منتخب: اخلاق در خانواده 2: تفاوت بین نسخهها
(تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۸ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۲۱:۴۵
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است. حضرتزهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشتهباشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی[۱]
مطابق شأنتان خانه و ماشین بخرید! خانهتان بزرگ باشد. چرا برای مؤمن حدّ میگذارد و میگوید باقی مالت را انفاقکن؟ برای اینکه هم دنیایش درست بشود، هم آخرتش. [۲] وقتی میخواهید خانه بسازید، قشنگ و خوب بسازید! یک اتاق بیتوته و مُصلّائی در آن درست کنید که نمازی در آن بخوانید، بیتوتهای در آن داشتهباشید. شب که میشود، بروید آنجا و بگویید: خدا! امامزمان! تو را بهحق مادرت قسمت میدهم دست ما را بگیر! [۳]
خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! میگفت: این خانههای تنگ عذاب است! آن خانههای بزرگ چطور شد؟! آن خانهها که باغچه داشت، چطور شد؟! هر چه از ولایت دست برداشتید و رفتید کنار، خدا کنارتان زد، آپارتمان به شما داد.[۴] یکنفر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را به خانهاش دعوت کرد، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) دید خانهاش خیلی کوچک است، اینشخص هم که پولدار است، به او فرمود: چرا خانهات اینقدر کوچک است؟ گفت: خانه پدرم است و من در آن نشستهام. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود: شاید پدرت احمق بوده، تو هم میخواهی احمق باشی؟! پدرت آنموقع چیزی نداشته که این خانهاش بوده؛ تو وُسع و توانش را داری. برو یکخانه بزرگتر درستکن! بچّهها در آن جفتجفت بزنند! یک باغچه درستکن! در آن گل و درخت بکار! روحت تازه میشود. حالا که خدا خانه خوب به شما داده، باید شکر خدا را بکنید! کفران نکنید! یاد آن خانه کوچک که داشتید، بیفتید و خدا را شکر کنید! [۵] دائم بگویید: خدایا! شکر! خدایا! این نعمت را تو آماده کردی. خدایا! من سالم بودم، تو عنایت کردی، اینها را به ما دادی، شکر کنید![۴]
خانمی از دهات آمد و دید یکی دارد گوسفند میکشد. به او گفت که شما پوستِ این گوسفند را بهمن بده! این زن که صاحبخانه بود و گوسفند میکُشت، دید که این زنی که تقاضای پوست گوسفند را کرد، خیلی نجیب است! بهاصطلاح گدا نیست. گفت: خانم! این پوست را میخواهی چهکار کنی؟ گفت: میخواهم زیرم بیندازم و روی آن بنشینم. آنزن صاحبخانه او را دلداری داد و گفت: ای زن! غصّه نخور! ما خودمان قبلاً بیرون ده بودیم و چادر میزدیم. یکوقت سیل آمد و گوسفند و گاو و هر چه داشتیم را سیل بُرد. من با همسرم به یک درخت پناه بردیم و خلاصه بالای آن درخت رفتیم؛ تا اینکه سیل بند آمد. وقتی از درخت پایین آمدیم، هیچ نداشتیم. (حالا دارد به این زن دلالت میدهد که دلش نشکند.)
به شوهرم گفتم: مرد! ما که اینطوری از بین میرویم، باید کاری کنیم، بلند شو به شهر برویم. ما به شهر رفتیم، دیدیم که یکجایی عروسی است، یکخانه مردانه است و خانه دیگر زنانه. (کجا این سفرهها را میاندازید و زن و مرد را قاطی میکنید؟ اینکارها چیست که میکنید؟ دو تا اتاق دارید، سفره زن را اینطرف بیندازید! مردها هم آنطرف باشند. چرا اینها را قاطی میکنید؟! میگوید: عیبی ندارد، اشکال ندارد! خب، برادر شما که به خانم شما محرم نیست. دستش بیرون میرود، میخندد؛ شما چهکار میکنید؟ بهاصطلاح خودش، دارد اطعام میکند. جگر من از دست خوبها خوناست! بهنام اربعین، تئاتر درست کردهاست، بهنام امامحسین (علیهالسلام) میخواهد غذا بدهد، میخواهد گوسفند بدهد. این چیست که اینها را دور هم جمع کردید و زن و مرد با هم سرِ یک سفره مینشینید؟!)
به همسرم گفتم: مرد! تو در آن خانه برو و بگو آمدیم به شما کمک کنیم. من هم به اینخانه میروم و میگویم که برای کلفتی آمدهام، من که چیزی نمیخواهم، گرسنهام است؛ یک لقمه نان میخواهم. وقتی وارد خانه شدم و آنها مرا قبول کردند، یکوقت دیدم که روی سر عروس قدری طلا و قدری کاغذهای لولهشده ریختند. من یکی از آن کاغذها را برداشتم، دیدم قباله [سند] همین آبادی است که الآن در آن ساکن هستیم؛ اینطور شد که ما به اینجا آمدیم. وقتی این جریان را تعریف کرد، آن خانمی که تقاضای پوست گوسفند را کردهبود، شروع کرد به گریهکردن و گفت: آن عروس من هستم؛ یعنی مادر جعفر برمکی که شب عروسیاش، قباله دهات روی سرش ریختند.
عزیزان من! دنیا ایناست، کجا دنبالش میگردید؟! کجا به پُست و مقامتان مینازید؟! الآن میخواهید جشن بگیرید، نمیگویم نگیرید! روی یک حسابی بگیرید که مردم را آتش نزنید. این دخترهایِ در خانه مانده را آتش نزنید، پسرها را آتش نزنید. آتش میگیرید، والله! آتش میگیرید. بهقدر شأنتان خانه درست کنید! بهفکر آخرتتان باشید! کفران نکنید! همینساخت که جعفر برمکی کفران کرد. حالا خدا عروس را گدا میکند، برای یک پوست معطّلش میکند. آرام بگیرید! آخر کار را ببینید، نه اوّل کار را. چقدر دل مردم را آتش میزنید! والله! آتشتان میزند. دیر و زود دارد، سوخت و سوز ندارد. آقایی برای گرفتاریاش اینجا آمدهبود، به او گفتم: آیا تو به عمرت صدقهای دادی؟ گفت: نه! آیا چیزی در راه خدا دادی؟ نه! آیا دل کسی را خوش کردی؟ نه! پس چهکار کردی؟ حالا برو بکِش! عزیزان من! بیایید فقرا را شریک کنیم. [۶] امیدوارم باطن خود ولایت، خدا هیچموقع جیب شما را از پول خالی نکند؛ اما پولی که امر باشد، آن پول بیتالمال باشد، فهمش را هم داشتهباشید و به امر خرج کنید. [۷]