منتخب: حضرت رقیه: تفاوت بین نسخهها
سطر ۲۳: | سطر ۲۳: | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
− | یک حرف است که خیلی مرا رنج میدهد، در اربعین وقتی حضرت زینب {{علیها}} به کربلا | + | یک حرف است که خیلی مرا رنج میدهد، در اربعین وقتی حضرت زینب {{علیها}} به کربلا آمد؛ همینطور زمین را بو کرد، قبر برادرش را پیدا کرد و گفت: این قبر برادرم است، خودش را روی قبر انداخت و گفت: |
برادر! حسینجان! متحیّر بودم چه کار کنم؟ تا رقیّه را در خرابه شام دفن کردم، من عذرخواهی میکنم. وقتی بچّههای من شهید شدند، جلو نیامدم، گفتم شاید تو خجالت بکشی! تو هم سراغ رقیّه {{علیها}} را از من نگیر! اما برادر! وقتی میخواستم بیایم، با رقیّه {{علیها}} خداحافظی کردم، اما خواهرم اُمّکلثوم {{علیها}} گفت من نمیآیم، پیش رقیه {{علیها}} میمانم. | برادر! حسینجان! متحیّر بودم چه کار کنم؟ تا رقیّه را در خرابه شام دفن کردم، من عذرخواهی میکنم. وقتی بچّههای من شهید شدند، جلو نیامدم، گفتم شاید تو خجالت بکشی! تو هم سراغ رقیّه {{علیها}} را از من نگیر! اما برادر! وقتی میخواستم بیایم، با رقیّه {{علیها}} خداحافظی کردم، اما خواهرم اُمّکلثوم {{علیها}} گفت من نمیآیم، پیش رقیه {{علیها}} میمانم. | ||
سطر ۳۸: | سطر ۳۸: | ||
{{یا علی}} | {{یا علی}} | ||
− | + | ==ارجاعات== | |
[[رده: منتخب 1401]] | [[رده: منتخب 1401]] |
نسخهٔ ۸ ژوئیهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۳:۰۴
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است. حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی [۱]
حالا بعد از چند روزی که اهلبیت در آن بارانداز بودند، یک شب حضرت رقیّه (علیهاالسلام) خواب پدرش را دید. اینجور که در ظاهر معلوم است، حضرت زینب (علیهاالسلام) به آنها گفته بود که پدرتان به مسافرت رفته است. اینجور که بالأخره به ما گفتهاند، دیگر کم و زیادش نکنیم.
رقیّه (علیهاالسلام) مرتّب میگفت: عمّه! خواب بابایم را دیدم، مرا روی زانویش گذاشت و میبوسید. بابایم چطور شد؟! من او را میخواهم، فریاد میکشید. همه گریه میکردند، زینب (علیهاالسلام) و امّکلثوم (علیهاالسلام) هیچ چارهای نداشتند! فقط چارهشان گریه بود. یزید شرابخوار از خواب بیدار شد، بلند شد، دید که همه دارند گریه میکنند. گفت: چه شده؟ بروید ببینید که چهخبر است؟ جاسوس آنجا گذاشته بود که مبادا کسی به اینها تمایل پیدا کند. گفتند که دختر امام حسین (علیهالسلام)، خواب پدرش را دیده، گفت سرِ پدرش را پیشش ببرید! بچّه که تشخیص ندارد. ببین این مردک مست است! بچّهای که گریه میکند، باید یک اسباببازی، یک چیزی بیاوری، او را بغل کنی و نوازشش کنی؛ شاید فراموش کند!
یک روپوش روی سر انداخته بودند، تا آن را آوردند، گفت: عمّهجان! من که طعام نمیخواستم. گفت: عمّهجان! مقصد تو همین است. تا روپوش را پس کرد، دید سر پدرش امام حسین (علیهالسلام) است. سر را به دامن گرفت و بنا کرد بوسیدن؛ به سینهاش میچسباند. قدری بابا بابا کرد! بعد گفت: پدرجان! چه کسی مرا به این کودکی یتیم کرد؟! پدرجان! چه کسی رگهای بدنت را جدا کرد؟! عمّهام گفت که تو مسافرت رفتهای! یک همهمهای شد. حالا حضرت زینب (علیهاالسلام) و اُمّکلثوم (علیهاالسلام) چه کار کنند؟! نمیتوانند سر را از رقیّه (علیهاالسلام) بگیرند! تا اینکه دیدند حضرت رقیّه (علیهاالسلام) احترام کرد و روی زمین افتاد، جسارت میکنم، سر هم از دستش افتاد. اینها خیال کردند که حضرت خوابش برده؛ مرتّب حضرت زینب (علیهاالسلام) صدا میزد: عزیز مادر! عزیزم! اما جوابی نشنید! دیدند که از دنیا رفته و جان به جان تسلیم کرده است.
حالا کسیکه سر را پیش رقیّه (علیهاالسلام) آورده بود، رفت و گفت: یزید! خانهات خراب شود! رقیّه از دنیا رفت! اینکه بعضی میگویند زن غسّاله آورد و بدن رقیّه (علیهاالسلام) سیاه بود، اشتباه است؛ آخر شهید که شستن ندارد![۲] حضرت زینب (علیهاالسلام) چه کار کند؟ مگر اینجا دوستی دارد؟! حسابش را کرد و آنجا قبری کَند، دید سردابهای است، خدا میداند که این سردابه چقدر تمیز است! تاحتّی شاید تختی آنجا بوده؛ چه کسی این سردابه را درستکرده؟ این مانند همان سردابه جدّش امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) است که نوح پیامبر آن را درست کرده بود. حالا حضرت رقیّه (علیهاالسلام) را با عبایش، آنجا گذاشتند. باید در خرابه دفن شود، صدها میلیون نفر بیایند و آمرزیده شوند. اینها قبر ندارند، قبرشان «رحمةٌ لِلعالمین» است؛ محلّی را میروی زیارت میکنی.
در چند سال پیش هم قبرش را آب گرفت. به خواب یک نفر آمد و گفت: دورِ مرا آب گرفته. وقتی کَندند، دیدند هنوز آن عبایی که پوشیده بود، تازه است. آخَر او را کفن نکردند. یک شبانهروز روی دست یک نفر بود، جنبه مغناطیسی حضرت رقیّه (علیهاالسلام) به او اثر کرد، نه گرسنه و نه تشنهاش شد؛ تا اینکه دوباره او را در قبر گذاشتند. [۳]
حالا میخواهد حرکت بکند، یک دفعه زینب (علیهاالسلام) رُو به خرابه کرد، صدا زد: رقیّهجان! عزیز من! من جواب بابایت را چه بدهم؟ بلند شو! حرکت کن! با هم برویم.
چون چاره نیست میگذارمت | ای عزیز! به خدا میسپارمت |
یک حرف است که خیلی مرا رنج میدهد، در اربعین وقتی حضرت زینب (علیهاالسلام) به کربلا آمد؛ همینطور زمین را بو کرد، قبر برادرش را پیدا کرد و گفت: این قبر برادرم است، خودش را روی قبر انداخت و گفت: برادر! حسینجان! متحیّر بودم چه کار کنم؟ تا رقیّه را در خرابه شام دفن کردم، من عذرخواهی میکنم. وقتی بچّههای من شهید شدند، جلو نیامدم، گفتم شاید تو خجالت بکشی! تو هم سراغ رقیّه (علیهاالسلام) را از من نگیر! اما برادر! وقتی میخواستم بیایم، با رقیّه (علیهاالسلام) خداحافظی کردم، اما خواهرم اُمّکلثوم (علیهاالسلام) گفت من نمیآیم، پیش رقیه (علیهاالسلام) میمانم.
خدایا! ما را بیامرز!
خدایا! به حقّ مسافرین صحرای کربلا؛ یعنی زینب کبری (علیهاالسلام)، مسافرت قبر را برای ما مبارک بگردان!
خدایا! هر محبّتی به دل ما به غیر محبّت خودت و ائمه (علیهمالسلام) است، را بیرون بفرما! محبّت خودت را جایگزین بفرما! ما را از عزاداران امام حسین (علیهالسلام)قرار بده!
خدایا! اگر ما را نیامرزیدی، تو را به حقّ حضرت زینب، ما را بیامرز! [۴]
ارجاعات
- ↑ سخنرانی درباره حضرتزینب 75 (دقیقه 23)
- ↑ کتاب وقایع عاشورا
- ↑ درباره حضرتزینب 75 و اربعین 83
- ↑ اربعین 86؛ تذکر درباره زیارت و اربعین 84؛ نجات در ولایت است، نه در عبادت