منتخب: حر
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است، حضرتزهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشتهباشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی[۱]
حالا آقا امامحسین (علیهالسلام) از مکّه آمده و به کربلا رسیده، یکوقت دید که کار انگار عوضی شده. یکروایت داریم، حضرتزینب (علیهاالسلام) و امّکلثوم و اینهایی که همراه امام بودند، گفتند که مردم به استقبال ما آمدند؛ چون اینها که امام نبودند، خیال کردند جمعیّت به استقبالشان آمده؛ هزار نفر با سرلشکری حُرّ به کربلا آمدهبودند. حُرّ با هزار سوار جلوی امام آمد، امام فرمود: چه شده؟ خودتان مرا دعوت کردید. من، یکبار نامه دارم. همینطور فرمود: شما نایبم مسلمبنعقیل را که نپذیرفتید، حالا خودم آمدم، شما بهمن چه میگویید؟ اگر مرا نمیخواهید، برمیگردم. حُرّ گفت: نامههایت را ببین! من که نامه به تو ننوشتم. امام فرمود: خب، بگذار ما برمیگردیم. گفت: نه! باید از امیر اجازه بگیرم. من از این حرف آقا حُرّ خیلی ناراحت بودم. وقتی به کربلا رفتم، تا شب هشتم، نرفتم حُرّ را زیارت کنم. (ببینید اینها چقدر آقا هستند! چقدر بزرگوارند! چقدر به ما عنایت دارند! یکقدری اینها را بدانیم و بعد حسین بگوییم.) تا اینکه شب هشتم خواب دیدم به نجف رفتم. تا پایم را در ضریح گذاشتم، دیدم آقا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بهمن گفت: حسین! چرا نمیروی نایب ما حُرّ را زیارت کنی؟ فقط گفتم: چشم آقا! چشم آقا و بیدار شدم. فردای آنروز، پابرهنه شدم. حالا کفشهایم را گردنم انداختم، وقتی سر قبر حُرّ رسیدم، گفتم: تو نیمساعت جانت را فدای امامزمان خودت کردی، نایب اینها شدی. آقاجان! از تو خواهش میکنم، تو پیش امامحسین (علیهالسلام) خیلی آبرو داری، قسمش دادم و گفتم: از امامحسین (علیهالسلام) بخواه همینطور که تو یاور امامت شدی، من هم یاور امامزمان (عجلاللهفرجه) بشوم. ببین حُرّ با معرفت رفت. اگر اوّل آمد جلوی امام را گرفت، یکوقت فهمید که اشتباه کرده. خدا کند ما هم بفهمیم که اشتباه کردیم. اگر ما واقع، خدمت امام برسیم و بگوییم اشتباه کردیم، اینجوری ما را میپذیرد. ما اشتباهمان را نمیگوییم، ما هنوز نمیفهمیم که اشتباه کردیم.
حالا آقا امامحسین (علیهالسلام) به کربلا تشریف آورده، حُرّ نمیگذارد برود. خلاصه، همینطور لشکر افزوده شد. یزیدبنمعاویه با ابنزیاد، یک کمیسیون کردند، یک مشورت کردند. گفتند: تا چنگالت به حسین گیر کرده، رهایش نکن! یا از او بیعت میگیریم یا اینکه او را میکُشیم. تصمیم گرفتند که آقا امامحسین (علیهالسلام) را بکُشند. ببین چقدر حضرتزینب (علیهاالسلام) شجاع است! در مجلس یزید گفت: یزید! اینهایی که دور تو هستند، همه آنها حرامزادهاند؛ اما آنهایی که دور فرعون بودند، حرامزاده نبودند؛ درصورتیکه فرعون میگفت من خدا هستم؛ اما تو میگویی من خلیفه مسلمین هستم؛ چونکه وقتی فرعون با آنها مشورت کرد، دور و بریهایش گفتند با موسی حرف بزن و مجادله کن؛ اما این دور و بریهای تو گفتند حسین را بکش! حرامزاده کسی است که امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) را دوست ندارد.
وقتی حُرّ گفت: نه! صبر کن که از امیر اجازه بیاید. امامحسین (علیهالسلام) گفت: مادرت به عزایت بنشیند! حُرّ گفت: چونکه مادرت زهراست، من جوابت را نمیدهم؛ ایناست که میگوییم ولایت در او بوده؛ یعنی حیا دارد، میفهمد که حضرتزهرا (علیهاالسلام) اینقدر خوب است! حیا یعنی ولایت، حالا امامحسین (علیهالسلام) حُرّ را نجاتش میدهد. اصلاً حُرّ باور نمیکرد که امامحسین (علیهالسلام) را بکشند. آمد و به ابنسعد گفت: آخَر مردک! تو پیشنماز هستی، این چهکاری است که میخواهی بکنی؟! راستراستی میخواهی حسین را بکشی؟! گفت: فردا اینکار را میکنم. تا ابنسعد اینرا گفت، حُرّ بساطش را جمع کرد و گفت: بروم اسبم را آب بدهم و با بچّههایش به طرف امامحسین (علیهالسلام) رفت. [۲]
- ↑ حرکت امامحسین از مدینه به مکه 84 (دقیقه 31) و حرکت امامحسین 83 (دقیقه 27)
- ↑ شناخت امامحسین و محرم 74 و حرکت امامحسین از مدینه به مکه 84 و حرکت امامحسین 83