امامرضا
امامرضا | |
کد: | 10029 |
---|---|
پیدیاف: | دریافت |
پیدیاف (موبایل): | دریافت |
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفوا أحد است.
حضرتزهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است.
به اولیای امور کار نداشتهباشید.
بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیبنالحسین و أولاد الحسین و أهلبیتالحسین و اصحاب الحسین و رحمةالله و برکاته
عزیزان من! این حرفها القای خداست و بر زبان متقی جاری میشود؛ چون متقی میخواهد مردم بدانند و به آن عمل کنند. این حرفها به قلب متقی نازل میشود؛ برای اینکه آنرا به مردم بگوید. امامرضا (علیهالسلام) بهمن فرمود: حسین! تو را هادی قرار دادیم، گفتم: آقاجان! شما خودتان هدایتکُن هستید؛ فرمود: تو راهنما باش، برو خلقت را به ولایت راهنمایی کن! گفتم: شما که فرمودی این جوانان را راهنمایی کن، به اینها لیاقتی بده که امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) حرفهایش را در چاه نزند، به اینها بزند. آقاجان! من هر شب یاد پدرت موسیبنجعفر (علیهالسلام)، یادِ آن عزیزکردهات جواد الأئمه (علیهالسلام)، یاد مادرت نجمه و خواهرت حضرتمعصومه (علیهاالسلام) هستم، تو هم یاد ما باش! فقط چیزی که از شما میخواهم از خدا بخواه که توفیق افشای ولایت بهمن بدهد که ولایت را افشا کنم. تو را بهحق جوادت (علیهالسلام)، مرا سخنگوی ولایت قرار بده! سخنگو باشم، سخن هدایت بگویم، نه سخن جنایت. رفقا! متقی به امر امامرضا (علیهالسلام) این حرفها را به شما میگوید؛ قدردانی کنید!
متقی مشکلات مردم را حل میکند. زبانش، زبان خدا و ائمه (علیهمالسلام) است. امرش امر آنها، خیالش خیال آنها، رَوِیه اش رَوِیه آنهاست. هیچچیزی در این دنیا برایش چیز نیست، مگر اینکه از ماوراء بگیرد و به شما بدهد؛ بهخاطر همین میفرماید پیش متقی بروید. قلبش گنجینه است. متقی روح است و مردم جسمند. جسمش در دنیا، اما روحش در سماوات است؛ همهجا میرود. حافظ و نگهبان شماست، گذشته و آینده را به شما میگوید. کدامتان عبرت گرفتید؟! متقی قلوب مردم را میبیند، مقصدشان را میفهمد و آنهایی که با کارهای تأیید نشده آشنا هستند را میشناسد. بیایید از کارهایتان توبه کنید!
منافق در ظاهر، کاری بهنام اسلام و دین میکند، اما مقصد دیگری دارد و میخواهد آنرا عملی کند؛ ایناست که میگویم دنبال خلق و بدعتگذار نروید. هارون، امام موسی کاظم (علیهالسلام) را شهید کرد؛ حالا که پسرش مأمون به خلافت رسید، دید مردم دارند پنهانی به پدرش بد میگویند و او را لعنت میکنند؛ میخواست به ملت بگوید که من اینکاره نیستم؛ درستاست که پدرم اینکار را کرد، اما من مثل او نیستم؛ برای اینکه مردم او را بخواهند. چهار نفر را دنبال امامرضا (علیهالسلام) فرستاد و به آنها گفت: علیبنموسی را با احترام بیاورید! شترش هر کجا خواست بایستد و علف بخورد! هر وقت خواست حرکت کند، اجازه دهید! مبادا یک تازیانه به شترش بزنید! شما در اختیار امام باشید، نه او در اختیار شما! احترامی میکند که ظاهرش اسلام و ولایت است، اما در باطن منافق است!
روایت داریم: وقتی امامرضا (علیهالسلام) با جواد الأئمه (علیهالسلام) به مکّه آمد، مردم دیدند که جواد الأئمه (علیهالسلام) خودش را به زمین انداخته و همینطور اشک میریزد. پرسیدند: آقازاده! قربانت برویم! چرا گریه میکنی؟ فرمود: پدرم دارد با خانهخدا وداع میکند، دیگر به مکّه نخواهد آمد. آن خطبهای هم که امامحسین (علیهالسلام) در جبلالرّحمه خواند، دارد با مکّه و مِنا، مروه و حَجَرالأسود وداع میکند؛ چهکسی اینرا میدید و میفهمید؟ اهلش میدیدند و میفهمیدند؛ اما کسی اهلیت ندارد!
وقتی امامرضا (علیهالسلام) میخواست از مدینه به سمت طوس حرکت کند، اهلبیتش را جمع کرد و به آنها فرمود: برایم گریه کنید! گفتند: آقاجان! گریه که برای مسافر میمنت ندارد! ببین اهلبیتش هم نمیفهمند! ولایت، فهمیدنش خیلی مشکل است! به امام میگویند گریه برای مسافر خوب نیست! امام فرمود: جانِ من! آن برای کسی است که از مسافرت برگردد، من که برنمیگردم! امام میخواست به آنها بگوید که مأمون خُدعه کرده؛ ایناست که میگویم عزیزان من! تسلیم امام باشید، چون و چرا نکنید. الآن امامزمان (عجلاللهفرجه) در ظاهر نیست، اما امرش که هست؛ بیایید امرش را اطاعت کنید!
حالا حضرت را شهر به شهر میآوردند، یکروز یا دو روز در شهر قم بودند. امام دستور داد که چاه بزنید، چاه از آنزمان درآمدهاست. خیلی وضع مردم ناجور بود، چالههایی داشتند که آب باران را در آن جمع میکردند و با آن زندگی میکردند. این چالهها آب کثیفی داشت، چون یکسال باید باران بیاید و در آن جمع بشود. در مدرسه رضویه قم چاهی زدند که هنوز هم هست و پُر از آب است.
شهر به شهر آمدند، امام را احترام کردند، تا به نیشابور رسیدند. مردم هم خیلی استقبال کردند؛ خانههایشان را مرتب کردند، خدمت امام آمدند و او را دعوت کردند. مأمون از استقبال مردم ترسید؛ کلاً بنیعباس از ائمه (علیهمالسلام) خیلی میترسیدند، منصور هم کسی را درِ خانه امامصادق (علیهالسلام) گذاشت، که حتی یکنفر هم نرود از امام سؤال کند و امام حرف بزند. امامصادق (علیهالسلام) فرمود: بنیعباس بیشتر از بنیامیّه، ما را اذیت کردند؛ چونکه بنیعباس، اکثرِ ما را کشتند و منافق بودند. حالا حضرت فرمود: هر کجا شترم برود؛ چون امام خانه هر کسی برود، بقیه میگویند چرا خانه ما نیامدی؟! اصلاً یک انفجاری ایجاد میشود. اینجاست که دوباره مردم سقوط کردند. عدهای گفتند: ببین امام هم اختیارش را به شترش دادهاست! این شتر مثل شتر امامسجّاد (علیهالسلام) است، مثل ذوالجناح است. وقتی امام سوارش شده، آن انسانیت وجود مبارک امام به این حیوان اثر کردهاست. امامرضا (علیهالسلام) مانند جدّش رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) است که وقتی از مکّه به مدینه هجرت فرمود، هر کسی میگفت به خانه ما بیایید، حضرت به وحی الهی فرمود: هر کجا شترم برود، چون او از طرف خدا مأمور است.
شتر از شهر بیرون رفت، یکخانه کوچکی بود، زنی بود که شوهر نداشت، شتر زانو زد. امام فرمود: یا اُمّاه! اجازه میدهی که ما داخل خانهات شویم؟ گفت: افتخار میکنم. امام میخواهد حُجّتاللّهیاش را معلوم کند. آنزن برایش سیب آورد، حضرت آنرا خورد و هستهاش را در باغچه خانه انداخت، فوراً درختی شد و سیب داد. هر کسی از آن میخورد، فوری شفا میگرفت. برگهایش را به حیوان میدادند، میخورد و خوب میشد. این زن، بچه یتیم داشت، امام میخواست یک بیچارهای را باچاره کند.
ببین چهجور امر را اطاعت میکند؟! آن زنی که تمام اهل نیشابور به او توجهی نمیکردند، امام دلش را خوش میکند. کجا شما امر را اطاعت میکنید؟! والله، اگر قوم و خویشی داشتهباشید که از اولیایخدا هم باشد، اما به ظاهر مال دنیا نداشتهباشد، به او توجه نمیکنید؛ در عقد دختر و پسرتان دعوتش نمیکنید. همینطور امامرضا (علیهالسلام) دارد به ما میگوید که به هر کسی، امام و خلیفه نگویید. خلیفه خدا کسی است که تمام امکانات عالَم در قبضه قدرتش است، رشد درختان در قبضه قدرتش است، میوهها باید به اجازه او تولید شود، برگ درختان به اجازه او بریزد. درختی که امامرضا (علیهالسلام) آنرا نشانده است، شفا میدهد، چون دست حضرت به آن خوردهاست.
حضرت حرکت کرد؛ نوشتهاند: جمعیت خیلی زیاد بوده، همه فرهیخته بودند، چندین هزار قلمدان طلا آنجا حاضر کردند و گفتند: یابن رسولالله! حالا که خانه ما نیامدی، روایتی که از جدّت، رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) بیواسطه است را برای ما نقلکن. جگرم از دست آنهایی که بهاصطلاح امام را میخواهند، کباب است. ببین نمیگویند از خودت بگو! نمیگویند تو حجت خدایی و بالاتری؛ میگویند روایتی از جدّت برای ما بگو! امام بر سینه مبارکش زد و فرمود: «قال الله تعالی: کلمةُ لا إله إلّا الله حِصنی، فَمن دَخل حِصنی أمن مِن عَذابی، بِشَرطها و شُروطها و أنا مِن شُروطها.» شرط لا إله إلّا الله ما خانواده هستیم؛ یعنی لا إله إلّا الله بدونِ ما خانواده، لا إله إلّا الله نیست. شما باید کارکردتان لا إله إلّا الله باشد؛ یعنی به امر باشید و آنرا اطاعت کنید، نه اینکه فقط لا إله إلّا الله بگویید.
مأمون به ظاهر از امامرضا (علیهالسلام) خیلی استقبال کرد، خانهای کنار کاخ خودش به او داد. دید تمام حیوانهایی که آنجا هستند، رو به خانه امام و پشت به خانه مأمون کردهاند. مگر خلق میتواند جلوی خواست خدا را بگیرد؟! مأمون مجلسی تشکیل داد و امامرضا (علیهالسلام) را هم دعوت کرد. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: دانشمندترینِ تمام بنیعباس، مأمون است؛ خوشش میآمد علماء را جمع کند و بحث علمی کنند. مجلسی تشکیل داد، اما منافقی خودش را دارد اجرا میکند.
از اول دلقکها بودند، شیاطین تا حتی به آسمان هم میرفتند، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) جلوی آنها را گرفت. مأمون حضرت را مهمان کرد و دلقکی آورد، شخصی بود که کارهای خارقالعاده میکرد. حضرت یک لقمه غذا برداشت که بخورد، لقمه از دهانش پرید، امام به آن دلقک فرمود: آرام بگیر! دو مرتبه اینکار را کرد و باز لقمه پرید. حضرت نصیحتش کرد و فرمود: آرام بگیر! وقتی برای بار سوم تکرار کرد، امام رو کرد به عکسِ دو شیری که روی پرده بود و گفت: بخورید این دشمن خدا را! ببین این دلقک، دشمن امام است؛ اما میفرماید دشمن خدا را، نفرمود دشمن مرا بخورید! این دو عکس، دو شیر شدند و دلقک را خوردند، یک لکه از خونش هم روی زمین نریخت. آن دو شیر نگاهی به مأمون کردند و به امام گفتند: او را هم بخوریم؟ امام فرمود: نه! مردم باید با این امتحان بدهند. مأمون دلقک میآورد، تا امام را اذیت کند؛ اما خودش رسوا میشود.
امام، زبان حیوانات را میداند، حیوان هم زبان امام را میداند. امامرضا (علیهالسلام) آشنای کل خلقت است، مگر آهوان امام را نشناختند؟! آهویی در نزدیکی طوس در بند صیاد بود؛ شکارچی نمیخواست او را بکشد، میخواست او را بفروشد؛ وقتی آهو حضرت را دید، گفت: «السلام علیک یابن رسولالله، یابن امیرالمؤمنین، یابن فاطمة الزهرا»، آقاجان! من دو بچه دارم که آنها منتظرم هستند و دو شبانهروز است که چیزی نخوردهاند، مرا از دست این صیاد نجات بده. امام به صیاد فرمود: بگذار تا این آهو پیش بچههایش برود، شیر به آنها بدهد و بازگردد! صیاد تند شد و گفت: وحشی صحرا کِی رَوَد و دوباره بیاید؟! امامرضا (علیهالسلام) شترش را گرو گذاشت، تا آهو را آزاد کند. این آهو دارد با امامرضا (علیهالسلام) حرف میزند، شما با چهکسی حرف میزنید؟! جگرم از دست بیشتر شما خوناست!
وقتی آهو پیش بچههایش رفت، آن دو بچه آهو گفتند: مادرجان! کجا بودی؟ گفت: من گیر صیاد بودم، امامرضا (علیهالسلام) ضمانت کرد و مرا پیش شما فرستاد؛ بیایید شیر بخورید، من باید بروم، امامرضا (علیهالسلام) آنجا معطّل است. آنها گفتند: والله! نخوریم شیر؛ تا نبینیم رُخِ امامرضا (علیهالسلام) را. یکوقت صیاد دید آهو با بچههایش دارد میآید. آن بچه آهوها از روزیشان گذشتند که امامرضا (علیهالسلام) را ببینند؛ وقتی آدم این قضایا را میشنود، از خودش ناراحت میشود که چرا کسری دارد؟! از آنموقع به بعد، سلاطین در حومه مشهد به احترام آن آهوان، دیگر شکار نمیکردند.
زنی بود که ادّعا میکرد: من زینب هستم! به او گفتند حضرتزینب (علیهاالسلام) که از دنیا رفته و مَزارش در شام یا مصر است! گفت: نه! من به عرض هر چند سال، بدنم طوری میشود که جوان میشوم. از امامرضا (علیهالسلام) پرسیدند: آقاجان! درست میگوید؟ امام فرمود: خون و گوشت و پوست ما برای درندهها حرام است، ما را نمیخورند، به ما احترام میکنند و کاری به ما ندارند، او را به باغوحش ببرید. وقتی آنزن را نزدیک باغوحش آوردند، گفت: من دروغ گفتم! اگر اینطور است، خودِ امام داخل باغوحش برود!
چقدر حیوانات باادب هستند! وقتی امام داخل شد، دیدند شیر پیری نزد امام آمد و به حضرت التماس کرد. با امام حرف زد و گفت: وقتی غذا میآورند، تا من دو لقمه بخورم، بقیه شیرها تمام غذاها را میخورند و همیشه گرسنهام. فوراً امام به شیرهای جوان دستور داد: وقتی غذا میآورند، بگذارید این شیرِ پیر غذایش را بخورد، بعد بقیه بیایند و غذا بخورند؛ حالا تمام آنها امر امام را اطاعت کردند. حیوانات حرف حضرت را میشنوند، چرا حرف امامزمان (عجلاللهفرجه) را نمیشنوید؟! چرا آنچه را که تکذیب است، تأیید میکنید؟! بیایید از تأیید عبادتهای بیامر خجالت بکشید و توبه کنید!
مأمون به امامرضا (علیهالسلام) گفت: من میخواهم خلافت را به تو بدهم، تو ولیّ باشی. قصد داشت که امام را خراب کند، میخواست بعضی از امریههایِ حضرت را بگوید که رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) آنها را نگفتهاست. دید که امامرضا (علیهالسلام) پاسخ دندانشکنی به او داد و فرمود: اگر خدا خلافت را به تو داده، حق نداری آنرا بهمن بدهی. اگر هم غاصب هستی، آنرا زمین بگذار! مأمون درِ گوش حضرت گفت: ولیعهدی را قبولکن! امام فرمود: قبول نمیکنم. گفت: تو را میکشم! فرمود: قبول میکنم به شرطی که نه کسی را نصب و نه عَزل کنم، اسماً میخواهی قبول میکنم.
ما خوب توجه به امامرضا (علیهالسلام) نداریم! میگویند امامرضا (علیهالسلام) سلطان است، چونکه سکّه بهنام او زدهاند! این حرفها را از گوشتان بیرون کنید. یک مؤمن هم حکومت دارد، چه برسد به امام! مؤمن حکومت دنیایی دارد؛ ولی علیّبن موسیالرضا (علیهالسلام) شاه تمام خلقت است. اگر مأمون سکّه به نامش زد، از روی خُدعه اینکار را کرد، میخواست بگوید که من امام را دوست دارم، مردم هم باور کنند و بگویند که این دوستِ امام است! در هر زمانی از این حرفها هست، خُدعهگر همیشه به نفع خودش کار میکند، اما خدا بالأخره زمانی، آنرا افشا میکند. یکی هم مأمون دارد آن ایده منافقیاش را پیاده میکند؛ یعنی دارد در مردم میگوید: سکّه بهنام خودم زدم، سکّه بهنام علیبنموسیالرضا هم زدم. یعنی امامرضا (علیهالسلام) را مانند خودش خلق معرفی میکند. اصلاً در همین سکّهزدنش هم دارد به حضرت توهین میکند و روی امامرضا (علیهالسلام) حساب خلقی میکند.
حالا حضرت بهاصطلاح ولیعهد شدهاست، روز عید فطر، مأمون به امام گفت: شما برو نماز عید بخوان! امام فرمود: اگر من بروم، آنطوری که جدّم رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) رفتهاست، میروم. گفت: اشکالی ندارد. یکدفعه دیدند حضرت آماده شده، پابرهنه، تَحتُ الحَنَکِ عمامهاش را روی شانهاش انداخته و میگوید: «اللهأکبر!» روایت داریم: تمام سرلشکر و سرتیپ و سرباز، بند کفشهایشان را میبُریدند، کفشها را یکطرف میانداختند و دنبال امام میدویدند. به مأمون گفتند: اگر امامرضا (علیهالسلام) لب بجنباند، اصلاً تو را نابود میکند و تمام مردم شورش خواهند کرد. مأمون پیغام داد که امام را برگردانید، آنکسیکه قبلاً نماز عید میخوانده، برود بخواند. حضرت خیلی ناراحت شد و اینجا به مأمون نفرین کرد.
مأمون دید هر کاری میکند، رسوا میشود. تصمیم گرفت که به حضرت زهر بدهد. مجلسی تشکیل داد، تمام علماء را دعوت کرد و ناهاری داد. امامرضا (علیهالسلام) را هم دعوت کرد و دستور داد که زهر به انگور بزنند. اول به حضرت تعارف کرد، حضرت به او فرمود: اینکار را نکن! یعنی من میدانم که به آن زهر زدهای! دوباره تکرار کرد، از طرف خدا به حضرت امر شد که بخور! تا حضرت انگور را خورد، اجزای بدنش سوخت، عبایش را روی سرش کشید و بلند شد.
مأمون گفت: یابنعمّ! مجلسِ به این خوبی کجا میروی؟ فرمود: آنجایی که تو مرا فرستادی! حضرت قبلاً به اباصلت فرمودهبود: اگر دیدی که من عبایم را بهسر کشیدهام، با من حرف نزن! امام داخل خانهاش شد و به اباصلت فرمود: درِ خانه را ببند! یکوقت دیدند یکنفر در میزند، امام فرمود: اباصلت! برو در را باز کن! این مأمون است. آمد و بنا کرد به گریهکردن و گفت: یابنعمّ! میترسم مردم بهمن تهمت بزنند! امام فرمود: برو، من نمیگذارم تو رسوا شوی، هر چند مرا کشتی! مأمون رفت. عزیزان من! بیایید سِرُّ الله شوید، سِرّ پوشان باشید.
حالا حضرت به خود میپیچید؛ به اباصلت فرمود: گلیم را کنار بزن! میخواهم مثل جدّم، امامحسین (علیهالسلام) روی خاک شهید شوم. تمام ائمه (علیهمالسلام) حاضر شدند که مانند امامحسین (علیهالسلام)، با لبتشنه از دنیا بروند. سَمّ جگر انسان را از بین میبرد و عطش به انسان غلبه میکند. تا حتی شمشیری که به فرق مبارک امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) خورد هم، زهرآلود بود. یکدفعه اباصلت دید از درِ بسته جوانی وارد شد. به او گفت: ای جوان! من که در را بسته بودم، از کجا آمدی؟ فرمود: آنکسیکه مرا از مدینه به طَرفةالعینی به طوس آورد، از درِ بسته هم داخل میکند. امامرضا (علیهالسلام) چشمش به جوادش افتاد، یکوقت صدا زد: اباصلت! جوانم جواد الأئمه (علیهالسلام) است. همانطور که امامحسین (علیهالسلام) ولایت را به حضرتسجاد (علیهالسلام) سپرد و یزید نتوانست او را بکشد، امام باید باشد، تا امامت را افشا کند. امامرضا هم ندا داد: جوادم! عزیزم! کجایی؟! بیا میخواهم با تو نجوا کنم، ولایت را در ظاهر به تو بسپارم. جواد الأئمه (علیهالسلام) آمد و سرِ پدر را به دامن گرفت.
عزیزان من! روایت داریم که زنها بیرون نمیآمدند، الآن زمان ما اینطوری شدهاست. وقتی مأمون پیکر مطهّر حضرت را حرکت داد، همه زنهای طوس پیش شوهرانشان آمدند و گفتند که ما مهریههایمان را میبخشیم، به ما اجازه بدهید که در تشییع حاضر شویم! حالا مأمون منافق بلند شده، پابرهنه شده، گِل بهسر و صورتش زده، همینطور یابنعمّ، یابنعمّ میکرد! یکهفته سرِ قبر امامرضا (علیهالسلام) گریه کرد! همانموقعیکه گریه میکرد، جسارت هم میکرد. گفت: او را پایین پای پدرم دفن کنید! آمدند زمین را کَندند، به سنگ خورد؛ هر کاری کردند، نتوانستند دفن کنند؛ گفتند: مأمون! اینجا نمیشود قبر بِکَنی، گفت: ببرید بالای سر! حالا هارون پایین پای امامرضا (علیهالسلام) دفن است. ببین مأمون، هم گریه میکند و هم منافقیاش را اجرا میکند. خدا نکند گیر منافق بیفتید! خدا در قرآن میفرماید: «إنّ المُنافقینَ فِی الدَّرک الأسفل مِن النّار»
این چیست که بعضی میگویند: امامرضا (علیهالسلام) میگفت من غریبم و کسی دیدنم نمیآید؟! تو غریب هستی! امام که فاصله ندارد، اصلاً فاصله را خلق ایجاد میکند. مردم معجزه امام را دیدند، در ظاهر امامدوست شدهبودند؛ تمام اهل مشهد آمادگی داشتند که اگر مأمون جسارت به امام کند، تاج و تختش را نابود کنند؛ اما امامرضا (علیهالسلام) دید اگر افشا کند که مأمون به او زهر داده، مملکت بههم میخورد، چقدر از دوستانش آسیب میبینند و چندین هزار نفر ممکناست که کشته شوند، برای همین افشا نکرد. امامرضا (علیهالسلام) با علم امامت اینکار را کرد.
حالا شما هنوز دنبال خلق هستید! چون فهم ندارید! فهم یعنی فهمیدن دین که از دنیا گذشتن و گناه نکردن است، سخاوت و آبروی دیگران را نریختن است. امامرضا (علیهالسلام) به دعبل خُزاعی فرمود: پیامی به تو میدهم، به دوستان ما بگو: اگر همدیگر را بدرید، به شفاعت ما نمیرسید. دریدن، یعنی از حرف نگذشتن، بُخل داشتن و گذشت نداشتن. رفقا! با یکدیگر محبت داشتهباشید! از امامرضا (علیهالسلام) خواستم: اهلجلسه محبتآمیز باشند و تفرقه بین آنها نباشد!
غریبی امامرضا (علیهالسلام) برای ایناست که حرفش را قبول نمیکردند؛ چه کسانی؟! بیشتر امام زادهها هم جزء همان مردم بودند. توهین و جسارت از این بدتر نیست که جواد الأئمه (علیهالسلام) را به فرزندی حضرت قبول نداشتند. میخواهم افشا کنم که اغلب مردم، آنطرف هستند! امامصادق (علیهالسلام) میفرماید: نَسَب ما شرط نیست، ولایت ما شرط است. حالا قوم و خویشهای امامرضا (علیهالسلام) حرف قیافهشناس را قبول کردند؛ اما حرف امام را قبول نکردند. آن قیافهشناس، امامرضا (علیهالسلام) و جواد الأئمه (علیهالسلام) را به بیابان برد و بیل به دستشان داد که زمین را بشکافند. بعد گفت: بیلزدنشان شبیه هم است و جواد الأئمه (علیهالسلام) فرزند امام است؛ آنوقت امامزادهها قبول کردند. والله! امامرضا (علیهالسلام) از امامحسین (علیهالسلام) هم غریبتر است. قوم و خویشهای امامحسین (علیهالسلام) جانشان را فدایش کردند؛ اما قوم و خویشهای امامرضا (علیهالسلام) اصلاً او را قبول نداشتند.
وقتی به اهلمدینه خبر رسید که امامرضا (علیهالسلام) ولیعهد شده، امام زادهها از مدینه راهیِ طوس شدند، تا امام به آنها مقامی بدهد و آنها را حاکم کند. وسط راه که داشتند میآمدند، به آنها خبر رسید که به امامرضا (علیهالسلام) زهر دادهاند و امام شهید شدهاست، مأمون هم دستور داد که آنها را دستگیر کنند. امامزادهها از ترس مأمون، به بیابانها و روستاها پناه بردند. اینکه میبینید اکثر مقبره امامزادهها در بیابانها و دور از شهرهاست، علتش همیناست. اگر مقبره امامزادهای داخل شهر است، مردم جنازهاش را به شهر آوردهاند و آنجا او را دفن کردهاند. چون اینها از ترس مأمون تا آخر عمر، خودشان را معرفی نمیکردند؛ نزدیک مرگ، میگفتند که فرزند امام هستند.
امامرضا (علیهالسلام) برادری بهنام «زیدُ النّار» داشت. امام جواب سلامش را نداد؛ فرمود: تو اسماً برادرم هستی، چرا طرفداری از دشمنان امیرالمؤمنین علی میکنی؟ گول بقالهای مدینه را نخور که به تو نمره میدهند و میگویند: تو پسر امام هستی، برادرت امام است. بترس! خدا تو را میسوزاند. زید دلش میخواست امامت قسمتش بشود، بهخاطر همین مردم را اذیت میکرد؛ تا حتی چندین خانه را آتش زد. شما هم که طرفداری از بچهات که نااهل است را میکنی، مثل او هستی! «إنّه لیس مِن أهلک».
عارفی که اهل مشهد است، نقل کرد که به یکی از خدّام امامرضا (علیهالسلام) گفتم: چند سال است که اینجا هستی؟ گفت: سیسال. گفتم: چیز عجیبی دیدهای که برایم تعریف کنی؟ گفت: یکروز صبح، برف زیادی میآمد. ما دیدیم سگ پیری که میلنگید به اینجا آمد، رو به گنبد امامرضا (علیهالسلام) میکرد و هو میکشید. بعد از ساعتی دیدم شخصی با ماشین مدل بالایی آمد و پتویی روی سگ انداخت که آنرا ببرد. از او پرسیدم چه شدهاست؟ گفت: ما چند سال پیش در طُرقبه خانهای داشتیم که اطرافش بیابان بود، این حیوان را برای پاسبانیِ از خانه خریدیم. چند سالی گذشت و اطراف ما خانه ساختند و سگ همدیگر پیر شدهبود. زنم گفت این دیگر بهدرد نمیخورَد، سگ را به بیابانی بردم و رهایش کردم. وقتیکه خوابیدم، امامرضا (علیهالسلام) در خواب بهمن گفت: این حیوان را تا زمانیکه به دردت میخورد، نگهداشتی؟ چرا رهایش کردی؟ بیدار شدم و توجهی نکردم، گفتم در فکر آن بودم که این خواب را دیدم. تا دوباره خوابیدم، حضرت گفت: بلند شو! درِ خانه من آمده، شک نکن! بیا ببرش! حیوان به درِ خانه امامرضا (علیهالسلام) میرود، ما درِ خانه خلق میرویم! آن بهتر است یا ما؟!
من خدمت مَقرّ امامرضا (علیهالسلام) رفتم و گفتم: آقاجان! شما سفارش این سگ را به صاحبش کردی، ما هم درِ خانهات آمدهایم، تو را بهحق خواهرت حضرتمعصومه (علیهاالسلام) که فرمودی زیارت قبر من با زیارت خواهرم یکی است؛ اما عارف باشی، تو را بهحق مادرتزهرا (علیهاالسلام)، سفارش ما را به امامزمان (عجلاللهفرجه) بکن، تا ما را یاور خودش قرار بدهد و تا موقعیکه خودش میآید، ما را حفظ کند. اگر یاور امامزمان (عجلاللهفرجه) باشی، رحمِ تو، تمام خلقت را فرامیگیرد و عدالتفرسا میشوی. یا امامرضا! دعا کن دلخوشی زهرایعزیز (علیهاالسلام)، دلخوشی امامحسین (علیهالسلام)، دلخوشی رسولالله (صلیاللهعلیهوآله)، دلخوشی ملائکه، دلخوشی اِنس و جنّ بیاید! آقا! از تو تشکر میکنم، تو یادمان دادی، خودت میفرمایی که چه بخواهید! امامزمان (عجلاللهفرجه) دلخوشی همه خلقت است، زهرایعزیز (علیهاالسلام) منتظر است، امامصادق (علیهالسلام) منتظر است، تمام، منتظر ظهورند؛ شما منتظر چه هستید؟!
آقا علیبنموسیالرضا (علیهالسلام) کُنیههایی دارد که مختص به خودش است: امامرضا (علیهالسلام) «عالِم آلمحمّد» است، به این عنوان که اگر امامرضا (علیهالسلام) را قبول داشتهباشید، دوازده امامی هستید؛ چونکه چهار امامی، شش امامی، تا حتی هفت امامی هم داریم اما اگر امامرضا (علیهالسلام) را قبول داشتهباشید، بقیه ائمه (علیهمالسلام) را هم قبول دارید. امامرضا (علیهالسلام) رَزّاقِ رزق بشر است؛ یعنی هر کسیکه به مشهد برای زیارت ایشان برود، کار دنیاییاش هم خوب میشود و مالش زیاد میشود.
امامرضا (علیهالسلام) «صاحبُ الأئمه» است. تمام ائمهطاهرین (علیهمالسلام) صاحب ما، صاحب مملکت و خلقت هستند؛ اینکه به امامرضا (علیهالسلام) صاحب الأئمه میگویند، برای ایناست که اگر کسی امامرضا (علیهالسلام) را قبول داشتهباشد، صاحبی دارد که دیگر جزء فرقههای باطل و ضالّه نیست، جزء فرقه حق است. امامرضا (علیهالسلام) «صاحبُ الأمر» است؛ یعنی همانطور که امر امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) بر ما واجب است، امر امامرضا (علیهالسلام) هم بر ما واجب است.
در تمام ائمهطاهرین (علیهمالسلام)، خدا فقط درباره امامحسین (علیهالسلام) فرمود: «یا ثار الله و بن ثاره» ای خون من! چون وقتی تمام ائمه (علیهمالسلام) را کشتند، حاشا میکردند؛ اما امامحسین (علیهالسلام) را کشتند که ثواب کنند! افتخار میکردند که یزید به آنها جایزه بدهد. ولی در روایت داریم که زیارت امامرضا (علیهالسلام) از زیارت امامحسین (علیهالسلام) بالاتر است. از امام میپرسند چرا؟ میفرماید: قبر امامحسین (علیهالسلام) را هر ادیانی زیارت میکند، اما قبر امامرضا (علیهالسلام) را فقط شیعه زیارت میکند. پس اگر امامرضا (علیهالسلام) را شناختید، همه ائمه (علیهمالسلام) را شناختهاید. در مورد زیارت امامرضا (علیهالسلام) داریم که امام جواد (علیهالسلام) میفرماید: هر کسیکه قبر پدرم را زیارت کند، اَقلّ اقلّش، ثواب هفتاد حج و هفتاد عمره مقبول دارد؛ اما جواد الأئمه (علیهالسلام) فرمود: بالاتر از زیارت قبر پدرم، حاجت یک مؤمن را برآورده کردن است.
شما الآن آمادگی دارید که به زیارت امامرضا (علیهالسلام) بیایید، اما آیا آمادگی دارید که امرش را اطاعت کنید؟ امر، آمادگی است. از امامرضا (علیهالسلام) خواستم: تمام رفقایم را ماورایی کن! حمایت از ولایت کنند! قدرتشان را صرف قدرت کنند! آمادگی داشتهباشند! القا و افشا داشتهباشند! ارادةالله شوند! والله! شما را ارادةالله میکند، اما اراده خودتان را کنار بگذارید. دیگر اینکه خواستم: دعایشان در حق دوستان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) مستجاب شود.
خیلی باید منظم و مرتب باشید که این دعاها شامل شما بشود. حالا امامرضا (علیهالسلام) به شما نگاه میکند، کدامتان لیاقت دارید تا ولایت به شما نازل شود؟! لیاقت یعنی: استقامت و پایداری در طلب و درخواست داشتهباشید!
من به همهشما دعا میکنم، یکوقت برای یکی از رفقایعزیزم گفتم: خدایا! او را ارادةُ اللهش کن! دیدم ندایی آمد و گفت: به ایشان بگو «علی» بگوید! در روایت هم هست: اگر عیسی مُرده را زنده میکرد، یا علی میگفت. اگر داوود آهن به دستش نرم میشد، یا علی میگفت، جبرئیل هشتشهر قوملوط را زیر و رو میکرد، یا علی میگفت. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به جبرئیل فرمود: از جاییکه وحی به تو نازل میشود، تا اینجا که میآیی، چقدر راه است؟ گفت: سیهزار سال! پرسید: در چه فاصله زمانی میآیی؟ گفت: چشمت را بههم بزنی! پرسید: به چه توسطی میآیی؟ بالش را باز کرد و نشانش داد، دید روی آن نوشته: «علی!» چون امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) امر خداست. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: «أنا مَدینةُ العِلم و علیٌ بابُها»، اگر شما میخواهید به خدا برسید، باید از درِ امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) بروید؛ امامرضا (علیهالسلام) هم درِ علی (علیهالسلام) است، حضرتمعصومه (علیهاالسلام) هم درِ علی (علیهالسلام) است.
وقتی امامرضا (علیهالسلام) به طوس تشریف برد، خانه امام در مدینه دو در داشت، یکی بابالصغیر و دیگری بابالکبیر. فقرا در بابالکبیر جمع میشدند، اما کسانیکه دورِ آقا جواد الأئمه (علیهالسلام) بودند، ایشان را از بابالصغیر میبردند. آقا علیبنموسیالرضا (علیهالسلام) به جواد الأئمه (علیهالسلام) نامه نوشت و فرمود: پسرم! شنیدهام که تو را از بابالصغیر میبرند، از بابالکبیر برو. به قوم و خویشانت، آنهایی که نزدیک هستند، اینقدر پول بده! به آنهایی که دور هستند، اینقدر پول بده و به رفقایت هم اینقدر پول بده! خزانه خدا تهی نیست. امامرضا (علیهالسلام) رفقا را جزء قوم و خویشها آورد. ببین امرِ امام به امام، سخاوت است. شما هم که سخی هستید، وقتی از دنیا رفتید، نوری در قبرتان میآید که از ولایت نورانیتر است و آن نورِ ادخال سرور در قلب مؤمن است؛ چون آن، امر ولایت است.
شخصی خدمت امامرضا (علیهالسلام) آمد و گفت که بچهام مریض است، آقاجان! دعا کن که خوب شود. حضرت فرمود: صدقهای در دستِ بچهات بگذار تا خودش آنرا به فقیری بدهد، آنوقت خوب میشود.
وقتی شما به زیارت رفتید، امامرضا (علیهالسلام) یک امر دارد؛ باید امر ببرید! آنوقت پروندهتان خیلی قشنگ است. از جواد الأئمه (علیهالسلام) میپرسند: آیا چیزی بالاتر از زیارت پدرتان هم هست؟ میفرماید: اگر حاجت برادر مؤمنی را برآورده کنی، از زیارت پدرم بالاتر است. ببین ائمه (علیهمالسلام) چقدر ما را میخواهند؟! میفرماید: اگر مؤمنی را خوشحال کنی، ثوابش از زیارت امام بالاتر است؛ چونکه زیارت، زیارت است؛ اما سخاوت، امر امام است؛ صفاتِ امام و صفات خداست. رضایتِ امام زیارت است؛ رضایتش با رسیدگی به فقرا حاصل میشود؛ چونکه امامرضا (علیهالسلام) در فکر نجات است، تا حتی حیوان را نجات میدهد. متقی هم در فکر نجات بشر است، فکر دیگری ندارد. همیشه میگوید: «إلهی! رِضاً بِرِضائِک، تَسلیماً لِأمرِک» خدایا! راضیام به رضای تو که این صفت را بهمن دادی. متقی، شکر صفاتالله را میکند که خدا به او دادهاست. شما هم باید در فکر نجات دیگران باشید.
چندینسال پیش، یکی از رفقایعزیز پول زیادی داد و من میخواستم به مشهد بروم. آن روزی که این پول را بهمن داد، فردایش ماهمبارک رمضان بود. من هم مقداری مرغ و برنج گرفتم و به فقرا دادم. عقیدهام ایناست که اگر نیّت کردید مشهد بروید، حتماً بروید؛ آدم پشتپایش را میخورد. خلاصه وقتی اینکار را کردم، در فکر رفتم که از آنها نباشم که نیّت کردم و نرفتم؛ بعد از یکشب یا دو شب، خواب دیدم که با یکنفر دیگر به عمره رفتهام و دارم برمیگردم. او بهمن گفت: آیا میخواهی ائمهطاهرین (علیهمالسلام) را به تو معرفی کنم؟ گفتم: معرفی کن! همان جاییکه اشاره کرد، قدری جلو رفتم؛ دیدم ائمهطاهرین (علیهمالسلام) آنجا هستند. امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) بیرون آمد، فوری دستش را بوسیدم و خیلی با هم «لَحمُک لَحمی» بودیم، از خواب بیدار شدم. ببین امامرضا (علیهالسلام) بهمن حالی کرد و فرمود: من که از دست تو راضی هستم، دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) هم راضیاند؛ اینکاری که تو کردی، رضایت ماست. شما هم وقتی میخواهید به زیارت بروید صدقات بدهید تا زیارتتان قبول شود و امیرالمؤمنین (علیهالسلام) قبول کند!
عزیزان من! وقتی به زیارت امامرضا (علیهالسلام) میروید، باید صفات ببرید، نه خودتان را! چشمتان، پایتان، تا حتی درونتان صفات ببرد! رحم و حیا و انصاف داشتهباشید! امام از درون شما خبر دارد. آیا ما صفات میبریم یا اینکه خودمان را میبریم؟! همانجا هم که هستید، چندین خیال دارید؛ حرفها و خواهشهایی که از امام دارید، از روی نفس خودتان است! آیا وقتی حرم امامرضا (علیهالسلام) رفتید، آنجا گفتید: خدایا! مریضهای اسلام را شفا بده! خدایا! این جوانانعزیز را پولدار کن! خدایا! زندانیان بیگناه را نجات بده! خدایا! قرض مردم را ادا کن! خدایا! رفقا را کفایت کن! آیا گفتید؟!
زیارت مستحب است، اما نگاه به نامحرم حرام است. شما چند جا نگاه میکنید؟! ایناست که میگویم باید امر را ببرید! چشمتان، پایتان، دستتان، خیال و تمام وجودتان در اختیار امام باشد! امامرضا (علیهالسلام) کسیکه در اختیار ولایت باشد را میپذیرد، اما ما امر نمیبریم. اگر نگاه به نامحرم کنید، محبت نامحرم، محبت آقا امامرضا (علیهالسلام) را از دلتان بیرون میبرد. امام میفرماید نگاه نکن که محبت مرا از دلت بیرون ببرد و جاذبه نامحرم بیشتر باشد! قدر این حرف را بدانید! اگر در آنجا منع میکند، میخواهد از امامتان جدا نشوید. من وقتی میخواهم بیرون بیایم، همینطور میگویم: خدایا! در راه مرا حفظکن! شما هم از خدا بخواهید در راه حفظتان کند! ابن ملجم نگاه کرد و گرفتار شد.
خوشاخلاقی، باید ولایت در آن باشد و توأم با ولایت باشد. بعضی خبیث هستند، با خوشاخلاقی میخواهند شما را گول بزنند و به شما خیانت کنند. خوشاخلاقی، باید طبق امر خدا باشد. آسایش، در اطاعت امر است. بداخلاقی، شما را از عدالت خارج میکند. انتظار امر داشتهباشید، نه انتظار شهوت، نه انتظار آمال و آرزو، نه انتظار به خیال رسیدن! خوشاخلاقی، خیلی خوب است؛ اما خوشبرخوردی از آن بهتر است. هر جا هستید، خوشاخلاق باشید! یعنی سلام و علیک برخوردی داشتهباشید؛ اما با ائمه (علیهمالسلام) و اهلجلسه خوشبرخورد باشید! یعنی قبولشان داشتهباشید! آنوقت با اعمالشان شریک هستید.
اینکه امامرضا (علیهالسلام) فرمود: «لا إله إلّا الله حِصنی، فَمن دَخل حِصنی أمن مِن عَذابی، بِشرطها و شُروطها و أنا مِن شُروطها». یعنی اگر خدمت من آمدید، یک شرط دارد. شرطش ایناست که شخص، جُنُب پیش امام نیاید! یکوقت شما در ظاهر جُنُب نیستید، در باطن جُنُب هستید؛ وقتیکه خدمت امام آمدهاید، اما هنوز استغفار نکردهاید. خدا به موسی گفت: «فَاخلَع نَعلَیک، إنّک بِالواد المُقدّسِ طُوَی.» اینجا وادی نور است، محبت غیر خدا را از دلت بیرون کن! شما هم که زیارت امامرضا (علیهالسلام) میآیید، میخواهید داخل خودِ نور بیایید؛ حالا که آمدید، باید توبه کنید!
گناهانتان را دور بریزید و وارد نور بشوید! باید با تبرّی وارد شوید! مرد آناست که وقتی به زیارت امامرضا (علیهالسلام)، یا امامحسین (علیهالسلام) رفت، دیگر توبهاش را نشکند و پای تلویزیون و ویدیو و ماهواره نرود! بیایید عوض شوید!
آقا امامرضا (علیهالسلام) در عرش خداست؛ شما به مشهد میروید، برای اینکه تجدید عهدی با امامتان کنید و بگویید: آقاجان! خدا حدّ را از گردن ما برداشت، شما ما را نگهدار که دیگر گناه نکنیم، پیرو شما و مادرتزهرا (علیهاالسلام) باشیم، شما از ما راضی باشید، پیرو خلق نباشیم و دنبالش نرویم؛ اما عزیزان من! مواظب باشید عهدشکن نباشید! دیدنِ ما رفقا هم با یکدیگر، تجدید ولایت است، قدردانی کنید!
شما به زیارت میروید تا با امامتان نجوا کنید، نه با کس دیگر؛ وگرنه با شیطان نجوا کردهاید و امرش را اطاعت کردهاید. حضرت میفرماید: زیارت شاهعبدالعظیم حسنی، مطابق با زیارت امامحسین (علیهالسلام) است؛ چون به امامهادی (علیهالسلام) گفت: آقاجان! آمدهام عقایدم را به شما ارائه بدهم، امام فرمود: بگو عزیزم! گفت: من خدا را به یگانگی قبول دارم، واجبات را بهجا میآورم و محرّمات را ترک میکنم. شما را امام و حجتخدا میدانم، زیر این آسمان، بهغیر از شما حجتی نمیبینم. خدا امر شما را بهمن واجب کرده، امرِ شما، امرِ خداست. اگر سیبی را از درخت بچینم و بگویی نصفش حرام و نصفش حلال است، نیمه حلال را میخورم و بقیهاش را دور میاندازم؛ آیا عقیدهام درستاست؟ امام فرمود: عقیده ما همیناست؛ این عقیده را به آخر برسان و کنار برو. او با قبولیِ امامش کنار رفت و با آن نجوا کرد. شما هم همینطور باشید، با امامتان و محبتش نجوا کنید! اینقدر نجوا بهمن لذت دادهبود که به امامرضا (علیهالسلام) گفتم: آقاجان! من هم شما و هم نجوا را میخواهم. آنجا هم مرا موفق به نجوا کن! رفقا! پارهای از شبها بلند شوید! میخواهم با خدا و امامزمان (عجلاللهفرجه) حرف بزنید. خوب رفیقیاند خدا و امامزمان (عجلاللهفرجه).
در زیارت امامرضا (علیهالسلام) گفتم: آقاجان! ذراتِ من هنوز خلق نشدهبود، شما میدانستی که من در دنیا میآیم، خدمتتان میرسم و با شما صحبت میکنم؛ ولی میخواهم با شما نجوا کنم.
همانطور که در قم بیتوته داشتم، شبها در مشهد هم بیتوته دارم. چطور شما بیتفاوتید و بیتوته با امامرضا (علیهالسلام) ندارید؟! همانطور که خدا خوشش میآید با او حرف بزنید، ائمه (علیهمالسلام) هم خوششان میآید با آنها حرف بزنید. آنها در دلتان باشند، نه شیطان. إنشاءالله با امامرضا (علیهالسلام) بیتوته کنید، نه با چیز دیگر! امیدوارم که زیارت بروید، نه سیاحت. تمام اختیار خلقت دست امامزمان (عجلاللهفرجه) است، چطور میآید و با من حرف میزند؟! میفرماید: حسین! مردم اهلدنیا شدند، بهدنیا نمیرسند. بار دیگر فرمود: حسین! مردم مسموم شدند. نمیگوید یکنفر، میگوید مردم؛ یعنی همه مسموم شدهاند! اینکه امامزمان (عجلاللهفرجه) فرمود مردم مسموم شدند، یعنی تصدیق میکند و میفرماید که سراغ مردم نروید! همه مسمومند. امام دارد به شما اطلاعیه نازل میکند. اگر جایی زهر باشد، آیا شما سراغ آن میروید؟! یا اینکه امامرضا (علیهالسلام) میفرماید: مردم کارشان است که مشهد میآیند؛ شما الآن که دارید کار میکنید، آیا زیارت میروید؟! پس امام میفرماید مردم مشغول کارِ خودشان هستند، به زیارت و دیدنِ من کاری ندارند. مثل اینکه وقتی امامزمان (عجلاللهفرجه) بیاید، شما باید از کارتان دست بردارید و سراغ او بروید. کاش کارتان به امر امام باشد، آنوقت «الکاسبُ حَبیبُ الله» هستید.
در روایت میفرماید: زیارت که میروید، با معرفت بروید. آیا منظور ایناست که غسل کنید، قدمهایتان را کوچک بردارید، یک تسبیح دست بگیرید، گردنتان را هم کج کنید و بگویید «السلام علیک یا امام الرئوف»؟! نه! یعنی پرچم ولایت دستتان باشد و وارد حرم علیبنموسیالرضا (علیهالسلام) بشوید! شناخت امام ایناست که وصل به امام باشید. وقتی امر را اطاعت کنید، به امام وصل میشوید. باید روحتان و خواستتان با امام باشد، غیر از او کسی را نبینید و مؤثر ندانید؛ یعنی به اینجا برسید که امام شما را پذیرفته، نخواهید که دیگران شما را بپذیرند. شناخت امام به گونهای است که باید قلبتان وصل به قلب مبارک امام باشد؛ یعنی محبتش در خونتان جریان پیدا کند. وقتی سلام به امامرضا (علیهالسلام) میدهید، باید او را ببینید و با او ارتباط داشتهباشید؛ واقعاً چیز دیگری را نبینید. آن روح ولایتی که دارید، باید تجلی کند و با تجلی امام روبرو شود.
عزیزان من! از وقتیکه شما نیّت میکنید به مشهد بروید، امامرضا (علیهالسلام) مواظب شماست و تَقبّلَ الله به شما میگوید. روایت داریم: ملائکه مُقرّب در بُقعه آقا امامرضا (علیهالسلام) و آقا امامحسین (علیهالسلام) هستند، آنجا جمع شدهاند که حافظ زوّار باشند؛ اما به شرطی که زوّار عارف باشند. یکنفر بهنام مشهدی تقی بود، به او حبیب لات میگفتند؛ کارهای خلاف میکرد؛ اما آخِرَش توبه کرد. یکسال امامجماعتِ محلهشان، ده، پانزده نفر را جمع کرد که به مشهد بروند. شب، امامجماعت خواب دید که امامرضا (علیهالسلام) به او میگوید: حبیب لات را هم با خود بیاورید! از خواب که بیدار شد، گفت: آخَر حبیب لات به ما چه مربوط است؟! اینکه همیشه در کارهای خلاف است. وقتی دوباره خوابید، حضرت به او گفت: حتماً حبیب لات را با خودتان بیاورید! خلاصه فردا نزدش رفت و گفت: مشهدی تقی! میآیی با هم به مشهد برویم؟ گفت: من که پول ندارم! گفت: ما پول به تو میدهیم.
خلاصه حبیب لات را برداشتند و رفتند. قدری که از تهران خارج شدند، دیدند در جاده، سنگ چیدهاند و نمیشود حرکت کرد. ماشین ترمز کرد و دو سهنفر دزد با تفنگ داخل ماشین آمدند و گفتند هر چه پول دارید، به ما بدهید! به زنها هم گفتند طلاهایتان را بدهید! هر چه پول و طلا بود، این چند نفر گرفتند و از ماشین بیرون رفتند. سنگها را برداشتند و ماشین حرکت کرد، همه مسافران گریه میکردند. وقتی به اداره اَمنیه رسیدند، ماشین ایستاد. حبیب لات آمد و به تکتک مسافران گفت: دزدها چقدر از تو دزدیدند؟ هر مقداری از طلا یا پول میگفت، به او برمیگرداند. حبیب لات گفت: وقتی دزدها پول و طلاها را دزدیدند، موقعیکه میخواستند از ماشین خارج شوند، من همه طلاها و پولها را از آنها دزدیدم؛ پنج، شش تومان هم در جیبم زیادی آمده که مال دزدهاست. عزیزان من! حبیب لات هم بهدرد میخورد، مبادا یکوقت به خودتان عُجب کنید.
در روایت است: کسیکه با معرفت، امامرضا (علیهالسلام) را زیارت کند، یک مَلَکِ حافظ برایش میگذارد. وقتی به وطنش رسید، آن مَلَک به امامرضا (علیهالسلام) میگوید او را رساندم، امام میفرماید: همراهش باش! وقتیکه از دنیا میرود، باز هم میفرماید: با او باش! دوستی داشتم، اینجا آمد و گفت: میخواهم با خانواده به زیارت امامرضا (علیهالسلام) بروم، استخارهام بد آمده، ششروز هم بیشتر وقت ندارم. برایش استخاره کردم، خوب آمد. وقتی رفت، ناراحت شدم و گفتم: خدایا! مبادا اتفاقی برایش بیفتد و در ملامت زن و بچهاش قرار بگیرد! شب، خواب دیدم که خدمت آقا علیبنموسیالرضا (علیهالسلام) رسیدم. حضرت فرمود: حسین! من برایش حافظ گذاشتم. ببین وقتی در فکر دوستت هستی، هم امامرضا (علیهالسلام) را میبینی و هم تو را از ناراحتی درمیآورد.
امامرضا (علیهالسلام) میفرماید: کسیکه مرا با معرفت زیارت کند، سهجا سفارشش را میکنم: یکی به مَلَک الموت، دیگر شب اول قبر؛ چون ما گرفتاریم! امام تشریف میآورد و به زمین میگوید: کنار برو! به ملائکه بازرسی سفارش میکند؛ این عقبهای است که تقریباً دو سه دقیقه است. چقدر اینها رئوفند! میخواهد در این چند دقیقه ناراحت نباشید! سوم در میزان الأعمال، عقیده ولایتیام ایناست که به میزان میفرماید: قدری پایین برو! این دوست من است؛ کسی است که زهرایعزیز (علیهاالسلام) و امامحسین (علیهالسلام) را افشا کرده، به حرفِ ما دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) گوش دادهاست.
پادشاهی شعری برای امیرالمؤمنین (علیهالسلام) گفتهبود «به ذره، گر نظرِ لطف بوتراب کند»، اما مصراع دومش را نمیتوانست بگوید، به تمام شُعراء اعلام کرد: هر کسی مصراع دوّم را بگوید که متناسب باشد، جایزه میدهم. نتوانستند. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به خواب مؤمنی آمد و به او گفت: اینطوری بگو:
به ذره، گر نظر لطف بوتراب کند | به آسمان رَوَد و کار آفتاب کند |
او به پادشاه گفت و جایزه حسابی دریافت کرد. امامرضا! تو هم همان هستی! کار همه رفقایم را درستکن! باز هم امیرالمؤمنین (علیهالسلام) مطابق میل او گفته، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آفتاب خلقکُن است، آفتاب به امرش است؛ نه اینکه کار آفتاب کند! آقاجان! به این رفقایم، یکنظر بوترابی کن! دعاهایشان را مستجاب کن!
إنشاءالله امامرضا (علیهالسلام) نظری به شما بکند. خیلی باید توجه کنید! باید با امام هماهنگ باشید! امامرضا (علیهالسلام) خداپرست را قبول میکند؛ اغلبِ مردم خلقپرستند. خداپرست را خدا معلومکرده: شیعیان و دوستان این دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) هستند، اینها معلوم بودهاند؛ اما مردم آنزمان امامحسین (علیهالسلام) را خلق حساب کردند و کشتند! شریحقاضی فتوا داد: اگر کسی مِثل هشتم ماه ذِی الحَجِه از مکّه حرکت کند، پشت به خانهخدا کرده و خونش هدر است؛ اما این حکم برای خلق است که اگر پشت به خانهخدا کند، پشت به امر کرده؛ امامحسین (علیهالسلام) خودش امر است.
من هر وقت به زیارت امامرضا (علیهالسلام) میروم، گوشهای مینشینم و یککلام میگویم؛ آقا را میبینم و میگویم: «تَشهدُ مَقامی، تَسمعُ کَلامی»: یا امامرضا! من اینطوری تو را میشناسم: تو زندهای، سلام میکنم، جواب میدهی. تو هستیِ خلقتی! «یا مُقلّب القلوب» قلب و قدم ما را نو کن! ایمان و عقیده ما را نو کن! زبان ما را نو کن! سرافراز در مقابل ولایت باشیم! شما هم بدانید که دارید با امام حرف میزنید و جوابش را میشنوید. بهقدر یکآدم بزرگ، او را حساب کنید. حواستان در زیارت باشد، هیچ جای دیگری نباشد؛ آنوقت جاذبه امام جذبتان میکند.
رفقا! ما باید واقع بدانیم که محتاج ائمه (علیهمالسلام) هستیم. اگر شما بیچاره شدید، امام چاره سازتان میکند. خدا خوشش میآید که بگویید: خدایا! بد کردم؛ آنوقت فوراً شما را میبخشد. وقتی از همهچیز گذشتید، چشمتان را حفظ کردید و گفتید زهراجان! علیجان! محتاج شماییم، آنوقت خدا عنایت میکند و امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) و ائمهطاهرین (علیهمالسلام) در قلبتان میآیند. خودِ امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) را هم خدا داده، خودِ قرآن، خودِ پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را هم خدا دادهاست. خدایا! این رفقا را هم تو دادی! مگر شوخی است که شما مرا میخواهید؟! ما باید بدانیم که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فقط شیعههایش را میخواهد. ائمه (علیهمالسلام) دنبال خالص و مخلص میگردند، شما باید هم خالص و هم مخلص باشید؛ آنموقع به شما همهچیز میدهند. چقدر خوب است ائمهطاهرین (علیهمالسلام) به آدم درس بدهند. امامرضا (علیهالسلام) بهمن فرمود: حسین! تو را حاشیه خودمان قرار دادیم، دوْرِ ما و پیش ما هستی؛ حاشیه یعنی اول باید متقی را بخواهی تا به امامرضا (علیهالسلام) برسی.
امامصادق (علیهالسلام) میفرماید: شیعیان عضو ما هستند. فرقی نمیکند، آنجا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) راجعبه حُرّ گفت: نایب ماست، اینجا هم امامحسین (علیهالسلام) میگوید متقی وکیل من است، بروید از متقی اجازه بگیرید و صحن ما را تعمیر کنید! یعنی متقی وکیل امامحسین (علیهالسلام) است. حُرّ در آنزمان بوده، متقی در اینزمان است. شما هم مثل او باشید، تا امام به شما سِمَت بدهد. امامرضا (علیهالسلام) به یکی از رفقا فرمود: هر چیزی از من میخواهید، از متقی بخواهید! یعنی حرف متقی تأیید شده. چهکسی این حرفها را در دنیا زدهاست؟! تمام حرفها، حرف خلق است؛ اما اگر القا باشد، حرف حق است؛ یعنی آنرا خدا و علیبنابوطالب (علیهالسلام) میدهد؛ پس چرا حرف متقی را گوش نمیدهید؟!
در مشهد، خدمت مکان امامرضا (علیهالسلام) هستیم؛ نمیتوانیم بگوییم در خدمتش هستیم؛ چونکه امام در همهجا هست! اگر خدا به یکنفر القا کرد، برای تمام مردم افشا میکند؛ حالا کسی میخواهد بپذیرد یا نپذیرد! خدا القا را به هر کسیکه خودش بخواهد، میدهد. القا به درس، نماز شب و بیتوته نیست! چقدر بیتوته کردند، نماز شب خواندند و در بیابانها عبادت کردند، اما بیشتر به مَنِشان اضافهشد! ائمهطاهرین (علیهمالسلام) خوب و بد را به متقی گفتهاند؛ فقط متقی القای درونی دارد که خوب و بد را میفهمد؛ آنوقت خوب را به شما میگوید و دستتان را از بد کوتاه میکند.
شیعه یک کُنه، یک رفتار و یک رَوِیه دارد. یکوقت گفتم: آقا! خیلی دلم برایت تنگ شده! دلم میخواهد شما را ببینم. در باطن و کُنه، امام را دارم میبینم و با او حرف میزنم. یکدفعه هر چه جلویم بود، کنار رفت و امامرضا (علیهالسلام) را دیدم، امام خیلی سبزهرو است! آن بالا روی ضریح نشستهبود، هیچچیز جلویم نبود، نه ساختمانی نه چیزی، من دیدم تا اباصلت را هم میبینم. امام همهجا حاضر است، تا خیالش را میکنید، پیشتان است؛ اما شما باید در حضور باشید، نه در سقوط. اگر در راه نامَحرم دیدید سقوط کردید؛ شما میخواهید امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) را بشناسید؟! بروید توبه کنید! زیارت امامحسین (علیهالسلام) هم همینطور است. اگر زیارت کردید و او را ندیدید، یک عیبی دارید!
وقتی امامزمان (عجلاللهفرجه) تشریف میآورد، خدا به او میگوید امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) را معرفی کن! به تمام آیات قرآن، هستیِ خدا، امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) معرفی نشد. خود پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) هم میفرماید: علیجان! من نتوانستم تو را معرفی کنم. امامزمان (عجلاللهفرجه) میتواند معرفی کند، چون مردم لیاقت پیدا میکنند. وقتیکه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) مؤمن و منافق را معلوم میکند و امامزمان (عجلاللهفرجه) گردن منافقان را میزند، دست روی سر مؤمن میگذارد و عقلش کامل میشود؛ آنوقت قدری امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) افشا میشود و حضرتزهرا (علیهاالسلام) دلش خوش میشود. الآن شما در شُرُف تشویق هستید، امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) را دارید تشویق میکنید.
من در سفری که یکی از سالها به مشهد رفتم، پنج شب آنجا بودم، از امامرضا (علیهالسلام) تقاضاهایی کردم، ببینید من چقدر بهفکر شما هستم؟! میخواهم این پنج شب را خدمتتان عرض کنم: شب اول: از امامرضا (علیهالسلام) خواستم که رفقایم را به بلوغ برسان!
ما بالغ نیستیم، به تکلیف رسیدهایم؛ چونکه گول میخوریم. گفتم: «تَشهدُ مَقامی وَ تَسمعُ کَلامی و تَرُدّ سَلامی»: ای کسیکه مرا میبینی، حرفم را میشنوی و جوابم را میدهی! آقاجان! وقتی ولیّاللهالأعظم، امامزمان (عجلاللهفرجه) تشریف میآورد، ما را به بلوغ میرساند. فرقی که نمیکند، شما این رفقای مرا به بلوغ برسان! من از طرف قومم آمدهام، برای خودم چیزی نمیخواهم، رفقایم یک اندازهای تصفیه بشوند. خلاصه قدری از این حرفها زدم و منتظر پاسخ شدم. من بهطوری هستم که وقتی با امام حرف میزنم، منتظر جواب هستم. شب خواب دیدم که دو چیز بهمن دادند و گفتند اینها را طراحی کن! اینها شمش طلا میشوند. من اینقدر خوشحال شدم که رفقایم طلا میشوند.
شب دوم: در فکر رفتم و گفتم: آیا این حرفی که زدم درست بود یا نه؟ یکوقت دیدم که حضرت فرمود: ما تو را هادی قرار دادیم. دیدم که این بار، برای من زیاد است؛ گفتم: یابن رسولالله! هادی یعنی هدایتکننده؛ من راهی بلد نیستم؛ خدا هم میفرماید: هدایت با من است. امامرضا (علیهالسلام) فرمود: شما راهنما باش، اینها را پرداخت کن! امامرضا (علیهالسلام) با زبان نجاری با من صحبت کرد و گفت: اینها را پرداخت کن! آخر ما وقتی در میساختیم، همه کارهایش را که میکردیم. آخرِ سر یک رنده کم تیغ به آن میزدیم که صیقلی شود. امامرضا (علیهالسلام) هم همین را بهمن فرمود و گفت: اینها را پرداخت کن! گفتم: آقا! رندهاش را بهمن بده! وقتی امام اینرا فرمود، خوشحال شدم! فهمیدم که شما درست هستید، فقط نیاز به پرداخت دارید؛ اما توجهتان کم است! به حرم رفتم و گفتم: آقاجان! من پرداخت کردم، خودت اینها را نگهدار و محافظت کن که چرکش نکنند! اصلاً روز به روز شفافتر باشند؛ شفافتر از آن، ایناست که از گناه بگذرند. من خیلی برایم مُشکل است که این حرف را بزنم، اما چاره ندارم، باید بزنم؛ چونکه آقا امامرضا (علیهالسلام) فرمود: کمِ این رفقا نگذار!
شب سوم: دیدم ایام محرّم است و باید بروم در این فکر که گریه امامحسین (علیهالسلام) چهطوری است؟! گریه سهجور است: گریه عُقده که برای مشکلات خودمان گریه کنیم؛ گریهای که توهین به ولایت است، یعنی ائمه (علیهمالسلام) را بیچاره بدانیم و دلمان برای بیچارگی آنها بسوزد؛ اما یک گریهای است که امامزمان (عجلاللهفرجه) میکند از برای توهینی که به عمهاش، حضرتزینب (علیهاالسلام) شده، این گریه درستاست. وقتی در این فکر رفتم، ببین چهجور مرا تأیید کرد؟! فرمود: فلانی! ولایت گریه میکند، نه مردم! امامزمان (عجلاللهفرجه) روح تمام خلقت است، ولایت است. وقتی گریه میکند، کسانیکه ولایت دارند، گریهشان به گریه ولایت اتصال است.
شب چهارم: گفتم: آقاجان! اینکه حضرت میفرماید در آخرالزمان از هزار نفر، یکنفر با دین از دنیا نمیرود، با این فرمایش پسرت، حجتخدا، جواد الأئمه (علیهالسلام) که میفرماید زیارت قبر پدرم، هفتاد حج و هفتاد عمره ثواب دارد، چه مناسبتی دارد؟ اینمردم که اینهمه زیارتِ شما میآیند، سالی پنج، ششدفعه میآیند؛ پس چرا بیدین از دنیا میروند؟! امام فرمود: زیارتشان را قبول نمیکنم، چون کارشان است، مرا شرط نمیدانند و ارتباط ندارند و با چیزهای دیگر ارتباط دارند. دفعه بعد که مشهد رفتم، گفتم: آقاجان! تو میدانی که من نمیخواهم اصلاً جایی را ببینم که بروم؛ کاخش را هم نمیخواهم ببینم، چه برسد به اینکه کارم باشد. آقاجان! تو با خدا مشترک هستی. حالا نگویید که شریک برای خدا درست کردی! گفتم خدا شریکت کرده؛ آن کارهایی که خدا میکند، به تو هم داده که آنرا بکنی. سِفت و محکم به او گفتم: هفتاد حج و هفتاد عمره را بهمن بدهی، به مردم میدهم.
اما شب پنجم: توی کرامتهایی که شما رفقا دارید، رفتم و گفتم: رفقایم سخی هستند، کمک میکنند، آتش فقرا را واقعاً خاموش میکنند؛ از امام درخواست کردم که اینها جزء شُفَعاء باشند. یکدفعه دیدم که محشر است! إنشاءالله باطن امامزمان (عجلاللهفرجه)، شما در محشر آزاد باشید. قیامت خیلی خطرناک است! خدا میداند که چهخبر است؟! تمام مردم در اضطراب هستند، هیچکس راحت نیست. همه گرفتار و سر به زیرند، باید رفع و رجوع همه حقالناسها را بکنید. زمین صاف است، نه خانهای و نه چیزی هست. همه زیر گرمای خورشید هستند؛ اما خورشید، دوستان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را احترام میکند؛ کسیکه ولایت به او دادهشده، سکونت دارد. من آزاد بودم و ذرهای هم ناراحت نبودم.
وقتی همه دوْر پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) جمع شدند، بهاصطلاح خیالشان اینبود که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) شفاعت آنها را بکند، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) سجده کرد. خطاب شد: یا محمّد! سرت را بلند کن، همه را به تو بخشیدم؛ دوباره سجده کرد. وقتی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) خواست شفاعت کند، خطاب شد: سرت را بلند کن و امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) را بیاور! فوراً امیرالمؤمنین (علیهالسلام) با ناقه نور حاضر شد. حالا با همه این جمعیت، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) منتظر وحی است. اهلتسنن خیال میکنند که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) اینها را نجات میدهد، اما یکدفعه امریه صادر شد: کسانیکه کارت علی (علیهالسلام) دارند، اینطرف بیایند؛ پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) اینها را شفاعت میکند، ولی اهلتسنن که «الیوم أکملت لکم دینکم» را قبول ندارند و با مقصد خدا طرف هستند، تمامشان را در جهنم میریزد. قبولی امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، قبولیِ تمام خلقت است. یعنی اگر تمام خلقت «علی» نگویند، خدا قبولشان نمیکند. این قانون خداست.
عزیزان من! شفاعت مال کسی است که گناه کرده، اما ولایت دارد؛ خدا تمام گناهانش را میآمرزد؛ ولی اهلتسنن که ولایت ندارند، شفاعت هم ندارند و آمرزیده نمیشوند. امامصادق (علیهالسلام) میفرماید: فردایقیامت، مادرمان زهرا (علیهاالسلام) مانند مرغی که دانه خوب و بد را تشخیص میدهد، دوستانش را از محشر جمع میکند. وقتی زهرایعزیز (علیهاالسلام) تشریف میآورد، میفرماید: باید فکری برای این گنهکاران بکنیم، پیش پدر بزرگوارش میرود، رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) میفرماید: آن ابلاغ ولایتِ علی (علیهالسلام) که کردم و گفتم علی (علیهالسلام) دین است، آن برای این شیعیان گنهکار باشد. از آنجا پیش شوهر عزیزش میرود. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میفرماید: زهراجان! من که احتیاج به عبادت ندارم، شمشیری که در یومالخَندق به عَمرو بن عَبدود زدم که افضل از عبادت ثقلین است، مال اینها باشد. نَفَسی که در لیلةُ المَبیت کشیدم که از عبادت جنّ و انس بالاتر است، مال اینها باشد. زهرایعزیز (علیهاالسلام) همه اینها را در بین شما گنهکاران پخش میکند، والله! زیاد هم میآورید؛ اما در صورتیکه محبت زهرایعزیز (علیهاالسلام) را داشتهباشید.
هر دفعهای که به زیارت امامرضا (علیهالسلام) میآیم، بالای سرِ امام، روضه مادرش زهرا (علیهاالسلام) را برای امامرضا (علیهالسلام) میخوانم. وقتی عمر «لَعنةُ الله علیه» با عدهای از مردم، درِ خانه امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) رفت و گفت بیا با خلیفه مردمی بیعت کن و اختلاف نینداز! زهرایعزیز (علیهاالسلام) به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود: علیجان! من پشتِ در میروم تا آن سفارشهایی که پدرم راجع بهمن کرده را به اینها یادآور شوم، شاید حیا کنند، احترام کنند و برگردند. عمر «لَعنةُ الله علیه» گفت: اگر علی نیاید، در را آتش میزنم. این آتش بود که توسعه پیدا کرد و تا صحرایکربلا آمد که ابن سعدِ ملعون، دستور داد: خیمههای حسین را آتش بزنید! حالا آن جنایت خوفناک را انجام داد؛ درِ خانه را به روی حضرتزهرا (علیهاالسلام) فشار داد و عضلههای حضرت را بین در و دیوار خُرد کرد. امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) هم داخل خانه است؛ زهرایعزیز (علیهاالسلام) پشتِ در صدا زد: «یا أبتاه! یا أبتاه!» پدر جان! ببین اُمّتت با ما چهکار میکنند؟! همه خلقت میگویند علی! عرش خدا، آسمان، تمام کُرات میگویند علی! خدا هم میگوید علی! چرا حضرتزهرا (علیهاالسلام) نگفت علی؟! چونکه زهرا (علیهاالسلام) روح علی (علیهالسلام) و علی (علیهالسلام) روح زهراست. زهرایعزیز (علیهاالسلام) گفت: امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در امر است و نمیتواند کمک کند، دیگر من او را صدا نزنم، مبادا یکذره امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) ناراحت شود! شماها چرا امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) را ناراحت میکنید؟! شما وقتی او را ناراحت میکنید که برایش مصداق درست کنید و دنبال خلق بروید. خدا میداند استخوانهایم دارد آب میشود! گفتم: خدایا! اگر تمام آبهای آسمان، نه آسمان، تمام خلقت را روی من بریزی، میسوزم! ممکناست که جسمم خنک شود، اما روحم خنک نمیشود! مگر میتوانم امامحسین (علیهالسلام) و زهرایعزیز (علیهاالسلام) را فراموش کنم؟!
وقتی روضه خواندم، گفتم: امامرضا! برای مادرتزهرا (علیهاالسلام) روضه خواندم. امام فرمود: چه میخواهی؟ گفتم: محبتم را به مادرت زیاد کن! القا و افشا بده تا مردم را راهنمایی کنم! حالا که بهمن دادی، برای رفقایم هم میخواهم که ولایت را تا آخر برسانند و قیامت سرفراز باشند؛ بگویند محبت زهرا (علیهاالسلام) را آوردهایم، تا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و امامحسین (علیهالسلام) به آنها پاسخ بدهند. بعد گفتم: خدایا! دل آنها را گنجینه حضرتزهرا (علیهاالسلام) قرار بده! قلب و دلشان را محل عبور دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) قرار بده! شیطان در آنها رفتار نکند! خدایا! آنها را از امامحسین (علیهالسلام) و اولادش جدا نکن! نسلشان را هدایتکُن قرار بده! باعث افتخارشان شود! آنها را محافظت کن، پیرو بدعتگذار نباشند! حشر و نشرشان را با دوستان امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) قرار بده!
وقتی خدمت علیبنموسیالرضا (علیهالسلام) مشرّف شدید، اظهار ارادت کنید و با ادب بیایید! غسل توبه کنید و بگویید: خدایا! از سر گناه کوچک و بزرگ ما درگذر! ما میخواهیم خدمت امامرضا (علیهالسلام) بیاییم، خدایا! امامرضا (علیهالسلام) ما را تحویل بگیرد! امامصادق (علیهالسلام) میفرماید: شما عضو مایید، اگر گناه کنید، جدا میشوید. خدایا! بالأخره گناه کردیم. ما را به امامرضا (علیهالسلام) وصل کن!
همه فکر و خیالها را از سرتان بیرون کنید! خدا اینطور کرده که خدمت علیبنموسیالرضا (علیهالسلام) هستید. اول چیزی که میخواهید سلامتی ولایتتان باشد، خدایا! ولایتمان را سالم نگهدار! ما زورمان به مردم و شیطان نمیرسد، ولایتمان را حفظکن، تا آخر برسانیم! مِهر دنیا را از دل ما بیرون کن! مِهر خودت، ائمه (علیهمالسلام) و دوستان آنها در دل ما باشد. ما را با آنها محشور کن! صفاتالله به ما بده! خدا صفاتی بهنام صفاتالله دارد، شما اغلبتان صفات خدا ندارید. این صفات، بهدینم ولایت است، این صفات: رحم، حیا و انصاف است.
شما هم چند روزی که در مشهد هستید، روضهای برای امامحسین (علیهالسلام) بخوانید و لکه اشکی بریزید! کسریِ شما اشک بر امامحسین (علیهالسلام) است. کسیکه یک لکه اشکِ با معرفت بریزد، اگر آن لکه اشک در جهنم بیفتد، جهنم تعادلش را از دست میدهد؛ چون درونِ این لکه اشک، محبت امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، حضرتزهرا (علیهاالسلام) و امامحسین (علیهالسلام) است.
آن سفری که با رفقا به مشهد رفتیم، گفتم: خدایا! وقتی پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) به معراج رفت، به او گفتی: یا محمّد! چه آوردهای؟ گفت: محبت امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) را. گفتی: بیا بالا! او را بُردی تا «قاب قَوسین أو أدنی». خدایا! علیبن موسیالرضا (علیهالسلام) امر توست، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) پیش تو آمد، ما داریم پیش امر تو میرویم. اگر امر بهمن بگوید چه آوردهای؟ میگویم محبت مادرت را آوردهام. درخواستی از امامرضا (علیهالسلام) کردم که آقاجان! شما مستجاب الدعوهای، مستجابکننده دعای یک خلقت هستی، رفقا در هر ابعادی بهمن خیلی خدمت میکنند، از شما درخواست میکنم که تلافی کن! حاجتهایی که من دارم، میخواهی خودت بده، میخواهی به خدا بگو تا بدهد!
خدایا! رفقا اطمینان به ما دارند، بهحق امامرضا (علیهالسلام) در دنیا و آخرت آبروی ما را نریز! انگار کن فرعونیم، درِ خانهات آمدهایم، آبرویمان را نریز! تو آبروی فرعون را جلوی موسی نریختی، آبروی ما را در دنیا و آخرت نریز! خدایا! خودت گفتی، ائمه (علیهمالسلام) گفتند، رسولت گفته: خطر! خطر! ما را از خطر محفوظ کن و در پناهت راهمان بده! شما باید تفکر داشتهباشید و بگوید: خدایا! کاری که میکنیم، بعد از آن پشیمان نشویم! به امر شما باشیم! به امر خودمان و امر خلق جایی نرویم!
آقاجان! ما آمدهایم خدمتت گدایی، گدای درِ خانه شما هستیم؛ شما سلطان سلاطینی، سلطان دنیا و آخرتی؛ خدا حواله کرده که بیاییم درِ خانه شما؛ تو را بهحق امام محمد تقی (علیهالسلام)، رفقایم را ناامید نکن! حاجتها و خواستههایشان را برآورده کن! آمدهایم از شما کمک بخواهیم، کاری نمیتوانیم بکنیم. کمکمان کن! کمک ایناست که اینها را قبول کنی و دعاهایشان را مستجاب کنی که با شوق و ذوق بروند و رستگار شوند.
خدایا! بهحق امامرضا (علیهالسلام)، دعای مرا هم در حق اینها مستجاب کن! ما را با خودت آشنا کن! همه رفقایم را یک بدن قرار بده! یعنی واحد باشند! یک عقیده داشتهباشند! به زبانشان اهلبیت را جاری کن! آنهایی که از تو دورند، از ما دور کن! آنهایی که به تو نزدیکند، در دنیا و آخرت به ما نزدیک کن! تفرقه در جلسه نیفتد! امسال را سال آخر ما قرار نده! سال دیگر هم بیاییم درِ خانهات گدایی! عمْر به رفقایم بده! دست در جیب خالی نکنند! لذت از ولایت ببرند! همیشه لبشان پُرخنده باشد!
یا امامرضا! هر چه داری خدا به تو داده، از آنها که خدا به تو داده، به ما هم بده! وقتی ولایتتان کامل شد، از آنهایی که خودش دارد به شما میدهد؛ بالاتر از آن، خودش را به شما میدهد، نه اینکه جسمش را به شما بدهد، مِهر و محبت خودش را به شما میدهد؛ آنوقت محبت کس دیگری را ندارید.
یا امامرضا! این رفقا که زیارت آمدهاند، اول محض خدا، بعد محض شما آمدهاند، محض من هم آمدهاند که این حرفها را افشا میکنم. با گریه از تو میگیرم و با خنده به اینها تحویل میدهم، چقدر گریه کنم؟! تو را بهحق مادرت، رفقایم ارتباط دارند، ارتباطشان و یقینشان به ارتباط را زیاد کن! ارتباطت را با ما قطع نکن! تو را بهحق جوادت، بهحق خواهرت که میخواست تو را دیدار کند و نشد، رفقایم را راه بده! حالا که راه دادی، آنها را نگهدار! حالا که راه دادی، به آنها عطا کن! اگر امامرضا (علیهالسلام) به شما راه بدهد، مَحرم میشوید؛ مَحرم یعنی راز دل به شما میگوید.
یا امامرضا! رفقا را حفظکن تا سال دیگر گناه نکنند! مجلس ولایت را قدردانی کنند! هیچ خدشهای به آنها نخورد! قلبشان مریض نشود! قلبی که ولایت در آن تزلزل داشتهباشد، مریض است. زیارت کنند شما را! این زیارت اتصال به ماوراء باشد! لیاقتی پیدا کنند ماورایی شوند! آنوقت دیگر عشق و محبت دنیا و اهلدنیا از دلشان کَنده میشود و به اهلدنیا میخندند.
خدایا! تو را بهحق ائمه (علیهمالسلام) که وجودشان جاویدان است، رفقایم را جاویدان قرار بده! از عقایدی که دارند، برنگردند! قدرت به آنها بده! همه آنها مُحبّ امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هستند؛ از مُحبّ بالاتر نیست، این محبت را از آنها نگیر و در دلشان زیاد کن!
ما را از ائمه (علیهمالسلام) دور نکن! امیدوارم که این سفر، سفری باشد که شما آب زندگانی بخورید. الآن شما در نزد آب زندگانی آمدهاید، باید روح شما از آن بخورد؛ جان شما از آن بخورد. آب زندگانی چیست؟ امام به شما نظر کند.
به ذره گر نظر لطف بوتراب کند | به آسمان رَوَد و کار آفتاب کند |
نظرِ امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) خورشید را خلق میکند، نه خودِ امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام)؛ خودش بالاتر است. إنشاءالله یک نظری به دل سیاه ما بکند که همیشه زنده و جاویدان باشیم، آنوقت در دنیا و آخرت به ولایت زندهایم.
خدایا! رفقایم را مانند حَجَرالأسوَد قرار بده! آنها که محبت امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، حضرتزهرا (علیهاالسلام) و اهلبیت (علیهمالسلام) را ندارند، دوْر اینها بگردند! تو بهقدر یک سنگ نظر کن، در دل اینها ولایت را نصب کن که غیر ولایت دوْر اینها بگردد! مبادا دستشان تهیدست باشد! مبادا دست سخاوتمندشان جلوی غیر از دوستان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) دراز باشد! بعد گفتم: من چیز دیگری از تو میخواهم، نمیخواهم کسی دوْر من بگردد، دلم میخواهد القا و افشا بهمن بدهی، تا اینها را به امر خودتان شاد کنم.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: من ریشه شجره توحیدم، امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) ساقه آناست، میوهاش قرآن و برگش شیعیان هستند. یا امامرضا! پاییز برگ درختان میریزد، ما از آن برگها نباشیم که بریزیم! ما را به خودتان اتصال کن! رفیق ناجور، هوا و هوس باعث نشود که ما از شما جدا شویم! اخلاقحسنه به ما بده که با هم مهربان باشیم! صبر و تحمل به ما بِده که ولایتمان را تا آخر برسانیم! امامسجّاد (علیهالسلام) هم میفرماید: دینمان طعمه شیطان نشود! دینِ امامسجّاد (علیهالسلام) امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) است؛ من هم اضافه میکنم: دینمان طعمه خلق نشود! شیطان اِنسی به جنّی غلبه کرده، جلویت ایستاده و وسوسه میکند؛ شیطان اِنسی بدتر است! چون دینت را میبرد، آنهم بدعتگذار یعنی عمر و ابابکر است. امروز روزی است که تمام بدعتگذاران میگویند بیایید طرف ما! یا امامرضا! رفقایم را از شیطان جنّی و اِنسی حفظکن! بدعتگذار و شیطان را از ما دور کن! زیر سایه شما آمدهایم، اگر زیر سایه شما باشیم، کسی نمیتواند ما را گول بزند، نظری به ما بکن!
آقاجان! ما طرف مادرتزهرا (علیهاالسلام) و شما باشیم! مادرت به عباس، عموی پیامبر، راه نداد؛ چون طرف مردم رفت. استقامتی به ما بده که دعوت خلق را نپذیریم! دعوت شما و خدا را بپذیریم! چنان دنیا از نظر ما بیفتد که نه خودش و نه اهلش را ببینیم که دنبالش برویم! همیشه متوجه شما و خانواده شما باشیم! شرّ جنّ و انس و شیاطین را به خودشان بازگردان! از حوادث روزگار ما را حفظکن! تتمه عمر رفقایم در امر باشد، هدر نرود! مثل اُسامه نشوند، مثل مؤمنطاق باشند که امامصادق (علیهالسلام) را یاری کرد! اینها امامزمان (عجلاللهفرجه) را یاری کنند! فرزندانشان را به آنها ببخش و از حوادث دنیا و آخرت حفظکن! نسلشان را پیرو خودتان قرار بده! علاقهشان به جلسه ولایت زیاد شود! سلیقهای نشوند، امری باشند! این حرفها به آنها تزریق شود!
همینطور که حرفهای ولایت را میشنوند و تصدیق میکنند، به آن عمل کنند! رفقا روح بشوند، جسم نباشند! اگر گناه نکنید، روح میشوید، اتصال به روح میشوید؛ چرا ائمه (علیهمالسلام) روح هستند؟ بهغیر از ما هستند؟ گناه نمیکنند. اگر شما محبت ائمه (علیهمالسلام) را داشتهباشید، گناه نمیکنید. خدایا! محبت ائمه (علیهمالسلام) را در قلب و جان ما وارد کن!
آقاجان! شما همهکاره خدا هستید، محبت ما را در دل مادرتزهرا (علیهاالسلام) زیاد کن! ما با بدن سالم و ولایت کامل از دنیا برویم! در رختخواب نیفتیم، کسی را اذیت نکنیم! ما را به فقر مبتلا نکن!
مال به ما بده، سخی هم باشیم! این مال باعث گرفتاری ما نباشد! از تو میخواهیم که خودخواه نباشیم! ما را از این مجلس جدا نکن، آنرا بهدست مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه) برسانیم! ما مهمان شما هستیم، غذایمان را درست کردی، کمالمان را هم درستکن! امامحسین (علیهالسلام) القا و افشا داد، تو تقویت کن! وقتی مشهد میروید، تقویت ولایت از امامرضا (علیهالسلام) بخواهید!
یا علیبن موسیالرضا! تو را بهحق جوادت ما از آنها نباشیم که زیارت کارمان باشد! شما به حاجحسین گفتید: مردم کارشان است، ما از آنها نباشیم! به امر آمده باشیم و در ولایت باقی باشیم! مردم رفتند، ما جزء رفتنها نباشیم! شما از همهجا مطلع هستید، اگر ما گناه میکردیم، خدایا! تو را بهحق امامرضا (علیهالسلام) ما را بیامرز! ما جوری باشیم که گناه در کالبدمان نباشد، ولایت باشد، آنرا اجرا کنیم! خوب و بد را بفهمیم، دنبال خوب برویم، دنبال بدی نرویم!
یا امامرضا! شما متقی را راهنما قرار دادید، ما از آنها باشیم که مردم را هدایت کنیم، نه اینکه گمراه کنیم! چونکه میفرماید: اگر یکنفر را هدایت کنی، عالَمی را هدایت کردهای و اگر یکنفر را گمراه کنی، عالَمی را گمراه کردهای. شما بچههایتان را باید هدایت کنید، هوای آنها را داشتهباشید!
خدایا! بهحق صاحب این قبر، عقل ما را زیاد کن! ائمه (علیهمالسلام) از دستمان راضی باشند! کاری نکنیم که شیطان از دستمان راضی باشد! از سرِ گذشتگان ما، گذشتههای ما درگذر! حالا هم حفظمان کن که گناه نکنیم! ما نمیدانیم که گناه اینقدر بد است! شیطان ما را گول میزند؛ همینطور که خدا به او گمشو گفت، ما هم بندهخدا شویم و به شیطان گمشو بگوییم!
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: هر کسی هر عقیده و هر صفاتی داشتهباشد، با آن محشور میشود؛ خدایا! ما را با حرفهای ولایت محشور کن! امامسجّاد (علیهالسلام) فرمود: هر کسی را دوست داشتهباشی، با او محشور میشوی! ولو سنگی را! خدایا! ما تو و ائمه (علیهمالسلام) و دوستانشان را دوست داشتهباشیم! این محبت را در ما رشد بده! خدایا! محبوبمان تو باشی! محبوبمان امامزمان (عجلاللهفرجه) باشد! محبوبمان رفقایی که دنبالِ این حرفها هستند، باشد! ما را با آنها محشور کن! رزق ما را تعیین کردی، زیاد کن! اشخاصی که دست خیر دارند، آنها را از فقرا نگیر! مشکل از کارشان بگشا! ما را به فتنه آخرالزمان مبتلا نکن و نجات بده!
رفقا! خواست من ایناست که مشهد بروید و آرامش داشتهباشید. حواستان پیش امامرضا (علیهالسلام) باشد؛ به جوادش قسمش بدهید! امامرضا (علیهالسلام) هیچکس را مثل جوادش نمیخواهد؛ بگویید: آقاجان! ما اینجا آمدیم، عیب داریم. از اینجا که میرویم، بیعیب شویم! از اینجا که میرویم طرفدار شما باشیم، طرفدار بدعتگذار یعنی عمر و ابابکر نباشیم! جوری باشد که ما امر را به شهرهایمان ببریم! دستمان، گوشمان، چشممان و پایمان ناپاک است، تو پاکش کن! ناقصیم، کاملمان کن! قلب ما را باز و مُنوّر کن که به این حرفها یقین کنیم و با آن نجوا کنیم، تا رستگار شویم.
بشر باید همیشه یک حال داشتهباشد، وگرنه لطمه به بشریتش میخورد؛ یعنی در دارایی و نداری، مریضی و گرفتاری باید خدا را شکر کند؛ چون شکر، هم نعمت و هم رحمت است. خدا کند آنرا از ما نگیرند. چرا؟ ما باید بدانیم صلاح ما همین بوده که به ما دادهاست؛ پس خانه و دارایی نخواهیم؟ چرا، بخواهید و نجوا هم بکنید؛ اما اگر به شما نداد، راضی باشید. به امامرضا (علیهالسلام) گفتم: من هر چه خواستم، این عقل خودم است؛ اما اگر برایم صلاح نیست، شما آنرا ندهید!
یک چیزهای باطلی هست که سالهای سال است مردم به آن عمل میکنند؛ وقتی به زیارت میروند، حواسشان به ایناست که در و پنجرهها را ببوسند! باید حواستان به امامرضا (علیهالسلام) باشد! این در و پنجرهها را خلق درستکرده؛ در و پنجره که حاجتتان را نمیدهد! شما پنجرهبوس هستید نه حقیقتخواه! باید امر را ببوسید و آنرا اطاعت کنید! چرا امامتان را نمیبینید که با او ارتباط داشتهباشید و نجوا کنید؟! چرا میفرماید در آخرالزمان، یکنفر با دین از دنیا برود، ملائکه آسمان تعجب میکنند؟!
هر موقع مشهد میروید، از امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بگویید! امامرضا (علیهالسلام) خوشش میآید. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) اذن خداست، سلمان باید به اذن امیرالمؤمنین (علیهالسلام) کار کند؛ باید «علی» بگوید. اذن خدا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است، کلام خدا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است، جمال خدا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است، قدرةالله امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است، مقصد خدا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است.
اصلاً اگر تو امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) داشتهباشی، همه کارهایت آسان میشود. مگر داوود نبود که «علی» گفت و آهن به دستش نرم شد و زره میبافت؟ امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) حاجترواکُن است، مُردهزندهکُن است. اصلاً ذرات، منتظر امر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است، تمام خلقت منتظر امر است.
رفع مشکل تمام خلقت علی (علیهالسلام) است، احتیاج تمام خلقت به علی (علیهالسلام) است، هر کسیکه بخواهد سلامت باشد، باید «علی» بگوید. هر کسیکه بخواهد خدا نگهبان برایش بگذارد، باید «علی» بگوید! تو ولایت را نگهدار، خدا نگهبان برایت میگذارد. تو باید آگاهی داشتهباشی! از آگاهی به اینجا میرسی. اگر تو علی (علیهالسلام) را محبوب بدانی، حالا که محبوب دانستی، میشود مقصد. وقتی مقصد شد، میشود حقیقت؛ حالا خدا قبولت میکند.
یونس ذرهای در قبولی ولایت کُندی کرد، او را در دهان حوت انداخت؛ حالا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به یونس یاد داد که بگوید: «یا لا إله إلّا أنت سُبحانَک إنّی کُنتُ مِنَ الظالِمین»؛ پس اگر تو علی (علیهالسلام) نداری، ظالم هستی! برو خیالت راحت باشد! نبیّ عصمت دارد که علی (علیهالسلام) را قبول کند، اما شیعه، علی (علیهالسلام) را قبول داشتهاست.
مالکیت مختص خداست، خدا مالکیتش علی (علیهالسلام) است! اما تو که علی (علیهالسلام) داری، همهچیز داری، مُلک و ملکوت، دستشان پیش تو دراز است؛ چون نگهداریِ ولایت کردی. اصحاب امامحسین (علیهالسلام) همینطور بودند.
خدا حاجشیخعباس تهرانی را رحمت کند! میگفت: اگر زیارت امامرضا (علیهالسلام) یا امامحسین (علیهالسلام) یا مکه بروید و فرق نکنید، درست نیست. خدایا! به ما نظری مرحمت کن که فرق کردهباشیم! یعنی از این به بعد، امر تو را اطاعت کنیم! الآن که میخواهیم از اینجا برویم، با خودمان امر ببریم، با امر زندگی کنیم، با امر بخوابیم، با امر حرف بزنیم و از دهانمان امر صادر شود! جوانانعزیز! شما الآن باید شکرانه فرصتتان را بکنید که موفق به زیارت ائمه (علیهمالسلام) و نجوا با آنها شدهاید! هزاران نفر هستند که مال دارند، اما یک خدا و یک علی (علیهالسلام) نمیگویند. این حرفها ولایت شما را تکمیل میکند.
من تا به حال کسی را ندیدهام که حرف حضرت نجمه را بزند؛ ایشان خیلی افشا نشده، بایگانی شده. میخواهم به شما بگویم کسیکه مشابه حضرتزهراست، حضرت نجمه است. صندوقچه حضرت نجمه، مثل صندوقچه حضرتزهراست. حضرتزهرا (علیهاالسلام) صندوقچه امامحسن (علیهالسلام)، امامحسین (علیهالسلام)، حضرتزینب (علیهاالسلام) و اُمّکلثوم است؛ اما حضرت نجمه، صندوقچه حضرترضا (علیهالسلام) و حضرتمعصومه (علیهاالسلام) است. حضرت نجمه بدل است، یعنی مثل حضرتزهرا (علیهاالسلام) نیست. زهرایعزیز (علیهاالسلام) حجت بر تمام خلقت، کفواً خلقت، ناموس خدا، ناموس دهر و حجت بر تمام ائمه (علیهمالسلام) است. حضرتزینب (علیهاالسلام) و حضرتمعصومه (علیهاالسلام) سفارش شدهاند، اما حضرتزهرا (علیهاالسلام) سفارش بودهاست.
دلم میخواهد شما هم یاد حضرت نجمه و بهفکر او باشید! به امامرضا (علیهالسلام) گفتم: میخواهم مادرت را افشا کنم. هر روز و هر شب یک دور تسبیح صلوات به روح او میفرستم؛ این صلواتی که به روح آنها میفرستید، هدایاست که یاد آنها هستید؛ آنوقت به آنها میرسد و به شما دعا میکنند. از حضرت نجمه، امامرضا (علیهالسلام) و حضرتمعصومه (علیهاالسلام) آمدهاست. هیچکس مثل حضرتمعصومه (علیهاالسلام) نبوده، چرا؟ اینها توأم بههم هستند؛ در روایت میفرماید: زیارت امامرضا (علیهالسلام) مطابق هفتاد حج و هفتاد عمره است، زیارت خواهرم همینقدر ثواب دارد.
اینقدر حضرتمعصومه (علیهاالسلام) پیش خدا و ائمهطاهرین (علیهمالسلام) مقام دارد، روایت داریم: هنوز بهدنیا نیامده، امامصادق (علیهالسلام) میفرماید: یکی از پارههای تن ما در قم دفن میشود. امامصادق (علیهالسلام) حضرتمعصومه (علیهاالسلام) را پاره تنش حساب کردهاست. امامزمان (عجلاللهفرجه) هم میفرماید: هر کس ایشان را با معرفت زیارت کند، بهشت بر او واجب است. با معرفت، یعنی در حق امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام)، زهرایعزیز (علیهاالسلام) و حضرتمعصومه (علیهاالسلام) معرفت داشتهباشید، نه اینکه بروید در حرم ایشان، زیارت کنید، بدچشمی کنید و بیایید!
اگر چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) به آدم عنایت داشتهباشند، القا میکنند؛ یا به قلبت ابلاغ میکنند یا صریحاً با تو حرف میزنند. ببین حضرتمعصومه (علیهاالسلام) صریحاً بهمن گفت: اینمردم، قبر ما را زیارت میکنند، اما امر ما را اطاعت نمیکنند. ما نمیدانیم خداوند تبارک و تعالی چه عنایتی به ما کرده که این بیبی را در شهر قم قرار دادهاست! ما نمیفهمیم! اگر بفهمیم، به حرم ایشان میرویم و از او حاجت میخواهیم؛ والله! به ما میدهد. پیش حضرتمعصومه (علیهاالسلام) بروید و اینرا که من میگویم، از ایشان بخواهید: ای بیبی دو عالم! بیا عنایت کن! بیا در دل ما نظری مرحمت کن! لذت بیتوته به ما بده! لذت فکر ولایت به ما بده! ما ولایت را پایمال نکنیم! چطوری ولایت را پایمال نکنیم؟ وقتی حرف ولایت را شنیدید، با خدا عهد کنید که آنرا عمل کنید و در خط ولایت باشید.
رفقایعزیز! همانطور که خداوند تبارک و تعالی تمام خلقت را تنظیم کردهاست، شما هم یک مملکت هستید، باید خودتان را تنظیم کنید! به عرض روز، به عرض هفته، لااقل یکساعت یا نیمساعت گوشهای بروید، تفکر داشتهباشید و ولایتتان را تنظیم کنید! فکر کنید آنهایی که به جایی رسیدند، از کجا رسیدند و از چه دریچهای رفتند؟ شما هم از آن دریچه بروید! والله! اگر بخواهید، حضرتمعصومه (علیهاالسلام) به شما میدهد؛ ما ایشان را نشناختهایم! اصلاً ایشان مشکلگشای حقیقی است. حرفشنیدن، یکحرفی است؛ عمل، حرف دیگری است؛ از ما عمل میخواهند. اگر بُنیه ندارید، توان ندارید، درِ خانه بیبی بروید، تا به شما توان بدهد. پیش حضرتمعصومه (علیهاالسلام) بروید و بگویید: رسولالله (صلیاللهعلیهوآله)، امامصادق (علیهالسلام) و امامزمان (عجلاللهفرجه) سفارش شما را کردهاست، بیبی جان! قلب ما را به محبت خودتان مُنوّر کنید!
من بهدینم راست میگویم، وقتیکه شهر قم بمباران میشد، زن، پدر زن و مادر زنِ علیآقای ما، زیر موشک رفتند. فردا صبح به حرم حضرتمعصومه (علیهاالسلام) رفتم و گفتم: بیبی جان! اگر اینها داخل خانه من بودند، دفاع میکردم. شما میتوانی، چرا دفاع نمیکنی؟ همهکاره بیبی است؛ وقتی از حرم برگشتم، دیدم قلبم نورانی است؛ عدهای بودند که خانوادههایشان را از ترس بمباران به بیرون شهر برده بودند، به آنها گفتم: بروید خانوادههایتان را بیاورید، دیگر بمباران نمیشود. والله! دیگر بمباران نشد. میخواهم کمال حضرتمعصومه (علیهاالسلام) را بگویم؛ همینطور که تمام خلقت در دست ولیّ خدا هست، در دست حضرتمعصومه (علیهاالسلام) هم هست.
اینقدر بازار کساد شده که من باید بگویم: قربان ظلمههای آنزمان بروم که آنها آنقدر بیبی را احترام میکردند؛ اما اینهایی که دَم از حضرتمعصومه (علیهاالسلام) میزنند، احترام نمیکنند! چرا میگویم به قربان آن ظلمهها بروم؟! خدا حاجشیخعباس تهرانی را رحمت کند، میگفت: امین السلطان (اتابک) جایی را داشت میساخت، نشستهبود، سیگاری روبروی حضرتمعصومه (علیهاالسلام) داشت میکشید، یکوقت نگاهش به گنبد حضرت افتاد، سیگار را خاموش کرد و گفت: بیبی جان! بیحیایی مرا عفو کن و از من بگذر! به جبران این بی احترامیام یک صحن برایت میسازم. امین السلطان (اتابک) این صحن زنانه را درستکرده، اینکه میگویم به قربان آن ظلمه بروم، به قربان ولایتش میروم؛ میخواهم با ولایتش محشور بشوم، نه با خودش!
حضرتمعصومه (علیهاالسلام) مو به مو، امر برادرش را اطاعت میکند؛ در شهر ساوه مریض شد. وقتی حضرتمعصومه (علیهاالسلام) میخواست به شهر قم تشریف بیاورد، هیچکس به استقبالش نیامد و او را عزت نکرد. یکنفر او را به خانهاش نبرد که به خانمش بگوید: بیا کنیزش بشو! حضرتمعصومه (علیهاالسلام) خانهاش در میدان میر بود؛ من آنرا دیدهبودم، یکخانه کوچکی بود؛ یک اندرونی و یک اتاق داشت؛ آنوقت به آن سیتیه میگفتند. مسجدی که حضرت آنجا میرفت و عبادت میکرد، الآن بیت النُّور است. وقتیکه حضرتمعصومه (علیهاالسلام) از دنیا رفت، او را در قبرستان مسلمین دفن نکردند! شخصی بود که باغی بهنام بابُلان داشت، حضرت را در باغش دفن کرد!
یکی از علماء چندینوقت سرِ قبر پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) بیتوته کرد و او را قسم داد که قبر مخفی دخترت زهرا (علیهاالسلام) را نشانم بده، من به کسی نمیگویم. حضرت فرمود: قبر زهرا (علیهاالسلام) را پسرش مهدی (عجلاللهفرجه) باید بیاید و معلوم کند؛ چه میخواهی؟! آنچه را که میخواهی، برو قم، از حضرتمعصومه (علیهاالسلام) بخواه! آنچه را که پیش دخترم زهراست، پیش حضرتمعصومه هم هست؛ آنچه را که تو حاجت داری، ایشان میداند و برآورده میکند. چرا بیادبی میکنید و ایشان را نمیشناسید؟! خواسته و حاجت شما در آستین حضرت است، کریمه اهلبیت است.
یکنفر بود بهنام حاجدارابی، خواهری بهنام سکینه داشت که معروف بود به «سکینه قلعهنشین». اینها به قم آمدند و ما مهمانشان کردیم؛ سکینه بهمن گفت که پانصد تومان دارم، میخواهم یک روپوش روی ضریح حضرتمعصومه (علیهاالسلام) بیندازم. گفتم: خانم! با این پول که نمیشود روپوش به اندازه ضریح خرید. پولت را بهمن بده تا به یک سیّد بدهیم! او را به یک بَزّازی بردم، یک پیراهن برای آن سیّد و زن و دخترش خرید، پانصد تومان شد. وقتی به خانه آن سیّد رفتیم، بیستتومان هم به خودش داد، رویهم پانصد و بیستتومان شد. با همدیگر به خانه برگشتیم. قدری که از شب گذشت، دیدم صدای گریه سکینه بلند شد.
ما با حاجدارابی در اتاق دیگری خوابیده بودیم. من به حاجدارابی گفتم: اگر ایشان مریض است، او را به مریضخانه ببریم! اما ایشان که گفتهبود، دیدیم نه، قضیه، قضیه دیگری است. سکینه قدری که گریه کرد، گفت: وقتی میخواستم بخوابم، در این فکر رفتم که این چهکاری بود که پسر دایی کرد؟ من چهلسال بود که به قم نیامدهبودم، میخواستم یک روپوش روی ضریح بیندازم؛ تا خوابیدم، دیدم که وارد صحن شدم و بیبی معصومه (علیهاالسلام) با چند خانم آنجاست. یکدفعه حضرت فرمود: بروید به سکینه قلعهنشین بگویید بیاید! سکینه گفت: یک لوحی جلوی حضرت بود، به آن نوشته شدهبود: ای سکینه قلعهنشین! پانصد و بیستتومان بهتوسط حاجحسین بهدست ما رسید.
ببین حضرتمعصومه (علیهاالسلام) ارتباط دارد که وقتی پول میدهی و سخاوت میکنی، تو را میبیند و جوابت را میدهد. چرا شما او را نمیبینید؟! چه ارتباطی با او دارید؟! اگر ارتباط داشتهباشید، حضرتزهرا (علیهاالسلام) تَقبّلَ الله به شما میگوید. رفقا! حضرتمعصومه (علیهاالسلام) نظرش به حضرتزهرا (علیهاالسلام) و جلسه ولایت است؛ زهرایعزیز (علیهاالسلام) هم نظرش به اینجاست؛ چون از اینجا، ولایت به تمام خلقت پخش میشود، اما بهدست متقی! حضرت نظرش به ولایت است، به هیچکجا نظر ندارد! قدر بدانید!
با عشق حضرتمعصومه (علیهاالسلام) و امامرضا (علیهالسلام) به این جلسه بیایید! آن عشق به شما تذکر هماهنگی میدهد، اما عشق دیگری نداشتهباشید! این جلسه، ایمان به شما میدهد؛ محبت امامحسن (علیهالسلام) و امامحسین (علیهالسلام) به شما میدهد، محبت خدا به شما میدهد. امامحسین (علیهالسلام) «هل مِن ناصر» گفت؛ یعنی بیایید اینطرف تا شما را بخواهم! من هم وقتی کسی اینطرف بیاید، او را میخواهم؛ از پسرم هم بیشتر میخواهم؛ چون دوستعلی (علیهالسلام) است. امامحسین (علیهالسلام) به علیاکبر (علیهالسلام) فرمود: جلوی من راه برو! شما هم جلوی من راه میروید، از شما خوشم میآید؛ نه اینکه شما را ببوسم، با قدمهایتان نجوا میکنم؛ چونکه رو به امر میروید، «إنّه لیس من أهلک» نشدید و امر را اطاعت میکنید.
قدر قدمهایتان را بدانید و مراقب باشید رو به گناه نرود! آنوقت اتصال به امر هستید. به شما گفتم در آن مجلس روضه حاجآقا جمال زرگر، قدم من نرفت؛ اگر شما هم حقیقتاً بخواهید گناه نکنید، قدمهایتان آنجا که خدا راضی نیست نمیرود.
کسانیکه در کالبدشان یکذره کفران جلسه را بکنند، موفق به شرکت در جلسه نمیشوند. هر روزی کاری برایشان پیش میآید و موفق نمیشوند که بیایند. خدا میگوید: سینهاش را تنگ میکنم، یعنی حرف ولایت را قبول نمیکند؛ اما اگر سینهاش را باز کند، آمادگی قبولکردن دارد. اینهمه ناراحت میشوم که یکی از جلسه میرود، بهخاطر ایناست که میبینم پشت به امر کردهاست، نه پشت بهمن! باز هم شب دعایش میکنم. رفقا! قدر خود را بدانید و شکرانه موفقیت کنید! شکرانه ظاهری ایناست که میگویید: خدایا شکر؛ اما شکرانه موفقیت خیلی مهم است!
عصاره شکر تواضع است؛ چون خدا را میبینید و تواضع میکنید.
عصاره تواضع توفیق است؛ یعنی میگویید: خدایا! مرا موفق کن!
عصاره توفیق عطاست که از طرف خدا به شما عطا میشود.
شخصی به خدا گفت: آخَر من اینهمه میگویم خدا، یک لبّیک بهمن نمیگویی؟! خدا گفت: لبّیکِ من ایناست که موفقت کردم بگویی خدا! من هم به خدا میگویم: خدایا! این حرفها را تو یادم دادی، نماز و بیتوتهشب را تو یادم دادی، کمک به فقرا را تو یادم دادی؛ پس اگر بهشت بروم، تو کردی. عزیزان من! اول باید از خدا بخواهید که فهمی به شما بدهد، تا خوب و بد را تشخیص بدهید؛ بعد توفیق بخواهید! آنوقت کارتان درستاست.
عزیزان من! این حرفها فکر دارد؛ والله! این حرفها از زیارت امامرضا (علیهالسلام) بهتر است. چون اگر این حرفها را ندانید و زیارت بروید، با معرفت نرفتهاید. این حرفها همهاش معرفت است، القای خداست، شما را پرورش میدهد؛ آقا امامرضا (علیهالسلام) هم همین را میخواهد. دست از خلق بردارید و به ماوراء اتصال شوید! یقین به این حرفها داشتهباشید! این حرفها به شما رسیده که خوشتان میآید؛ قدردانی کنید!
به تمام آیات قرآن، نجات در این جلسه است؛ امامصادق (علیهالسلام) به نَسَبش نمینازد، به مجلس ولایت مینازد. شما هم باید اقرار کنید که هر آنچه دارید، از مجلس ولایت دارید. نجات بشر، محبت امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) است؛ اگر آنرا داشتهباشید، دیگران را هم نجات میدهید. کوشش کنید محبت علی (علیهالسلام) به شما تزریق شود! میخواهم از رشد شما نتیجه بگیرم؛ رشد شما، معرفت به ولایت است. چهکسی رشد میکند؟ کسیکه بخواهد راه رشد را طی کند، نه اینکه فقط بشنود!
یک آگاهی میخواهم به شما بدهم: امامصادق (علیهالسلام) به آن عربی که از راه دور آمدهبود و میخواست خدمت امام برسد، فرمود: میخواهی جمع ما را زیارت کنی؟ گفت: آقاجان! چهچیزی از این بهتر؟! فرمود: شخصی که جدّ ما امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) را قبول دارد، علناً هم گناه نمیکند، پیدا کن و برو او را زیارت کن که ثواب زیارت جمع ما را دارد! از من راجعبه این روایت سؤال شد، جواب دادم: امام، خودِ نور است؛ اما مؤمن، محبت چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) را دارد؛ ما بهواسطه این محبت، او را زیارت میکنیم؛ وگرنه جسم که مهم نیست، ما آن نورها را زیارت میکنیم. الآن وجداناً همهشما رفقا، محبت دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) را دارید؛ إنشاءالله امیدوارم که به زیارت همدیگر بیایید! آنوقت زیارت امامرضا (علیهالسلام) هم افزوده میشود. امامصادق (علیهالسلام) میفرماید: ساعتی پیش مؤمن بنشینی، مطابق هفتاد سال عبادت و حتی بالاتر است؛ یعنی از او استفاده کن! امام اینرا به شما میگوید، مؤمن را دوست دارد؛ وگرنه او که ثواب نمیخواهد. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هم دوستی میثم را میخواست که به او سر میزد.
خدا دنبال بهانه میگردد که ما را بیامرزد، مثل آن یهودی که سِرّ مگو بود. روزی یک سلام به امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) میداد، آمرزیدهشد و بهترین جا را به او دادند؛ چون محبت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را داشت؛ اما محبت عمر و ابابکر را نداشت. پس کُلّ عبادت، محبت علی (علیهالسلام) و بغض دشمنانش است. وقتی این حبّ و بغض کامل شود، جلوی گناه و فکر و خیال را میگیرد. شما هم باید یاد دوستان امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) باشید! خدا میداند چقدر ثواب به شما میدهد و شما را احترام میکند! این حرفها باید در ذات بشر باشد، تمرینی نیست؛ چون امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) اینکار را کردهاست، من هم میکنم.
در رفاقت، آدم باید یاد یکدیگر باشد؛ اگر یادش نباشد اتصال قطع است. باید دنبال بهانه بگردد، به مشهد یا کربلا میرود، بهفکر رفیقش باشد. اگر یاد اهلبیت باشید، آنها هم یادتان هستند؛ مثل آن شخصی که پیش امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) آمد و گفت دوستت دارم، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هم گفت من هم دوستت دارم. آنشخص یاد علی (علیهالسلام) بود، او هم یادش است؛ اما آن رفیقش که آمد و به امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) گفت دوستت دارم، منافق بود. یاد نبود که حضرت فرمود: دروغ میگویی!
یادی که مطلق باشد، از همه یادها بالاتر است؛ یعنی در آخرت هم یاد یکدیگر هستید؛ اما یادی که مطلق نباشد، گرفته میشود. آدم باید جانش را فدای امامزمان (عجلاللهفرجه) کند؛ اگر جانش را برای امامزمان (عجلاللهفرجه) نگذاشتهبود، باید فدای دوستش که علیخواه است بکند؛ بهخاطر همین میخواهد از ثوابهایش به او بدهد؛ یعنی ثوابش و جانش را فدای عقیدهاش و ولایتش میکند، نه فدای جمالش؛ این رفاقت مطلق است. رفاقت مطلق، دنیا و آخرت ندارد، فراموشی ندارد. وقتی خدا آن قصر را بهمن داد خوشحال نشدم، اما آنموقع که گفت مردم را راه بده، خوشحال شدم.
روزی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) از مسجدالنّبی بیرون آمد، دید عدهای جنازهای را روی تخته پارهای گذاشتهاند و میبرند. مردم دیدند: پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) که همیشه با آرامش و طمأنینه راه میرفت، دنبال آن جنازه دوید، یکطرف آن تختهپاره را روی دوشش گذاشت و دستور داد برایش قبر کَندند؛ سپس رو کرد به مردم و فرمود: اینشخص را میشناسید؟! همه گفتند نه! فرمود: علیجان! اینرا میشناسی؟! فرمود: آری یا رسولالله! این غلام بنیریاح است؛ هر روز، یک سلام بهمن میکرد و سرِ کارش میرفت. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) قسم کبیره میخورَد و میفرماید: علیجان! والله! دنبالش ندویدم، مگر بهخاطر محبتی که به تو دارد.
ما هم باید دنبال محبت امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) و محبت همدیگر بدویم؛ این سازندگی دارد. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) دنبال خواست خدا که محبت امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) است، میدود. خواست امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) شیعه است، بیایید شیعه شوید! خدا ولایت را درونِ متقی ریخته، یکنگاه به شما بکند، کارتان درستاست. یکنگاه بکند! چه برسد به آنکه شما را در بغل بگیرد! آنوقت کارتان درستتر است. از آنچه در سینهاش است، در سینهتان میریزد. آن سینه، محل ائمهطاهرین (علیهمالسلام) است که بیایند و بروند، مثل عرش خداست؛ «قَلبُ المؤمن عَرشُ الرحمن.» متقی در قلبش فقط محبت امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) است؛ دنیا و خیال و پول نیست.
ببین حیوان امام را میشناسد. دو کبوتر داشتند با هم صحبت میکردند؛ امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) هم روی تختی نشستهبود. کبوتر نر به مادهاش گفت: من خیلی تو را دوست دارم؛ اما آن آقایی که روی تخت نشسته را بیشتر دوست دارم! امیرالمؤمنین (علیهالسلام) خندید. شما هم باید امام را بالاتر از خانم و فرزند بخواهید! امام، خودتان و خواستتان را میبیند.
اصلاً مؤمن خوشی ندارد، دائم مثل سنگِ نمک دلش آب میشود؛ حواسش پیش ایناست که امامزمان (عجلاللهفرجه) میآید و احقاق حق میکند. این انتظارِ امامزمان (عجلاللهفرجه) است! شما که پیرو امامزمان (عجلاللهفرجه) هستید، باید یادتان نرود که او گریه میکند و اگر اشک چشمش تمام شود، خون گریه میکند. امامزمان (عجلاللهفرجه) یاد است. شما هم باید اینطور باشید! اگر یاد مادرش زهرا (علیهاالسلام) و جدّش حسین (علیهالسلام) باشید، امامزمان (عجلاللهفرجه) میآید و به آن یاد سر میزند، نه به هیکل شما. رفع تمام گرفتاریها، محبت امامزمان (عجلاللهفرجه) است. محبت ایناست که به امرش باشید، نه اینکه بگویید او را میخواهم! امامحسین (علیهالسلام) به اصحابش، بعد از اینکه شبعاشورا ایستادند، نظر کرد؛ امامزمان (عجلاللهفرجه) هم همینطور است. شما باید یک جان داشتهباشید، فدایِ امامزمان (عجلاللهفرجه) کنید! این نظر است؛ اما شما به جانتان چندین وعده دادهاید! باید یقین کنید که تمام اینها فانی و امام، باقی است، جانتان را فدایش کنید!
رفقا! تمام دنیا معرکه شده! هر چه در آخرالزمان پیدا میشود، فتنه است؛ کجا دنبال فتنههای آخرالزمان میروید؟! در روایت میفرماید «المُؤمنُ کَالجَبَل»، باید مانند کوه ریشهدار باشید! ریشهتان در دریا و عمق زمین باشد! تمام بادها تکانتان ندهد!
پایتان هرز نباشد، بلکه مانند کوه به امر حرکت کنید! باید پاسدار ولایتتان باشید و از آن حفاظت کنید! مواظب باشید دنیا بازیتان ندهد! دنیا همهاش برخورد است! آدم عاقل پایبند هیچ کجایش نباید باشد. «إنّما الدّنیا فَناء و الآخرةُ بَقاء»، پایبند بقاء باشید نه فناء! همه مردم پایبند فناء هستند نه بقاء. شما در همین فناء، کشف بقاء کنید! بقاء: محبت امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) است، جلسه ولایت خودش بقاست.
الآن همهشما کشف بقاء کردید؛ خدا شما را دعوت کرده، میفرماید: سخی باشید! صد تا در دنیا و هزار تا در آخرت به شما میدهم. الحمد لله شما رفقای اهلجلسه بهفکر خدا و فقرا هستید. پول به فقرا دادید، خوشحال باشید! از این بهتر نمیشود! نظر حضرتمعصومه (علیهاالسلام) به شما رفقاست که سخی هستید؛ اما سخاوت و این جلسه را تا آخر برسانید! این حرفها معنویت و راهنمای بشر است، ندای ولایت است که بر زبان شما جاری میشود و به تمام خلقت ابلاغ میشود؛ باید در این حرفها کار کنید و قدر خود را بدانید! اگر به ولایت عشق بورزید، با این حرفها مشغول باشید و نجوا کنید، آنوقت اتصال به ولایت هستید و با آن محشور میشوید.