انسان مختار در نظام آفرینش: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
سطر ۱۸: سطر ۱۸:
 
من باره‌ها گفتم: عزیزان من! چند چیز است که بشر عاجز است سر در کند: یکی خداست، یکی ولایت است، یکی قرآن است، یکی همین که می‌گویم عالَم خلقت است؛ مگر یک کسی‌که روی نادانی حرف بزند؛ چون‌که خدای تبارک و تعالی بزرگ‌تر از این‌است که یک کار لغوی  بکند، یک چیزی را بی‌خودی خلق کند. اگر ما یک حرفی بزنیم، فضولی کردیم؛ ببین موسی چه شد با او؟ حالا می‌گوید، آن‌هم می‌گوید: این این‌جور گفت. چرا؟ می‌‌خواهد بگوید: ای بشر! تاحتّی انبیاء، حرف نزنید! سر فرود ببرید در آفرینش!
 
من باره‌ها گفتم: عزیزان من! چند چیز است که بشر عاجز است سر در کند: یکی خداست، یکی ولایت است، یکی قرآن است، یکی همین که می‌گویم عالَم خلقت است؛ مگر یک کسی‌که روی نادانی حرف بزند؛ چون‌که خدای تبارک و تعالی بزرگ‌تر از این‌است که یک کار لغوی  بکند، یک چیزی را بی‌خودی خلق کند. اگر ما یک حرفی بزنیم، فضولی کردیم؛ ببین موسی چه شد با او؟ حالا می‌گوید، آن‌هم می‌گوید: این این‌جور گفت. چرا؟ می‌‌خواهد بگوید: ای بشر! تاحتّی انبیاء، حرف نزنید! سر فرود ببرید در آفرینش!
  
آفرینش، خدای تبارک و تعالی می‌فهمد، یک چیزهایی است که ما به نظرمان؛ یعنی شاید اشتباه باشد، شاید بی‌معنی باشد، ما بی‌معنی هستیم، عقل ما بی‌معنی است، کشش ما بی‌معنی است، ما فضولی می‌کنیم. تمام چیزها که در خلقت است، این‌ها همه تنظیم شده؛ یعنی هر کدام ملازم هم‌دیگر است. {{دقیقه|۵}}  
+
آفرینش، خدای تبارک و تعالی می‌فهمد، یک چیزهایی است که ما به نظرمان؛ یعنی شاید اشتباه باشد، شاید بی‌معنی باشد، ما بی‌معنی هستیم، عقل ما بی‌معنی است، کشش ما بی‌معنی است، ما فضولی می‌کنیم. تمام چیزها که در خلقت است، این‌ها همه تنظیم شده؛ یعنی هر کدام ملازم هم‌دیگر است. {{دقیقه|5}}  
  
 
مَثل شما حساب کنید که چطور فرمان می‌برد. الآن امر می‌شود به این ابرها: بروید شکمتان را پُر آب کنید! بیایید در فلان شهر بریزید! شما این را بدانید: هر شهری را خدای تبارک و تعالی تنظیم کرده، چقدر باران بیاید، چقدر باد بیاید، چقدر برف بیاید؛ تمام تنظیم است. الآن این‌جا باران می‌آید، تهران نمی‌آید. تهران می‌آید، این‌جا نمی‌آید.  
 
مَثل شما حساب کنید که چطور فرمان می‌برد. الآن امر می‌شود به این ابرها: بروید شکمتان را پُر آب کنید! بیایید در فلان شهر بریزید! شما این را بدانید: هر شهری را خدای تبارک و تعالی تنظیم کرده، چقدر باران بیاید، چقدر باد بیاید، چقدر برف بیاید؛ تمام تنظیم است. الآن این‌جا باران می‌آید، تهران نمی‌آید. تهران می‌آید، این‌جا نمی‌آید.  
سطر ۳۴: سطر ۳۴:
 
{{درباره متقی|خدا می‌داند به وجود امام‌زمان، به قلب پاک امام‌زمان، من قلبم ناراحت می‌شود.}} چطور حالا، الآن به من بگویید: چطور ما ولایت را پایمال می‌کنیم؟ شما حرف ولایت را یکی‌اش  که یاد گرفتی، باید تنظیم کنی پیش خودت، دوباره‌ایش را تنظیم کنی، سه‌باره‌ایش را تنظیم کنی، چهار ‌باره‌اش را تنظیم کنی، بروی تا آخر که این آدم حرف ولایت می‌زند.  
 
{{درباره متقی|خدا می‌داند به وجود امام‌زمان، به قلب پاک امام‌زمان، من قلبم ناراحت می‌شود.}} چطور حالا، الآن به من بگویید: چطور ما ولایت را پایمال می‌کنیم؟ شما حرف ولایت را یکی‌اش  که یاد گرفتی، باید تنظیم کنی پیش خودت، دوباره‌ایش را تنظیم کنی، سه‌باره‌ایش را تنظیم کنی، چهار ‌باره‌اش را تنظیم کنی، بروی تا آخر که این آدم حرف ولایت می‌زند.  
  
تنظیم می‌دانید چیست؟ من آخر چه‌کار کنم {{دقیقه|۱۰}} از دست یک‌عدّه‌ای؟! تنظیم، این حرف ولایتی که الآن شنیدی، عمل به آن کن! با خودت عهد کن! با خدا عهد کن! با امام‌زمان {{عج}} عهد کن! دوباره‌ایش را شنیدی، عمل کن! سه‌باره‌ایش را عمل کن! چهار باره‌ایش را عمل کن! در خطّ ولایت باش!  
+
تنظیم می‌دانید چیست؟ من آخر چه‌کار کنم {{دقیقه|10}} از دست یک‌عدّه‌ای؟! تنظیم، این حرف ولایتی که الآن شنیدی، عمل به آن کن! با خودت عهد کن! با خدا عهد کن! با امام‌زمان {{عج}} عهد کن! دوباره‌ایش را شنیدی، عمل کن! سه‌باره‌ایش را عمل کن! چهار باره‌ایش را عمل کن! در خطّ ولایت باش!  
  
 
حضرت ‌عباسی، من حرفم تمام می‌شود، به من ایراد کنید! با من مباحثه کنید! اگر این‌جوری نباشید، والله، ولایت را پایمال کردید، خودتان نمی‌فهمید. به دینم، ولایت را پایمال کردید؛ یعنی گیر به آن ندادید. این حرفی که الآن زده‌می‌شود، باید تنظیم کنیم؛ یعنی ببین عین درس است. بابا! درس است، قرآن درس است، حرف ائمّه {{علیهم}} درس است؛ چرا ایراد، چرا ما درک نداریم؟ اِه!  
 
حضرت ‌عباسی، من حرفم تمام می‌شود، به من ایراد کنید! با من مباحثه کنید! اگر این‌جوری نباشید، والله، ولایت را پایمال کردید، خودتان نمی‌فهمید. به دینم، ولایت را پایمال کردید؛ یعنی گیر به آن ندادید. این حرفی که الآن زده‌می‌شود، باید تنظیم کنیم؛ یعنی ببین عین درس است. بابا! درس است، قرآن درس است، حرف ائمّه {{علیهم}} درس است؛ چرا ایراد، چرا ما درک نداریم؟ اِه!  
سطر ۴۶: سطر ۴۶:
 
من نمی‌گویم شما می‌کنی، من یک چیز کلّی دارم توی خلقت می‌گویم. من نمی‌گویم خدای‌نخواسته شما، این را شما بدانید! ببینید من حرفم چیست؟ نروید دنبال هر کسی! قشنگ است به دینم، حرف! این نماز را یکی‌اش را درست نکنی، کلامش را نکنی، چه‌جور است؟ {{آیه|إیّاک نعبد و إیّاک نستعین|سوره=۱|آیه=۵}}‌اش را عمل نکنی، نگویی؛ {{آیه|إهدنا الصّراط المستقیم|سوره=۱|آیه=۶}} نگویید، مگر نمازت باطل نیست؟ هان؟ حرف ولایت همین است، قربانتان بروم، بیایید تنظیم کنید! اِه! والله، کلاه سرمان می‌رود؛ به دینم، کلاه سرمان می‌رود. همه‌اش می‌گویند نوار! نوار! خب بابا! این نوار.  
 
من نمی‌گویم شما می‌کنی، من یک چیز کلّی دارم توی خلقت می‌گویم. من نمی‌گویم خدای‌نخواسته شما، این را شما بدانید! ببینید من حرفم چیست؟ نروید دنبال هر کسی! قشنگ است به دینم، حرف! این نماز را یکی‌اش را درست نکنی، کلامش را نکنی، چه‌جور است؟ {{آیه|إیّاک نعبد و إیّاک نستعین|سوره=۱|آیه=۵}}‌اش را عمل نکنی، نگویی؛ {{آیه|إهدنا الصّراط المستقیم|سوره=۱|آیه=۶}} نگویید، مگر نمازت باطل نیست؟ هان؟ حرف ولایت همین است، قربانتان بروم، بیایید تنظیم کنید! اِه! والله، کلاه سرمان می‌رود؛ به دینم، کلاه سرمان می‌رود. همه‌اش می‌گویند نوار! نوار! خب بابا! این نوار.  
  
خب؛ پس بنا شد تمام خلقت تنظیم است، تمام کارهای خدا تنظیم است. رفقای عزیز! فدایتان بشوم، {{درباره متقی|به قرآن، من شما را دوست دارم، به دینم، من شما را دوست دارم، به دینم، از شما بهتر سراغ ندارم، باور کردید حالا؟ اصلاً سراغ ندارم، توی تمام اهل‌بیتم، شما از همه بهترید؛ امّا می‌خواهم بهتر بشوید! دلم می‌خواهد این حرف‌ها که من می‌زنم، عمل کنید به آن، تنظیم کنید! اگر تنظیم نباشد، به ولایت شکست دادید، کلاه سرتان می‌رود، ببین خیلی قشنگ خدا توی دهان من گذاشت. به وجدانم قسم، من نمی‌دانستم، حالا آمد دیگر؛ امّا تنظیم را می‌دانستم،}} این [مطلب] ‌که [گفتم] ما جسارت به ولایت می‌کنیم، این لطف خدا و امام‌زمان {{عج}} است؛ عمل کنید! تنظیم کنید! جلوی خودتان را بگیرید! {{دقیقه|۱۵}}  
+
خب؛ پس بنا شد تمام خلقت تنظیم است، تمام کارهای خدا تنظیم است. رفقای عزیز! فدایتان بشوم، {{درباره متقی|به قرآن، من شما را دوست دارم، به دینم، من شما را دوست دارم، به دینم، از شما بهتر سراغ ندارم، باور کردید حالا؟ اصلاً سراغ ندارم، توی تمام اهل‌بیتم، شما از همه بهترید؛ امّا می‌خواهم بهتر بشوید! دلم می‌خواهد این حرف‌ها که من می‌زنم، عمل کنید به آن، تنظیم کنید! اگر تنظیم نباشد، به ولایت شکست دادید، کلاه سرتان می‌رود، ببین خیلی قشنگ خدا توی دهان من گذاشت. به وجدانم قسم، من نمی‌دانستم، حالا آمد دیگر؛ امّا تنظیم را می‌دانستم،}} این [مطلب] ‌که [گفتم] ما جسارت به ولایت می‌کنیم، این لطف خدا و امام‌زمان {{عج}} است؛ عمل کنید! تنظیم کنید! جلوی خودتان را بگیرید! {{دقیقه|15}}  
  
 
خب حالا، تمام این خلقت فرمان می‌برد، تا ریگ، تا درخت، تا دریا، تا ابر، تا آسمان، آن‌چه را که در چشم شما می‌خورد، فرمان می‌برد؛ تاحتّی کارد فرمان می‌برد، حلبی فرمان می‌برد، خدای تبارک و تعالی یک کوه‌هایی خلق کرده از ملخ، از سِن؛ این‌ها چه‌جوری رزق می‌خورند؟ آیا سر در می‌کنیم؟ یک کوه سِن است! این‌ها مواظب است که یک‌‌وقت زکات نمی‌دهند، چیز نمی‌دهند، امر می‌شود: بلند شو برو! این‌ها را، {{مبهم}} را بخور!  
 
خب حالا، تمام این خلقت فرمان می‌برد، تا ریگ، تا درخت، تا دریا، تا ابر، تا آسمان، آن‌چه را که در چشم شما می‌خورد، فرمان می‌برد؛ تاحتّی کارد فرمان می‌برد، حلبی فرمان می‌برد، خدای تبارک و تعالی یک کوه‌هایی خلق کرده از ملخ، از سِن؛ این‌ها چه‌جوری رزق می‌خورند؟ آیا سر در می‌کنیم؟ یک کوه سِن است! این‌ها مواظب است که یک‌‌وقت زکات نمی‌دهند، چیز نمی‌دهند، امر می‌شود: بلند شو برو! این‌ها را، {{مبهم}} را بخور!  
سطر ۶۰: سطر ۶۰:
 
چرا اطاعت نمی‌کند؟ چرا نمی‌کند؟ چرا کوه می‌کند؟ چرا سنگ می‌کند؟ چرا درخت می‌کند؟ چرا تمام ممکنات اطاعت می‌کند؟ آن‌ها تکامل ندارند، بشر تکامل دارد. خدای تبارک و تعالی مخیّر کرده {{آیه|هو الأمر، هو الخلق [ألا لَه الخلقُ و الأمر]|سوره=7|آیه=63}} هم گفته؛ امّا باید اطاعت کند. بشر اگر اطاعت کند، خیلی به جایی می‌رسد، می‌رسد، به ولیّ می‌رسد؛ نه که ولیّ بشود. وقتی‌که اطاعت کرد، ولیّ دستش را می‌گیرد، سنخه خودش می‌شود.  
 
چرا اطاعت نمی‌کند؟ چرا نمی‌کند؟ چرا کوه می‌کند؟ چرا سنگ می‌کند؟ چرا درخت می‌کند؟ چرا تمام ممکنات اطاعت می‌کند؟ آن‌ها تکامل ندارند، بشر تکامل دارد. خدای تبارک و تعالی مخیّر کرده {{آیه|هو الأمر، هو الخلق [ألا لَه الخلقُ و الأمر]|سوره=7|آیه=63}} هم گفته؛ امّا باید اطاعت کند. بشر اگر اطاعت کند، خیلی به جایی می‌رسد، می‌رسد، به ولیّ می‌رسد؛ نه که ولیّ بشود. وقتی‌که اطاعت کرد، ولیّ دستش را می‌گیرد، سنخه خودش می‌شود.  
  
سلمان سنخه خودش شده، اطاعت کرد. از آن‌طرف هم {{آیه|بل هم أضلّ|سوره=۷|آیه=۱۷۹}} می‌شود، {{دقیقه|۲۰}} از آن‌طرف هم بشر {{آیه|بل هم أضلّ|سوره=۷|آیه=۱۷۹}} می‌شود، از حیوان بدتر می‌شود. می‌گوید بدتر، نمی‌گوید مثل حیوان؛ آقا! برو بخوان! ببین درست است؟  
+
سلمان سنخه خودش شده، اطاعت کرد. از آن‌طرف هم {{آیه|بل هم أضلّ|سوره=۷|آیه=۱۷۹}} می‌شود، {{دقیقه|20}} از آن‌طرف هم بشر {{آیه|بل هم أضلّ|سوره=۷|آیه=۱۷۹}} می‌شود، از حیوان بدتر می‌شود. می‌گوید بدتر، نمی‌گوید مثل حیوان؛ آقا! برو بخوان! ببین درست است؟  
  
 
از آن‌طرف هم به قدری این اگر اطاعت کند، وجود مبارک ولیّ‌الله‌الأعظم، آقا امام‌‌زمان {{عج}} که وجود ایشان مطابق تمام خلقت ارزش دارد؛ نه عالم، با تمام این وجودش می‌گوید: پدر و مادرم به قربا‌نتان، ای کسی‌که اطاعت ولیّ خدا را کردی؛ یعنی امام‌‌حسین {{علیه}}. از آن‌طرف هم می‌شود {{آیه|بل هم أضلّ|سوره=۷|آیه=۱۷۹}}.  
 
از آن‌طرف هم به قدری این اگر اطاعت کند، وجود مبارک ولیّ‌الله‌الأعظم، آقا امام‌‌زمان {{عج}} که وجود ایشان مطابق تمام خلقت ارزش دارد؛ نه عالم، با تمام این وجودش می‌گوید: پدر و مادرم به قربا‌نتان، ای کسی‌که اطاعت ولیّ خدا را کردی؛ یعنی امام‌‌حسین {{علیه}}. از آن‌طرف هم می‌شود {{آیه|بل هم أضلّ|سوره=۷|آیه=۱۷۹}}.  
سطر ۷۴: سطر ۷۴:
 
رفقای ‌عزیز! خیلی من این حرف‌ها را سر و ساده دارم می‌زنم، شما سر و ساده گیرتان می‌آید، باید حساب رویش کنید! آیا ببینی این حرف شرعی است؛ این اوقات تلخی شرعی است؛ این‌جوری بکنی، شرعی است؛ شرع، شرع باید پرچم شما باشد. اگر نیست! نکن! عزیز من! فدایت بشوم، چه داری می‌گویی؟ چرا ما این‌جوری شدیم؟ چرا این‌جوری هستیم؟ پس کِی می‌خواهیم بفهمیم؟ عمر گذشت، هفتاد سال است من نفهمیدم، تا آخرش هم نفهمم؟!  
 
رفقای ‌عزیز! خیلی من این حرف‌ها را سر و ساده دارم می‌زنم، شما سر و ساده گیرتان می‌آید، باید حساب رویش کنید! آیا ببینی این حرف شرعی است؛ این اوقات تلخی شرعی است؛ این‌جوری بکنی، شرعی است؛ شرع، شرع باید پرچم شما باشد. اگر نیست! نکن! عزیز من! فدایت بشوم، چه داری می‌گویی؟ چرا ما این‌جوری شدیم؟ چرا این‌جوری هستیم؟ پس کِی می‌خواهیم بفهمیم؟ عمر گذشت، هفتاد سال است من نفهمیدم، تا آخرش هم نفهمم؟!  
  
باره‌ها گفتم: شما اگر کسی حرف به شما می‌زند، این جوابی که می‌خواهی بدهی، ببین تولیدش چه می‌شود؟ آخرش را ببین؛ نه اوّلش را. آخربین باشید؛ نه اوّل‌بین. {{دقیقه|۲۵}} چقدر من بگویم و شما گیر به آن ندهید؟! مگر نگفتم آن نوری که تجلّی کرد، خورد به سینا، چرا این را در زندگی‌تان پیاده نمی‌کنید؟ آقا! چرا نمی‌کنی؟ پس این‌جا جمع می‌شویم، چه‌کار کنیم؟ هان؟ همین بشنویم و عمل نکنیم؟! آمدیم توی دنیا، چه کنیم؟ آمدیم توی دنیا، بشنویم و عمل نکنیم؟ من نمی‌گویم خصوصی این‌جا را، من دنیا را می‌گویم، آمدیم این‌جا چه‌کار کنیم؟ نه این‌جا را بگویم، خیال کنید که من مَثل امام‌زاده زَرقانم، نه!  
+
باره‌ها گفتم: شما اگر کسی حرف به شما می‌زند، این جوابی که می‌خواهی بدهی، ببین تولیدش چه می‌شود؟ آخرش را ببین؛ نه اوّلش را. آخربین باشید؛ نه اوّل‌بین. {{دقیقه|25}} چقدر من بگویم و شما گیر به آن ندهید؟! مگر نگفتم آن نوری که تجلّی کرد، خورد به سینا، چرا این را در زندگی‌تان پیاده نمی‌کنید؟ آقا! چرا نمی‌کنی؟ پس این‌جا جمع می‌شویم، چه‌کار کنیم؟ هان؟ همین بشنویم و عمل نکنیم؟! آمدیم توی دنیا، چه کنیم؟ آمدیم توی دنیا، بشنویم و عمل نکنیم؟ من نمی‌گویم خصوصی این‌جا را، من دنیا را می‌گویم، آمدیم این‌جا چه‌کار کنیم؟ نه این‌جا را بگویم، خیال کنید که من مَثل امام‌زاده زَرقانم، نه!  
  
 
می‌گم آمدیم این‌جا، چه‌کار کنیم؟ یعنی آمدیم توی دنیا چه‌کار کنیم؟! بابا‌جان من! مگر به شما نگفتم که آن نوری که تجلّی کرد، والله؛ به سینا خورد؛ موسی غَش کرد، آن‌ها مُردند. حالا می‌گوید: این‌ها خدایا! نور خودت بود؟ می‌گوید: لا! نور محمّد {{صلی}} و آل‌محمّد {{علیهم}} بود؟ (یک صلوات بفرستید.) نه! می‌گوید: نور یکی از شیعه‌های آخرالزّمان است. من را قرار بده! به موسایش می‌گوید: لا! من دارم می‌گویم: آقاجان من! تو باید از موسی بالاتر شوی، چرا ولایت را پایمال می‌کنی؟ چرا خودت را کسری می‌دهی؟ چرا درجه خودت را می‌‌کَنی؟  
 
می‌گم آمدیم این‌جا، چه‌کار کنیم؟ یعنی آمدیم توی دنیا چه‌کار کنیم؟! بابا‌جان من! مگر به شما نگفتم که آن نوری که تجلّی کرد، والله؛ به سینا خورد؛ موسی غَش کرد، آن‌ها مُردند. حالا می‌گوید: این‌ها خدایا! نور خودت بود؟ می‌گوید: لا! نور محمّد {{صلی}} و آل‌محمّد {{علیهم}} بود؟ (یک صلوات بفرستید.) نه! می‌گوید: نور یکی از شیعه‌های آخرالزّمان است. من را قرار بده! به موسایش می‌گوید: لا! من دارم می‌گویم: آقاجان من! تو باید از موسی بالاتر شوی، چرا ولایت را پایمال می‌کنی؟ چرا خودت را کسری می‌دهی؟ چرا درجه خودت را می‌‌کَنی؟  
سطر ۸۶: سطر ۸۶:
 
{{درباره متقی|من اگر یک حرف بزنم شما خو‌شتان بیاید، جفا کردم به شما. من آن که عقلم می‌رسد، باید به شما بگویم. آن که القاء می‌شود، باید به شما بگویم، برخورد نشود به شما.}} چطور شما می‌روی درس می‌خوانی، می‌گویی که آن که حقوقش زیاد است، برویم مثل او بشویم؟! آیا یک ولایت به  قدر یک حقوق ارزش ندارد پیش شماها؟! ما دوتا چوب می‌خوریم! چرا دوتا چوب می‌خوریم؟  
 
{{درباره متقی|من اگر یک حرف بزنم شما خو‌شتان بیاید، جفا کردم به شما. من آن که عقلم می‌رسد، باید به شما بگویم. آن که القاء می‌شود، باید به شما بگویم، برخورد نشود به شما.}} چطور شما می‌روی درس می‌خوانی، می‌گویی که آن که حقوقش زیاد است، برویم مثل او بشویم؟! آیا یک ولایت به  قدر یک حقوق ارزش ندارد پیش شماها؟! ما دوتا چوب می‌خوریم! چرا دوتا چوب می‌خوریم؟  
  
این پسره‌ای که دارد الآن می‌‌بیند {{دقیقه|۳۰}} فلانی تریاکی شد؛ یا هروئینی شد، این جوان‌ عزیز باید چه کند؟ باید مواظب باشد دنبال یک رفیق هروئینی نرود، دنبال یک رفیق تریاکی نرود، دنبال یک ولنگ‌ و باز نرود، خودش را ضبط کند. وقتی دارد می‌بیند این عالَم عبرت‌انگیز است، این عالم عبرت‌انگیز است، باید مواظب باشیم رفیق‌های عزیز! فدایتان بشوم، تو حسابش را بکن! این جوانی که تریاکی شد؛ یا هروئینی شد؛ الآن پول دارد، من شنیدم بعضی از.  
+
این پسره‌ای که دارد الآن می‌‌بیند {{دقیقه|30}} فلانی تریاکی شد؛ یا هروئینی شد، این جوان‌ عزیز باید چه کند؟ باید مواظب باشد دنبال یک رفیق هروئینی نرود، دنبال یک رفیق تریاکی نرود، دنبال یک ولنگ‌ و باز نرود، خودش را ضبط کند. وقتی دارد می‌بیند این عالَم عبرت‌انگیز است، این عالم عبرت‌انگیز است، باید مواظب باشیم رفیق‌های عزیز! فدایتان بشوم، تو حسابش را بکن! این جوانی که تریاکی شد؛ یا هروئینی شد؛ الآن پول دارد، من شنیدم بعضی از.  
  
 
ببین رفقای‌ عزیز! فدایتان بشوم، بیایید یک‌قدری تفکّر داشته‌باشید! بیایید یک‌قدری لنگر بیندازید! بیایید یک‌قدری این‌طرف و آن‌طرف نزنید! بیایید یک‌‌قدری راحت باشید! الآن اگر شما حضرت آقا! شما که می‌روی درس می‌خوانی، برو بخوان! امّا دَرست را که خواندی، بیا یک مطالعه‌ای بکن! یک مطالعه‌ای هم راجع به قیامتت بکن! حالا شده، رفقای ‌عزیز! من از باطن شماها خبر ندارم؛ امّا بیایید حرف بشنوید!  
 
ببین رفقای‌ عزیز! فدایتان بشوم، بیایید یک‌قدری تفکّر داشته‌باشید! بیایید یک‌قدری لنگر بیندازید! بیایید یک‌قدری این‌طرف و آن‌طرف نزنید! بیایید یک‌‌قدری راحت باشید! الآن اگر شما حضرت آقا! شما که می‌روی درس می‌خوانی، برو بخوان! امّا دَرست را که خواندی، بیا یک مطالعه‌ای بکن! یک مطالعه‌ای هم راجع به قیامتت بکن! حالا شده، رفقای ‌عزیز! من از باطن شماها خبر ندارم؛ امّا بیایید حرف بشنوید!  

نسخهٔ ‏۹ ژانویهٔ ۲۰۲۵، ساعت ۲۲:۱۵

بسم الله الرحمن الرحیم
انسان مختار در نظام آفرینش
کد: 10147
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1377-03-28
تاریخ قمری (مناسبت): 22 صفر

«أعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم»

«ألعبد المؤیّد الرّسول المکرّم أبوالقاسم محمّد»

السّلام علیک یا أباعبدالله السّلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته

السّلام علی الحسین و علی‌ّبن‌الحسین و أولاد الحسین و أهل‌بیت الحسین و رحمة‌الله و برکاته

رفقای عزیز! (یک صلوات بفرستید.) این دستگاه آفرینش همه چیزهایش تنظیم است؛ یعنی اگر بخواهد یکی یک حرفی بزند راجع به تنظیمیّت آفرینش، خودش نفهمیده. تنظیم یعنی‌چه؟ تنظیم به این معنا که هر چیزی که خدا خلق کرده، صحیح خلق کرده. هیچ‌کسی در تنظیم‌بودن خلقت نمی‌تواند حرف بزند.

من اوّل یک روایتی بگویم که قبول کنید! این جمله را گویا توی این کتاب‌ها هم نوشتند، من بخواهم وارد این صحبت بشوم، یک روایت بگویم. موسی آمد توی بیابان برود، یک چیزی است به نام جُهَل [نوعی سوسک]، یک چیزهایی را این گندوله می‌کند؛ یعنی جسارت می‌شود، این تاپاله‌ها را برمی‌دارد گرد می‌کند، گرد می‌کند، (من خودم هم دیدم.) موسی عرض کرد به خدا: خدایا! این مَثل چه نتیجه‌ای دارد؟ چه فایده‌ای دارد؟ گفت: اتّفاقاً این هم به من گفته: موسی چه فایده‌ای دارد خلقش کردی؟ پس در تنظیم‌بودن خلقت هیچ‌کس نمی‌تواند حرفی بزند. گفتم: ما هم اگر خودمان عقلمان نرسد، یک چیزی بگوییم.

مَثل حسابش را بکنید تمام خلقت فرمان می‌برد؛ تاحتّی ریگ، یک ریگی که شما به نظرتان در نمی‌آید، فرمان می‌برد. چرا پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) از کوه حراء که می‌آمد، سنگ و ریگ و درخت سلام می‌کرد؟ آن‌ها یک قوّه لامسه دارند، آن را بشر خیلی سر در نمی‌کند.

من باره‌ها گفتم: عزیزان من! چند چیز است که بشر عاجز است سر در کند: یکی خداست، یکی ولایت است، یکی قرآن است، یکی همین که می‌گویم عالَم خلقت است؛ مگر یک کسی‌که روی نادانی حرف بزند؛ چون‌که خدای تبارک و تعالی بزرگ‌تر از این‌است که یک کار لغوی بکند، یک چیزی را بی‌خودی خلق کند. اگر ما یک حرفی بزنیم، فضولی کردیم؛ ببین موسی چه شد با او؟ حالا می‌گوید، آن‌هم می‌گوید: این این‌جور گفت. چرا؟ می‌‌خواهد بگوید: ای بشر! تاحتّی انبیاء، حرف نزنید! سر فرود ببرید در آفرینش!

آفرینش، خدای تبارک و تعالی می‌فهمد، یک چیزهایی است که ما به نظرمان؛ یعنی شاید اشتباه باشد، شاید بی‌معنی باشد، ما بی‌معنی هستیم، عقل ما بی‌معنی است، کشش ما بی‌معنی است، ما فضولی می‌کنیم. تمام چیزها که در خلقت است، این‌ها همه تنظیم شده؛ یعنی هر کدام ملازم هم‌دیگر است.

مَثل شما حساب کنید که چطور فرمان می‌برد. الآن امر می‌شود به این ابرها: بروید شکمتان را پُر آب کنید! بیایید در فلان شهر بریزید! شما این را بدانید: هر شهری را خدای تبارک و تعالی تنظیم کرده، چقدر باران بیاید، چقدر باد بیاید، چقدر برف بیاید؛ تمام تنظیم است. الآن این‌جا باران می‌آید، تهران نمی‌آید. تهران می‌آید، این‌جا نمی‌آید.

مَثل وقتی‌که امر می‌شود به این ابرها بروید! این‌ها چنان شتاب می‌کنند، این آسمان غُرّه‌ای که می‌بینید می‌شود، این‌ها به هم می‌خورند؛ آن‌وقت آن‌ها، ابرها یک جنبه مغناطیسی الماسی دارند. این برق وقتی می‌زند، شده یک‌‌وقت بیشتر به کوه‌ها می‌زند، بعضی‌وقت‌ها شده به یک گلّه‌ای هم زده مَثل، به یک جاهایی زده؛ آن‌وقت آن وقتی‌که می‌زند، آن برق پایین می‌رود؛ آن‌وقت آن تولید الماس می‌کند؛ یعنی آن تولید الماس است آن برق.

شما حسابش را بکن! چنان فرمان می‌برد، تمام ممکنات فرمان می‌برند، آن‌چه را که خلقت کرده خدا در روی این زمین؛ خلقت، فرمان می‌برد؛ یعنی اوّل من در یک جای دیگر گفتم: خدای تبارک و تعالی مکّه معظّمه را خلق فرمود؛ یعنی کجا خلق کرد؟ روی آب؛ همه عالم اوّل آب بوده. حالا این هم یک مبنایی دارد، مبنای ولایت من این‌است، می‌گوید: همه‌تان روی آبید، همچین خیلی سکونتی ندارید، نداشته‌باشید، همه روی آبید.

یکی می‌گوید که کارهای فلانی چه‌‌‌جور است؟ می‌گوید: روی آب است مَثل، حالا این نظر ولایت من است، من نمی‌گویم این حدیث است؛ یا روایتی است، بعضی توی دهان من بزنند، بگویند چرا گفتی؟ من نظر ولایتم است. هر چیزی را خدا خلق کرده، رفقای عزیز! یک مبنایی دارد.

حالا خدای تبارک و تعالی این مکّه معظّمه را که می‌گوید «اُمّ‌القُری»؛ یعنی مادر همه زمین‌ها. این زمین به تمام عالم [کشیده‌شد]. از کجا؟ از مکّه معظّمه. یک‌دفعه دیگر در یک‌جایی گفتم: عزیزان! این زمین احترام دارد، چرا بی‌احترامی می‌کنی؟ این خانه شما بیت خداست. هر چه می‌گویی، بعضی‌ها می‌بینی که آدم انتظار ندارد، من چقدر بگویم! خدا می‌داند دارم ناامید می‌شوم دیگر از بعضی‌ها، باباجان! حرف ولایت، ولایت را پایمال نکنید!

عزیزان من! فدایتان بشوم! زشت است دیگر بعد از چند سال که من حرف می‌زنم، شما ولایت را پایمال کنید. آیا می‌فهمید پایمال یعنی‌چه؟ یک حدیث، یک حرفی را تنظیم کن! نمی‌خواهم یک‌‌قدری تند به شما بگویم، شما عزیزان منید، شما روح منید، شما جان منید، شما گُل سرسبد یک شهری هستید، این‌جا جمع شدید؛ من بیشتر از این‌ها انتظار از شما دارم، چرا ولایت را پایمال می‌کنید؟

خدا می‌داند به وجود امام‌زمان، به قلب پاک امام‌زمان، من قلبم ناراحت می‌شود. چطور حالا، الآن به من بگویید: چطور ما ولایت را پایمال می‌کنیم؟ شما حرف ولایت را یکی‌اش که یاد گرفتی، باید تنظیم کنی پیش خودت، دوباره‌ایش را تنظیم کنی، سه‌باره‌ایش را تنظیم کنی، چهار ‌باره‌اش را تنظیم کنی، بروی تا آخر که این آدم حرف ولایت می‌زند.

تنظیم می‌دانید چیست؟ من آخر چه‌کار کنم از دست یک‌عدّه‌ای؟! تنظیم، این حرف ولایتی که الآن شنیدی، عمل به آن کن! با خودت عهد کن! با خدا عهد کن! با امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) عهد کن! دوباره‌ایش را شنیدی، عمل کن! سه‌باره‌ایش را عمل کن! چهار باره‌ایش را عمل کن! در خطّ ولایت باش!

حضرت ‌عباسی، من حرفم تمام می‌شود، به من ایراد کنید! با من مباحثه کنید! اگر این‌جوری نباشید، والله، ولایت را پایمال کردید، خودتان نمی‌فهمید. به دینم، ولایت را پایمال کردید؛ یعنی گیر به آن ندادید. این حرفی که الآن زده‌می‌شود، باید تنظیم کنیم؛ یعنی ببین عین درس است. بابا! درس است، قرآن درس است، حرف ائمّه (علیهم‌السلام) درس است؛ چرا ایراد، چرا ما درک نداریم؟ اِه!

اگر می‌گوید: «إنّا أنزلناه في لیلةالقدر»[۱]، می‌گوید: «و ما أدراک ما لیلةالقدر»[۲] دوباره می‌گوید: «خیرٌ من ألف‌ شهر»[۳] دوباره می‌گوید: «تنزّل الملائکة»[۴] می‌گوید یا نمی‌گوید؟ ببین هر کدامش تنظیم است. حالا شما از این «إنا أنزلناه فی لیلةالقدر»[۱] یک کلامش را عمل نکن! خب همه‌اش [را] چه‌کار کردی؟ ناقص کردی دیگر. ببین این‌که من می‌گویم ولایت را پایمال می‌کنید، حالیتان می‌کنم؛ ببخشید دیگر گفتم، حالی من دارم می‌کنم.

اگر شما این نمازی که الآن داری می‌خوانی: «بسم الله الرّحمن الرّحیم، الحمد لله ربّ‌العالمین، الرّحمن الرّحیم، مالک یوم‌الدّین، إیّاک نعبد و إیّاک نستعین، إهدنا الصّراط المستقیم، صراط الذّین أنعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و لا الضّالین»[۵] یکی‌اش را عمل نکنی؛ چه‌جوری؟ چرا به من ایراد نمی‌کنید؟ اگر یکی‌اش را عمل نکنی، چه‌جور است؟ اگر دو‌تایش را عمل نکنی، چه‌جور است؟ حرف ولایت هم همین است.

مگر نماز به غیرِ حرف ولایت است؟ مگر قرآن به غیرِ حرف ولایت است؟ چرا حالیتان نمی‌شود آخَر من را اذیّت می‌کنید؟ اِه! بابا! دارم تشریح می‌کنم واسه‌تان، از این بهتر به قرآن، نمی‌شود گفت. چرا ولایت را پایمال می‌کنید؟!

من نمی‌گویم شما می‌کنی، من یک چیز کلّی دارم توی خلقت می‌گویم. من نمی‌گویم خدای‌نخواسته شما، این را شما بدانید! ببینید من حرفم چیست؟ نروید دنبال هر کسی! قشنگ است به دینم، حرف! این نماز را یکی‌اش را درست نکنی، کلامش را نکنی، چه‌جور است؟ «إیّاک نعبد و إیّاک نستعین»[۶]‌اش را عمل نکنی، نگویی؛ «إهدنا الصّراط المستقیم»[۷] نگویید، مگر نمازت باطل نیست؟ هان؟ حرف ولایت همین است، قربانتان بروم، بیایید تنظیم کنید! اِه! والله، کلاه سرمان می‌رود؛ به دینم، کلاه سرمان می‌رود. همه‌اش می‌گویند نوار! نوار! خب بابا! این نوار.

خب؛ پس بنا شد تمام خلقت تنظیم است، تمام کارهای خدا تنظیم است. رفقای عزیز! فدایتان بشوم، به قرآن، من شما را دوست دارم، به دینم، من شما را دوست دارم، به دینم، از شما بهتر سراغ ندارم، باور کردید حالا؟ اصلاً سراغ ندارم، توی تمام اهل‌بیتم، شما از همه بهترید؛ امّا می‌خواهم بهتر بشوید! دلم می‌خواهد این حرف‌ها که من می‌زنم، عمل کنید به آن، تنظیم کنید! اگر تنظیم نباشد، به ولایت شکست دادید، کلاه سرتان می‌رود، ببین خیلی قشنگ خدا توی دهان من گذاشت. به وجدانم قسم، من نمی‌دانستم، حالا آمد دیگر؛ امّا تنظیم را می‌دانستم، این [مطلب] ‌که [گفتم] ما جسارت به ولایت می‌کنیم، این لطف خدا و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است؛ عمل کنید! تنظیم کنید! جلوی خودتان را بگیرید!

خب حالا، تمام این خلقت فرمان می‌برد، تا ریگ، تا درخت، تا دریا، تا ابر، تا آسمان، آن‌چه را که در چشم شما می‌خورد، فرمان می‌برد؛ تاحتّی کارد فرمان می‌برد، حلبی فرمان می‌برد، خدای تبارک و تعالی یک کوه‌هایی خلق کرده از ملخ، از سِن؛ این‌ها چه‌جوری رزق می‌خورند؟ آیا سر در می‌کنیم؟ یک کوه سِن است! این‌ها مواظب است که یک‌‌وقت زکات نمی‌دهند، چیز نمی‌دهند، امر می‌شود: بلند شو برو! این‌ها را، را بخور!

من یادم است: یک‌‌وقت ملخ آمد، تمام این درخت‌ها فقط شاخه‌اش مانده‌بود، تمام را خورد. ببین آن‌ها منتظر امرند. سِن یک‌دفعه آمد، من یادم هست، بچّه بودم: تمام این جو و گندم را خورد، همه‌اش می‌دیدی مثل دوغی که ریخته‌بود، یک دانه گندم، جو نگذاشت، برو از بابایت بپرس! ببین راست می‌گویم یا نه؟ این‌ها آن‌جایند، به امر است؛ یک کوه ملخ، یک کوه سِن! همه به امر‌ند، منتظر امرند.

این آسمان [به] امر است، ابر [به] امر است، درخت [به] امر است، ریگ [به] امر است، دریا [به] امر است، تمام ممکنات این‌ها منتظر امرند. مگر نبود آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) به شمشیرها گفت: اگر دین جدّم باقی می‌ماند، اجازه می‌دهم بیایید به من بخورید؟ آن‌وقت تمام این ممکنات خدا، خدا امر کرده به ممکنات: ولیّ من را اطاعت کنید! تمام در دست ولیّ است. آیا می‌فهمیم ما، ولیّ یعنی‌چه؟

تمام این ممکنات در دست ولیّ است. خلقتش با خداست. از کجا می‌گویی؟ «[[قرآن با ترجمه#7_{{{آیه}}}|هو الأمر، هو الخلق [ألا لَه الخلقُ و الأمر]]]»[۸] خلق را کرده، امر رویش است. حرف من این‌جاست که می‌خواهم نتیجه‌گیری بکنم. تمام خلقت امر خدا را اطاعت می‌کند به غیرِ بشر! به غیرِ بشر، اطاعت نمی‌کند، چرا؟ بشر مخیّر است.

همین‌جور که ولایت، خدا حدّ ندارد، قرآن حدّ ندارد، بشر، متّقی هم حقّ ندارد، حدّ ندارد؛ چون‌که این بشر حدّ ندارد، مخالفت می‌کند؛ چون‌که مخیّر است، مخالفت می‌کند. همان‌جا که اگر نظر مبارک‌تان باشد، گفتم: ذرّات وقتی مخیّر شد، مخالفت می‌کند، امروز می‌خواهیم نتیجه‌گیری کنیم که مخیّر است؛ چون‌که مخیّر است، چه می‌کند؟ اطاعت نمی‌کند.

چرا اطاعت نمی‌کند؟ چرا نمی‌کند؟ چرا کوه می‌کند؟ چرا سنگ می‌کند؟ چرا درخت می‌کند؟ چرا تمام ممکنات اطاعت می‌کند؟ آن‌ها تکامل ندارند، بشر تکامل دارد. خدای تبارک و تعالی مخیّر کرده «هو الأمر، هو الخلق [ألا لَه الخلقُ و الأمر]»[۹] هم گفته؛ امّا باید اطاعت کند. بشر اگر اطاعت کند، خیلی به جایی می‌رسد، می‌رسد، به ولیّ می‌رسد؛ نه که ولیّ بشود. وقتی‌که اطاعت کرد، ولیّ دستش را می‌گیرد، سنخه خودش می‌شود.

سلمان سنخه خودش شده، اطاعت کرد. از آن‌طرف هم «بل هم أضلّ»[۱۰] می‌شود، از آن‌طرف هم بشر «بل هم أضلّ»[۱۰] می‌شود، از حیوان بدتر می‌شود. می‌گوید بدتر، نمی‌گوید مثل حیوان؛ آقا! برو بخوان! ببین درست است؟

از آن‌طرف هم به قدری این اگر اطاعت کند، وجود مبارک ولیّ‌الله‌الأعظم، آقا امام‌‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) که وجود ایشان مطابق تمام خلقت ارزش دارد؛ نه عالم، با تمام این وجودش می‌گوید: پدر و مادرم به قربا‌نتان، ای کسی‌که اطاعت ولیّ خدا را کردی؛ یعنی امام‌‌حسین (علیه‌السلام). از آن‌طرف هم می‌شود «بل هم أضلّ»[۱۰].

چرا به جایی می‌رسد؟ عزیز من! این ولایت را پایمال نکرده. فدایتان بشوم! ببین چه می‌گویم؟ مطیع بوده. «السّلام علیک یا مطیعَ ‌لِلّه و لِرسوله عبدالصّالح» پدر و مادرم به قربانت! چرا؟ اطاعت کرده، ولایت را پایمال نکرده.

چرا ما ولایت را پایمال می‌کنیم؟ چرا نمی‌توانید جلوی خودتان را بگیرید؟ چرا؟ بیایید بفهمیم این عیب است. گفتم، دوباره تکرار می‌کنم: ببین شما که می‌روی مدرسه، شما «ماشاءالله» مهندسید، دانشجویید، درس خواندید. اگر من درس نخواندم، درس را می‌دانم. یک‌وقت می‌بینی من یک‌وقت یک کارگری در تهران زیرِ دست من بود، من دیدم چهارچوب یک‌‌قدری بالا نگذاشته، گفتش که، گفتم: مگر این نباید بالا بنشیند جفت شود؟ گفت: این‌جور نوشته‌بود، این درس نجّاری خوانده‌بود.

ببین هر چیزی یک درسی دارد، شما باید ولایت درستان باشد، کلام کلام که شنیدی، به آن عمل کنی؛ این را به آن عمل کنی، به آن عمل کنی، به آن عمل کنی، بروید تا آخر. اگر نکنی، پایمال کردی. اهل‌بیت امام‌‌حسین (علیه‌السلام)، اصحاب‌ امام‌حسین (علیه‌السلام) نکردند. خیلی شما باید بیشتر از این ترقّی کنید! والله، اگر شناخت ولایت داشته‌باشید، کارهایی می‌شود کرد.

به دینم قسم، من نمی‌توانم به شما بگویم که چه‌‌جوری می‌شود؟ چه می‌بینی؟ چه‌ جور می‌شوی؟ به وجود مبارک امام‌زمان، اگر یک ناراحتی داشته‌باشی، صحیح و شرعی باشد، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌آید از آن ناراحتی در می‌آورد تو را. چرا این‌قدر خودتان را ناراحت می‌کنید؟ شرعی نیست! ناراحتی باید شرعی باشد، حرف باید شرعی باشد، کلام باید شرعی باشد؛ یعنی شرع امضاء کرده‌باشد.

رفقای ‌عزیز! خیلی من این حرف‌ها را سر و ساده دارم می‌زنم، شما سر و ساده گیرتان می‌آید، باید حساب رویش کنید! آیا ببینی این حرف شرعی است؛ این اوقات تلخی شرعی است؛ این‌جوری بکنی، شرعی است؛ شرع، شرع باید پرچم شما باشد. اگر نیست! نکن! عزیز من! فدایت بشوم، چه داری می‌گویی؟ چرا ما این‌جوری شدیم؟ چرا این‌جوری هستیم؟ پس کِی می‌خواهیم بفهمیم؟ عمر گذشت، هفتاد سال است من نفهمیدم، تا آخرش هم نفهمم؟!

باره‌ها گفتم: شما اگر کسی حرف به شما می‌زند، این جوابی که می‌خواهی بدهی، ببین تولیدش چه می‌شود؟ آخرش را ببین؛ نه اوّلش را. آخربین باشید؛ نه اوّل‌بین. چقدر من بگویم و شما گیر به آن ندهید؟! مگر نگفتم آن نوری که تجلّی کرد، خورد به سینا، چرا این را در زندگی‌تان پیاده نمی‌کنید؟ آقا! چرا نمی‌کنی؟ پس این‌جا جمع می‌شویم، چه‌کار کنیم؟ هان؟ همین بشنویم و عمل نکنیم؟! آمدیم توی دنیا، چه کنیم؟ آمدیم توی دنیا، بشنویم و عمل نکنیم؟ من نمی‌گویم خصوصی این‌جا را، من دنیا را می‌گویم، آمدیم این‌جا چه‌کار کنیم؟ نه این‌جا را بگویم، خیال کنید که من مَثل امام‌زاده زَرقانم، نه!

می‌گم آمدیم این‌جا، چه‌کار کنیم؟ یعنی آمدیم توی دنیا چه‌کار کنیم؟! بابا‌جان من! مگر به شما نگفتم که آن نوری که تجلّی کرد، والله؛ به سینا خورد؛ موسی غَش کرد، آن‌ها مُردند. حالا می‌گوید: این‌ها خدایا! نور خودت بود؟ می‌گوید: لا! نور محمّد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و آل‌محمّد (علیهم‌السلام) بود؟ (یک صلوات بفرستید.) نه! می‌گوید: نور یکی از شیعه‌های آخرالزّمان است. من را قرار بده! به موسایش می‌گوید: لا! من دارم می‌گویم: آقاجان من! تو باید از موسی بالاتر شوی، چرا ولایت را پایمال می‌کنی؟ چرا خودت را کسری می‌دهی؟ چرا درجه خودت را می‌‌کَنی؟

آن‌ها آمدند درجه به تو بدهند، اوّل سربازی و نمی‌دانم استوار می‌شوی و ستوان می‌شوی و سرهنگ می‌شوی و سرتیپ می‌شوی و فرمانده‌هنگ می‌شوی، خدا و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌خواهد تو را فرمانده‌هنگ کند! حالا می‌گوید: آن‌ها پس چه‌کار می‌کنند؟ می‌گوید: یکی حرف لغو نمی‌زنند، یکی رضایت من را ترجیح می‌دهند به رضایت خودشان، یکی معصیت ولایتی نمی‌کنند. آقاجان من! این کارها را که ما می‌کنیم، آیا معصیت ولایتی هست یا نه؟ تمام ممکنات خدا فرمان می‌برد؛ به غیرِ این بشر.

چرا بشر مخیّر است؟ خدا جلویش را باز گذاشته. «إهدنا الصّراط المستقیم»[۷] خدا صراط مستقیم واسه‌ات گذاشته، کیست صراط مستقیم؟ علی (علیه‌السلام) است. کیست صراط مستقیم؟ امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است. کیست صراط مستقیم؟ زهرای ‌عزیز (علیهاالسلام) است. بیا توی این مکتب!

به دینم قسم، ما هوش داریم، عقل نداریم؛ هر چه شد می‌گویم، ما هوش داریم. اگر عقل داشته‌باشی، باید سلمان بشوی. ببین سلمان چه شد؟ سلمان شد. اباذر چه شد؟ اباذر شد. این غلام عزیز چه شد؟ بروید توی این خط، آیا توی این خط می‌رویم یا نمی‌رویم؟ آیا فکرش را می‌کنیم یا نمی‌کنیم ما مثل آن‌ها بشویم؟ آیا آن‌ها [از] چه دریچه‌ای رفتند شدند؟ اِه!

من اگر یک حرف بزنم شما خو‌شتان بیاید، جفا کردم به شما. من آن که عقلم می‌رسد، باید به شما بگویم. آن که القاء می‌شود، باید به شما بگویم، برخورد نشود به شما. چطور شما می‌روی درس می‌خوانی، می‌گویی که آن که حقوقش زیاد است، برویم مثل او بشویم؟! آیا یک ولایت به قدر یک حقوق ارزش ندارد پیش شماها؟! ما دوتا چوب می‌خوریم! چرا دوتا چوب می‌خوریم؟

این پسره‌ای که دارد الآن می‌‌بیند فلانی تریاکی شد؛ یا هروئینی شد، این جوان‌ عزیز باید چه کند؟ باید مواظب باشد دنبال یک رفیق هروئینی نرود، دنبال یک رفیق تریاکی نرود، دنبال یک ولنگ‌ و باز نرود، خودش را ضبط کند. وقتی دارد می‌بیند این عالَم عبرت‌انگیز است، این عالم عبرت‌انگیز است، باید مواظب باشیم رفیق‌های عزیز! فدایتان بشوم، تو حسابش را بکن! این جوانی که تریاکی شد؛ یا هروئینی شد؛ الآن پول دارد، من شنیدم بعضی از.

ببین رفقای‌ عزیز! فدایتان بشوم، بیایید یک‌قدری تفکّر داشته‌باشید! بیایید یک‌قدری لنگر بیندازید! بیایید یک‌قدری این‌طرف و آن‌طرف نزنید! بیایید یک‌‌قدری راحت باشید! الآن اگر شما حضرت آقا! شما که می‌روی درس می‌خوانی، برو بخوان! امّا دَرست را که خواندی، بیا یک مطالعه‌ای بکن! یک مطالعه‌ای هم راجع به قیامتت بکن! حالا شده، رفقای ‌عزیز! من از باطن شماها خبر ندارم؛ امّا بیایید حرف بشنوید!

من تقاضا دارم از شما، از امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) خود بخواهید! اگر می‌روید حرم حضرت ‌معصومه (علیهاالسلام)، از این بی‌بی بخواهید! ما نمی‌فهمیم خدای تبارک و تعالی چه عنایتی به ما کرده این بی‌بی دو عالم را در قم قرار داده؟! ما نمی‌فهمیم. اگر بفهمیم، می‌رویم آن‌جا، از ایشان می‌خواهیم، والله، می‌دهد. این‌قدر این حضرت‌ معصومه (علیهاالسلام) مقام دارد پیش خدا، پیش ائمّه (علیهم‌السلام)!

هنوز ایشان به دنیا نیامده، روایت داریم: امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید: یکی از پاره‌های تن ما در قم دفن می‌شود. امام‌صادق (علیه‌السلام) پاره‌تنش حساب کرده ایشان را! چرا نمی‌روید پیش حضرت ‌معصومه (علیهاالسلام)، این‌که من می‌گویم، بخواهید: ای بی‌بی دو عالم! بیا عنایت کن! بیا در دل ما یک نظری مرحمت کن! لذّت بیتوته به ما بده! لذّت فکر ولایت به ما بده! لذّت فکر ولایت بده ما ولایت را پایمال نکنیم!

رفقای ‌عزیز! فدایتان بشوم، این کار را تنظیم کنید، هم‌ساخت خدا تمام خلقت را تنظیم کرده، تو هم یک مملکتی، تو هم باید تنظیم کنی خودت را. به عرض روز، لامحاله به عرض هفته، نیم‌ساعت یک‌ساعت برو یک فکری بکن واسه خودت! یک‌‌قدری بنشین فکر کن! تفکّر داشته‌باش! تنظیم کن راجع به ولایت. تو مملکتی، تنظیم کن ولایتت را، فکر بکن!

اگر فکر بکنی آن‌هایی که به جایی رسیدند، از کجا رسیدند؟ از چه دریچه‌ای رفتند؟ از آن دریچه برو! والله، اگر بخواهی، حضرت ‌معصومه (علیهاالسلام) به تو می‌دهد، ما نشناختیم ایشان را. مگر نیست که آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌گوید: هر کسی ایشان را با معرفت زیارت کند، بهشت به او واجب می‌شود؟! با معرفت یعنی‌چه؟ یعنی معرفت در حقّ علی (علیه‌السلام) داشته‌باشی، در حقّ زهرا (علیهاالسلام) داشته‌باشی، در حقّ خود ایشان داشته‌باشی؛ نه این‌که بروی آن‌جا، زیارت کنی بیایی؛ نه این‌که نستجیر بالله بدچشمی ‌کنی!

اصلاً ایشان مشکل‌گشای حقیقی است، ای بی‌بی‌جان! قلب ما را منوّر کن به محبّت خودتان! بروی یک گوشه‌ای، یک‌قدری فکر کنی، همه‌اش نوار نوار نکن! من خوشم می‌آید شما بگویید نوار؛ امّا وقتی می‌بینم به آن عمل نمی‌کنید، آتش می‌گیرم، چرا نمی‌کنید؟ حرف‌زدن، حرف‌زدن؛ حرف‌شنیدن یک حرفی است، عمل یک حرفی است؛ از ما عمل می‌خواهند. اگر بُنیه نداری، توان نداری، بیا برو در خانه این بی‌بی! تا ببین توان به تو می‌دهد یا نمی‌دهد؟

من به دینم قسم راست می‌گویم، وقتی‌که بمباران می‌شد، (یک‌دفعه دیگر هم گفتم که) این علی آقای ما، زنش و پدر زنش و این‌ها، با مادر زنش رفتند زیر موشک، رفتم گفتم: بی‌بی‌جان! اگر این‌ها توی خانه من بودند، دفاع می‌کردم؛ تو می‌توانی دفاع کنی، چرا نمی‌کنی؟ من آمدم بیرون، دیدم قلبم منوّر است، عدّه‌ای بودند این‌ها، خانم‌هایشان را در یک آبادی‌هایی گذاشته‌بودند، این‌قدر دل من منوّر شد، گفتم: بروید بیایید، دیگر بمباران نمی‌شود. والله، دیگر بمباران نشد.

به دینم، دارم می‌گویم، به دینم، راست می‌گویم. نمی‌خواهم جارو به دُم من ببندید، به من چه؟! می‌خواهم کمال حضرت ‌معصومه (علیهاالسلام) را بگویم، همین‌جوری که تمام خلقت دست ولیّ است، دست حضرت‌ معصومه (علیهاالسلام) هم هست! خیال نکنید! دست زهرای ‌عزیز (علیهاالسلام) هم هست! چرا؟ ما روایت داریم، من بی‌‌روایت حرف نزنم که یک کسی ایراد کند.

یک شخصی چندین وقت رفت خدمت رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، بیتوته کرد، قسم به ولیّ خدا، به خودش خورد من اگر بگویم؛ امّا قبر دخترت زهرا (علیهاالسلام) را نشان ما بده! حضرت فرمود: چه می‌خواهی؟ آن‌چه را که می‌خواهی، برو قم؛ از حضرت ‌معصومه (علیهاالسلام) بخواه! آن‌چه را که پیش دخترم زهرا (علیهاالسلام) است، پیش حضرت ‌معصومه (علیهاالسلام) است! چرا بی‌ادبی می‌کنید؟! چرا ما نمی‌شناسیم ایشان را؟!

خیلی حرف است که بگوید آن‌چه را که پیش دخترم زهرا (علیهاالسلام) است، آن‌چه را که تو حاجت داری از آن، ایشان می‌تواند برآورده کند! پیش حضرت ‌معصومه (علیهاالسلام) برو! بی‌بی‌جان! قلب ما را منوّر کن! تو، رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) سفارش تو را کرده، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) سفارش تو را کرده: هر کس عمّه‌ام را در قم زیارت کند، بهشت به او واجب می‌شود.

این‌قدر بازار کساد شده! من باید بگویم: من شخصاً به قربان آن ظلمه‌های آن زمان بروم، که آن ظلمه‌ها این بی‌بی را این ‌همه احترام می‌کردند، آن‌ها که دم از او می‌زنند، نمی‌کنند! پشت به حضرت ‌معصومه (علیهاالسلام) می‌کنند، حرف‌هایی می‌زنند. من به یکی از مراجع مهمّ این قم پیغام دادم: تو داری درس می‌گویی، این شاگردها پشت به حضرت ‌معصومه (علیهاالسلام) کردند، شاگردی که پشت به حضرت ‌معصومه (علیهاالسلام) کند، پشت به ولایت کرده! ایشان منبرشان را تغییر داد. چرا نمی‌روی؟

من می‌گویم به قربان آن ظلمه‌ها بروم، خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عبّاس را! گفت: این نایب‌السّلطنه [امین‌السّلطان (اتابک)]، این بار که نایب‌السّلطنه را درست می‌کرد، نشسته‌بود آن‌جا، یک‌وقت سیگار کشید روبروی حضرت، سیگارش را خاموش کرد؛ گفت: بی‌بی‌جان! بی‌حیایی من را عفو کن از من! من یک صحن می‌سازم. ایشان گفت: این صحن زنانه را نایب‌‌السّلطنه درست کرد، جلوی حضرت‌ معصومه (علیهاالسلام) سیگار می‌کشد؛ می‌گفت: آن‌وقت می‌گویند این ظلمه است! آیا آن ظلمه است یا ما؟!

چرا من می‌گویم به قربان آن ظلمه؟ به قربان ولایت آن ظلمه می‌روم من. من احتیاج ندارم که بگویم؛ امّا جدّاً دارم می‌گویم. مگر حضرت‌ سجّاد (علیه‌السلام) نمی‌گوید هر چیزی را دوست داری، با آن محشور می‌شوی؟ من با ولایت این ظلمه می‌خواهم محشور بشوم؛ نه با خودش! چرا به این می‌گویید ظلمه؟ ظلمه تویی که پشت به حضرت ‌معصومه (علیهاالسلام) می‌کنی.

(حالا از حرف خودمان نگذریم؛) پس گفتیم که تمام این خلقت تنظیم است. حالا تو هم باید تنظیم باشی، عزیز من! چرا سیگار می‌کشی؟ نکش! چرا تریاک می‌کشی؟ نکش! تو می‌دانی چه به سر خودت می‌آوری؟ الآن ولایت را پایمال نمی‌کنی؛ امّا یک‌قدری که پیرمرد شدی، نمی‌توانی نماز کنی. تو این تریاک‌کشیدن، این دود کشیدن خودت را خراب می‌کنی، نسلت را هم خراب می‌کنی! دخترت را هم کِنِف می‌کنی! پسرت را هم کِنِف می‌‌‌کنی! خودت که کِنِف هستی! چرا نمی‌فهمی؟ جلویش را بگیر! تو هم به خودت ضربه می‌زنی، پس‌فردا که می‌شوی.

والله، راست می‌گویم، یک کسی بود طرف سیّدان، این تا حرف می‌شد، این فامیل می‌گفت بروید ابوالفضل‌خان را بیاورید! این تا می‌آمد، قد کشیده‌ای داشت، خیلی قوی بود! یک خواهر داشت، در همسایگی ما بود، این گفت: بیایید با ما راه بروید و خب ما هم که اصلاً با آن‌ها سازش نداشتیم. این آمد و خلاصه آن خواهرش، زن ما را زد و یک ده، دوازده روز معالجه واسه‌اش داشت.

ما رفتیم خلاصه شکایت کردیم و این را آوردیمش و آن هم خیلی آن سرهنگ، سرتیب بنا بود و خیلی ما را احترام کرد. خلاصه دردسرت ندهم، من یک، دو شب بلند شدم، گفتم: خدایا! قدرتش را بگیر! همین. داشتیم می‌رفتیم، یک چند ماهی کشید، یکهو محمّد ما گفت: بابا! گفتم: هان؟ گفت: ابوالفضل‌خان، دیدیم همچین کرد، خورد زمین، تریاکی شده، هروئینی شده! خدا می‌داند همین، گفتم بگیر قدرتش را!

این به طوری که باعث افتخار یک فامیل بود، تاحتّی من نمی‌خواهم بگویم، شاه محمود از این می‌ترسید! یک گُرز یک شهری بود شاه محمود، از این می‌ترسید! به طوری شد که تا می‌آمد بیرون، می‌رفتند یک تریاک، یک دانه از این چیزها، یک‌جا می‌گذاشتند؛ تا می‌آمد، می‌گفتند: این این‌جاست، بگیرند این را ببرند، آن‌جا باشد که فامیل خجالت نکشد. ببین این تنظیم نبود.

آقاجان من! تو که دود می‌کشی، تو که تریاک می‌کشی، آن روزت را هم ببین! حالا دو، سه شاهی توی دستت است و عَربده می‌کشی، آن روز را هم که توی چاله می‌افتی، ببین! چه‌کار می‌کنیم ما؟! چرا بیدار نمی‌شویم؟ آن روزت را هم ببین! چقدر من دارم می‌گویم: پرچم تفکّر داشته‌باشید! تفکّر پرچم شما باشد. امروز الآن پول داری و رفیق داری و جیگولی و خیلی! امّا آن روزت را هم ببین! من دارم می‌گویم، صحیح می‌گویم.

آن آدمی که دارد الآن زور می‌گوید، آخرش را ببین نه اوّلش را، آخرش ببین خدا چه‌کار با این می‌کند؟ ببین با نمرود چه‌کار کرد؟ با فرعون چه‌کار کرد؟ با شدّاد چه‌کار کرد؟ با هارون چه‌کار کرد؟ با مأمون چه‌کار کرد؟ قبرشان کجاست؟ عزیز‌ من! فدایتان بشوم! بیایید تفکّر داشته‌باشید! بیایید (ببین دوباره تکرار می‌کنم:) واسه خودتان تنظیم کنید! نیم‌ساعت وقت خودتان را تلف کنید! یک گوشه بنشینید! یک نگاهی توی عالَم بکنید! یک نگاهی توی جوان‌ها بکنید! یک نگاهی توی مردم بکنید! عبرت بگیرید! والله، تمام خلقت عبرت است؛ امّا عبرت‌گیرنده کم است.

فدایتان بشوم! قربا‌نتان بروم! مگر من ارث پدرم را از شما می‌خواهم تند حرف می‌زنم؟! ناراحت می‌شوم. به دینم قسم، به ایمانم قسم، من این‌قدر شماها را می‌خواهم، من البتّه حرف‌هایم را گفتم، دوباره هم می‌گویم: به شماها نیست، من یک چیز کلّی می‌گویم؛ امّا ببین حالا می‌گوید که ما (عرض می‌شود خدمت شما،) شما را وقف کردیم. می‌گویم: رفقایم هم می‌خواهم وقف بشوند. تو را نمی‌دانم این‌جوری کردی که نگویم، می‌گویم رفیق‌هایم می‌خواهم بشوند.

من خودخور نیستم راجع به ولایت، هر جا پیش آمد، شما را گفتم اوّل. من راجع به ولایت خودخور والله، نیستم. به دینم قسم، الآن اگر قیامت باشد، بگویند تو برو بالا! می‌گویم این‌ها اوّل بروند. بی‌شماها اگر حالا به قول یارو می‌گفت راه به دِه، به او نمی‌دادند، سراغ خانه کدخدا را می‌گیرد، من قول به شما می‌دهم اگر خدا بگوید توی بهشت برو! تا شماها نیایید، من نمی‌روم؛ امّا در صورتی‌که این حرف من را بشنوید! یک تفکّر داشته‌باشید! یک‌قدری فکر کنید! یک‌قدری اندیشه داشته باشید!

من یک اشاره‌ای می‌خواهم به روضه بکنم إن‌شاءالله. آقا‌ امام‌حسین (علیه‌السلام) وقتی‌که دورش را گرفتند روز عاشورا، این‌ها هر کدام‌شان یک‌یک می‌رفتند رُو به اصطلاح به نبرد، به جنگ. آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) اوّل به آقا علی‌اکبر (علیه‌السلام) گفت.

فوراً آقا علی‌اکبر (علیه‌السلام) استقبال کرد؛ امّا به او گفت: علی‌جان! یک‌قدری جلوی من راه برو! خدا رحمت کند حاج‌‌شیخ‌عبّاس را! گفت: آقا علی‌اکبر (علیه‌السلام) یک‌قدری جلوی امام‌حسین (علیه‌السلام) راه رفت.

(آخر روایت داریم: به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) عرض کردند که یا رسول‌الله! آیا خوشی هست توی عالَم؟ گفت: نه! خلق نکرده. گفت: حالا بالأخره خلق نکرده، می‌شود مشابهش را؟ گفت: آدم یک جوان سالم، صالح، متدیّن، باتقوا داشته‌باشد، جلویش راه برود. گفت: أعظم مصیبت چیست؟ گفت: آن را خدا بگیرد. چرا؟ ببین ابراهیم را از او گرفت، چقدر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گریه کرد! یکی پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را منع کرد، گفت: من که حرفی نمی‌زنم، پسرم است، دلم می‌سوزد.)

حالا آقا امام حسین (علیه‌السلام) گفت: پسرم! یک‌قدری جلوی من راه برو! آقا علی‌اکبر (علیه‌السلام) یک‌قدری جلوی امام‌حسین (علیه‌السلام) راه رفت، یک‌دفعه صدا زد: خدا! شاهد باش بهترین، عزیزترین، میوه دلم را در راه تو دارم فدا می‌کنم، کسی‌که شبیه به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) «علماً»؛ (این «علماً» خیلی مهمّ است!) «شبیهاً برسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)».

وقتی ایشان آمد میدان، لشکر فرار کردند، گفتند ما با رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) جنگ نداریم. ابن‌سعد صدا زد: این علی‌اکبر (علیه‌السلام) است؛ امّا گفت: پسرم! برو خیمه! با این‌ها خداحافظی کن! آمد، اوّل حرفی که زد، گفت: عمّه‌جان! خداحافظ! روایت داریم: سکینه (علیهاالسلام) دور علی (علیه‌السلام) می‌گشت، (همیشه این سکینه (علیهاالسلام) در کارهای شایسته پیشتاز بود.) خیلی این جوان، خیلی این جوان آقا علی‌اکبر (علیه‌السلام) مهمّ بود؛ یعنی شاخص‌ترین تمام شهداء بود.

حالا همه ریختند دور علی (علیه‌السلام)، همه گریه می‌کردند، امام‌حسین (علیه‌السلام) یک‌وقت امریه صادر کرد، گفت: خواهر! سکینه! رقیّه! کلثوم! همه دست از علی (علیه‌السلام) بردارید! علی (علیه‌السلام) می‌رود سوی خدا. آقا علی‌اکبر (علیه‌السلام) به میدان رفت، صد و بیست نفر را به درک واصل کرد، آمد، گفت: بابا! تشنه‌‌ام است، بابا‌جان! این اسلحه، این زره من را به تنگ آورده. امام‌حسین (علیه‌السلام) (روایت داریم:) زبان در دهانش گذاشت. باباجان! من از تو دهانم خشک‌تر است، برو باباجان! امیدوارم از دست جدّت سیراب شوی.

یک‌وقت صدا زد آقا‌‌ علی‌اکبر (علیه‌السلام): باباجان! جدّم من را آب داد، ظرف آبی هم واسه تو نگه‌داشته. امام‌حسین (علیه‌السلام) رنگش پرید، فوراً وارد میدان شد، آمد بالای سر آقا علی‌اکبر (علیه‌السلام)، روایت داریم: حضرت ‌زینب (علیهاالسلام) گفت: ممکن است برادرم سکته کند، توی میدان آمد، هی گفت: «وَلَدی علی! وَلَدی علی!» یک‌وقت امام‌‌حسین (علیه‌السلام) دید زینب (علیهاالسلام) توی میدان آمده، صدا زد:

جوان‌های بنی‌هاشم! بیاییدنعش علی را در خیمه رسانید
خدا داند که من طاقت ندارم[علی را بر درِ خیمه رسانم]

حالا همه شهداء را آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) یک‌یک آورد. حالا نوبت به خودش رسید، حالا باید بیاید چه کند؟ وداع کند. آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) آمد، اوّل رفت در خیمه حضرت ‌سجّاد (علیه‌السلام)، روایت داریم حضرت ‌سجّاد (علیه‌السلام) فرمود: پدرم دیدم خون از زرهش می‌چکد بیرون. چه‌کار کرده بودند این‌ها؟! خون جستن از زره می‌کرد! با آقا، آقا امام‌سجّاد (علیه‌السلام) وداع کرد. حضرت ‌فرمود: پدرجان! مگر تو خودت را معرّفی نکردی؟ گفت: چرا پسرم، گفتم مادرم زهرا (علیهاالسلام) است، جدّم رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است، پدرم علی (علیه‌السلام) است، تا گفتم پدرم علی (علیه‌السلام) است، گفتند: «بُغض أبیک»: بغضی که بابایت داریم، می‌کُشیم تو را!

چه‌کار کرد امام حسین (علیه‌السلام)؟ حالا آن‌جا آمده، می‌گوید: خواهر زینب! خداحافظ! امّ‌کلثوم! خداحافظ! سکینه! خداحافظ! خدا تأیید کند این آقای آل‌طاها را! این روضه را ایشان خواند: گفت: فضّه! خداحافظ! چه چیزی آخر دارید می‌گویید؟! چرا این کارها را می‌کنید؟! یک فضّه را آورد، گفت، خداحافظی دارد می‌کند با او! ببین با خواهرش فرق نمی‌گذارد، می‌گوید: زینب! خداحافظ! فضّه! خداحافظ!

حالا سکینه بنت‌الحسین (علیهماالسلام) آمد، صدا زد: باباجان! آیا کسی هست؟ گفت: سکینه‌‌جان! همه شهید شدند. گفت: بابا! ما را برگردان به مدینه جدّمان! گفت: سکینه‌جان! اگر مرغ قَطا را می‌گذاشتند در خانه‌اش باشد که بیرون نمی‌آمد. سکینه بنت‌‌الحسین (علیهماالسلام) چسبید (روایت داریم:) به پای اسب امام‌حسین (علیه‌السلام). یک‌وقت دید ذوالجناح هی نگاه می‌کند، حرکت نمی‌کند. نگاه کرد، دید سکینه (علیهاالسلام) چسبیده به پای ذوالجناح، این‌قدر این ذوالجناح هوشیار بود! قدم از قدم بر نمی‌داشت.

گفت: بابا‌جان! حالا که می‌خواهی بروی میدان، بابا‌جان! من یک حاجتی دارم، گفت: بیا پایین! امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌خواست دل بچّه نشکند، آمد پایین. گفت: من را بگذار روی زانویت! گذاشت روی زانویش. گفت: باباجان! یادت هست که وقتی خبر مسلم را آوردند، آی حسین! آی! آی حسین‌جان! صدا زد: بابا‌جان! من را بگذار روی زانویت! امام‌حسین (علیه‌السلام) روی زانو گذاشت. گفت: آن دستی که به سر دختر مسلم ‌کشیدی، آن دست را به سر من بکش! خدا می‌داند با جگر امام‌حسین (علیه‌السلام) چه کرد؟!

رفقای عزیز! اگر واقع ما این چیزها را بدانیم، حضرت ‌عباسی، می‌رویم پای این تلویزیون، ساز تلویزیون می‌نشینیم؟ چه شیعه‌ای هستی تو؟ آیا می‌روید مجلس عشقی می‌گیرید؟ یک بچّه کوچک از آدم خدای‌نخواسته، (دور از جان این‌ها که بچّه دارند، خدایا! به حقّ امام‌حسین، به آن‌ها ببخش! خدایا! این دوست عزیز من را، این بچّه‌اش را به او ببخش!) امّا یک بچّه کوچک از آدم می‌رود، تا آخر عمرش یادش است. آیا این حرف‌ها ما باید یادمان برود؟

حالا امام‌حسین (علیه‌السلام) برگشت، آمده توی میدان، دست به شمشیر کرد؛ چون‌که وقتی گفتند: «بُغض أبیک»، دوازده‌فرسخ (روایت داریم) لشکر را صفّ‌‌آرایی کرد، توی دروازه کوفه ریخت. خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عبّاس را! این جمله را ایشان گفت، گفت: خبر به ابن‌زیاد دادند: چه نشسته‌ای؟ لشکر را، همه را پرت و پَلا کرد، توی دروازه کوفه آمد، ریخته است. آمد سجده شکر کرد، امیر! سجده شکر می‌کنی؟ گفت: از دو لب رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) شنیدم: وقتی دور حسینِ من را می‌گیرند، یک حمله می‌کند؛ تا توی دروازه کوفه، لشکر را می‌ریزد؛ نیم‌ساعت یا یک‌ساعت دیگر حسین بیشتر زنده نیست.

بابا! ببین می‌دانستند و عمل نمی‌کنند، ما باید بدانیم یک چیزی را عمل کنیم. ببین چقدر این لعنتی آگاه است! حرف رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را باور می‌کند؛ امّا عمل ندارد. امام‌حسین (علیه‌السلام) برگشت، یک ظالمی یک سنگ زد به پیشانی امام‌حسین (علیه‌السلام)، امام‌حسین (علیه‌السلام) دامنش را [بالا] کرد، خون را پاک کند، چنان حرمله تیر زد توی قلب امام‌حسین (علیه‌السلام)، امام‌حسین (علیه‌السلام) توانش در ظاهر طیّ شد. خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عبّاس را! گفت: تیر را از آن طرف درآورد. گفت: مانند ناودان خون فَوَران کرد.

یا علی

ارجاعات

  1. ۱٫۰ ۱٫۱ (سوره القدر، آیه ۱)
  2. (سوره القدر، آیه ۲)
  3. (سوره القدر، آیه ۳)
  4. (سوره القدر، آیه ۴)
  5. (سوره الفاتحة، آیه ۱)
  6. (سوره الفاتحة، آیه ۵)
  7. ۷٫۰ ۷٫۱ (سوره الفاتحة، آیه ۶)
  8. (سوره الأعراف، آیه {{{آیه}}})
  9. (سوره الأعراف، آیه 63)
  10. ۱۰٫۰ ۱۰٫۱ ۱۰٫۲ (سوره الأعراف، آیه ۱۷۹)
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه