو. جبرئیل نازلشد؛ «سلمان منّی اهلالبیت» یکی را بگو. یکی از آنها را گفت.
عزیز من! قربانتان بروم! هزار حرفی که گفتهاست که نزند، به تمام جزءهای کلامالله راجعبه علی بودهاست. مغزی در عالم نبودهاست که بگوید. چرا؟ خود علی حرفش را داخل چاه میزند. مغزی نیست که حرف علی را بگوید. حالا هم مغزی نیست که بگوید. من که دارم این حرفها را میزنم در پرتو ولایت این حرفها را میزنم، نه از ولایت. ولایت یکچیز دیگری هست. من در پرتو ولایت حرف میزنم. مگر زبانی هست که بتواند در ولایت حرف بزند؟ مگر میشود از کمال، از جمال، از قدرت، از عظمت، از جود، از کرم خدا حرف زد؟ همینطور هم نمیشود از جود و کرم و بزرگواری این دوازدهامام و چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) حرف زد. اینها ازلی هستند. چه دارید میگویید؟ خدا ازلی هست، اینها هم ازلی هستند. مگر امام میمیرد؟ چهکسی میفهمد؟ زینب. چرا امامزمان میگوید: عمهجان! اینقدر برای تو گریه میکنم تا اشک چشمم تمام شود، خون گریه میکنم. برای معرفةالله زینب گریه میکند. چرا برای امکلثوم نمیگوید؟ چرا برای بقیه نمیگوید؟ برای زینب میگوید. حالا ببینید معرفت زینب چیست؟ حالا که کسی کشتهشد و رگهای بدنش جدا شد، میمیرد و تمام میشود. حالا به دروازهکوفه آمدهاست و میگوید: برادر، با من حرف بزن. اگر نمیزنی با اینطفل حرف بزن. بعد امامحسین میگوید: «ام حسبت ان اصحابالکهف و الرقیم کانوا من آیاتنا عجبا»[۱] مگر امام میمیرد؟ عقل تو مرده است. امام قبل از اینکه تو گفته باشی، میداند.
من در این سفر که به مشهد رفتم، دیدم رفقایعزیز واقعاً خدمت میکنند. اینها بزرگوارانی هستند که خدا مباهات میکند، خدا به کسانیکه ولایت دارند مباهات میکند، علیالخصوص جوانانعزیز. اگر به نماز بایستند خدا مباهات میکند. ای ملائکه من ببینید او چقدر آمال و آرزو دارد، به سمت من آمدهاست. مباهات میکند. اما کسیکه واقعاً سمت خدا بیاید. اگر گفت «ایاک نعبد و ایاک نستعین»[۲]» آنوقت بگوید «اهدنا الصراط المستقیم»[۳]؛ ایخدا ما تو را عبادت میکنیم، ما را به صراط مستقیم وادار کن. آن نماز است. درخواست کند که خدا او را به صراط مستقیم وادار کند. یعنی صراط علی؛ «أنا الصراط المستقیم». آنوقت در آن نماز خدا به او مباهات میکند. حالا که شما به نماز آمدی، در خواست تو از خدا اینباشد که مرا به صراط مستقیم وادار کن؛ یعنی صراط علی. مگر بهغیر ولایت ما صراط مستقیم داریم؟ همه صراطها پیچ و خم دارد، اینقدر پیچ و خم دارد که خفه میشوی، کجا میروی؟
من پنج شب بودم، میخواهم پنج شب را خدمت شما عرض کنم. من تقاضایی از حضرترضا (علیهالسلام) کردم، قربانتان بروم، ببینید من چقدر بهفکر شما هستم؛ شب اول که رفتم از امامرضا خواستم که رفقای مرا به بلوغ برساند، بالغ بشوند، ببخشید به شما برنخورد، ما بالغ نیستیم، ما به تکلیف رسیدیم؛ چرا؟ گول میخوریم. آدمی که بالغ بشود که دلش را به یک تلویزیون و ویدئو خوش نمیکند. اگر آدم بالغ بشود که دلش را به یک مجلس لهو و لعب خوش نمیکند. من اول تشکر کردم از پدر خانم آنآقا که بنا شدهاست اسم نبرم. از شما و اخوی گرامیشان. دیدم مجلس، بوی ولایت میدهد، خب چه شد؟ چه عیبی دارد؟ حالا انگار یکچیزی هم آورد و یکمقدار سر و صدا میکرد؛ نه جدت راضی بود و نه خدا راضی بود، نه پیامبر راضی است و نه ملائکه راضی هستند. خانهای که وحی منزل در آن باید نازل شود، چرا ساز در آن نازل میکنند که رقاصهها به آنجا بیایند، اینجا باید حسین (علیهالسلام) بیاید، اینجا باید زهرا (علیهاالسلام) بیاید، اینجا باید امامزمان (عجلاللهفرجه) به خانهات بیاید سید اولاد پیامبر! خیلی خوشم آمد. در حق شما دعا کردم، تا حتی دعا به نسل شما کردم. مجلس یک مجلس روحانی بود، چقدر خوب است. کاش مردم از شما یاد میگرفتند.
بعد من از امامرضا (علیهالسلام) خواستم که رفقای من به بلوغ برسند. گفتم: آقا جان! ممکناست. حالا که اگر باشیم، امامزمان (عجلاللهفرجه) میآید ما باید به بلوغ برسیم، حالا تو ما را به بلوغ برسان. فرق نمیکند، «تسمع کلامی، ترد سلامی» حرف ما را دارد میشنود. خلاصه یکقدری از این حرفها زدیم و رفتیم. خلاصه شام خوردیم و منتظر تلفن بودیم. من به صورتی هستم که با امام حرف میزنم، منتظر جواب هستم. چرا منتظر جواب هستم؟ من به امامرضا (علیهالسلام) گفتم من از طرف قومم آمدم، من برای خودم نمیخواهم. من از طرف قومم آمدم. خلاصه اینها تا یک اندازهای تصفیه شوند. من شب خواب دیدم که دو تا چیز بهمن دادند و گفتند: اینها را طراحی کن. اگر تو طراحی کنی، اینها شمش طلا میشود. اینقدر من خوشحال شدم، شماها طلا میشوید. حالا آمدم خوشحال شدم.
شب دیگر بهفکر فرو رفتم و گفتم: تو هفتاد و خردهای سن داری، این حرفهایی که تو داری میزنی، مبادا جزء لعنت بشوی. اصلاً مرا شجاع کرد. ببین امروز از شجاعت صحبت کردم. روایت داریم هر کس از خودش حرف بزند که این حرف را خدا و پیامبر و ائمهطاهرین نزده باشند، این آدم جزء ملعونها است. باید حرف از خودش نباشد، حرف از اینها باشد. ما بهفکر فرو رفتیم حالا که اینها به بلوغ رسیدند، حالا که اینها اینطوری شدند، حالا که کار کنیم طلا میشوند، حالا حرف ما چطوری است؟ آیا حرف ما درستاست یا نه؟ در خودمان رفتیم. من یکوقت دیدم که شبحی شد و گفت: ما تو را هادی قرار دادیم. ببینید خیال که میکنی به تو جواب میدهد. نباید هم بگویی، من خیال کردم. من دیدم این بار برای من زیاد است. بلند شدم آمدم و از خواب بیدار شدم. خدمت حضرت آمدم و گفتم: یابن رسولالله! این بار برای من زیاد است. من راهی بلد نیستم، من خودم گمراه هستم. هادی؟ آیا این رؤیای صادقه بودهاست یا اینکه امر شما بودهاست. در فکر بودم، یکدفعه دیدم عنایتی شد و گفت: شما راهنما باش. خب، راحت شدم. بعد گفتم: خدا میفرماید، هدایت با من است، آیا هادی یعنی هدایتکننده؟ و خدا هم میگوید هدایت با من است. این با آنچه مناسبتی دارد؟ و عنایت شد که شما اصلاً راهنما باش. من بارها به شما گفتم من راه را بلد هستم؛ اما خودم نمیآیم. خودم نمیتوانم بیایم، میگویم بیایید از اینطرف بروید. این شب دوم.
شب سوم شد، دیدم ایام محرم است، باید بهفکر این باشم که گریه امامحسین (علیهالسلام) چطور هست. من بارها به رفقایعزیز گفتهام که گریه سه شکل است. گریه عقده، گریهای که توهین به ولایت است و اینها را بیچاره بدانیم؛ اما یک گریهای است که امامزمان (عجلاللهفرجه) میکند، برای توهینی که به آنها شد. این گریه درستاست. حالا که من اینرا گفتم، ببینید آقا چطور آنرا تأیید کرد. این حرف مرا تأیید کرد. گفت: فلانی، ولایت گریه میکند نه مردم. ببینید چقدر عالی است. ولایت، گریه میکند، حجةبنالحسن، آقا امامزمان (عجلاللهفرجه)، مگر ولایت نیست؟ ولی خداست، ولایت است. «تنزل الملائکة و الروح»[۴]؛ روح تمام خلقت است. حالا که ولایت گریه میکند، کسانیکه ولایت دارند، آنها هم گریه میکنند. ولایت به ولایت اتصال است. اگر گریه نکردی، بدان یا ولایت نداری یا کورکوره میکنی. چرا؟ فرمود: چرا کفار گریه نمیکنند؟ چون ولایت ندارند. چرا اهلتسنن گریه نمیکنند؟ ولایت ندارند. پس ولایت گریه میکند. حالا که ولایت شد و ولایت گریه میکند، ایناست که اگر قطرهای از اشک داخل جهنم بریزد، جهنم تعادلش را از دست میدهد.
آقا مهندس! قربانت بروم! بهواسطه ولایت، جهنم تعادلش را از دست میدهد. آن اشکی که ریختی، آن ولایت است. اگر یک قطره اشک برای امامحسین بریزی، تعادلش را از دست میدهد. چرا نمیروید یک گوشهای بنشینید و برای آقا امامحسین (علیهالسلام) گریه کنید؟ چرا شما از این فیض عظما بهره نمیبرید؟ کجا بلند میشوید اینطرف آنطرف میروید؟ یک کم میخندی، یک کم بلند میشوی، یک کم مینشینی، بهدینم راست میگویم، بهایمانم راست میگویم، یکنفر در قم بود که از او مهمتر نبود. سردسته بود و سید هم بود. وقتی مرد میخواستم او را ببینم. دیدم در صحرایمحشر چنان نعره میزند که یک محوطه از محشر را صدای او برداشتهبود. رفتم گفتم: حاجآقا، خدا چشم شما را گریان نکند، چرا گریه میکنی؟ گفت: حسین (علیهالسلام) را نشناختیم یا برای پول کردیم یا برای ریاست. اینهم روایتش در عالم رؤیا. پس ولایت گریه میکند. این شب سوم بود.
شب چهارم شد. من گفتم: آقا جان! اینکه میفرماید: از هزار نفر یکی با دین از دنیا نمیرود، با این فرمایش پسرت حجتخدا، جواد الائمه (علیهالسلام)، که میفرماید: زیارت قبر پدرم هفتاد حج، هفتاد عمره دارد و گویا امامصادق (علیهالسلام) گفته تا هزار حج و هزار عمره روایت داریم میفرمایند، چه میشود؟ اینمردم که همه به زیارت میآیند. از آنطرف هم گفته که یک حج اینقدر ثواب دارد که اگر کوه ابوقبیس را در راه خدا بدهی به آن نمیرسی. اینها چه میشود؟ جواب قشنگی داد، قربانش بروم، فدایش بشوم، عنایت کرد که اینها کارشان است؛ یعنی زیارت کارشان است. «لا اله الا الله حصنی، فمن دخل حصنی امن من عذابی، بشرطها و شروطها و أنا من شروطها»؛ من را شروط نمیدانند. رفقا، من اینرا از خودم میگویم. آن آدم سینما میرود، تئاتر میرود، لب دریا میرود، اینجا میرود و آنجا میرود و زیارت هم میکند. اینهم مثل همان میبیند. اینهم کارش است. حالا زیارت چطوری باشد که درست باشد؟ ببین حالا که موسی دارد در وادی میآید میگوید: «فاخلع نعلیک»[۵]. رفقایعزیز! ایشان زنش در بین راه زاییده بود، آمدهبود که یک روشنایی ببرد. میگوید: «فاخلع نعلیک»[۵]. محبت زن را از دلت بیرون کن. اینجا وادی نور است. عزیز من! قربانتان بروم! شما که به زیارت امامرضا (علیهالسلام) میآیی، میخواهی داخل نور بیایی، او جرقهای از این نور به وادی زدهاست، جرقهای از ولایت به وادی زدهاست. تو چه میگویی؟ پس لااقل وقتی میخواهی بیایی توبه کن، آنها را به آنجا بریز و وارد نور بشو. خب، اینهم زیارت. این شد شب چهارم.
شب پنجم شد. شب پنجم ما در کرامتهایی که شما دارید رفتیم. گفتیم اینها سخی هستند، کمک میکنند. خودتان گفتید که زنبور دهانش را پر از آب کردهاست تا برود آتش ابراهیم را خاموش کند، حالا هم وحی به او نازل شدهاست، هم دهانش پر از عسل شدهاست. واقعاً این رفقای من آتش فقرا را خاموش میکنند. درخواست کردم اینها جزء شفعا باشند. همانطور که زنبور رفت تا ابراهیم را شفا دهد، اینها هم جزء شفعا باشند. ما اینرا برای شما خواستیم. بهوجدانم قسم من آمدم روی این تشک نشستم و گفتم تو هیچچیزی برای خودت نخواستی؟ تمام ابعاد من روی شما دارد پیاده میشود. من دارم برای شما گدایی میکنم. شب و روز دارم گدایی میکنم.
چند وقت پیش به امامزمان (عجلاللهفرجه) گفتم: آقا، با گریه از شما میگیرم و با خنده به مردم میدهم. شب خواب دیدم یکدفعه دیدم محشر است. آقا جان، انشاءالله جزء آزادههای محشر باشی، وگرنه آنجا خیلی خطرناک است. تمام مردم در اضطراب هستند، هیچکس راحت نیست. کسیکه ولایت به او دادهشود، سکونت دارد. ولایت یک سکونتی هست که به بشر داده میشود. من جزء ولگردها بودم، من جزء آنها نبودم. همه دور پیامبر ریختهبودند، خلاصه چیز میخواستند، بیچاره بودند. ببینید این خواب باید با روایت و حدیث جور باشد، اگر جور نباشد خواب شکمی است. تمام این حرفها با روایت و حدیث جور است. من همانجا فکر کردم که یکروایتی داریم میفرماید که: تمام اهلمحشر سه دسته هستند: یک عده مانند برق وارد بهشت میشوند، اینها جزء اینها نیستند. یک عدهای هم هستند که در عذاب هستند، یک عدهای هم هستند که تکلیفشان معلوم نیست. اینها از آن عدهای هستند که نه در عذاب هستند و نه اینکه رها هستند. پیامبر اکرم یک سر و گردن از تمام خلایق بلندتر هستند.
حالا این روایت اینطور میگوید: وقتیکه اینها میآیند همه دور آدم میریزند و میگویند: ای پیامبر ما! راهی برای ما پیدا کن، ما بیچاره هستیم. میگوید: من ترکاولی کردهام، پیش نوح بروید. نوح هم میگوید: من ترکاولی کردهام، بیایید پیش پیامبر بروید. تمام خلایق دور پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) جمع میشوند. این روایت است؛ میخواهم به شما بگویم خواب با روایت جور است. بعد وقتی همه دور پیامبر جمع شدند، پیامبر سجده میکند. خدا میفرماید: یا محمد! سرت را بلند کن، به تو میبخشم؛ دوباره سجده میکند که یعنی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) پذیرفته شد. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میخواهد شفاعت کند. خدا میگوید: سرت را بلند کن و علی را بیاور. فوراً امیرالمؤمنین (علیهالسلام) با ناقه نور حاضر میشود. روایت داریم بعضیها گفتهاند که میگوید: زهرا (علیهاالسلام) هم بیاید. چونکه امامصادق (علیهالسلام) میفرماید: اگر نگفتهبود زبان من قطع شود که میخواهم این حرف را بزنم، مادرم زهرا (علیهاالسلام)، مانند مرغی که دانه خوب و بد را تشخیص بدهد، در محشر دوستانش را جمع میکند.
حالا رفقایعزیز من! اینها شفاعت میکنند. حالا جمعیت هستند، پیامبر منتظر وحی است، من اینطور دیدم. این روایت است و اینجا خواب است. منتظر وحی منزل است. بعد از اهلتسنن عدهای هستند که واقعاً عبادت کردهاند که پیامبر نجاتشان بدهد خیال کردهاند که پیامبر آنها را نجات میدهد. همه دور پیامبر جمع شدهبودند؛ اما یکدفعه امریه صادر شد که کسانیکه کارت علی دارند باید به آنطرف بروند. اینجا پیامبر با همه آن حرفهایش باید کسانیکه کارت علی را دارند شفاعت کند. «الیوم اکملت لکم دینکم»[۶]؛ ما کجا هستیم؟ تو اینرا قبول نداشتی، حالا آمدهاست محمد، محمد میکند، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بدون اجازه خدا هیچکاری انجام نمیدهد. ببینید من دارم به شما میگویم ولی اجازه دارد، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) هم اجازه دارد؛ اما اینجا باید اجازه بگیرد. اجازه پیامبر، هر چه میخواهد بشود، حتی خود پیامبر، کسانیکه با مقصد خدا طرف هستند، به خود پیامبر قسم، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) شفاعت نمیکند. آن دیگر شفاعت نیست، با مقصد خدا طرف است. اهلتسنن با مقصد خدا طرف بودند و مقصد خدا هم علی است.
قربانتان بروم! شفاعت برای من است، من گناه دارم؛ اما ولایت هم دارم؛ همه گناهها را شستشو میکند. کسیکه با مقصد خدا طرف است، نجس العین است، تمام این نجس است، نجس که شفاعت نمیشود. من چرک هستم، الان بدنم چرک است، یکی از رفقا من را به حمام میبرد و یک صابونی به بدن من میزند و من را تمیز میکند و یکدفعه میبینید که من نورانی شدم. پیامبر هم اینکار را انجام میدهد. چه میگویید؟ اینها دلشان به کجا خوش است؟ اینها که با مقصد خدا طرف هستند، اصلاً شفاعت ندارند، آمرزیده نمیشوند. علی مقصد خداست، امامحسین مقصد خداست، زهرایعزیز مقصد خداست، دوازدهامام و چهاردهمعصوم مقصد خدا هستند. گناه، غیر از با مقصد خدا طرف شدن است. ما باید اینرا بفهمیم. خب، از کجا بفهمیم؟ مگر نمیگوید: به عزت و جلال خودم قسم اگر علی را دوست نداشتهباشی، اگر عبادت ثقلین بکنی، تو را میسوزانم. چرا تو با مقصد خدا طرف هستی؟ خدا که عبادت نمیخواهد، اصلاً خدا کاری که نمیخواهد یک عدهای هستند این حرفها را انداختند در دهان ما و ما هم دنبال اینها میرویم. خدا عبادت میخواهد چه کند؟ مگر محتاج است؟ خدا اگر به تو میگوید: یک دعای کمیل بخوان، یک جوشن بخوان، یککاری بکن، دارد به تو تمرین میدهد که اینطرف بیایی. ما اینجا به اینها دلمان خوش است، فردا هم که میبرد، همه اینها «هباءاً منثوراً»[۷] میشود، بههیچ دردی نمیخورد.
اینقدر خانمت را داخل خانه بگذار و تا نصفشب او را اسیر کن، کجا بودم؟ روضه بودم! آره، تو بمیری. روضه بودی یا رفتی پیش رفقا بگویی و بشنوی و بخندی. قهوهخانه شدهاست. من به عمرم قهوهخانه نرفتم. یادم میآید یکوقت به تهران رفتیم جایی کاری داشتیم، گفتند بیا برویم یک دیزی بخوریم، من گفتم: من لبجوی مینشینم، هرچه اصرار کردند، گفتم: من داخل نمیآیم. دیدم اگر این دفعه بروم، دو دفعه دیگر هم میروم، آنوقت قهوهخانهای میشوم. آقا جان! شما هرکجا میخواهید بروید باید بفهمید نتیجه رفتن شما چهچیزی هست؟
قربانتان بروم! فدایتان بشوم! بیایید تاجر شوید، کجا داریم میرویم؟ به روح تمام انبیاء قسم، واعظ دیدم که نزدیک محرم داشت میرقصید، رقصش را من میبینم. میگفت: اینجا اینقدر مزد میگیرم، آنجا اینقدر مزد میگیرم. شصت هفتاد هزار تومان درست کرد. این مداح دارد میرقصد، حالا شما پولت را به مداحها بده! به رقاصها بده! آقا جان! نگویید که این میگوید: روضهخوان بد است و آقا بد است و مداح بد است. نه والله! نه بالله! بهمن لعنت اگر بگویم چهکسی بد است. من میگویم: کارشان بد است. باید بفهمی عزادار باشی، غصهدار باشی، غمگین باشی. چرا به شما میگوید اگر گریهات نمیآید، تباکی کن؟ یعنی خودت را در حالت عزا قرار بده. حالا رفتهای، خسته هستی، از کارگاه آمدی، از کارخانه آمدی و گریهات نمیآید، میگوید: خودت را تباکی کن؛ یعنی خودت را به اینکار بزن.
من این موضوع را بگویم که نگویید به مداحها و منبریها جسارت کرد. یکی از مداحان به کرمجگان میرود. در کرمجگان مثلاً یکی میرود خواننده تلویزیون میآورد، آن میرود یکیدیگر را میآورد. اینها روی بورس شدهاست. مثلاً این باشعورها! به یک منبری پنجاههزار تومان میدهند؛ اما به آن یکی پانصد هزار تومان میدهد. من این مداح را دیدم. گفتم: پارسال دعوا شد و زدند یک جوان را کشتند. سینهزنان امامحسین یک جوان را کشتند. سر یک مداح دعوا کردند. گفتم اینها را اصلاحشان کن. گفت: بگذار اینطوری باشد تا ما طاقچه بالا بگذاریم. این مداح امامحسین است؟ این مداح یزید است یا مداح امامحسین؟ من هم به او گفتم: فلان، فلانشده تو مداح امامحسین هستی؟ امامحسین آمدهاست اصلاح بدهد، امامحسین برای دین دعوا کردهاست. تو میگویی اینها اختلاف داشتهباشند تا ما طاقچه بالا بگذاریم؟ رفقایعزیز! اگر من میگویم، این مداحها را میگویم. اگر واعظی را میگویم، اینطور میگویم وگرنه روایت داریم، میگوید: هر شخصی که مردم را بگریاند، این اشکی که ریخته میشود، ذبحالعظیم است. آنموقع هر کسیکه اشک ریخت، این منبری و گوینده ثواب ذبح عظیم میبرد. یک عدهای هستند وقتی نوار را گوش میدهند منتظر یک نکتهای هستند، نمیخواهند بفهمند، میخواهند یک نکتهای از آن پیدا کنند و بهدست بگیرند. رفقای من! شما نیستید، متوجه هستید؟ اما من اگر حرفی میزنم میخواهم به شما بگویم که شما خودتان میتوانید مستقلاً یک گوشهای بروید و یک حالی پیدا کنید، یک اشکی برای امامحسین بریزید.
من روایت میگویم؛ میگوید: اگر تو به گوشهای بروی و اشکی برای امامحسین بریزی، فوراً زهرای مرضیه آنجا حاضر میشود، دارد گریه میکند. امامزمان حاضر میشود، دارد گریه میکند. تو روضهخوان امامزمان باش، نه این مداحی که بیاید اینها را بههم بریزد، دعوا کنند و از روی لج و لج بازی مداح دعوت کنند. به حضرتعباس، اینها غنیمتجمعکنهای امامحسین هستند. امامحسین را کشتند اینها دارند غنیمت جمع میکنند. چرا میگوید که خادمان ما جزء شرار الناس هستند، اینها هستند که من دارم میگویم. اینها که هدفشان پول است. اینها که میروند، دو بههم زنی بکنند پول بیشتر بگیرند، اینها جزء شرار الناس هستند. کجا دنبال این نمازهای جماعت میدوید؟ من نمیگویم نماز جماعت نروید، تو اگر نمازت درستاست برو نماز خودت را بخوان. روایت داریم هفتاد هزار ملک به شما اقتدا میکنند. بیا امامجماعت بشو. ما هم میگوییم بیا روضهخوان امامزمان بشو، روضهخوان حضرتزهرا بشو. ما حرف ناجوری نمیزنیم. تو ناجور هستی که ناجور میفهمی. ما داریم چهکار میکنیم؟ ما داریم چه میگوییم؟
باباجانِ من! آنها هم ظلم کردند، الان اول محرم است، یک رحمی به یکنفر بکنید، دل یک بچه یتیم را خوش کنید، بگویید خدا ما جزء ظالمین نیستیم، ما جزء آنهایی هستیم که رحم داریم، در این دهه محرم یک دسترسی به قوم و خویش خود داشتهباش، مردم دهه محرم چند روز بیکار هستند، دستت را یککمی باز کن.
عزیز من! قربانتان بروم! متوجه باشید. خدا میداند کربلا چهخبر بودهاست. وقتیکه آقا امامحسین (علیهالسلام) آمد که وداع کند، حضرتسکینه میخواست یککاری بکند که مانع شود پدرش به میدان نرود. گفت: باباجان! ما را به مدینه جدمان ببر. گفت: باباجان! اگر مرغ قطا را میگذاشتند در خانهاش باشد، که از آشیانهاش بیرون نمیآمد. من که بیرون نمیخواستم بیایم، آمدند ریختند که خون مرا بریزند. سکینهجان! قربانت بروم! عزیز من! اگر من در قلههای کوه بروم، اینها مرا میکشند. سکینه بنا کرد به گریهکردن. از گریه سکینه، تمام گریه کردند. امامحسین (علیهالسلام) گفت: خواهر، صدایتان را به گریه بلند نکنید، دشمن مرا شماتت میکند. یکروایت داریم امامحسین (علیهالسلام) دوباره به آنجا آمد تا وداع کند، میبیند همه یکی یک دستمال جلوی دهانشان گرفتند و فشار میآورند که گریهشان صدادار نشود. خدایا، چهخبر است؟ بعد با امامحسین (علیهالسلام) وداع کرد، با حضرتسجاد (علیهالسلام) وداع کرد، امسلمه به زینب گفتهبود که اگر امامحسین (علیهالسلام) گفت پیراهنکهنه بده، نیمساعت دیگر یا یکساعت دیگر طولی نمیکشد، حسین دیگر لحظههای آخرش هست. تمام دلخوشی زینب اینبود که امامحسین (علیهالسلام) نیامدهاست که بگوید پیراهن بده. تا امامحسین (علیهالسلام) گفت: خواهر، پیراهنکهنه بده، زینب غش کرد. دید برادرش نیمساعت دیگر بیشتر زنده نیست. امامحسین (علیهالسلام)، دست ولایت در قلب زینب گذاشت، تصرف کرد، زینب ولی اعظم شد. چشمانش را باز کرد، گفت: خواهر جان! شیطان، صبرت را نبرد؛ اما باید صبر کنی. گفت: اینقدر صبر میکنم که صبر از دستم عاصی شود، قول داد. گفت: اما باید در دروازهکوفه یک خطبه بخوانی، در مجلس یزید هم یک خطبه بخوانی. امر برادر اطاعت شد.
حالا به دروازهکوفه آمدهاست، حضرتزینب خطبه میخواند. به ابنزیاد خبر دادند چهخبر است، اگر زینب خطبهاش را طولانی کند، تمام اینها شورش میکنند. خود علی دارد حرف میزند. گفت: نقاره بزنید، قیل و قال بکنید تا صدای زینب به مردم نرسد. اینها تا آمدند یک نقارهای زدند و شلوغ کنند، زینب گفت: أسکت؛ تا گفت أسکت، خدا حاجشیخعباس را رحمت کند گفت: شتر دیگر نتوانست پایش را حرکت دهد، نفسها در تمام سینه مردم شکست، جنبش نمیتوانند بکنند.
چه میگویی آقا که میگویی بیچاره زینب! بیچاره، مادرت است. زینب اولی به تصرف است، زینب باید برود کاخ یزید را زیر و رو کند. میگوید: حسین منّی و أنا من حسین؛ زینب باید اجرا کند. دین خدا را اجرا کند. باباجان! چه میگویی؟ بیچاره زینب! بیچاره تو هستی که نمیفهمی ولایت چیست.
بسمالله الرحمنالرحیم، اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
من میخواهم در مورد سخاوت به شما بگویم که سخاوت چقدر خوب است. حمزه خیلی به اسلام خدمت کردهاست. پیامبر را کتک زدهبودند و بدنش خونی بود، به خانه عمویش آمد، حمزه عمویش بود؛ اما اسلام نداشت. گفت: عمو چهچیزی میخواهی؟ گفت: میخواهم اسلام بیاوری. فوراً وضع عمویش را که دید، اسلام آورد و در کوچه به آنها گفت: دیگر کسی حق ندارد به عموی من کار داشتهباشد. آدم عادی نبود، یکی از اعیانکوفه بود. دیگر کسی به پیامبر کار نداشت، اینقدر خدمت کرد. حالا وحشی حمزه را شهید کردهاست، حالا پیامبر میخواست این وحشی را بکشد. جبرئیل نازلشد؛ یا محمد! اینرا نکش، این سخی است.
بدانید سخاوت اینقدر خوب است. کسیکه سخاوت ندارد، لجاجت دارد. همه ما باید سخاوت داشتهباشیم، حالا بدانید سخاوت چقدر خوب است. حالا پیامبر یکخانه برای او خرید، یک مبلغی هم به او داد و گفت: جلوی من نیا. من هر وقت تو را میبینم یاد عمویم میافتم. منظور من ایناست که اینقدر سخاوت خوب است. رفقایعزیز! دلم میخواهد همهشما سخی باشید، حالا اگر هم کم باشد. خودتان را از سخاوتمندان خارج نکنید. حالا اگر کم هم هست، سخی باشید.