منتخب: راهب و سر امامحسین: تفاوت بین نسخهها
جز (Admin صفحهٔ منتخب: راهب و سر امام حسین را به منتخب: راهب و سر امامحسین منتقل کرد: تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۱۲ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۴:۱۳
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است. حضرتزهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشتهباشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی [۱]
وقتی اهلبیت را به طرف شام حرکت دادند، قضایایی در بین راه اتُفاق افتاد. در جایی اینها را منزل کردند، راهبی آنجا زندگی میکرد، دید که سری است خیلی منوّر و نورانی، به نی زدهاند و دارند آنرا میآورند، همینطور نور به آسمان میرود. عزیز من! آن چشمی که ولایت در آن باشد، نور میبیند؛ اما چشمی که ولایت در آن نباشد، خودش ظلمت است و ظلمت میبیند. آنها چه میدیدند؟! راهب چه میدید؟! [۲] حالا پیش لشکر ابنزیاد آمد و پول خیلی زیادی به آنها داد و گفت: امشب این سر را بهمن بدهید! پیشم باشد، راهب تا صبح با سر امامحسین (علیهالسلام) نجوا کرد. مرتّب گفت:
تو ای سرِ پاک! مگر یحیایی؟! | به گمانم أبی عبدالهی! |
وقتی خوب با سر نجوا کرد؛ آنرا آورد و تحویل داد، به آنها قسم داد که این سر را به نی نزنید! این زندهاست، اینکه مُردهنیست؛ اما اینها حالیشان نیست، مَستاند! مست خیال! خیال پول دارند.
رفقا! من هنوز این حرف را به شما نزدهام، والله! بالله! با سر امامحسین (علیهالسلام) نجوا کردم. من یکشب خیلی حسین! حسین! کردم، خواب دیدم: کنار شریعه فرات آمدهام، یکنفر وسط شریعه، سری بهدست من داد و اشاره کرد: فلانی! این سر امامحسین (علیهالسلام) است! من سر را میبوسیدم، میبوییدم، [با دستم، محکم] به صورتم میزدم، مرتّب میگفتم: حسینجان! چهکسی رگهای گردنت را جدا کرده؟ این مطلب طول کشید. دوباره میبوسیدم، به صورتم میزدم. یکوقت دیدم حضرتزینب (علیهاالسلام) با حضرتسکینه (علیهاالسلام) تشریف آوردند. از بس من توی سر خودم میزدم، حضرتزینب (علیهاالسلام) گفت: فلانی! سرِ برادرم حسین (علیهالسلام) را بهمن بده! سر را تقدیم زینب (علیهاالسلام) کردم؛ حضرت سر را از من گرفت و به سینهاش چسباند. حضرتسکینه (علیهاالسلام) هم ایستادهبود، نگاه میکرد و حیرانزده شدهبود.
عزیزان من! شما خیال نکنید که حالا زینب (علیهاالسلام) دارد با سر بریده برادرش نجوا میکند، در دروازهکوفه هم نجوا کرد و گفت: حسینجان! برادر!
تو که با ما مهربان بودی | چرا در خانه خولی تو مهمانی رفتی؟ | |
کی به جراحات سرِ تو پاشیده خاکستر؟ | مگر اینجور داروی دوا باشد؟ |
آخر سر را که در تنور گذاشتهبودند، کمی خاکستر روی آن باقی ماندهبود. [۳]
- ↑ سخنرانی اربعین 78 (دقیقه 18) و نجوا با ولایت 77 (دقیقه 45)
- ↑ اربعین 78
- ↑ نجوا با ولایت 77 و کتاب نجوا و وقایع عاشورا