منتخب: سواد: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
جز (جایگزینی متن - '[[[' به '[[')
 
جز (جایگزینی متن - 'رده: منتخب 99' به 'رده: منتخب')
 
سطر ۲۴: سطر ۲۴:
 
{{تاریخ درج|1399/03/18}}
 
{{تاریخ درج|1399/03/18}}
  
[[رده: منتخب 99]]
+
[[رده: منتخب]]
  
 
{{یا علی}}
 
{{یا علی}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۵ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۱۶

سخنرانی: سواد

... بابا جان، بیایید خدا را در هر کارتان شریک کنید. ببین، شریکتان راضی است که این‌کار را بکنید یا نه. حرف، اساسی است. الان شما می‌خواهی یک‌کاری بکنی، آقا جان، تفکر داشته‌باش، ببین شرعی‌اش درست‌است؟ من چه‌چیزی بگویم؟ من دارم می‌بینم، بعضی‌ها، هر چیزی که گیرشان نیاید حرام است، هر چیزی که [گیرشان] بیاید حلال است!

... آقای‌مهندس، چرا سوادت را به رخ این‌ها می‌کشی که یک‌قدری سواد ندارند؟ چه‌کار داری می‌کنی؟ چرا عناد داری؟ بیا پرچم تفکر داشته‌باش، آن‌کسی‌که خودخواهی‌اش را می‌خواست نشان بدهد، تو دَهَنی خورد، به تو الان نمی‌تواند تو دهنی بزند، زمان می‌آید به تو می‌زند. والله، به تو می‌زند، بالله، به تو می‌زند. قربانتان بروم، فدایتان بشوم، تاریخ، ورق می‌خورد. بیا تفکر داشته‌باش ببین، آسمان چه چیزهایی را دیده‌است. هارون به ابر می‌گفت: ببار، هر کجا بباری مِلک من است، سوخت. کجا قبرش است؟ به‌غیر از لعنت مگر چیز دیگری گذاشت؟ امام‌المبین را، موسی‌بن‌جعفر عزیز را در زندان انداخت. قدرت داشت؛ اما قدرت الهی نداشت، قدرت قلدری داشت. ما داریم چه‌چیزی می‌گوییم؟ کجا رفتی که [می‌گفتی] ابر ببار، هر کجا بباری مِلک من است. تو چه‌چیزی داری که این‌همه «من»، «من» می‌کنی؟ تو چه‌چیزی داری که این‌همه مردم را اذیت می‌کنی؟ بیا تفکر داشته‌باش، برو فکر کن، کجاست هارون؟ کجاست هارون؟ تفکر داشته‌باش.

... دختر مرحب خیبری آن‌جا آمده، پیغمبر می‌بیند سرش شکسته، پیغمبر خیلی روی بزرگ‌ها حساب می‌کرد، می‌گفت: بالاخره، این بزرگ‌زاده‌ها، به‌قول من، دستشان توی عرب و عجم بوده‌است. [پیغمبر] گفت: دختر جان، پیشانی‌ات چه شده؟ [دختر مرحب] گفت: خدا پدران ما را لعنت کند، هفت‌قلعه توی هم درست کردند و این‌ها را اتصال به‌هم کردند؛ یا رسول‌الله، وقتی پسر عمّت آمد این در را گرفت، هفت‌قلعه تکان خورد. من قلعه هفتم بودم، از روی تخت زمین خوردم، سرم شکست. خب، بفرما، حالا چه‌کار می‌کند، حالا می‌رود چنین می‌کند؟ کمرش را همچنین می‌کند، بچه یتیم را سوار می‌کند. حالا چه‌کار می‌کند؟ به آن‌زن می‌گوید یا تنور را بسوزان یا خمیر [درست] کن. تو قلدر را با شجاع جدا کن.

... شما این‌کاری که داری می‌خواهی بکنی به قدرت خودت داری می‌کنی، این‌کار را باقی می‌آوری. عزیز من، باید با تفکر باشی؛ اما کار تا کار دارد. یک‌وقت باید نیم‌ساعت فکر کنی، یک‌وقت یک‌ساعت فکر کنی، یک‌وقت یک ثانیه فکر کنی، کار تا کار دارد. زود کار را نکن. می‌گوید: «عجلة من الشیطان»

... بابا جان من، عزیز جان من، مگر شریح‌قاضی سواد نداشت؟ تفکر نداشت. اتفاقاً می‌گویند ایشان نود و پنج‌ساله بود، اگر مردک تفکر داشت، خب، [ای شریح] تو پنج‌سال دیگر هم زنده‌ای، دو سال دیگر هم زنده‌ای. بی‌تفکری، آدم را به این‌جا می‌رساند. دیگر این چند سال چه بود که تو قتل امام‌حسین را امضا کردی؟ تفکر نداشت. این ابوموسی اشعریِ احمق تفکر نداشت. آخر، احمق، خدا گفته علی، پیغمبر گفته علی، قرآن گفته علی، جبرئیل گفته علی، میکائیل گفته علی، اسرافیل گفته علی، زمین گفته علی، آسمان گفته علی، خلقت گفته علی، حالا تو می‌گویی: «من» هستم، علی را خَلع کردم. آدم مهندس، این‌قدر بی‌شعور [باشد]؟ حسین بن روح تفکر دارد. حالا امام‌زمان به او می‌گوید: نائب من باش، می‌گوید: آقا می‌شود نشوم؟ خب، بفرما، او چه می‌گوید، این‌چه می‌گوید؟ آن باسواد چه می‌گوید، این بی‌سواد چه می‌گوید؟ کجاییم؟

... اسلام بی‌ایمان، عمر است و ابابکر و پیروانشان. اصل، ایمان است. سوادِ بی‌ولایت هم همین‌طور است، روح ندارد.

... مگر «العلم نورٌ یقذفه الله فی قلب من یشاء» نیست که خدا می‌گوید ما می‌دهیم، شما حالا چهار روز رفتی پیش انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها درس خواندی، چهار تا دکتر به تو گفتند، شما منکر خدا هم شدی؟ مگر این‌نیست که امیرالمؤمنین اشراف می‌دهد، خوب و بد را تشخیص می‌دهی، به حدیث و روایت، به همه‌جا مسلط می‌شوی؟ چرا ما متوجه نیستیم؟ چرا ما نمی‌فهمیم؟ آقای‌عزیز، بیا برو این‌طرف. مگر سلمان کجا درس‌خوانده؟ «سلمان منّا اهل‌البیت»، جزء اهل‌بیت شده، علم اولین تا آخرین را هم دارد. خانم‌عزیز، تو که مادرت را قبول نداری، والله، من می‌دانم که می‌گویم، با چشم گریه می‌گویم، این مادر دارد گریه می‌کند، می‌گوید: به حرف من نیست، [به مادرش] می‌گوید: من دیپلم دارم. خب، این دیپلم را چه‌کسی به تو داده؟ [به مادرش می‌گوید:] من مافوق دیپلم هستم، برو تو حالی‌ات نیست، [مادر می‌گوید:] امر من را هم اطاعت نمی‌کند.

... پس سواد، نجات‌دهنده بشر نیست، ولایت نجات‌دهنده بشر است. آقا جان من، تو که دکترا داری، می‌توانی که هم اینجوری بشوی، هم آنجوری بشوی. هم از سوادت استفاده کنی، هم از ولایتت. سواد بی‌ولایت، روح ندارد.... عزیز من، تو به یک‌چیزی بناز که پرچم توحید داشته‌باشد، پرچم ولایت داشته‌باشد.

... اگر سواد ارزش دارد، این شلمغانی، مقامی داشت تا این‌که امام‌زمان تشریف نیاورده بود. شلمغانی است و مقام دارد. پدر این علی‌بن‌بابویه بوده، سه تا از علمای مهم بودند. حالا امام‌زمان آمده نائب معلوم کند، آقایان آمدند جلو، نمره می‌خواهند. گفت: برو به آن حسین بن روح بگو، بیاید بقال است. این‌هم مثل من بی‌سرمایه بوده‌است. چهار تا از این صفحه‌ها داشت، گفت: آقا امام‌زمان با شما کار دارد. گفت: چه‌کارم دارد؟ گفت: می‌خواهد شما را نائب قرار دهد. [حسین بن روح] گفت: می‌شود من [نائب] نشوم، می‌شود من بقالی‌ام را بکنم؟ گفت: نه، اَمر امام است، برو آن دوره‌گرد هم دارد دور می‌زند. بابا، دوره‌گرد است، تو او را مسخره می‌کنی! دکتر جان، مهندس‌جان، عالم جان، منبری جان، چطور به این نگاه می‌کنی؟ گفت: بیا، چرا آن‌ها را قرار نداد؟ اگر سواد ارزش دارد چرا این‌ها را قرار نداد؟ حالا شلمغانی چه‌کرد؟ مقام دارد، نمی‌تواند از آن بگذرد، بنا کرد [گفتن] که ما شب با هم بیتوته داریم و شب چه‌کار داریم، آقا، لعنت‌نامه برایش نوشت. بروید در کتابها ببینید، در [کتاب] کافی نوشته، بروید ببینید. حالا لعنت‌نامه به او داده، ببین چقدر پُررو است! به‌جان خودم دارم می‌گویم، من از مهندس‌ها پُرروتر ندیدم. حالا ببین، چقدر پُررو است؟ تا حسین [بن] روح لعنت‌نامه را دستش داد، گفت: مردم، نه این‌که که امام‌زمان گفته: تو از ما دوری، گفت: گفته تو از گناه دوری، از معصیت دوری! ببین، چه‌کار کرد؟ بفرما.

منبع: سواد

تاریخ درج: [ 1399/03/18 ]

یا علی
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه