منتخب: میثم تمار
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است. حضرتزهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشتهباشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی[۱]
روایت داریم که اشخاصی بودند که تا چندهزار شتر سرخمو داشتند؛ اما امیرالمؤمنین (علیهالسلام) درِ دکّان میثم میرفت و به آن خرمافروش که ولایت خود را نفروخته سر میزد. تشکّر از ولایت میثم میکند، میگوید: ولایتی که به تو دادم، به باد فنا ندادی، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) دارد تشکّر از ولایت میثم میکند، این ارزش میثم است! خوشا به حال کسیکه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و حضرتزهرا (علیهاالسلام) سراغش بیایند. میثم غرق محبّت علی (علیهالسلام) بود، امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) دیگر به میثم سر نمیزد، به خودش و محبّت خودش سر میزد. امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) و زهرایعزیز (علیهاالسلام) و امامحسین (علیهالسلام) هر کجا بروند، به محبّت خودشان سر میزنند، محبّت خودشان فقط این جلسه است. الحمد لله همهشما ولایتی هستید، کیف از این بهتر چیست؟ مگر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) امامزمان نبود که به میثم سر میزد؟ مگر امامزمان (عجلاللهفرجه) به شما سر نمیزند؟! محبّتش را به شما داده؛ پس به شما سر زدهاست.
یکوقت ما حضرتزهرا (علیهاالسلام) را میخواهیم؛ اما یکوقت آنقدر ارزش پیدا میکنیم که حضرتزهرا (علیهاالسلام) دنبال ما میفرستد! بعد از این قضایا که سلمان، اباذر، میثم و مقداد امتحان خودشان را دادند و دست از امیرالمؤمنین (علیهالسلام) برنداشتند؛ اینهمه که من از دست عباس و بنیعباس ناراحت هستم؛ بهخاطر ایناست که حضرتزهرا (علیهاالسلام) را کمک نکردند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: یا علی! اگر چهلنفر با تو بودند، حقّت را از عمر و ابابکر بگیر؛ اما اینها نیامدند. حالا حضرتزهرا (علیهاالسلام) گفت: علیجان! چهار روز است که سلمان، اباذر، میثم و مقداد را ندیدهام، بگو بیایند که آنها را ببینم. اگر سراغ گناه و معصیت و نافرمانی نرفتید، امامزمان (عجلاللهفرجه) سراغتان میآید. آنها به دیدن امر خودشان میآیند. حضرتزهرا (علیهاالسلام) در تمام خلقت فقط دوستِ امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را میخواهد. یککاری کنید که دوست آنها شوید!
وقتی این چهار نفر آمدند، حضرت به آنها بشارت داد و گفت: چونکه علی را کمک کردید، (بگذارید اینرا من به شما بگویم: کمکِ علی (علیهالسلام) کردن، حوریه ایجاد کردن برای شماست، لذّت ایجاد کردن برای شماست.) چهار تا از زنان بهشتی نزد من آمدند. گفتم: اسمتان چیست؟ گفت: سلمانیه، من حوریه سلمان هستم، انتظار میکشم سلمان پیشم بیاید. به دیگری گفتم: تو اسمت چیست؟ گفت: مقدادیه، من حوریه مقداد هستم. اباذریه، من حوریه اباذر و من هم حوریه میثم هستم. عزیز من! حوریه برای شما آنجا گذاشتهاند؛ امّا حسین (علیهالسلام) خواستن، باز بهغیر از حوریهخواستن و بهشتخواستن است. وقتی بهمن گفت به بهشت برو! گفتم: نه!
پشت بر عالم امکان زدم | دست بر دامن زهرا زدم |
برو! چرا؟ همینجا که با اجازه اینها هستی، بهشت رفتنات هم باید با اجازهشان باشد؛ آنوقت اجازه آنها، امر آنهاست؛ آنوقت به آدم میچسبد؛ وگرنه تو به آن میچسبی، یک لگد هم به تو میزند.
میثم رفاقتش با امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را به آخر رساند. روزی امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) به او گفت: تو را بهواسطه محبّت من به این درخت میبندند و به دار میزنند، گوش و دست و پا و زبانت را میبُرند. میثم میتوانست بگوید: علیجان! دعا کن شرّ این از سرِ من کم شود؛ اما میثم در امر است که فدای امیرالمؤمنین (علیهالسلام) شود. حالا میرود پای درخت و نماز میخوانَد و دارش را میبوسد. آن درخت را به عشق علی (علیهالسلام) میبوسد که به او گفته تو را به این درخت دار میزنند؛ میثم با ولایت عشق میکند. میثم عزّت از خلق نمیخواهد که امیرالمؤمنین (علیهالسلام)؛ یعنی عظمت تمام خلقت، او را عزّت میکند. ما عزّت از خلق میخواهیم! باید در مقابل ائمه (علیهمالسلام) شرمنده و در مقابل تمام مردم سرافراز باشیم. به سیجزء کلامالله! در تمام عمرم، نه تنها در مقابل خدا خاضع و خاشع بودم؛ بلکه در برابر فقرا هم فروتن بودم. در مقابل ثروتمندان متکبّر بودم و در برابر فقرا تواضع میکردم. روایت داریم: اگر به شخص دارایی برای ثروتش سلام کنی، ثلث ایمانت را از دست میدهی، سلام دوم و سوم، دیگر ایمان نداری. عزّت را خدا میدهد. اگر عزّت از خلق خواستید، خوار میشوید!
ببین، میثم چطور است؟ میثم مصیبت برایش مبارک است. وقتی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به او میفرماید: میثمجان! تو مرا دوست داری؟ میگوید: آره! حالا به تو میگویم که تو را به دار میزنند. چهکار میکنی؟ میگوید: کجا به دار میزنند؟ میفرماید: پای این درخت. میثم هر روز میرود پای این درخت، دو رکعت نماز میخواند و میگوید: ایخدا! چهموقع میشود که من بالای این درخت بروم؟ کِی میشود که وعده ما برسد؟ بالای این درخت بروم و بگویم: علی! فرمود: پایت را میبُرند، گفت: میگویم: علی! فرمود: دستت را میبُرند، گفت: میگویم علی! فرمود: زبانت را میبُرند، گفت: میگویم: علی! ایناست که همه جانش را فدای علی (علیهالسلام) میکند.
وقتی میثم را پای دار آوردند، ابنزیاد به او گفت: علی مولایت به تو چه میگفت؟ گفت: امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود تو بهدست حرامزادهترینِ افراد کشته میشوی، زبان و دست و پایت را میبُرند. ابنزیاد گفت: بروید به دارش بزنید! ولی چیزی بهغیر از آنکه علی گفته انجام بدهید! فقط دست و پایش را بِبُرید! دست و پایش را که بریدند، میثم بالای دار شروع کرد به گفتنِ منقبت امیرالمؤمنین (علیهالسلام). ابنزیاد گفت: زبانش را بِبُرید! میثم جسمش را فدای علی (علیهالسلام) کرد، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هم روحش را فدای میثم میکرد که به او میگفت میثمجان! اینها نه اینکه پول بدعتگذار را نگیرند، جان دادند و پول نگرفتند. خیلی فرقش است! حالا وقتیکه به او میگویند: پاهایت را قطع کردند، دستهایت را قطع کردند، چه حالی داشتی؟ میگوید: مثل یک تیغ حجامت بود.
وقتی میثم از دنیا میرود، امر میکند هفتاد هزار مَلک میآیند و میگویند میثمجان! خوش آمدی! هفتاد هزار مَلک به استقبال جنازهاش میآیند. آیا به استقبال بدنش میآیند؟ نه! به استقبال ولایتش میآیند. هر چه به میثم گفتند: دست از امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) بردار! برنداشت؛ تفکّر یعنی این. قربانتان بروم، فدایتان شوم، بیایید دست از ولایت برندارید! آنچه را که مقصد شماست، ولایت ادارهتان میکند، هر چه را بخواهید، ولایت تأمینتان میکند، بیایید از ولایت دست برندارید! تفکّر هم جان و هم ایمانتان را حفظ میکند. امامرضا (علیهالسلام) هم میفرماید: در آخرالزمان تقیّه کن، اگر نکنی جانت را از بین میبری و خونت به گردن خودت است.
شخصی آمد و بهمن گفت: بیا فلانی را تأیید کن! گفتم: میخواهم میثم دوبارهای بشوم، یک میثم در دنیا هست، من میخواهم میثم دوبارهای بشوم. دستم، پایم، زبانم و گوشم را بِبُرید، چشمم را درآورید! نه کسی را تأیید میکنم؛ نه تکذیب. بلند شد و رفت! اگر بند، بند مرا جدا کنند، میگویم علی! چونکه نمیتوانم نگویم علی! تو ولایت درونت نیست که میگویی خلق! باید ولایت درونت باشد؛ تا جوابگو باشی، محکومکن باشی، شجاع و دلاور باشی. چهکسی اینطور است؟ فقط متقی. [۲]
- ↑ تفکر 76 (دقیقه 11) و ایجاد 87 (دقیقه 47)
- ↑ کتاب جامع ولایت و گنجینه و احکام ولایت و سخنرانی تفکر 76 و رمضان 83 و ارتباط خلقت با امامحسین 85 و ایجاد 87 و تولی و برائت، فدا شدن 75 و تفکر یا عمود نور 78