منتخب: عید مبعث 2: تفاوت بین نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «{{بسم الله}} '''السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمةالله و برکاته''' '''...» ایجاد کرد) |
|||
سطر ۱۲: | سطر ۱۲: | ||
حالا پیامبر {{صلی}} یکقدری رشد کرد، به او میگفتند: «محمّد امین». هر کسیکه بهاصطلاح چیزی داشت، پیش او به امانت میگذاشت. حالا خدا برانگیختهاش کرد. همانطور که امیرالمؤمنین {{علیه}} میگوید: با تمام انبیاء در خفاء آمدهام، با رسولالله {{صلی}} آشکارا آمدم. پیامبر {{صلی}} هم میگوید: وقتی آدم در گِلش بود، من نبیّ بودم. از اینمطالب میخواهم نتیجه بگیرم، ببین چه میگویم؟ خدا پیامبر {{صلی}} را مثل فردایی به کوه حراء دعوت کرد. وقتی به آنجا رفت، جبرئیل نازلشد، ایشان را خلاصه تاجگذاری کردند و ابلاغ ولایت به او داد. تا حالا پیامبر {{صلی}} بود؛ اما اجازه صحبت نداشت؛ چونکه مؤمن هم باید اجازه صحبت داشتهباشد، حرف خدا را بزند. هر کسیکه مؤمن نیست، بیخود دنبال هر کسی نروید! حالا خدا به او اجازه داد و گفت: {{روایت|«بلِّغ!»}} عزیز من! برو تبلیغ کن! آنوقت خدا چهکار کرد؟ خدا اجازهای که داد، اجازه امر ولایت را به او داد؛ یعنی گفت: بلند شو! تبلیغ کن! | حالا پیامبر {{صلی}} یکقدری رشد کرد، به او میگفتند: «محمّد امین». هر کسیکه بهاصطلاح چیزی داشت، پیش او به امانت میگذاشت. حالا خدا برانگیختهاش کرد. همانطور که امیرالمؤمنین {{علیه}} میگوید: با تمام انبیاء در خفاء آمدهام، با رسولالله {{صلی}} آشکارا آمدم. پیامبر {{صلی}} هم میگوید: وقتی آدم در گِلش بود، من نبیّ بودم. از اینمطالب میخواهم نتیجه بگیرم، ببین چه میگویم؟ خدا پیامبر {{صلی}} را مثل فردایی به کوه حراء دعوت کرد. وقتی به آنجا رفت، جبرئیل نازلشد، ایشان را خلاصه تاجگذاری کردند و ابلاغ ولایت به او داد. تا حالا پیامبر {{صلی}} بود؛ اما اجازه صحبت نداشت؛ چونکه مؤمن هم باید اجازه صحبت داشتهباشد، حرف خدا را بزند. هر کسیکه مؤمن نیست، بیخود دنبال هر کسی نروید! حالا خدا به او اجازه داد و گفت: {{روایت|«بلِّغ!»}} عزیز من! برو تبلیغ کن! آنوقت خدا چهکار کرد؟ خدا اجازهای که داد، اجازه امر ولایت را به او داد؛ یعنی گفت: بلند شو! تبلیغ کن! | ||
− | حالا پیامبر {{صلی}} در غار حراء آمده، گرفته خوابیده، یکدفعه نهیب به او زد: یا محمّد! بلند شو! | + | حالا پیامبر {{صلی}} در غار حراء آمده، گرفته خوابیده، یکدفعه نهیب به او زد: یا محمّد! بلند شو! تبلیغ کن! حالا ایشان میلرزد. وقتی بخواهد وحی نازل بشود، آدم میلرزد، ترس دارد؛ یعنی بدن خیلی آمادگی ندارد، باید آمادگی وحی داشتهباشد، بدن ناراحت است؛ پیامبر {{صلی}} هم همینجور است. حالا بلند شد، خدا گفت: اوّل قوم و خویشهایت را دعوت کن که آنها مخالفت نکنند؛ آخرش هم مخالفت کردند. خدا خوب حالیاش است! میفهمد که قوم و خویشهایش مخالفت میکنند، گفت: اوّل آنها را دعوت کن! |
وقتی پیامبر {{صلی}} از کوه حراء پایین آمده، پیش خدیجه میرود و به او میگوید: ایمان بیاور! خدیجه گفت: من ایمان آوردهبودم. حالا قوم و خویشها پیامبر {{صلی}} را دعوت کردند، {{توضیح|حرفم ایناست که میگویم: هر کسی دعوتت کرد، نرو!}} دعوتش کردند، بزرگان جمع شدند و گفتند که شما این حرف را نزن! شما داری یککاری میکنی که خدایان ما را از نظر جوانها و مردم میاندازی، این حرف را نزن! ما بهترین زن را برایت میگیریم، تو بچّهیتیم بودی؛ همینطور بنا کردند پیامبر {{صلی}} را دعوتکردن، ببین پیامبر {{صلی}} در جواب آنها چه میگوید؟ تبلیغ پیامبر {{صلی}} امیرالمؤمنین علی {{علیه}} بوده. به آنها فرمود: اگر ماه را در یک دستم و خورشید را در دست دیگرم بگذارید؛ یعنی اینقدر قدرت داشتهباشید و بتوانید کار خدایی کنید؛ هرچند شما خلقید؛ اما اگر اینقدر قدرت داشتهباشید، من دست از تبلیغم برنمیدارم. | وقتی پیامبر {{صلی}} از کوه حراء پایین آمده، پیش خدیجه میرود و به او میگوید: ایمان بیاور! خدیجه گفت: من ایمان آوردهبودم. حالا قوم و خویشها پیامبر {{صلی}} را دعوت کردند، {{توضیح|حرفم ایناست که میگویم: هر کسی دعوتت کرد، نرو!}} دعوتش کردند، بزرگان جمع شدند و گفتند که شما این حرف را نزن! شما داری یککاری میکنی که خدایان ما را از نظر جوانها و مردم میاندازی، این حرف را نزن! ما بهترین زن را برایت میگیریم، تو بچّهیتیم بودی؛ همینطور بنا کردند پیامبر {{صلی}} را دعوتکردن، ببین پیامبر {{صلی}} در جواب آنها چه میگوید؟ تبلیغ پیامبر {{صلی}} امیرالمؤمنین علی {{علیه}} بوده. به آنها فرمود: اگر ماه را در یک دستم و خورشید را در دست دیگرم بگذارید؛ یعنی اینقدر قدرت داشتهباشید و بتوانید کار خدایی کنید؛ هرچند شما خلقید؛ اما اگر اینقدر قدرت داشتهباشید، من دست از تبلیغم برنمیدارم. |
نسخهٔ ۵ فوریهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۲:۲۳
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است. حضرتزهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشتهباشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی[۱]
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) در دل مادرش بود که پدرش از دنیا رفت. حالا وقتی بهدنیا آمد، مادرش هم از دنیا رفت، حضرتابوطالب ایشان را بزرگ کرد. بعضیها که نفهم هستند، میگویند که ابوطالب مشرک بوده. اینها چون با امیرالمؤمنین (علیهالسلام) خوب نیستند، راجع به پدرش این حرفها را میزنند. اینقدر ابوطالب، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را از اینجا بهجای دیگر میبرد، روایت داریم: هر شب تا سهبار جایش را عوض میکرد. ای مردک نفهم که میگویی ابوطالب مشرک بوده! هر نَفَس ابوطالب افضل از عبادتثقلین است. او حفظ پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را کرد، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) حفظ ولایت میکند؛ اینحرفها چیست که میزنید؟!
حالا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) یکقدری رشد کرد، به او میگفتند: «محمّد امین». هر کسیکه بهاصطلاح چیزی داشت، پیش او به امانت میگذاشت. حالا خدا برانگیختهاش کرد. همانطور که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میگوید: با تمام انبیاء در خفاء آمدهام، با رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) آشکارا آمدم. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) هم میگوید: وقتی آدم در گِلش بود، من نبیّ بودم. از اینمطالب میخواهم نتیجه بگیرم، ببین چه میگویم؟ خدا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را مثل فردایی به کوه حراء دعوت کرد. وقتی به آنجا رفت، جبرئیل نازلشد، ایشان را خلاصه تاجگذاری کردند و ابلاغ ولایت به او داد. تا حالا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بود؛ اما اجازه صحبت نداشت؛ چونکه مؤمن هم باید اجازه صحبت داشتهباشد، حرف خدا را بزند. هر کسیکه مؤمن نیست، بیخود دنبال هر کسی نروید! حالا خدا به او اجازه داد و گفت: «بلِّغ!» عزیز من! برو تبلیغ کن! آنوقت خدا چهکار کرد؟ خدا اجازهای که داد، اجازه امر ولایت را به او داد؛ یعنی گفت: بلند شو! تبلیغ کن!
حالا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) در غار حراء آمده، گرفته خوابیده، یکدفعه نهیب به او زد: یا محمّد! بلند شو! تبلیغ کن! حالا ایشان میلرزد. وقتی بخواهد وحی نازل بشود، آدم میلرزد، ترس دارد؛ یعنی بدن خیلی آمادگی ندارد، باید آمادگی وحی داشتهباشد، بدن ناراحت است؛ پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) هم همینجور است. حالا بلند شد، خدا گفت: اوّل قوم و خویشهایت را دعوت کن که آنها مخالفت نکنند؛ آخرش هم مخالفت کردند. خدا خوب حالیاش است! میفهمد که قوم و خویشهایش مخالفت میکنند، گفت: اوّل آنها را دعوت کن!
وقتی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) از کوه حراء پایین آمده، پیش خدیجه میرود و به او میگوید: ایمان بیاور! خدیجه گفت: من ایمان آوردهبودم. حالا قوم و خویشها پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را دعوت کردند، (حرفم ایناست که میگویم: هر کسی دعوتت کرد، نرو!) دعوتش کردند، بزرگان جمع شدند و گفتند که شما این حرف را نزن! شما داری یککاری میکنی که خدایان ما را از نظر جوانها و مردم میاندازی، این حرف را نزن! ما بهترین زن را برایت میگیریم، تو بچّهیتیم بودی؛ همینطور بنا کردند پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را دعوتکردن، ببین پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) در جواب آنها چه میگوید؟ تبلیغ پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) بوده. به آنها فرمود: اگر ماه را در یک دستم و خورشید را در دست دیگرم بگذارید؛ یعنی اینقدر قدرت داشتهباشید و بتوانید کار خدایی کنید؛ هرچند شما خلقید؛ اما اگر اینقدر قدرت داشتهباشید، من دست از تبلیغم برنمیدارم.
شما هم قربانتان بروم، اگر همه مردم دعوتتان کردند، نباید دست از امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) بردارید، نباید دست از امامزمانتان بردارید. شما باید امامزمان (عجلاللهفرجه) را سرفراز کنید، نه سرشکسته؛ ما امامهایمان را سرشکسته میکنیم. روایت میخواهید؟ امام صادق (علیهالسلام) فرمود: یککاری نکنید که فردایقیامت ما را ملامت کنند، بگویند این شیعهات است که اینکارها را کرده، این دوستت است که اینکارها را کرده؛ ما را فردایقیامت خجالت ندهید! [۲]