منتخب: مناسک حج ابراهیمی: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
(تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله)
 
سطر ۱: سطر ۱:
 
{{بسم الله}}
 
{{بسم الله}}
  
'''السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته'''
+
'''السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة‌ الله و برکاته'''
  
'''امیرالمؤمنین علی {{علیه}} کفواً أحد است. حضرت‌زهرا {{علیها}} کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته‌باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.'''
+
'''امیرالمؤمنین علی {{علیه}} کفواً أحد است. حضرت‌ زهرا {{علیها}} کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته‌ باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.'''
 
==گفتار متقی{{ارجاع|[[حج ابراهیمی]] 78 (دقیقه 7 و 9) و [[تذکر حج 82]] (دقیقه 39)}}==
 
==گفتار متقی{{ارجاع|[[حج ابراهیمی]] 78 (دقیقه 7 و 9) و [[تذکر حج 82]] (دقیقه 39)}}==
 
{{صوت منتخب|haje-ebrahimi-1}}
 
{{صوت منتخب|haje-ebrahimi-1}}
  
عزیز من! شما الآن می‌خواهی به مکّه بروی، سنگ که آدم را بهشتی نمی‌کند. این‌قدر حَجّاج به مکّه رفت که به او حَجّاج گفتند. شما الآن که می‌خواهی به مکّه بروی، «شرطاً و شروطها»، اوّل باید ولایت داشته‌باشی. بعد پولت درست باشد، معامله ربوی نکرده‌باشی، نزول نکرده‌باشی، خون مردم را جمع نکرده‌باشی و به مکّه بروی. خمس و سهم امامت را بدهی. بفهمی خمس و سهم امامت را به چه‌کسی بدهی؟ امروز، زمان یک‌جوری شده. چرا زمان این‌قدر بد شده‌است؟ قاطی شدیم. عزیز من! اگر لباس احرامت اشکال داشته‌باشد، با آن طواف‌نساء کنی، کارَت مشکل می‌شود. حالا همه شرایط که درست شد، وقتی می‌خواهی به مکّه بروی، یک کسی‌که یک‌خُرده با تو کدورت دارد، غرورت را بشکن و از او حلالیت بطلب! یک قوم و خویش داری که یک‌خُرده دستش تنگ است، یک تلفن به او بزن! بنده‌خدا انتظار دارد، او مؤمن است و دعایش مستجاب است، حالا قدری تهی‌دست شده‌است.  
+
عزیز من! شما الآن می‌خواهی به مکّه بروی، سنگ که آدم را بهشتی نمی‌کند. این‌قدر حَجّاج به مکّه رفت که به او حَجّاج گفتند. شما الآن که می‌خواهی به مکّه بروی، {{متمایز|«شرطاً و شروطها»}}، اوّل باید ولایت داشته‌ باشی. بعد پولت درست باشد، معامله ربوی نکرده‌ باشی، نزول نکرده‌ باشی، خون مردم را جمع نکرده‌ باشی و به مکّه بروی. خمس و سهم امامت را بدهی. بفهمی خمس و سهم امامت را به چه‌ کسی بدهی؟ امروز، زمان یک‌ جوری شده. چرا زمان این‌قدر بد شده‌ است؟ قاطی شدیم. عزیز من! اگر لباس احرامت اشکال داشته‌ باشد، با آن طواف‌ نساء کنی، کارَت مشکل می‌شود. حالا همه شرایط که درست شد، وقتی می‌خواهی به مکّه بروی، یک کسی‌که یک‌ خُرده با تو کدورت دارد، غرورت را بشکن و از او حلالیّت بطلب! یک قوم و خویش داری که یک‌ خُرده دستش تنگ است، یک تلفن به او بزن! بنده‌ خدا انتظار دارد، او مؤمن است و دعایش مستجاب است، حالا قدری تهی‌دست شده‌است.  
  
چرا خدا حکم گذاشته و گفته باید شخص دارا به مکّه بیاید؟ فقیر را نگفته بیاید؟ الآن شما دارا شدی، ماشین داری، زندگی داری، قدری سرکش شدی، خدا می‌خواهد به تو عنایت کند، می‌گوید مکّه بیا تا من قیامت را نشانت بِدهم. چرا می‌گوید مطابق کوه ابوقبیس طلا بدهی، به ثواب حجّ نمی‌رسی، سفر اوّل را باید بروی؟ شخصی خدمت پیغمبر {{صلی}} آمد و گفت: هفتاد شتر می‌دهم، قربانی می‌کنم؛ اما به سفر حجّ نروم. گفت: این کوه ابوقبیس را بدهی، جای حجّ را نمی‌گیرد. چرا؟ چون حاجی باید آن‌جا تجدید ولایت کند. مگر تجدید ولایت مطابق کوه ابوقبیس که طلا باشد، هست؟! مگر ممکن‌است آن ولایتی که تجدید کردی، دور زایشگاه علی {{علیه}} گشتی، با حبّ علی {{علیه}} گشتی، با امر قرآن و توحید گشتی؛ مطابق کوه ابوقبیس که طلا باشد، هست؟! این کوه که چیزی نیست؛ پس مکّه‌ای که این‌جوری است، باید با امر باشد و عدالت داشته‌باشی؛ نه این‌که از مکّه برگردی و همان باشی؛ فرق نکرده‌باشی. باید تمام محبّتِ غیر خدا را دور بریزی و به ایران بیایی. آیا همین‌جور هستیم یا نه؟! آن‌جا باید کسب ولایت کنی. باید وقتی‌که برگشتی، به‌قول فرمایش حاج‌شیخ‌عباس، می‌گفت: اگر حاجی فرق نکند، اصلاً عبادتش درست نیست. چرا؟ آن‌جا باید عظمت ولایت را بفهمی.
+
چرا خدا حکم گذاشته و گفته باید شخص دارا به مکّه بیاید؟ فقیر را نگفته بیاید؟ الآن شما دارا شدی، ماشین داری، زندگی داری، قدری سرکش شدی، خدا می‌خواهد به تو عنایت کند، می‌گوید مکّه بیا تا من قیامت را نشانت بِدهم. چرا می‌گوید مطابق کوه ابوقبیس طلا بدهی، به ثواب حجّ نمی‌رسی، سفر اوّل را باید بروی؟ شخصی خدمت پیغمبر {{صلی}} آمد و گفت: هفتاد شتر می‌دهم، قربانی می‌کنم؛ اما به سفر حجّ نروم. گفت: این کوه ابوقبیس را بدهی، جای حجّ را نمی‌گیرد. چرا؟ چون حاجی باید آن‌جا تجدید ولایت کند. مگر تجدید ولایت مطابق کوه ابوقبیس که طلا باشد، هست؟! مگر ممکن‌ است آن ولایتی که تجدید کردی، دور زایشگاه علی {{علیه}} گشتی، با حبّ علی {{علیه}} گشتی، با امر قرآن و توحید گشتی؛ مطابق کوه ابوقبیس که طلا باشد، هست؟! این کوه که چیزی نیست؛ پس مکّه‌ای که این‌جوری است، باید با امر باشد و عدالت داشته‌ باشی؛ نه این‌که از مکّه برگردی و همان باشی؛ فرق نکرده‌ باشی. باید تمام محبّتِ غیر خدا را دور بریزی و به ایران بیایی. آیا همین‌جور هستیم یا نه؟! آن‌جا باید کسب ولایت کنی. باید وقتی‌که برگشتی، به‌قول فرمایش حاج‌ شیخ‌ عباس، می‌گفت: اگر حاجی فرق نکند، اصلاً عبادتش درست نیست. چرا؟ آن‌جا باید عظمت ولایت را بفهمی.
  
حاج‌آقا! تو باید پرچم امر داشته‌باشی؛ یعنی امر آن‌ها را اطاعت کنی و آن‌جا بِروی. به زیر دستانت کمک کرده‌باشی، یقین به حرف ائمه {{علیهم}} داشته‌باشی، مگر نمی‌گوید که یک حاجت برادر مؤمن، هفتاد حجّ و هفتاد عمره ثواب دارد؟! آخر تو حاجت یک‌نفر را هم بر آورده نکردی! پیغمبر {{صلی}} فرمود: در آخرالزّمان مردم از برای سیاحت یا از برای تماشا یا از برای اسم و رسم، حجّ می‌کنند. حقیقتش را ببینید که همین هست یا نه؟! حالا با تمام این توجّه، ببین چه می‌گویم؟ هیکل من که ارزش ندارد، باید امر درونش باشد، با امر بِروی، امر تو را حمل و نقل کند نه شهوتت، نه خیالت، نه هوست، نه این چیزهای باطل، تو را حمل و نقل کند. امر تو را حمل کند، امرِ وجود مبارک امام‌زمان {{عج}}، امرِ وجود زهرای‌عزیز {{علیها}}. این‌ها زنده‌اند، امرشان هم زنده‌است. این‌جور نبودیم که این‌جوری شدیم. یک‌نفر به امام‌سجاد {{علیه}} در سفر حجّ می‌گوید که حاجی خیلی آمده! امام می‌گوید: نفر خیلی آمده، امام نشانش داد که همه حاجیان حیوان‌اند. عزیز من! تو مکّه می‌روی، با آن ایده‌ات به آن‌جا می‌روی، به‌وجود امام‌زمان! حاج‌شیخ‌عباس می‌گفت: کسی هست که هفت‌رنگ است. تو با صفاتت در آیینه امیرالمؤمنین علی {{علیه}} آن‌جا پیدا هستی. چرا؟ مراعات نکردی و با امر نرفتی.
+
حاج‌ آقا! تو باید پرچم امر داشته‌ باشی؛ یعنی امر آن‌ها را اطاعت کنی و آن‌جا بِروی. به زیر دستانت کمک کرده‌ باشی، یقین به حرف ائمه {{علیهم}} داشته‌ باشی، مگر نمی‌گوید که یک حاجت برادر مؤمن، هفتاد حجّ و هفتاد عمره ثواب دارد؟! آخر تو حاجت یک‌ نفر را هم بر آورده نکردی! پیغمبر {{صلی}} فرمود: در آخرالزّمان مردم از برای سیاحت یا از برای تماشا یا از برای اسم و رسم، حجّ می‌کنند. حقیقتش را ببینید که همین هست یا نه؟! حالا با تمام این توجّه، ببین چه می‌گویم؟ هیکل من که ارزش ندارد، باید امر درونش باشد، با امر بِروی، امر تو را حمل و نقل کند نه شهوتت، نه خیالت، نه هوست، نه این چیزهای باطل، تو را حمل و نقل کند. امر تو را حمل کند، امرِ وجود مبارک امام‌ زمان {{عج}}، امرِ وجود زهرای‌ عزیز {{علیها}}. این‌ها زنده‌اند، امرشان هم زنده‌ است. این‌جور نبودیم که این‌جوری شدیم. یک‌ نفر به امام‌ سجاد {{علیه}} در سفر حجّ می‌گوید که حاجی خیلی آمده! امام می‌گوید: نفر خیلی آمده، امام نشانش داد که همه حاجیان حیوان‌اند. عزیز من! تو مکّه می‌روی، با آن ایده‌ات به آن‌جا می‌روی، به‌ وجود امام‌ زمان! حاج‌ شیخ‌ عباس می‌گفت: کسی هست که هفت‌ رنگ است. تو با صفاتت در آیینه امیرالمؤمنین علی {{علیه}} آن‌جا پیدا هستی. چرا؟ مراعات نکردی و با امر نرفتی.
  
وقتی به امید خدا در طیاره می‌نشینید، همین‌طور که دارید در طیاره پرواز می‌کنید، از خدا بخواهید که خدایا! ما الآن با وسیله داریم پرواز می‌کنیم و در خانه‌ات می‌آییم. خدایا! زمانی شود که روح ما در بهشت، در ماوراء پرواز کند، در آن‌جا روح ما با امر تو در «ملکوت‌أعلی» پرواز کند. حالا که در طیاره نشستی، این‌جور با خدا نجوا کن! از خدا بخواه: خدایا! روح ما که پرواز کرد، در جنّت بیاید، در بهشت بیاید، در فردوس بیاید، در آن‌جا که امر توست، بیاید.
+
وقتی به امید خدا در طیّاره می‌نشینید، همین‌طور که دارید در طیّاره پرواز می‌کنید، از خدا بخواهید که خدایا! ما الآن با وسیله داریم پرواز می‌کنیم و در خانه‌ات می‌آییم. خدایا! زمانی شود که روح ما در بهشت، در ماوراء پرواز کند، در آن‌جا روح ما با امر تو در {{متمایز|«ملکوت‌ أعلی»}} پرواز کند. حالا که در طیّاره نشستی، این‌جور با خدا نجوا کن! از خدا بخواه: خدایا! روح ما که پرواز کرد، در جنّت بیاید، در بهشت بیاید، در فردوس بیاید، در آن‌جا که امر توست، بیاید.
  
حالا می‌خواهم به رفقا بگویم که میقات‌گاه یعنی‌چه؟ آن‌جا مُحرم می‌شوی یعنی‌چه؟ در مسجد شجره یا مسجد جُحفه می‌آیی، آن‌جا نماز می‌خوانی و می‌گویی: «الله‌أکبر»؛ یعنی دنیا را پشت سرم انداختم، آن‌جا می‌خواهی مُحرم شوی. حرف من سر این‌است: شما باید تجدید کنی؛ یعنی از این عالم تجدید کنی؛ این لباست را که می‌کَنی، می‌گویی ای‌خدا! من تا حتّی لباسم را کَندم و این‌جا انداختم و مُحرم شدم، ای‌خدا! آمدم که لقای تو را لبّیک بگویم. آن‌جا میعادگاه و قرارگاه است، داری بیعت می‌کنی، حضرت‌سجّاد {{علیه}} یادت داده، همین‌طور می‌خواهد لبّیک بگوید؛ اما نمی‌گوید. گفتند: آقا! دارد وقت می‌گذرد، چرا لبّیک نمی‌گویی؟! امام فرمود: می‌ترسم لبّیک بگویم و خدا بگوید لا لبّیک! دارد به تو می‌گوید که یک‌کاری کن که بتوانی لبّیک بگویی. با جنایت که نمی‌شود لبّیک گفت! با فکر و خیال که نمی‌شود لبّیک گفت! تمام این‌ها را باید کنار بگذاری و بگویی لبّیک! من آمدم! «فَاخلع نَعلیک» باید هر محبّتی هست، دور بریزی! کجا می‌خواهی بروی؟ می‌خواهی در وادی نور بروی. تو بی‌دعوت این‌جا آمدی، باید با دعوت بِروی. دعوت چیست؟ امر داشته‌باشی، امر را اطاعت کرده‌باشی، خدا از تو اطاعت می‌خواهد نه هیکل تو را. حالا چه‌کار کردی؟ گفتی دنیا را آن‌جا انداختم؛ تا حتّی لباسم را انداختم و آن‌جا مُحرم شدم. هستی‌ام را این‌جا انداختم، آخر مُحرم چیزی دیگر ندارد، نه پول دارد و نه حَربه‌ای، هیچی ندارد، حاجی! آن‌جا که می‌آیی، ادبت می‌کند! آیا فهمیدیم ادب چیست؟! حالا مُحرم شدی و می‌گویی لبّیک! لبّیک! ای‌خدا! من دعوت تو را لبّیک گفتم، تو مرا دعوت کردی. {{ارجاع|[[حج ابراهیمی]] 78 و [[تذکر حج 82]]}}
+
حالا می‌خواهم به رفقا بگویم که میقات‌گاه یعنی‌ چه؟ آن‌جا مُحرم می‌شوی یعنی‌ چه؟ در مسجد شجره یا مسجد جُحفه می‌آیی، آن‌جا نماز می‌خوانی و می‌گویی: {{متمایز|«الله‌أکبر»}}؛ یعنی دنیا را پشت سرم انداختم، آن‌جا می‌خواهی مُحرم شوی. حرف من سر این‌ است: شما باید تجدید کنی؛ یعنی از این عالم تجدید کنی؛ این لباست را که می‌کَنی، می‌گویی ای‌خدا! من تا حتّی لباسم را کَندم و این‌جا انداختم و مُحرم شدم، ای‌ خدا! آمدم که لقای تو را لبّیک بگویم. آن‌جا میعادگاه و قرارگاه است، داری بیعت می‌کنی، حضرت‌ سجّاد {{علیه}} یادت داده، همین‌طور می‌خواهد لبّیک بگوید؛ اما نمی‌گوید. گفتند: آقا! دارد وقت می‌گذرد، چرا لبّیک نمی‌گویی؟! امام فرمود: می‌ترسم لبّیک بگویم و خدا بگوید لا لبّیک! دارد به تو می‌گوید که یک‌ کاری کن که بتوانی لبّیک بگویی. با جنایت که نمی‌شود لبّیک گفت! با فکر و خیال که نمی‌شود لبّیک گفت! تمام این‌ها را باید کنار بگذاری و بگویی لبّیک! من آمدم! {{آیه|فَاخلع نَعلیک|سوره=۲۰|آیه=۱۲}} باید هر محبّتی هست، دور بریزی! کجا می‌خواهی بروی؟ می‌خواهی در وادی نور بروی. تو بی‌دعوت این‌جا آمدی، باید با دعوت بِروی. دعوت چیست؟ امر داشته‌ باشی، امر را اطاعت کرده‌ باشی، خدا از تو اطاعت می‌خواهد نه هیکل تو را. حالا چه‌ کار کردی؟ گفتی دنیا را آن‌جا انداختم؛ تا حتّی لباسم را انداختم و آن‌جا مُحرم شدم. هستی‌ام را این‌جا انداختم، آخر مُحرم چیزی دیگر ندارد، نه پول دارد و نه حَربه‌ای، هیچی ندارد، حاجی! آن‌جا که می‌آیی، ادبت می‌کند! آیا فهمیدیم ادب چیست؟! حالا مُحرم شدی و می‌گویی لبّیک! لبّیک! ای‌ خدا! من دعوت تو را لبّیک گفتم، تو مرا دعوت کردی. {{ارجاع|[[حج ابراهیمی]] 78 و [[تذکر حج 82]]}}
  
 
[[فرمایشات منتخب|فهرست فرمایشات منتخب]]
 
[[فرمایشات منتخب|فهرست فرمایشات منتخب]]

نسخهٔ ‏۹ ژوئن ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۱۴

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة‌ الله و برکاته

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً أحد است. حضرت‌ زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته‌ باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.

گفتار متقی[۱]

عزیز من! شما الآن می‌خواهی به مکّه بروی، سنگ که آدم را بهشتی نمی‌کند. این‌قدر حَجّاج به مکّه رفت که به او حَجّاج گفتند. شما الآن که می‌خواهی به مکّه بروی، «شرطاً و شروطها»، اوّل باید ولایت داشته‌ باشی. بعد پولت درست باشد، معامله ربوی نکرده‌ باشی، نزول نکرده‌ باشی، خون مردم را جمع نکرده‌ باشی و به مکّه بروی. خمس و سهم امامت را بدهی. بفهمی خمس و سهم امامت را به چه‌ کسی بدهی؟ امروز، زمان یک‌ جوری شده. چرا زمان این‌قدر بد شده‌ است؟ قاطی شدیم. عزیز من! اگر لباس احرامت اشکال داشته‌ باشد، با آن طواف‌ نساء کنی، کارَت مشکل می‌شود. حالا همه شرایط که درست شد، وقتی می‌خواهی به مکّه بروی، یک کسی‌که یک‌ خُرده با تو کدورت دارد، غرورت را بشکن و از او حلالیّت بطلب! یک قوم و خویش داری که یک‌ خُرده دستش تنگ است، یک تلفن به او بزن! بنده‌ خدا انتظار دارد، او مؤمن است و دعایش مستجاب است، حالا قدری تهی‌دست شده‌است.

چرا خدا حکم گذاشته و گفته باید شخص دارا به مکّه بیاید؟ فقیر را نگفته بیاید؟ الآن شما دارا شدی، ماشین داری، زندگی داری، قدری سرکش شدی، خدا می‌خواهد به تو عنایت کند، می‌گوید مکّه بیا تا من قیامت را نشانت بِدهم. چرا می‌گوید مطابق کوه ابوقبیس طلا بدهی، به ثواب حجّ نمی‌رسی، سفر اوّل را باید بروی؟ شخصی خدمت پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمد و گفت: هفتاد شتر می‌دهم، قربانی می‌کنم؛ اما به سفر حجّ نروم. گفت: این کوه ابوقبیس را بدهی، جای حجّ را نمی‌گیرد. چرا؟ چون حاجی باید آن‌جا تجدید ولایت کند. مگر تجدید ولایت مطابق کوه ابوقبیس که طلا باشد، هست؟! مگر ممکن‌ است آن ولایتی که تجدید کردی، دور زایشگاه علی (علیه‌السلام) گشتی، با حبّ علی (علیه‌السلام) گشتی، با امر قرآن و توحید گشتی؛ مطابق کوه ابوقبیس که طلا باشد، هست؟! این کوه که چیزی نیست؛ پس مکّه‌ای که این‌جوری است، باید با امر باشد و عدالت داشته‌ باشی؛ نه این‌که از مکّه برگردی و همان باشی؛ فرق نکرده‌ باشی. باید تمام محبّتِ غیر خدا را دور بریزی و به ایران بیایی. آیا همین‌جور هستیم یا نه؟! آن‌جا باید کسب ولایت کنی. باید وقتی‌که برگشتی، به‌قول فرمایش حاج‌ شیخ‌ عباس، می‌گفت: اگر حاجی فرق نکند، اصلاً عبادتش درست نیست. چرا؟ آن‌جا باید عظمت ولایت را بفهمی.

حاج‌ آقا! تو باید پرچم امر داشته‌ باشی؛ یعنی امر آن‌ها را اطاعت کنی و آن‌جا بِروی. به زیر دستانت کمک کرده‌ باشی، یقین به حرف ائمه (علیهم‌السلام) داشته‌ باشی، مگر نمی‌گوید که یک حاجت برادر مؤمن، هفتاد حجّ و هفتاد عمره ثواب دارد؟! آخر تو حاجت یک‌ نفر را هم بر آورده نکردی! پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: در آخرالزّمان مردم از برای سیاحت یا از برای تماشا یا از برای اسم و رسم، حجّ می‌کنند. حقیقتش را ببینید که همین هست یا نه؟! حالا با تمام این توجّه، ببین چه می‌گویم؟ هیکل من که ارزش ندارد، باید امر درونش باشد، با امر بِروی، امر تو را حمل و نقل کند نه شهوتت، نه خیالت، نه هوست، نه این چیزهای باطل، تو را حمل و نقل کند. امر تو را حمل کند، امرِ وجود مبارک امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه)، امرِ وجود زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام). این‌ها زنده‌اند، امرشان هم زنده‌ است. این‌جور نبودیم که این‌جوری شدیم. یک‌ نفر به امام‌ سجاد (علیه‌السلام) در سفر حجّ می‌گوید که حاجی خیلی آمده! امام می‌گوید: نفر خیلی آمده، امام نشانش داد که همه حاجیان حیوان‌اند. عزیز من! تو مکّه می‌روی، با آن ایده‌ات به آن‌جا می‌روی، به‌ وجود امام‌ زمان! حاج‌ شیخ‌ عباس می‌گفت: کسی هست که هفت‌ رنگ است. تو با صفاتت در آیینه امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) آن‌جا پیدا هستی. چرا؟ مراعات نکردی و با امر نرفتی.

وقتی به امید خدا در طیّاره می‌نشینید، همین‌طور که دارید در طیّاره پرواز می‌کنید، از خدا بخواهید که خدایا! ما الآن با وسیله داریم پرواز می‌کنیم و در خانه‌ات می‌آییم. خدایا! زمانی شود که روح ما در بهشت، در ماوراء پرواز کند، در آن‌جا روح ما با امر تو در «ملکوت‌ أعلی» پرواز کند. حالا که در طیّاره نشستی، این‌جور با خدا نجوا کن! از خدا بخواه: خدایا! روح ما که پرواز کرد، در جنّت بیاید، در بهشت بیاید، در فردوس بیاید، در آن‌جا که امر توست، بیاید.

حالا می‌خواهم به رفقا بگویم که میقات‌گاه یعنی‌ چه؟ آن‌جا مُحرم می‌شوی یعنی‌ چه؟ در مسجد شجره یا مسجد جُحفه می‌آیی، آن‌جا نماز می‌خوانی و می‌گویی: «الله‌أکبر»؛ یعنی دنیا را پشت سرم انداختم، آن‌جا می‌خواهی مُحرم شوی. حرف من سر این‌ است: شما باید تجدید کنی؛ یعنی از این عالم تجدید کنی؛ این لباست را که می‌کَنی، می‌گویی ای‌خدا! من تا حتّی لباسم را کَندم و این‌جا انداختم و مُحرم شدم، ای‌ خدا! آمدم که لقای تو را لبّیک بگویم. آن‌جا میعادگاه و قرارگاه است، داری بیعت می‌کنی، حضرت‌ سجّاد (علیه‌السلام) یادت داده، همین‌طور می‌خواهد لبّیک بگوید؛ اما نمی‌گوید. گفتند: آقا! دارد وقت می‌گذرد، چرا لبّیک نمی‌گویی؟! امام فرمود: می‌ترسم لبّیک بگویم و خدا بگوید لا لبّیک! دارد به تو می‌گوید که یک‌ کاری کن که بتوانی لبّیک بگویی. با جنایت که نمی‌شود لبّیک گفت! با فکر و خیال که نمی‌شود لبّیک گفت! تمام این‌ها را باید کنار بگذاری و بگویی لبّیک! من آمدم! «فَاخلع نَعلیک»[۲] باید هر محبّتی هست، دور بریزی! کجا می‌خواهی بروی؟ می‌خواهی در وادی نور بروی. تو بی‌دعوت این‌جا آمدی، باید با دعوت بِروی. دعوت چیست؟ امر داشته‌ باشی، امر را اطاعت کرده‌ باشی، خدا از تو اطاعت می‌خواهد نه هیکل تو را. حالا چه‌ کار کردی؟ گفتی دنیا را آن‌جا انداختم؛ تا حتّی لباسم را انداختم و آن‌جا مُحرم شدم. هستی‌ام را این‌جا انداختم، آخر مُحرم چیزی دیگر ندارد، نه پول دارد و نه حَربه‌ای، هیچی ندارد، حاجی! آن‌جا که می‌آیی، ادبت می‌کند! آیا فهمیدیم ادب چیست؟! حالا مُحرم شدی و می‌گویی لبّیک! لبّیک! ای‌ خدا! من دعوت تو را لبّیک گفتم، تو مرا دعوت کردی. [۳]

فهرست فرمایشات منتخب

یا علی
  1. حج ابراهیمی 78 (دقیقه 7 و 9) و تذکر حج 82 (دقیقه 39)
  2. (سوره طه، آیه ۱۲)
  3. حج ابراهیمی 78 و تذکر حج 82
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه