منتخب: آقا علی اکبر 3
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است. حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
ما هر سال یک روضه آقا علیاکبر (علیهالسلام) میخواندیم، حالا برایتان بخوانم. [۱] آقایان اینجا آمدند و از من یک سؤالی کردند. گفتند: امام حسین (علیهالسلام) سر بدن مبارک آقا علیاکبر (علیهالسلام) چند صیحه زد. اینقدر گریه کرد و صیحه زد! گفتند: نظر شما چیست؟ گفتم: نظر من این است که امام حسین (علیهالسلام)، آقا علیاکبر (علیهالسلام) را در راه خدا داده. شما اگر بخواهید این چیزها را مطّلع شوید، باید چند تا روایت و حدیث را روی هم بریزید و بگویید! یک روایت کفایت نمیکند. بعضی روایتها مثل ضد و نقیض میماند، بعضیها را به بیمعرفتها و بعضیها را به بامعرفتها گفتند. باید شما حرفها را بدانید!
حالا وقتی آقا علیاکبر (علیهالسلام) میخواهد به میدان برود، امام حسین (علیهالسلام) میگوید: خدایا! علیاکبرم که «خُلقاً، خَلقاً، علماً برسول الله» است را خدایا! فدای امر تو کردم؛ یعنی امر تو به من واجب است. حالا عقیده من این است که امام حسین (علیهالسلام) که سر بدن آقا علیاکبر (علیهالسلام) اینطوری میکند، میبیند که اینهایی که علیاکبر (علیهالسلام) را کشتند، رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) را کشتند. علم را کشتند، حِلم را کشتند، دانش را کشتند، همه اهل جهنّم شدند. والله، امام حسین (علیهالسلام) دارد برای آنها گریه میکند. خیلی این حرف به او چسبید. گفتم: امام حسین (علیهالسلام) که علیاکبر (علیهالسلام) را در راه خدا داده است که گریه نمیکند. چرا برای علیاصغر (علیهالسلام) گریه نکرد؟ [۲]
وقتی آقا امام حسین (علیهالسلام) به طرف کربلا حرکت کرد، هشدار هم میداد به آنهایی که با او بودند. البتّه یک عدّهای در راه با امام حسین (علیهالسلام) همراه شدند، مثل زهیر. حالا امام حسین (علیهالسلام) میخواست هشدار بدهد، فرمود: دیدم که مَلکشی است، ندا داد: این جمعیّت دارند میروند رُو به مرگ. اوّل کسیکه حرف زد، آقا علیاکبر (علیهالسلام) بود؛ گفت: باباجان! مگر ما برحقّ نیستیم؟ گفت: چرا بابا! گفت: مگر ما از مرگ میترسیم؟ مرگ باید از ما بترسد، ما که از مرگ نمیترسیم، این هشدار بود. [۳] امام یکی علیاکبر (علیهالسلام) و یکی قاسم (علیهالسلام) را حالیشان کرد، گفت: بابا! مرگ در مقابل شما چهجور است؟ گفت: باباجان! من فدا میشوم، طوری نیست. من فدای امر تو میشوم، تو امام زمانِ مایی، پدری یک حرفی است؛ اما تو امام زمانِ مایی، امرت را اطاعت میکنم. [۴]
اوّل کسی را که آقا امام حسین (علیهالسلام) روانه کرد پیش لشکر، آقا علیاکبر (علیهالسلام) بود. خب، باید پسرش را روانه کند، (تو هی میرفتی هل میدادی آنجا مردم را، خودت بیا جلو! خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، هل نده!) امام حسین: گفت علیجان! قربانت بروم، یک خرده جلوی من راه برو! (خدا إنشاءالله، باطن امام زمان، جوانهایتان را به شما ببخشد! جوان خیلی خوب است، علیالخصوص جوانی که مطیع خدا و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و پدرش باشد. شما پدرها دعا کنید در حقّ جوانهایتان! من والله، دعا میکنم، شما هم بکنید! امام حسین اینقدر علاقه داشت به این جوانش. من دارم میگویم عزیزان! تمام شما هم باید همینطور باشید. محبّت به ولایت داشته باشید! چقدر جِز میزنم! امام حسین (علیهالسلام) علاقهای که به علیاکبر (علیهالسلام) داشت، برای ولایتش بود. حالا وقتی به میدان آمد، همه گفتند: این رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) است، گفت: این علی (علیهالسلام) است. حالا یک چنین بچّهای را امام حسین (علیهالسلام) دارد قربانی میکند.) یک قدری راه رفت، بعد فرمود: علیجان! قربانت بروم، فدایت بشوم، یک کار دیگر هم بکن! برو خیمه با عمّهات خداحافظی کن! آقا علیاکبر (علیهالسلام) آمد، گفت: عمّهجان! خداحافظ! تاحتّی گفت: ای فضّه! ای کنیز مادرم! خداحافظ! یک وقت دید سکینه دارد دورش میگردد، سکینه خیلی شیرینزبان بود، هی دور علی (علیهالسلام) میگشت. گفت: خدایا! اگر آسیبی میخواهد به او برسد، به من برسد. آی سکینهجان! فدای خاک کف پایت بشوم، آخر، تو با تقدیر خدا سازش نداشتی، خدا تقدیر کرده علی (علیهالسلام) شهید بشود. [۵]
خدایا! امام حسین! تو را به حقّ جوان خودت، آقا علیاکبر (علیهالسلام)، جوانها را همه را حفظ کن! از بلاها حفظشان کن! عاقبتشان را به خیر کن!
همینطور که حسینجان! جوانت رستگار بود و رستگار شد، این جوانهای حضّار در مجلس، همه را رستگار کن!
خدایا! دعای ما را در حقّ این جوانها مستجاب بفرما! [۶]