امامزمان را بشناسیم تا به مرگ جاهلیت نمیریم: تفاوت بین نسخهها
سطر ۴۳: | سطر ۴۳: | ||
اما فرمود: اینها بهدرد من نمیخورد. آنشخص گفت: آقا جان! آنها از روی اخلاص و محبت اینها را دادهاند. حضرت فرمود: آنموقعکه دادند با من اخلاص داشتهاند، اما الان حنفی شدهاند. | اما فرمود: اینها بهدرد من نمیخورد. آنشخص گفت: آقا جان! آنها از روی اخلاص و محبت اینها را دادهاند. حضرت فرمود: آنموقعکه دادند با من اخلاص داشتهاند، اما الان حنفی شدهاند. | ||
− | درد بیدرمان من ایناست که شما چرا هر چیز را قبول میکنید. امامزمان {{عج}} از آنها قبول نکرد. خدا نکند که امامزمان {{عج}} کارهای ما قبول نکند؛ عین حنفیها هستیم. کجا خوشحال میشوید و میروید یک درسی میخوانید و یک درسی میگویید؟ ای رؤسای دانشگاه؟! هر چیزی را میگیرید و میخورید. | + | درد بیدرمان من ایناست که شما چرا هر چیز را قبول میکنید. امامزمان {{عج}} از آنها قبول نکرد. خدا نکند که امامزمان {{عج}} کارهای ما را قبول نکند؛ عین حنفیها هستیم. کجا خوشحال میشوید و میروید یک درسی میخوانید و یک درسی میگویید؟ ای رؤسای دانشگاه؟! هر چیزی را میگیرید و میخورید. |
حالا حضرت گفت: شطیطه چه دادهاست؟ راوی میگوید: آنقدر کم بود که اصلاً نمیخواستم بگویم؛ یکی دو گز کرباس بود و یکچیز کمی! حضرت آنرا قبول کرد. یکقدری پول برای شطیطه داد و فرمود: بگو تا چند وقت دیگر زندهای! من میآیم و به او نماز میخوانم؛ اما تو اگر مرا دیدی، چیزی نگو! | حالا حضرت گفت: شطیطه چه دادهاست؟ راوی میگوید: آنقدر کم بود که اصلاً نمیخواستم بگویم؛ یکی دو گز کرباس بود و یکچیز کمی! حضرت آنرا قبول کرد. یکقدری پول برای شطیطه داد و فرمود: بگو تا چند وقت دیگر زندهای! من میآیم و به او نماز میخوانم؛ اما تو اگر مرا دیدی، چیزی نگو! |
نسخهٔ ۲۷ مارس ۲۰۲۴، ساعت ۰۱:۵۳
امامزمان را بشناسیم تا به مرگ جاهلیت نمیریم | |
کد: | 10003 |
---|---|
پیدیاف: | دریافت |
پیدیاف: | دریافت |
اغلب کفار، حجتخدا را قبول ندارند، اما کیفیت حجت را قبول دارند؛ یعنی ائمه ما را حجتخدا نمیدانند، اما یک آدمهایی میدانند که روشنفکرند. حالا اینها حساب کردند که در تورات و انجیل و زبور هم اشاراتی شده که آخرین حجتخدا یک وجودی است که از امامحسن عسگری (علیهالسلام) به عمل میآید و آن وجود میآید و دنیا را پر از عدل و داد میکند و همه حکومتها را ساقط میکند.
اینکه میگویند عسگری، بهخاطر آناست که حکام آنزمان، دور خانه آقا امامحسن (علیهالسلام) را عسگر گذاشتند؛ یعنی سرباز. زنانی بودند که آنها هم جزء عسگر بودند و در خانه آقا امامحسن عسگری (علیهالسلام) آمد و رفت میکردند که مبادا آن بچه بهوجود بیاید.
دوباره تکرار میکنم: آنها ائمه را حجتخدا نمیدانند؛ اما حرفهای آنها را قبول دارند.
اشخاصی در آخرالزمان هستند که نه حرفهای آنها را قبول دارند و نه آنها را حجتخدا میدانند. وای به حال آن اشخاص؛ آنها مشابه کفارند.
تا اینکه در شبی حکیمه خاتون، عمه آقا، آنجا بود. امامحسن عسگری (علیهالسلام) به ایشان فرمود: عمهجان! امشب خدای تبارک و تعالی به ما مولودی عطا میکند. پرسید: آقا جان! از چهکسی؟ حضرت فرمود: از نرگس. گفت: اثر حمل به نرگس پیدا نیست؟!!
حکیمه خاتون، خلق است. عمه امام، خلق است! حضرت فرمود: ایشان، مانند مادر موسی است که آنها هم میخواستند موسی بهوجود نیاید. این مولودی هم که خدای تبارک و تعالی به ما عنایت میکند، همینجور است.
یکقدری طول کشید. عمه تا در فکر فرو رفت، حضرت فرمود: عمهجان! فکر نکن. الان بهوجود میآید. یکدفعه دید که دیگر نرگس را نمیبیند. «و جعلنا من بین ایدیهم سداً و من خلفهم سداً فاغشیناهم فهم لا یبصرون»[۱] خدا سد میکشد. در مقابل پیامبر این آیه نازلشد، سد کشید. حکیمه خاتون نتوانست ببیند. حالا دید فرزندی روی دست نرگس است.
یکوقت حکیمه خاتون خیلی ناراحت آمد، به امام گفت: عزیز من! یک مرغهایی است که آنها چشمانی جالب دارند. روی دیوار نشستهاند و نگاه میکنند؛ مبادا این فرزند را ببرند. ما چهکار کنیم؟ حضرت فرمود: عمهجان! فرزندم را بیاور. آورد. حضرت، فرزندش را به بیرون پرت کرد. مرغها، آن وجود مبارک را در آغوش گرفتند. گویا جبرئیل بود یا میکائیل، ایشان را گرفت. ملائکه دیگر، امامزمان (عجلاللهفرجه) را بدرقه میکنند. حضرت فرمود: عمهجان! ناراحت نباش. این وجود باید در آسمانها برود تا آسمانها عطای خدا را زیارت کنند. نمیگوید: بچه، میگوید: عطای خدا!
اینها ناراحت بودند. یکوقت دیدند آن مرغها، اینطفل را آوردند و تقدیم امامحسن عسگری (علیهالسلام) کردند.
ایناست حجتخدا، نه اینکه کسی ادعای حجت خدایی بکند. با اینکه ایشان حضور داشت، وقتیکه آنها درون خانه حضرت میریختند، آن وجود مبارک را نمیدیدند. حالا حضرت رشد کرد. اینکه میگویم رشد کرد، من مجبورم یکقدری با زبان بعضیها که فکرشان کوتاه است حرف بزنم. والله، رشد تمام خلقت بهواسطه امامزمان (عجلاللهفرجه) است.
اما در ظاهر رشد کرد. پدر بزرگوارش از دنیا رفت. حالا آقا مخفی است. حجتخدا مخفی است. از طرفی حجتخدا باید به حجتخدا نماز بخواند، کس دیگری نمیتواند بخواند.
جگر من میسوزد؛ اما نمیتوانم حقایق این مطلب را بگویم. بهدینم قسم! راست میگویم؛ اما جوری میگویم که شما متوجه بشوید.
این حرفها یک حقایقی دارد. این حقایق مثل هماناست که خدا به پیامبر فرمود: از آن سه هزار حرف، هزار حرف را بزن، هزار حرف را میخواهی بزن، یا نزن. هزار حرف را نزن. این حقایق از آنهاست که نمیشود گفت؛ مگر با اجازه آنها! حالا جعفر کذاب، عموی حضرت، نشسته و ادعای حجتخدا میکند.
وقتی جعفر آمد نماز بخواند، آقا ظاهر شد و گفت: عمو جان! من باید به پدرم نماز بخوانم. او را کنار زد و به پدر بزرگوارش نماز خواند. نماز که تمام شد تا مأموران حکومتی خواستند توجه کنند، دیگر آقا را ندیدند.
حالا باز این حیا نمیکند. ادعا میکند جای امام نشستهاست. تا اینکه از نیشابور پولی آوردند؛ بهاصطلاح خمس بود.
صاحبان پول گفتهبودند پول را باید به کسی بدهید که بتواند بگوید چقدر پول درون هر کیسه است و اسم صاحبش را هم بگوید. حالا پیش جعفر آوردند. گفت: پولها را بدهید. گفتند: نه! ما نمیدهیم. باید بگویی داخل هر کیسه چقدر است و صاحبش کیست؟ گفت: برو، بابا جان! اگر پول آوردهای بده و برو. این حرفها چیست؟
همانطور که مدعیان، نمایندگانی دارند، از طرف امامزمان (عجلاللهفرجه) هم کسی هست که کارهایی که خیلی مشکل است حل بشود.
اینشخص، مرد نیشابوری را نزد آقا امامزمان (عجلاللهفرجه) برد؛ یعنی حجتخدا، ولیاللهالاعظم. کسیکه اگر نباشد، تمام عالم فروریزان میشود. آتش گرفتم. چرا جای دیگر رفتند؟!
حضرت ایشان را احترام کرد. گفت در هر کیسه چقدر است و صاحبش کیست، اسم پدرش را هم گفت. آقا امامحسن عسگری (علیهالسلام) صاحبش را میگفت؛ اما آقا امامزمان (عجلاللهفرجه) اسم پدرش را هم گفت.
اما فرمود: اینها بهدرد من نمیخورد. آنشخص گفت: آقا جان! آنها از روی اخلاص و محبت اینها را دادهاند. حضرت فرمود: آنموقعکه دادند با من اخلاص داشتهاند، اما الان حنفی شدهاند.
درد بیدرمان من ایناست که شما چرا هر چیز را قبول میکنید. امامزمان (عجلاللهفرجه) از آنها قبول نکرد. خدا نکند که امامزمان (عجلاللهفرجه) کارهای ما را قبول نکند؛ عین حنفیها هستیم. کجا خوشحال میشوید و میروید یک درسی میخوانید و یک درسی میگویید؟ ای رؤسای دانشگاه؟! هر چیزی را میگیرید و میخورید.
حالا حضرت گفت: شطیطه چه دادهاست؟ راوی میگوید: آنقدر کم بود که اصلاً نمیخواستم بگویم؛ یکی دو گز کرباس بود و یکچیز کمی! حضرت آنرا قبول کرد. یکقدری پول برای شطیطه داد و فرمود: بگو تا چند وقت دیگر زندهای! من میآیم و به او نماز میخوانم؛ اما تو اگر مرا دیدی، چیزی نگو!
راوی وقتی به نیشابور رفت، دید تمام آنها حنفی شدهاند. تو چهکارهای؟ چه پولی دادهای؟ بعد از مدتی اینشخص متوجه شد از خانه شطیطه، صدای گریه بلند است. آمد و دید شطیطه را شستهاند و کفن کردهاند. یکدفعه دید، آقا آمد و به او نماز خواند.
تمام وجوهات آنها را طرد کرد، شطیطه را قبول دارد؛ چونکه شطیطه، امام را قبول دارد و امام هم، او را قبول دارد. تو چهکسی را قبول داری؟ خدا نکند که امامزمان (عجلاللهفرجه) اعمال ما را قبول نکند؛ چونکه هر روز اعمال ما بهدست امامزمان (عجلاللهفرجه) میرسد.
کجا اعمال ما را قبول نمیکند؟! آنجا که شما کس دیگر را قبول کنید. پول آنها را که قبول نکرد، دید آنها کس دیگر را قبول کردند؛ حنفی شدهاند. خدا نکند که ما کس دیگری را قبول کنیم که امامزمان (عجلاللهفرجه) اعمال ما را قبول نکند.
امامزمان (عجلاللهفرجه) از کسی قبول میکند که علی (علیهالسلام) را قبول دارد، مادرش زهرا (علیهاالسلام) را قبول دارد، دوازدهامام و چهاردهمعصوم را قبول دارد، برای ایشان مشابه درست نمیکند. امامزمان (عجلاللهفرجه) از چنین کسی، هم اعمالش را قبول میکند و هم پولش را قبول میکند.
ای دو نفری که دست از علی (علیهالسلام) برداشتید! چرا میگوید مشرک هستند؟ دست از علی (علیهالسلام) برداشتند. آقا جان من! خدا نکند دست از امامزمان (عجلاللهفرجه) بردارید؛ و گرنه به زمانجاهلیت میمیرید.
در زمان ما میگوید: هر کس امامزمان (عجلاللهفرجه) خودش را نشناسد، میمیرد به زمانجاهلیت! زمان امیرالمؤمنین هم نشناختند و مردند به زمانجاهلیت! زمان امامحسن (علیهالسلام) هم نشناختند و مردند به «محبت زمان»، نه به محبت امام! حالا هم اینجا میگوید باید امامزمانت را بشناسی و گرنه میمیری به زمانجاهلیت! زمانجاهلیت هم همینجور بود که به حرف زمان رفتند. ما به شما تذکر میدهیم، میگوییم زمان نوح، زمان آدم یا زمانهای دیگر چه اتفاقی افتاد. آنها را نقل میکنیم و در زمان خودمان پیاده میکنیم. ما باید امامزمانمان را بشناسیم.
امامزمان (عجلاللهفرجه) شناختن، ایناست که باید امرش را اطاعت کنیم. امامزمان (عجلاللهفرجه) به تو میگوید: دروغ نگو، غیبت نکن، نزول نخور، بدچشمی نکن، معامله ربوی نکن و... این مثل آناست که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به کمیل گفت: یا کمیل! اعضاء و جوارحت را در نزد خدا بگذار! خدا هم میفرماید: در نزد مدیر عامل آنزمان بگذار، نه در نزد خلق!
مدیر عامل من، حرف مرا میزند؛ اما خلق، حرف خودش را میزند. وقتیکه شما به امر آن مدیر عاملی که خدا معین کرده بروی، با او محشور میشوی؛ اما اگر به امر آن مدیر عاملی که خدا معین کرده نروی و به حرف خلق بروی، با حرف خلق محشور میشوی؛ چون پیامبر فرمود: «هر کس به عمل قومی راضی باشد، با آن قوم محشور میشود»
ما فرمایشات خدا و پیامبر را میگوییم و کاری به کسی نداریم. اگر امامزمانت را نشناسی، میمیری به زمانجاهلیت! پس تو باید مدیر عامل را بشناسی.
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در تمام خلقت، اول مدیر عامل است که آن مدیر عامل را هم خدا تأیید کرده، هم پیامبر و هم جبرئیل! همه، آن مدیر عامل را تأیید کردند. آن دو نفر که تاییدی نداشتند، حالا خدا میگوید: مرتد و کافرند! تو هم اگر به امر مدیر عامل آنزمان نروی، کارَت مشکل است.
زمان، روایتها و حدیثهایی که پیامبر و ائمه گفتهاند را از بین نمیبرد. تو که آن امر را اطاعت نمیکنی، از بین میبری. اگر پیامبر فرمود: «حلالی حلال الی یومالقیامة، حرامی حرام الی یومالقیامة...» برای زمان خاصی نمیگوید. حرف پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) تا یومالقیامة باقی است؛ یعنی وابسته به زمان نیست که زمان عوضش کند؛ یعنی زمان بیاید و بگوید: اینها برای آنزمان بودهاست!!
یکنفر از آقایان که اهل اصفهان بود، گفتهبود که قرآن برای همان زمان بوده، گفتم که به او بگویید: آیا تو قرآنی که در آنزمان بودهاست را قبول نداشتهباشی، کافر هستی یا نه؟! دیگر جوابی نداشت.
زمان، قرآن را حذف نمیکند؛ تو حذف میکنی! کلام خدا تأیید است، زمان ندارد؛ مردم زمان دارند. مثلاً میگوید: زمان آخرالزمان است، یا زمان نوح! زمان آدم! زمان ابراهیم! اما نمیگوید: زمان قرآن یا زمان ولایت؛ چون آنها جاویدانند، زمان تغییرشان نمیدهد. خدا که اشتباه نمیکند! یا اینکه امام وقتی خودش حرف میزند که اشتباه نمیزند! چونکه خدا او را فرستاده که مردم را هدایت کند و حرفش، حرف خداست و حرف خودش نیست؛ ایناست که اشتباه نیست. تمام آنها که عوضی شدند، حرف از خودشان زدند و یک یومی را خودشان درست کردند.
برای فهمیدن این حرفها از خدا و امامزمان (عجلاللهفرجه) یا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) یا حضرتزهرا (علیهاالسلام) کمک بخواهید که آنها یکنظر به شما بکنند. اگر نظر نکنند، این حرفها را نمیفهمید. کاش نفهمید و حرف نزنید. یکوقت منکر آنهم میشوید!! وقتی منکر شدی، کارَت خراب است. بسیاری از ما مبتلاییم! خیلی باید توجه کنید.
حالا کجا تو عوضی میشوی؟ آن زمانیکه به حرف خلق بروی، همانطور که در زمان آن دو نفر، در زمان بنیعباس، هارون، مأمون، عوضی شدند. تو باید بهطور مطلق به حرف آن کسانیکه در آنزمان، حرف از خودشان میزنند، نروی؛ چونکه آنها حرف از خودشان میزنند، امامزمان (عجلاللهفرجه) را تأیید نمیکنند و در مقابل امامزمانشان حرف میزنند. ایناست که میگوید: میمیرید به زمانجاهلیت! زمانجاهلیت هم امام نداشتند.
البته اگر خلق، حرف آنها را بزند، ما قبول داریم؛ یعنی اشخاصی هستند که از خودشان حرف نمیزنند، آنها ربانیاند. ما عالم ربانی را قبول داریم، کفشش را هم میبوسیم. تو باید خیلی توجه کنی؛ توجه! توجه! توجه!
کسیکه تمرین کردهباشد، این حرفها را قبول میکند. اگر تمرین نکنی، مثل کسی است که در تیراندازی عوضی میزند. باید تمرین کنی! تمرین یعنی باید تمام توجهات، به اینجا باشد؛ و گرنه نمیفهمی. از همان مردمی هستی که نمیفهمند و از همان مردمی که تأیید خلق را قبول دارند؛ آنوقت میمیری به زمانجاهلیت!
شناخت امامزمان (عجلاللهفرجه) ایناست که امامزمان (عجلاللهفرجه) حجت است و اگر نباشد، تمام عالم فروریزان میشود. امامصادق (علیهالسلام) هم میگوید: اگر ما نباشیم، زمین اهلش را فرو میبرد.
اما ممکناست کسی امام باشد؛ مثل ابراهیم که در قرآن به او امام میگویند؛ اما نمیگوید: اگر ابراهیم نباشد، عالم فروریزان میشود. [حجت] منحصر به دوازدهامام، چهاردهمعصوم است؛ چون آنها حجتخدا بر تمام خلقند. خودشان هم میگویند: کسی را مصداق ما قرار ندهید. پس معلوم شد حجتخدا بهغیر از امام است.
آنها نور خدا هستند. امامزمان (عجلاللهفرجه) یعنی این!
ائمهطاهرین (علیهمالسلام) خاکی نیستند. اینها، والله، بالله، از خاک بهوجود نیامدهاند. خاک از زمان آدم است؛ یعنی تمام این دوازدهامام، چهاردهمعصوم، بهخصوص زهرایعزیز (علیهاالسلام) اینها خاکی نیستند؛ اما تمام انبیاء بهغیر از پیغمبر آخرالزمان، خاکیاند. خاکی، مطلق نمیشود؛ هر چند نبی باشد. ما چند پیامبر مرسل داریم. مرسلها صاحب کتابند؛ اما آنچه که بشر خاکی به جایی میرسد، بهواسطه ولایت است.
کسی ولایت را بهطور کامل نشناخته است؛ من هم یک دیدهایی از ولایت را دارم برایتان نقل میکنم.
ما هنوز هیچ کداممان نه اینکه ولایت را نشناختهایم، والله، اسم ولایت را هم نشناختهایم! اگر اسم ولایت در قلب شما باشد، نسبت به دلتان سکونت دارید، سکونت مطلق دارید. چرا؟ کشتی نوح، آرام نمیگرفت، اسم اینها را زدند، آرام گرفت. آن چوب است؛ تو که اشرف مخلوقاتی. چرا آرام نیستی؟! پس ما هنوز درک اسم ولایت علی (علیهالسلام) را نکردهایم.
انشاءالله، امیدوارم در این حرفها و در این گفتارها قانع نباشید؛ چون آنچه را که در این خلقت رشد کردهاند تا حتی انبیاء، بهواسطه ولایت است.
پس دو چیز است ما را بیچاره کردهاست: یکی اینکه ما ائمهطاهرین (علیهمالسلام) را خلق حساب میکنیم و یکی هم دنبال خلق میرویم. خلقی که آنها تأیید نکردهاند. من دارم میگویم که آن دو نفر را اینها تأیید نکردهاند.
اگر میگوییم خلق! خلق؛ خلقی که آنها تأیید نکردهاند؛ آن خلق است، دنبالش نرو!
دنبال کسی برو که آنها تأیید کردهاند. ببین میگوید: «سلمان منا اهلالبیت»، یا اویس یا مقداد یا متقی؛ اینها، امر را اطاعت کردهاند، اعمال اینها را امامزمان (عجلاللهفرجه) قبول کردهاست. وقتی امامزمان (عجلاللهفرجه) قبول کرد، خدا هم قبول میکند: «انما یتقبل الله من المتقین»[۲] متقی، از خودش حرف نمیزند. پس ما یککاری بکنیم که امامزمان (عجلاللهفرجه) اعمال ما را قبول کند.
امامزمان (عجلاللهفرجه) و خدا شاخص معلوم کردهاند. در زمان ما هم مانند آنها هستند. ما نمیگوییم نیستند. حالا هم اگر نباشد، تمام شهرها فروریزان میشود. امامرضا (علیهالسلام) به زکریا فرمود: «زکریا در قم بمان که قم بهواسطه تو حفظ است» همانطور که میگوید: اگر علی (علیهالسلام) را قبول نداشتهباشی میسوازانمت؛ بنابراین شیعه اگر جایی باشد، آنجا حفظ است؛ اما شیعه هم هر چه دارد، از ولایت دارد.
اگر تو صد در صد در اختیار خدا و ولایت باشی، خدا دنیا را یکقدری در اختیارت میگذارد. اما تمام خلقت در اختیار ائمهطاهرین (علیهمالسلام) است.
سلیمان از خدا سلطنت خواست؛ اما آصف، به یک چشم بر هم زدن، تخت بلقیس را حاضر کرد. خدا میخواست توسط آصف، سلیمان را نصیحت کند که سلطنت آناست که من به آصف دادم. اینکه تو داری، ریاست است. سلطنت آناست که یک یا علی گفت، تخت بلقیس را آورد. حالا میگوید: ذرهای از علم کتاب دارم. علم کتاب، علی (علیهالسلام) است؛ چون امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میفرماید: «أنا قرآنالناطق»
خلقی که مورد تأیید خدا و ائمه (علیهمالسلام) میباشد، متقی است. خدا میگوید: من اعمال را از متقی قبول میکنم. این اشخاص، موجب حفظ شهرها و نجات بشریت هستند و حامی واقعی ولایت میباشند و خصوصیت مهم آنها ایناست که از خودشان حرف نمیزنند؛ اما خلقی که مورد تأیید خدا و ائمه نیست و ائمهطاهرین را خلق حساب میکند، حرف از خودش میزند و مردم را به سوی خودش دعوت میکند.
خدا آن دو تا را لعنت کند! آنها بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) اینکار را کردند که جلسه بنیساعده را درست کردند! حالا امامحسین (علیهالسلام) میفرماید: من کشته جلسه بنیساعدهام؛ چون تأسیسهای که به امر خدا و حجتخدا نباشد، ممکناست که ظاهرش یکقدری خوشخط و خال باشد؛ اما باطنش کفر و نفاق میشود.
این جلسهای که درست کردند بهاصطلاح، مثل مجلس بود. ما نمیخواهیم بگوییم آن دور هم نشستنها یا مجلس، خوب نیست که مردم به ما ایراد کنند! من فقط دلم میخواهد به این حرفها توجه کنید!
وقتی توجه کنید، آن عقل بهوجود میآید. اگر توجه نکنید، عقل بهوجود نمیآید. جلسه بنیساعده گفتند: دور هم مینشینیم با عقلهای خودمان صحبت میکنیم. حالا اینکار را کردند. امامحسین (علیهالسلام) میگوید: من کشته جلسه بنیساعدهام؛ یعنی تمام فساد از آنجا درآمد؛ چونکه آنجا امام را خلق حساب کردند. جلسهای که بهغیر از امر خدا و حجتخدا باشد، جلسه بنیساعده است؛ البته نه هر دور همنشستنی! دلم میخواهد توجه به این حرفها بکنید. به تمام آیات قرآن، این حرفها، القای امامزمان (عجلاللهفرجه) است، القای خداست؛ من که کسی نیستم.
حالا ببین امامصادق (علیهالسلام) میفرماید: «آیا دور هم جمع میشوید، حرف ما را بزنید؟ من به آن جلسه غبطه میخورم.» پس هر دور همنشستنی که جلسه بنیساعده نیست؛ اما شما مینشینید و میخواهید از خودتان حرف بزنید. آن فساد دارد! چونکه در جلسه، اگر اسم امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و امامزمان (عجلاللهفرجه) و ائمهطاهرین نباشد، آن جلسه، بنیساعده است.
من اعلام میکنم: کتابی که اسم اینها در آن نباشد، دفتر است. اغلب این کتابها که نوشتند دفتر است! چونکه اسم علی (علیهالسلام) در آننیست. اسم امامزمان (عجلاللهفرجه) در آننیست.
آقایانی که کتاب مینویسید! باید با روایت و حدیث بنویسید، نه نظر خودتان! نظر خودت نباشد. کشتی نوح آرام نداشت، نوح گفت: خدایا، من این کشتی را به امر تو و دستور جبرئیل ساختهام؟! خداوند فرمود: اسم پنجتن را به آن بزن. در کتاب باید اسم پنجتن باشد. اگر در آن، اسم پنجتن نباشد، آرام نیست؛ نه آرام است، نه آرامبخش!
آقایانی که کتاب مینویسند، باید توجه کنند که اسم اینها در کتاب باشد. «أنا مدینةالعلم و علی بابها» عزیز من! باید کتاب تو، در علی (علیهالسلام) باشد نه در خیال یا سواد خودت، آن کتاب دفتر است.
شخص بهاصطلاح خودش، خیلی بزرگ است. اینرا مردم بزرگ کردهاند، نه خدا بزرگ کردهباشد. اگر خدا بزرگ کند، خودش حافظ آناست. حالا اینهمه روایت و حدیث گفتهاست! مثلاً اینجا، آنجا، نماز بخوان، ذکر بگو، سبحانالله بگو، نماز شب بخوان، زیارتبرو، آنقدر نوشتهاست که بشر گیج میشود؛ اما نگفتهاست که شرط عبادت، ولایت است. نگفتهاست! تمام کتابها را نگاه کنید. اگر پیدا کردید، پاداش میدهم؛ یعنی به این نحو بگوید، نه اشاره بکند! بنویسد که شرط قبولی عبادت، ولایت است. این جمله را بنویسد که خدا میگوید: اگر عبادت ثقلین کنی، اما علی (علیهالسلام) را به «الیوم اکملت لکم دینکم»[۳] قبول نداشتهباشی، تو را بهرو در جهنم میاندازم. پس چرا تو خریدار این حرف نیستی که در این کتاب بنویسی؟! من الان دارم با تو کتابنویس حرف میزنم.
مگر شیطان، چندینسال در عرش خدا عبادت نکرد؟ نمازی خواندهاست که چهار هزار سال طول کشیده؛ اما یک اطاعت نکرد. خدا گفت: گمشو! چقدر پیامبر در این بیست و سهسال زحمت کشید؟ یکذره کندی کرد. خدا گفت: «و ان لم تفعل، فما بلغت رسالته»[۴] یا محمد! اگر اینکار را نکردی، رسالتت را نرساندی؛ علی (علیهالسلام) را باید معرفی کنی!
الان میگویید کافر است. عبادت پیامبرش را هم کنار میگذارد، میگوید: علی (علیهالسلام) را باید معرفی کنی: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی»[۳] اگر تو آن حرف را نمیفهمی و نمیکشی، بهمن چه ربطی دارد؟ ما چیزی که هست و گفتهاند را نقل میکنیم: «عبادت بیعلی، کفر است؛ عبادت با علی شکر است.»
شکر کن که ولایت داری! شکر کن که اهلتسنن نیستی! شکر کن که ادیانی نیستی! شکر کن که علی (علیهالسلام) داری، زهرا (علیهاالسلام) داری. اینطور کتاب بنویس! اینچه کتابهایی است که مدام دارید مینویسید؟ خیلی هم باد به خودش میکند! کتاب بیمحبت اینها، دفتر است.
اگر میخواهی این کتاب دفتر نباشد، باید اسم آنها در آن باشد. ببین، میگوید کلامالله مجید؛ آقای کتابنویس! تو باید اتصال به کلامالله مجید باشی، امیرالمؤمنین میگوید: «أنا قرآنالناطق» ما نمیخواهیم زحمات کسانیکه کتاب مینویسند را از بین ببریم. کتاب نوشتن خیلی زحمت دارد. رفقایی که کتاب مینویسند، ما داریم تذکر میدهیم. والله! بالله! من نمیخواهم ایراد کنم. شما باید توجه به این حرفها داشتهباشید. ما میخواهیم کتاب شما به کتاب آسمانی وصل باشد. مقصد خودت را توی این حرفها پیاده نکن. مقصد خدا را پیادهکن تا بفهمی!
بیایید امر وجود مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه) را اطاعت کنید. اگر وجود مبارکش در ظاهر نیست، امرش که هست! اما اینکه بگوییم نیست هم، کفر است! به حضرتعباس قسم! کفر است. به خودش قسم! کفر است. به علی (علیهالسلام) قسم، کفر است! بهقرآن قسم، کفر است! کجا میروید؟!
تو نیستی! تا حرف میزنی، میگویند او نیست. کجا نیست؟ کجای خلقت هست که او نیست؟! یکجا نشان من بدهید! در تمام این خلقت کجا است که او نیست؟! کجا امامزمان (عجلاللهفرجه) نیست؟ چهکار میکنند؟ گفتند و ما هم شنیدیم و قبول کردیم!!
اینچه نیستی است که اگر دقیقهای در خلقت نباشد، خلقت فروریزان میشود؟! ایننیست؟! این حرف چیست که میزنید؟
حضور تمام ائمهطاهرین (علیهمالسلام) میتوانستند برسند؛ اما امامزمان (عجلاللهفرجه) خودشان باید اراده کنند تا به حضور ایشان برسید!
اما بعضیها میگویند: نمیشود خدمت امامزمان (عجلاللهفرجه) رسید. من قبلاً هم جواب دادهام. دلم میخواهد قانع بشوید؛ اما یک مرض بد درون جانت است که قانع نمیشوی؛ شما که خدمت امامزمان رسیدن را مطلقاً قبول ندارید.
مگر این قضیه نیست که یکی از خلفا بود. وزیری ناصبی داشت. فکر میکرد که چهکار کنم شیعهها را از بین ببرم! یک قالب درست کرد و به قالب نوشت: ابابکر، عمر، عثمان، علی! اناری که به درخت بود، درون قالب گذاشت. انار بزرگ شد. فشار آورد و روی انار این کلمات، نقش بست. انار را خدمت خلیفه برد. گفت: آقا جان من! آیات خدا را که قبول دارید؟ این آیات خداست. آن خلیفه، علمای شیعه آنزمان را خواست و گفت: یا باید جواب بدهید، یا اینکه باید ابابکر، عمر و عثمان را قبول کنید و یا اینکه تمامتان را میکشم. آنها یکهفته وقت خواستند. من که میگویم میشود امامزمان (عجلاللهفرجه) را دید! در آن یکهفته، در بیابان ریختند و گریه و زاری کردند. شب آخر، آقا امامزمان (عجلاللهفرجه) را دیدند. حضرت فرمود: چرا گفتید یکهفته؟! میخواستید بگویید فردا! من جوابگو هستم. شیعهها! من مواظب شما هستم! آقا مواظب توست؛ اما تو خودت را نفروشی! اگر فروختی، کجا مواظب توست؟ حالا حضرت فرمود: وقتی میروید آنجا، به خلیفه بگویید: وزیر را در یک اتاق نگهدارد. شما با خلیفه به خانه وزیر بروید. وزیر خدعه کردهاست. قالب انار، در بالاخانه وزیر است.
پس امامزمان (عجلاللهفرجه) حاضر میشوند! من یکقدری ملاحظه میکنم. حضرت حاضر میشود؛ اما آنها که میگویند ما خدمت امامزمان (عجلاللهفرجه) میرسیم، یکقدری اشتباهاست. امامزمان (عجلاللهفرجه) باید اراده کند تا تو خدمتش برسی. اینکه من ملاحظه میکنم؛ چون شما خریدار مطلب نیستید، توان خریدن ندارید؛ در راه خودتان هستید، نه در آن راه که قبول کنید در عالم رؤیا کسی هست که خدمت امامزمان (عجلاللهفرجه) برسد! پس امامزمان (عجلاللهفرجه) به ما جواب میدهد. امامزمان (عجلاللهفرجه) هست، میآید و مشکلات شما را حل میکند؛ اما مشکل آن دو نفر را هم حل کند که زهرا (علیهاالسلام) را زدند؟
این آقای سیستانی که الان مرجع است، پدر عالمی داشت که نقل میکند: چهل هفته، روز جمعه، زیارتعاشورا خواند که خدمت امامزمان (عجلاللهفرجه) برسد. من دارم میگویم که الان شما کفران میکنید، تمام وسائل رفاه و آسایش فراهم است. در زمان قدیم نبود. من هم یادم میآید. در کوچهها، شهردار، چراغ بغدادی میزد. ایشان در کوچه میرفت. تاریک بود. دید یک خانهای است که انگار نور بالا میرود. آن خانه متعلق به پیرزنی بود که نه شوهر داشت و نه بچه! با اجازه داخل شد. دید آنزن دارد جان میدهد و امامزمان (عجلاللهفرجه) بالای سرش است. حضرت رو کرد به ایشان و گفت: سیستانی! چهل هفته زیارتعاشورا خواندی که مرا ببینی! یککاری بکن من بیایم دیدنت! ببین امام، زمانها را میداند!! فرمود: این زن که من آمدم بالای سرش، زمان پهلوی، هفتسال، از خانهاش بیرون نیامد که خودش را نشان بدهد! حالا من اینجا آمدهام!
خانم کجا میآیی بیرون، خودت را نشان میدهی؟ ما آن حرفهایی که هست داریم میزنیم. آقا جان! تو چهکارهای؟ تو چرا خودت را میفروشی؟! تو چرا کاری نمیکنی که آقا بالای سرت بیاید؟ مگر نیامد بالای سر شطیطه! پس امامزمان بالای سرت میآید. در صورتیکه امر امامزمان (عجلاللهفرجه) را اطاعت کنی، آقا امامزمان (عجلاللهفرجه) بالای سرت میآید، به تو نماز میخواند؛ اما تو باید سنخه آن وجود مبارک باشی!
بیایید این حرفها را قبول کنید! چرا شما این حرفها را قبول نمیکنید؟! چون شخصپرستید! فقط از امامزمان (عجلاللهفرجه) حرفش را میزنید.
بعضی از رفقایعزیز میآیند و میگویند میخواهیم خدمت امامزمان (عجلاللهفرجه) برسیم.
میگویم: عزیز من! رفوزه میشوید. کسیکه میخواهد خدمت امامزمان (عجلاللهفرجه) برسد، باید در دلش و وجودش، فقط علاقه به امامزمان (عجلاللهفرجه) داشتهباشد. اگر نباشد، رفوزه میشود. حالا من برایتان مصداق میآورم.
شخصی بود که خیلی امامزمان، امامزمان میکرد؛ میخواست خدمت آقا برسد. نه اینجوری که ما میگوییم؛ اینشخص دست از زندگیاش برداشتهبود و خلاصه خیلی گریه و زاری میکرد. حالا حضرت یکی را دنبالش فرستاد! و آوردش. یک چادری آنجا بود. گفت شما داخل چادر منتظر باشید تا صدایت بزنیم. این خانم هم که در چادر است، به شما محرم است. آنشخص وارد چادر شد و خلاصه مشغول صحبت شد. صدایش زدند که امامزمان (عجلاللهفرجه) میگوید: بیا! گفت: الان میآیم. دوباره صدایش زدند. گفت: برو، الان میآیم! یکدفعه از خواب بیدار شد. دید چیزی نیست. خب، اینشخص رفوزه شد.
یک مثال دیگر، اینکه خیلی عجیب است. اینها سیصد و سیزده نفر جمع شدند و مثلاً یاور امامزمان (عجلاللهفرجه) شدند و یکخانه ساختند و فقط امامزمان، امامزمان میکردند. دو تا آقا هم میآوردند و آنها هم از امامزمان (عجلاللهفرجه) برایشان صحبت میکردند. یکشب، یکی از منبریها نمیتوانست برود. یکنفر را جای خودش فرستاد. این آقا خیلی وارد نبود. گفت: شما که اینقدر امامزمان، امامزمان میکنید که بیاید، شما از عهده برنمیآیید. این آقا را از منبر به پایین کشیدند و کتک زدند که ما اینجا منتظریم، تو داری چه میگویی؟! همانموقع آقا امامزمان (عجلاللهفرجه) دنبال همان شخص که تأسیسه را درست کردهبود، فرستاد. آقا امامزمان (عجلاللهفرجه) شناسایی میدهد. به آنشخص شناسایی داد و گفت: شما منتظر من هستید؟! گفت: بله، آقا جان! حضرت فرمود: این فرشها که دارید، زنت، بچه درس میداده، اینها را آنها میبافتند، باید به او بدهی. این خانهای هم که داری، غصبی است. اینرا هم به فلانی بده. زنت هم، خواهر رضاعیات است. این آقا فریادش بلند شد: فرش که ندارم، خانه که ندارم، زن که ندارم... بیدار شد، دید هیچی نیست؛ پس از عهده برنمیآیید.
حضرت دنبال شخصی بهنام صابونی فرستاد که اینهم امامزمان، امامزمان میکرد. آنشخص آمد و نزدیک اینبود که به امامزمان (عجلاللهفرجه) برسد. باران گرفت. گفت: صابونهایم؟! حضرت فرمود: صابونی! برو دنبال صابونهایت.
پس کسیکه میخواهد خدمت امامزمان (عجلاللهفرجه) برسد، ذرهای محبت دنیا نداشتهباشد، سنخه امامزمان (عجلاللهفرجه) بشود. همانطور که امام محبت دنیا ندارد، تو هم باید محبت دنیا نداشتهباشی. رفقایی که از من خواهش میکنند، بدانند که از عهده برنمیآیند.
حالا اینرا هم نقل میکنم: من یکشب در عالم رؤیا خواب دیدم در مغازهام بودم که بهمن گفتند امامزمان (عجلاللهفرجه) ظهور کردهاست. دیگر پالتویم را هم نپوشیدم. فوراً پابرهنه شدم که زودتر بروم. خدا میداند به امامزمان (عجلاللهفرجه) قسم! آمدم از سر کوچهمان بگذرم، نگاه در کوچه نکردم که مبادا پدرم صدایم بزند. رویم را برگرداندم و میدویدم.
رفتم و دیدم آقا، نزدیک کارخانه ریسباف آمدهاست. آنموقع همه زمین بود. رفتم و مورد عنایت آقا قرار گرفتم. آقا، منشیای داشت. گفت: برو به بازاریها بگو بیایند. بازاریها نیامدند! در روایت هم میگوید: که آخرالزمان، کاسبهای بازار، از سگهای یهودی بدترند؛ البته این عمومی نیست؛ این مال آنهایی است که امر امامزمان (عجلاللهفرجه) را اطاعت نمیکنند. حالا عدهای هم از طرف کوهها به سمت ما توپ سوار کردهبودند. من تا آنموقع توپ ندیدهبودم؛ آنجا دیدم. آنها از این آدمهای هیکلی بودند. من به آقا گفتم: آقا، ما که اسلحه نداریم؟! من یک تیشه داشتم. آقا یکنظر به آسمان کرد. شمشیر از آسمان به زمین ریخت. من یکی از آنها را برداشتم، دیدم خوشدست است. من مواظب به آقا بودم. به آقا گفتم: اینها توپ و تانک دارند. حضرت گفت: فلانی! اینها در نمیرود! آقا فقط با من حرف میزد. با من لحمک لحمی بود. آقا یک صوت حجاز خواند. به تمام آیات قرآن! انگار از تمام زمین و آسمان صدا میآمد. انگار آدم میخواست غش کند.
اینها رفتند، توپها را در کنند؛ در نرفت! اینکه میگویم وقتیکه امامزمان (عجلاللهفرجه) میخواهد ظهور کند، توپ و تانک از کار میافتد، من دیدم که از کار افتاد!! آنوقت اینها دستهایشان را روی سرشان گذاشتهبودند، از کوهها پایین میآمدند. من هم آنموقع، نزدیک آقا بودم که کسی نزدیکش نیاید. حفظ ظاهر آقا را من میکردم. چه داری میگویی؟ خیلی از این حرفها هست!! خودش میآید، حرف میزند، غم و غصه را هم از دلت بیرون میکند. البته در عالم رؤیا؛ اما یک دله باش، نهصد دله!!
امامصادق (علیهالسلام) قسم میخورد که اگر یکروز از دنیا باقی باشد، آقا امامزمان (عجلاللهفرجه) تشریف میآورد. در آنزمان، علی (علیهالسلام) در ظاهر تشریف میآورند و بر پیشانی افراد، مهر میزند: «مؤمن، منافق»
یک جدل داریم که امامرضا (علیهالسلام) به دعبل خزاعی فرمود: «به دوستان ما بگو که با هم جدل نکنید، به شفاعت ما نمیرسید»
یک جدل درون هم داریم که آن خیلی بدتر است. کسیکه جدل درونی دارد، هیجانی است، لنگر نیانداخته است. گاهی آنرا قبول میکند، گاهی اینرا قبول میکند. این صفات، صفات منافقی است. انشاءالله، امیدوارم که ما اینطور نباشیم. نه جدل کنیم که به شفاعت امامرضا (علیهالسلام) برسیم و هم در دلمان جدل نباشد که ما منافق نباشیم.
آنکسیکه در دلش و در کالبدش جدل ندارد، علیبنابیطالب (علیهالسلام) را به «الیوم اکملت لکم دینکم» با یازده فرزندش قبول دارد و آنها را نور خدا میداند! یعنی به آن یقین دارد. آنوقت اگر اینجوری شد، دنبال خلق نمیرود.
مردم همه ائمه را خلق حساب میکنند و هم دنبال خلق میروند. پس رفقایعزیز! اگر میفهمید که میفهمید و گرنه خواهش میکنم از خدا و از وجود ولیاللهالاعظم، حجتخدا، امامزمان (عجلاللهفرجه) بخواهید فهم به شما بدهد.
اشخاصی هستند که توجه به صاحب کتاب دارند و توجه به کلام کتاب ندارند. اینها بهرهای از کلام کتاب نمیبرند؛ چون نمیدانند کسانی هستند که از «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء» دارند.
بعضی از رفقا در مورد نماز شب و نماز امامزمان (عجلاللهفرجه) سؤال میکنند. در مورد چگونگی ارتباط با امامزمان (عجلاللهفرجه) از قول آقایگلپایگانی نقل شدهاست که دو رکعت نماز امامزمان بخوانید و با حضرت نجوا کنید. (کسیکه با امامزمان (عجلاللهفرجه) نجوا میکند، با لهو و لعب نجوا نمیکند) با ایشان گفتگو کنید. حاجتی دارید، بطلبید.
در مورد کیفیت نماز امامزمان (عجلاللهفرجه) توجه کنید که اصل ایناست که صد بار «ایاک نعبد و ایاک نستعین»[۵] بگویید، برای اینکه از خداوند درخواست کنید که خدایا، ما را به صراط مستقیم، صراط امیرالمؤمنین هدایتکن که اگر نماز به صراط علی (علیهالسلام) نباشد، باطل است.
زمان نماز، از شب چهارشنبه تا جمعه شب و مکان آن، گرچه علما معتقدند فضیلت آن در مسجد جمکران بیشتر است؛ اما بدانید امامزمان (عجلاللهفرجه) هر جا هست و همهجای دنیا که باشید، میتوانید بخوانید.
اما در مورد نماز شب، توجه کنید از خصوصیاتش یکی ایناست که به چهل مؤمن دعا میکنید، دیگر اینکه از خلق جدا میشوید.
و در مورد چگونگی آن، اینکه پس از خواندن دو رکعتیهای نافله، در قنوت رکعت آخر، هفتاد مرتبه: «استغفر الله» میگوییم. سیصد مرتبه: «العفو»، هفت مرتبه: «هذا مقام العائذ بک من النار»؛ یعنی خدایا مرا از آتش نجات بده و به چهل مؤمن دعا میکنیم. بعد از نماز، تسبیحات حضرتزهرا (علیهاالسلام) میگوییم. یعنی سی و چهار مرتبه: اللهاکبر، سی و سهمرتبه: الحمد لله و سی و سهمرتبه: سبحانالله و در حالت سجده، صد صلوات میفرستیم.
ما الان باید قدردانی کنیم و شکر خدا را بهجا بیاوریم. چون در مملکتی هستیم که اسم دوازدهامام، چهاردهمعصوم، بهخصوص اسم زهرایعزیز در آن برده میشود. ما باید شکرانه اینرا بکنیم که در این مملکت «اشهد أنّ علیاً ولیالله، علیاً حجةالله» در کشور ما گفته میشود. در مملکتهای دیگر، اینچنین نیست. همانطور که اسم پنجتن، باعث آرامش کشتی نوح از تزلزل شد، تا زمانیکه این «اشهد انّ علیاً ولیالله، علیاً حجةالله» در کشور ما گفته میشود، آرامش در کشور ما حاکم است و هیچکسی نمیتواند به آن خدشه بزند. خدا نکند که این، در مملکت ما نباشد که باعث تزلزل آن میشود.
- کسی که علی ندارد، اصلاً هستی ندارد.
- مسجدی که در آن علی نباشد، ضرار است. خرابه است.
- عبادتی که در آن علی نباشد، کار است.
- کتابی که در آن علی نباشد، دفتر است.
- قرآنی که در آن علی نباشد، قرآن صفین و خوارج است. کاغذ و قلم است.
- عالِمی که در آن علی نباشد، جاهل است. (ابو موسی اشعری)
- عالَمی که در آن علی نباشد، فروریزان میشود.
- حرفی که در آن علی نباشد، من است.
- امری که در آن علی نباشد، بدعت است.
- سخاوتی که در آن علی نباشد، ذوقی است.
- کعبهای که در آن علی نباشد، باطل است.
- مقصدی که در آن علی نباشد، باطل است.
- مسلمانی که در آن علی نباش ادعاست.
- ذکری که در آن علی نباشد، ورد است.
- سابقه و درسی که در آن علی نباشد، شریحقاضی است.
- جلسهای که در آن علی نباشد، بنیساعده است.
- عدالتی که در آن علی نباشد، ظلم است و تظاهر.
- هدایتی که در آن علی نباشد، مردمی است.
- زندهای که در آن علی نباشد، مرده است.
- مردهای که در آن علی باشد، زندهاست.
- فرشتهای که در آن علی نباشد، شیطان است.
- حبی که در آن علی نباشد، بغض است.
- ثوابی که در آن علی نباشد، گناه است.
- جمعیتی که در آن علی نباشد، باطل و حسینکش است.
- لذتی که در آن علی نباشد، ذلت است.
- عملی که در آن علی نباشد، هباءاً منثورا است.
- عقیدهای که در آن علی نباشد، سلیقه است.
- طوافی که در آن علی نباشد، دور زدن است.
- صراطی که در آن علی نباشد، مستقیم نیست.
- کشتی نوحی که در آن اسم علی نباشد، متزلزل است.
- قبولی پیامبری که در آن علی نباشد، مرتدی و کافری است.
- دنیایی که در آن علی نباشد، استخوان خوک است.
- روایتی که در آن علی نباشد، حرف است.
- شفاعتی که در آن علی نباشد، وجود ندارد.
- خدایی که در آن علی نباشد، کفر است به امر خدا، چون علی مقصد خداست.
- توبهای که در آن علی نباشد، مورد قبول نیست.
- زمانی که در آن علی نباشد، وجود ندارد.
- بهشتی که در آن علی نباشد، زشت است.
- سعادتی که در آن علی نباشد، شقاوت است.
- اطاعتی که در آن علی نباشد، سرکشی است.