منتخب: مباهله

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
نسخهٔ تاریخ ‏۱۲ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۲۱:۴۸ توسط Alavi (بحث | مشارکت‌ها) (جایگزینی متن - 'امام‌زمان و ذکر الله' به 'امام‌زمان؛ ذکر الله')
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به:ناوبری، جستجو
بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً أحد است، حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته‌باشید، بر عمر و ابابکر لعنت کنید.

گفتار متقی[۱]

عزیزان من! خدا می‌گوید: «اُدعونی أستجِب لکم»: از من بخواهید تا جواب‌تان را بدهم. بیایید با من حرف بزنید و ارتباط برقرار کنید! بیایید با من بیتوته کنید و از من ولایت بخواهید! آن‌وقت دائم در حضور هستید. شما باید از کانال ولایت درِ خانه‌خدا بروید. «أنا مدینةُ‌العلم و علیٌ بابها» درِ خانه‌خدا، علی (علیه‌السلام) است. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید از کانال علی (علیه‌السلام) بیایید! هر کسی از کانال علی (علیه‌السلام) وارد شود، ائمه (علیهم‌السلام) برایش دعا می‌کنند و خدا به او می‌دهد. بیتوته از کانال ائمه (علیهم‌السلام)، نتیجه‌اش نجوا می‌شود. عباس عموی پیامبر از کانال علی (علیه‌السلام) نرفت که حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) قبولش نکرد؛ چون با عمر و ابابکر ارتباط داشت. معاویه به او پول داد و گفت قرآن بخوان؛ اما تفسیر نکن! او هم به حرفش رفت. حالا هم امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) به شما می‌گوید بروید و شما را قبول نمی‌کند؛ چون مطیع مادرش حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) نیستید. شما از کانال علی (علیه‌السلام) نرفته‌اید. از کانال خلق می‌روید و با خلق ارتباط دارید که حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) قبول‌تان نمی‌کند.

شما مثلاً درِ خانه‌ای را می‌زنید، یک‌بار یا دوبار، دفعه سوم آن خانواده به صاحب‌خانه می‌گوید برو ببین چه‌کارت دارد! جوابش را بده! حالا وقتی شما درِ خانه‌خدا را می‌زنید! امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام)، زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌گویند: خدا! جوابش را بده! ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) نور خدا هستند، واسطه بین خدا و خلق هستند. برای آن‌شخص دعا می‌کنند، خدا هم سفارش آن‌ها را ردّ نمی‌کند. وقتی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) دعا می‌کند، حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) سفارش می‌کند که خدایا! او را بیامرز! خدا هم او را می‌پذیرد. چگونه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌گویند خدا! جوابش را بده؟ خدا خودش این‌ها را اختیاردار تمام خلقت قرار داده‌است.

رفقای‌عزیز! ما باید واسطه داشته‌باشیم، خدا واسطه را قبول می‌کند نه من و شما را! هر کجا بخواهید بروید باید واسطه ببرید. خدا بی‌واسطه کسی را قبول نمی‌کند؛ تاحتّی انبیاء را هم نمی‌پذیرد. ما باید خدا را درست‌کُن بدانیم؛ اما واسطه‌آوردن به‌غیر از خود درست‌کردن است؛ واسطه، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) هستند؛ چون‌که این‌ها خواست خدا هستند. باید خواست خدا را واسطه بُرد، نه خلق را. اگر کسی بی‌واسطه ولایت درِ خانه‌خدا را بزند، منیّت خود را برده‌است؛ خدا می‌گوید گم‌شو! تو نباید من خود را ببری، باید علی (علیه‌السلام) و فاطمه (علیهاالسلام) و حسن (علیه‌السلام) و حسین (علیه‌السلام) و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را ببری.

وقتی آدم ترک‌اولی کرد و از آن درخت خورد، از بهشت رانده شد. چهل‌سال گریه کرد. خدا گفت: یا آدم! به آسمان توجّه کن! توجّه کرد، دید نورهایی متعدّد و نوری است که خیلی روشن و منوّر است. گفت: خدایا! این‌ها چه کسانی هستند؟ گفت: محمّد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و علی (علیه‌السلام) و فاطمه (علیهاالسلام) و حسن (علیه‌السلام) و حسین (علیه‌السلام) است. مرا به این پنج‌تن قسم بده تا توبه‌ات پذیرفته‌شود. آدم خدا را به پنج‌تن قسم داد. تا به اسم امام‌حسین (علیه‌السلام) رسید، دلش شکست؛ آن‌وقت خدا روضه خواند؛ گفت: یا آدم! این حسین (علیه‌السلام) است که او را در صحرای‌کربلا می‌کُشند و بدنش از تشنگی تَرَک‌تَرَک می‌شود. آدم لکّه‌اشکی برای امام‌حسین (علیه‌السلام) ریخت که خدا توبه‌اش را پذیرفت.

یا یونس که یک‌لحظه در قبولی امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کندی کرد و گفت چیزی که ندیده‌ام چطور قبول کنم؟! خدا به حوت گفت او را ببلع؛ اما هضمش نکن! حوت هم او را در دریاها گرداند. یونس دید تمام موجودات دریا علی (علیه‌السلام) می‌گویند. او هم به راهنمایی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) این‌قدر این ذکر را گفت! [«یا لا إله إلّا أنت سبحانک إنّی کنت من الظّالمین»: یعنی خدایا! من ظالمم که درباره ولایت قدری تزلزل داشتم؛] تا این‌که نجات پیدا کرد. حوت می‌گوید اگر یونس این ذکر را نگفته‌بود، او را تا قیامت می‌گرداندم.

یا وقتی موسی عصایش را به زمین انداخت و اژدها شد؛ ترسید که آن‌را بردارد. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به او گفت بردار! یا وقتی فرعون می‌خواست موسی را بکُشد، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را با یک هیبتی دید که خودِ فرعون گفت من ترسیدم! پس نجات‌دهنده کلّ خلقت، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است.

یک‌شب دیدم بدنم می‌لرزد، به اتاق بالا رفتم، آن‌جا چشم حقیقت‌بینم باز شد و دیدم همه‌جا بیابان شد، فقط خانه ما بود. یک‌دفعه عیسی روی زمین آمد و جبرئیل هم با بال و پرش او را حمایل کرد و به آسمان رفتند. وقتی در جوّ آسمان رفتند، نتوانستند بالاتر بروند. همه‌جا تاریک بود. عیسی گفت: خدایا! ما را از این تاریکی نجات بده! خدا گفت: یا عیسی! مرا به پنج‌تن قسم بده. عیسی گفت: خدایا! به‌حق محمّدبن‌عبدالله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) ما را نجات بده! روشن نشد، والله! روشن نشد، به علی قسم! روشن نشد. یک‌دفعه گفت: خدایا! به حقّ وصیّ پیامبر، علی‌بن‌ابی‌طالب! ما را از این تاریکی نجات بده! یک‌دفعه آسمان روشن شد. خدا ندا داد، صدای خدا از تمام این عالم می‌آمد، یک‌جا نبود! یا عیسی! به عزّت و جلالم قسم، تمام نور زمین‌ها و آسمان‌ها به‌واسطه علی (علیه‌السلام) است. نوری در خلقت به جز نور ولایت نیست، این‌ها همه روشنایی است.

وقتی یوسف پیراهنش را در جُوال [یعنی کیسه] برادرانش گذاشت و آن‌ها به سمت کنعان به راه افتادند، چندین‌فرسخ راه که مانده‌بود تا به کنعان برسند، یعقوب گفت: بوی یوسف می‌آید! اگر این بو، بوی نبوّت باشد، چرا بقیّه پسرانش که پیامبرزاده بودند، این‌طور نبودند؟! این بو، بوی ولایت است. وقتی پیراهن را روی سر یعقوب انداختند، چشمانش باز شد. چه‌کسی او را شفا داد؟ ولایت. یوسف از کجا به این‌جا رسید؟ از ترک‌گناه. شما هم گناه را ترک کنید، تا ولایت به شما پاسخ بدهد. ولایت چنان در قلب نفوذ دارد که شفادهنده قلب است؛ پس خدا هیچ‌کسی را نمی‌پذیرد مگر به‌واسطه ولایت.

ابراهیم می‌خواست پسرش اسماعیل را در راه خدا قربانی کند، کارد نبرید؛ هر کاری کرد نشد. به سنگ زد، دو نیم شد. گفت: آخر چرا نمی‌بُری؟! کارد به زبان آمد و گفت: تو می‌گویی بِبُر؛ اما خالق می‌گوید نَبُر! ابراهیم قدری خجل شد، گفت: اگر پسرم را می‌کُشتم بهتر بود. حالا ابراهیم آن معرفتی که باید به خدا داشته‌باشد را ندارد! به خدا می‌گوید این‌کار بهتر است، مگر خدا نمی‌داند چه‌چیزی بهتر است که داری به خدا می‌گویی؟! آیا تو از خدا بهتر می‌فهمی؟! خدا گفت: یا ابراهیم! قربانی مال حسین (علیه‌السلام) است. مگر شهیددادن شوخی است؟! [چرا خدا این‌کار را می‌کند؟ چون می‌داند که ابراهیم طاقت ندارد؛ وقتی می‌خواست اسماعیل را قربانی کند، یک‌قدری گلویش خراشیده شده، هاجر دارد خودش را می‌کُشد! مگر هاجر حضرت‌زینب (علیهاالسلام) است؟! هاجر باید خاک کف پای زینب (علیهاالسلام) را ببوسد. اصلاً خلق که نمی‌تواند شهید بدهد و دیگر این‌که اگر این‌کار صورت می‌گرفت، هر کسی‌که می‌خواست به حجّ برود، باید بچّه‌اش را قربانی می‌کرد؛ آن‌وقت هیچ‌کسی به مکّه نمی‌رفت.] ابراهیم گفت: خدایا! حسین (علیه‌السلام) کیست؟ خدا اسماء پنج‌تن را برایش گفت. تا به اسم امام‌حسین (علیه‌السلام) رسید، ابراهیم لکّه‌اشکی ریخت، خدا گفت: حالا این ذبح‌العظیم شد. یا ابراهیم! به عزّت و جلالم قسم! این لکّه‌اشکی که برای امام‌حسین (علیه‌السلام) ریختی، بهتر بود تا این‌که بچّه‌ات را قربانی می‌کردی.

مگر در تمام این خلقت از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) مهمّ‌تر هست؟! می‌فرماید که اشرف‌مخلوقات است؛ یعنی آنچه را که مخلوق است، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) اشرفِ آن‌هاست. روایت داریم که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) مریض شد، پیش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمد. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) مستجاب‌الدعوه است، مگر نمی‌توانست دعا کند و بگوید خدایا! علی (علیه‌السلام) را شفا بده؟! اما گفت: خدایا! به‌حق علی! امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را خوب کن! چرا؟ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: یا علی! در تمام ممکنات خدا نگاه کردم، دیدم خدا از تو بهتر و عزیزتر ندارد، خدا را به خودِ تو قسم دادم؛ ولایت یعنی این.

در قضیه مباهله با سران مسیحی نجران، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، حضرت‌زهرا (علیهاالسلام)، امام‌حسن (علیه‌السلام) و امام‌حسین (علیه‌السلام) را با خودش واسطه بُرد تا دعا کند. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) وسیله بُرد، وسیله ولایت است نه نبوّت؛ البتّه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم نبیّ و هم ولیّ است؛ اما باید خدا را اطاعت کند. می‌فهمد که خدا وسیله می‌خواهد؛ به‌خاطر همین علی (علیه‌السلام) را با خودش می‌بَرَد. رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) دارد واسطه‌بردن را به ما یاد می‌دهد. رئیس مسیحیان نجران خیلی هوشیار بود، به افرادش گفته‌بود که اگر محمّد به تنهایی آمد، معلوم می‌شود که «من» دارد و به خدا وصل نیست؛ پس با او مباهله می‌کنیم، یعنی نفرین می‌کنیم که هر کسی‌که بر حقّ نیست خدا او را نابود کند؛ اما اگر واسطه آورد، معلوم است که به خدا وصل است و منیّت ندارد؛ پس نباید با او مباهله کرد. وقتی آن بزرگ نجران آن‌ها را دید، گفت: والله اگر محمّد لب بگشاید و این‌ها دست به سوی آسمان بلند کنند، تمام ما نابود می‌شویم؛ پس مباهله نمی‌کنیم و جزیه می‌دهیم؛ تا مسیحیت باقی بماند و ما به ریاست‌مان ادامه دهیم.

این‌قدر ولایت به فضّه کرامت داده که اگر کسی خدا را به او قسم بدهد، حاجتش برآورده می‌شود. دخترش داشت به مکّه می‌رفت، شترش از اول خیلی جالب نبود. سوارش شد و راه افتاد. وسط راه پای شتر شکست، زانو زد و ایستاد. قافله هم رفت و معطّل او نشد. دختر فضّه دستانش را بلند کرد و گفت: خدایا! مادرم خدمت‌کار حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) بوده، مرا هم دوست داشته؛ یعنی من، «إنّه لیس من أهلک» نیستم، اهلیّت دارم. اهلیّت‌داشتن؛ یعنی دین‌داشتن. خدا به نوح گفت: ای نوح! پسرت اهل تو نیست؛ اگر او را بخواهی، جزء ظالمین هستی. دختر فضّه گفت: «خدایا! وسیله‌ای برایم بفرست؛ تا مرا به مقصدم برساند. فوراً خدا شتری فرستاد، او را سوار کرد و در مسجدالحرام گذاشت.

قافله رفت، بار من افتاده‌استبار من، بار کن ای ربّ جلیل به حقّ امیرالمؤمنین
من هستم صغیر و هستم یتیمبِارِ من بار کن به‌حق امیرالمؤمنین

ما باید در مقابل خدا حساب کنیم که بارِ ما افتاده، او باید بارمان را بار کند؛ اما در مقابل ولایت، صغیر و یتیم باشیم؛ آن‌وقت دست‌مان را می‌گیرد.

شخصی با ما رفیق بود که همسرش به‌خاطر انفجار زودپز، مژه‌ها و ابروها و قسمتی از صورتش سوخته‌بود. دکتر گفته‌بود که باید با عمل جراحی گوشت پایش را به صورتش پیوند بزنیم، آن‌زن به شوهرش گفت: در این چند سال که همسر تو هستم، آیا از تو خواهشی کرده‌ام؟! الآن از تو خواهش می‌کنم که پیش حاج‌حسین بروی که به‌من دعا کند. وقتی این حرف را به‌من زد، خیلی ناراحت شدم که این زن ناموس اوست. شب به خدا گفتم: خدایا! من نه این زن را می‌شناسم و نه قوم و خویش‌مان است، توسّلی به حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) و حضرت‌زینب (علیهاالسلام) پیدا کردم. چندین‌بار گفتم: زهراجان! به‌حق زینب دخترت، زینب‌جان! به‌حق مادرت‌زهرا (علیهاالسلام)، این خانم را شفا بدهید. روضه‌ای خواندم و اشکی ریختم. فردای آن‌روز آن‌شخص آمد و گفت: حاج‌حسین! زنم خوب شد! پرسیدم: چطور شد؟! گفت: دیشب خیلی صورتش می‌سوخت، هر دو گریه می‌کردیم، تا این‌که خوابش برد. من هم به اتاق دیگری رفتم و خوابیدم. نصف‌شب مرا بیدار کرد و گفت: ببین من خوب شدم. نگاهی کردم و دیدم ابروها و مژه‌هایش درآمده و صورتش هم خوب شده‌است. گفت: دیدم درِ خانه باز شد و دو خانم مجلّله آمدند، یکی حضرت‌زهراست و دیگری حضرت‌زینب (علیهاالسلام). گفتند: خانم! چطور شدی؟! قضایا را گفتم. گفتند: به حاج‌حسین گفتی دعا کند؟! گفتم: بله. گفتند: بگو بیاید. من یک‌دفعه دیدم که حاج‌حسین عقب اتاق است. به او گفتند: همین‌طور که دعا کردی، دعا کن! ایشان گفت: زهراجان! به حقّ زینب دخترت، زینب‌جان! به‌حق مادرت‌زهرا (علیهاالسلام)، این خانم را شفا بدهید! این‌ها گفتند: الهی‌آمین و صورت من خوب شد.

من هر وقت می‌خواهم دعا کنم، یک شریک می‌گیرم و دعا می‌کنم، آن شریک خیلی قوی است؛ می‌گویم: یا زهرا! یا حسین! یا زینب! آدم باید در دعا یک شریک بگیرد و دعا کند؛ آخر او دعا را مستجاب می‌کند. دستت را بالا کن! توی مُشتت می‌گذارد؛ اگر بخواهی هدایتت می‌کند. ضمن دعا نباید تدبیر خود را مؤثر بدانید. موسی از جایی عبور می‌کرد. شخصی را دید که خدا خدا می‌کرد و در خاک می‌غلطید و گریه می‌کرد. به خدا عرض کرد که خدایا! اگر این بنده من بود، درخواستش را اجابت می‌کردم. خدا فرمود: به عزّت و جلالم! حاجتش را برآورده نمی‌کنم. او گریه‌اش را این‌جا آورده، ولی نظرش جای دیگر است. مثالی برای شما بزنم: فرض کنید که مقروض هستید و از خدا درخواست می‌کنید که خدایا! قرضم را جور کن! گریه هم می‌کنید؛ اما در همان‌حال پیش خودتان می‌گویید که اگر جور نشد، از فلانی و فلانی می‌گیرم. خودتان دارید درست می‌کنید. خدا هم می‌گوید تو که خودت می‌خواهی درست‌کنی، چرا به‌من می‌گویی؟! حالا دعا که می‌کنید، باید بدانید که بالاتر از اجابت این‌است که اگر دعایتان اجابت نشد، خوشحال‌تر شوید. چرا؟ ما باید امام را مطلق بدانیم، همین‌طور بدانیم که ما ظاهر را می‌بینیم و امام باطن را؛ پس اگر اجابت نشد، بدانیم که درخواست‌مان به صلاح نبوده و این اعظم از اجابت است.

شما اگر خودتان را مطلق ندانید و امام را مطلق بدانید، از اجابت‌نشدن دعا، نه این‌که ناراحت نمی‌شوید، خوشحال هم می‌شوید. باید بدانیم که ولایت پدرِ ماست، ما را دوست دارد و آبروی ما را می‌خواهد. این حرف «رضاً برضاءک، تسلیماً بأمرک، یا معبود سماء.» در برابر خدا و امام است؛ البتّه ما از این حرف‌ها فقط خوش‌مان می‌آید، در عمل کُمیت‌مان لنگ است! مثل حکایت آن شخصی که هر چه حاجتش را از امام‌رضا (علیه‌السلام) خواست، اجابت نشد. به شیخ‌بهایی رجوع کرد و اجابت شد؛ اما باعث شد که آبرویش برود. به شیخ اعتراض کرد. او هم در پاسخ همین را گفت که امام‌رضا (علیه‌السلام) می‌دانست که آبرویت می‌رود؛ اما من نمی‌دانستم؛ واسطه شدم و ایشان هم اجابت کرد.

عدّه‌ای از محقّقان زاهدان که مرا می‌شناختند و گاهی درِ مغازه‌ام می‌آمدند و سؤالاتی داشتند، نزد یکی از اساتید دانشگاه راجع‌به واسطه‌بردن ائمه (علیه‌السلام) صحبت کرده‌بودند، او هم گفته‌بود که چه‌کسی این حرف را به شما زده؟! این‌چه حرفی است که می‌زنید؟ آن‌ها هم آدرس مغازه‌ام را به او داده‌بودند. یک‌روز دیدم که یک‌نفر با یک ماشین مدرن به درِ مغازه‌ام آمد، مثل یک عقاب با یک اعتماد به نفس و تکبّر و غیضی وارد شد، انگار می‌خواست مرا به‌خاطر این حرف پاره‌پاره کند! به‌من گفت: حاج‌حسین نجّار تویی؟! تو این حرف را گفته‌ای که ما باید ائمه (علیه‌السلام) را واسطه ببریم؟! به او گفتم: بیا بنشین تا با هم قدری صحبت کنیم! ایستاده که نمی‌شود حرف زد. نشست، به او گفتم: حرفت را بزن! گفت: شما گفته‌ای که ائمه (علیه‌السلام) واسطه‌اند؟! ما نیازی به‌واسطه نداریم، نماز می‌خوانیم و با خدا حرف می‌زنیم. مگر قرآن نمی‌گوید «هُدیً للنّاس»؟! قرآن برای هدایت مردم آمده‌است، برای چه واسطه درِ خانه‌خدا ببریم؟! این‌چه حرفی است که تو می‌زنی؟! همین‌طور که داشت با هیجان دلایلش را می‌آورد، مرتّب می‌گفتم: زهراجان! کمکم کن! زهراجان! کمکم کن! اگر من جواب این‌را ندهم، به زاهدان می‌رود و آن عده را هم گمراه می‌کند. خوب حرف‌هایش را که زد، به‌من عنایت شد، گفتم: آیا تو تا به حال گناه کرده‌ای؟ گفت: آره! کیست که گناه نکرده‌باشد؟! گفتم: پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گناه کرده؟ گفت: نه! پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) معصوم است. گفتم قبول داری معصوم است؟! قبول داری قرآن به او نازل‌شده و اشرف‌مخلوقات است؟! گفت: بله! تا می‌توانستم از مقام و عظمت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) برایش گفتم و از او اقرار گرفتم، او هم با شنیدن این توصیفات همین‌طور براق‌تر می‌شد. گفتم: رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) که گناه نکرده، چرا در قضیه مباهله با سران مسیحی نجران واسطه برد؟ امیرالمؤمنین (علیه)، حضرت‌زهرا (علیها)، امام‌حسن (علیه) و امام‌حسین (علیه) را با خودش برد؟! وقتی این‌را گفتم، تمام باد تکبّر و غیضش خوابید، بلند شد، تشکّر کرد، مرا بوسید، سوار ماشینش شد و رفت.

«مَن ذَا الذّی یَشفَعُ إلّا بإذنه» هیچ شفاعتی پیش خدا بدون ولایت پذیرفته نمی‌شود. هیچ‌دعایی بدون امضای ولایت مستجاب نیست. هیچ‌خلقی بدون امضای ولایت رستگار نیست. هیچ جنّ و انسی بدون امضای ولایت اهل‌نجات نیست. خدا بدون امضای ولایت، هیچ‌چیزی را، ولو نبوّت را نمی‌پذیرد. [۲]

فهرست فرمایشات منتخب

یا علی
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه