حضرت‌زهرا

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
نسخهٔ تاریخ ‏۱ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۲:۵۸ توسط Alavi (بحث | مشارکت‌ها) (جایگزینی متن - '، اما ' به '؛ اما ')
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به:ناوبری، جستجو
بسم الله الرحمن الرحیم
حضرت‌زهرا
کد: 10024
پی‌دی‌اف: دریافت
پی‌دی‌اف: دریافت

السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته، السلام علی‌الحسین و علی‌بن‌الحسین و اولاد الحسین و اهل‌بیت‌الحسین و رحمة‌الله و برکاته

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً أحد است، حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است، به اولیای امور کاری نداشته‌باشید، بر عمر و ابابکر لعنت کنید.

خدا در قیامت محبوبیت خودش را درباره متقی و ولایت افشا می‌کند که زهرا (علیهاالسلام) پشت در صدا زد: «أبتاه! أبتاه!» عمر گفت: «چنان فشار دادم؛ عضله‌هایش را خُرد کردم!» حالا حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) در صحنه‌محشر می‌آید؛ به تمام اهل‌محشر گفته می‌شود: «ببندید چشمانتان را! زهرا (علیهاالسلام) می‌خواهد بیاید.» کِی می‌شود این‌چیزها را ببینیم؟! آخر خدا دو دفعه ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) را افشا می‌کند؛ یکی در قیامت، یکی هم در رجعت. در رجعت ائمه (علیهم‌السلام) می‌آیند؛ ما هم دلمان می‌خواهد امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیاید و رجعت را بیاورد تا احقاق حق کند؛ یعنی آن وعده‌ای که خدا داده، آن‌را عملی کند. یاور امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) این‌را می‌خواهد. چنین شخصی یاور امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است. خوش به حال رجعت که آدم در اختیار ائمه (علیهم‌السلام) باشد.

متقی می‌فرماید: «زهرا جان! من نتوانستم احقاق حقِ شما را بکنم؛ الآن نمی‌توانم کاری بکنم؛ به پشتوانه امام‌زمان خواهم کرد.» متقی دلش پیش امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است که در زمان ظهور احقاق حق می‌شود. وقتی امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) تشریف می‌آورد، اول کاری که می‌کند، به مدینه، سرِ قبر مادرش می‌رود و می‌فرماید: «مادر جان! آمدم!» قبر مخفی او را معلوم می‌کند و صدا می‌زند: «مادر جان! من آمدم! چقدر هل مِن ناصر گفتی و کسی نیامد تو را یاری کند! آمدم تا احقاق حق کنم.» به قلب خسته متقی هم می‌گوید من آمدم! بعد عمر و ابابکر را از قبر بیرون می‌آورد؛ به دار می‌زند و آن‌ها را آتش می‌زند، تا ظلم و جنایتشان برای مردم افشا شود. سپس می‌گوید: «چرا به‌هم پیوستید پهلو و بازوی مادرم را شکستید؟! مادرم چه‌کار کرده‌بود که سیلی به او زدید؟! تقصیرش چه بود؟! فراموش نمی‌کنم آن‌موقعی‌که درِ خانه‌اش ریختید و اصلاً رحم نکردید! محسن مادرم را زیرِ پا لِه کردید!»

چه‌وقت می‌شود حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) را افشا کرد؟! وقتی‌که حقیقت تمام خلقت، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) تشریف بیاورد و امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) مُهر میزند؛ «مؤمن، منافق!» و گردن منافقان را می‌زند. آن‌موقع می‌شود زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) را افشا کرد!.

وقتی امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) تشریف می‌آورد، حقیقت زهرای‌عزیز را می‌گوید؛ هیچ‌کس نگفته‌است. در تمام این عالَم، در تمام دنیا، هیچ‌کس از امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) غریب‌تر نبوده‌است! چون‌که جلوی چشمش، زهرا (علیهاالسلام) را زدند! خدا نکند کسی زن شما را بزند! امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌فهمید که آن‌ها دارند خلقت را می‌زنند؛ اما صبر کرد. می‌خواست مظلومیت ائمه (علیهم‌السلام) و ظالم بودن عمر و ابابکر در تمام خلقت افشا شود. چه‌کسی مظلومیت ائمه و ظالم بودن عمر و ابابکر را افشا کرد؟ فقط متقی.

وقتی رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به ظاهر از دنیا رفت، عمر ملعون گفت:«اول کاری که می‌کنیم، باید فدک را از زهرا بگیریم» یعنی مصادره کنیم که زهرا بی‌پول باشد و کسی دورش نرود؛ چون‌که آن‌ها عقیده نداشتند که ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) خلق نیستند. خدای تبارک و تعالی تمام خلقت را در اختیار زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) گذاشته‌است! چه احتیاجی داشت؟! این‌که فدک فدک می‌کرد، مگر آن‌را برای خودش می‌خواست که از آن استفاده کند؟! می‌خواست آن‌را به مردم و دوستانش بدهد، از ظالم بگیرد و به مظلوم بدهد.

بعد از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، عمر کسانی‌که از طرف حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) در سرزمین فدک بودند را بیرون کرد. حضرت (علیهاالسلام) پیش ابابکر می‌رفت و انتقاد می‌کرد که پدرم فدک را به‌من بخشیده است، آن‌را باید به‌من بدهی. ابابکر به او داد. وقتی حضرت (علیهاالسلام) داشت برمی‌گشت، عمر او را دید و گفت: «زهرا! کجا بودی؟!» ممکن بود که حضرت توریه کند؛ اما نکرد. گفت: «پیش ابابکر رفتم و کاغذ فدک را گرفتم.» گفت: «به‌من بده!» حضرت (علیهاالسلام) نداد.

عمر درِ گوش حضرت زد، سند را گرفت و جوید و تُف کرد. حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) نفرین کرد و فرمود: «ان‌شاءالله خدا شکمت را پاره کند!» زهرا (علیهاالسلام) کتک می‌خورد؛ چون عمر می‌خواهد مسیر خلافت را عوض کند. حضرت می‌خواهد بگوید «ای دنیا! ای عالَم! ای انسانها! این خلیفه اسلام نیست! این خلافت را غصب کرده! این آدم امام‌کُش و زهرا کُش است!»

نُه‌سال طول کشید تا شکمش پاره شد. از امام‌صادق (علیه‌السلام) سؤال کردند که مادرتان زهرا (علیهاالسلام) یک نَفَس از روی ناراحتی کشید ستونها از جا حرکت کرد؛ چرا این‌جا نُه‌سال طول کشید؟! امام (علیه‌السلام) فرمود: «می‌خواست شقاوت عمر تکمیل شود؛ وگرنه دعای مادرمان زهرا همان‌موقع مستجاب شد». بعضی‌ها که شقی هستند، خدا نگهشان می‌دارد تا شقاوتشان تکمیل گردد. اگر شما ظالمی را در عالَم می‌بینید که جولان می‌دهد، خیال نکنید که خدا ظالم‌پرور است. خدا می‌گوید: «من در کمین‌گاه ظالم هستم. هر وقت باشد از کمین‌گاه به او می‌زنم».

وقتی به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) خبر دادند که عمر شکمش پاره شد، گریه کرد. گفتند: «علی‌جان! چرا گریه می‌کنی؟!» فرمود: «دلم می‌خواهد زهرا زنده بود و می‌دید دعایش مستجاب شده، من برای او گریه می‌کنم».

قیامت شیعه‌ها ارث دارند، زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) از مهریه‌اش به دوستانش می‌دهد. در دنیا خواست فدک را بگیرد و به آن‌ها بدهد، نشد. او که ارث نمی‌خواهد، خودش که احتیاج ندارد، آن‌را به شیعه‌هایش می‌دهد.

حالا عمر و ابابکر بعد از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) جلسه بنی‌ساعده درست کردند و گفتند که درست‌است علی را معرفی کرد و ما هم با او بیعت کردیم؛ اما زیرِ بارش نمی‌رویم. علی جوان است؛ ولی ابابکر پیرمردی است که پدر زنِ رسول‌الله است. ظاهر را دیدند، نه حقیقت را! اگر بخواهید حقیقت را ببینید، خدا پرده را کنار می‌زند و به شما نشان می‌دهد. گفتند تا حالا خودِ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بوده؛ از این به بعد می‌خواهد دامادش باشد، همین‌جا کافر شدند.

همین‌طور گفتند: «تا زمانی‌که زهرا همسر علی است، علی مقامی دارد، باید کاری کنیم که عظمتش را از بین ببریم و قَرابتش را با پیامبر قطع کنیم.» خدا لعنتش کند عمر را! وقتی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: «فردا پرچم را به‌دست کسی‌که فتح‌کننده خیبر است، می‌دهم.» گفت: «من دو آرزو داشتم که به آن نرسیدم؛ یکی دلم می‌خواست فتح‌خیبر با من باشد؛ دیگر این‌که زهرا زنِ من باشد.» خاک بر سرت کنند! ببین این‌ها از همان اول با ولایت کینه و عناد داشتند. هر چقدر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) تعریف امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) را می‌کرد، بغض و عداوتشان بیشتر می‌شد.

دیگر این‌که گفتند: «احکام به زهرا نازل‌شده؛ اگر احکام را افشا کند، اصلاً مردم به ما نگاه نمی‌کنند؛ ما می‌خواهیم در دنیا حکومت کنیم؛ پس باید زهرا را بکُشیم!» چه‌جور بکُشند؟ با مقدسی؛ یعنی با اسلام.

حالا ابابکر در مسجد نشسته؛ رو به مردم کرد و گفت: «ای مهاجر و انصار! ما می‌خواهیم که تفرقه در اسلام نیفتد و یک اسلام واحد باشد.» عمر گفت: «مردم! یادتان هست که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) چقدر سفارش نماز جماعت را کرد و گفت هر کسی‌که به جماعت نیامد، سراغش بروید و او را بیاورید، ببینید مریض است، گرفتار است، قرض دارد، به عیادتش بروید و مشکلش را حل کنید؟!»

به مُغیره گفت: «مُغیره! بلند شو، برو به علی بگو بیاید؛ دو روز است که به نماز جماعت نیامده.» مُغیره رفت درِ خانه حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) را زد. حضرت (علیهاالسلام) فرمود: «مُغیره! چه‌کار داری؟! هنوز آب غسل پدرم خشک نشده، امیرالمؤمنین علی هم دارد قرآن را جمع‌آوری می‌کند.» مُغیره برگشت و پیش عمر آمد.

عمر رو کرد به مردم و گفت: «ای مردم! دیدید علی نیامد، بلند شوید همه برویم علی را بیاوریم تا با خلیفه مسلمین بیعت کند.» چند نفر از حضار مجلس بلند شدند و به درِ خانه امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) رفتند و گفتند که بیا با خلیفه مردمی بیعت کن و اختلاف نینداز. ببین به خلیفه‌ای که خدا معلوم‌کرده، می‌گوید بیا خلیفه مردمی را اطاعت‌کن! حریم ولایت را شکست! از آن‌موقع دیگر آقا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، امام‌حسن و امام‌حسین عادی شدند؛ مثل همه مردم شدند. آیه «أطیعوا الله و أطیعوا الرّسول و اُولوا الأمر منکم.» از بین رفت. عمر اُولوا الأمری را از بین برد.

این بار هم زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) در را باز نکرد. عمر گفت: «در را باز کن و به علی بگو بیاید؛ وگرنه در را آتش می‌زنم.» گفتند که در این‌خانه حسن و حسین حضور دارند! درِ این‌خانه را جبرئیل می‌بوسیده و پیامبر با اجازه وارد می‌شده؛ گفت: «تفرقه‌ای که در اسلام می‌افتد، از این حرف‌ها مهم‌تر است! خانه را با اهلش آتش می‌زنم».

زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) گفت: «علی‌جان! من پشتِ در می‌روم تا آن سفارش‌هایی که پدرم راجع به‌من کرده را به این‌ها یادآور شوم، شاید حیا کنند، احترام کنند و برگردند.» عمر گفت: «اگر علی نیاید، در را آتش می‌زنم». به مردم هم گفت بروید هیزم بیاورید. آن‌هایی که «روزی» می‌خواستند، امرش را اطاعت کردند و رفتند هیزم آوردند.

این آتش بود که توسعه پیدا کرد و تا صحرای‌کربلا آمد که ابن‌سعد دستور داد: «خیمه‌های امام‌حسین (علیه‌السلام) را آتش بزنید!» حالا آن جنایت خوفناک را انجام داد؛ با لگد به در زد و پهلوی زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) را شکست! امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) هم داخل خانه است؛ ببین همه خلقت می‌گویند علی (علیه‌السلام)! عرش خدا، آسمان، تمام کُرات می‌گویند علی (علیه‌السلام)! خدا هم گفته علی (علیه‌السلام)! اما این‌جا پشتِ در، یک‌دفعه زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) صدا زد: «یا أبتاه! یا أبتاه! پدر جان! ببین اُمّتِ تو با ما چه‌کار می‌کنند؟!»

حالا چرا زهرا (علیهاالسلام) نگفت علی (علیه‌السلام)؟! چون‌که زهرا (علیهاالسلام) روح علی (علیه‌السلام) است و علی (علیه‌السلام) روح زهراست. زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) گفت مبادا یک‌ذره امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) ناراحت شود! من دیگر علی (علیه‌السلام) نگویم که او را ناراحت کنم! چرا امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را ناراحت می‌کنید؟! شما وقتی او را ناراحت می‌کنید که برایش مصداق درست کنید و دنبال خلق بروید.

همه جمعیت داخل خانه شدند و می‌خواستند امیرالمؤمنین را به‌مسجد ببرند؛ اما نمی‌توانند. طناب گردنش انداختند و او را کشیدند؛ عده‌ای هم هُل می‌دادند! زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) در ظاهر غش کرده‌است. یک‌وقت به هوش آمد و چشم‌هایش را باز کرد. ببین تا جان دارد به‌فکر امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است. تو به‌فکر چه‌کسی هستی؟!

چنان جسارتِ به امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام)، به حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) فشار آورد که از بچه‌اش که زیرِ پا رفت، صرف‌نظر کرد. زهرا (علیهاالسلام) نگفت پهلویم! نگفت محسنم! حضرت محسن زیر پاهای مردم لِه شد! وای! وای! آیا محسن نباید قبر داشته‌باشد؟! حالا سراغ امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را گرفت تا او را نجات دهد، گفت: «فضّه! علی کجاست؟!» تا نَفَس آخرش می‌گوید علی (علیه‌السلام)! فضّه گفت: «عزیز من! زهرا جان! او را از خانه بیرون کشیدند و به‌مسجد بردند».

وقتی بیرون مسجد النّبیّ بودم، دیدم آسمان یک برقی زد؛ امام‌حسن (علیه‌السلام) و امام‌حسین (علیه‌السلام) دمِ درِ مسجدند، زینب (علیهاالسلام) و اُمّ‌کلثوم (علیهاالسلام) را دیدم که مرتب می‌گفتند: «مبادا پدرمان را بکُشند!» همه گریه می‌کردند. عوض این‌که بروم مسجد را تماشا کنم، داد زدم و گفتم: «ای مسجد! خراب شوی!» مسجدی که در آن جسارت به قدس عالَم امکان کنند! به آن نگاه هم نکردم. نه ثواب می‌خواهم، نه مسجد را! دو دفعه روحم بالا رفت!

حالا تا زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) دید که خدشه به ولایت می‌خورد، در میدان آمد؛ زهرایی که وقتی می‌خواست بیرون برود، نمی‌فهمیدند صورتش کدام طرف است! چادرش مثل خیمه بود. در میدان آمد، در میان نامحرم‌ها، نه نامحرم‌ها! در میان دشمنان آمد تا دفاع از ولایت کند. رفقای‌عزیز! شما هم بیایید دفاع از ولایت کنید تا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) به شما پاسخ دهد. همان‌طور که به اصحاب امام‌حسین (علیه‌السلام) پاسخ داد و فرمود: «السلام علیکم یا عبد الصّالح، المطیع لله و لرسوله، جان خودم و پدر و مادرم به قربان شما که دفاع از جدّم حسین (علیه‌السلام) کردید!»

حالا مگر حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) دست برداشت؟! آمد و دید چهل‌نفر دارند امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را می‌کشند و عده‌ای هم هُلش می‌دادند. لنگر زمین و آسمان را می‌خواهند ببرند؛ دارد به تمام خلقت تا قیام‌قیامت ابلاغ می‌کند که «ای مردم! من با ابابکر بیعت نکردم، من او را قبول ندارم؛ طرفش نروید؛ شما هم با او بیعت نکنید. بیعت‌کردن با این‌ها یک عالَمی را فاسد می‌کند.» اما آیا کسی فهمید؟! با همه این حرف‌ها امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نفرین نکرد! چون‌که خواستش نفرین نیست؛ خواستش این‌است که شیعه به‌وجود بیاید، دشمن عمر به‌وجود بیاید؛ برای همین نفرین نکرد.

خدایا! شاهد باش که نمی‌خواهم به سلمان جسارت کنم؛ می‌خواهم شما را آگاه کنم که آنقدر ولایت سطحش بالاست! کسی‌که درباره‌اش می‌گوید: «سلمانُ مِنّا أهل‌البیت» کشش واقعیت ولایت را ندارد! وقتی طناب گردن امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) انداختند، سلمان یک‌دفعه نگاه کرد، دید این همان‌است که خورشید را برگردانده امّا الآن طناب گردنش انداختند؟ مگر خورشید همین‌است که تو می‌بینی؟! صدها هزاران کُرات است! خورشیدِ تمامِ کُرات را برگردانده! عَمرو بن عَبدود که مطابق هزار سوار بود، در مقابل امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بیچاره شد!

هفت‌قلعه خیبر که به‌هم اتصال بودند را روی‌هم ریخت! سلمان یک‌ذره رفت حرفی بزند، گردنش تا آخر عمرش زخم شد. یک‌ذره تزلزل داشت که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) که هستی تمام خلقت به‌وجود اوست، چرا این‌طوری طناب گردنش انداخته‌اند و او را می‌کِشند؟! آن طنابی که گردن علی (علیه‌السلام) است، امر خداست. سلمان شجاعت علی (علیه‌السلام) را دید، نه اطاعتش را! اطاعت امام را دیدن خیلی مشکل است؛ مگر این‌که خودش در قلب شما جلوه کند! امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) همین‌طور که طناب گردنش است، می‌گوید: «رِضاً برضائک، تسلیماً بأمرک، ای معبود سماء.» امام‌حسین (علیه‌السلام) هم همین‌طور است؛ وقتی در قتلگاه افتاده، شخصی گفت بروم ببینم مبادا حسین (علیه‌السلام) نفرین کند و دنیا به‌هم بخورد! تا آمد، دید می‌گوید: «رِضاً برضائک، تسلیماً بأمرک، ای معبود سماء، خدایا! امرت را اطاعت کردم».

مسلمانی که چندین‌سال پیش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بود کافر شد، کافر مسلمان شد؛ چون‌که یکی از این یهودی‌های خیبری آمد و گفت: «لا اله الا الله، محمّد رسول‌الله، امیرالمؤمنین امرِ خداست؛ این علی (علیه‌السلام) ولیّ خداست؛ این علی (علیه‌السلام) بر حق است. من دیدم که هفت‌قلعه خیبر را روی‌هم ریخت؛ اما حالا دارند با او این‌کارها را می‌کنند. آن قدرت نبود، این قدرت است که الآن یک‌مُشت نادان، طناب گردنش انداخته‌اند و او را می‌کِشند؛ اما حرفی نمی‌زند؛ پس باید به او ایمان بیاورم». چنین کسی خوب می‌فهمد. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) یک جلوه در قلبش کرد که فهمید. امیدوارم وجود مبارک امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) از این جلوه‌ها در قلب شما هم بکند.

زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) یک دستش به پهلو بود و با دست دیگر سرِ طناب را گرفت و یک فشار آورد و تکان داد، چهل‌نفر را روی زمین ریخت؛ چون زور بازویش، هم بازوی حیدر؛ یعنی بازوی ولایت و هم بازوی نبوت است. هیچ‌کجا نداریم حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) کمک خواسته باشد، این‌جا کمک خواست.

دستی به پهلو و دستی به طنابدست دگر کجاست حمایت حیدر کند؟!

دارد طلب دست می‌کند تا از ولایت حمایت کند؛ یعنی «ای‌خدا! اگر اراده می‌کردی و چند دست دیگر به‌من می‌دادی، با تمام دست‌هایم از حیدر حمایت می‌کردم».

شما از چه‌کسی حمایت می‌کنید؟! به‌جای حمایت از ولایت، مشابه درست می‌کنید و دنبال خلق می‌روید! رفقا! بیایید حمایت از حیدر کنیم! الآن شما که این حرف‌ها را می‌نویسید و می‌گویید، دارید افشای ولایت می‌کنید. زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) به شما هل مِن ناصر می‌گوید؛ خیلی قدردانی کنید که دارید از ولایت حمایت می‌کنید!

یک‌وقت عمر دید که نمی‌تواند به هدفش برسد؛ چون‌که زهرا (علیهاالسلام) دارد علی (علیه‌السلام) را به خانه برمی‌گرداند. باید او را به‌مسجد ببرد؛ تا با خلیفه مسلمین بیعت کند. صدا زد: «قُنفذ! دست زهرا را کوتاه کن!» قُنفذ با غلاف شمشیر به‌دست حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) زد و بازویش را شکست. برای چه؟ برای «روزی». کسی‌که «و الله خیر الرازقین» را قبول ندارد، از برای «روزی» دنبال خلق می‌رود و مشرک به خداست.

غلاف شمشیر، زهرای (علیهاالسلام) ما را نکشت؛ آن غلاف شمشیر، تیر خلاص به زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) بود. مگر باور می‌کردند که می‌شود او را بزنی؟! آن سیلی که زهرا (علیهاالسلام) خورده، به‌واسطه شما خورده، آن بازویی که ورم کرده به‌واسطه شما شده تا بمانید! محسنش به‌خاطر شما شهید شده! حالا مخالفت می‌کنید؟! چرا توجه ندارید؟!

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را به هر وسیله‌ای بود، به‌مسجد بردند تا با ابابکر بیعت کند؛ اما او بیعت نمی‌کرد. حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) بازهم دست برنداشت. دنبالش آمد. حالا بیرون مسجد است و دارد می‌بیند که خالد بن ولید که در زمان پیامبر «سیف‌الله» بوده، خدا لعنتش کند! شمشیر روی سرِ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) گرفته و می‌گوید: «با ابابکر بیعت کن!» حالا حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) می‌خواهد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را نجات بدهد. گفت: «دست از علی بردارید؛ وگرنه نفرین می‌کنم.» یک نَفَس کشید، ستون‌ها از جا حرکت کرد، جمع شد و مردم از زیرش می‌رفتند.

تمام خلقت در مقابل زهرا (علیهاالسلام) آمادگی پیدا کرد و سر فرود آورد که زهرا جان (علیهاالسلام)! اجازه بِده، اشاره کنی تمام این‌ها را زیر و رو می‌کنیم! زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) هم ولیّ است. ولیّ یعنی تمام خلقت به امرش است. دارد به عمر و ابابکر می‌گوید خیال نکنید مرا زدید و صورتم را سیاه کردید، تمام ماوراء در اختیار من است. ای مخالفین امیرالمومنین (علیه‌السلام)! شما دارید مخالفت خدا را می‌کنید، خدا ماوراء و دنیا را در اختیارم گذاشته، ماوراء این‌بود که امر کردم، آمدند و مادرم را یاری کردند؛ این عالم هم در اختیارم است؛ اگر «ان‌الله و ملائکته یصلون علی النبی، یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما» نازل‌شد که تسلیم پدرم شوید، می‌خواست شوهر عزیزم علی (علیه‌السلام) را یاری کند و عظمائیت علی (علیه‌السلام) را افشا کند. این عالم نه در اختیار پدرم، در اختیار من هم هست. نه مسجد در اختیار زهراست، ماوراء هم در اختیارش است. مسجد جلوی چشمان آن‌ها بود؛ اما ماوراء اعلام کرد زهرا جان! به امرت هستیم؛ یعنی خدا دنیا را می‌خواست زیر و رو کند، دنیا در مقابل زهرا (علیهاالسلام) ارزش ندارد. از تمام گلبولهای خونم می‌گویم اگر ماوراء در اختیار زهرا (علیهاالسلام) نباشد؛ ماوراء مهم‌تر است. ماوراء خلق است، زهرا (علیهاالسلام) نور خداست.

قربان علی بروم! حالا باز هم به این‌ها رحم می‌کند! خدا علی (علیه‌السلام) را ارحم الراحمین کرده‌است. او دید اگر زهرا (علیهاالسلام) نفرین کند، عالَم به‌هم می‌خورد؛ چون عالَم در اختیارش است. خدا همین‌جا هم زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) را افشا کرد و حالیِ آن‌ها نمود؛ اما حالی‌شان نیست! مثل ما که حالی‌مان نیست! خدا افشا کرد که تمام این زمین در اختیار زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) است!

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) صدا زد: «سلمان! به زهرا بگو نفرین نکن! تو دختر رحمة للعالمین هستی؛ اگر نفرین کنی، تمام عالَم نابود می‌شود؛ نفرین تو ممکن‌است که به طیور هم اثر کند و همه هلاک شوند. اگر مردم ارزش ندارند، طیور ارزش دارند، آن‌ها امر را اطاعت می‌کنند» اما این‌مردم امر را که اطاعت نمی‌کنند، طناب به گردنش انداخته‌اند و او را می‌کشند.

ببین امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) طناب گردنش است، شمشیر بالای سرش است؛ اما به‌فکر طیورِ عالَم است! می‌گوید طیور نباید صدمه بخورند! طیور معصومند و به ما اعتقاد دارند؛ به‌خاطر همین، سفارشِ آن‌ها را می‌کند.

حالا وقتی امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) در سحرگاه نوزدهم ماه‌رمضان به سمت مسجد می‌رفت، طیور دامنش را گرفتند و گفتند: «علی‌جان! کجا می‌خواهی بروی؟! می‌خواهند تو را بکُشند!» آن‌ها می‌خواهند جبران آن لطف امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را بکنند، می‌گویند: «علی‌جان! تو جان ما را نجات دادی! ما هم به تو می‌گوییم جانت در خطر است» آیا این حیوان است یا ما؟! این‌همه قدردان هستند!

حالا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هم سفارش طیور را به حضرت‌زینب (علیهاالسلام) کرد و فرمود: «یا به آن‌ها رسیدگی کن، یا رهایشان کن!» وقتی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) سفارش طیور را می‌کند؛ آیا سفارش دوستانش را نمی‌کند؟! شما هم بیایید به غم حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) و امام‌حسین (علیه‌السلام) شریک باشید!

یک خلقت فدای ولایت است، نه ولایت فدای خلقت! خلقت ارزش ندارد؛ ارزشش این‌است که اتصال به ولایت باشد، این‌مردم که اتصال به ولایت نیستند، ارزش ندارند؛ اما امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) گفت نفرین نکن؛ برای این‌که مبادا بگویند این‌ها دعوایشان به‌خاطر خلافت است؛ ولی نظر ولایتیِ من چیز دیگری است؛ آن‌موقع اولِ اسلام بود؛ در نسل مردم شیعه به‌وجود می‌آمد. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نگذاشت زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) نفرین کند؛ درست‌است که این‌ها کافر شدند؛ اما از نسلشان شیعه به‌وجود می‌آمد.

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در ماورای خلقت تا آن ذراتی که تا قیام‌قیامت می‌آید، می‌فهمد که شیعه به‌وجود می‌آید؛ برای همین جلوی نفرین زهرا (علیهاالسلام) را گرفت؛ اما آیا زهرا (علیهاالسلام) نمی‌داند؟! والله می‌داند. این مثل همان‌است که وقتی مالک‌اشتر با امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌جنگید، تعداد کسانی‌که مالک کشته‌بود، با تعداد کسانی‌که حضرت (علیه‌السلام) کشته‌بود، برابری می‌کرد. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمود: «اگر کسی هفت پُشتش شیعه می‌شد، او را نمی‌زدم».

حالا چرا حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) نفرین نکرد؟! چون خودِ زهرا (علیهاالسلام) هم باید در اختیار امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) باشد. درست‌است که اختیار داشت این‌کار را بکند؛ اما وقتی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمود نفرین نکن، زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) هم امر را اطاعت کرد. چه‌کسی این حرف‌ها را افشا می‌کند؟ فقط متقی.

حالا وقتی دیدند (اوضاع) خطری شد، دست امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را گرفتند و روی دست ابابکر کشیدند و گفتند: «علی بیعت کرده‌است.» بالأخره دست برداشتند و زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) دست امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را گرفت و به خانه برگرداند. حالا امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) و زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) گریه می‌کنند. چرا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) گریه می‌کند؟ نگاه به زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) می‌کند، می‌بیند صورتش نیلی است، بازو و پهلویش شکسته، یاد محسن می‌افتد. برای چه اینطور شده‌است؟ به‌خاطر ولایت.

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) می‌بیند زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) در ظاهر پَر و بالش شکسته‌است. آمده از ولایت دفاع کند که این جسارتها را به او کردند؛ اما زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) به روی خودش نمی‌آورد. برای توهینی که به زهرا (علیهاالسلام) شد، گریه می‌کند؛ چون توهین به کل خلقت شده‌است! نه امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) گریه کند، والله عرش خدا گریه می‌کند، خدا هم گریه می‌کند؛ چون‌که این‌ها مقصد خدا هستند.

زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) هم گریه می‌کند و اشکهای امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را پاک می‌کند و می‌فرماید: «علی‌جان! پدرم فرمود مظلومی را نوازش کنی و اشکش را پاک کنی، خدا خوشش می‌آید. علی‌جان! آیا از تو مظلوم‌تر هست؟!» حالا حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) باز هم‌دست برنمی‌دارد. روزی پدرش، رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نکته‌ای را متذکر شد؛ فرمود: «علی‌جان! این‌ها حَقّت را غصب می‌کنند؛ اگر چهل‌نفر با تو بودند، حقّت را از آن‌ها بگیر.» ببین خدا نفر می‌خواهد؛ ولایت هم نفر می‌خواهد. آن ولایتی که نَفَسهای خلقت در دستش است، حرف دیگری است.

حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) چه‌کار کرد؟ با این‌که پهلو و دستش شکسته، صورتش نیلی است و داغ فرزند دیده! به حضرت‌امیر گفت: «علی‌جان! الاغی تهیه کن تا من بروم مهاجر و انصار را دعوت کنم؛ این‌ها کسانی هستند که عمری پیش پدرم بوده‌اند، شاید چهل‌نفر درست شوند».

زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) به درِ خانه مهاجر و انصار رفت و از آن‌ها کمک خواست. به آن‌ها فرمود: «بیایید! مگر شما نبودید که با پدرم مهاجرت کردید؟! مگر شما انصار پدرم نبودید؟!» گفتند: «آری!» فرمود: «مگر پدرم امیرالمؤمنین علی را در غدیر خُم معرفی نکرد؟! مگر او را بلند نکرد و نگفت «الیوم أکملت لکم دینکم»؟! شما بیعت کردید و گفتید می‌آییم. پس بیایید علی را یاری کنید!» اما هیچ‌کس نیامد؛ فقط آن چهار نفر آمدند. عایشه سوار شتر شد و جنگ جمل را راه انداخت؛ همه دنبالش رفتند! مردم دنبال باطلند! شما دنبال باطل نروید! زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) می‌خواست مردم را به طرف حق بکشاند؛ اما عایشه مردم را به طرف باطل کشاند. آن‌ها هم بدون تفکر دنبالش رفتند!

الآن هم امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) دارد هل مِن ناصر می‌گوید! اما هیچ‌کس به او لبیک نمی‌گوید! اگر بدانید چقدر آقا ناراحت بود! به‌من گفت: «آن‌هایی که ما تأیید نکرده‌ایم، از جلسه می‌روند، آن‌هایی هم که تکذیب کرده‌ایم، مردم دنبالشان می‌روند.» این ناراحتی که من داشتم، وجود مبارک امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) مطلع شد و قدری مرا راحت کرد و آرامش به‌من داد.

وقتی حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) به درِ خانه‌ای رفت، پسری بیرون بود، دید پدرش با حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) صحبت می‌کند؛ اما یک‌مرتبه حضرت سرِ الاغش را برگرداند که برود. آن پسر گفت: «پدر! چه‌کسی بود؟!» گفت: «زهرا بود.» گفت: «چه می‌گفت؟!» گفت: «آمده‌بود که ما را دعوت کند که خلاصه بیایید ما را یاری کنید! بیایید طرف امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام)، یعسوب‌الدین، امام‌المبین، حجت‌خدا و امر خدا! بیایید ما را کمک کنید تا حقِ امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را بگیریم!» آن پسر به پدرش گفت: «پدر! چه گفتی؟!» گفت: «من گفتم که ما کاری به این‌کارها نداریم.» گفت: «پدر! والله، تا آخر عمرم، تا زنده‌ام با تو حرف نمی‌زنم. چرا نرفتی او را یاری کنی؟!» آن پسر تا آخر عمرش با پدرش حرف نزد. قربان این پسر بروم! خدا در این عالَم، برای هر چیزی کسی را برانگیخته کرده که فردای‌قیامت برای ما حجّت باشد.

با وجود آن صدماتی که به حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) زدند، یک‌وقت داخل مسجد آمد و خطبه‌ای خواند. زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) وقتی حرف می‌زند، تمام خلقت حرف می‌زند و تمام لبیک می‌گویند و او را تأیید می‌کنند. مگر این خطبه، خطبه عادی بوده که خوانده‌است؟! تمام نظرش امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) بود. می‌خواست ببیند کسی می‌آید در ظاهر از او حمایت کند؟! این مثل همان‌است که امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) چهار نایب معلوم کرد و کسی سراغشان نرفت! همه مشغول دنیا هستند و من دارند.

حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) رو به آن‌ها کرد و قریب به این مضمون گفت: «ای مردم! شما نیامدید وصیّ رسول‌الله، امیرالمؤمنین، حجّت‌خدا، خواست خدا و مقصد خدا را یاری کنید. او را در خانه گذاشتید و شتری به‌نام خلافت برانگیختید و دنبالش رفتید. این شتر می‌زاید؛ شیرش اشک چشمتان است. ای مردم! من کاری به دنیای شما ندارم.» حضرت (علیهاالسلام) می‌دانست که کُشتنش به‌واسطه دنیاست؛ می‌فهمید که مردم دنیاپرست هستند. دنیا قتلگاه ائمه (علیهم‌السلام) است؛ آیا آن‌را می‌خواهید؟!

آن‌موقعی شیرش اشک چشمشان شد که خدا آن‌ها را مرتد و کافر اعلام کرد. از این بدتر نیست! بترسید از آن روزی که به ما بگویند چرا دنبال خلق رفتید و آن‌را تأیید کردید؟! خلق این‌همه جنایت کرد! چرا درِ خانه ظلمه می‌روید؟! ظلمه کسی است که غیرِ امر کار می‌کند. شما اگر با آن‌ها باشید، با حسین‌کشی شریک هستید! بروید کنار! اگر اعتقاد به قیامت داشته‌باشید که این‌کارها را نمی‌کنید. این‌است که در آخرالزمان می‌گوید اگر با دین از دنیا بروید، ملائکه آسمان تعجب می‌کنند!

نه این‌که در دنیا شیرش اشک چشمشان باشد، در قیامت هم اشک چشمشان است. زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) ماورای خلقت را می‌بیند. مگر قیامت این‌ها گریه نمی‌کنند؟! مگر نمی‌سوزند که چرا طرف امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) نیامدند و دنبال عمر و ابابکر رفتند؟! این‌که زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) می‌فرماید چشمتان گریان می‌شود، دنیا و آخرت را می‌گوید؛ چون امرش را اطاعت نکردند.

فرمود: «چقدر پدرم سفارش مرا کرد! کاش برعکس گفته‌بود! اگر برعکس گفته‌بود، از این صدمه بالاتر نبود که به‌من زدید! پهلو و بازویم را شکستید! فرزندم را کشتید! به‌من سیلی زدید! چه‌کاری بود که نکردید؟!» همهمه‌ای در مسجد ایجاد شد؛ اما این محبتها گذران است! توجه کنید ولایت و محبت این خانواده پیش شما گذران نباشد!

کاش به این جنایات اکتفا کرده‌بودند! هنوز هم که دست برنداشتند. یک‌چیزهایی که به نفعشان نیست، می‌خواهند جلوی ضرر را بگیرند و خودشان را بی‌تقصیر نشان دهند. عمر و ابابکر گفتند که ما می‌خواهیم به عیادت دختر پیامبر بیاییم! اما حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) اجازه نداد. دوباره تکرار کردند و امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) گفت: «فاطمه‌جان! این‌ها مرا اذیت می‌کنند.» حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) گفت: «علی‌جان! خانه، خانه توست و من هم کنیز تو!»

حالا وقتی به دیدنش آمدند، رویش را از آن‌ها برگرداند. عمر صدا زد: «زهرا! چرا رویت را از ما برمی‌گردانی؟! ما را حلال کن!» حضرت (علیهاالسلام) فرمود: «من یک‌چیزی از شما سؤال می‌کنم؛ آیا یادتان هست که پدرم گفت زهرا را اذیت نکنید؟! هر کس او را اذیت کند، مرا اذیت کرده و هر کس مرا اذیت کند، خدا را اذیت کرده‌است؟!» گفتند: «آری!» (خدا لعنتشان کند)! حضرت (علیهاالسلام) فرمود: «یادتان هست که پدرم گفت رضایت زهرا، رضایت من است و رضایت من، رضایت خداست، هر کس که زهرا از دستش ناراضی باشد، خدا از او ناراضی است؟! خدایا! تو شاهد باش و بدان که من از این دو نفر راضی نیستم». وقتی‌که از خانه حضرت (علیهاالسلام) بیرون آمدند، ابابکر گریه کرد! عمر به او گفت: «تو خلیفه اسلامی! چرا یک زن تو را ناراحت کرده؟!» فاطمه‌زهرا (علیهاالسلام) را زن حساب کردند که این‌کارها را کردند. این‌ها نور خدا هستند و خلق نیستند.

پس از این قضایا که تمام شد و مردم دنبال خلق رفتند و این چند نفر امتحان خودشان را دادند؛ یعنی دست از امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) برنداشتند و زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) را کمک کردند؛ حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) می‌گوید: «علی‌جان! چهار روز است که سلمان، اباذر، میثم و مقداد را ندیده‌ام، به آن‌ها بگو به دیدنم بیایند. این‌ها کسانی هستند که تو را یاری کردند و طرف عمر و ابابکر نرفتند. من همین‌جا این‌ها را دوست دارم، آخرت که به‌جای خود».

وقتی خدمت حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) آمدند، سرهایشان را زیر انداختند! حضرت به آن‌ها بشارت داد و گفت: «چون‌که علی را کمک کردید، می‌خواهم به شما عطا کنم.» کمکِ علی کردن، حوریه ایجاد کردن و لذت ایجاد کردن است. حضرت (علیهاالسلام) فرمود: «سلمان‌جان! نشسته‌بودم، دیدم چهار حوریه دیدنم آمدند، می‌خواستند سر سلامتی به‌من بدهند. به آن‌ها گفتم اسمتان چیست؟ گفتند: سلمانیه؛ حوریه سلمانم، مقدادیه؛ حوریه مقدادم، اباذریه؛ حوریه اباذرم و من هم حوریه میثم هستم.» همه حوریه‌هایشان را به آن‌ها نشان داد.

چرا زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) این‌کار را کرد؟! می‌خواست ولایت را ببیند، آن قلبی که ولایت را تصدیق کرده، ببیند. آن تسلیمیت را ببیند، نه هیکل سلمان و میثم و مقداد و اباذر را! حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) به این‌ها پاداش داد؛ اما حسین خواستن و زهرا خواستن باز به‌غیر از حوریه و بهشت خواستن است. وقتی گفت برو! گفتم نه! همین‌جا که با اجازه ائمه (علیهم‌السلام) هستی، بهشت رفتنت هم باید با اجازه آن‌ها باشد؛ آن‌وقت اجازه او، امرشان است و به آدم می‌چسبد.

به زهرا (علیهاالسلام) که به تمام خلقت می‌ارزد، من خودم همین‌طورم. چنان آن جلوه امام (علیه‌السلام) و جلوه زهرا (علیهاالسلام) آدم را می‌گیرد، اصلاً تمام عالَم پیش متقی، انگار یک‌چیز گندیده و باطل می‌شود؛ چون می‌بینم بهشت به‌واسطه زهرا (علیهاالسلام) خلق شده‌است. عقل می‌گوید او را بخواه. اگر زهرا (علیهاالسلام) را بخواهی، بهشت هم هست؛ همه‌چیز به تو می‌دهد؛ اصلاً چیزی قابل تو را ندارد. همین‌طور که می‌بینی دنیا برای ائمه (علیهم‌السلام) یک کادو است، بهشت هم برای متقی یک کادو است.

قبلاً اشاره‌ای به شما کردم که من همین‌طور زهرا، زهرا می‌کردم و می‌گفتم: «زهرا جان! راهم بده!» خیلی جمعیت بود؛ اما کسی را راه نداد، فقط مرا راه داد. جایی بود که من و حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) بودیم. دیدم به مقصدم رسیده‌ام، همین‌طور داشتم در دلم شکر می‌کردم که خدایا! به مقصدم رسیدم. یک‌وقت دیدم سقف شکافته‌شد؛ جبرئیل پایین آمد و گفت: «حسین!» گفتم: «بله!» گفت: «این فردوس، این جنّات، این بهشت، می‌خواهی بروی برو!» گفتم: «مخیّرم یا باید بروم؟!» گفت: «مخیّری!» گفتم:

پشت پا بر عالم امکان زدمدست بر دامن زهرا زدم

یک امکان را باید پشتِ پا بزنید. زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) بالاتر از امکان است. یک نگاهش را به بهشت و فردوس نمی‌دهید. مگر کسی باور می‌کند که به جبرئیل بگویی برو؟! برو ردّ کارت! رهایم کن! می‌خواهم پیش زهرا (علیهاالسلام) باشم.

اگر ولایت در قلب شما تجلّی کند، تمام عالَم را می‌بینید؛ با یقین می‌بینید؛ یعنی می‌بینید همه عالَم کسری دارد؛ کسری‌اش ولایت است؛ کسری‌اش نشناختن ولایت است. من این‌طوری همه عالَم را دارم می‌بینم؛ یعنی اگر الآن بهشت پیش من مجسم شود، من تشکر نمی‌کنم؛ مگر این‌که اتصال به ولایت باشد! من این‌طور خلقت را می‌بینم! حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) هم مشتاق تمام خلقت نیست، مشتاق متقی است.

چنان باید ولایت در قلب شما تجلی کند که هیچ فرمانی را قبول نکند؛ مگر فرمان خدا و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را؛ این قلب، قلب سلیم است. سلیم؛ یعنی واحد. به‌غیر از امر خدا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و قرآن، امری را اطاعت نکند. دست و پا و چشم و گوش و اعضا و جوارح شما باید فرمان ببرند. خدا این‌ها را گذاشته که نگهبان عمل شما باشند، نه نگهدار شما. فردای‌قیامت رسوایتان می‌کنند! تمام گزارش‌های شما را می‌دهند. خیالتان راحت باشد. قربان آن گزارشی که بگوید به‌صورت مؤمن نگاه کرد! قربان آن چشمی که بگوید به‌قرآن ناطق نگاه کرد! قربان آن خیالی که شب خوابید و به‌فکر فقرا بود.

عزیزان من! فهم امام‌شناسی به‌غیر از دیدن امام است. دیدن امام خیلی خوب است. آن کارگر که به نخلستان رفت و امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را دید، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: «این‌شخص ثوابی کرده که اگر آن‌را به ثقلین قسمت کنند، همه رستگار می‌شوند.» دیدنی که این‌شخص از علی (علیه‌السلام) کرده، دیدنی است که او را حجّت‌خدا می‌داند. این نگاه، نگاه اطاعت است وگرنه چرا پانزده، شانزده‌سال امام‌زمانشان را دیدند؛ اما خبیث بودند؟! ولایت به آن‌ها تجلی نکرده! امام‌زمانشان را می‌بینند؛ ولی خیالات دیگری دارند. تا خیالات از قلبتان بیرون نرود، امام در قلب شما تجلی نمی‌کند. وقتی تجلی کرد دیگر چون و چرا ندارید و تسلیم هستید. تجلی مثل آینه است که همه‌چیز از خوبیها و بدیهای عالَم را در آن می‌بینید. با چه می‌بینید؟! با چشم ولایت، با چشم یقین می‌بینید. اگر با چشم یقین دیدید، چشم ظاهری‌تان خنثی می‌شود.

چرا حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) بعد از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گریه می‌کرد؟! آنقدر گریه می‌کرد که اهل‌مدینه آمدند و به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) اعتراض کردند و گفتند: «یا علی! به زهرا بگو گریه نکند! یا شب گریه کند یا روز؛ تا ما آرام بگیریم.» گریه زهرا (علیهاالسلام) عمومی بود نه خصوصی. وقتی گریه می‌کرد به‌دینم تمام خلقت، در و دیوار، گریه می‌کردند؛ چون‌که گریه‌اش عالَم‌گیر است؛ مثل نورش است؛ همه مدینه را فرامی‌گرفت و اهل‌مدینه ناراحت می‌شدند؛ به‌خاطر همین دستِ امام‌حسن (علیه‌السلام) و امام‌حسین (علیه‌السلام) را می‌گرفت و از مدینه خارج می‌شد. درختی بود که با فرزندانش زیر آن می‌نشست و گریه می‌کرد. به آن‌جا بیت‌الأحزان می‌گفتند. من آن سالی که به مدینه رفتم، این درخت را دیدم؛ اما آمدند و آن‌را هم بریدند!

گریه زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) مال خودش نبود؛ برای زحمت‌های پدرش گریه می‌کرد؛ برای مقصد خدا گریه می‌کرد که چرا جلسه بنی‌ساعده درست شد و مسیر را عوض کردند؟! چرا نیامدند به حرف امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بروند؟! می‌فهمد که تا قیام‌قیامت مردم کافر و گمراه می‌شوند. اگر عمر گذاشته‌بود که علی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، یعسوب‌الدین، امام‌المبین، حجّت‌خدا و مقصد خدا در رأس کار باشد، یک کافر روی زمین نبود. تمام کفّار که روی زمین هستند، کِشت و ثمره عمر هستند! چه‌کسی این حقایق را افشا می‌کند؟ فقط متقی.

عمر و ابابکر، حفصه و عایشه را به عنوان جاسوس داخل خانه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گذاشتند. آن‌ها دفعه اول به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) زهر دادند، نخورد. به او گفتند: «چرا نمی‌خوری؟!» گفت: «زهر در این غذاست.» دفعه دیگر به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) امر شد که بخور، خورد. چرا زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) حمایت نکرد؟! می‌توانست دفاع کند و بگوید شما دو نفر پدرم را کشتید.

عقیده ولایتی من، این‌است که زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) هم مثل امام‌صادق (علیه‌السلام) که وقتی فقه و اصول می‌گفت و شاگرد داشت به او گفتند آیا شما آن مُنتقم آل‌محمّد هستید؟ فرمود: «من هم منتظرم.» او هم منتظر است که جانش را فدای امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کند. دارد جانش را پرورش می‌دهد تا فدایش کند، همین‌طور که خودش و فرزندش را فدای ولایت کرد، حضرت محسن، اول فدایی ولایت است.

محبت حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) در دلی جای می‌گیرد که محبت امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) داشته‌باشد. امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید: «اگر ذراتی محبت مادرمان زهرا را داشته‌باشید، آتش جهنم به شما کار ندارد.» وقتی نور حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) در دل شما تجلی کند، غم و غصه را بیرون می‌برد؛ این اثر محبت زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) است. در قیامت هم با آتش نمی‌سوزید؛ چون آتش به امر حضرت‌زهراست، امر کرده‌است دوست زهرا (علیهاالسلام) را نسوزان! خنک شو! فاطمه (علیهاالسلام) یعنی دوستانش را از آتش دور می‌کند.

حالا ما باید چه‌کار کنیم؟! باید خودمان را فدای ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) کنیم. هر چیزی که دارید فدا کنید! چشمتان، دست و پایتان، خیالتان و مالتان را فدا کنید؛ یعنی این‌که بریزید دور؟! نه! مالی که جمع می‌کنید به امر بکنید؛ خانه‌ای که می‌خرید به امر بخرید. عزیزان من! شما باید همه چیزتان در امر باشد؛ دست و پا و چشم و خیال و فکر شما در امر باشد.

من منبر پسر حاج‌شیخ‌عباس را دوست داشتم. آن‌موقع خانه‌مان نزدیک خانه بهاءالدینی بود. بالای پشت‌بام خوابیده بودم؛ صدای منبرش می‌آمد؛ بلند شدم و پایین آمدم. روضه، خانه حاج‌آقا جلال زرگر بود. رفتم که داخل خانه‌اش بشوم، دیدم نمی‌توانم بروم. این برداشته‌بود بشکه بالای پشت‌بام برده‌بود، از حوض، آب بالا می‌زد. تخت هم دور تا دور گذاشته‌بود. هر کاری کردم، دیدم نمی‌توانم بروم، برگشتم. گفتم یک‌چیزی هست که پایم پیش نمی‌رود. صبح که از درِ دکّان حاج‌حسین بازرگان، زیر گذرِ سفیدآب، رد می‌شدم، مرا صدا زد و گفت: «حاج‌حسین! این انگشتر چقدر می‌ارزد؟!» گفتم: «نمی‌دانم، پنجاه، شصت تومان می‌ارزد.» انگشترِ خیلی خوبی بود. گفت: «من درِ دکّان حاج‌آقا جلال بودم؛ این انگشتر را از یک زن دو تومان خرید، به او گفتم به‌من بده!» گفت: «صد تومان می‌ارزد!» اما به‌من شصت تومان داد. حالا دارد روضه‌خوانی می‌کند، پسر حاج‌شیخ‌عباس را هم دعوت کرده و این‌همه تشکیلات درست کرده‌است!

به خانه آمدم و دو تا ماچ به پایم کردم و گفتم: «ای پا! قربانت بروم که جایی نرفتی!» شما هم باید پایتان همه‌جا نرود! حرف من این‌است که اگر پایتان این‌طوری شد، در صراط مستقیم است. مؤمن پایش در این مجلس‌ها نمی‌رود، حافظ دارد و او را عقب می‌کشد. مؤمن قدمش رو به خدا، روبه توحید و ولایت می‌رود. بیایید امر را اطاعت کنید تا خدا، حافظ برای شما بگذارد، شما را از گناه به این‌طرف می‌کشاند. در دنیا کسی‌که عمر را قبول ندارد، فقط متقی است؛ او به شما هشدار می‌دهد. ما باید از او تشکر کنیم که در آخرالزمان شناسایی عمر را به ما داد و نگذاشت پیروش شویم. ما فراموش‌کاریم، فقط متقی به ما یادداشت می‌دهد.

وقتی عمر «لعنة‌الله‌علیه» درِ خانه حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) را آتش زد و گفت: «بروید هیزم بیاورید!» یک‌نفر نبود که از او حمایت کند! عوض این‌که جلوی عمر را بگیرند، حرفش را شنیدند و رفتند هیزم آوردند! در تمام دنیا اگر متقی در ظاهر بود، جلویش را می‌گرفت و کشته می‌شد؛ آن‌وقت مردم می‌گفتند یک‌نفر کشته‌شد و جلوی عمر را گرفت؛ اما با این‌همه جمعیت، یک‌نفر هم نبود! الآن هم همین‌طور است! این هر کاری خواست انجام داد! هیچ‌کسی هم جوابش را نداد! من به شما هشدار می‌دهم! در این‌زمان گفت: «علی اصحاب رسول‌الله است، عمر هم اصحاب رسول‌الله است؛ بد به عمر نگویید.» مردم هم‌دیگر بد به او نگفتند! متقی جگرش خون‌است؛ اما الحمد لله جوابش را داد و فرمود: «امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) خورشید را برگردانده! هر نَفَسش افضل از عبادت ثقلین است! یک ضربت شمشیرش افضل از عبادت ثقلین است! پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) پرچم را در فتح‌خیبر به دستش داد و او را تأیید کرد. یک دیدنش مطابق با رستگاری ثقلین است! هنگام مرگ بالای سر همه حضور دارد و در قبر سفارش دوستانش را به نکیر و منکر می‌کند، درباره‌اش خدا فرمود اگر عبادت انس و جنّ کنی و امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را به الیوم أکملت لکم دینکم قبول نداشته‌باشی، با صورت تو را به جهنم می‌اندازم؛ اما این عمر ملعون چه‌کار کرده‌است؟!» خیلی‌ها در ماوراء گیر هستند! هشتاد نفر مرجع داریم، به آن‌ها گفتم چرا جلوی او را نگرفتید؟! چرا جوابش را ندادید؟! امام‌حسین (علیه‌السلام) فرمود: «متقی وکیل من است.» وکیل امام‌حسین (علیه‌السلام) که شدی، وکیل تمام خلقت هستی؛ یعنی تمام خلقت را محکوم می‌کنی و جوابگو می‌شوی.

اهل‌مدینه پیش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمدند و گفتند: «این بلال که او را برای اذان‌گفتن انتخاب کرده‌ای، زبانش که می‌گیرد، مخرج شین هم که ندارد! یک‌نفر که زیبا و خوش‌تیپ و خوش صداست را انتخاب کن تا اذان بگوید، تا حتی گفتند این بلال سیاه اگر اذان نگوید، صبح نمی‌شود؟!» پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: «نه!» هر چقدر منتظر ماندند، صبح نشد؛ آنقدر که خسته شدند و به رسول‌الله گفتند که بگو اذان بگوید. تا شروع به اذان‌گفتن کرد و «أشهد أن لا اله الا الله» گفت، فوراً صبح طلوع کرد. ببین طلوع در اختیار بلال است. در اختیار ما چیست؟!

بعد از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، عمر به بلال گفت: «اذان بگو!» گفت: «نمی‌گویم،» گفت: «همان اذانی که در زمان پیامبر می‌گفتی را بگو!» گفت: «نمی‌گویم.» گفت: «زن به تو می‌دهیم، خانه به تو می‌دهیم، حقوق برایت تعیین می‌کنیم و تو را در رأس کار قرار می‌دهیم.» گفت: «عمر! یک سؤال از تو دارم؛ وقتی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را معرفی کرد و فرمود علی وصیِّ من و مولای شماست، دین علی است، مگر تو اولین کسی نبودی که با او بیعت کردی؟!» گفت: «تو به این‌کارها کار نداشته‌باش!» الآن هم عده‌ای هستند که می‌گویند وظیفه است که فلان کار را بکنیم! بلال گفت: «اذانی که أشهد أنّ علیّاً ولیّ‌الله و حجّة‌الله در آن نباشد و باد به پوست تو بیفتد، نمی‌گویم» و نگفت.

فقط یک‌دفعه اذان گفت، آن‌هم به‌خاطر این‌بود که زهرای مرضیه دنبالش فرستاد. به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) گفت: «یا علی! من دلم برای اذان‌گفتن بلال تنگ شده‌است». امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آمد و گفت: «بلال! زهرا خدمتت سلام می‌رساند و می‌گوید بیا اذان بگو!» تمام ابعادش خوشحال شد که زهرا (علیهاالسلام) گفت: «سلام مرا خدمت بلال برسان!» تمام مقصدش همین بود که زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) از او راضی باشد، این‌جا «سلام‌الله‌علیه» شد! بلال جزء ضالین نبود که زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) او را پذیرفت. حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) چه‌کسی را می‌پذیرد؟ نه این‌که جزء ضالّین باشی، با ضالّین هم رفیق باشی، زهرا (علیهاالسلام) تو را نمی‌پذیرد. چرا عمویش را راه نداد؟ چون با ضالّین رفیق بود. رفقای‌عزیز! بیایید رفقایتان را ولایتی قرار دهید تا حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) شما را بپذیرد. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) شما را بپذیرد. وقتی شما را پذیرفتند، خدا هم می‌پذیرد.

وقتی بالای مأذنه آمد تا گفت: «أشهد أن لا اله الا الله»؛ خدایا! تمام گلبول‌های خونم به وحدانیّت تو شهادت می‌دهد. «أشهد أنّ محمّداً رسول‌الله»؛ خدایا! من تصدیق به نبیّ تو می‌کنم. تا بلال رفت که دوباره بگوید: «أشهد أنّ محمّداً رسول‌الله» آقا امام‌حسن (علیه‌السلام) آمد، سلمان آمد، گفتند: «بلال! اذان نگو! زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) غش کرد!»

چرا حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) غش کرد؟! یادِ زمان پدرش افتاد که چه عزتی در ظاهر داشت و چه شد؟! چرا این‌طوری شد؟! چرا «أشهد أن لا اله الا الله» و «أشهد أنّ محمّداً رسول‌الله» را گرفتند و به جایش أشهد أنّ ابابکر و عمر گفتند؟!

من یک‌شب خواب دیدم در مکّه هستم. جمعیت خیلی زیادی بیرون مسجدالحرام بود. یک منبری گذاشته‌بودند، پیامبر روی آن ایستاده‌بود و به جمعیت نگاه می‌کرد. وقتی مرا دید، صدایم زد: «حسین!» گفتم: «بله!» گفت: «بالای خانه‌خدا برو و اذان بگو!» یک‌نفر از کنار پیامبر آمد و برایم کوچه‌ای باز کرد و وارد مسجدالحرام شدم. وقتی از پله‌ها بالا می‌رفتم، به خودم می‌گفتم که اگر بالای خانه‌خدا قرار گیرم، ده مرتبه «أشهد أنّ علیّاً ولیّ‌الله و حجة‌الله» را می‌گویم؛ چون‌که مُنتها آرزویم همین بود.

همان کسانی‌که از اذان بلال خوششان نمی‌آمد و او را ملامت می‌کردند، از این حرف‌ها هم خوششان نمی‌آید! بروید فکری به حال خودتان بکنید! این‌که می‌گوید در آخرالزمان اگر یک‌نفر با دین از دنیا برود، ملائکه آسمان تعجب می‌کنند؛ شما ولایت ندارید، نماز، روزه، حجّ و عمره و زیارت دارید؛ اما علی (علیه‌السلام) ندارید.

حالا زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) یک‌دفعه طلب مرگ می‌کند. چرا مرگ از خدا طلبید و فرمود: «عَجِّل وَفاتی؛ خدایا! مرگ مرا برسان؟!» من نظر ولایتی‌ام این‌است که زهرا (علیهاالسلام) افشای خباثت این‌ها را می‌کند. مرگ از خدا خواستن بیچارگی است؛ مال من است که یا بی‌پول هستم یا ناراحتم یا کاری می‌خواهم بکنم که پیش نمی‌رود، این ناراحتی عقده شده و از خدا مرگ می‌خواهم. حاج‌شیخ‌عباس می‌گفت: «در آخرالزمان به‌طوری فشار به مردم می‌آید که مرگ از خدا می‌خواهند و سراغشان هم نمی‌آید».

یک عالَمی به امر زهراست! کسی‌که تمام خلقت در قبضه قدرت اوست، کجا طلب مرگ می‌کند؟! چه ناراحتی دارد؟! ناراحتی‌اش این‌است که به امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) ظلم می‌کردند، به‌خاطر همین حرف‌هایش را در چاه می‌زد. حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) دنیایی که مردم به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) ظلم کنند را نمی‌خواهد. همین‌طور دارد کفر و خباثت عمر و ابابکر را افشا می‌کند و می‌گوید: «ای مردم عالَم! بدانید که ابابکر خلیفه نیست!» این خلیفه‌گی را دارد ساقط می‌کند و به کلّ خلقت تا قیام‌قیامت می‌گوید که به‌قدری مرا اذیت کرده‌اند که از این‌ها ناراحتم. چه‌کسی کفر و خباثت ابابکر و عمر را افشا کرد؟ فقط متقی.

حالا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌خواهد به وصیت زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) عمل کند. وقتی می‌خواست او را به ظاهر دفن کند، دید دو دست شبیه دستان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) پیدا شد و گفت: «یا علی! فرزندم را بِده، امانتم را بِده». امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) این‌جا گریه کرد و گفت: «رسول‌الله! امانتت را بگیر. زهرا به این زودی حرفش را نمی‌زند، تحقیقات کن که اُمّت تو با ما چه‌کار کردند؟! آخر این امانتی که به‌من دادی، پهلویش شکسته نبود! صورتش نیلی نبود! دستش ورم کرده نبود! سینه‌اش این‌طوری نبود!» امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) چهل صورت قبر درست کرد؛ حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) قبرش معلوم نیست، چون‌که می‌خواستند او را از قبر درآورند.

اجازه ظهور امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) هم به امر حضرت‌زهراست. با اجازه‌اش دنیا پُر از عدل و داد می‌شود. ان‌شاءالله آخرین امضاء شده؛ حالا شما باید مواظب خودتان باشید. بخواهید جزء یاوران امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشید. یاور امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) باید هیچ‌کس و هیچ‌چیز را نخواهد؛ فقط علاقه‌اش به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشد؛ وقتی امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) آمد، جانش را فدای او کند.

وقتی امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌آید و قبر مادرش را معلوم می‌کند، گنبد و بارگاه برایش می‌سازد، می‌گوید: «ای مردم! بیایید سرِ قبر زهرای‌عزیز!» آن‌هایی که در آرزوی امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بودند، زنده می‌شوند و برمی‌گردند؛ می‌آیند پای رکاب امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)؛ آن‌وقت با امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) به زیارتِ قبر مادرش زهرا (علیهاالسلام) می‌روند.

رفقا! ان‌شاءالله ما هم از آن‌ها باشیم. اگر مُردید، با این آرزو باشید که بیایید در رکاب امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)، قبر حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) را زیارت کنید؛ اما با آرزوی یاوری امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) هم باشید. گفتم:

پشت پا بر عالم امکان زدمدست بر دامن زهرا زدم

رفقا! اگر این‌طوری باشید، برمی‌گردید. حالا شما به حرف متقی بروید، شبیه او می‌شوید. ان‌شاءالله متقی می‌آید، شما هم بیایید زیارت، از این‌جا نروید. شما که شبیه متقی شدید، هر پولی که می‌دهید، خدا ثواب هفتاد حجّ و هفتاد عمره به شما می‌دهد. دست از صدقاتتان برندارید.

آن‌جا کسی با امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نبود که زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) را به ظاهر دفن کند؛ کسی را مَحرم نمی‌دانست؛ همه نامَحرم بودند. به تنهایی او را به خاک سپرد. کسی با امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) خوب نبود؛ همه طرفدار عمر و ابابکر بودند. بترسید ما هم طرفدار امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نباشیم، دنبال خلق برویم و مشابه درست کنیم!

فاطمیه اول درست‌است. مثل این‌که آقا ابوالفضل روز عاشورا شهید شد؛ اما به احترامش روز تاسوعا را به او نسبت می‌دهند. این فاطمیه هم مثل همان‌است. مرحوم حاج‌شیخ‌عباس، فاطمیه دوم را قبول داشت و سه‌روز روضه‌خوانی می‌کرد. می‌گفت: «شبی که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌خواست به وصیت زهرای‌عزیز عمل کند، گُرز درست کرد.»(چون شام سوم جمادی الثانی، روز شهادت حضرت‌زهرا (علیهاالسلام)، ماه در آسمان نبود و تاریک بود، برای روشن شدن فضا آتشی روشن کرد).

روزی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: «از آن روزِ علی بترسید که لباس قرمز بپوشد، دست به ذوالفقار کند و سوار چینه [۱] شود! اگر آن‌روز بیاید، دیگر تقیه و امرِ به صبر ندارد و صبرش تمام شده، دیاری از شما را باقی نمی‌گذارد.» پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) پیش‌بینی می‌کند و هشدار می‌دهد. حالا این خبیث، عمر ملعون چه‌کار کرد؟! همه را تا حتی زن‌ها را هم جمع کرد و گفت: «من نبش قبر می‌کنم و زهرا را بیرون می‌آورم تا خلیفه مردمی به او نماز بخواند».

به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) خبر دادند، زینب و امّ‌کلثوم این خبر را شنیدند و فریاد کشیدند! امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمود: «دخترانم! نمی‌گذارم این‌کار را بکند، شمشیر مرا بیاورید!» اگر بدانید چه به‌سر زینب و امّ‌کلثوم آمد؟! آخر این مادری که این‌همه صدمه خورده، حالا می‌خواهد او را از قبر درآورد. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آمد و سوار چینه شد، گفت: «دست به یکی از این قبرها بزنی، نابودت می‌کنم.» تا عمر یک‌ذره جلو آمد حضرت پایین آمد و با نوک انگشتش، بیخ گلویش را گرفت؛ همین‌طور دست و پا می‌زد.

عباس، عموی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) جلو آمد و از او دفاع کرد. بی‌خود نبود که زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) او را راه نداد! از اولش کج بود. من هم او را نمی‌خواستم؛ قلبم عباس‌گیر نبود، ابوالفضل‌گیر بود. خدا لعنت کند نسلش را؛ اما پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: «او را احترام کنید و به او لعنت نکنید.» عباس گفت: «تو را به‌حق صاحب این قبر؛ یعنی پیامبر، از او دست بردار و رهایش کن.» امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) دست برداشت و رفت.

حالا بعد از این‌همه جسارتهایی که به حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) کردند، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) سرِ قبر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) رفت و فرمود: «یا رسول‌الله! ببین اُمّتت با ما چه‌کار کردند؟! زهرا را کشتند!» پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: «علی‌جان! به آن‌ها نفرین کن!» امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمود: «خدایا! مرا از آن‌ها بگیر و مثل خودشان را به آن‌ها بده.» خدا هم معاویه را به آن‌ها داد.

بترسید از روزی که ما هم از امام‌زمانمان (عجل‌الله‌فرجه) قدردانی نکنیم و خدا کسی را به ما بدهد که دشمن امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشد! عزیزان من! ما باید از امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) تشکر کنیم؛ تشکر این‌است که از امرش که متقی است اطاعت کنیم. الحمد لله تمام شما رفقا امر را اطاعت می‌کنید؛ فقط شکرانه‌تان کم است!

این‌که بعضی‌ها می‌گویند سینه علی (علیه‌السلام) تنگ شد و نفرین کرد؛ سینه‌اش سینه یک خلقت است! قلب مبارکش یک خلقت است! مگر به او وجه‌الله نمی‌گوید؟! این سینه چه تنگی دارد؟! از نفهمیِ مردم ناراحت است! او که خودش هدایت است و برای هدایت مردم آمده‌است!

رفقای‌عزیز! مراقب باشید مثل اُسامه نشوید! اُسامه مقدس بود نه متدین. چندین‌سال خدمت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بود و به حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) هم خدمت کرد. بعد از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) از شهر بیرون رفت و در بیابانها زندگی می‌کرد تا کنار باشد؛ اما عمر نامه‌ای برایش نوشت و او را دعوت کرد. اُسامه پیش امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آمد و گفت: «علی‌جان! تو با ابابکر بیعت کردی؟!» حضرت فرمود: «اگر بیعت می‌کردم که طناب گردنم نمی‌انداختند! چهل‌نفر هُلم نمی‌دادند! مرا به طرف مسجد نمی‌کشیدند!» اما سرانجام طرف ابابکر رفت و با او بیعت کرد. من به قربان امام‌حسین (علیه‌السلام) بروم که به دیدنش رفت و فرمود: «تو خدمت به مادرمان زهرا کردی، محض این به دیدنت آمدم!»

رفقای‌عزیز! وابست نباشید! شما اگر به یک‌رفیق وابست شدید که عمر و ابابکر را قبول دارد، شما هم با او محشور می‌شوید. بروید کنار! پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: «در آخرالزمان، انجام واجبات، ترک محرمات، انتظار الفرج، به‌خیر و شرّ مردم شرکت نکنید و بروید کنار» تا دینتان حفظ شود.

من هر دفعه‌ای که به زیارت امام‌رضا (علیه‌السلام) می‌آیم، بالای سرِ امام، روضه‌ای برای حضرت و یکی هم برای مادرش زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) می‌خوانم. زهرای عزیزِ ما را خلق حساب کردند! کاش خلق حساب کرده‌بودند! عمر و ابابکر که میلیاردها نفر دنبالشان هستند، میلیاردها نفر اشتباه می‌کنند! کاش او را یک زن عادی حساب کرده‌بودند! اگر کسی زنی را بزند، مردم می‌گویند چرا او را زدی؟! حمایت هم می‌کنند! خدا می‌داند استخوانهایم دارد آب می‌شود! گفتم: «خدایا! اگر تمام آب‌های آسمان، نه آسمان؛ تمام خلقت را رویم بریزی، می‌سوزم! ممکن‌است که جسمم خنک شود؛ اما روحم خنک نمی‌شود! مگر می‌توانم امام‌حسین (علیه‌السلام) و زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) را فراموش کنم؟!»

دیشب خیلی حالم منقلب شد؛ این‌قدر زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) را دوست دارم! قربان آن یهودی که چادر زهرا (علیهاالسلام) پیشش بود. گفتم: «ای یهودی! خوشا به حالت که چادر زهرا پیش توست! پیش ما چیست؟! ما باید محبت زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) را داشته‌باشیم.» حالا ببین این چادر چه‌کار کرده؟! چه‌خبر است؟! بی‌خود [نبود] که این‌ها را نمی‌خواستند! نگاه فقیری به این‌ها می‌کردند! نمی‌دانستند که تمام خلقت در امرشان است!. حالا حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) سه‌چارک جو از شمعون یهودی قرض گرفت و چادرش را گرو گذاشت. وقتی شب شد، شمعون دید نوری از آن بالا می‌رود. نه این‌که زهرا (علیهاالسلام) نور است، چادرش هم نور است. شمعون مسلمان شد. این‌که می‌گویم قربان آن یهودی بروم؛ آیا می‌خواهم یهودی بشوم یا این‌که یهودی را می‌خواهم؟! نه! اُفّ بر یهودی و یهودی‌خواه! من چادر را می‌خواهم! چطور می‌گویی چادر نورانی است؟! مگر امام‌رضا (علیه‌السلام) به آن پرده‌ای که عکسِ دو شیر بر روی آن بود، نگاه نکرد. شیر درنده شدند و آن دلقک را خوردند؟! پس چادر هم می‌تواند نورانی شود. اگر من حسرت به یهودی می‌برم که چادر زهرا (علیهاالسلام) را دارد؛ یادم می‌آید، وقتی مادرم جایی می‌رفت و نمی‌آمد، چادرش را بو می‌کردم، می‌دیدم بویش را می‌دهد.

حالا وقتی روضه خواندم، به امام‌رضا (علیه‌السلام) چه گفتم؟! گفتم: «آقاجان! من برای مادرت زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) روضه خواندم، پول روضه‌خوانیِ مرا بده.» امام‌رضا (علیه‌السلام) گفت: «چه می‌خواهی؟!» گفتم: «محبتم را به مادرت زیاد کن! القا و افشا بده تا مردم را راهنمایی کنم.» ابراهیم نفهمید که از خدا چه بخواهد؟! آیا تو از خدا پول می‌خواهی؟! پول به چه دردی می‌خورد؟! زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) و محبتش به‌درد می‌خورد. بعد گفتم: «حالا که به‌من دادی، برای رفقایم هم می‌خواهم که ولایت را تا آخر برسانند و قیامت سرافراز باشند؛ بگویند محبت زهرا (علیهاالسلام) را آورده‌ایم؛ تا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و امام‌حسین (علیه‌السلام) هم به آن‌ها پاسخ دهند.» اگر شما در قیامت محبت زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) را بیاورید، همه ائمه (علیهم‌السلام) به شما پاسخ می‌دهند. اصلاً قبولی حضرت‌زهرا (علیهاالسلام)، قبولی تمام چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) است.

یکی از علماء به مدینه رفت و چندین‌وقت سر قبر پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بیتوته کرد و رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را قسم داد که قبر مخفی دخترت زهرا (علیهاالسلام) را نشانم بده، من به کسی نمی‌گویم. حضرت فرمود: «چه می‌خواهی؟! آنچه را که می‌خواهی، برو قم، از حضرت‌معصومه بخواه، آنچه را که پیش دخترم زهراست، پیش حضرت‌معصومه هم هست.» چرا بی‌ادبی می‌کنید؟! چرا ایشان را نمی‌شناسید؟! ما نمی‌فهمیم که خدای تبارک و تعالی چه عنایتی به ما کرده که این بی‌بی را در قم قرار داده! اگر بفهمیم به حرمش می‌رویم و از ایشان می‌خواهیم، والله می‌دهد. این‌قدر این حضرت‌معصومه (علیهاالسلام) پیش خدا و ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) مقام دارد که هنوز به ظاهر به‌دنیا نیامده، امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید: «یکی از پاره‌های تن ما در قم دفن می‌شود.» چرا نمی‌روید پیش حضرت‌معصومه (علیهاالسلام) این‌را که من می‌گویم از این بی‌بی بخواهید؟! بگویید: «ای بی‌بی دو عالَم! بیا عنایت کن، بیا در دل ما نظری مرحمت کن، لذت بیتوته به ما بده، لذت فکر ولایت به ما بده، ما ولایت را پایمال نکنیم. بی‌بی جان! قلب ما را منوّر کن به محبت خودتان. رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و امام‌صادق (علیه‌السلام) سفارش شما را کرده‌اند». اصلاً ایشان مشکل‌گشای حقیقی است. اگر بُنیه ندارید، توان ندارید، بیایید درِ خانه این بی‌بی بروید! مگر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نگفت آنچه را که پیش دخترم زهراست، آنچه را که تو حاجت داری، ایشان می‌داند و برآورده می‌کند؟! حضرت‌معصومه (علیهاالسلام) نظرش به حضرت‌زهراست؛ حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) هم نظرش به مجلس ولایت است.

رفقای‌عزیز! الحمد لله شما اهل‌جلسه سخی هستید. قدر بدانید که در مجلس ولایت حاضر می‌شوید! ملائکه آسمان برای ورود به آن اجازه می‌گیرند، وقتی می‌آیند و می‌بینند مجلس تمام شده، خودشان را به در و دیوارها می‌مالند. اگر حرف بزنم جسارت است؛ اما می‌گویم! ملائکه در حرم حضرت‌معصومه (علیهاالسلام) هم نمی‌روند، این‌جا در مجلس ولایت می‌آیند؛ چون‌که نظر حضرت‌معصومه (علیهاالسلام) به این‌جاست! نمی‌خواهم حضرت‌معصومه (علیهاالسلام) را کوچک کنم! نظرش به شماهاست که سخی هستید؛ اما سخاوت و جلسه را تا آخر برسانید.

این حرف‌ها گفتنش خیلی خوب است؛ اما قبول کردنش بهتر است؛ وگرنه با این حرف‌ها گذران هستید. به این حرف‌ها یقین داشته‌باشید! با مردم گذران باشید نه با ولایت! نجات شما در این حرف‌هاست؛ بیایید قدردانی کنید و به آن عمل کنید. این حرف‌ها فقط این‌جا و در این کتابهاست. هیچ جای دیگری این حرف‌ها نیست. جای دیگر حرف دنیاست. فهمیدن این حرف‌ها توفیق می‌خواهد، باید از خدا و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بخواهید تا به شما القا کنند تا بفهمید؛ وگرنه نمی‌فهمید.

تولّی و تبرّی چیست؟ در آخرالزمان کارهای ما خودسر شده، روی امر نیست؛ هر کاری را مطابق میل خودمان انجام می‌دهیم. تولی و تبرّایمان هم درست نیست! ببین زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) چه می‌گوید؟! می‌فرماید: «دور هم بنشینید و جنایات عمر و ابابکر را بگویید تا مردم نسبت به این‌ها بغض پیدا کنند.» تولّی و تبرّی این‌است که من می‌گویم؛ اول شما باید به جایی برسید که یقین کنید شریف‌ترین تمام ممکنات خدا، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است! خبیث‌ترین تمام ممکنات خدا، ابابکر است و عمر! این‌است تولّی و تبرّی! یعنی باور و لمس کنیم، در تمام گلبول‌های خونمان این‌باشد که از امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) بهتر نیست! خدا از ولایت، شریف‌تر خلق نکرده و نخواهد کرد!

رفقای‌عزیز! باید راجع‌به ولایت و خباثت به بلوغ برسید! ولایت و خباثت مقابل هم است! اگر شما به تکلیف رسیدید، متوجه نیستید. باید به بلوغ برسید! خدا، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، زهرای‌عزیز (علیهاالسلام)، انبیاء، آسمان، بهشت، جنّ و انس ابابکر و عمر را لعنت کرده‌اند. همان‌طور که تمام خلقت به ولایت امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام)، به رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و به دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) شهادت داده‌اند، به لعنتِ عمر و ابابکر هم شهادت داده‌اند. همانطور که می‌گوید اگر ذراتی ولایت داشته‌باشی، آتش جهنم تو را نمی‌سوزاند؛ می‌گوید اگر ذره‌ای محبت عمر و ابابکر را داشته‌باشی، اهل‌آتش هستی!

وقتی پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به امر خدای تبارک و تعالی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را معرفی کرد، فوراً وحی رسید: «یا محمّد! هر کس ذره‌ای محبت امیرالمؤمنین علی را داشته‌باشد، به آتش جهنم نمی‌سوزد.» شیطان بنا کرد فریاد و داد کشیدن! که وای بر ما! کارِ ما تمام شد! دیگر نمی‌توانیم مردم را گول بزنیم! اگر ذره‌ای محبت علی (علیه‌السلام) را داشته‌باشند، در دنیا و آخرت نمی‌سوزند، هرچند که یهودی باشند! شیطان خیلی ناراحت شد. یک‌قدری‌که جلو آمد، دید جلسه بنی‌ساعده درست کرده‌اند، عمر گفت: «پیامبر می‌خواهد دامادش را به‌جای خودش بگذارد.» بنا کردند از این حرف‌ها زدن که الآن هم می‌زنند. شیطان خیلی خوشحال شد و آن‌روز یعنی روز جلسه بنی‌ساعده را عید قرار داد و گفت: «تمام این‌ها خنثی شد». بچه‌های شیطان گفتند: «ای پدر ما! عزیز و مولای ما! تو کسی هستی که آدم را از بهشت بیرون کردی!» گفت: «از بهشت بیرون کردم؛ اما آدم کافر نشد. این‌ها را از ولایت جدا کردم، کافر شدند.» امام‌حسین (علیه‌السلام) فرمود: «من کشته جلسه بنی‌ساعده‌ام.» نه امام‌حسین (علیه‌السلام) کشته جلسه بنی‌ساعده است؛ دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) کشته جلسه بنی‌ساعده‌اند! متقی هم کشته این جلسه است! مگر نگفتم اگر آبهای آسمان را رویم بریزند، می‌سوزم؟! پس مرا هم سوزانده است! عمر و ابابکر تمام انبیاء، ملائکه، انس و جنّ را سوزانده‌اند! چطور سوزانده‌اند؟! مگر تمام خلقت برای امام‌حسین (علیه‌السلام) و توهینی که به او کردند، گریه نمی‌کنند؟! تمام می‌سوزند و منتظر رجعتند. خدا عمر و ابابکر را تکذیب کرده، امام‌صادق (علیه‌السلام) هم تکذیب کرده، اصلاً عمر کُشنده زهرا (علیهاالسلام) نیست، کُشنده خداست! حالا در آخرالزمان او را انتخاب می‌کنند و به اهل‌تسنن می‌گویند برادر! این‌است که می‌گوید یکی با دین از دنیا برود، ملائکه آسمان تعجب می‌کنند.

عزیزان من! عمر وقتی «الیوم أکملت لکم دینکم» را قبول نکرد، نه خدا و نه آیات را قبول کرده، هیچ‌چیز را قبول نکرده‌است! آیا این مورد لعنت نیست؟! خدا یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر را در کارگاه دنیا قرار داد؛ چون مقصد داشت؛ مقصدش امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) بود! اگر «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبیّ» نازل‌شد که همه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را اطاعت کنند، زمینه‌چینیِ امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) بود؛ پس مقصد خدا از تمام خلقت، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است. چرا شیعه عمر را لعنت می‌کند؟ ما که از خودمان حرف نمی‌زنیم؛ ما امر را اطاعت می‌کنیم. خدا و پیامبر او را لعنت کرده‌اند. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) قبل از این‌که به ظاهر از دنیا برود، «هل مِن ناصر» گفت؛ می‌دانست که عمر حقّ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را غصب می‌کند؛ گفت: «خدا لعنت کند آن‌کسی‌که از جنگ اسامه تخلف کند! همه باید در این جنگ شرکت کنند؛ به‌غیر از علی‌بن‌ابی‌طالب، او باید پیش من بماند.» خبر دادند: «یا رسول‌الله! این دو نفر در شهر هستند.» دنبالشان فرستاد و گفت: «مگر نگفتم لعنت خدا و رسول به کسی‌که از جنگ اسامه تخلف کند؟!» گفتند: «ما دلمان نیامد که تو را در مدینه تنها بگذاریم و به جنگ برویم». مگر نیست که هرکس به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) شک داشته‌باشد، کافر است؟! مگر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) امر خدا را نمی‌گوید؟! به او گفت: «یا محمّد! اگر از خودت حرف بزنی، رگ دلت را قطع می‌کنم!» حالا وقتی گفت کاغذ و قلم بیاورید تا من بنویسم که وصیّ من کیست، عمر گفت: «این مرد هذیان می‌گوید!» خدا لعنتش کند! به معاویه نوشت: «معاویه! وقتی فهمیدم زهرا پشت در است، چنان فشار آوردم که عضله‌هایش را خُرد کردم!» امام‌حسن (علیه‌السلام) فرمود: «وقتی مادرمان زهرا را کشتند، همه ما را کشتند؛ ما یک جان داریم.» یعنی جسارت به تمام مقدسات دین تا روز قیامت شد. فاطمه‌زهرا (علیهاالسلام) کلّ چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) است؛ ولیّ‌الله است؛ ولیّ بر کل اولیاء است. حالا آیا عمر مورد لعنت نیست؟!

شما یک زهرایی می‌شنوید! مغز هیچ‌بشری تا حتی انبیاء، طاقت شناختش را ندارند! عمر زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) را شهید کرده؛ محسنش را شهید کرده؛ اما به‌واسطه زهرا کشی، اهل‌طاغوت نیست! طاغوت آن‌کسی است که متابعت امر پیامبر را نکند، مسیر دین را عوض کند و مقصد خدا که امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است را قبول نکند؛ این طاغوت است! رفقای‌عزیز! اندیشه داشته‌باشید که عمر چه‌کار کرد؟! زحمت یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر را نابود کرد، چرا اندیشه ندارید؟! حالا بعضی‌ها می‌گویند لعنت نکن! خدا لعنت کند مأمون را! امام‌رضا (علیه‌السلام) را شهید کرده، پابرهنه شده، توی سر خودش می‌زند، یابن‌عمّ، یابن‌عمّ می‌کند. سرِ قبرِ امام‌رضا (علیه‌السلام) یک‌هفته نشست و گریه کرد. گریه منافقی و گریه ابن‌سعدی کرد؛ گفت: می‌ترسم به‌من تهمت بزنند. خدا لعنت کند هارون را! وقتی امام موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) را شهید کرد، جسم علیین امام را روی جِسر بغداد گذاشت و گفت: از شیعه‌ها امضا بگیرید که امام به مرگ خدایی مُرده؛ من او را نکُشتم. ببین هارون و مأمون جزء طاغوت نیستند؛ اما عمر که مسیر خلافت را عوض کرد، طاغوت است. امام‌حسین کشی، دوازده‌امام کشی، همه‌اش تولید این شجره خبیثه است.

حالا خدا چه‌کار می‌کند؟! خدا که دست از مقصدش بر نمی‌دارد. حجّتش، ولیّ‌الله‌الأعظم، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را در ظاهر مخفی کرده تا بیاید و آن کاری که امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) می‌خواست بکند را عملی کند. خدا دست برنمی‌دارد! مگر کسی حریف خدا می‌تواند بشود؟! خودش را جِبت و طاغوت کرد. این مردک وقتی مسیر ولایت را عوض کرد، گفت من خودم ولیّ هستم، من خودم خلیفه‌ام. «حسبنا کتاب‌الله» را گفت، دروغ گفت! این‌را یک پرچم خیالی برای خودش قرارداد؛ خودش و پیروانش را تا قیام‌قیامت گمراه کرد.

تولّی که از دل تبرّی آمده‌باشد، امضا می‌شود! حالا ما هم اگر واقع از آن‌ها بدمان می‌آید، باید پیرو امر آن‌ها نباشیم؛ چون‌که هم خودش و هم کارهایش باطل است. ببین کار را به کجا رساند؟! ببین دروغ چه‌کار کرد؟! عمر، هم دروغ گفت و هم خدعه کرد. ببین چقدر ابعاد دارد! مگر هفتاد هزار نفر با مسلم‌بن‌عقیل بیعت نکردند؟! دروغ گفتند و رفتند خدعه کردند، این کارِ عمر است. از آن شجره خبیثه این‌کار را یاد گرفتند. مگر هفتاد هزار نفر به آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) نامه ندادند که حسین‌جان! بیا! تا حتی نوشتند: «اگر نیایی، فردای‌قیامت به جدّت شکایت می‌کنیم.» وقتی امام‌حسین (علیه‌السلام) آمد، همه فرار کردند. عمر یادشان داد که می‌شود این‌کار را کرد! به عهدشان وفا نکردند و عهدشکنی کردند؛ همان‌طور که عمر با پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) عهدشکنی کرد!

رفقای‌عزیز! بیایید ما با متقی عهدشکنی نکنیم! دروغ نگوییم! خدعه نکنیم! اول خدعه‌گر و اول خیانت‌کار و اول منافق عمر بود. بیایید ما این‌کارها را نکنیم! امر را اطاعت کنیم.

هیچ‌کجای خلقت از عرش بالاتر نیست. روایت داریم: «تمام خلقت به‌هم می‌خورد، فقط عرش خدا باقی می‌ماند!» حالا بالای آن، ملائکه‌ای به‌نام کرّوبین خلق شده‌اند که لعنت به عمر و ابابکر می‌کنند. این‌ها این‌قدر زیبا و نورانی هستند که اگر یکی از آن‌ها در این عالَم سر فرود آورد، عالَم رُبس می‌شود. ببین لعنت به عمر و ابابکر چقدر ارزش دارد!

وقتی پیامبر به معراج رفت. مَلَکی دیر از جلوی پای پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بلند شد. جبرئیل صیحه‌ای زد: «بلند شو! بهترین خلق خدا، محمد مصطفی است!» آن مَلَک گفت: «یا محمّد! ببخشید! من نگاهم به این لوح بود. عدد باران را می‌دانم که چقدر به کویر و علف‌زار می‌بارد! عمرِ همه جانداران در دست من است که از قلم نیفتد.» پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: «چه‌چیزی باعث می‌شود که حساب از دست تو برود؟!» گفت: «وقتی‌که صلوات بر تو و آلِ تو می‌فرستند، حساب از دستم می‌رود». آن مَلَک به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: «ای رسول‌خدا! من نمازی خوانده‌ام که چهار هزار سال طول کشیده، آن نماز مال تو» گفت: «من احتیاج ندارم.» گفت: «مال اُمّتت» گفت: «اُمّتم هم احتیاج ندارند، وقتی دوستان‌علی (علیه‌السلام) و زهرا (علیهاالسلام) دور هم جمع شوند و یک صلوات بفرستند، از نماز چهار هزار سالِ تو بالاتر است!» حالا از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) سؤال شد: «از این بالاتر هم هست؟!» گفت: «آری، لعنت به عمر و ابابکر بالاتر است! چون‌که آن تولّی و تبرّی است.» رفقای‌عزیز! الآن علنی لعنت نکنید؛ چون طرفدارانِ عمر زیاد هستند. من خودم این‌جا نشسته‌ام، چندین دور تسبیح به او لعنت می‌کنم. این از صلوات بالاتر است.

من در نجوای با خدا می‌گویم: «خدایا! اگر می‌خواهی مرا بسوزانی، جهنمی ایجاد کن؛ مرا پیش دشمنان زهرا (علیهاالسلام) و علی (علیه‌السلام) نَبَر. من خجالت می‌کشم! هفتاد سال، هشتاد سال در دنیا بودم، فهمیدم، دنبال این‌ها نرفتم. حالا می‌خواهی مرا بسوزانی، بسوزان! من که مالِ خودم نیستم! هیچ اختیاری ندارم! مرا به جهنم یا بهشت ببری، یک‌جور تو را می‌خواهم! خواستنِ من به این‌نیست که چیزی به‌من بدهی. مگر حیوان هستم که چیزی بخواهم؛ اما خدایا! اگر مرا به جهنم هم بُردی، بِبَر؛ اما پیش دشمنان علی (علیه‌السلام) و زهرا (علیهاالسلام) نباشم!»

حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) خوشش می‌آید که از امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) بگویید و به عمر لعنت کنید. خوشش می‌آید به دوستِ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) کمک کنید و در مجلس ولایت حاضر شوید. خوشش می‌آید همسر عزیزش را افشا کنید و برای پسرش امام‌حسین (علیه‌السلام) گریه کنید. زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) در تمام خلقت افشا بوده، حالا خدا می‌خواهد او را در دنیا افشا کند تا مردم به واسطه‌اش بهشتی شوند. به چه دلیل این‌را می‌گویی؟! با تمام کینه و دشمنی که با حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) داشتند، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: «هر کس زهرا را اذیت کند، مرا اذیت کرده و هر کس مرا اذیت کند، خدا را اذیت کرده‌است. رضایت زهرا، رضایت من است و رضایت من، رضایت خداست».

خدا در تمام خلقت یک امر دارد و یک مقصد، آن‌هم امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است. در تمام خلقت یک ناموس دارد، آن‌هم زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) است. ما ناموس را روی زن می‌آوریم، این اشتباه‌است. ناموس خدا؛ یعنی همه چیزِ خدا؛ آن‌کسی‌که خدا از خشنودی‌اش خشنود می‌شود و از غضبش غضبناک می‌شود؛ خدا روی حرف او، هیچ حرفی نمی‌زند. ناموس خدا حرف آخر را می‌زند. شناختی زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) را؟!

گاهی به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌گویم: «آقاجان! دلم می‌خواهد میلیون میلیون بار کشته شوم، قطعه‌قطعه و فدایت شوم، تا مادرت‌زهرا (علیهاالسلام) یک‌ذره دلش خوش شود. هیچ‌چیز دیگری نمی‌خواهم! فقط دلخوشی مادرت‌زهرا (علیهاالسلام) را می‌خواهم».

حضرت‌خدیجه (علیهاالسلام) صندوقچه حضرت‌زهراست. زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) به مادرش مباهات می‌کند؛ چون امر را اطاعت کرد. خودش می‌خواهد که مادرش به ظاهر در محشر، از او بالاتر باشد؛ به‌خاطر همین هفتاد هزار حوریه با حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) و هفتاد هزار مَلَک با خدیجه در محشر می‌آیند و او را راهنمایی می‌کنند. این مقام از برای آن مالی است که خدیجه در راه خدا داد. مردانگی کرد؛ خدا هم با او مردانگی می‌کند. حضرت‌خدیجه (علیهاالسلام) یک بُعد از سلمان بالاتر است؛ چون‌که وقتی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به سلمان گفت: «می‌خواهی جایت را نشانت بدهم؟» گفت «آری!» به او نشان داد؛ اما وقتی به خدیجه (علیهاالسلام) گفت: «این مالی که در اختیارم گذاشتی و اسلام پیشروی کرد، می‌خواهی مقامی که خدا برایت معین کرده‌است را ببینی؟!» گفت: «نه! من موقعی‌که تو در ظاهر به رسالت نرسیده‌بودی، با تو بیعت کردم و به تو ایمان آوردم». رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم به خدیجه (علیهاالسلام) افتخار می‌کرد؛ این همسر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است، عایشه هم‌زن پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است! امام‌صادق (علیه‌السلام) او را لعنت‌کرده! ببین پیش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است؛ اما دلش پیش معاویه است. هنده هم پیش یزید بود؛ اما دلش پیش زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) و امام‌حسین (علیه‌السلام) بود. عزیز من! خودت باید مکان باشی! ببین دلت کجاست؟!

اول چیزی که خدا به‌وجود آورد، نور دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) بود. از نور ولایت، درخت طوبی را خلق کرد. از آن سیبی چیده شد. این سیب، سیب بهشتی نبوده، میوه بهشتی را مؤمن هم می‌خورد، این عصاره تمام خلقت است! یعنی باید یازده امام از زهرای (علیهاالسلام) عزیز به عمل بیاید؛ به‌خاطر همین ائمه نور واحد هستند. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: «فاطمه‌زهرا اُمّ أبیهاست» حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) مادر پدرهاست. مادر پدرش است. ابیها چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) هستند. زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) مادرِ بوده‌است؛ نه مادرِ نابودها. این سیبی بود که خدا به نظر خودش ایجاد کرد و به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) داد تا آن‌را بخورد. هیچ‌کدام از ائمه (علیهم‌السلام)، تا حتی خود امیرالمومنین (علیه‌السلام)، تا حتی خود پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، مانند حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) نبودند. آیا وقتی می‌خواستند در دنیا ظاهر شوند، به فاطمه بنت‌اسد یا آمنه، سیب داده‌شد؟! حالا وقتی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به معراج رفت، خدا به او این سیب را داد، گفت: «خدایا! می‌خواهم آن‌را با امیرالمؤمنین علی بخورم.» ندا آمد: «یا محمّد! سیب را نصف کن، نصفش را خودت بردار.» به‌قول ما تا این سیب را نصف کرد که نصفش را به علی (علیه‌السلام) بدهد و نصفش را خودش بخورد، دید دستی مانند دست امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) پیدا شد و نصف سیب را برداشت؛ پس خلقت در اختیار علی (علیه‌السلام) است؛ نه در اختیار نبیّ. وقتی از معراج برگشت و این جریان را برای امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) تعریف کرد، حضرت‌علی (علیه‌السلام) دست در جیبش کرد و نصف سیب را درآورد و به او داد و گفت: «یا محمّد! این‌را نگهدار و با خود در کوه حرا بِبَر و چهل‌روز کنار برو! یا رسول‌الله! از کوه حرا که پایین می‌آیی و پیش خدیجه می‌روی، نصفش را خودت بخور و نصفش را به خدیجه بده، باید فاطمه به‌وجود آید».

خدا به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: «چهل‌روز کنار برو!» چرا؟! می‌خواست که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نگاه به عمر و ابابکر نکند. تمام گلبولهای خونم شهادت می‌دهد؛ از بس این‌ها خبیث بودند! خدا گفت فقط امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) بیاید و به تو سر بزند، زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) هم باید نقش علی (علیه‌السلام) داشته‌باشد. تو هم باید نقش علی (علیه‌السلام) در دلت باشد، هیچ نقشی نداشته‌باشی. ظهور حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) در نگاه به امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است. وقتی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) از کوه حرا پایین آمد، ریگ و سنگ و کلوخ به او سلام کردند، دیوار جلویش خم شد؛ چون این بار ولایت دمیده شد، زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) هنوز در دنیا ظاهر نشده، همه خلقت به امرش هستند. اگر پیامبر آمد تا افشا کند، زهرا (علیهاالسلام) افشا کن تمام خلقت است.

کوثر یعنی‌چه؟! تا می‌گویی کوثر، شما به خیالتان نهری در بهشت است که به آن کوثر می‌گویند و آن‌را به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) داده‌است؛ این‌نیست. کوثر به معنی هستیِ خداست؛ یعنی آنچه را که خدا خلقت کرده، هستیِ آن زهراست. خدا گفت: «یا محمّد! اگر تو نبودی، اصلاً آسمان و زمین را خلق نمی‌کردم. یا محمّد! اگر علی نبود، تو را خلق نمی‌کردم و اگر فاطمه نبود، نه تو را خلق می‌کردم نه علی را» کفواً خلقت یعنی خلقت با محبت زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) خلق شده‌است. حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) عصاره تمام خلقت است. این عصاره یک عصاره‌ای دارد، عصاره عصاره، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است؛ چون‌که اگر حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) را قبول نداشته‌باشی، خدا نمی‌گوید به عزت و جلالم قسم، عبادت ثقلین کنی، می‌سوزانمت؛ اما می‌گوید اگر امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را قبول نداشته‌باشی، عبادت ثقلین کنی، می‌سوزانمت. پس عصاره تمام عصاره‌های خلقت؛ تا حتی عصاره زهرا (علیهاالسلام)، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است؛ یعنی خدا یک برتری به ولایت داده که به هیچ‌کس نداده‌است. وقتی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) از کوه حرا پایین آمد و به نماز ایستاد، فوراً جبرئیل ندا داد: «یا محمّد! نماز نخوان! پیش خدیجه برو!» عزیز من! نماز پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، نماز یک خلقت است؛ مگر نمازش شوخی است؟! می‌خواهد بگوید یا محمّد! عصاره تمام نمازها تا حتی نمازِ تو، زهراست. نماز عبادت است؛ اما زهرا (علیهاالسلام) ولایت است. قدر این حرف را بدانید. چه‌کسی این حرف‌ها را افشا می‌کند؟ فقط متقی.

کجا ما ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) را شناخته‌ایم؟! فهمِ ما نفهمی است! یک فهمی برای خودمان درست کرده‌ایم! آخر چه فرزندی بوده که در شکم مادرش تذکر بدهد؟! به‌غیر از حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) کسی نبوده‌است. مردم حضرت‌خدیجه (علیهاالسلام) را خیلی مذمت می‌کردند، به او می‌گفتند: «چرا همسرِ محمّدِ یتیم که چیزی ندارد، شدی؟! حالا ما موقع وضع حملت به کمکت نمی‌آییم.» حضرت‌خدیجه ناراحت شد. درست‌است که خیلی مقامش بالاست؛ اما در مقابل فهم ولایت حدی دارد، ولی ولایت بی‌حد است. یک‌دفعه زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) فرمود: «مادر جان! ناراحت نشو! زنان بهشتی به کمکت خواهند آمد. حواء، آسیه، مریم بنت‌عمران و ساره می‌آیند.» فرزندی که در ظاهر به‌دنیا نیامده، مادرش را آرام کرد. زهرای‌عزیز (علیهاالسلام)، هم هنگام ظاهر شدنش در دنیا و هم موقعی‌که شمشیر بالای سر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) گرفتند، عظمائیتش را افشا کرد که خلقت به امر اوست. آیا این زن است؟! کسی‌که گفت حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) زن است، عمر بود. به ابابکر گفت یک زن نباید تو را ناراحت کند!

فهمِ تمام عالَم پیش این‌ها کم است! اگر امام‌صادق (علیه‌السلام) نفرموده‌بود، من این مطلب را نمی‌گفتم! امام (علیه‌السلام) فرمود: «فردای‌قیامت مادرمان زهرا (علیهاالسلام) مثل مرغی که دانه‌های خوب و بد را تمیز می‌دهد، دوستانش را در محشر، زیر سایه عرش خدا جمع می‌کند.» اما آن‌موقع دوستانش کم هستند، همه آن‌طرف هستند. معلوم می‌شود همه عالَم به‌غیر از عرش خدا نابود می‌شود؛ چون‌که جای ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) است. حالا شما به کجا دلتان خوش است؟! چه‌کسی می‌خواهد دستتان را بگیرد؟! بیایید دست به دامن ائمه (علیهم‌السلام) باشید! دنبال خلق نروید و ائمه (علیهم‌السلام) را خلق حساب نکنید!

ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) در هر ابعادی شاخص هستند. فاطمه‌زهرا (علیهاالسلام) خدمت پدرش آمد و فرمود: «پدر جان! طفلی که در شکم من است، همین‌طور می‌گوید أنا العطشان! أنا العطشان!» پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: «دخترم! عاشورا این فرزندت را شهید می‌کنند.» فرمود: «این فرزند را می‌خواهم چه‌کنم؟!» پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: «شفاعت اُمّتِ من با اوست، دوستانش را شفاعت می‌کند.» فاطمه‌زهرا (علیهاالسلام) فرمود: «پدر جان! به دیده‌منّت دارم.» ببین شهادت امام‌حسین (علیه‌السلام)، خون خدا و آمرزیده شدن خلایق، به‌واسطه گریه بر امام‌حسین (علیه‌السلام) هم با اجازه حضرت‌زهراست. رفقا! اگر معصیت نکنید، امام‌حسین (علیه‌السلام) نگهبانِ شماست؛ اما اگر گریه کنید و معصیت کنید، گریه‌تان فایده‌ای ندارد.

شما هم باید به‌فکر مردم باشید؛ بی‌خودی که به جایی نمی‌رسید! زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) دارد فرزندش را فدای شما می‌کند! بی رحمهای بی‌انصاف! کجا می‌روید؟! حالا بروید یک کارهایی بکنید! ببینید چه‌چیزی را از دست می‌دهید؟! زهرا را! اگر همه آبهای آسمان را رویم بریزند، از نفهمی مردم می‌سوزم! ببین چه زهرایی دارید؟! کجا می‌روید؟! فردای‌قیامت هم به‌فکر شماست! ما گنه‌کار هستیم! خدا می‌گوید اگر گناهانتان را افشا می‌کردم، دیگر شما را خاک نمی‌کردند! وقتی‌که زیر دوش آب قرار می‌گیرید، بگویید: «خدایا! از سر گناه کوچک و بزرگ ما درگذر! زهرا جان! من با مهریه تو پاک می‌شوم».

حالا روز قیامت فاطمه‌زهرا (علیهاالسلام) می‌فرماید: «این افراد در جلسه پسرم حسین می‌آمدند، انفاق داشتند، مغرض نبودند، علی‌جان! فکری به حال این‌ها بکن.» اصلاً گنهکار، فرزند زهرا می‌شود انگار! ادب داشته‌باشید. اگر در دنیا به‌فکر حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) باشید، او هم در قیامت به‌فکر شماست. چگونه به‌فکر حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) باشیم؟ اگر به‌فکر فقرا باشید، به‌فکر حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) هستید. امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) می‌فرماید: «زهرا جان! من که احتیاج ندارم، آن شمشیری که در یوم‌الخَندق زدم، آن نَفَسی که در لَیلَة المبیت کشیدم، برای این گنهکاران باشد». پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم می‌فرماید: «من وقتی‌که امیرالمؤمنین را معرفی کردم، خدا فرمود تو رحمة للعالمین شدی. این رحمة للعالمین هم برای این گنهکاران باشد.» اما شما رفقا! گناه نکنید! روزی صد مرتبه بگویید: «یا علی! یا زهرا! یا علی! یا فاطمه! کمکم کن!» چرا این ذکر را نمی‌گویید؟!

این‌جا که می‌آیید، باید آخِرین جا برای شما باشد، آخِر، همین‌جاست؛ نه این‌که دنبال آخِر بروید! به‌خاطر همین این‌جا بشرطها و شروطهاست؛ این‌جا شروط است. اگر از این‌جا بروید، هیچ‌کس شما را دوست ندارد، نه ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام)، نه زهرای‌عزیز (علیهاالسلام)؛ چون‌که شما پیرو خلق و شیطان شده‌اید. خانه واقعی، خانه متقی است. ائمه (علیهم‌السلام) خانه شما نیامده‌اند، این‌جا آمده‌اند. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) و امام‌حسین (علیه‌السلام) آمده‌اند؛ پس خانه واقعی این‌جاست! کجا می‌روید عزیزان من؟!

قرآن به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و احکام به حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) نازل‌شد. واسطه وحی هم امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) بود. زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) مثل امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) امرِ به صبر نداشت، باید افشا می‌کرد؛ اما پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) گفت: «علی‌جان! تو افشا نکن، برو حرف‌هایت را در چاه بزن!» مصحف در تمام خلقتها و قبل از قرآن بوده؛ پس زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) هم بوده‌است. تمام انبیاء باید فرمان مصحف را می‌بردند و با آن زندگی می‌کردند. قرآن برای زمینی‌ها و امتحان اهل‌دنیاست؛ اما راجع‌به مصحف آسمانی‌ها از امتحان درآمدند. مصحف در تمام خلقت پخش شده‌بود؛ حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) می‌خواست که در دنیا هم پخش شود تا مردم طرف امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بروند؛ اما عمر نگذاشت. زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) به‌واسطه مصحف و حمایت از امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) کشته‌شد؛ چون سرتاسرِ مصحف، عدالت و سخاوت، خداشناسی و ولیّ‌شناسی، رحم و مروّت بود. اگر آن‌را فاش می‌کرد، حقانیت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و زهرای‌عزیز (علیهاالسلام)، غاصب و ظالم بودنِ عمر و ابابکر بر مردم معلوم می‌شد. مردم مستقل می‌شدند و در محدوده می‌آمدند و یک کافر روی زمین نبود. یکی از خصوصیات مصحف این‌است که اسم شیعه‌ها و تمام وقایع تا قیام‌قیامت در آن هست. شخصی خدمت امام‌صادق (علیه‌السلام) آمد و ادعای عبادت و تقدس کرد، حضرت آن‌را رد کرد و فرمود: «اسمِ تو در مصحفِ مادرمان زهرا نیست.» ببین این‌شخص عبادت داشت؛ اما سخاوت نداشت. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌فرماید: «أنا قرآن‌الناطق. أنا کتاب‌الله.» کتاب، ولایت است. کتاب، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است. اُمّ الکتاب، حضرت‌زهراست. اُمّ الکتاب، مصحفِ حضرت‌زهراست.

یک سخاوت مطلق داریم که آدم دائم به‌فکر فقراست. ببین خدا چقدر شما را می‌خواهد! می‌گوید اگر هنگام خواب، به‌فکر فقرا باشی، ملائکه تا صبح برایت ثواب می‌نویسند. مگر زهرای‌عزیز (علیهاالسلام)، نمازش مثل نمازِ ماست؟! وقتی نماز می‌خوانْد، خدا افتخار می‌کرد و می‌گفت: «ای ملائکه من! ببینید زهرا بند بندش دارد جدا می‌شود!» حالا روزی پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) چند شتر آورد و فرمود: «هر کسی‌که دو رکعت نماز بخواند و در آن فکر و خیال نکند، حواسش پیش محبوبش؛ یعنی خدا باشد، یکی از این شترها را به او می‌دهم.» این حرف هم مبنا دارد؛ به آن‌ها می‌گوید بدانید من از آن خیالهای باطلی که دارید و می‌خواهید حق زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) و امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را بگیرید، خبر دارم. به آن‌ها هشدار داد که خدا من و علی (علیه‌السلام) را مُقلّب القلوب کرده که از قلب شما اطلاع دارم. همه نماز خواندند، حضرت افشا کرد و به همه فکرهایشان را گفت. وقتی حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) تشریف آورد، به او فرمود: «فاطمه‌جان! تو هم پیش خودت گفتی اگر در نمازم فکر نکنم، شتری که چاق است را برمی‌دارم، تا به فقرا سهم بیشتری برسد؛ پس تو هم فکر کردی!» فوراً جبرئیل نازل‌شد، خطاب کرد: «یا محمّد! فکرِ زهرا نماز است. این‌کار؛ یعنی فکرِ فقرا از نمازِ زهرا، بالاتر است. این فکر، لا اله الا الله است. زهرای‌عزیز به فکرِ فقراست.» تنها کسی‌که در نمازش فکر و خیال نکرد، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) بود، همیشه در کارها ممتاز و برجسته بود. رفقای‌عزیز! سخاوت داشته‌باشید، زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) فکرش را کرده و این‌قدر نتیجه دارد. ولایت و سخاوت خیلی مهم است. اگر خدا این دو امر را از شما بگیرد، دیگر به شما نخواهد داد. چه‌کسی ولایت و سخاوت را افشا کرد؟ فقط متقی.

خدای تبارک و تعالی به فردی که قبلاً به جلسه می‌آمد؛ اما رفت، سِیری به او داده‌بود. ایشان خواب دیده‌بود که همه اموات جمع شده‌اند، جشن خیلی بزرگی گرفته‌اند و پدر و مادرش در این جشن نیستند. وقتی علت را جویا شده‌بود، گفته‌بودند که در این جشن با اجازه باید وارد شوند. گفت: «دیدم حاج‌حسین در رأس کار نشسته و پدر و مادرم در جای تاریک و ظلمانی بودند، توان هم نداشتند، وقتی از حاج‌حسین برای ورود آن‌ها اجازه گرفتم، خودش آمد آن‌جا و یک‌مرتبه همه‌جا، نورانی شد، ایشان اجازه داد و پدر و مادرم به آن جشن وارد شدند». بعد به‌من گفت: «آن‌هایی که در جشن شرکت داشتند، عده‌ای از آن‌ها می‌گفتند الله‌اکبر! عده‌ای دیگر می‌گفتند: الحمد لله! و عده‌ای هم سبحان‌الله.» ایشان از من سؤال کرد که این تسبیحات حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) که بعد از نماز می‌گوییم چیست؟ گفتم: «این‌جور که بین علماء و فقهاء مرسوم است، می‌گویند که روزی حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) نزد پدر بزرگوارش آمد و گفت پدر جان! من از کارهای خانه خسته می‌شوم، کمکی به‌من بده؛ یعنی کُلفتی داشته‌باشم.» فوراً جبرئیل نازل‌شد و گفت: «ای رسول محترم! به زهرای‌عزیز بگو این ذکر را بگوید؛ سی و چهار مرتبه الله‌اکبر! سی و سه‌مرتبه الحمد لله و سی و سه‌مرتبه سبحان‌الله؛ آن‌وقت کار برایش جور می‌شود». این هست، در روایت هم می‌گوید: «نماز با تسبیحات حضرت‌زهرا، ثوابش هفتاد برابر می‌شود». ایشان پیغام داده‌بود که گویا به نظرم حاج‌حسین کمِ من گذاشته‌است. به او گفتم: «تو یک‌چیزی سؤال می‌کنی و من هم جوابت را می‌دهم، آیا به‌من گفتی عصاره این چیست؟!»

حالا عصاره‌اش این‌است که جشنی که آسمانی‌ها گرفتند، جشن شکرِ ولایت است؛ چون‌که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به زمین نزول کرده، این‌ها به رحمت می‌رسند، به احترامِ نزول امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) به زمین، جشن گرفته‌اند. عزیز من! علی (علیه‌السلام) زمینی نیست! چرا می‌گوید راههای آسمانی را از راه‌های زمینی بهتر بلد هستم؟! تو چه می‌گویی؟! علی (علیه‌السلام) عرشی است، نه فرشی! خدای تبارک و تعالی ایشان را به زمین نزول داد که ما به تکامل برسیم. خدا لعنت کند عمر و ابابکر را که نگذاشتند! حالا این‌ها جشن می‌گیرند، عده‌ای می‌گویند الله‌اکبر، عده‌ای دیگر می‌گویند الحمد لله که نورِ امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) روی زمین آمد و عده‌ای هم سبحان‌الله؛ منزه است خدا!

مگر زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) کمک می‌خواهد؟! اگر کمک بخواهد، آن (کمک) افضلِ بر حضرت‌زهراست! چرا ما نمی‌فهمیم؟! هر حرفی از دهانمان بیرون می‌آید! وقتی حالی‌ات نیست، حرف نزن! یا برو از اهلش بپرس! تمام عالَم در اختیار زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) است، امرِ او را باید اطاعت کند. مگر نبود که یک نَفَس از روی ناراحتی کشید و گفت نفرین می‌کنم، ستون‌های مسجد از جا حرکت کرد؟! هنوز حرف نزده، امر زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) را اطاعت کرد! مگر محتاج است که یک‌نفر بیاید کمکش کند؟! دعایش عالَمی را به‌وجود می‌آورد و نفرینش عالَم را فرو می‌پاشد.

یک عصاره دیگری هم هست؛ حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) که از نورِ ولایت خلق شده، باید اتصال به خودِ ولایت؛ یعنی امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) بشود. خدای تبارک و تعالی فرمود: «یا محمّد! من اصلاً کفوی از برای زهرا به‌غیر از علی خلق نکردم؛ برای علی هم کفوی به‌غیر از زهرا خلق نکردم. ای رسول من! ازدواج زهرا با من است، صیغه عقدش را خودم می‌خوانم». وقتی خطبه را خواند، آب و نمک را مهریه زهرا (علیهاالسلام) قرار داد.

نجات بشر به‌واسطه مِهر زهراست و حیات عالَم به‌واسطه مَهرِ اوست؛ یعنی کلّ بشر یک بدهی به زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) دارد؛ چون حیاتش به‌واسطه آب است. هیچ‌کدام از ائمه (علیهم‌السلام) این‌طور نبودند، خدا می‌خواست برتری به امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) بدهد که زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) را به او داد. عقدشان در عرش مُعلّی انجام شد؛ یعنی به‌دست پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام). روح تمام انبیاء در این عقد شرکت کردند؛ چون عقد زهرا (علیهاالسلام) خلقتی بود؛ نه خلقی. همسران بقیه ائمه (علیهم‌السلام) از خلق بودند، زهرا کفوِ علی و علی کفوِ زهراست. جانم به این کلام! این‌که در دنیا هم عقدشان خوانده شد، مثل یک شبیهی است که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) درست کرد؛ تا دهان مردم را ببندد و دیگر حرف نزنند. وقتی بزرگان مدینه برای خواستگاری حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) آمدند، ببین چقدر نفهم‌اند! می‌خواهد هزار شتر سرخ‌مو را مَهرش کند! پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم صلاح نیست افشا کند. کاری می‌کند که این‌ها هم راضی باشند. فرمود: «عقد زهرای‌عزیز با خداست.» فوراً جبرئیل نازل‌شد: «یا محمّد! حق سلامت می‌رساند، من ستاره‌ای از آسمان به زمین می‌فرستم، این ستاره داخلِ خانه هر کسی شد، زهرا از برای اوست.» مردم هم قانع شدند و خانه‌هایشان را آب‌پاشی کردند، عطر زدند، گلاب زدند و انفاق کردند. یک‌دفعه دیدند ستاره‌ای از آسمان نازل‌شد و درْ خانه علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه‌السلام) رفت. اهل‌مدینه که یک‌چیز عُظمایی دیده‌بودند، همه یک‌دفعه گفتند الله‌اکبر! تمام مدینه شد الله‌اکبر! از عظمت این‌کاری که غیر منتظره بود. آن‌هایی که خیلی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را می‌خواستند، گفتند الحمد لله، خدا را شکر که ستاره، خانه امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) رفت و ما به مقصدمان رسیدیم. سماواتیان (آسمانی‌ها) گفتند سبحان‌الله، منزه است خدا با این‌کاری که کرد، همه مردم را راضی کرد، هیچ‌کسی نمی‌تواند حرفی بزند. معنی تسبیحات حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) این‌است.

وقتی حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) به خانه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌رفت، یک پیراهن نو و یک پیراهن‌کهنه داشت. سائلی آمد و گفت: «ای دختر پیامبر! تو داری به خانه بخت می‌روی، من پیراهنم پاره‌پاره است و چیزی ندارم.» زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) دستور داد و گفت: «دور مرا بگیرید!» زن‌ها چادرهایشان را دور حضرت گرفتند؛ حضرت پیراهنش را به سائل داد. حالا وقتی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به خانه حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) آمد، فرمود: «زهرا جان! مگر نگفتم پیراهن نویت را برای پسر عمّم، علی بپوش، چرا نپوشیدی؟!» حضرت (علیهاالسلام) فرمود: «پدر جان! امرت را اطاعت کردم، امرِ تو، امر خداست، گفتی هر چیزی که خوب است را در راه خدا بِده، من هم آن‌را به سائل دادم.» چه‌کسی این حقایق را افشا می‌کند؟ فقط متقی.

وقتی حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) به خانه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آمد، حضرت‌علی (علیه‌السلام) دید زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) دارد های‌های گریه می‌کند! فرمود: «زهرا جان! برای این‌که در خانه محقر آمده‌ای، گریه می‌کنی؟!» حضرت فرمود: «نه علی‌جان! من الآن به این‌جا آمدم، یاد قیامت افتادم که من هم زمانی به آن‌جا منتقل می‌شوم، در پیشگاه اقدس الهی چه‌کنم؟! چه بگویم؟!» ببین خانم! شب عروسی به‌فکر ساز و نواز نباش! مگر تو زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) را فراموش کرده‌ای؟! خودِ زهرا (علیهاالسلام) قیامت است، خودِ زهرا (علیهاالسلام) شفاعت است، صدها میلیاردها را باید شفاعت کند. مگر امام‌صادق (علیه‌السلام) نمی‌گوید مادرمان زهرا مثل مرغی که دانه خوب و بد را تمیز می‌دهد، دوستانش را در محشر جمع می‌کند، همه را پیش خودش می‌برد؟! حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) چه کسانی را جمع می‌کند؟! آن‌هایی که ولایت دارند؛ اما یک‌قدری گنه‌کار هستند! سفارش آن‌ها را می‌کند که مبادا به جهنم بروند! آن‌هایی که ولایت دارند؛ اما گناه نکرده‌اند، خودشان جمع شده هستند. محشر به امرِ زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) جمع می‌شود و دوستانش را جدا می‌کند. مگر ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) شما را فراموش می‌کنند؟! عزیزان من! شما هم این‌ها را فراموش نکنید! بیایید آن جنبه‌مغناطیسی ولایت در قلبتان باشد. حالا ببین زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) چه می‌گوید؟! می‌فرماید: «علی‌جان! ببخشید حالا شب عروسی‌ام است، یاد قیامت افتادم و گریه کردم».

وقتی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) دست حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) را در دست امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) گذاشت، به او فرمود: «زهرا جان! از شوهرت چیزی نخواهی که برایش امکان نداشته‌باشد.» عزیزان من! تمام عالَمِ امکان به‌واسطه ولایت است، خلقت به امر زهرای‌عزیز است. خانم‌عزیز! این مطلب را برای تو گفته که از شوهرت چیزی نخواهی که فراهم کردنش برای او ممکن نیست. قربان زهرا (علیهاالسلام) بروم! گفت: «علی‌جان! مرا حلال کن!» امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) گفت: «زهرا جان! تو را حلال کنم؟!» حضرت گفت: «چه‌کار کنم؟! من حرف پدرم را قبول دارم که گفت یک عَقَبه‌ای است که باید رضایت شوهر باشد.» خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را می‌گفت: «شما که محبّ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هستید، جایی است که به آن عَقَبه می‌گویند، شما عَقَبه‌ای دارید که باید رضایت دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) باشد، رضایت زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) باشد.» توجه کنید! سرمایه قیامت رضایت این‌هاست نه عبادت، عبادت بکنید با رضایت، با امر. فقط متقی این مبناها را افشا می‌کند!

آقا امام‌حسن (علیه‌السلام) فرمود: «مادرمان زهرا تا صبح به مردم و همسایه‌ها دعا می‌کرد.» امام می‌خواهد این مطلب را افشا کند؛ نه این‌که حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) نمی‌داند. این حرف‌ها گفتگو شده برای این‌که ما این‌طوری شویم. صبح که شد، به مادرم گفتم: «چرا در حق ما دعا نکردی؟! مگر خودمان احتیاج نداریم؟!» زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) فرمود: «درحق دیگران دعا کنی، خدا مَلَکی خلق می‌کند که او در حقِ تو دعا می‌کند و دعایت مستجاب می‌شود». این حرف درست‌است؛ اما زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) که احتیاج ندارد، می‌خواهد به شما بگوید که در حق برادر مؤمنت دعا کن! اگر رفیقت گرفتار است، نجات پیدا کند. خدا آبروی مؤمن را حفظ می‌کند؛ اما آن مؤمن آبروی دیگران را حفظ کند. من در تمام گلبول‌های خونم این‌است که اصلاً در فکر هم نیستم که مَلَک به‌من دعا کند! در این فکر هستم که مردم به نوایی برسند. مَلَک می‌خواهد دعا کند یا نکند. امورم که در دنیا می‌گذرد؛ در آخرت هم می‌گذرد. کسی‌که مرا خلق کرده، اُمورم را می‌گذراند. ما باید به‌فکر مردم و مستضعفین باشیم؛ اما جانمان را فدای ولایت کنیم.

نجوای حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) با خدا چه بود؟! حضرت در این نجوا از خدا می‌خواست: «خدایا! کاری کن که این‌مردم دست از امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) برندارند و طرف خلق بروند و جهنمی بشوند.» دعایی بهتر از این‌نیست که حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) به مردم بکند. او می‌داند اگر مردم دست از امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) بردارند، جهنمی می‌شوند. حضرت مرتب خدا را قسم می‌داد که خدایا! این‌مردم را حفظ‌کن، دست از امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) برندارند. خدایا! خودت گفتی اگر کسی عبادت ثقلین کند و امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را قبول نداشته‌باشد، او را با صورت در جهنم می‌اندازی. خدایا! کاری کن که این‌ها دست از او برندارند و طرف خلق بروند که جهنمی شوند.

امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید: «ما حجّتیم از برای خلق و مادرمان زهرا حجّت است از برای ما. اگر ما نباشیم، دنیا فروریزان می‌شود و اگر مادرمان زهرا نباشد، ما اصلاً نیستیم» فرمان حضرت‌زهرا (علیهاالسلام)، امرِ مافوق است. پس حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) در میان ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) هم مانند ندارد؛ کفواً خلقت است. خلقت یعنی ائمه (علیهم‌السلام).

رفقای‌عزیز! گوشه‌ای بروید و حالی پیدا کنید و اشکی برای امام‌حسین (علیه‌السلام) بریزید؛ آن‌وقت فوراً زهرای مرضیه (علیهاالسلام) حاضر می‌شود و گریه می‌کند! امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) حاضر می‌شود و گریه می‌کند! من به شما می‌گویم روضه‌خوانِ امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) شوید؛ نه این‌که خلق را تشویق و تأیید کنید! پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: «هر کسی برای حسین من گریه کند، گناهانش به‌قدر ریگهای بیابان و برگهای درختان باشد؛ خدا او را می‌آمرزد؛ اما هر کسی برای حسن ام گریه کند، کور وارد محشر نمی‌شود». چه کسانی در قیامت کور هستند؟! کسانی‌که تماشایی بوده‌اند. عزیزان من! تماشایی نباشید! نگاه به زن و بچه مردم، مال حرام و غصبی نکنید. آن‌جایی که خدا امر کرده، شما آن امر را زیرِ پا گذاشته‌اید؛ به‌خاطر همین کور وارد محشر می‌شوید.

یکی از این مهندسها که به‌اصطلاح ولایتی بود؛ اما از جلسه رفت، چندین‌وقت هم با ما دوست بود. یک‌شب خواب دیدم که در بیابان است، چنان نعره می‌زد که یک‌قسمت بیابان را روی سرش گذاشته‌بود. به او گفتم: «چه شده؟!» گفت: «حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) به‌من کارت نمی‌دهد.» من نگاه کردم، دیدم آن‌طرف بساطی است و حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) تشریف دارند؛ دستکش هم‌دست حضرت بود. به او گفتم: «بیا برویم، من می‌گویم به تو کارت بدهد.» گفت: «نمی‌دهد». من جلو رفتم، سلام کردم و گفتم: «بی‌بی‌جان! کارت به این بده!» فوراً کارت نوشت و به او داد. مؤمن به جایی می‌رسد که میان مردم واسطه می‌شود. اگر شما امر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)، امر دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) را اطاعت کنید، آن‌ها امرِ شما را اطاعت می‌کنند، شیعه در قیامت شفاعت می‌کند. این جلسه کارت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است، آن‌را حفظ کنید تا در امان باشید و دل حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) خوش شود؛ وقتی دل حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) خوش شود، دل تمام ائمه (علیهم‌السلام) خوش می‌شود.

اگر امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌فرماید: «کلُّ یوم عاشورا»؛ یعنی همیشه عاشورا بوده؛ اما در آن‌روز افشا شد. وقتی آدم ابوالبشر مبتلا به ترک‌اولی شد و چهل‌سال گریه کرد، گفت: «خدایا! توبه مرا قبول‌کن!» خدا گفت: «به آسمان نگاه کن، مرا به این پنج‌نور پاک قسم بده! این‌ها محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین هستند.» آدم گفت: «وقتی اسم حسین آمد، دلم شکست!» آن‌وقت خدا روضه خواند؛ گفت: «یا آدم! این حسین است که او را در صحرای‌کربلا می‌کُشند و بدنش از تشنگی تَرَک‌تَرَک می‌شود».

عقیده ولایتی من این‌است که امام‌حسین (علیه‌السلام) شب‌عاشورا آب خورد؛ پشت خیمه چاهی زد، تمام اصحاب غسل کردند. این جگرِ امام‌حسین (علیه‌السلام) است که تَرَک‌تَرَک می‌شود که چرا مردم بی‌دین شده‌اند و او را می‌کُشند؟! چرا امامشان را نمی‌شناسند تا بهشت بروند؟! امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌داند تمام این‌مردم جهنمی شده‌اند. اگر می‌خواهید متوجه این مطلب شوید، هیچ‌کجا امام‌حسین (علیه‌السلام) گریه نکرده، فقط وقتی رو به اهل‌کوفه کرد و فرمود: «برای چه مرا می‌کُشید؟!» گفتند: «به‌خاطر بغضی که با پدرت، امیرالمؤمنین داریم» آن‌وقت امام‌حسین (علیه‌السلام) شروع کرد به گریه‌کردن؛ چون دید همه آن‌ها کافر و جهنمی شده‌اند.

فطرس از ملائکه مقرّب بود. امری به او شد که مثلاً شهری را زیر و رو کند. یک‌ذرّه کندی کرد که شاید خدا اراده‌اش برگردد. فوراً پرهایش ریخت و در جنگل افتاد. سیصد سال گریه کرد؛ اما تسلیم بود. در قلبش می‌گفت خدا خواسته که من این‌جا باشم؛ ولی خدا می‌خواست او را رشد بدهد. ملائکه‌ها می‌آمدند و به او نگاه می‌کردند؛ می‌گفتند این مَلَک مقرّب چه‌کار کرده که مورد غضب خدا قرار گرفته؟! فطرس به رضای خدا راضی بود. این‌همه که خدا به او درجه داد؛ چون تسلیمِ امر؛ یعنی آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) شد. حالا فطرس می‌بیند درِ آسمان باز شده، ملائکه‌ها وارد می‌شوند، چشم ماورائی دارد، گناه که نکرده، می‌بیند جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل وارد می‌شوند؛ ملائکه‌ها جشن گرفته‌اند. به‌اصطلاح، وضع عالَم تغییر کرده‌است. وقتی امام‌حسین (علیه‌السلام) در دنیا ظاهر شد، عرش و فرش، آسمان، جنّ و مَلَک، همه در سُرورند. پرسید: «چه‌خبر است؟!» گفتند: «خدا به پیامبر آخرالزمان، فرزندی عطا کرده‌است، ما داریم برای تبریک و تهنیت خدمتش می‌رویم.» گفت: «مرا هم با خود ببرید!» جبرئیل او را روی بالش گذاشت و با خود آورد. وقتی خدمت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) رسید، گفت: «یا رسول‌الله! خدا مرا طرد کرد، سیصد سال در جنگل افتادم.» فرمود: «برو خودت را به گهواره حسینِ من بمال!» تا این‌کار را کرد، بالهایش در آمد و در آسمان پرش کرد و می‌گفت: «مَن مِثلی، کیست که مثل من آزاد کرده حسین است؟!» شما شکر کنید که در مجلس امام‌حسین (علیه‌السلام) نشسته‌اید. این‌جا که می‌آیید مال امام‌حسین (علیه‌السلام) هستید، من هم بشارت می‌دهم که کیست مثل شما؟! حالا شغل هم می‌خواهد. ندا آمد: «ای مَلَک! هر کس به امام‌حسین (علیه‌السلام) سلام داد، تو سلامش را به او برسان!» این اولین شفاعت امام‌حسین (علیه‌السلام) است که روی زمین ظاهر شده، امام‌حسین (علیه‌السلام) تا آسمان دارد شفاعت می‌کند. فطرس از امام‌حسین (علیه‌السلام) شفا خواست؛ اما شما حاجت از مردم می‌خواهید! پول از مردم می‌خواهید! چقدر بدبختید! او در جنگل روی درختی افتاد! شما در دنیا در جهل و نکبت فرو رفته‌اید! اگر ذره‌ای کندی کرد، شما اصلاً کار نمی‌کنید! او سیصد سال طرد شد! شما یک‌بار زنده‌اید! آن‌هم یک عمرِ هفتاد ساله که همه‌اش را به نکبت و بی‌کاری و تنبلی سپری کرده‌اید! شما دارید با امر خدا تندی می‌کنید! آرام باشید! بنشینید سرِ جایتان! رزقتان می‌رسد.

در زیر این آسمان یک زن از غیر بنی‌هاشم، نابغه شد، آن‌هم فضه است. زینب یا اُمّ‌کلثوم جزء بنی‌هاشم هستند. خدا فضه را از بین زنان عالَم انتخاب کرد که شما بدانید اگر مطیع شدید، چقدر احترام دارید! سه‌روز گرسنگی می‌خورَد؛ در صورتی‌که حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) سهمش را به او داد. فضه می‌خواهد چه‌کار کند؟! می‌خواهد هماهنگ با ولایت باشد، یتیم و مسکین و اسیر می‌آیند، سهمش را به آن‌ها می‌بخشد. حالا وقتی اهل‌بیت قصد کربلا داشتند. فضه گفت: «من هم با شما می‌آیم.» گفتند: «فضه جان! احتمال می‌دهیم کشته‌شویم، اسیر شویم.» گفت: «اشکالی ندارد.» ببین اتصالش را از ولایت قطع نمی‌کند. رفقا! بیایید اتصالمان را از ولایت قطع نکنیم. ببین امام‌حسین (علیه‌السلام) با او چه‌کار می‌کند؟! وقتی برای وداع دمِ خیمه آمد، او را دوش‌به‌دوش خواهرش آورد و فرمود: «خواهر جان! خداحافظ! فضه! خدا حافظت باشد! دست از زینب برندار.» حالا فضه اسیر شده؛ اما دست از زینب (علیهاالسلام) برنداشته است. وقتی به مدینه برگشتند، همان‌طور که زینب (علیهاالسلام) گریه می‌کند، فضه هم گریه می‌کند. این‌است که می‌گوید مؤمن، باید به غم و شادی برادرش حاضر باشد. مگر مؤمن دست از برادرش برمی‌دارد؟! اگر دست بردارد، مؤمن نیست. خدا می‌داند هر وقت صلوات می‌فرستم، می‌گویم: «فضه جان! من تو را می‌خواهم، تو قدردانی از زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) کردی، خدمت به او کردی. زهرا جان! من هم تو را و هم دوستت را می‌خواهم».

این‌قدر ولایت به فضه کرامت داده که اگر کسی، خدا را به او قسم بدهد، حاجتش را برآورده می‌کند. دختر فضه داشت به مکّه می‌رفت، شتری داشت که از اول خیلی جالب نبود. سوار شد و راه افتاد. وسط راه پایش شکست، شتر زانو زد و ایستاد. قافله هم رفت و معطل او نشد. دختر فضه دستانش را بلند کرد و گفت: «خدایا! مادر من خدمتکار حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) بوده، مادرم هم مرا دوست داشت؛ یعنی من، إنّه لیس من أهلک نیستم، اهلیت دارم.» اهلیت داشتن؛ یعنی دین داشتن. خدا به نوح گفت: «ای نوح! پسرت اهل تو نیست؛ اگر او را بخواهی، جزء ظالمین هستی». دختر فضه گفت: «خدایا! وسیله‌ای برایم بفرست؛ تا مرا به مقصدم برساند.» فوراً خدا شتری فرستاد، او را سوار کرد و در مسجدالحرام گذاشت. قافله رفت، بار من افتاده‌است بار من، بار کن ای ربّ جلیل به‌حق امیرالمؤمنین، من هستم صغیر و هستم یتیم. بارِ من بار کن به‌حق امیرالمؤمنین. ما باید در مقابل خدا حساب کنیم که بارِ ما افتاده، او باید بارمان را بار کند؛ اما در مقابل ولایت، صغیر و یتیم باشیم؛ آن‌وقت دستمان را می‌گیرد.

رفقای‌عزیز! نمی‌خواهم شما را ناراحت کنم! وقتی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) سینه زهرا (علیهاالسلام) را می‌بوسید، عایشه اعتراض می‌کرد؛ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) ولایت را می‌بوسد، می‌دانست که به او جسارت می‌کنند و فشار به او می‌دهند و میخِ در به سینه‌اش فرو می‌کنند! مگر حضرت‌زینب (علیهاالسلام) گلوی امام‌حسین (علیه‌السلام) را نبوسید؟! چرا دست و پایش را نبوسید؟! آن‌جایی که شمر ملعون به گلوی امام‌حسین (علیه‌السلام) صدمه زد را بوسید. چرا ما نمی‌فهمیم؟! چرا تفکر نداریم؟! چرا می‌خواهند این عمر خبیث را از جنایت نجاتش دهند و ما هم ساکت هستیم؟! بیایید از صراط مستقیم خارج نشوید! بیایید در صراط علی (علیه‌السلام) و زهرا (علیهاالسلام) باشید! صراطی به‌غیر از صراط مستقیم نیست! زَرق و برق دنیا گولتان نزند!

وقتی امام‌حسین (علیه‌السلام) دست بر قلب زینب (علیهاالسلام) گذاشت، زینب (علیهاالسلام) دیگر زینب (علیهاالسلام) نیست، او را متقی کرد؛ نه این‌که زینب (علیهاالسلام) متقی نبوده. ببین من روی این آیه حسابش را می‌کنم و می‌گویم. خدا به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: «من تو را متقی کردم، ولایت به تو نازل کردم.» حالا که می‌خواهد ولایت را به زینب (علیهاالسلام) نازل کند، باید او را چه کند؟ او را متقی کند. حالا که زینب (علیهاالسلام) متقی شد و ولایت به او نازل‌شد، یزید و ابن‌زیاد در مقابل زینب (علیهاالسلام) سگِ کی هستند؟! زینب (علیهاالسلام) مسلّط به کّل خلقت است، نه مسلّط به کلّ ظالم! ظالم در مقابل زینب (علیهاالسلام) مثل یک موش می‌ماند! چون‌که خائن کوچک است. خدا خائن را تأیید نکرده؛ اما شما دنبالش می‌روید! واعظی بود که می‌گفت امام‌حسین (علیه‌السلام) دست بر قلب زینب (علیهاالسلام) نگذاشت! به او گفتم برو زنده باد و مُرده بادت را بگو! چه‌کار به عترت داری؟! وقتی امام‌حسین (علیه‌السلام) برای وداع، درِ خیمه آمد و فرمود: «زینب‌جان! پیراهن‌کهنه به‌من بده!» زینب (علیهاالسلام) غش کرد. حالا لشگر هم هل مِن مبارز می‌طلبد! امام‌حسین (علیه‌السلام) چه‌کار کند؟! دست ولایت بر قلب زینب (علیهاالسلام) گذاشت و به او تصرف کرد. زینب (علیهاالسلام) ولیّ‌الله‌الأعظم شد؛ یعنی آنچه را که ولیّ خدا می‌داند، زینب (علیهاالسلام) هم می‌داند. همه در قلبش است. امام‌حسین (علیه‌السلام) به زینب (علیهاالسلام) فرمود: «خواهرم! در کوفه و شام به پدر ما بد می‌گویند، باید آن‌جا بروی، پرچم یزید و معاویه را بِکَنی و پرچم پدرمان امیرالمؤمنین علی را افراشته کنی! یک خطبه در دروازه‌کوفه و یکی هم در مجلس یزید بخوانی.» زینب (علیهاالسلام) گفت: «برادر! به دیده‌منّت! برادر جان! امرت را اطاعت می‌کنم».

زینب تا زمانی‌که می‌دید برادرش زنده‌است، خوشحال بود. یک‌وقت دید صدای امام‌حسین (علیه‌السلام) نمی‌آید و زمین کربلا می‌لرزد، توجه پیدا کرد، روی تلّ زینبیه آمد، دید اَشقیاء دور حسینش را گرفته‌اند، حسینش در قتلگاه است. حالا ببین زینب (علیهاالسلام) چه‌کار می‌کند؟! این درس را از کجا گرفته؟! از مادرش زهرای‌عزیز (علیهاالسلام). وقتی طناب گردن امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) انداختند و او را به‌مسجد کشیدند، زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) با پهلوی شکسته و صورت نیلی به‌مسجد رفت و گفت: «دست از علی بردارید؛ وگرنه نفرین می‌کنم». ستون‌ها از جا حرکت کرد، مدینه به لرزه در آمد. زینب (علیهاالسلام) دید مادرش علی را برگرداند. همین‌طور که دور امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را گرفته‌بودند، دور امام‌حسین (علیه‌السلام) را هم گرفتند، زینب (علیهاالسلام) پیش ابن‌سعد آمد، ببین خواهش نکرد، گفت: «تو ایستاده‌ای و برادرم را می‌کُشند؟!» زمین کربلا می‌لرزد، دارد اعلام آمادگی می‌کند؛ زینب! اشاره کنی همه این‌ها را زیر و رو می‌کنم. زینب (علیهاالسلام) دارد امر را اطاعت می‌کند. ابن‌سعد بنا کرد گریه‌کردن، ریش نحس نجسش تَرشد. گفت: «کار حسین را تمام کنید!»

دو نفر که با هم رفیق بودند، از ایران به کربلا رفتند و آن‌جا مجاور شدند. گفتند در پناه امام‌حسین (علیه‌السلام) زندگی کنیم. یکی از آن‌ها پینه‌دوز بود، کفش می‌دوخت و تعمیر می‌کرد، دیگری بی‌کار بود. وقتی وارد کربلا شدند، آن پینه‌دوز کارش را شروع کرد، کفش‌های مردم را تعمیر می‌کرد؛ اما آن بنده‌خدا که کار نداشت، دید آن‌جا هوا گرم است، آب در کوزه می‌کرد و درِ خانه‌ها می‌برد و می‌فروخت. روزی به درِ خانه یک یهودی رفت، دختر یهودی در را باز کرد، او هم از آن دختر خوشش آمد و عاشقش شد. وقتی به خواستگاری او رفت، به او گفتند: «اگر می‌خواهی به تو دختر بدهیم، باید دین ما را قبول کنی، ما نمی‌توانیم به مسلمان دختر بدهیم.» خلاصه، چون گرفتار شده‌بود، قبول کرد و یهودی شد، یهودی‌ها هم که پولدار هستند؛ جشن باشکوهی برای ازدواجشان گرفتند. آن رفیق پینه‌دوز، این‌ها را زیر نظر داشت و می‌دید که روز به روز وضع رفیقش بهتر می‌شود. بعد از مدتی این زن و مرد به آندلس و اسپانیا رفتند و سال‌ها با هم زندگی کردند؛ اما این‌شخص در قلبش ناراحت بود که چرا دست از امام‌حسین (علیه‌السلام) برداشت و او را به یک دختر یهودی فروخت؟! یک‌روز زن یهودی دید که شوهرش جای خلوتی پیدا کرده و گریه می‌کند. به او گفت: «ما که زندگی به این خوبی داریم، چرا مرا ناراحت می‌کنی؟! چرا گریه می‌کنی؟!» شوهرش گفت: «من امام‌حسین (علیه‌السلام) را به تو فروختم و یهودی شدم!» همسرش گفت: «اشکالی ندارد، دین تو به این خوبی! خودت به این خوبی! امام‌حسین (علیه‌السلام) به این خوبی! من هم شیعه می‌شوم». سالها گذشت، از آن‌طرف رفیق پینه‌دوز با این‌که مجاور امام‌حسین (علیه‌السلام) بود، همیشه به زندگی رفیقش حسرت می‌بُرد. سرانجام آن‌زن بیمار شد و به شوهرش گفت: «وقتی از دنیا رفتم و مرا با طلاهایم دفن کردند، بیا نبش قبر کن، طلاها را بردار تا وضع مالی‌ات خوب باشد.» بعد از مدتی آن‌زن از دنیا رفت، وقتی شوهرش نبش قبر کرد، دید جنازه همسرش آن‌جا نیست؛ ولی رفیق پینه‌دوزش آن‌جاست. مَلَک نقاله آن‌زن را به وادی السلام و رفیقش که همیشه در حسرتِ مال و ثروت بود را به آندلس انتقال داده‌بود. این‌است که امام‌سجاد (علیه‌السلام) می‌فرماید: «سنگی را دوست داشته‌باشید، با آن محشور می‌شوید.» پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم می‌فرماید: «به عمل هر قومی راضی باشید، جزء همان قوم هستید».

این قدمی که شما برای مجلس ولایت برمی‌دارید، حساب می‌شود. چیزی که دادید، زهرای‌عزیز می‌نویسد، ماشینتان را که روشن کردید، تا بیایید مجلس ولایت، مجلس امام‌حسین (علیه‌السلام)، تا قدری کمال پیدا کنید، تا قدری ولایتتان تقویت شود، تا باطری ولایتتان پُر شود، تا حرف ولایت صحیح بشنوید و ولایت حقیقی را از شما نگیرند، همه را زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) حساب می‌کند. این جلسه، جلسه حسین (علیه‌السلام) است. شب‌عاشورا به احترام عزای امام‌حسین (علیه‌السلام)، ضد و نقیض حیوانات با هم جمع می‌شوند؛ عزای امام‌حسین (علیه‌السلام) تا حتی به حیوانات هم اثر کرده. از مجلس ولایت است که قضایای عاشورا در تمام عالَم پخش می‌شود. کجا شما حرف زده‌اید که ملائکه آن‌را به تمام عالَم پخش کنند؟! بیایید حرف متقی را بشنوید؛ آن‌وقت توحید به قلب شما ابلاغ می‌شود، عزاداری امام‌حسین (علیه‌السلام) ابلاغ می‌شود. درخت‌ها برای امام‌حسین (علیه‌السلام) گریه می‌کنند، شما چرا گریه نمی‌کنید؟! عوض این‌که گریه کنند، امام‌حسین (علیه‌السلام) را کشتند! وای بر من و وای بر امید من!

من به شما گفتم، مجلسی بود به‌نام حضرت‌قاسم، یک‌نفر یک کبریت به ذغال زده‌بود. وقتی آخرِ دهه شد، حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) همه را اسم‌نویسی کرد؛ زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) دفتر دارد؛ این دفتر را برای قیامت شما گذاشته، در آن نوشته چقدر پول دادی! چقدر برنج دادی! چقدر پیاز و رُبّ دادی! تمام را می‌نویسد. مجلسی بود که حاج‌اشرف و حاج‌مظلوم در آن بود که از ماوراء خبر می‌داد. حالا وقتی حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) به آن مَلَک گفت: «همه را نوشتی؟!» گفت: «بله! نوشتم.» حضرت فرمود: «یک‌نفر را جاگذاشتی!» گفت: «چه‌کسی را؟!» عده‌ای هستند به امر زهرای عزیزند، شیعه‌ها قیامت به امرش هستند. حضرت فرمود: «آن‌را که یک کبریت زد، یادت رفت بنویسی.» یک کبریت به ذغال زده تا برای مجلس امام‌حسین (علیه‌السلام) روشن شود، آن‌را هم حساب می‌کند. شما شکر کنید که این جلسه را کمک می‌کنید، حضرت‌زهرا (علیهاالسلام)، این پهلو شکسته را کمک می‌کنید. شکر کنید که پول از دستتان جاری شد، سخاوت جاری شد. شکر نعمت، نعمتت افزون کند، کفر نعمت، نعمت از کفت بیرون کند

خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را می‌گفت: «مادرم در روضه‌ها کفشها را جفت می‌کرد. وقتی مُرد، گفتم مادر! آن‌جا چه‌کاره‌ای؟! گفت کفشدار حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) هستم. حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) به‌من گفت کفش‌های دوستان مرا که برای حسینم گریه می‌کردند، جفت کردی، بیا این‌جا کفشدار من باش!»

هیچ مقامی در دنیا حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) را نمی‌شناسد. حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) تسلیم خداست؛ خودش حجّت خداست. در جوّ خلقت نگاه کرد، دید خدا بهتر از امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) ندارد و فقط او را دوست دارد، حالا با همه مقامش جانش را فدای امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) می‌کند. با همه مقامش به مجلس ولایت تشریف می‌آورد؛ چون متقی محبت و صفات دوستان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و همسر عزیزش را به عالَم پخش می‌کند.

رفقای‌عزیز! امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) به این جلسه ما نظر دارد، به متقی فرمود: «حسین! آن‌هایی که از جلسه رفتند، که رفتند. غصه نخور! این‌هایی هم که هستند، می‌روند». چطور این جمله را فرمود؟! امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌گوید کسی کامل در این جلسه نیست؛ اگر کامل بودند که نمی‌رفتند. کسانی‌که از جلسه می‌روند، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) به آن‌ها نظر ندارد؛ می‌روند و طرفدار عمر و ابابکر می‌شوند. خوش به حال کسی‌که از جلسه نرود تا زمان رجعت! رفقا! ان‌شاءالله این‌جا بمانید! اگر خدا و ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) به شما نظر کنند، دیگر گناه و خیال نمی‌کنید. چطور بشود که آن‌ها نظر کنند؟ باید به‌فکر محبوبتان باشید، نه مقصد خودتان. محبوبتان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشد، محبوبتان این جلسه باشد.

من از شما تقاضا می‌کنم حافظ مجلس ولایت باشید. حرف ولایت از این‌جا به ماوراء قسمت کرده می‌شود؛ چون امیرالمؤمنین علی (عجل‌الله‌فرجه)، حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) و امام‌حسین (علیه‌السلام) در این مجلس آمده‌اند. حرف آن‌ها از این‌جا به تمام ماوراء پخش می‌شود. جلسه ولایت را از ناموس خود بالاتر بدانید؛ شما ناموس را حفظ می‌کنید؛ اما ولایت، شما را حفظ می‌کند. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به درِ دکان میثم می‌رفت و به او سر می‌زد؛ چون ولایتش را حفظ کرده‌بود؛ حضرت (علیه‌السلام) به محبت خودش سر می‌زد. زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) و ائمه (علیهم‌السلام) هم که به خانه متقی تشریف آورده‌اند، می‌آیند تا هم تأیید و هم تشکر کنند. باید قدردانی کنیم.

تمام خلقت صغیر است، اگر کبیر باشد یک اختیاری دارد. در ماوراء این حرف‌ها گفته می‌شود، حرف دنیا نیست. آن‌جا کاری به‌غیر از مقصد خدا ندارند، حرف دیگری نیست که آن‌جا بزنند؛ اما دنیا همه‌اش حرف دنیاست. من در جوّ ماوراء هستم که قلبم می‌گوید علی! چیز دیگری نیست که بگوید! دلم می‌خواهد قلب شما هم ماورایی باشد، این‌جا ماوراء نیست؛ اما قلب شما به ماوراء اتصال می‌شود.

رفقای‌عزیز! خدا و ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) این جلسه ما را تهیه کرده‌اند؛ از این‌جا نروید. این‌جا که می‌آیید خسته‌تان نکند؛ وگرنه می‌روید. زمان امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) هم همین‌طور بود، خسته شدند که طرف معاویه رفتند. شما هم از سخاوت خسته می‌شوید که طرف شیطان می‌روید. وای بر شما! هر کدام که بخواهید کارشکنی کنید و از این‌جا بروید، زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) را ناراحت کرده‌اید. من این‌جا نشسته‌ام؛ اما همیشه به‌فکر مردم هستم، ذکر می‌گویم، «یا ابوالفضل! یا علی!» می‌گویم. اصلاً چیزی ندارم. شما هم باید این‌طوری باشید تا نروید.

عزیزان من! این حرف‌ها را بایگانی نکنید؛ هر دفعه نگاهی به آن کنید؛ عشق دنیا شما را از آن جدا نکند. بعد از من این حرف‌ها زده نمی‌شود، با همین حرف‌ها مطالعه کنید. ما نباید حرف دیگری بزنیم؛ اگر با این حرف‌ها صحبت کنید، با امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) محشور می‌شوید. با همدیگر هماهنگ باشید و یکدیگر را به‌خاطر ولایت بخواهید، با هم تماس تلفنی داشته‌باشید؛ آن‌وقت با این حرف‌ها شریک می‌شوید. دنبال هیچ‌کسی هم نروید.

مجلس ولایت آمدن، پاسخ به فرمایشات حضرت‌زهراست. متقی راجع‌به حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) خیلی غیرت دارد؛ وقتی اسم حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) آورده می‌شود، ابعادش به‌هم می‌ریزد؛ اما ما که مثل متقی نیستیم. بیایید نسبت به جلسه ولایت غیرت داشته‌باشید! از سرِ کارتان که می‌آیید، نگاهی به این حرف‌ها کنید، با آن عشق کنید تا با آن محشور شوید؛ عشق جاویدانی یعنی این، عشق با ولایت جاودانی است.

هر کسی باید به مجلس ولایت کمک کند؛ یکی با حرفش، یکی با مالش، یکی با قدمش. حفظ جلسه ولایت از حرفش مهم‌تر است. این جلسه معراج است، از معراج هم بالاتر است؛ چون در معراج فقط خودتان را هدایت کردید؛ اما در جلسه ولایت مردم را هدایت می‌کنید. الآن این جلسه امانت است؛ باید آن‌را به‌دست امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) برسانید. والله، اگر از این جلسه بروید، پشت به امر کرده‌اید نه به‌من. به شما قول می‌دهم که اگر جلسه را ترک نکنید، درکش را به شما می‌دهند. سلمان و اباذر و میثم و مقداد ماندند؛ شما هم بمانید. حضور شما در جلسه توفیق است، توفیقش آن‌است که ائمه‌طاهرین (علیهاالسلام) باید کمک کنند؛ وگرنه به راه خودتان می‌روید. حضور این مجلس، حضور امام است. کجا برویم که حضور امام باشد؟! حضور امر امام است. این جلسه تکذیب دشمنان ولایت و تأیید ولایت است. شما حضور خودتان را شرط بدانید نه این‌که پیش من بیایید؛ آن‌وقت از وجود هم استفاده می‌کنید. من مریدخواه نیستم، امرخواه هستم؛ یعنی کسی‌که امیرالمؤمنین علی (علیهاالسلام) را دوست داشته‌باشد، فقط او را می‌خواهم. خدا منّت بر سر من گذاشته که شما را به‌من داده، مرا هم به شما داده‌است؛ اما شما مرا نفروشید؛ من والله، بالله، به‌دینم شما را نمی‌فروشم.

مجلس ولایت آب زندگانی است. آب زندگانی را باید ولایت بدهد؛ چون آن‌ها دائم زنده‌اند، می‌توانند به شما بدهند؛ آن‌وقت دائم زنده‌اید. آب زندگانی که اسکندر می‌خواست برای زندگی موقت است؛ ولی ولایت برای زندگی جاویدانی است. الآن شما در آب زندگانی آمده‌اید، روح و جان شما باید این حرف‌ها را بیاشامد و بخورد. آب زندگانی این‌است که نظری به شما بکنند، آن نظری که امام می‌کند، شما همیشه زنده و جاویدان هستید. پیشروی شما این بوده که فکرتان هیجانی بوده و در مجلس ولایت شفا گرفتید، روح شما شفا گرفته‌است. قدردانی کنید!

امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید: «من حسرت می‌برم به جایی‌که حرف ما خانواده زده می‌شود.» امام به چه‌چیزی حسرت می‌برد؟! مگر خودش محتاج است؟! نه! حرفِ من این‌است که هنوز نزده‌ام، الآن می‌خواهم بزنم؛ امام‌صادق (علیه‌السلام) احتیاج به هل مِن ناصر دارد، به هل مِن ناصرِ شما حسرت می‌برد؛ می‌بیند شما دارید ائمه (علیهم‌السلام) را یاری می‌کنید و در این مجلس افشای ولایت می‌کنید؛ یعنی دوستِ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) درست می‌شود. امام از این خوشش می‌آید و حسرت می‌برد؛ وگرنه او که احتیاج ندارد، نَفَسِ تمام خلقت در قبضه قدرت امام است.

زمانی‌که در جلسه ولایت صرف می‌شود، در کامپیوتر جهانی نوشته می‌شود و عمرتان کلید نمی‌اندازد. شما خوشحال باشید! چرا جای دیگر می‌روید؟! امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) در خانه من آمده، جای دیگر نمی‌رود، علی (علیه‌السلام) این‌جاست! من عقیده‌ام این‌است که چشم تمام ماورای خلقت و نظرشان به این‌جاست. کجا می‌روید؟! این‌خانه قیامت است. وقتی به این جلسه کمک می‌کنید، باید در فکر باشید که به خواست زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) کمک می‌کنید، آن‌وقت از جان و دل می‌پذیرید؛ چون حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) می‌خواست جلسه ولایت تشکیل بشود؛ اما نشد. شما چه زحمتهایی کشیدید! یک‌چیزی که این‌جا می‌آورید، عقیده‌تان این‌باشد که کمک به امر حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) کرده‌ایم؛ چون خواستش، تشکیل چنین جلسه‌ای است. به درِ خانه مهاجر و انصار رفت، آن‌ها نیامدند؛ اما شما خودتان آمده‌اید، در قلبتان حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) عنایت کرده‌است که به این‌جا آمده‌اید، قدردانی کنید!

رفقا! شکر کنید که در این مجلس، در نظرگاه حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) و محبت او قرار دارید. شما با خدا شریک می‌شوید. خدا علی (علیه‌السلام) و زهرا (علیهاالسلام) را می‌خواهد، شما هم می‌خواهید؛ پس شریک شدید بی‌سرمایه. حرف را برای شما بردم بالا. شما را با خدا شریک کردم، قدر بدانید! توجه کنید! خدا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) و امام‌حسین (علیه‌السلام) به شما داده، چرا توجه ندارید؟! آیا شکرانه نمی‌کنید؟! خدا هستی‌اش را به شما داده، به کجا دیگر می‌خواهید برسید؟! چرا مرا ناراحت می‌کنید؟! خدا ناموسش را به شما داده. بفهمید چه‌چیزی به شما داده‌است؟! وقتی محبت زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) را داده، خودِ زهرا (علیهاالسلام) را داده‌است.

رفقای‌عزیز! معرفت را باید از حضرت‌علی (علیه‌السلام) و حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) بخواهید؛ تا نظری به شما کنند و در قلبتان بریزند. آرام باشید! شب و نصف‌شب به زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) متوسل شوید! اشکی بریزید و بگویید: «زهرا جان! دل مرا باز کن، زهرا جان! چشم مرا عالَم‌بین کن، زهرا جان! ایرادی‌ها را از قلب من بیرون کن. زهرا جان! این وسوسه‌ها را از من بگیر». اگر نگرفت.

خدا رحمت کند آقای‌خوانساری را که بنا کرد زحمت‌هایی که در دنیا هفتاد سال، هشتاد سال کشیده را بگوید، بعد گفت تمام این‌ها نابود است؛ محبت زهرا (علیهاالسلام) باقی است. خوانساری! چه آورده‌ای؟ محبت زهرا (علیهاالسلام) را. همان‌طور که محبت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نجات‌دهنده است، محبت فاطمه‌زهرا (علیهاالسلام) هم نجات‌دهنده است. محبت حضرت‌زهرا (علیهاالسلام)، محبت تمام چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) است. اصلاً محبت حضرت‌زهرا (علیهاالسلام)، محبت خداست.

خدایا! به ما هم محبت زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) را بِده، آن‌را در قلبمان زیاد کن. محبتش را در قیامت ببریم؛ تا خدا و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)، ما را تحویل بگیرند.

خدایا! زهرای‌عزیز (عجل‌الله‌فرجه) از ما راضی باشد، از آن‌هایی باشیم که به ما راه بدهد. اصلاً امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) و امام‌حسین (علیه‌السلام) هم به اجازه مادرشان زهرا (علیهاالسلام) هستند، بالاتر ببرم؟! امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) هم به اجازه‌اش است، زهرا (علیهاالسلام) هم به اجازه آن‌هاست؛ آن‌ها نور واحدند؛ با هم نجوا می‌کنند.

خدایا! دل رفقای مرا گنجینه زهرا (علیهاالسلام) قرار بده. قلب و دلشان را محل عبور دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) قرار بده. شیطان در آن‌ها رفتار نکند.

خدایا! دین ما طعمه شیطان نشود. همه می‌خواهند دین ما را ببرند، کسی نمی‌خواهد دین به ما بدهد.

خدایا! ولایت ما را حفظ‌کن. تتمه عمر ما را در راه خودت قرار بده. اتصالمان قطع نشود، تا قیامت داشته‌باشیم، پیش حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) سربلند باشیم، دنیا ما را نَبَرد.

خدایا! حمایت از ولایت کنیم، حمایت از حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) کنیم؛ چون آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) هم همین را می‌گوید: «مادر جان! یک‌نفر از تو حمایت نکرد! همه مسلمان‌ها غیر مسلمان بودند.» خدایا! ما را حامیِ ولایت قرار بده و با همین عقیده بمیریم؛ آن‌وقت حمایت از کل خلقت کرده‌ایم.

خدایا! به ما توفیق بده، وقتمان و جانمان را فدای ولایت، فدای امر تو، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) کنیم.

خدایا! تو را به‌حق امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) همه رفقا را تسلیم ولایت کن. تسلیم حرف ولایت کن. ان‌شاءالله تفرقه در میان شما نیفتد و همه هماهنگ باشید. همه یک وجود باشید، پیش من یک وجودید. خدایا! معرفت به ما بده که اتصال به‌وجود امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشیم.

خدایا! اگر ما زهرا (علیهاالسلام) پرست نیستیم، زهرا (علیهاالسلام) خواه باشیم.

خدایا! تو را به‌حق حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) که وجودش همیشه جاویدان است، به‌حق وجود ائمه (علیهم‌السلام) که وجودشان همیشه جاویدان است، رفقای مرا جاویدان قرار بده. خدایا! عقایدی که دارند، از عقایدشان برنگردند.

خدایا! ما در مقابل ولایت کُرنش کنیم، قدرت نداشته‌باشیم، قدرت از ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) بخواهیم.

خدایا! قدرت به ما بده. این قدرت را صرف قدرت کنیم؛ قدرتِ تمام قدرت‌ها امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام)، زهرای‌عزیز (علیهاالسلام)، امام‌حسین (علیه‌السلام) و متقی است؛ صرف آن‌ها کنیم.

خدایا! تو را به‌حق امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)، این رفقای من محبّ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هستند، از محبّ بالاتر نیست؛ این محبت را از آن‌ها نگیر.

خدایا! به ما عُمرِ با سلامت بده، عمری که علی (علیه‌السلام) و زهرا (علیهاالسلام) و حسین (علیه‌السلام) و متقی داشته‌باشیم. عُمری که بخواهیم دنبال خلق برویم، آن‌را قطع کن.

صبر کن یا فاطمه، ای بانوی پهلو شکسته، آن طبیب دردمندان با شیشه دارو و درمان خواهد آمد.

یا علی

ارجاعات

  1. دیوار
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه