منتخب: راهب و سر امام‌حسین

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
نسخهٔ تاریخ ‏۳۰ ژوئیهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۲۰:۴۳ توسط Alavi (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به:ناوبری، جستجو
بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة‌ الله و برکاته

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً أحد است. حضرت‌ زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته‌ باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.

گفتار متقی [۱]

وقتی اهل‌بیت را به طرف شام حرکت دادند، قضایایی در بین راه اتّفاق افتاد. تنها سری را که جلو می‌بردند سر امام‌ حسین (علیه‌السلام) بود؛ وگرنه سرهای دیگر در صندوق بودند. از بس این سرها بوی عطر می‌داد، آن‌ها را داخل صندوق گذاشتند. یک‌ وقت دیدند که این سرها، دارند این‌ها را رسوا می‌کنند. یک بوی عطری می‌وزد که این فضا را از جا برمی‌دارد. از سر غلام‌ سیاه، از سر امام‌ حسین (علیه‌السلام)، این‌ها یک جنبه‌ای دارند. گفتند: چه‌ کار کنیم؟ فوری به یک نجّار گفتند یک جعبه‌ای، یک‌ چیزی درست کرد، سرها را توی جعبه گذاشتند.

حالا در مسیر حرکت به سمت شام در جایی این‌ها را منزل کردند، راهبی آن‌جا زندگی می‌کرد، دید که سری است خیلی منوّر و نورانی، به نی زده‌اند و دارند آن‌ را می‌آورند، همین‌طور نور به آسمان می‌رود. آمد و یک پولی داد و گفت: این سر را به‌ من بدهید! عزیز من! آن چشمی که ولایت در آن باشد، نور می‌بیند؛ اما چشمی که ولایت در آن نباشد، خودش ظلمت است و ظلمت می‌بیند. آن‌ها چه می‌دیدند؟! راهب چه می‌دید؟حالا پیش لشکر ابن‌زیاد آمد و پول خیلی زیادی به آن‌ها داد و گفت: امشب این سر را به‌ من بدهید! پیشم باشد، یک جایزه‌ای داد، راهب تا صبح با سر امام‌ حسین (علیه‌السلام) نجوا کرد، مرتّب گفت:

تو ای سرِ پاک! مگر یحیایی؟!به گمانم أبی عبدالهی!

وقتی خوب با سر نجوا کرد، صبح سر را آورد. گفت: تا صبح با این سر حرف زدم، ایشان هم با من حرف می‌زد، قضایایش را برایم گفت: ای راهب! این‌جوری شد، این‌جوری شد، این‌جوری شد، تا صبح با من حرف زد. چه‌خبر است دنیا؟! مگر حسین (علیه‌السلام) را می‌شود بکشی؟ به آن‌ها قسم داد که این سر را به نی نزنید! این زنده‌ است، این‌که مُرده‌ نیست؛ اما این‌ها حالی‌شان نیست، مَست‌اند! مست خیال! خیال پول دارند. [۲]

رفقا! من هنوز این حرف را به شما نزده‌ام، والله، بالله، با سر امام‌ حسین (علیه‌السلام) نجوا کردم. من یک‌ شب خیلی حسین! حسین! کردم، خواب دیدم: کنار شریعه فرات آمده‌ام، یک‌ نفر وسط شریعه، سری به‌ دست من داد و اشاره کرد: فلانی! این سر امام‌ حسین (علیه‌السلام) است! من سر را می‌بوسیدم، می‌بوییدم، [با دستم، محکم] به صورتم می‌زدم، مرتّب می‌گفتم: حسین‌جان! چه‌ کسی رگ‌های گردنت را جدا کرده؟ این مطلب طول کشید. دوباره می‌بوسیدم، به صورتم می‌زدم. یک‌ وقت دیدم حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) با حضرت‌ سکینه (علیهاالسلام) تشریف آوردند. از بس من توی سر خودم می‌زدم، حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) گفت: فلانی! سرِ برادرم حسین (علیه‌السلام) را به‌ من بده! سر را تقدیم زینب (علیهاالسلام) کردم؛ حضرت سر را از من گرفت و به سینه‌اش چسباند. حضرت‌ سکینه (علیهاالسلام) هم ایستاده‌ بود، نگاه می‌کرد و حیران‌زده شده‌ بود.

عزیزان من! شما خیال نکنید که حالا زینب (علیهاالسلام) دارد با سر بریده برادرش نجوا می‌کند، در دروازه‌ کوفه هم نجوا کرد و گفت: حسین‌جان! برادر!

تو که با ما مهربان بودیچرا در خانه خولی تو مهمانی رفتی؟
کی به جراحات سرِ تو پاشیده خاکستر؟مگر این‌جور داروی دوا باشد؟

آخر سر را که در تنور گذاشته‌ بودند، کمی خاکستر روی آن باقی مانده‌ بود. [۳]

فهرست فرمایشات منتخب

یا علی

ارجاعات

  1. سخنرانی اربعین 78 (دقیقه 18) و نجوا با ولایت 77 (دقیقه 45)
  2. اربعین 78 و اربعین ۹۰ و کتاب وقایع عاشورا
  3. نجوا با ولایت 77 و کتاب نجوا و وقایع عاشورا
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه