بیتوته و نجوا با ولایت: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
 
(۶ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۷۸۶: سطر ۷۸۶:
 
خدایا! اگر ما تقصیری درباره رفقا داریم، تو عفو بفرما! {{ارجاع|مشهد 84، حضرت زهرا}}
 
خدایا! اگر ما تقصیری درباره رفقا داریم، تو عفو بفرما! {{ارجاع|مشهد 84، حضرت زهرا}}
  
<section begin="گفتار متقی" />
 
 
==نجوا روح را تجلّی می‌دهد{{ارجاع|هدایت و اصحاب یمین ۷۷ (دقیقه ۳۰) و اربعین ۷۸ (دقیقه ۱۹) و زمزمه با امام‌زمان ۸۱ (دقیقه ۶۰)}}==
 
==نجوا روح را تجلّی می‌دهد{{ارجاع|هدایت و اصحاب یمین ۷۷ (دقیقه ۳۰) و اربعین ۷۸ (دقیقه ۱۹) و زمزمه با امام‌زمان ۸۱ (دقیقه ۶۰)}}==
 
{{صوت منتخب|najva-24}}
 
{{صوت منتخب|najva-24}}
سطر ۸۲۵: سطر ۸۲۴:
  
 
رفقا! اگر ولایتتان کامل باشد، والله، ولایت تمام گناهان را خنثی می‌کند؛ چون‌که آن محبّت افضل است. {{ارجاع|زمزمه با امام‌زمان 81}}
 
رفقا! اگر ولایتتان کامل باشد، والله، ولایت تمام گناهان را خنثی می‌کند؛ چون‌که آن محبّت افضل است. {{ارجاع|زمزمه با امام‌زمان 81}}
 +
 +
==پایبند نبودن و فقط به خدا و ائمّه توجّه‌داشتن{{ارجاع|اطاعت امر،موجب اشرفیّت انسان است ۸۰ (دقیقه ۱ و ۲ و ۴۴ و ۴۵ و ۴۸ و ۵۴ و ۵۶) و در محضر خدا، در امر ولایت (حبل‌المتین) ۸۱ (دقیقه ۵۷)}}==
 +
{{صوت منتخب|najva-25}}
 +
 +
{{درباره متقی|من یک‌وقت، رفقا! به شما گفتم: یک چیزی رسید که شما این سلام به امام‌حسین {{علیه}} را بده! چقدر خوب است که آن‌ها به ما بگویند یک کاری بکن! خدا می‌داند من هر وقت بگویم، چقدر کیف می‌کنم که آقا فرمود این را بگو! کاش ما یک‌جوری بودیم که همه‌مان یک‌جوری بود، آن‌ها به ما می‌گفتند بگو! حرف‌های خودمان را نمی‌زدیم.}}
 +
 +
شما اگر یک‌قدری توجّه داشته‌باشی، بخواهی خودت را افشاء نکنی، بخواهی حرفت را افشاء نکنی، بخواهی نظرت را افشاء نکنی، بخواهی خیالت را افشاء نکنی، ساکت! بخواهی خیالت را افشاء نکنی، بخواهی هدفت را افشاء نکنی، بخواهی رفیقت را نبینی، بخواهی احسنت به تو نگویند، بخواهی دکّان باز نکنی، بخواهی که آن آقا یک‌جور نشود که پول به تو بدهد، بخواهی آن که صحبت می‌کنی، عزّتت نکند، بخواهی آن احترامت نکند، یک‌جوری باشی که فقط توجّهت به خدا باشد، والله، به تو می‌گویند.
 +
 +
چرا به یک بچّه می‌گوید حرف بزن؟ چرا به تو نمی‌گوید حرف بزن؟ توجّه کنید! چرا به یک بچّه می‌گوید حرف بزن؟ آخر منِ هفتاد و نمی‌دانم پنج، شش ساله، از یک بچّه کمتر هستم؟ پایبندم، بچّه پایبند نیست! قربانتان بروم! بچّه پایبند نیست، می‌گوید صحبت کن! چیز یادش می‌دهد. چرا یاد ما نمی‌دهد؟ چرا ما این‌قدر فکر نداریم؟ چرا منتظر نیستیم یادمان بدهند؟ توجّه کنید!
 +
 +
عزیزان من! قربانتان بروم! فدایتان بشوم! ببین چقدر قشنگ است! یک بچّه را چرا یادش می‌دهد؟! بچّه احتیاج دارد؛ یعنی توجّه ندارد به جایی، فقط توجّهش به خداست، توجّهش به ائمّه ‌طاهرین {{علیهم}} است، کلام یادش می‌دهد. چقدر یادت ‌داده! قربانت بروم، عزیزان من! فدایتان بشوم! چرا یاد من نمی‌دهد؟ من پایبندم.
 +
 +
شما خیال نکنید یک سلام به آقا امام‌حسین {{علیه}} می‌گوید بگو! یک‌وقت چیز دیگر هم به تو می‌گوید بگو! چیز دیگر هم به تو می‌گوید نگو! راهنمایت می‌شود؛ امّا بگویی من بلد نیستم، این بلد نبودن خیلی مشکل است! من بلد نیستم راه را. باباجان! انصافاً وجداناً، یک نفر الآن سرِ این خیابان، بگوید: من خانه فلانی را بلد نیستم، شما راهنمایی‌اش می‌کنی یا نمی‌کنی؟ هان؟ یادش می‌دهی یا نمی‌دهی؟ ماشین داشته‌باشی سوارش می‌کنی؛ یا راه را یادش می‌دهی؛ یا می‌آیی می‌ایستی نشانی به او می‌دهی، آیا خدا و امام‌زمان {{عج}} به‌قدر آن نیست ما را یادمان بدهد؟ امّا بگو بلد نیستم، بگو من نمی‌دانم، بگو من صغیرم، کبیر نیستم، آقا! کبیرم کن! ببین یادت می‌دهد یا نمی‌دهد؟
 +
 +
اگر شما یک‌قدری خُرد بشوید؛ یعنی بروید تنها بنشینید، یک‌قدری فکر کنید! یک‌قدری تفکّر داشته‌باشید توی این حرف‌ها، ببینید من می‌گویم چه؟ آیا ببین ما از یک نباتات کمتر هستیم یا نیستیم؟ آیا از یک اشیاء ما کمتر هستیم یا نه؟ آن به امر است، تو کجا به امر خدا هستی؟ کجا به امر پیغمبر {{صلی}} هستی؟ چرا این‌قدر حرف می‌زنی؟ چرا این‌قدر یک‌ساعت حرف می‌زنی؟ پی ببر به این حرف‌ها!
 +
 +
آقاجان! بیایید قربا‌نتان بروم، تمام این اشیاء در اختیارتان است، تو هم بیا خودت را بگذار در اختیار امام‌زمان {{عج}}! تو هم بیا خودت را بگذار در اختیار خدا! من یک مثال بزنم که خودم بفهمم.
 +
 +
شما اگر یک بچّه داری، کوچک است؛ الآن ببین چقدر متوجّه بچّه‌اش می‌شود، از پلّه نیفتد، از آن‌جا نرود، درست بنشیند، نمی‌دانم نَچاد [سرما نخورد]، عرض می‌شود لباس به آن می‌پوشاند، نوازشش می‌کند، غذا بخورد. واللهِ، حرفی ندارد خودش نخورد، آن بخورد. لقمه توی دهانش است، برمی‌دارد می‌آید. چقدر این بچّه را توجّه می‌کنی، تو هم بگو من بچّه هستم، تو هم بگو من صغیرم، تو هم بگو من یتیمم، تو هم بگو من نمی‌فهمم، ببین خدا چه‌جور دستت را می‌گیرد؟ ببین خدا کجا می‌رساند تو را؟
 +
 +
هر جوری بخواهی خدا درست کنی، بُت درست کردی، هر جوری بخواهی از خدا حرف بزنی، والله، بُت درست کردی. یک چیزی خودت توی ذهن خودت، خدا درست می‌کنی. خدا یک‌جوری است که فکر بشر نمی‌تواند آن را بکشد که بگوید چیست؟ فقط همین، ما این‌قدر بدانیم این امیرالمؤمنین {{علیه}} با همه این‌ها، هر چه دارد از خدا دارد، حضرت زهرا {{علیها}} هر چه دارد از خدا دارد، امام‌زمان {{عج}} هر چه دارد از خدا دارد. آن خداشناسی می‌شود، این هم ولیّ‌شناسی.
 +
 +
عزیزان من! فدایتان بشوم، قربا‌نتان بروم، ببین اگر بخواهید به این درجه برسید، می‌دانید باید چه کار کنید؟ فکرتان را بگذارید کنار! خیالتان را بگذارید کنار! قرآن را می‌خوانی، نمی‌گویم نخوان! ببین توجّه کن! تمام عبادت‌ها را بگذارید کنار! همه این‌ها را بگذارید کنار، از خودیّت خودت را خارج کن! از منیّت خودت را خارج کن! خودی بشو! آن‌وقت فکر می‌کنی ببین چقدر قشنگ است! ببین چقدر قشنگ می‌شود! تا آن‌جوری هستی، این‌ها را توجّه نداری.
 +
 +
این‌که دعای ما مستجاب نمی‌شود، یک‌قدری خودمان را می‌آوریم توی کار. یک‌قدری خودت را می‌آوری توی کار، برو بی‌خود شو! اگر تو بلند شدی، خدا را به زهرای عزیز {{علیها}} قسم دادی، جدّاً بدانی کاره آن‌است، متوجّهی؟ آن‌وقت ببین می‌شود یا نه؟
 +
 +
این علی‌آقای ما، همسر و پدر و مادر همسرش در بمباران از دنیا رفتند. حرم حضرت معصومه رفتم، داد کشیدم؛ گفتم: والله، اگر این‌ها توی خانه من بودند، دفاع می‌کردم. چرا دفاع نمی‌کنی؟ چرا جلوی این بمباران را نمی‌گیری؟ چرا نمی‌گیری؟ یک‌قدری از این حرف‌ها زدیم و آمدیم. وقتی از درِ صحن بیرون آمدم، دیدم انگار کن که فرح دارم، یک عدّه‌ای بودند با من رفیق بودند،  خانم‌هایشان را برده‌بودند چهار فرسخی، آن‌ها می‌گفتند اگر حاج‌حسین بگوید ما می‌آییم، تا نگوید نمی‌آییم. توجّه فرمودید؟! گفتم: بروید به خانم‌هایتان بگویید بیایند. والله، دیگر بمباران نشد. کار دست این‌هاست، چرا این‌ها را کاره نمی‌دانید؟ اصلاً کار دست حجّت خداست، کار دست حضرت معصومه {{علیها}} است؛ والله، بالله، دیگر بمباران نشد. چرا نمی‌روید درِ خانه این‌ها؟ کار دست این‌هاست؛ امّا چه کنی؟ تو خودت یک چیزت می‌شود، از خود بیا بیرون تا خود شوی. تا خودی، خود نیستی؛ از خود بیا بیرون! آن‌ها را خود حساب کن! {{ارجاع|اطاعت امر موجب اشرفیّت انسان است 80}}
 +
 +
آدم وقتی‌که ترک‌اولی کرد، لباس‌هایش ریخت. باید مثل آدمی که ترک‌اولی کرد، لباس نداشت؛ شما هم خیال کنید تا حالا لباس نداشتید، حالا لباس می‌خواهید؛ هر که نوار من را می‌شنود، بیاید از این کارها توبه کند! یک لباس ولایت بپوشد؛ نه لباس من! نه لباس عبادت! نه لباس خودخواهی! نه لباس مشرکی! نه لباس نزول! نه لباس تعدّی! نه لباس من! این‌ها را، همه را بکَند بیاید، یک لباس ولایت بپوشد. {{روایت|«یا لطیف! إرحم عبدک الضّعیف»}} ما در مقابل ولایت، باید عزیزان من! ضعیف باشیم، بیچاره باشیم، صغیر باشیم؛ آن‌وقت ببین چه‌جور کبیرت می‌کند؟
 +
 +
رفقای‌ عزیز! باید شما بگویید: ما مثل آدم هستیم، اصلاً ترک‌اولی کردیم، لباس نداریم. خدایا! لباس به ما بده! حالا که آدم ترک‌اولایش قبول شد، خدا لباس به او داد. این صدها معنی دارد، تو وقتی‌که گناه کردی، عزیز من! لباس تقوایت می‌ریزد! {{ارجاع|آگاهی، صلوات، تسلیم‌بودن 79}}
 +
 +
در تمام این خلقت کسی نامی نبوده به غیر از امام‌حسین {{علیه}}، من نمی‌خواهم نستجیر بالله جسارت به انبیاء یا ائمّه {{علیهم}} بکنم؛ پیغمبر {{صلی}} آمده خانه حضرت زهرا {{علیها}}، همین‌طور سفارش حسین {{علیه}} را می‌کند، حضرت زهرا {{علیها}} فرمود: پدرجان! حسن {{علیه}} هم هست! گفت: فاطمه‌جان! مگر نمی‌دانی در تمام عالم خدا سفارش حسین {{علیه}} را کرده؟! مگر آدم ترک‌‎اولی نکرد؟ چندین سال گریه کرد، گفت: خدایا! من بد کردم، مرا ببخش! گفت: آدم! از خجالت سرت را زیر انداختی! سرت را بلند کن! نگاه به آسمان کن! {{توضیح|هنوز کسی نیامده توی دنیا!}} مرا به این‌ها قسم بده! گفت: چه کسانی هستند؟ گفت: محمّد {{صلی}} است، علی و فاطمه، حسن و حسین {{علیهم}}، تا اسم امام‌حسین {{علیه}} آمد، آدم گفت: خدا! دلم شکست، گفت: یا آدم! این حسین {{علیه}} است، در صحرای کربلا او را می‌کشند، چه کسی می‌کشد؟ امّت! شما چه کسی را یاری می‌کنید؟ عمر را؟ خدا می‌داند؛ یک شتر بود، بچّه‌اش افتاده‌بود توی چاه، هی گریه می‌کرد بالای چاه، بالأخره از بین رفت، دیدند جگرش سوراخ سوراخ است! به حضرت عباس، جگر من هم سوراخ است که نمی‌توانم‌ حرفم را به شماها بزنم؛ اما شماها به بی‌راهه می‌روید! حالا گفت: مرا به حسین {{علیه}} ببخش! خدا او را بخشید. {{ارجاع|عاشورای ۹۶}}
 +
 +
خدایا! ما را بیامرز!
 +
 +
خدایا! ما را از خواب غفلت بیدار کن!
 +
 +
خدایا! به‌حقّ آقا امام‌زمان، دست ما به آن ریسمان حبل‌المتین باشد!
 +
 +
خدایا! تمام این رفقای ما را تأیید کن!
 +
 +
خدایا! قلب مبارک‌شان را پُر از نور کن!
 +
 +
خدایا قلب مبارک‌شان را ساکت کن! صامت کن! تجلّی داشته‌باشند؛ نه تزلزل. {{ارجاع|در محضر خدا، در امر ولایت (حبل‌المتین) ۸۱}}
 +
 +
<section begin="گفتار متقی" />
 +
==خود را درباره ولایت زمین بزنید و با ولایت ارتباط داشته‌باشید{{ارجاع|مبنای اصول دین ۸۰ (دقیقه ۳) و رمضان ۸۵؛ ارتباط با ولایت (دقیقه ۳۰) و مشهد ۸۷؛ مغناطیس ولایت (دقیقه ۳۵)}}==
 +
{{صوت منتخب|najva-26}}
 +
 +
محتاج باش درباره خدا و ولایت! در برابر خلق غنیّ باش! امام‌صادق {{علیه}} می‌فرماید: دوستان ما امر به کفّ ندارند، دست‌شان را جلوی خلق دراز نمی‌کنند. اگر دستش را جلوی کسی دراز کرد، می‌زند او را کنار، می‌گوید این شیعه ما و دوست ما نیست. چرا؟ باید شما غنیّ باشی در مقابل خلق؛ اما در مقابل ولایت صغیر باشی؛ {{روایت|«یا لطیف! إرحم عبدک الضّعیف، الذّلیل»}}؛ آن‌وقت دستت را می‌گیرد. من یک مثالی بزنم واسه شما، رفقای عزیز!  انصافاً در مقابل ولایت، خدا یک قطره‌ای به ما داده‌است. اگر کسی بخورد زمین، آیا دستش را می‌گیرید و بلندش میکنید؟ {{درباره متقی|من یک‌وقت، چهل‌سال پیش داشتم در خیابان صفائیّه می‌رفتم، یک‌زنی داشت لباس می‌شُست، یک‌دفعه افتاد توی جوی آب. اگر بدانید من چقدر گریه کردم! فوراً یاد حضرت‌زینب {{علیها}} افتادم. رفتم در آن وادی. چرا؟ این زن افتاد زمین، خورد زمین.}}
 +
 +
بی‌روایت نگویم. یکی آمد خدمت امام‌صادق {{علیه}}، گفت: یابن‌رسول‌الله! یک‌زنی خورد زمین، گفت: خدا لعنت کند دشمنت را! زهراجان! او را با شلّاق زدند و بردند به‌قول ما شُرطه‌خانه [زندان]. گفت: بلند شو! برویم مسجد، دعا کنیم، خدا این زن را نجات دهد. فوراً تا دعا کرد، خدا این زن را نجات داد. کجا می‌رویم؟ کجا رفتند؟
 +
 +
حالا حرف من سر این‌است: من باید یک‌حرفی را الگو کنم، تا مقصد و حرف خودم را بزنم. چرا من گریه کردم؟ این زن زمین خورد. اگر تو خودت را، عزیز من! درباره ولایت بزنی زمین، درباره خدا بزنی زمین، آیا خدا دستت را می‌گیرد یا نه؟ آیا علی {{علیه}} دست تو را می‌گیرد یا نه؟ تو زمین نمی‌خوری! من «من» دارم. یک‌چیزهایی به خودمان می‌بندیم.
 +
 +
رفقای ‌عزیز! بیایید حرف مرا بشنوید! دوباره تکرار می‌کنم: زمین‌خورده خلق نشوید! نفروشید خودتان را! خیلی پشیمان می‌شوید. عزیز من! تو به‌طوری هستی که توهین به تو مثل این‌است که خانه‌خدا را خراب کردی، آجرهایش را ریختی آن‌جا و شکستی. تو یک‌چنین شخصیّتی هستی. شخصیّت خودت را حفظ کن! {{ارجاع|مبنای اصول دین 80}}
 +
 +
بیایید ارتبا‌طتان را با امیرالمؤمنین {{علیه}} محکم کنید! ارتباطتان را با امام‌زمان {{عج}} محکم کنید! مبادا ما فردای ‌قیامت پیش درخت‌ها، پیش کوه‌ها، پیش حیوان‌ها، پیش گرگ‌ها، پیش سگ‌ها شرمنده باشیم؛ این‌ها امر را اطاعت می‌کنند. اگر بدانید سگ چه ذکری می‌گوید؟ اگر بدانید خروس چه ذکری می‌گوید؟ تمام این‌ها در ارتباطند.  تمام این‌ها ارتباط را مراعات می‌کنند، فقط بشر نمی‌کند.
 +
 +
بترسید از روزی که این‌قدر شرمنده باشیم! این‌قدر سربلند نباش! این‌قدر سرکش نباش در گناه! خدا پدرت را درمی‌آورد. {{روایت|«حرامُ‌ها عقاب، حلالُ‌ها حساب»}} این چیست که می‌گوید؟ {{آیه|فمن یعمل مثقال ذرّةٍ خیراً یَره و من یعمل مثقال ذرّةٍ شرّاً یَره|سوره=99|آیه=7}}.
 +
 +
إن‌شاءالله، امیدوارم ارتبا‌طتان را با ائمه {{علیهم}} زیاد کنید! اصل ارتباط است. اگر شما ارتباط داشته‌باشید، دست‌تان به آن ریسمان حبل‌المتین است. همین‌جور که دستت است، همین‌جور هم إن‌شاءالله امید خدا با همین از دنیا می‌رویم؛ آن‌وقت ما وصل به آن‌هاییم، وقتی وصل به او شدی، آتش تو را کارَت ندارد، اصلاً آتش چیست؟! {{ارجاع|رمضان ۸۵، ارتباط با ولایت}}
 +
 +
اگر به آن ریسمان حبل‌المتین دست زدی، آن‌وقت ارادة‌الله می‌شوی. حالا من یک مثال بزنم، من با مثال و این حرف‌ها می‌خواهم یقین شما را بالا ببرم. {{درباره متقی|من یک‌‌دفعه آمدم دیدم که این صحن و سرای حضرت ‌معصومه {{علیها}} رفته وسط این آسمان ایستاده‌است، همه صحن و سرا، تاحتّی کفشداری و این‌ها؛ نه که حالا گنبد و این‌چیزها، همه؛ تمام مردم قم ریخته‌اند بیرون، آن‌وقت زنجیرهایی از آن‌جا به‌قول ما سرازیر است، مثلاً ببین انگشت‌ها چه‌جور است، همین‌جور کوتاه و بلند بود، هر کسی‌که یک‌دانه از این زنجیرها دست می‌گرفت، زنجیر روح داشت، فوراً می‌آوردش این‌جا. تمام این‌ مردم قم آمده‌‌بودند. حالا نه قم، شاید جاهای دیگر هم بودند.
 +
 +
من تا چشمم کار می‌کرد مردم همچین کرده‌بودند. یکی که اوّل تعجب کرده‌بودند که مثلاً این صحن و سرا تا آن‌جا رفته‌است، متوجّه هستی؟ ما آمدیم دم آن در، دم آن‌جا که من یک‌وقت می‌ایستم و یک ‌چیزی می‌خوانم، من بی‌خود نمی‌روم آن‌جا، آن گَل و گوشه، فهمیدی؟ من هنوز هم به شما نگفته‌ام، گفتم: خدایا! نمی‌خواهم به تو بگویم؛ اما خودت می‌دانی، من چند دفعه آبروی خودم را به‌خاطر مردم ریختم، آبروی کسی را نریختم، بیا جلوی مردم آبروی ما را نریز!
 +
 +
به حضرت ‌عباس، یک زنجیر آمد پایین، نه این‌که من دستم را به آن بگیرم، بردم زیر پایم گذاشتم، همچین این‌جایش را گرفتم، فوراً رفتم آن‌جا.}} این ریسمان حبل‌المتین، ضبط می‌کند تو را، به مقصد می‌رساند تو را، آن‌جا که بخواهی بروی، می‌برد تو را؛ اما تو دستت پیش پیچ آن یاروست، آن دستی که پیش آن پیچ است، شده‌است پیچ. {{ارجاع|مشهد 87؛ مغناطیس ولایت}}
 +
 +
خدایا! عاقبت تمام دوستان امیرالمؤمنین {{علیه}} را به‌خیر کن!
 +
 +
خدایا! شرّ شیاطین انس و جنّ را از سرشان کم کن!
 +
 +
خدایا! دوستان امیرالمؤمنین {{علیه}} را در پناه امام‌زمان {{عج}} حفظ‌ کن!
 +
 +
خدایا! ما هماهنگ باشیم با آن‌ها.
 +
 +
خدایا! هم‌عقیده باشیم با آن‌ها.
 +
 +
خدایا! به‌حقّ کرامت پیغمبر، کرامت علی امیرالمؤمنین، ما خدمت به آن‌ها بکنیم.
 +
 +
خدایا! اگر ما را خدمت‌گزار امیرالمؤمنین {{علیه}} قرار نمی‌دهی، خدمت‌گزار دوستان‌ علی {{علیه}} قرار بده! {{ارجاع|عید مبعث 83}}
  
 
{{یا علی}}
 
{{یا علی}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۱ دسامبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۰:۳۳

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً أحد است. حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته‌باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.

محتویات

نجوا و اتّصال بودن به ولایت[۱]

بیتوته؛ یعنی یک فرصت داشته ‌باشی و از اهل‌ دنیا خارج بشوی، از خلق هم کنار بروی، عناد نداشته ‌باشی، سخی باشی و در فکر کمک ‌کردن به مردم باشی. اگر فکر نداشته ‌باشی، موفّق نمی‌شوی. وقتی موفّق می‌شوی که کمک به فقرا کنی، آن‌وقت رشد می‌کنی.

نجوا: این حرف‌هاست که به شما می‌گویم. نجوا؛ یعنی ائمه (علیهم‌السلام) از قلب شما، از لسان شما کم نشود. نجوا؛ یعنی کناری بروی، محبّت خلق را کنار بگذاری و این حرف‌ها را در دست بگیری و در این حرف‌ها تفکّر کنی. نجوا این ‌است که بروی گوشه‌ای، این حرف‌ها را در خودت پیاده کنی. باید درون این حرف‌ها بروی و با این حرف‌ها نجوا کنی. حالا اگر نجوا کردی، از خدا به شما القا می‌شود؛ آن‌وقت شما می‌فهمی و شما دائم النّجوایی، نجوا توأم به امر است. شما در هر موقعیّتی هستی، وقتی داری نجوا می‌کنی، در خط خدا و چهارده‌ معصوم (علیهم‌السلام) هستی. روایت داریم ستارگان آسمان به نور شیعه زندگی می‌کنند؛ به نور چنین آدمی که کنار رفته و سخی بوده و نجوا کرده و ارتباط داشته، به نور نجواکن؛ نه عبادت‌کن. [۲] یک‌وقت آدم احتیاج به‌دنیا ندارد؛ اما احتیاج دارد با امامش نجوا کند. جدا نشدن از ولایت، نجوا کردنِ با ولایت است. رفقای ‌عزیز! بشر همیشه باید در حال نجوا باشد؛ دائم الفکر و دائم الذّکر باشد، ائمه‌ طاهرین (علیهم‌السلام) هم همین‌طور بودند.

خدا می‌داند، به‌دینم! وقتی آدم نجوا می‌کند، یک خدا گفتن را به این عالم نمی‌دهد، یک علی گفتن را به این عالم نمی‌دهد، یک زهرا گفتن را به یک عالم نمی‌دهد. نجوا یعنی این؛ یعنی تو جدا نیستی، تو اگر نجوا کنی، جدا از اهل‌بیت نیستی. چرا؟ عزیز من! الآن روایت می‌خواهی؟ از امام‌ صادق (علیه‌السلام) می‌پرسند: مؤمن گناه می‌کند؟ می‌گوید: بله! آن‌موقع از ما قطع است، تو از نجوا قطعی؛ یعنی نجوا، امر خداست. می‌گوید: گناه که می‌کند، قطع است. اگر تو دائم در نجوا باشی، دائم وصل به ائمه (علیهم‌السلام) هستی. در آخرالزّمان ما کلّاً از نجوا قطع شده‌ایم که می‌گوید اگر یک‌ نفر با دین از دنیا برود، ملائکه آسمان تعجّب می‌کنند.

کتاب را ببر، ورق بزن، اشک بریز؛ تمام فکر دنیا را کنار بزن! یک صدا بزن، یک ندا بگیر. بگو: آقاجان! آمدم درِ خانه‌ات، من مستحقم! عمری گناه کردم، گناهانم را بیامرز! این نجوا خفیف است، این‌ها حرف است؛ چطور خفیف است؟! تو باید اتّصال باشی، وقتی اتّصال شدی، آن نجواست.

خدا می‌داند شب‌ قدر نیامده، چشمم گریان است؛ می‌خوابم، خوابم نمی‌برد؛ می‌نشینم، خسته می‌شوم؛ شبی آمده جلویم با گناهانم! آیا امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌آید از سر گناهانم بگذرد؟!

خدایا! به‌حق امام ‌زمان، قلم عفوی بر گناهانم بکش! دو رکعت نماز بخوان، با همین کتاب‌ها نجوا کن، با امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) نجوا کن، خودت را داخل همین کارها بکن! من هر وقت می‌خواهم دعا کنم، یک شریک می‌گیرم و دعا می‌کنم، آن شریک خیلی قوی است، می‌گویم: یا زهرا! یا حسین! یا زینب! زهراجان به‌حقّ دخترت زینب، زینب‌جان! به‌حقّ مادرت‌ زهرا!

آدم باید در دعا یک شریک بگیرد؛ آخر او دعا را مستجاب می‌کند. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در قضیّه مباهله با سرانِ نجران، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را واسطه بُرد. دلم می‌خواهد بگویید خدا! امام‌ زمان! متقی! عیسی نمی‌توانست به آسمان برود، خدا از او شریک خواست، گفت: به پنج‌تن مرا قسم بده؛ تا گفت خدایا! به‌حقّ امیرالمؤمنین! آسمان‌ها روشن شد.

دستت را بالا کن، می‌گذارد توی مُشتت؛ اگر بخواهی هدایتت می‌کند.

خدایا! همان‌طور که آن گنه‌کاران را از جهنّم نجات دادی، ما را از حوادث دنیا و خلقی که غرق دنیا هستند نجات بده! به‌واسطه ولایت، حبّ دنیا را از دل ما بیرون کن!

خدایا! ایمان ما را بِکر قرار بده، پیامبرت را تصدیق کنیم! از جمیع بلا عافیت داشته‌باشیم و شکر این عافیت را به‌جا آوریم!

خدایا! حالی به ما بده شکر کنیم.

خدایا! ما را محتاج «شِرار الخلق» نکن.

خدایا! ما را پیرو امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) قرار بده! به ما صفات‌علی بده! امیرالمؤمنین فرمود: حسن‌جان! حسین‌جان! من در خرابه‌ها می‌رفتم، به فقرا سر می‌زدم. من در ظاهر می‌روم، شما بروید به آن‌ها سر بزنید! حالا امام‌ حسن در خرابه آمده، می‌بیند یکی از آن‌ها دارد گریه می‌کند و می‌گوید کسی بود، می‌آمد به ما سر می‌زد؛ تاحتّی این دیوار سلام به او می‌کرد.

خدایا! ما از آن‌ها باشیم که به‌فکر فقرا باشیم، به فقرا سر بزنیم! [۳]

خلوت با خدا و بیزاری از اهل دنیا[۴]

بیتوته: یعنی خلوت‌ کردن با خدا، چطور؟ شما نباید به‌فکر این باشی که با محبّت اهل‌ دنیا خلوت کنی؛ چون باید در این دنیا یک مقصد داشته ‌باشی. مقصدت خدا و ولایت باشد. هر دوی این‌ها یکی هستند. [۲] بشر باید بیتوته داشته ‌باشد. بیتوته، آن درست‌است که یک ‌قدری، در یک‌ جای خلوت برود. آن جای خلوت، خلوت نیست. جای خلوت، جاهایی که آدم می‌رود با خدای خودش خلوت می‌کند، صحیح است؛ اما بیتوته قلبی این ‌است که دائم تو به‌فکر خدا و امام‌زمانت باشی. بیتوته قلبی این‌است که دائم به‌فکر واجباتت باشی. بیتوته قلبی باید محرّمات به‌جا نیاوری. بیتوته قلبی این ‌است که خدای‌ نخواسته نگاه ناجور نکنی، به جایی‌که خدا گفته، نگاه نکن! آن‌جا که گفته، نگاه کن! چشمت در اختیار امر باشد.

عزیز من! جوان ‌عزیز! فدایت شوم، تو باید در اختیار امر باشی، نه امر در اختیار تو. تو باید در اختیار پول باشی [پولی که به امر است، پول بیت‌المال است، باید آن را صرف امر کنی نه صرف تجدّد، نه صرف خیالات باطل، نه صرف هوا و هوس کنی]، نه پول در اختیار تو که هر جور بخواهی خرج کنی. این‌هم مثل همان‌است. تو دائم باید پایت در اختیار امر باشد، چشمت در اختیار امر باشد، خیالت در اختیار امر باشد، نشستنت در اختیار امر باشد. چرا سر نماز می‌گوید «بِحَول ‌الله و قُوّتِه أقوم و أقعُد»؟ یعنی ای‌خدا! تو قوّت به‌ من می‌دهی که می‌ایستم و می‌نشینم. تمام این حرف‌ها که داری می‌بینی، عزیز من! تو باید با آن چشم ولایت، امام ‌زمانت را ببینی؛ با چشم ولایت، خدا را ببینی. چطور خدا را ببینی؟ خدا که جسم نیست، امرش را ببینی. [۵]

نجوا؛ یعنی بیزاری جستن از اهل‌ دنیا، چنان باید محبّت خدا و ائمه‌ طاهرین (علیهم‌السلام) در قلبت باشد که چیزی را نبینی تا با آن ارتباط داشته ‌باشی و نجوا کنی. نجوا؛ یعنی در قلبت یا خدا! یا علی! یا زهرا! یا حسین! یا امام ‌زمان! بگویی. باید چنان محبّت ائمه‌ طاهرین (علیهم‌السلام) را داشته ‌باشی که چیزی را نبینی تا با آن‌ها نجوا کنی. نجوا؛ یعنی بیزاری از اهل‌ دنیا، بیزاری از بدعت‌گذار دین. [۲]

عزیز من! قربانت بروم، ببین این حرف‌ها چیست؟ با این حرف‌ها نجوا کن! به تمام آیات قرآن! این حرف‌ها روح است؛ باید روح به جسم شما نازل بشود تا شما هم روح بشوید. حرف ولایت، روح است، شما الآن جسم هستید، جسم علیین هستید؛ بگذارید علی (علیه‌السلام) وارد آن بشود تا روح شوید. مگر امام حسین (علیه‌السلام) نمی‌گوید: قبر من در دل دوستانم است؟ کجایی تو؟ آیا خدا قبر امام حسین (علیه‌السلام) را در دلت گذاشته است که یک فاتحه برای او بخوانی؟ خب بگویید! همه شما که باسواد هستید و آمدید با من روبرو شدید. امام حسین (علیه‌السلام) می‌گوید: یاد من باش! شما هر موقع یاد پدرت هستی، سر قبر او می‌روی. امام می‌گوید: یاد من باش که ثوابت، مطابق عبادت من است. خوب شد؟ مگر امام‌ صادق (علیه‌السلام) به آن فرد نگفت؟ یک سلام بر حسین (علیه‌السلام) گفته است، خودش را فدای حسین (علیه‌السلام) نکرده است؛ که اگر جانش را فدا کند، امام زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌گوید: پدر و مادرم به قربانت! شما در این مسیری که هستید، امام حسین (علیه‌السلام) می‌گوید: پدر و مادرم به قربان شما! ای کسی‌که یاد ما هستی، ای کسی‌که خلق را مؤثّر نمی‌دانی، ای کسانی‌که این‌جا جمع شدید و حرف ولایت را گوش می‌کنید و امر ولایت را اطاعت می‌کنید. [۶]

خدایا! محبّت ائمه (علیهم‌السلام) را به ما تزریق کن!

خدایا! تتمه عمر ما را در راه خودت قرار بده! در صراط مستقیم باشیم! صراط مستقیم علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه‌السلام) است.

علی‌جان! به زهرایت بگو این رفقای مرا راه بده! همین‌جور که سلمان را راه داد؛ مبادا مثل عباس (عموی پیامبر) باشیم که راه‌مان ندهد!

خدایا! این رفقای من هر جایی‌که بروند و هر جایی‌که باشند، از حبل‌المتین قطع نشوند؛ اتّصال به امر باشند.

خدایا! چیزهایی در ما هست که باعث تزلزل ماست، آن‌ها را بردار و محبّت خودت و ائمه‌ طاهرین (علیهم‌السلام) را جایگزین کن.

خدایا! جلسه ولایت را خودت حفظ‌کن!

خدایا! معامله فرعون را با ما بکن! رفقا اطمینان به ما دارند؛ آبروی ما را نریز! انگار کن فرعونیم، آمدیم درِ خانه‌ات؛ در این‌جا و آن‌جا پرده را کنار نزن! بدی ما را نشان نده! شیطان را از ما دور کن! هر کسی با تو نیست، از ما دور کن!

خدایا! گناهانی که از ما می‌بینی، جانِ علی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) ندیده بگیر! خدایا! این رفقا مثل اُسامه نشوند، مثل مؤمن‌ طاق بشوند؛ امام‌زمان‌شان را یاری کنند!

خدایا! رفقا با هم هماهنگ باشند!

خدایا! به‌حقّ حقیقت زهرا، ما را از این دنیا و لهو و لعب نجات بده!

امام‌زمان! آقاجان! کاری کن ما یاور شما باشیم!

خدایا! ما جزء جامانده‌ها نباشیم!

خدایا! ولایت و جلسه ولایت را تا آخر برسانیم!

حسین‌جان! به‌حق خواهرت، دست ما را بگیر! حسین‌جان! به‌حق علی‌اکبرت، دست ما را بگیر! حسین‌جان! به‌حق علی اصغرت، دست ما را بگیر! حسین‌جان! به‌حق جدّ اطهرت، دست ما را بگیر! حسین‌جان! به‌حق پدرت، ولیّ خدا، ولیّ‌ الله دست ما را بگیر! حسین‌جان! ما را ببخش! ما آن معرفتی که باید داشته‌ باشیم را نداریم.

خدایا! شناسایی به ما بده! شناسایی که به حیوانات دادی، به ما هم بده!

دلم می‌خواهد این حرف‌ها پیش شما بماند. اگر من مُردم، تزلزل نداشته ‌باشید. من تاریخات را نقل می‌کنم که در حیاتم و مماتم هوشیار باشید. شما شب و روز در جلسه باید پَر بزنید، فراموش نکنید. دست از این‌خانه و سخاوت برندارید تا رجعت. این‌خانه، خانه آخرت است، بزرگ‌ترین گناه به‌هم‌زدنِ این جلسه است. من شما را فراموش نمی‌کنم، شما هم یاد من باشید. [۳]

اجازه ولایت، شرط موفّق شدن به بیتوته[۷]

دوستی به‌ نام حاج ‌مظلوم داشتم، باغی داشت که تمام انارهایش را به مردم می‌داد، البتّه اشخاص را هم می‌شناخت. مریض شد، برایش متوسّل شدم. وقتی به باغش رفتم، حاج ‌مظلوم گفت: حاج ‌حسین! یک ‌نفر است که بعضی وقت‌ها این‌جا می‌آید، آنچه صفات خوب در عالم هست، به او جمع است. من می‌دانستم به‌ غیر از امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) کسی نیست که تمام صفات خوب را داشته‌ باشد.

وقتی به آخر باغش رفتم، دیدم آقا آن‌جاست. تا به ‌من رسید، سلام کردم، فرمود: حسین! گفتم: بله! فرمود: خوشی تمام شد. گفتم: آقاجان! فرمایش شما درست‌است، جدّتان هم بالای سر آقا علی‌اکبر (علیه‌السلام) همین را گفت، خوشی در عالم نیست؛ اما به نظر من دو خوشی هست: یکی بیتوته‌ شب، یکی هم دستم را بالا بردم و گفتم آدم خدمت امام‌ زمانش باشد. آقا یک لبخند زد و مرا تأیید کرد، من هنوز عاشق دندان‌های سفیدش هستم. [۸]

یک مورد ‌دیگر این‌که در فکر رفتم که بالأخره سواد پیدا کنم. چند وقت به مسجد جمکران رفتم و نشد، بالأخره قهر کردم. گفتم: خب، تو بابایت رعیت است، این‌جوری بوده، خودت این‌جوری هستی، می‌خواهی آقا را ببینی؟ این‌ چه خیالی است؟ قهرِ قهر کردم. یک اتاقی داشتم که در آن بیتوته می‌کردم، یک دفعه دیدم آقا با یک‌ نفر دیگر تشریف آوردند. گفت که ایشان آقا امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) است. از او چه می‌خواهی؟ گفتم: من دو تا خواهش دارم و یک‌ حرف هم می‌خواهم بپرسم، اجازه می‌خواهم. گفتم: آقا! خواهش من این ‌است که دلم می‌خواهد یاور شما باشم. اگر شما الآن امر کنید، سلطنت سلیمان را به ‌من بدهند، قدری هم بالاتر، سلطنت سلیمان حدّی داشت، از من حدّی هم نداشته ‌باشد؛ یعنی حکومت ‌عالَمی داشته‌ باشم، دلم خوش نیست؛ تا احقاق‌ حقّ از جدّت حسین (علیه‌السلام) و مادرت ‌زهرا (علیهاالسلام) نکنم. تا گفتم مادرش زهرا (علیهاالسلام)، ایشان تکان خورد. به خودم گفتم: خاک بر سرت! چطور می‌خواهی یاورش باشی؟ کاش نگفته‌ بودم. بعد من به ایشان گفتم: آقا! چه‌ کنم یاور شما باشم؟ ایشان فرمود: صلوات بفرست! حالا من یک صلواتی هر روز دارم. ببین من چه می‌گویم؟ می‌گویم اگر این عالم را در اختیار من بگذارید، من دلم خوش نیست؛ این یعنی‌ چه؟ معنی این‌ را می‌فهمید یعنی‌ چه؟ یعنی باید ما همه‌اش در فکر یاوری امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشیم. همه‌اش بیتوته داشته ‌باشیم. [۹]

هر کسی، حال بیتوته ندارد. بیتوته را باید امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) اجازه بدهد تا موفّق شوی که نجوا کنی. بیتوته وصل به خداست، وصل به امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است، که به یک عالم می‌ارزد. چون‌که عالم خلق است؛ خلق که به تو عظمت و لذّت نمی‌دهد؛ امام عزّت، شرافت و دین است. آنچه خوبی در خلقت هست، امام است، اگر امام را این‌طور شناختی، آن‌وقت عبادتت لذّت‌بخش است. اگر بخواهی این‌طوری باشی، باید منتظر الهام باشی، کسی‌که منتظر الهام است، این‌طرف و آن‌طرف نمی‌رود، توی حرف‌های دنیا نیست. خدا به شما سرمایه داده، سرمایه حقیقی شما ولایت امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است، با ولایت از اهل‌دنیا کنار برو! [۲]

اصلاً نجوا چیست؟ «حبل المتین» کیست؟ شخصی خدمت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمد. گفت: آقاجان! ما این آیه را متوجّه نشدیم، «حبل المتین» کیست؟ ما را آگاه کن! پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، دست آن شخص را در دست مبارکش گرفت و روی دوش علی‌بن‌ابی‌‎طالب (علیه‌السلام) گذاشت. [۱۰]

من دائم با خدا و امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) حرف می‌زنم:

خدایا! شکر که خودت را به ما دادی. خدایا! شکر که ولایت به ما دادی. خدایا! شکر که طرف‌دار ظالم نیستیم. خدایا! به عدد جانداری که از اوّل خلقت آمده، تو را شکر، به عدد آنچه که نفَس کشیدند تو را شکر، به عدد برگ‌هایی که به درختان روییده و ریخته تو را شکر، به عدد باران‌ها و شبنم‌هایی که از اوّل چکیده تو را شکر، به عدد تمام ریگ‌های بیابان تو را شکر، به عدد تمام ستاره‌های آسمان تو را شکر، بعد می‌گویم تمام این‌ها عدد است، بی‌عدد تو را شکر! آیا شکر تو را کردم؟ نه والله! شکر رفقایم را هم نکردم. ما باید دائم الشکر باشیم؛ دائم الفکر، دائم الشکر است.

خدایا! عاقبت‌مان را به‌خیر کن! عاقبت به خیری این ‌است که ما را با ولای امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) از این دنیا ببری که ما در محشر سرافراز باشیم تا ائمه (علیهم‌السلام) بگویند این دوست مادرمان زهراست و ما را بپذیرند.

خدایا! ما را با خودت آشنا کن!

خدایا! شناخت خودت، ولایت و متقی را به ما عنایت کن!

خدایا! هر محبّتی در دل ما هست پاک‌سازی کن! محبّت خودت و چهارده‌ معصوم (علیهم‌السلام) و کسانی‌که پیرو این‌ها هستند را جایگزینش کن!

خدایا! ما را از خودت جدا نکن! از ولایت هم جدا نشویم، ولایت را تا به آخر برسانیم!

خدایا! ما پشت و پناهی به‌ غیر از تو نداریم، ما را نگه‌دار!

خدایا، تو را به‌ حقّ امیرالمؤمنین، ما را در دنیا و آخرت از امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) و زهرای عزیز (علیهاالسلام) جدا نکن!

خدایا! آن‌هایی که از تو دورند از ما دور کن! آن‌هایی که به تو نزدیکند به ما نزدیک کن!

خدایا! به‌ حقّ زهرای‌ عزیز، ما طرف هیچ‌کسی نرویم، فقط طرف تو و امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشیم.

خدایا! مثل اسامه نشویم که تمام عمر خودش را تلف کرد و طرف عمر و ابابکر رفت.

خدایا! ما زورمان به شیطان نمی‌رسد، تو شیطان را از ما دور کن!

خدایا، دین ما طعمه شیطان نشود.

خدایا! به‌ حقّ محمّد و آل‌محمّد، ما را در این دنیا و آن دنیا سرافراز کن! سرافرازی ما این‌است که محبّت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) داشته ‌باشیم.

خدایا! ما را تسلیم اهل‌بیت قرار بده! ما بنده باشیم، بندگی کنیم. بنده، امر مولایش را اطاعت می‌کند. ما هم امر تو و امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را اطاعت کنیم.

خدایا! ما قانع و راضی باشیم که محتاج خلق نشویم؛ فقط محتاج تو و امرت باشیم.

خدایا! تو را به‌ حقّ امام‌ زمان، ما خریدار دنیا نشویم، خریدار امر تو باشیم. امر تو علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه‌السلام) است، امر تو امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) است. ما امر آن‌ها را اطاعت کنیم. آن‌ها هم ما را دوست داشته‌باشند.

خدایا، ما کاری نکنیم که امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) ما را دوست نداشته‌ باشد.

خدایا! عمر ما را با برکت قرار بده؛ یعنی عمرمان با ولایت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) باشد.

خدایا، ما عوض نشویم. به مجلس ولایت تبصره نزنیم. تا می‌توانیم بیاییم و به آن عمل کنیم؛ چون‌که امام‌ صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید: دور هم جمع می‌شوید حرف ما را بزنید؟ ما غبطه به آن مجلس می‌خوریم. مثل کسانی نباشیم که مجلس می‌گیرند و کسی دیگر را تأیید می‌کنند.

خدایا! ما را در قیامت رسوا نکن!

خدایا! ما را طرف‌دار بدعت‌گذار قرار نده!

خدایا! خجالت ولایت را قسمت ما نکن! ما اگر ولایت نداشته ‌باشیم، خجل‌زده‌ایم؛ ما عضو ائمه (علیهم‌السلام) باشیم.

نجوا با حرف‌های ولایت[۱۱]

بیتوته؛ یعنی در حضور امر ولایت می‌روی. وقتی با خدا و ائمه‌ طاهرین (علیهم‌السلام) بیتوته می‌کنی، با مافوق خلقت نجوا کرده‌ای. وقتی با ائمه (علیهم‌السلام) نجوا کردی، شما در حضور آن‌ها هستی، همیشه باید این‌طوری باشید؛ آن‌وقت خدا اجازه حرف به شما می‌دهد، چون باید بگویی: ای‌خدا! من احتیاج به تو دارم. [۲]

گوش دادن و نوشتن کلام ولایت خیلی خوب است؛ چون‌که حضرت فرمود: حرف‌های ولایت را بنویسید! زمانی می‌شود با این‌ها باید نجوا کنید! نمی‌گذارند دیگر گوینده‌ای حرف علی (علیه‌السلام) بگوید! حالا می‌آید جلو. حالا اوّل خرابی است. این را من به شما بگویم، می‌خواهم خوشحال‌تان کنم. خوب که خراب شد، آن سازنده کلّ خلقت می‌آید و می‌سازد. فهمیدی؟ حواست جمع باشد، تو خراب نشوی؛ چه کار به خرابی دنیا داری؟ تو مراقب باش که خراب نشوی. خب، تو وصل هستی به آن‌جا. هوای خرابی خودت را داشته باش! دنبال خراب‌ها هم نرو! جوان عزیز! اگر عاقل باشی، دنبال یک هروئینی می‌روی؟ خب، می‌روی هروئینی‌ات می‌کند. اهل دنیا هم همین‌طور است. وقتی دنبالش رفتی، اهل دنیایت می‌کند. الآن چه خبر است؟ الآن چه خبر است در این دنیا؟ آن‌ها که دَم از آخرت می‌زدند، نه این‌که اهل دنیا شدند، خودشان شدند دنیا. همان‌طور که دنیا دارد طلب می‌کند، این‌ها هم دارند طلب می‌کنند، بیایید طرف ما! نیایید، پدرت را درمی‌آورد؛ اما به رو نیاور! خَرش کن! بگو من با تو هستم و با او نباش! خَرش کن! فهمیدی؟ خر هست، خرترش کن! به حضرت عباس، روح، جسم نمی‌شود. اگر شما ولایت‌تان کامل شد، روح می‌شوید، دیگر جسم نمی‌شوید. [۱۲]

خدایا! به ما توفیق بده افشای ولایت کنیم، نه افشای خلق.

خدایا! ظهور امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) را نزدیک بفرما!

خدایا! بین ما و امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) وساطت کن! ما از کرده‌هایمان پشیمانیم؛ او ما را قبول کند. ما را از یاورانش قرار بده! ما یاور خلق نباشیم.

خدایا! شناسایی امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) را به ما عطا کن که ما به مرگ جاهلیّت نمیریم.

خدایا! ما متابعت امر امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را بکنیم، نه متابعت زمان را.

خدایا، ما را موفّق به گناه نکن! موفّق به رحمت خودت بکن!

خدایا! به‌ حقّ امام‌ زمان، ما را محبوب حضرت ‌زهرا (علیهاالسلام) قرار بده و کاری کن حضرت ‌زهرا (علیهاالسلام) به ما راه بدهد و ما مَحرمش باشیم.

خدایا! صادرات ما امر باشد، صادرات ما یا علی و یا حسین و یا متقی باشد، نه یا خلق!

خدایا! فقط زبان ما علی (علیه‌السلام) نگوید، قلب ما هم مثل متقی، علی (علیه‌السلام) بگوید.

خدایا! ما را کمک کن که دائم یاد امام‌ حسین (علیه‌السلام) و بچّه‌هایش باشیم چون امام ‌حسین (علیه‌السلام) فرمود: قبر من در دل دوستان من است.

خدایا! دین ما را کامل کن! دین، تولّی و تبرّی است. دین، حبّ و بغض است. آن‌وقت هم نجات پیدا می‌کنیم و هم نجات‌دهنده می‌شویم.

خدایا! بیتوته‌ شب و لذّت آن ‌را نصیب‌مان کن!

خدایا! در دل ما، در فکر ما، در کار ما، در گلبول‌های خون ما علی (علیه‌السلام) باشد؛ چیز دیگری نباشد.

خدایا! ما را از هوا و هوس و بدعت‌گذار و اهل ‌دنیا نجات بده؛ چون اهل ‌دنیا خائن هستند. [۱۳]

نجوا و آرامش بشر[۱۴]

آرامش بشر این ‌است که توی ولایت بیاید. آرامش بشر این ‌است که گناه نکند. آرامش بشر این ‌است که با خدا حرف بزند و بیتوته داشته ‌باشد. آرامش بشر این‌ است که دنبال امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشد؛ نه دنبال خلق. هر دفعه تکرار می‌کنم که عکس مرا در خانه‌هایتان بزنید و با آن نجوا داشته ‌باشید؛ خدا هم خوشش می‌آید که شما با او صحبت کنید. این حرف‌ها هست. شما همیشه این جلسه را کمک کنید. اگر آب به یک درخت ندهید، خشک می‌شود؛ این جلسه را کمک کنید، خشک نشود. [۸]

من باره‌ها به شما گفتم: ای دوستان عزیز، یک کناری بروید! نجوا با امام‌زمان‌تان بکنید! والله، امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) غریب است، نه این‌که غریب است، امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) مانند جدّش امام حسین (علیه‌السلام) است؛ دارد «هل من ناصر» می‌گوید، چه‌ کسی می‌رود طرفش؟ امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) در «هل من ناصر» غریب است، نه این‌که امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) غریب باشد. هر کسی این را بگوید، خودش غریب است و نفهمیده‌ است؛ آقا امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) خواستش این ‌است شما بروی درِ خانه‌اش، خواستش این‌ است با او نجوا کنی، شب با چه‌کسی نجوا می‌کنی؟! خجالت می‌کشم، می‌خواهم دیگر نگویم، با چه‌کسی نجوا می‌کنی؟! با کجا نجوا می‌کنی؟! قربان‌تان بروم، فدایتان بشوم، بیا عزیز من! از خدا بخواه که نجوای حقیقی کنی. [۱۵]

خدایا! به ‌حقّ پنج‌تن، سخاوت را به ما تزریق کن که تو صفات خودت را به ما بدهی، ما صفات تو را می‌خواهیم.

خدایا! کمک‌مان کن از این مال دنیایی که به ما داده‌ای، خریداری آخرت کنیم.

خدایا! محبّت مرا در دل همسرم و محبّت او را در دل من زیاد کن!

خدایا! نسل ما را پیرو امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) قرار بده، نه پیرو خلق!

خدایا! جان ما را با ولایت سالم و بدن سالم بگیر و ما در بستر نیفتیم.

خدایا! دنیا و آخرت‌مان را کفایت کن!

خدایا! ما داریم در این دنیا «هل من ناصر» می‌گوییم، این جوانان‌ عزیز به «هل من ناصر» پاسخ بدهند. اصلاً درخواست ما از آن‌ها نباید درخواست دنیایی باشد.

وقتی زیر قبّه امام‌ حسین (علیه‌السلام) رفتم، گفتم: آقاجان! من چند درخواست دارم: اوّل این‌که اجازه به ‌من بدهی کمی پدرت امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) و مادرت زهرای ‌عزیز (علیهاالسلام) را افشا کنم، چقدر به این مظلومه ظلم شد! یکی هم گفتم خجالت می‌کشم که بگویم در موقع جان‌دادن بیایید؛ اما درخواست می‌کنم با محبّت شما از دنیا بروم.

حالا تو از امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) چه‌ چیزی می‌خواهی؟ دنیا می‌گذرد، هیچ‌کس نیامده در این دنیا که بماند، باید برویم و تا ابد آن‌جا باشیم!

این حرف‌ها در گردش دنیا می‌ماند تا زمان رجعت! باید این‌ها را در خودتان پیاده کنید؛ آن‌وقت همیشه در حال نجوا هستید.

هیچ‌کس به ‌غیر از متقی این حرف‌ها را نگفته ‌است. خدا می‌داند اگر عمل نکنید، روزی می‌آید که پشیمان می‌شوید.

خودتان را محفوظ نگه‌دارید تا ان‌شاءالله امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیاید. عهد و پیمان کنید با امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) که ما دست برنمی‌داریم، ما را کمک کن!

آسوده‌خاطرم که در دامن تواَمدامن نبینم که در دامنش رَوَم
دامن به‌غیر دامن تو بی‌محتوا بُوَددامان توست اتّصال به ماوراء بُوَد

[۱۶]


لذّتی بالاتر از بیتوته و نجوا در عالم نیست[۱۷]

به‌دینم قسم، به تمام هستی‌ام قسم که هستی من، دینم است، ولایت است، اگر یک گوشه‌ای بروی نجوا کنی، آن‌وقت می‌بینی چه لذّتی دارد. اصلاً لذّت در عالم نیست به‌ غیر نجوای با خدا، به‌ غیر نجوای با امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه)، به ‌غیر نجوا. مگر رسول‌ الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نرفت بهشت را دید؟ نجوا می‌کند؛ با بهشت نجوا می‌کند. عزیزان من! فدایتان بشوم، به قربان‌تان بروم، بیایید گوش بدهید! با کسب‌تان نجوا می‌کنید. شما الآن داری ماشین درست می‌کنی، موتور درست می‌کنی، دستگاه درست می‌کنی، والله، داری نجوا می‌کنی. چرا؟ امر خدا را اطاعت می‌کنی. می‌گویی اگر این‌جوری بشود، این‌جوری بشود، من کار می‌کنم که عائله‌ام را اداره کنم، مشهد بروم، مکّه بروم، دستم را یک ‌قدری باز کنم. والله، شما داری نجوا با مؤمن می‌کنی؛ تو در خیال این‌کار هستی.

عزیز من! بچّه محصّل! تو داری درس می‌خوانی، داری نجوا می‌کنی؛ اما مقصدت این ‌باشد اگر دکتر شدی، دست یکی را بگیری. اگر مهندس شدی، راست بگویی. قربانت بروم، فدایت بشوم، مهندس نشوی که بیایند پول به تو بدهند، خیابان را کج کنی؛ آن‌وقت خودت کج هستی؛ هم کجی، هم دنبال شیطان می‌روی، نجوای شیطان می‌کنی. اگر امر خدا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را اطاعت نکردی، امر شیطان است؛ داری با آن نجوا می‌کنی.

نجوا یعنی‌چه؟ نجوا گفتم توأم به اطاعت است. تو دائم داری نجوا می‌کنی. اگر دائم نجوا کنی، در خط خدایی، در خط رسول ‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هستی، در امر ائمه (علیهم‌السلام) هستی. کسی‌که دارد غِش در معامله می‌کند، دارد نجوا با شیطان می‌کند. اصلاً غِش، نجوای با شیطان است. شما داری می‌خوابی؛ چرا می‌گوید خواب شما عبادت است؟ داری نجوا می‌کنی. امام‌ صادق (علیه‌السلام) فرمود: مؤمن که سرش را روی بالش می‌گذارد، اگر به‌ فکر این نباشد که حاجت برادر مؤمن را برآورد، از ما نیست؛ یعنی نجوا نکرده‌ است. [۱۵]

آن‌قدر بیتوته به شما لذّت می‌دهد که انگار در مقابل امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) ایستاده‌ای و با او حرف می‌زنی. به رسول‌ الله قسم، به‌ طوری لذّت می‌بری که پشیمان می‌شوی که چرا من تا به حال این‌جوری نبودم؟ روایت داریم: موقع جان‌دادن، آن‌جایی او را بگذارید که عبادت کرده و ارتباط داشته؛ پس معلوم می‌شود اثر دارد. زمین می‌گوید: این آدم روی من بیتوته کرده، نجوا کرده، نماز خوانده، فکر کرده، یا علی! یا زهرا! یا حسین! گفته. زمین به نکیر و منکر شهادت می‌دهد که جانش را راحت بگیرند، یادت می‌دهند. آن‌جا برایت حافظ می‌شود. [۲]

خدایا! شکر، تشکّر می‌کنیم، خدایا! تو علی (علیه‌السلام) به ما داده‌ای، بهشت داده‌ای. علی (علیه‌السلام) داده‌ای، فردوس داده‌ای. علی (علیه‌السلام) داده‌ای، علی (علیه‌السلام) داده‌ای. علی (علیه‌السلام) داده‌ای، خودت را داده‌ای.

یا امام ‌زمان! تشکّر می‌کنیم. کارهای ما را می‌بینی و غضب نمی‌کنی. آقاجان! شناخت خودت را به ما بده! ما را در پناه خودت قرار بده! حسین‌جان! ما را جزء شهدای خودت قرار بده!

خدایا! ما از تو تشکّر می‌کنیم که محبّت خودت را به ما داده‌ای. خدایا! شکرت که تو خودت را ارزانی کرده‌ای برای ما. خدایا! شکرت. اگر بگویم تو ممتازی در خلقت، تو را خلق قرار داده‌ایم. خدایا! ما می‌توانیم بگوییم خدا! در حالی‌که باید لرزه به اندام‌مان می‌افتاد.

بشر در هر حالی باید یک حال داشته ‌باشد، اگر یک حال نباشد، لطمه به بشریّتش می‌خورد، یعنی در دارایی و نداری و مریضی و گرفتاری یک‌جور باشد. خدا را شکر کند؛ چون آن شکر هم نعمت است و هم رحمت، خدا کند آن ‌را از ما نگیرند. چرا؟ ما باید بدانیم، صلاح ما همین بود که به ما داده. اما آیا حالا خانه نخواهی؟ چرا، بخواه! آیا دارایی نخواهی؟ چرا، بخواه! پس چرا نجوا؟ چون اگر هم نداد، راضی باشی. خدایا! دارایی به ما بده! اما حفظ‌مان هم بکن!

من حرف‌زدن‌ام با خدا و ائمه (علیهم‌السلام) جور دیگری است. شما زمینه‌هایی دارید، من ندارم. می‌گویم خدایا، به آن‌ها بده! به ‌من بدهند، من هم بدهم به بقیّه. من دیگر نمی‌توانم تجارت و کار کنم. خدایا! گفتی هزار تا آن‌جا، صد تا این‌جا می‌دهم. هزار تا را همین‌جا به آن‌ها بده! این‌جا احتیاج دارند.

جوانان! شما الآن باید شکرانه فرصت‌تان را بکنید که موفّق به زیارت ائمه (علیهم‌السلام) و نجوا با آن‌ها شده‌اید. هزارها هستند که مال دارند؛ اما یک خدا و یک علی (علیه‌السلام) نمی‌گویند. این حرف‌ها، ولایت شما را تکمیل می‌کند.

گاهی می‌گویم: خدایا! شیعه اصلاً فرصت ندارد؛ یا دنبال کارش باید باشد یا دنبال فرصتی برای نجوا با خدا و ولایت. من همین‌جور بودم. تا از کار فارغ می‌شدم، پی فرصت می‌گشتم که در بیابان بروم و با خدا و ولایت نجوا کنم. به خدا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفتم: خدایا! از خانه‌ات، دور می‌شویم، از تو دور نشویم. یا رسول ‌الله! از قبر تو دور می‌شویم، از تو دور نشویم. [۱۸]

حرف زدن با خدا و مصادیق نجوا در کربلا[۱۹]

باید دست از این کارهایتان بردارید تا بیتوته به قلب شما نور بدهد. چرا با خدا حرف‌زدن این‌قدر خوب است؟ یقین دارید که خدا و امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) هست؛ اما مردم یقین ندارند که با آن‌ها حرف نمی‌زنند. وقتی خدا و امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) را دیدی و فهمیدی که از اعمال تو مطّلع هستند، جلویشان گناه نمی‌کنی. ما به امام‌ زمان‌مان یقین نداریم و پشت کرده‌ایم. همه از خدا و ولایت کنار رفتند.

بیایید همیشه با خدا حرف بزنید، خدا خیلی خوشش می‌آید. والله، خدا غریب است! هر طوری هم که با خدا حرف بزنید، قبول می‌کند. مگر آن چوپان نبود که با خدا عشق می‌کرد؟ می‌گفت: ای‌خدا! سوار الاغت شو! بیا این‌جا به ما یک ‌سری بزن! اگر کفشت هم پاره است، من می‌دوزم، سرت را هم شانه می‌کنم، این‌جا نهری است که اگر می‌خواهی می‌توانی خودت را بشویی. حالا موسی ردّ می‌شد. گفت: با چه‌ کسی هستی؟ گفت: با خدا. موسی گفت: تو کافر شدی، خدا که خر ندارد، خدا که کفش ندارد، خدا که چِرک نیست. گفت:

ای موسی! دهانم دوختیاز پشیمانی تو جانم سوختی

خدا خطاب کرد: یا موسی! این چوپان داشت با من عشق می‌کرد، چرا او را از من جدا کردی؟ برو رضایتش را حاصل کن؛ و گرنه از درجه پیامبری تو را می‌اندازم. شما هم با خدا عشق بکنید! خدا لب‌های به این قشنگی را به شما داده که با او حرف بزنید. [۲۰]

من می‌خواهم یک اشاره‌ای به روضه کنم. حضرت زینب (علیهاالسلام) آمد با امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) نجوا کرد. امام‌ حسین (علیه‌السلام) فدایش بشوم، آمد با اهل خیمه نجوا کرد. آمد اهل حرم را صدا زد. صدا زد: خواهر! خداحافظ؛ یعنی نجوا کرد. با تمام اهل حرم نجوا کرد؛ تا حتّی روایت داریم با فضّه هم نجوا کرد. در روز عاشورا حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) هم با امام‌ حسین (علیه‌السلام) نجوا کرد. چه نجوایی کرد؟ آمده می‌گوید: آیا تو حسین منی؟ آیا تو پسر مادر منی؟ در تمام بدن امام‌ حسین (علیه‌السلام) جایی نبود که زینب (علیهاالسلام) ببوسد. لبانش را روی گلوی بریده گذاشت، نجوا کرد. آخر هم دستانش را زیر این بدن انداخت. گفت: خدا! این قربانی را از آل‌ رسول (صلی‌الله‌علیه‌وآله) قبول ‌کن!

حالا زینب (علیهاالسلام) با چه ‌کسی نجوا می‌کند؟ سرها را که جدا کردند، به نیزه زدند، همه اُسرا را سوار شتر کردند. زینب (علیهاالسلام) با این سرها نجوا می‌کند. حالا که دارند می‌روند، همه‌اش با سر امام‌ حسین (علیه‌السلام)، با سر علی‌اکبر (علیه‌السلام)، با سر بچّه‌های خودش نجوا می‌کند. روایت داریم: وقتی بچّه‌های خودش کشته‌ شدند، زینب (علیهاالسلام) از خیمه بیرون نیامد. گفتند: عزیز من! بچّه‌هایت این‌جوری شدند. گفت: می‌ترسم برادرم مرا ببیند، خجالت بکشد. حالا این‌ها را که حرکت دادند. زینب (علیهاالسلام) مرتّب دارد سرها را نگاه می‌کند و نجوا می‌کند.

حالا آمدند به یک راهبی رسیدند، این‌جا بارانداز کردند. راهب دید سرهای مُنیر است، مُنوّر است. آمد یک پول زیادی به این‌ها داد و گفت: امشب این سر پیش من باشد؛ آن‌وقت راهب تا صبح با سر امام‌ حسین (علیه‌السلام) نجوا کرد. آخرش گفت:

ای سرِ پاک، تو مگر یحیایی؟!به گمانم أبی‌عبداللهی؟!

آخر صبح شد، سر را تحویل داد و به این‌ها گفت: سر را به نی نزنید! [۱۵]

به امام ‌رضا (علیه‌السلام) گفتم: من هر چه خواستم، از عقل خودم است؛ اما اگر برایم صلاح نیست، نده.

گفتم: من گدا هستم. کمکم کن! تو سلطان سلاطینی.

از امام‌ رضا (علیه‌السلام) بخواهید، آقا! ما حضور شما و حضور خدا باشیم، نه حضور خلق و فکر خودمان؛ در حضور امر باشیم.

به امام‌ رضا (علیه‌السلام) گفتم: آنچه داری، خدا به تو داده، خب، به شما هم خدا می‌دهد؛ اما تو گناه می‌کنی، تسلیم نیستی، تو حرف‌های دیگر می‌افتی.

گفتم: امام رضا! هر چه داری، خدا به تو داده، از آن‌ها که خدا داده، به ما هم بده. تازه، خود امام را هم خدا به او داده‌ است. خدا به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، که از او بالاتر نیست، می‌گوید: یا محمّد! من به تو داده‌ام.

به همسرم گفتم: اگر با خدا باشی، بچّه‌های مردم، بچّه‌هایت می‌شوند؛ ولی اگر با خدا نباشی، بچّه‌های خودت هم هروئینی و تریاکی می‌شوند.

به امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) گفتم: خدا تو را حجّت خودش قرار داده، من دوستت دارم. می‌خواهم کف پایت باشم؛ اما اصل خداست.

از امام ‌رضا (علیه‌السلام) خواستم: رفقا لذّت از ولایت ببرند، همیشه لب‌شان پُر خنده باشد.

یا امام‌ رضا! شما گفتی این‌ جوانان را راهنمایی کن! به این‌ها هم یک لیاقتی بده تا امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) حرف‌هایش را در چاه نزند، به این‌ها بزند. [۱۸]

نجوا با حضرت معصومه و نجوای امام‌ حسین در کربلا[۲۱]

اگر چهارده‌ معصوم (علیهم‌السلام) به آدم عنایت داشته ‌باشند، القا می‌کنند؛ یا به قلبت ابلاغ می‌کنند یا صریحاً با تو حرف می‌زنند. ببین حضرت‌ معصومه (علیهاالسلام) صریحاً به‌ من گفت: این‌ مردم، قبر ما را زیارت می‌کنند؛ اما امر ما را اطاعت نمی‌کنند. ما نمی‌دانیم خداوند تبارک و تعالی چه عنایتی به ما کرده که این بی‌بی را در شهر قم قرار داده‌ است! ما نمی‌فهمیم! اگر بفهمیم، به حرم ایشان می‌رویم و از او حاجت می‌خواهیم؛ والله، به ما می‌دهد. پیش حضرت‌ معصومه (علیهاالسلام) بروید و این ‌را که من می‌گویم، از ایشان بخواهید: ای بی‌بی دو عالم! بیا عنایت کن! بیا در دل ما نظری مرحمت کن! لذّت بیتوته به ما بده! لذّت فکر ولایت به ما بده! ما ولایت را پایمال نکنیم! چطوری ولایت را پایمال نکنیم؟ وقتی حرف ولایت را شنیدید، با خدا عهد کنید که آن ‌را عمل کنید و در خط ولایت باشید. [۲۲]

حالا امام ‌حسین (علیه‌السلام) در میدان آمده و جنگ می‌کند؛ اما می‌گوید: «لا حَول و لا قُوة إلّا بالله العلیّ العظیم» دائم با خدا دارد نجوا می‌کند، دائم دارد مدد از خدا می‌خواهد، امام‌ حسین (علیه‌السلام) آنی بی‌نجوا نیست، «لا حَول و لا قُوة إلّا بالله العلیّ العظیم»: ای‌خدا! قدرت تو دادی و تو می‌دهی! حالا یک ‌وقت زینب (علیهاالسلام) دید دیگر صدای امام‌ حسین (علیه‌السلام) نمی‌آید، منظور سر این‌ است، تا دید که صدای برادرش نمی‌آید، پیش حضرت‌ سجّاد (علیه‌السلام) دوید و صدا زد: عزیز من! دیگر صدای پدرت نمی‌آید، امام صدا زد: عمّه‌جان! دامن خیمه را بالا بزن! تا بالا زد، صدا زد: عمّه‌جان! پدرم را کشتند.

دید زمین کربلا می‌لرزد، حالا زمین هم دارد به امام‌ حسین (علیه‌السلام) می‌گوید: اجازه بده همه‌شان را زیرِ زمین بِکِشم! یک ‌وقت دید صدای شیهه ذوالجناح می‌آید، تمام بچّه‌ها بیرون ریختند، دید که ذوالجناح ذکرش این ‌است: «الظَّلیمه! الظَّلیمه!»: وای به حال اُمّتی که پسر پیامبرشان را کُشتند! باباجان! این حیوان است؟! ببین دارد چه می‌گوید؟! تمام بچّه‌ها بیرون ریختند.

خدا حاج ‌شیخ‌ عباس را رحمت کند! گفت: سکینه آمد و گفت: ذوالجناح! می‌دانم بابایم را کشتند، پدرم تشنه بود، آیا آبش دادند؟ همه این بچّه‌ها بیرون ریختند، حالا زینب (علیهاالسلام) چه ‌کار کند؟ زینب (علیهاالسلام) رفت بچّه‌ها را، همه را برگرداند، امر آقا امام ‌حسین (علیه‌السلام) را اجرا کرد. خدا لشکر ابن‌زیاد را لعنت‌ کند! وقتی امام‌ حسین (علیه‌السلام) را شهید کردند، خیمه‌ها را آتش زدند. حالا حضرت ‌زینب (علیهاالسلام) پیش حضرت ‌سجّاد (علیه‌السلام) دوید؛ ببین بی‌خود نیست که امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌گوید: عمّه‌جان! برایت گریه می‌کنم، اگر اشک چشمم تمام شود، خون گریه می‌کنم. ببین زینب (علیهاالسلام) چقدر از برای امر خدا، امر حجّت ‌خدا آمادگی دارد!

حالا سَبکش عوض شد، به حضرت ‌سجّاد (علیه‌السلام) گفت: یا حجّة ‌الله! آیا ما باید بسوزیم؟ گفت: اُمّ‌السّلمه حرف‌ها را زده، شاید این حرف را شرمش شده‌ است که بگوید، آیا ما باید بسوزیم؟ یک ‌وقت حضرت‌ سجّاد (علیه‌السلام) فرمود: عمّه‌جان! «علیکنّ بالفرار»: به بچّه‌ها بگو فرار کنند. تمام این بچّه‌ها سر به بیابان گذاشتند.

روایت داریم: یک بچّه‌ای دامنش آتش گرفته ‌بود، یکی از لشکر ابن‌زیاد دوید که آن‌ را خاموش کند. یک ‌وقت این بچّه صدا زد: آیا قرآن خوانده‌ای؟ گفت: هان؟ گفت: من یتیمم. گفت: دخترجان! می‌خواهم دامنت را خاموش کنم. وقتی خاموش کرد و محبّت از او دید، آن دختر گفت: راه نجف از کدام طرف است؟ گفت: عزیز من! چه ‌کار می‌کنی؟ گفت: می‌خواهم بابایم علی (علیه‌السلام) را خبر کنم، بابایم که مُرده نیست؛ یعنی بابا! بیا ما را کمک کن! تو که آمدی و جلوی جنازه‌ات را گرفتی، با امام‌ حسن (علیه‌السلام) و امام‌ حسین (علیه‌السلام) حرف زدی، بیا ما را کمک کن! علی‌جان! بیا ببین با ما چه‌کار کردند؟! امّت جدّت با ما چه کردند؟! باباجان! حسینت را کشتند! ما را هم در به در کردند.

خدا لعنت کند عمر را که جلسه بنی‌ساعده را درست کرد، همه این‌چیزها از جلسه بنی‌ساعده به‌ وجود آمد. حرف این دختر مبنا دارد، می‌گوید این‌کارها را که می‌کنید، دست از ولایت برداشتید، بروم پدرم علی (علیه‌السلام) را خبر کنم. [۲۳]

این‌قدر نجوا به‌ من لذّت داده‌ بود، به امام ‌رضا (علیه‌السلام) گفتم: آقاجان! من هم شما را می‌خواهم، هم نجوا را.

گفتم: چقدر می‌خوابی؟ الله بگو، علی بگو، زهرا بگو! نجوا این‌ نیست که من نماز شب بلند شوم. اصلش، اتّصال‌بودن توست به ولایت.

قدر این حرف‌ها را بدانید! شکرانه کنید! شکرانه شما کم است. ما نعمت‌های خدا را کوچک می‌دانیم که شکرمان کم است.

معنی شکر این‌ است که خدایا! تو این‌ کار را کرده‌ای. تو این عنایت را به ما داده‌ای.

شکر خدا، به نظر من، شکر ولایت است؛ چون ولایت، مقصد خداست که به تو داده.

شکر ولایت، عمل به ولایت است؛ این ‌است که می‌گوییم عاجزیم که شکر کنیم.

وقتی نجوا با خدا و ائمه (علیهم‌السلام) می‌کنی، با مافوق خلقت نجوا می‌کنی.

گفت: به آن‌شخص بگو، لبّیک من آن ‌است که اجازه می‌دهم با من حرف بزنی.

اگر با خدا و امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) حرف می‌زنی، او اجازه داده، مگر شوخی است؟ مگر هر کسی می‌تواند حرف بزند؟

بعضی این‌قدر دنیا دورشان را گرفته که تا آخر عمر یک «لا إله إلّا الله» نمی‌گویند.

هر کسی بخواهد ندای خدا را بشنود، باید با امر رفتار کند. ندای خدا، از همه عالم می‌آید، یک‌ جا نیست. انگار همه عالم این حرف را می‌زند.

خدایا! تولید ما را القای خودت قرار بده!

خدایا! ما را به فقر ولایت و فقر در زندگی مبتلا نکن.

خدا! مرا تنگ‌دست نکن که دستم پیش خلق دراز باشد، تو را به‌ حقّ امام‌ زمان، مرا کفایت کن!

خدایا! تو را به‌ حقّ امام‌ زمان، هر محبّتی از دیگران یا خیالی در دل من و رفقایم هست، به‌ غیر محبّت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بیرون کن و جایگزین آن محبّت خودت و اهل‌ بیت (علیهم‌السلام) باشد.

خدایا! کسانی‌که می‌خواهند اختلاف بین ما بیندازند، از ما دور کن! [۱۸]

همیشه دنبال فرصتی برای بیتوته باشید[۲۴]

حالا شما حسابش را بکن! تمام خلقت نجوا می‌کند. الآن به شما می‌گوید که مثلاً یک مؤمن را برو زیارتش؛ امام‌ صادق (علیه‌السلام) فرمود: اگر دیدن یک مؤمن رفتی، ثواب زیارت جمع ما را دارد. شخصی خدمت امام‌ صادق «صلوات ‌الله و سلامه علیه» آمد، عرض کرد: یابن رسول‌ الله! عربی هستم، از راه خیلی دوری آمدم، این‌قدر دلم می‌خواهد شما را ملاقات کنم. آخر، آن‌ها به کلّ ماوراء مطّلعند. دید عرب راست می‌گوید. گفت: عزیز من! در آن حول و حوش یک مؤمن را پیدا کن! برو زیارتش! انگار جمع ما را زیارت کردی. امام به او فرمود: می‌خواهی جمع ما را زیارت کنی؟ گفت: از این بهتر چیست؟ گفت: برو دیدن یک مؤمن.

باباجان! عزیز من! چرا؟ مگر مؤمن چه ارزشی دارد؟ من گفتم: والله، مؤمن نسبت به ولایت پوکه است. یک‌وقت خودتان را نگیرید! پوکه است؛ اصل آن است که در دل توست. این شخصی که می‌آید زیارت می‌کند، آن مؤمن، نور دوازده‌ امام، چهارده ‌معصوم (علیهم‌السلام) در دلش است، آن ‌را زیارت می‌کند. این مؤمن، نجوا با دوازده ‌امام، چهارده‌ معصوم (علیهم‌السلام) می‌کند. عزیزان من! این شخص آمده و نجوا می‌کند؛ چون‌که آن مؤمن، دوازده ‌امام، چهارده‌ معصوم (علیهم‌السلام) در دلش است، با آن نجوا می‌کند. [۱۵]

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به نخلستان می‌رفت که به فقرا کمک کند؛ اما زمانی را هم برای بیتوته با خدا گذاشته ‌بود. شخصی آمد و گفت: زهراجان! سرت سلامت، دیدم علی (علیه‌السلام) ایستاده ‌بود و نماز می‌خواند، روی زمین افتاد و از دنیا رفت. حضرت زهرا (علیهاالسلام) فرمود: امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) تا صبح چند بار این‌طوری می‌شود. شما ای پیروان امیرالمؤمنین! همیشه باید محکم کار کنید و یاد فقرا هم باشید. این امر است؛ اما باید در فکر باشید که فارغ شوید و از امر پیش صاحب‌ امر بروید.

مثالی بزنم: الآن آقای ‌مهندس به ‌من دستوری داده ‌است و من دارم در کارگاه کار می‌کنم؛ اما دلم می‌خواهد بروم و کمی پیش مهندس بنشینم. باید این‌طوری باشید! مهندس کلّ خلقت، امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است. الآن که امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) را نمی‌بینید، گوشه‌ای بروید و با امام‌ زمان‌تان حرف بزنید! باید همیشه بخواهید که فرصتی پیدا کنید، گوشه‌ای بنشینید و بگویید یا امام‌ زمان! در آن فرصت آن‌ها به آدم القاء می‌کنند. فرصت؛ یعنی بروی کنار و بخواهی بفهمی. آن فرصت، هدایت است. [۲۰]

خدایا! تو را به‌ حقّ امام‌ زمان، ما را در حین قانع و راضی‌بودن، کفایت کن!

خدایا! تو را به ‌حقّ امام ‌زمان، القاء و افشاء به‌ من و رفقا بده تا حمایت از ولایت کنیم؛ حمایت از زهرا (علیهاالسلام) کنیم. خدایا! تا آخر عمرمان، این حمایت گرفته نشود؛ خودت حفظ‌ کن!

خدایا! حضرت‌ زهرا (علیهاالسلام) تا آخر عمرشان حمایت از ولایت کرد، ما هم جان‌مان را فدای ولایت کنیم؛ نه فدای حرف لهو و لعب. اگر ما این‌طور باشیم، امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌فرماید: پدر و مادرم به ‌قربان‌تان! مگر شهدای کربلا چه کردند که امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌فرماید: پدر و مادرم به ‌قربان‌تان؟! خدایا! ما از آن‌ها باشیم، خدایا! ما حمایت از امر امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) کنیم؛ نه امر خلق که جدایی بین ما و امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیفتد.

خدایا! ما را تهی‌دست نکن! مال دنیا بده! اما محبّتش را نده، که آن ‌را در راه تو و ولایت خرج کنیم.

خدایا! ما از آن‌ها باشیم که کار، به ‌جا در دست‌مان ایجاد بشود نه کارهای هوا و هوس.

خدایا! ارتباط ما را با امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) قطع نکن! چون امام‌ صادق (علیه‌السلام) فرمود: شما عضو مایید، اگر گناه کنید، جدا می‌شوید. خدایا! به‌ حقّ امام‌ صادق (عجل‌الله‌فرجه) ما عضو امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشیم.

خدایا! به ‌حقّ امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) ما را عاق ‌والدین نمیران! چون اگر آدم، عاق ‌والدین بمیرد، خدا می‌فرماید: هر کاری بکنی، می‌سوزانمت.

خدایا! پدر و مادر اوّل ‌ما، حضرت ‌علی (علیه‌السلام) و حضرت ‌زهراست، بعد پدر و مادر ظاهری. خدایا! محبّت آن‌ها را در دل ما بینداز و محبّت پدر و مادرمان را، تا عاق ‌والدین نشویم.

خدایا! ما تهی‌دست نباشیم که دست‌مان پیش پدر و مادر دراز باشد. می‌خواهیم احسان کنیم به پدر و مادر. احسان به پدر و مادر در این ‌است که دل آن‌ها را خوش کنیم.

خدایا! کسی‌که از تو نیست، از ما دور کن!

خدایا! جلسه ما، تا زمان امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) برسد.

خدایا! کار و کارکرد ما «لا إله إلّا الله»، «محمّد رسول‌ الله» و «علی ‌ولیّ ‌الله» باشد.

خدایا! این‌قدر دارا باشیم که به دیگران بدهیم. [۱۸]

یک شب بیتوته با خدا، به تمام عالم ارزش دارد[۲۵]

هر کدام‌ یک اتاقی برای بیتوته داشته ‌باشید. با خودت فکر کن! بیتوته‌، شب و روز ندارد و فقط در تاریکی شب نیست. باید دست از کارهایت برداری، محبّت خلق را نداشته‌ باشی، کناری رفته باشی و یقین داشته ‌باشی. در هر حال با خدا بیتوته کن! ببین آخرش کجا می‌خواهی بروی؟ خدا می‌خواهد شما را امتحان کند که دنبال چه ‌کاری هستی؟ یک یا خدا! یا علی! یا زهرا! بگو و اتّصال پیدا کن. خدا ««مالک المُلک، تُؤتی المُلک من تشاء»»[۲۶] است، همه عالم مُلک خداست.

آدم اگر یک‌ شب بیتوته کند و بیتوته‌اش وصل به خدا باشد، وصل به امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشد، نجوا کند، به یک عالم ارزش دارد؛ من قبلاً گفته‌ام که عالم، خلق است، خلق که به تو عظمت و لذّت نمی‌دهد. اگر امام را این‌جوری شناختی که امام عزّت، شرافت و دین است و آنچه در خلقت است از آنِ امام است، اگر این ‌را فهمیدی؛ آن‌وقت عبادتت لذّت دارد. این‌قدر نجوا لذّت به ‌من داده ‌بود که به امام ‌رضا (علیه‌السلام) گفتم: آقاجان! من هم شما را می‌خواهم و هم نجوا را؛ امام‌ رضا (علیه‌السلام) هم به ‌من نجوا داد. [۲]

تو بلبل باغ ملکوتی نه از عالم خاک، تو بلبل باغ ملکوتی نه از عالم خاک؛ خدا چند روزی تو را در این دیر خراب آورده. مگر خدا مؤمن را نمی‌خواهد؟ دلم می‌خواهد امروز توجّه کنید! شما باید با این حرف‌ها نجوا کنید! اگر با این حرف‌ها نجوا کردید، به دینم، با ولایت نجوا می‌کنید. دیشب که بلند شدم و دیدم شما در آن اتاق هستید و دارید نجوا می‌کنید، گفتم: خدایا! یک چیزی به من بده بالاتر از این حرف‌ها باشد. مگر ولایت تمامی دارد؟! عزیز من! باید با این حرف‌ها نجوا کنید و شکر کنید!

گفتم، دوباره تکرار می‌کنم: شما در هر شغلی و در هر پُست و مقامی هستید، باشید، ما باید تمام آن‌ها را موقّت بدانیم. آن‌ها را باید بخواهی که اموراتت بگذرد، بخواهی زن و بچّه‌ات را هدایت کنی، تأمین کنی، بخواهی از آن کارهایت یک انفاقی بکنی، حاجت برادر مؤمن را برآوری، بخواهی مثلاً یک جوری باشد که فرزندانت دست‌شان جلوی کسی دراز نباشد، بخواهی حفظ آبروی ظاهری‌ات باشد؛ آن‌وقت شما جزء شهدایی.

من شما را مُنزویّ نمی‌کنم، هر کدام‌تان خواستید یک ماشین بخرید، گفتم ماشین نو بخرید! من از آن‌ها نیستم که بگویم پول این را بده به فقرا! به همه‌تان گفتم ماشین می‌خرید، ماشین نو بخرید! چون‌که من مقام شما را این‌قدر بالا می‌دانم، نمی‌خواهم در بین مردم سرشکسته باشید. دلم می‌خواهد شما هم این‌جا آقا باشید و هم آن‌جا، بیایید حرف بشنوید تا هم این‌جا مقام داشته باشید و هم آن‌جا. [۲۷]

یک دعا در کربلا از حضرت‌ عباس (علیه‌السلام) خواستم که از امام ‌حسین (علیه‌السلام) بخواهد و آن این‌که گفتم: یا ابوالفضل العباس! تو یاور امام ‌زمانت بودی، من هم می‌خواهم یاور امام‌ زمانم باشم.

خدایا! هوای ما را داشته ‌باش، گناه نکنیم.

خدایا! ما را با خودت آشنا کن!

خدایا! ولایت ما طعمه شیطان نشود.

خدایا! به‌ غیر تو، اگر در کار و بار ماست، دور کن!

خدایا! وسوسه شیطان را از ما دور کن!

خدایا! ولایت در ما تزریق بشود.

خدایا! حاجت‌هایی که از تو می‌خواهیم، اگر به ضرر ماست، برآورده نکن! خدا نکند ما امر ولایت را نفهمیم.

خدایا! کار تو نجات بشر است، آن ‌هم که می‌سوزیم، اعمال ماست.

خدایا! گناه را می‌بخشی؛ اما خجالتش را چه کنیم؟!

خدایا! ولایت ما را القایی کن!

خدایا! ما از آن‌ها باشیم که وقتی حضرت فرمود: بیا، برویم. [۱۸]

نجوای رحمان و نجوای شیطان[۲۸]

رفقای عزیز! دوست ‌عزیزم گفت: شما از نجوا بگو، گفتم: عزیز من! ما یک نجوای رحمانی داریم، یک نجوای شیطانی. نجوای رحمانی چیست؟ نجوای شیطانی چیست؟ مگر شیطان در مقابل خدا قرار نگرفت؟ شیطان که نمُرده است. رفقای‌ عزیز! یک ‌وقت به این عبادت‌هایتان، کارهایتان، خاطرجمع نباشید! وقتی خاطرجمع باشید که شیطان مُرد. بعضی از روایت‌ها داریم، إن‌شاءالله وقتی‌که آقا امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیاید، شیطان از بین می‌رود. پس ما یک نجوای رحمانی داریم و یک نجوای شیطانی. نجوا خیلی ابعاد دارد. من از رفقای‌ عزیز خواهشمندم توجّه بفرمایند!

حالا نجوای شیطانی چیست؟ خدای ‌نخواسته آدم با گوشه چشمش، به زن مردم نگاه کند، با گوشه چشمت خیانت کنی، با گوشه چشمت دروغ بگویی، آن نجوای رحمانی را خدای تبارک و تعالی، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) جزا می‌دهد، این نجوا را هم شیطان جزا می‌دهد. عزیزان من! فدایتان بشوم، بیایید در این حرف‌ها فکر کنید، اندیشه داشته ‌باشید. پس ما دو نجوا داریم: یک نجوای امر داریم که خدا امر کرده، آقا امام ‌صادق (علیه‌السلام) امر کرده‌ است. من که خدمت بزرگی‌تان عرض کردم که اگر کافر هم صفات‌ الله داشته ‌باشد، علی (علیه‌السلام) فرمود: من جزا می‌دهم، من صفات ‌الله را پاسخ می‌دهم. چرا یک کافر این‌جوری‌است؟ یک دقیقه‌ای، یک ثانیه‌ای نجوا کرد. کفرش به‌جای خودش؛ مگر حاتم‌ طایی نیست که آن‌جا در بهشت نیست؛ اما نمی‌سوزد! همه‌اش با فقرا نجوا می‌کرد. [۲۹]

حضرت ‌زهرا (علیهاالسلام) توی یک جایی‌که مثل بیت‌ الأحزان بود، عبادت می‌کرد. رفقایی که خانه می‌سازید، یک اتاقی را تشکیل بدهید به‌ نام بیتوته، آن‌جا بروید با خدا حرف بزنید و ارتباط داشته ‌باشید. شما برو توی اتاق بیتوته بنشین! یک‌قدری نگاه کن و تفکّر کن! ببین رؤسا کجا رفتند؟ سلاطین چه شدند؟ «من» داشتند. سرکش‌های عالم سرانجام‌شان چه شد و به چه فتنه‌ای گرفتار آمدند؟ آخرش کجا رفتند؟ چه کسانی جهنّمی شدند؟ چه کسانی مردم را جهنّمی کردند؟ آن‌هایی که به جایی رسیدند، از کجا رسیدند؟ از چه دریچه‌ای رفتند؟ سخی بودند و عناد نداشتند؛ شما هم از آن دریچه برو! قدری بنشین1 تفکّر داشته‌ باش راجع ‌به ولایت. خودت را تنظیم کن! شما یک مملکت هستی، ولایتت را تنظیم کن! تنظیم ولایت آن‌ است که آن ‌را بسازی؛ مثل خانه‌ای که ساختی، بعد داخلش می‌شوی. [۲]

خدایا! عیدی ما این‌ باشد که ولایت ما تکمیل گردد.

خدایا! ثروت ما این‌ باشد که علی (علیه‌السلام) را خلق حساب نکنیم.

خدایا! با محبّت علی (علیه‌السلام) از دنیا برویم که خیلی لذّت دارد.

خدایا! آسمان به نور نجواکن‌های با ولایت روشن است نه عبادت‌کن‌ها.

خدایا! تشکّر از تو می‌کنیم چیزی که به ما داده‌ای از تمام خلقتت بالاتر است؛ یعنی محبّت ائمه (علیهم‌السلام).

یا امام ‌رضا! تا زنده هستیم، ما را بطلب! ما را جا بده! راه خوب بده! ما را حفظ‌ کن!

خدایا! از تو می‌خواهیم درون ما ولایت بگوید.

خدایا! به درگاه تو اعلام ضعف می‌کنیم تا توانایمان کنی.

خدایا! هر جا کم می‌آوریم ما را امتحان نکن! اگر امتحان کنی، از امتحان ما را سرافراز درآور!

خدایا! امام‌ رضا! ولایت و حرف ولایت، فانی نمی‌شود، من فانی می‌شوم.

خدایا! زمانی برسد که حرف ولایت را در همه عالم بزنیم.

خدایا! امام ‌رضا! ما را کمک کن افشاءکنِ ولایت باشیم؛ نه افشاءکنِ خودمان و مقصد خودمان. [۱۸]

نتیجه بیتوته[۳۰]

خدا می‌گوید: «اُدعونی أستجب لکم»[۳۱]: از من بخواهید تا جواب‌تان را بدهم. بیا با من حرف بزن و ارتباط برقرار کن! بیا با من بیتوته کن! بیا از من ولایت بخواه! آن‌وقت است که دائم در حضور هستی. چگونه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و حضرت ‌زهرا (علیهاالسلام) و امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌فرمایند: خدا! جوابش را بده؟ چون خدا، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و حضرت ‌زهرا (علیهاالسلام) و امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) را اختیاردار تمام خلقت قرار داده ‌است.

«أنا مدینة ‌العلم و علیٌ بابها». درِ خانه‌ خدا، علی (علیه‌السلام) است، از کانال علی (علیه‌السلام) بیا! وقتی از کانال علی (علیه‌السلام) وارد شد، ائمه (علیهم‌السلام) برای آن‌شخص دعا می‌کنند و خدا به او می‌دهد. بیتوته از کانال ائمه (علیهم‌السلام)، نتیجه‌اش نجوا می‌شود. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) دعا می‌کند، حضرت‌ زهرا (علیهاالسلام) سفارش می‌کند: خدا! او را بیامرز! خدا هم او را می‌پذیرد. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم در مباهله با سران مسیحی نجران، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، حضرت ‌زهرا (علیهاالسلام)، امام‌ حسن (علیه‌السلام) و امام‌ حسین (علیه‌السلام) را واسطه برد، وقتی آن بزرگ نجران این‌ها را دید، گفت: والله، اگر این‌ شخص لب بگشاید، تمام ما نابود می‌شویم.

نتیجه بیتوته، رشد خداشناسی است، رشد ولایت است، رشد علی‌خواهی است، رشد امام حسین‌خواهی است، رشد متقی‌خواهی است. نتیجه بیتوته و نجوا: افشای علی (علیه‌السلام) است؛ چون خدا در معراج با زبان علی (علیه‌السلام) با پیامبرش صحبت می‌کرد. [۲]

شما باید با هم نجوا داشته باشید، تلفنی داشته باشید؛ یعنی ولایت را با ولایت نجوا کنید! یک حرفی که یک ذرّه چیز است، تلفن بزنید و بپرسید! عقیده من این است که تمام شما باید به جایی برسید که همه حرف‌ها را بفهمید. اگر یک چیزی را هم سراغ می‌گیرید، می‌خواهید به اصطلاح بهتر بفهمید؛ بعضی‌ها مثل یک شلنگ گرفته هستند؛ اما قلب مبارک شما باز است؛ می‌خواهید چطور بشود؟ مثل خانه خدا که علی (علیه‌السلام) وارد آن شد، قلب شما هم باز است، می‌خواهید علی (علیه‌السلام) وارد آن بشود؛ یعنی آن‌جا دیوار شکافته شد و علی (علیه‌السلام) وارد شد. حالا از آن‌جا که شکافته شده، نباید شیطان وارد دل شما شود؛ باید علی (علیه‌السلام) وارد شود، خدا وارد شود، قرآن وارد شود، مستضعف وارد شود، ولایتی وارد شود؛ نه این‌که چیز دیگری وارد بشود. چرا؟ شما از خانه خدا بالاتر هستید. ببینید به خانه خدا، علی (علیه‌السلام) وارد شد. اصلاً اگر از جای دیگری به شما وارد بشود؛ یعنی از در دیگری وارد شده است. دل شما باید طوری باشد که اصلاً در نباشد که شیطان وارد شود، شهوت وارد شود، پول وارد شود، غیر امر وارد شود. باید دل مبارک شما را، قلب مبارک شما را ولایت بشکافد و وارد شود. الآن وارد شده است که شما این‌جا جمع شده‌اید. [۶]

خدایا! کمک‌مان کن از جوّ عالم، نتیجه ولایت بگیریم، نتیجه به ‌غیر از امر ولایت نگیریم.

خدایا! بُت‌های درونی ما را غیر از ولایت، هیچ‌ چیز دیگری نمی‌تواند بیرون بریزد.

خدایا! ایده واقعی داشته‌ باشیم، ولایت را بالاتر از هر چیز بدانیم.

خدایا! کمک‌مان کن تسلیم تو باشیم، تسلیم امام معصوم باشیم.

خدایا! به ما استقامتی بده تا در ولایت، تا آخر بایستیم.

خدایا! مالی به ما بده که هدایت‌گرِ ما باشد نه باعث گمراهی ما.

از خدا بخواهید برکات به کارتان بدهد، تا بتوانید از آن برکات، چیزی هم به دیگران بدهید.

گاهی به امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌گویم: آقاجان! من این حرف‌ها را با گریه از شما می‌گیرم، با خنده تحویل مردم می‌دهم. رفقا این حرف‌ها را قدردانی کنند.

به امام ‌رضا (علیه‌السلام) بگو: آقاجان! من به ‌خاطر رضایت مادرت ‌زهرا (علیهاالسلام)، دل‌ یکی را شاد کردم، تو هم جان مادرت ‌زهرا، دل مرا شاد کن! اگر دلت را شاد نکرد، هر چه می‌خواهی به‌ من بگو! اگر صلاحت باشد، حتماً انجام می‌دهد. [۱۸]

طلب هدایت از خدا، نجوای با خداست؛ توأم بودن نجوا به امر[۳۲]

خدا در قرآن می‌فرماید: «وَ اللهُ یهدی من یشاء إلی صراطٍ مستقیم»[۳۳] هر کسی‌که بخواهد، خدا او را هدایت می‌کند. اگر ما بخواهیم هدایت شویم، راهش این ‌است: پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: انجام واجبات، ترک محرّمات، انتظار الفرج، به ‌خیر و شرّ مردم کاری نداشته‌ باش، کناری برو و تفکّر کن. بگو: خدایا! من نمی‌دانم! آن‌وقت خدا کمکت می‌کند؛ چون خدا که دروغ نمی‌گوید، فرمود: اگر بخواهی، هدایتت می‌کنم. وقتی خدا بخواهد شما را هدایت کند، در پناه خودش راه‌تان می‌دهد، دیگر شیطان سگ کیست که به شما کار داشته ‌باشد؟ این یعنی نجوا با خدا، این‌که از خدا بخواهی هدایت شوی، مثل این ‌است که شما گرسنه هستی، نان می‌خواهی؛ هیچ‌ چیز به‌ غیر از نان، شما را شاد نمی‌کند. هدایت هم همین‌طور است، باید از خدا بخواهی تا شما را هدایت کند.

وقتی هدایت خواستی، خدا شادت می‌کند؛ نه این‌که این‌ طرف و آن‌ طرف بزنی! این درست نیست، این خواستن خدا نیست. دست‌رنجی که از ما صادر می‌شود را باید از خدا بدانیم و بگوییم که او این ‌کار را کمک کرد. من والله، شب‌ها می‌گویم: خدایا! اگر بهشت بروم تو کردی، تو این حرف‌ها را یاد من دادی، نماز شب را تو یاد من دادی، بیتوته‌ شب را تو یاد من دادی، کمک به فقرا را تو یاد من دادی، پس اگر بهشت بروم تو کردی. [۲]

آقا امام رضا (علیه‌السلام) در عرش خداست؛ پس شما مشهد می‌روی، چه کار می‌کنی؟ نجوا می‌کنی. حالا که نجوا کردی، می‌گوید: این‌قدر هم ثواب به تو می‌دهم؛ اما به چه ‌کسی ثواب می‌دهد؟ به آن‌ کسی‌که با علی ‌بن ‌موسی ‌الرّضا نجوا کرد، نه با کس دیگر. اگر با کس دیگری نجوا بکنی، با شیطان کرده‌ای؛ امر شیطان را اطاعت کردی.

ای جوانان‌ عزیز! فدایتان بشوم، تو داری درس می‌خوانی، با کتابت نجوا می‌کنی، رُمّان می‌خوانی، داری خواست شیطان را به ‌جا می‌آوری، چشم تو دارد نجوا می‌کند. عزیزان من! نجوا خیلی بالاست، این چشم شما با چه ‌کسی دارد نجوا می‌کند؟ چرا می‌گوید اگر قرآن خواندی، خدا ثواب به تو می‌دهد، نگاه به قرآن کردی، ثواب به تو می‌دهد؛ چون با قرآن داری نجوا می‌کنی، به خانه ‌خدا نگاه کنی. مگر تو عبادت می‌کنی؟ داری نجوا می‌کنی. به‌ صورت پدر و مادرت نگاه می‌کنی، داری نجوا می‌کنی. نجوا توأم با امر است. امر را اطاعت می‌کنی که نجوا می‌کنی. آن‌جا هم امر شیطان را اطاعت می‌کنی. نجوایِ چه می‌کنی؟ نجوای گناه می‌کنی. [۱۵]

خدایا! ما از آن‌هایی نباشیم که به علّت عدم شناخت و معرفت نسبت به‌ حقّ حضرت‌ معصومه (علیهاالسلام) زیارت می‌کنند قبر ایشان را، ولی اطاعت نمی‌کنند امر ایشان را. خدایا! زکریّا بن ‌آدم، که از شیعیان خاصّ امام هشتم در قم بود، با مشاهده خدعه و نیرنگ یک‌نفر با یک حیوان، قصد ترک این شهر را می‌کند؛ اما به سفارش امام‌ رضا (علیه‌السلام) که به او می‌فرماید: زکریّا! بمان! قم به‌ واسطه تو محفوظ است؛ در قم می‌ماند.

خدایا! ما را یاری کن تا مرتکب گناهی نشویم که باعث رنجش خاطر شیعیان واقعی در این شهر گردد.

خدایا! ما از آن‌ها نباشیم که عمری در این شهر زندگی کرده‌ باشیم، ولی مشمول خطاب «إنّه لیس من أهلک»[۳۴] شویم.

خدایا! ما ساکنان حرم اهل ‌بیت در حریم ناموس توییم. بر ما لازم است که حرمت ناموس دهر، حضرت‌ معصومه (علیهاالسلام) را رعایت کنیم و در محضر ایشان گناه نکنیم. خدایا! کمک‌مان کن که در این شهر، مرتکب خلافی نشویم که قطعاً جرم آن در نزد تو سنگین‌تر از ارتکاب خلاف در شهرهای دیگر است. خدایا! موفّق به گناه نشویم.

باید مِهر دنیا نداشته ‌باشید، وگرنه نجوایتان موقّت است و دنیا می‌برد شما را. این حرف‌ها همه درست است، باید یقین به این حرف‌ها داشته ‌باشید. باید این‌قدر محبّت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) درون‌تان زیاد باشد که هیچ محبّت دیگری نباشد وگرنه تمام حرف‌ها «هباءاً منثوراً»[۳۵] است؛ یعنی مثل ذرّات گرد و غبار در هواست، به دست نمی‌آید. [۱۸]

شرط در خانه ولایت رفتن و جواب شنیدن[۳۶]

وقتی شما از اهل ‌دنیا و خلق کنار رفتی، وضو می‌گیری. وضو یعنی باید دست از اهل‌ دنیا و مافیهای آن بشویی. دنیا را پشت سرت بریز! با خدا بیتوته کن! همه ‌چیز را کنار بگذار! خودت هم کناری برو! وقتی کنار رفتی، مثل این‌ است که هزار نفر در کوچه راه می‌روند، یک ‌نفر می‌آید درِ خانه ما را می‌زند؛ پس معلوم می‌شود که یک ‌کاری دارد. ما هم باید کناری برویم، درِ خانه امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را بزنیم. والله، به خودش قسم، جواب می‌دهد؛ اما به شرطی که درِ خانه دیگری را نزنیم و با خلق ارتباط نداشته ‌باشیم. [۲]

من راجع ‌به یک‌ قسمتی خواستم. دیدم امشب جواب نداد، فردا هم جواب نداد. به امام‌ حسن عسکری (علیه‌السلام) متوسّل شدم. گفتم: آقاجان! تمام خلقت دست پسرت است. طیران باران دست پسرت است. نَفَس‌هایی که عالم می‌کشند، دست پسرت است. با تمام این حرف‌ها، امر تو به او واجب است. امر کن که جواب مرا بدهد! فردا شب جواب داد. بفرما! حالا این‌ها چه کار می‌کنند؟ این‌ کارها را می‌کنند که ببینند تو چطور هستی؟ آیا دست بر می‌داری یا نه؟ بابا! در را بزن! به‌ دینم! اگر در را زدی، به دینم، به تو جواب می‌دهد؛ اما تو داری این در را می‌زنی، چند در دیگر را هم می‌بینی. او هم می‌گوید: برو همان در را بزن! [۳۷]

متوجّه باشید که هیچ ‌چیزی از تبرّی نسبت به دشمنان دین، بالاتر نیست. اویس قرنی تبرّی داشت که برادر رسول‌ الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) شد. از تبرّی به این‌جا رسید؛ چون وقتی سلام عمر به او رسید، دیگر در آن شهر نماند. این ‌است معنی تبرّی.

کلام وصل به‌ قرآن است. باید حرف‌ها، با قرآن ‌ناطق که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است، موافق باشد؛ چون حضرت ‌زینب (علیهاالسلام) به یزید گفت: تو حرف می‌زنی؛ اما حرف ما کلام است.

ولایت، خنثی‌کن هر گناهی است؛ اما اگر ولایت نداشته‌ باشی، هر ثوابی را از بین می‌برد؛ چون ولایت امر خداست. [۱۸]

خدایا! دل رفقای مرا گنجینه زهرا (علیهاالسلام) قرار بده! قلب و دل‌شان را محلّ عبور دوازده‌ امام، چهارده‌ معصوم (علیهم‌السلام) قرار بده! شیطان در آن‌ها رفتار نکند.

خدایا! دین ما طعمه شیطان نشود. همه می‌خواهند دین ما را ببرند، کسی نمی‌خواهد دین به ما بدهد.

خدایا! ولایت ما را حفظ ‌کن! تتمه عمر ما را در راه خودت قرار بده! اتّصال‌مان قطع نشود، تا قیامت داشته ‌باشیم، پیش حضرت‌ زهرا (علیهاالسلام) سربلند باشیم، دنیا ما را نَبَرد.

خدایا! حمایت از ولایت کنیم، حمایت از حضرت ‌زهرا (علیهاالسلام) کنیم؛ چون آقا امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) هم همین را می‌گوید: مادرجان! یک‌ نفر از تو حمایت نکرد! همه مسلمان‌ها غیر مسلمان بودند. خدایا! ما را حامیِ ولایت قرار بده و با همین عقیده بمیریم؛ آن‌وقت حمایت از کلّ خلقت کرده‌ایم.

خدایا! به ما توفیق بده، وقت‌مان و جان‌مان را فدای ولایت، فدای امر تو، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) کنیم. [۳۸]

سخاوت و رسیدگی به فقرا، توشه آخرت[۳۹]

خدا به چه جهتی می‌فرماید: اگر خودت را شناختی، مرا شناختی؟ ما باید برویم در حرف خودشناسی، خودمان را بشناسیم. قربانت بروم، فکر شاگرد و ماشین یک‌ قدری این حرف‌ها را بزن کنار. دوست محترمم این‌جا بود، به او گفتم: اگر مکّه معظّمه رفتی، نمی‌گویم رساله نخوان! نمی‌گویم دعای عرفه امام‌ حسین (علیه‌السلام) را نخوان! بخوان! اما خودت را خسته نکن! یک ‌کمی بخوان! بیا برو یک کناری، آن‌جا با خدا نجوا کن! با امام ‌زمانت نجوا کن! او اعظم همه ‌چیز است. باید او را بشناسی. تو این‌قدر کتاب خواندی و درس خواندی، اگر او را نشناسی، چه فایده‌ای دارد؟ تو هزار یا علی بگو! علی (علیه‌السلام) را باید بشناسی. گفتم آن‌جا یک بیتوته‌ای کن! آن بیتوته، تو اتّصال هستی.

شما هم بیایید با این حرف‌ها یک‌ قدری بیتوته کنید! در خودتان پیاده کنید! به‌ فکر آن‌جا هم باشید! من یک مثال عوامانه می‌زنم: الآن شما می‌خواهی یک‌جا به ‌اصطلاح تفریح بروی. از آن‌جا که می‌خواهی بروی، چقدر چیز برمی‌داری؟ می‌خواهی دو روز آن‌جا بمانی. تا خدا خدایی می‌کند، می‌خواهی آن‌جا در آخرت بمانی. چرا تهیّه نمی‌بینی؟ تهیّه تو این‌ است که به فقرا رسیدگی کنی، خوش‌زبان باشی، از مردم بگذری، سخی باشی، خمس بدهی، سهم امام بدهی، در دهان شیطان بزنی، پیرو شیطان نباشی. آن‌جا بکاری تا بچینی. باباجان! تو این زمینی که داری، چیزی در آن نکاشتی، باید در آخرت بکاری تا بچینی. تو که چیزی نکاشتی!

اگر حرف امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را هم قبول داری، آمد سر قبرستان و گفت: مُرده‌ها! چطورید؟ من بگویم یا شما؟ گفت: بگو! گفت: مال‌تان قسمت شد، زنان‌تان شوهر رفت. گفت: ما بگوییم، علی‌جان! اگر ما یک‌ چیزی در دنیا دادیم؛ به فقرا رسیدگی کردیم، حساب‌ سال داشتیم، این‌جا برایمان هست، اگر ندادیم، داریم می‌بینیم و می‌سوزیم. والله، به‌دینم، این مطلب ‌را حاج‌ شیخ ‌عباس می‌گفت که یک عدّه‌ای هستند، کارشان این ‌است که دست‌هایشان را می‌جوند. تو آن‌جا حیات داری، هستی. [۴۰]

در زمان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، یک ‌زنی بود، خیلی بدکاره و فاسد بود، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) یک‌ چیز حسابی به او داد. یک نفر هم دارا بود، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) یک ‌چیز حسابی به او داد، متوجّه هستید؟ خیلی اصحاب ناراحت شدند که چرا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به این دو نفر داده؟ حالا وقتی به آن‌ها داد، آن دارا به خود آمد و گفت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) که به ‌من داده، من نباید به مردم بدهم؟ از سخی‌ها شد. آن ‌زن هم که به او داد، گفت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) این ‌را به من داده، دیگر من خلاف نکنم، دیگر خلاف‌گر نشد؛ یعنی این عطایی که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) کرد، این‌ها را از گناه بازداشت. اما مثلاً من می‌گویم چرا دادی؟ چون‌که تو داری ظاهر را می‌بینی، امام هر کاری می‌کند درست‌ است، هیچ‌کس نباید فضولی کند. اگر فضولی کند، از نفهمی‌اش است؛ چون‌که امام کار بی‌امر نمی‌کند، در صورتی‌که خودش امر است. تو باید ولایت را غیر از خودت بدانی، ولایت را باید فهم همه خلقت بدانی، فهم همه خلقت که اشتباه نمی‌کند، تو اشتباه‌کاری، تو نمی‌فهمی. [۴۱]

خدایا! تو را به‌ حقّ امام ‌زمان، همه رفقا را تسلیم ولایت کن! تسلیم حرف ولایت کن! إن‌شاءالله تفرقه در میان شما نیفتد و همه هماهنگ باشید. همه یک وجود باشید، پیش من یک وجودید.

خدایا! معرفت به ما بده که اتّصال به‌ وجود مبارک امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشیم.

خدایا! اگر ما زهراپرست نیستیم، زهراخواه باشیم.

خدایا! تو را به‌ حقّ حضرت‌ زهرا که وجودش همیشه جاویدان است، به ‌حقّ وجود ائمه که وجودشان همیشه جاویدان است، رفقای مرا جاویدان قرار بده! خدایا! عقایدی که دارند، از عقایدشان برنگردند.

خدایا! ما در مقابل ولایت کُرنش کنیم، قدرت نداشته ‌باشیم، قدرت از ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) بخواهیم.

هر قدم با امر[۴۲]

اگر خدا یک چیزی به تو داد، بیت ‌المال است! مگر تو می‌توانی پولت را بی‌خودی خرج کنی؟! مگر می‌توانی ماشین بگیری؟! مگر می‌توانی این ‌کارها را بکنی؟! منِ بدبخت هم همین‌جورم. حالا مگر من غیر‌ از آن هستم؟! هر چیزی جا دارد، هر چیزی امر رویش است، تو امر را اطاعت نمی‌کنی. باید امر را اطاعت کنی! این پولی که به تو می‌دهد، باید بدانی به چه کسی می‌دهی؟ کجا می‌دهی؟ با آن چه ‌کار می‌کنی؟ خیلی مشکل است! برای مردم مشکلات به وجود می‌آورد.

عزیز من! قربان‌تان بروم، کار هم که می‌کنید همین ‌است، خدا امر کرده. این مالی که در اختیار ماست، اختیارش را نداریم؛ پس این آیه «فمن یعمل مثقال ذرّةٍ خیرًا یره، و من یعمل مثقال ذرّةٍ شرّاً یره»[۴۳] چیست؟ حساب از تو می‌کشد. هر چند‌ ریا می‌شود می‌گویم، به دینم قسم، از اوّلش که یک ذرّه عقلم رسید، هر کجا رفتم روی حساب رفتم. اگر مهمانی رفتم روی حساب رفتم، بیرون رفتم روی حساب رفتم، توی بازار رفتم روی حساب رفتم، توی بیابان رفتم روی حساب رفتم. جوری رفتم که اگر ملَک‌ الموت مرا قبض روح کند، توی خط خدا باشم.

همه ما باید این‌جور باشیم. اصلاً ما خط نداریم به غیر صراط مستقیم. رفقای عزیز! ببینید من چه می‌گویم؟ والله، بالله، آبروی خودم را بردم؛ امّا شما آبرودار باشید! هر کجا می‌روید باید روی حساب باشد که اگر در راه جوری شد، شما در صراط خدا باشید، در صراط امر خدا باشید، در امر رسول ‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) باشید! باید این‌جور باشید! اگر شما این‌جور شدید؛ آن‌وقت چه هستید؟ اصحاب یمین هستید. اصحاب یمین جدا نیستند از رسول‌ الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، اصحاب یمین جدا نیستند از امر، امری ندارند. کجا می‌رویم؟! عزیزان من!

من دوباره تکرار می‌کنم: قدمی که برمی‌دارید، هر راهی که رفتید، باید رضایت خدا باشد، اگر توی رضایت خدا باشید، خدا سلام به تو می‌دهد، خدا تقبّل ‌الله به تو می‌گوید، علی (علیه‌السلام) در آغوش می‌گيرد تو را، حسین (علیه‌السلام) در آغوش می‌گیرد تو را. رفقای عزیز! اگر این‌جوری باشی، تو داری دائم با خدا نجوا می‌کنی. والله، بالله، از نجوا ساقط نیستی. عزیزم! یک ‌قدری فکر بکن! ببین من درست می‌گویم یا نمی‌گویم؟ تو توی صراط مستقیمی، خدا هم امرش را می‌خواهد. رسول‌ الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم امرش است، تو توی امری، تو اصلاً جدا نیستی از خدا! آیا ما متوجّه می‌شویم؟! خیلی والله، قشنگ است! هر کجا می‌خواهی بروی با تفکّر باش! [۴۴]

اگر مطیع امام شدی، تمام اشیاء مطیعت می‌شوند. حالا اشیاء چطور مطیعت می‌شوند؟ خدا به آن‌ها می‌گوید مطیع باش! مگر آصف نبود که تخت بلقیس مطیعش شد؟ اما مطیع بودن، تو باید مطیع ولایت باشی. اگر مطیع ولایت شدی، آن ولایت به اشیاء امر می‌کند مطیع این باش! قدردانی کنید که خدای تبارک و تعالی به تمام اشیاء می‌گوید: مرا عبادت کنید؛ اما یک دفعه می‌گوید: علی (علیه‌السلام) را اطاعت کنید، حالا اگر تو با علی(علیه‌السلام)، واقعی باشی آن‌ وقت شما عضو شدی، دیگر اشیاء اگر اطاعت تو را کرد چیزی نیست که، اشیاء چیزی نیست؛ اما خدای تبارک و تعالی در قرآن مجید هم می‌گوید: اشرف مخلوقات، تو اصلا خدا خلقِ تو را اشرفیّت داده به تمام مخلوقات، چرا؟ تو مخیّر هستی، ولایت را می‌پذیری، خدا را می‌پذیری؛ آن‌ها باید بپذیرند، مخیّر نیستند. تمام ارزش بشر برای مخیّر بودنش است، شما خودت را در اختیار امر بگذاری، وقتی در اختیار امر گذاشتی، دیگر کاری نمی‌کنی؛ عزیز من! فدایت بشوم!

اصلاً جایگاه ما آسمان است، جایگاه ما زمین نیست، اگر تو را روانه کرده روی زمین، تو را سِیر داده، تو باید از آن سیر با امر بیرون بیایی، دوباره می‌روی همان‌جا، اصلاً اعمال تو منتظر توست، اعمال نیک تو آن‌جا انبار شده، مگر علی (علیه‌السلام) نیامد سر قبرستان گفت: مُرده‌ها! چطور هستید؟ گفت: ما بگوییم یا تو؟ گفت: تو بگو علی جان! گفت: زن‌هایتان شوهر رفت، اموال‌تان هم قسمت شد، گفت: من بگویم، آن را که دادیم این‌جاست، ما به آن ملحق شدیم. پس تو آسمانی هستی، عزیز من! آسمانی بودی و هستی، دوباره باید پرش کنی به آسمان، چرا خودت را پایبند این عالم می‌کنی‌؟

تو بلبل باغ ملکوتی نه از عالم خاک، چند روزی در این دیر خراب آباد هستی، چند روزی در این‌جا زندگی می‌کنی، باید بروی، روح تمام شماها در آسمان تجلّی می‌کند، در آسمان جای شماست؛ اما آن‌جا به اعمال خودت ملحق می‌شوی. خوشا به حال آن کسی‌که اطاعت اعمالش را کرده؛ یعنی اطاعت اعمال خوبش را کرده؛ چون خدا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گویند اعمال خوب بکن! خدا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) تو را مخیّر کرده؛ اما گفته «ألا له الخلق و الأمر»[۴۵]؛ پس تو آسمانی هستی، عزیز من! زمینی نیستی. مگر نگفتم که هر کسی برزخ جایی دارد؟ تو جایگاهت آن‌جاست اصلاً؛ اما خدا آورده تو را توی این دنیا که سِیرت بدهد، باید از سِیر دنیا خوب درآیی.

یک ‌زمانی بچّه بودی، در رحِم مادرت خون حیض می‌خوردی، به تو گفته بیا این‌جا در دنیا. روایت داریم: بچّه که به دنیا می‌آید، گریه می‌کند؛ می‌گوید: چرا مرا از آن برآوردی و جدا کردی؟ یعنی از آن خون حیض که می‌خوردم. والله، دنیا هم همین‌طور است، آن حیض شکم مادرت است، خود دنیا هم حیض است. هنوز توجّه به آن‌جا نکردی که این‌جا پابندی، حالا هم از این‌جا می‌خواهی بروی گریه می‌کنی؛ اما می‌فرماید: جبرئیل گفت چرا این‌ها برای مُرده گریه می‌کنند؟ او که سعادت دارد؟ گفت یا أخا جبرئیل، این‌ها نمی‌دانند من از زندان می‌روم رضوان. جبرئیل گفت: این‌ها عقل دارند؟ گفت: می‌گویند عقل داریم. آن‌جا رحِم مادر عزیز من! زندان توست، دنیا هم زندان مؤمن است. چرا؟ مؤمن از این‌جا پرش می‌کند. [۴۶]

خدایا! قدرت به ما بده! این قدرت را صرف قدرت کنیم؛ قدرتِ تمام قدرت‌ها امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام)، زهرای ‌عزیز (علیهاالسلام)، امام‌ حسین (علیه‌السلام) و متقی است؛ صرف آن‌ها کنیم.

خدایا! تو را به ‌حقّ امام‌ زمان، این رفقای من محبّ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هستند، از محبّ بالاتر نیست؛ این محبت را از آن‌ها نگیر!

خدایا! به ما عُمرِ با سلامت بده، عمری که علی (علیه‌السلام) و زهرا (علیهاالسلام) و حسین (علیه‌السلام) و متقی داشته ‌باشیم. عُمری که بخواهیم دنبال خلق برویم، آن ‌را قطع کن! [۴۷]

شرایط بیتوته و اتاق بیتوته[۴۸]

من به رسول‌ الله قسم، خانه این حاج‌ آقا رفتم، یک اتاق در خانه‌اش دیدم، حسرت به این شخص می‌بردم، گفتم: کاش می‌رفت و در آن اتاق بیتوته می‌کرد. قربانت بروم، فدایت بشوم، بریز همه را دور! من این‌قدر از آن اتاق کوچکش خوشم آمد. نه زیرزمینش را می‌خواهم، نه آن‌ اتاق‌های دیگرش را، نه میزش را و نه صندلی‌اش را. اتاق کوچکش را می‌خواهم. گفتم: اگر این‌جا مال من بود، این‌جا را اتاق بیتوته قرار می‌دادم، یک خدا می‌گفتم، یک علی (علیه‌السلام) می‌گفتم، یک امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌گفتم، اتّصال می‌شدم.

بیتوته‌ کردن اوّلش این ‌است: باید بروی بنشینی! خدا می‌خواهد امتحانت کند؛ می‌گوید: چه ‌کار داری؟ الآن شما مثلاً با من خیلی بد هستی، می‌خواهی تجربه کنی؟ الآن می‌آیم و درِ خانه‌ات را می‌زنم، دوباره می‌زنم، سه‌ باره می‌زنم، خانواده‌ات می‌گوید: خب پاشو! برو جوابش را بده! بابا! درِ خانه‌ خدا را بزن! علی (علیه‌السلام) می‌گوید: جوابش را بده! امام زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌گوید: جوابش را بده!

برو توی آن اتاق بنشین! یک‌ قدری بنشین! یک ‌قدری نگاه کن و ببین رؤسا کجا رفتند؟ سلاطین کجا رفتند؟ سرکش‌های عالَم کجا رفتند؟ به چه فتنه‌ای گرفتار شدند؟ ریاست شما را گول نزند، پول شما را گول نزند، تمام این‌ها فانی می‌شود؛ آن‌وقت خدا می‌داند که چقدر لذّت می‌بری!

به رسول‌الله قسم! به ‌طوری لذّت می‌بری که پشیمان می‌شوی که چرا تا حالا من این‌جوری نبودم؛ اما این‌طوری که دارم به تو می‌گویم، خودت را خارج کن و برو توی این اتاق! نه این‌که محبّت این‌ و آن‌ را داشته‌ باشی. هر وقت با محبّت این‌ها بروی، توی آن هستی. گفتم: وقتی می‌خواهی مُحرم شوی، این لباس را که کَندی، دنیا را بریز کنار! برو توی این اتاق! ببین چه ‌جور می‌شود؟ حالا تو این‌ کار را بکن! اگر به ‌من دعا نکردی!

من روی شخص ایشان حساب نمی‌کنم، هر کدام‌تان باید یک اتاق بیتوته داشته ‌باشید. چرا؟ روایت داریم، می‌گوید: وقتی‌که آدم می‌خواهد جان بدهد، آن‌جا که عبادت کرده، او را بگذارید؟ معلوم می‌شود اثر دارد. چرا؟ این زمین دارد می‌گوید: روی من بیتوته کرده، نماز کرده، ذکر گفته، یا علی گفته، یا حسین گفته.

به نکیر و منکر شهادت می‌دهد. جانت را خوب می‌گیرد، یادت می‌دهد چه بگویی؟ همان‌جا برایت حافظ است، حالا تو آن‌جا ویویو و ماهواره گذاشتی، رقّاصی درآوردی، آن‌جا شیطان هم برایت حافظ است! توجّه فرمودید که من چه می‌گویم؟ اگر خدا یک زندگی به تو داده، عزیز من! این زندگی را به تو داده که یک ‌ذرّه استراحت کنی، بعد برو آن‌جا در اتاق بیتوته، بگو: چه ‌کسی این ‌را به‌ من داده؟ [۴۹]

بیایید با امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) نجوا کنید! بیایید با زهرای عزیز (علیه‌السلام) نجوا کنید! بیایید با قرآن نجوا کنید! از کجا نجوا می‌کنید؟ امر آن‌ها ‌را اطاعت‌ کنید! شما اگر بخواهید به جایی برسید، باید با امر نجوا کنید! اگر علی (علیه‌السلام) گفتید، باید بدانید دارید یک کرات را صدا می‌زنید، اگر علی‌بن‌موسی ‌الرّضا (علیه‌السلام) گفتید، باید بدانید که یک کرات تماماً در اختیار علی‌بن‌موسی‌ الرّضا (علیه‌السلام) است.

اگر خدا گفتید، ببین، علی‌بن‌موسی ‌الرّضا (علیه‌السلام)، دوازده‌ امام (علیهم‌السلام)، در اختیار خدا هستند. این‌جور باید بگویید: «السلام علیک یا علی‌بن‌موسی ‌الرّضا»! شما چه می‌گویید؟ حالا خدا نکند ما جدا شویم، وقتی گناه کردید، جدا می‌شوید. جوانان‌ عزیز! قربان‌تان بروم، اگر گناه کردید، باز هم توبه کنید، وصل می‌شوید. [۵۰]

لذّت را خدا می‌دهد؛ آن‌وقت هر کسی مطابق آن روح ملکوتی که دارد و درخواست‌هایی که از خدا کرده‌ است، خدا درخواست‌هایش را تأیید می‌کند. من هیچ وقتی بهتر از این نیستم (‌که بیشتر وقت‌ها هم مال خود مردم است) من به یکی چیزی بدهم. امروز یک‌ جوری شد. به حاج ابوالفضل گفتم، بابا! باقی که نیاوردی؟ گفت: نه، باباجان! نمی‌دانم تا کجا رفته؟ گفتم: بابا! تو رفتی، من کِیفش را کردم. چرا؟ خدا صفات ‌علی (علیه‌السلام) را به تو داد، صفات شیعه‌گی را به تو داد، می‌خواهد صفات خودش را به تو بدهد. صفات خودش چیست؟ انفاق به مردم است. [۵۱]

نجوا: خدا، خدا گفتن تنها نیست. بلکه در حال نجوا، باید به‌ فکر فقرا باشی و درباره آن‌ها نجوا کنی که دست یک بیچاره‌ای را بگیری. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌فرماید: من صفات ‌الله را پاسخ می‌دهم، اگر کافر هم باشد، به او جزا می‌دهم. چرا یک کافر این‌جوری است؟ چون ثانیه‌ای یا دقیقه‌ای نجوا کرده، حالا کفرش به ‌جای خودش، مگر حاتم‌ طایی نیست که آن‌جا در بهشت نیست؛ اما نمی‌سوزد!؟ چرا؟ چون‌که همیشه با فقرا نجوا می‌کرد.

شما وقتی خوابیدی و به ‌فکر سخاوت باشی؛ یعنی در فکر برآورده شدن حاجت مؤمن هستی؛ داری نجوا می‌کنی. امام‌ صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید: مؤمن که سرش را روی بالش می‌گذارد، اگر به‌ فکر این نباشد که حاجت برادر مؤمن را برآورد، از ما نیست؛ یعنی نجوا نکرده ‌است و ارتباط ندارد. [۲]

خدایا! عاقبت‌تان را به‌ خیر کن!

خدایا! ما را بیامرز!

خدایا! ما را از خواب غفلت بیدار کن!

خدایا! آن حقیقت امام‌ حسین (علیه‌السلام) در قلب ما جلوه کند.

خدایا! ما جابرش را هم خیلی قبول نداریم که قدم‌هایش را کوچک ‌کوچک می‌گذاشته، خدایا! ما حسین‌ خواه باشیم نه بهشت‌خواه.

خدایا! ما وجود مبارک امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را بخواهیم نه بهشت را. آن بهشتی را به ما بده که عنایت او باشد؛ ما آن بهشت را می‌خواهیم. [۵۲]

نجوا با امام‌ حسین[۵۳]

در روایت نگفته شما زیارت عبدالعظیم‌ حسنی بروی، ثواب زیارت دوازده‌ امام، چهارده‌ معصوم (علیهم‌السلام) را به تو می‌دهد، نگفته زیارت حضرت‌ معصومه (علیهاالسلام) بروی، زیارت دوازده‌ امام، چهارده‌ معصوم (علیهم‌السلام) دارد؛ گفته بهشت بر تو واجب می‌شود؛ اما می‌گوید: یک مؤمن را بروی زیارت کنی، ثواب زیارت دوازده‌ امام، چهارده‌ معصوم (علیهم‌السلام) را به تو می‌دهد. من می‌گویم: باباجان! عزیز من! این‌ چه آدمی است؟ این کسی‌ است که از وجودش نجوا می‌ریزد. ما به کسی کار نداریم. عزیزان من! ما باید متوجّه باشیم. چرا می‌گوید اگر خودت را شناختی، خدا را شناختی؟ نجوا یعنی این؛ شما این‌قدر مُعظم [بزرگ] هستید؛ اما مُعظمیِ‌ خودت را باید در مقابل امر خدا، در مقابل نجوای خدا خُرد کنی.

عزیز من! همین‌طور که شما خودتان را در اختیار ائمه (علیهم‌السلام) گذاشتید، آن‌ها هم خودشان را در اختیار شما می‌گذارند. نمی‌خواهم شما را ناراحت کنم. حضرت زهرا (علیهاالسلام) هم روز قیامت همین را می‌خواهد، همین‌طور که من خواستم و سر امام حسین (علیه‌السلام) را در اختیارم گذاشت؛ حضرت می‌فرماید: خدا! می‌خواهم بچّه‌ام را، امام‌ حسین (علیه‌السلام) را ببینم. زهراجان! تو طاقت نداری. زهرا (علیهاالسلام) مقصد دارد. رفقای‌ عزیز، اسم‌تان را این‌طوری می‌کنید، بفهمید زهرا (علیهاالسلام) یعنی‌ چه؟ حالا می‌گوید: نگاه کن در صحنه‌ محشر، امام‌ حسین (علیه‌السلام) را می‌بیند؛ حسین (علیه‌السلام)، سر ندارد. زهرا (علیهاالسلام) صیحه‌ای می‌زند و غَش می‌کند.

حالا زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) در ظاهر به هوش نمی‌آید، زهرا (علیهاالسلام) مقصد دارد. فریاد می‌کشد: زهراجان! چه می‌خواهی؟ شفاعت امّت پدرم را می‌خواهم. می‌گوید می‌خواهم آن‌ها که به حسینِ من خدمت کردند را شفاعت کنم. این‌ها گنه‌کارند، شاید همه این‌ها را در محشر شفاعت می‌کند. ببین زهرا (علیهاالسلام) چه می‌گوید؟ باباجان! عزیزان من! بیایید خودتان را در اختیار ائمه (علیهم‌السلام) بگذارید، تا آن‌ها هم خودشان را در اختیار شما بگذارند. عزیز من! کجا می‌روی؟ فدایتان بشوم، این‌که چیزی نیست؛ از این بالاتر است. تو راست بگو من امام‌ حسین (علیه‌السلام) را می‌خواهم، راست بگو می‌خواهم آن منظره را ببینم. آخر، آن منظره را که دیدی، دیگر نگاه به جایی نمی‌کنی. والله، ما پیش نرفتیم، خیال می‌کنیم پیش رفتیم. پیش‌رفته آن ‌است که تمام محبّت دنیا را از دلش بیرون کند؛ فقط و فقط در تمام گلوله‌های خونش محبّت این‌ها باشد. شما جزء آن‌ها می‌شوید. [۵۴]

رفقای عزیز! گفتیم که عاشورا ما تجدید بیعت کنیم، بگوییم: حسین‌جان! یک سال است تو گفتی عاشوراست؛ اما یک عاشورایی داریم که به عرض سال، آن خون تو، آن زحمت‌های تو به وجود می‌آید. ما باید بگوییم: حسین‌جان! ما آمدیم تجدید کنیم؛ یعنی حسین‌جان! ما از کسانی نبودیم که برویم خلق‌پرست بشویم، ما از کسانی نبودیم که دنبال ساز و آواز و لهو و لعب برویم، ما از کسانی بودیم که امرت را اطاعت کردیم، امرت وجود مبارک امام زمانِ ماست. ما همین‌طور که شهدای کربلا امرت را اطاعت کردند، ما هم اطاعت کردیم؛ اما حسین‌جان! می‌خواهیم حالا نگه‌مان داری که ما همین‌طور باشیم.

عاشورا تجدید بیعت است، نه این‌که خب حالا سینه بزن و این کارها را بکن؛ اما باطنت باید تجدید کنی که حسین‌جان! إن‌شاءالله ما را نگه‌دار تا سال دیگر باز همین‌طور باشیم، مبادا دین ما طعمه شیطان شود.

مبادا ما از امر تو خارج بشویم، مبادا از امر وجود مبارک امام زمان (عجل‌الله‌فرجه) خارج بشویم. قربان‌تان بروم، شما باید خلاصه زیارت عاشورا را بخوانید و این طرز با امام حسین (علیه‌السلام) صحبت کنید! والله، امام حسین (علیه‌السلام) جواب‌تان را می‌دهد. [۵۵]

خدایا! عاقبت‌تان را به‌ خیر کن!

خدایا! ما را بیامرز!

خدایا! تو را به حقّ امام‌ حسین قسمت می‌دهم، عشق و محبّت امام ‌حسین (علیه‌السلام) را در قلب و جان ما تزریق کن!

خدایا! هر محبّتی به دل این حضّار مجلس است، به ‌غیر از محبّت خودت و این‌ها بیرون کن!

خدایا! ما را با این‌ها محشور کن!

خدایا! تو را به حقّ امام‌ زمان قسمت می‌دهم، ما را بیامرز!

خدایا! من از زبان حضّار مجلس می‌گویم: خدایا! ما با امام ‌حسین (علیه‌السلام) تجدید می‌کنیم، دست به ‌دست امام‌ حسین (علیه‌السلام) می‌دهیم. امام‌ زمان! شاهد باش! ما دست به ‌دست دادیم که دیگر امام‌ حسین (علیه‌السلام) را، امرش را اطاعت کنیم! ما دیگر گناه نکنیم! ما از حسین (علیه‌السلام) و بچّه‌هایش جدا نشویم! ما همیشه با عشق این‌ها باشیم نه با عشق گناه!

خدایا! یا امام ‌زمان! تو را به حقّ جدّت حسین، ما را قبول ‌کن! ما را در خانه‌ات راه بده!

خدایا! والله، من قسم می‌خورم، روح این حضّار را می‌بینم، این‌ها عمداً گناه نمی‌کنند؛ اما گناهان‌شان را بیامرز! ما، این‌ها از این عاشورا بی‌گناه باشند.

خدایا! حالا توفیق بده دیگر هم گناه نکنیم! [۵۶]

مهر دنیا و سلب توفیق بیتوته؛ اتّصال به امام‌ حسین شرط روضه[۵۷]

من باره‌ها خدمت‌تان عرض کردم: والله، اگر دنیا را نبینید، امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) را می‌بینید، با امام ‌زمان‌تان نجوا می‌کنید، به خودش قسم، به پدر و مادرش قسم، به جدّش رسول ‌الله، به جدّش حسین، این‌قدر امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌خواهد با شما نجوا کند! ما اهل نجوا نیستیم.

رفقای عزیز! من زشت ‌است این مطلب را بگویم؛ امّا می‌گویم. یکی از آن‌هایی که دُرست من را هم نمی‌شناختند، گفت: خواب دیدم آقا ظهور کرده، تو به هر کسی شمشیر می‌دهی. گفت: یکی دوتا آمدند، گفتند: بده! گفت: برو مِهر دنیا را از دلت بیرون کن! بابا! خواب این ‌است، کسی‌که مِهر دنیا دارد، یاور امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) نیست! حالا یک دانه شیعه دل آن را می‌بیند. این‌قدر این مرد آدم خوبی بود، گفت: به من هم ندادی. خب بیا! آدم خوبی بود، گفت به من هم ندادی.

رفقای عزیز! اگر مجلس آقا امام حسین (علیه‌السلام) باشد، ملائکه‌ها می‌آیند خودشان را به در و دیوار می‌مالند؛ امّا مقصد حسین (علیه‌السلام) باشد. خدا مقصدش ولایت است، عزیزم! تو هم مقصدت ولایت باشد! تو اگر اصحاب یمین باشی، احتیاج به جایی نداری که بروی، تو خودت روضه هستی. برو در بیابان! یک ‌جایی را تهیّه کن! بگو حسین! اگر یک همچین مجلسی بود، بگو حسین! مبادا دست از امام ‌حسین (علیه‌السلام) بردارید! ببین می‌گوید سفینه نجات، حسین (علیه‌السلام) است! یعنی در هر کجای خلقتید، باید در سفینه بیایید! یک حسین گفتن، خدا می‌داند به آن راهی که حاج شیخ عباس رفته، گفت: یک حسین (علیه‌السلام) بگویید، هدایتید.

چرا صدها حسین (علیه‌السلام) می‌گوییم؛ اما اهل آتشیم؟! مگر نمی‌گوید از هزار نفر‌، یک نفر بادین از دنیا برود، ملائکه تعجّب می‌کند؛ ما که همه‌اش داریم حسین (علیه‌السلام) و علی (علیه‌السلام) می‌گوییم؛ حسین (علیه‌السلام) و علی (علیه‌السلام) را پرچم مقصدمان کردیم. رفقای عزیز! بیایید دیگر عمر دارد به پایان می‌رسد.

خدا حاج ‌شیخ‌ عبّاس را رحمت کند! گفت: هر کجا بروید، عکس‌برداری می‌شود، عکس‌تان را برمی‌دارد. نمی‌توانید حاشا کنید. می‌توانید حاشا کنید؟! کارهای خدا تنظیم است. ما تنظیم بودنِ کار خدا را هنوز متوجّه نیستیم. خیلی باید مواظب باشید!

حالا می‌بینید همه جاها مجلس‌هایی هست و یک‌ جورهایی است، می‌خواهی در آن مجلس‌ها نروید، گفتم إن‌شاءالله که در ایران نیست، حالا برو یک گوشه‌ای بنشین! یک حسین بگو! یک لکّه اشک بریز! خدا از سر گناهان گذشته‌ و آینده‌ات می‌گذرد! خب در آن مجلس هم نرفتی. خدا راه را واسه ما باز کرده، عزیزان من! من نمی‌خواهم به شما بگویم، من یک پاره‌وقت‌ها یک چهارپایه است، این‌جا می‌نشینم؛ سلام می‌دهم به دوازده ‌امام، چهارده‌ معصوم (علیهم‌السلام). یک ‌دفعه می‌گویم حسین! این اشک همین‌جور می‌آید، من برای چشمم هم ضرر دارد، این ‌را به شما بگویم، بعد می‌گویم از بدبختی‌ام است.

عزیز من! تو اتّصالی‌ات را قطع نکن! این‌قدر این‌طرف، آن‌طرف نزن! تو اتّصالی به امام ‌حسین (علیه‌السلام)، تو اتّصالی به زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) ، اتّصالی‌ات را قطع نکن! نه این‌که هر جایی باشی. گول‌مان می‌زنند، گول‌مان زدند. زمان حضرت ‌موسی هم بوده، هر کدام‌‌شان یک ‌جوری می‌شدند، به امام حسین (علیه‌السلام) متوسّل می‌شدند. [۵۸]

من اوّل چیزی که خواستم، گفتم: حسین‌جان، اگر نجس‌ام پاکم کن! اگر گناه‌کارم، گناهم را بیامرز! عزیز من! اگر گمراهم، به راهم بیاور! حالا گفتم: چند تا چیز از تو می‌خواهم: اوّل دلم می‌خواهد با ولایت بروم. ولایتم این‌جوری باشد. گفتم برای رفقایم هم می‌خواهم. می‌خواهم عزیز من! ولایتم یک‌ جوری باشد وصل به ولیّ باشد تا زمانی‌که امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیاید. حالا وقتی امام زمان آمد، با ولایت باشم؛ تا زمان رجعت.

حسین‌جان! الآن داریم قبرت را زیارت می‌کنیم؛ اما در زمان رجعت، رفقای ‌عزیز! عزیزان من! ما باید امام‌ حسین و امام‌ حسن و امیرالمؤمنین (علیهم‌السلام) و همه این‌ها را زیارت کنیم. [۵۹]

با امام‌ زمان‌تان حرف بزنید[۶۰]

ما گفتیم ما داریم تمرین ولایت می‌کنیم، کاری به کار کسی نداریم؛ آمدیم این‌جا از ماوراء گرفتیم تا حالا را می‌گوییم. امیدوارم که باطن امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) توجّه داشته ‌باشید، ولایت در قلب‌تان رشد کند. با خدا نجوا کنید! عزیزان من! نجوای با خدا، نجوای با امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است. خدا آقای گلپایگانی را رحمت کند! خدمت‌شان رسیده بودند، گفته بودند: ما راجع ‌به امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) چه ‌کار کنیم؟ گفته بود: بنشین با او حرف بزن! اگر یکی را بشناسی، او را ببینی، خب با او حرف می‌زنی، بنشین با او حرف بزن! من حرف ایشان را قبول کردم، بنشین با امام زمانت حرف بزن! یک ‌قدری آقاجان! آقاجان! بکن! خدا حاج‌ شیخ‌ عبّاس را رحمت کند! یک ‌پاره وقت‌ها داد می‌کشید: ارباب‌جان! ارباب‌جان! ارباب‌جان! ارباب‌جان! داد می‌کشید: ارباب من تویی!

یک ‌قدری توی این حرف‌ها فکر کنید! یک ‌قدری اندیشه داشته ‌باشید! والله، اگر توی این حرف‌ها فکر کنید، روحش به شما دمیده می‌شود. این حرف ولایت روح دارد، جان دارد. قرآن جان دارد، روح دارد، حرف می‌زند، می‌بیند. این کلام ولایت هم می‌بیند، روح دارد؛ امّا یقین داشته ‌باش! اگر یقین نداشته‌ باشی، به غیر کاغذ و قلم چیز دیگر نمی‌بینی. خب کاغذ و قلم دیدیم که دست از آن برداشتیم! عزیزان من! فدای‌تان بشوم!

خدایا! تو را به حقّ امیرالمؤمنین قسم، روح ولایت را به این رفقای من بچشان!

خدایا! به حقّ امیرالمؤمنین قسم، ما از فقیر، فقیرتر هستیم؛ ما را غنی کن!

خدایا! تو می‌دانی به تو چه می‌گویم؟ غنی ولایت است، در ولایت ما را غنی کن! آقاجان! ما ضعیفیم، «یا لطیف! إرحم عبدک الضّعیف الذّلیل». در مقابل خلق کرنش نکنید! خلقِ متکبّر، خلقی که شما را می‌خواهد از ولایت کنار بزند، اگر تواضع کنید، ولایت فروش هستید. تواضع در مقابل مؤمن باید کرد؛ یعنی در مقابل ولایت! ببین دارم به شما چه می‌گویم؟ ببین امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) درباره امام حسین (علیه‌السلام) می‌گوید: پدر و مادرم به قربان‌تان! یعنی می‌گوید به قربان هدف‌شان، به قربان مقصدشان! شما هم با هر کسی رفیق باشید، باید مقصدتان ولایتش باشد؛ آن‌وقت شما ولایت را سجده کردید. ولایت قربان‌تان بروم، امر خداست. [۶۱]

آن‌موقعی که جبرئیل نزد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمد، جبرئیلِ امین، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را احترام کرد. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: چرا [بقیّه] آن‌ها را احترام نکردی؟ گفت: یا رسول ‌الله! این امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) سِمَت استادی به من دارد. اوّل خدا به من گفت: تو چه کسی هستی؟ من چه کسی هستم؟ گفتم: من مَلکَم و تو خدایی. سی‌صد سال گوشه‌ای افتادم، تا دو مرتبه این‌جور شدم. این آقا به من گفت: بگو من یک بنده خلق ضعیفی هستم، تو خدای قوی هستی! جبرئیل گفت: فوراً خدا گفت «أنت جبرئیل». پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: چه وقت بوده؟ گفت: هر ستاره‌ای سی‌صد سال یک‌دفعه می‌زند. سی‌صد سال، سی‌صد دفعه همچین چیزی، من آن‌ را دیده‌ام. چه خبر است؟! [۶۲]

همین‌طوری که جبرئیل در امر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است، والله، در امر یک مؤمن هم هست، ما خبر داریم. آمد و گفت: می‌خواهی بمیری؟ گفتم: نه! اختیار با تو. گفت: اختیار با تو. گفتم: تا زمانی‌که حاجت برادر مؤمن را می‌توانم برآورم، نمی‌خواهم بمیرم؛ وقتی دیگر نتوانستم، آن‌‍وقت می‌گویم: لبّیک! لبّیک ای خدا! یک حاجت برادر مؤمن را والله، از عمر خودم بیشتر می‌خواهم، چرا؟ این بنده‌ خدا خوشحال می‌شود، خشنود می‌شود، می‌گویم یک مؤمن خشنود شود، باز توی جوّ این عالم، آدم یک مؤمنی را خوشحال کند، عزیزان من! چرا؟ می‌گویم: خدا دلش می‌خواهد آدم، مؤمن را خوشحال کند، خدا دلش می‌خواهد آدم در اختیار ولایت باشد؛ اما ما می‌خواهیم ولایت در اختیارمان باشد. [۶۳]

در پناه امام زمان[۶۴]

خدا رحمت کند حاج‌ شیخ ‌عبّاس را! گفت: وقتی این‌جا علی (علیه‌السلام) ضربت خورد، هفت آسمان علی (علیه‌السلام) بود، هفت آسمان ضربت خورد. مگر ما مغزمان در ولایت می‌تواند بکِشد؟! ما باید بگوییم: آقاجان! علی‌جان! امام زمان! ما نمی‌کشیم، ما فقط فضولی می‌کنیم. فضولی در مقابل ولایت صحیح نیست؛ البتّه بپرسید! می‌خواهیم به کمال برسیم، باید نجوا کنیم با هم، باید حرف را کم و زیاد کنیم، شما قشنگ مطلب برایتان جا بیفتد؛ امّا این حرف‌ها که آیا می‌شود یک همچین چیزی یا نه؟ این فضولی است! این به قدرت خدا شما حرف دارید؛ بعضی‌ها آخر یک حرف‌هایی می‌زنند، می‌گویند این علی (علیه‌السلام) چیست؟! چه‌ جوری است؟! مگر تو سر در می‌کنی؟! چرا سر در نمی‌کنی؟ تو خلق هستی. خلق که از آن‌ها سر در نمی‌کند، از ولایت سر در نمی‌کند، از خدا سر در نمی‌کند که! ما خلقیم.

«إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبیّ یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً»[۶۵] عزیزان من! ما باید تسلیم باشیم. حالا چه‌ جور بشود که ما تسلیم بشویم؟ شما باید قلب مطمئنّه داشته ‌باشید. مطمئن باشید به ولایت. عزیز من! بیا تو تسلیم علی (علیه‌السلام) بشو! اگر چشم ماورایی پیدا نکردی، به من لعنت بکن!

ما تسلیم نیستیم، ما یک حدّی تسلیم هستیم، آن تسلیم واقعی نیستیم. مگر [اصبغ] نمی‌گوید که من دارم جهنّم را می‌بینم، بهشت را می‌بینم، می‌خواهی بگویم این‌ها چه جوری‌اند؟ دارد می‌بیند. ولایت روح را می‌بیند، دنیا جسم را می‌بیند. عزیزان من! بیا چشم ولیّ داشته‌ باش! چشم ولیّ پیدا کن! از کجا پیدا کنی؟ باید به تو بدهد، باید امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) به تو بدهد. چه ‌جوری بشوی؟ تسلیم بشو! وقتی تسلیم شدیم، آن‌ها هستی‌شان را می‌گذارند در مقابل ما. آیا داد دارد یا ندارد؟! وقتی تسلیم شدی، هستی‌اش را به تو می‌دهد. مگر این امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) از آن سلطان کمتر است؟! چرا ما توجّه نداریم؟

مگر آن سلاطین نیست که آمده به چادرش پناه آورد؟! باد و غبار شد، به یک چادر پناه آورد، این بنده خدا یک دانه بُز داشت، برداشت بُز را کشت، دید که این یک آدم با شخصیّتی است. کشت و خلاصه تاس‌کبابی درست کرد و چه کرد و یک چیز انداخت زیر این و خیلی توجّه به او کرد. صبح شد، آن سلطان می‌خواست برود؛ گفتش که فلانی! شما باز هم گوسفند داری؟ گفت: نه آقا! ما همین یک گوسفند را داشتیم، آن هم بالأخره یک شیری به ما می‌داد، من دیدم شما مهمان عزیزی هستید. گفت: دیگر نداری؟ گفت: نه!

سلطان یک نامه‌ای به او داد و گفت: اگر یک وقت کاری داشتی، خلاصه بیا توی شهر! من آن‌جا هستم. این بعد از چندین وقت که شد، سیل آمد و خلاصه چادر و بساطش را برد. زنش به او گفت: مرد! آن شخصی که مهمان‌مان بود، به نظرم یک مرد بزرگ‌واری بود، پاشو برویم توی شهر، ببینیم کیست؟ چه ‌جوری است؟ شاید یک راهی، یک جایی به ما بدهد، ما که هستی‌مان را سیل برد. این‌ها پا شدند رفتند و نامه را نشان دادند، دیدند بَه! این نامه شاه است، پایش هم امضا کرده. فوراً لباس‌هایشان را عوض کردند و حمّام بردند، چه کردند و زنش را در حرم‌سرایش راه داد، خیلی آن‌ها را احترام کردند، همان احترامی که او کرد، این هم کرد.

بعد سلطان آمد و گفت: وُزرای من! من به این چه بدهم؟ یکی گفت: آقا! یک چادر به او بدهیم در بیابان بزند، صد تا گوسفند هم به او بدهیم. یک گوسفند برای شما کشته. (حالا منظورم این‌ است که امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را به قدر یک سلطان بشناسید! وفا و صفای امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را ما خیلی پایین آوردیم، کوچک کردیم که مغز همه کس بکشد؛ اگرنه حرف از این بالاتر است، کوچک و بزرگ همه متوجّه بشویم.) حالا این سلطان چه کرد؟ گفت: نه باباجان! این هستی‌اش را داده. تاجش را برداشت سرش گذاشت؛ گفت: تو سلطانی! تو هستی‌ات را به من دادی.

(باباجان من! عزیزجان من! اگر تو هم هستی‌ات را به امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بدهی، والله، هستی‌اش را به تو می‌دهد. چرا هستی‌تان را به ولی‌ّ الله‌ الأعظم امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) نمی‌دهید که هستی‌اش را به شما بدهد؟! چرا ما فکر و اندیشه نداریم؟! مگر شهدای کربلا هستی‌شان را ندادند؟! حالا امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) چه می‌گوید؟ می‌گوید: پدر و مادرم به قربان‌تان! به قربان هدف‌شان می‌گوید. هدف‌شان دفاع از وجود مبارک امام بوده. از آن مقصدشان، امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) خودش را فدای مقصد شهدای کربلا می‌کند. رفقای عزیز! بیایید مقصد ما وجود مبارک امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشد. من گفتم، تکرار می‌کنم، عرق‌ریزه‌ام گرفته این حرف را می‌زنم، بیایید امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) را به قدر یک سلطان با وفا، سلطان با‌وجدان، سلطان با‌عاطفه، سلطان با‌ولایت، سلطان با‌عطوفت قبول کنیم، آیا آقا امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) کمتر است؟!)

هستی‌اش را داد. چه‌قدر این مرد حالا خوب است! گفت: من سلطانم؟ گفت: آره! گفت: آقاجان من! ای شاه عزیز! من لیاقت این کار را ندارم. دوباره آن را برداشت و روی سر سلطان گذاشت. ما هم باید در مقابل امام زمان (عجل‌الله‌فرجه) بگوییم: آقا! ما هم لیاقت نداریم. لیاقت به ما بده! ما لیاقت کامل ولایت را نداریم، تو ولایت به ما بده! ولایت ما را کامل کن! از کجا کامل شود؟ پناه امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیایید. مانند همان کسی باشید که یک بز داد. [۶۱]

خدایا! عاقبت‌تان را به ‌خیر کن!

خدایا! ما را بیامرز!

خدایا! معرفت به‌ ما بده!

خدایا! تو را به‌ حقّ امام ‌زمان، ما در حقّ اهل‌بیت عارف باشیم!

خدایا! زهرا (علیهاالسلام) در قلب تمام زنان و مردان تجلّی کند! خدایا! به‌ ما تفکّر بده!

خدایا! به‌ ما حقیقت ولایت را بده!

خدایا! تو را به ‌حقّ امام ‌زمان، تمام دوستان ‌امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را یاور امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) قرار بده! خدایا! ما را هم یاور امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) قرار بده!

خدایا! تو را به‌ حقّ امام‌ زمان، تتمه عمر ما را در راه خودت قرار بده!

خدایا! ما اگر بی‌راهه رفتیم، دست‌مان را بگیر! ما عقل حسابی نداریم، هوش داریم، تو دست‌مان را بگیر! دست ما را که گرفتی، تجلّی تو به‌ ما سرایت می‌کند. آقاجان! امام‌ زمان! تو را به‌ حقّ مادرت ‌زهرا، دست ما را بگیر! آقاجان! ما را زیر سایه خودت حفظ‌ کن! من بارها گفته‌ام، ما یک ‌وقت مادرمان مرغ داشت، بیست‌ تا تخم می‌گذاشت، حالا نمی‌دانم چقدر چیز می‌شد؟ این‌ جوجه‌ها تا یک ‌گربه می‌دیدند، زیر بال این مرغ می‌دویدند. این‌ مرغ هم بالش را همچین کرد، تمام این‌ها را جمع می‌کرد. فهمیدی؟! امام‌ زمان! (جسارت است! من بچّه‌ رعیت هستم، وارد که نیستم که!) تو هم ما را زیر بال خودت بگیر! گرگ‌ها ما را نخورند! گربه‌ها ما را نخورند! [۶۶]

نجوا با حقّ[۶۷]

تو باید اگر کتاب می‌خوانی، پی نجوا بگردی. فهمیدی می‌گویم چه؟ نه این‌که خودت را خسته کنی و کتاب بخوانی. من حرفی ندارم، نمی‌گویم کتاب نخوان! خودت را خسته نکن! ما باید با حقّ نجوا کنیم. من منظورم این‌است که خودتان را اسیر نکنید. الآن شما اگر نهج‌البلاغه را خواندید، خودتان را اسیر نمی‌کنید. تمام، حرف‌های امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است. می‌گوید علماء این‌جور می‌شوند، مسجدها این‌جور می‌شوند، همه را دارد هشدار می‌دهد؛ اما کتاب‌های دیگر مانند نهج‌البلاغه نیست. من دوباره تکرار می‌کنم. من نمی‌گویم نخوان! می‌گویم خودت را اسیر نکن!

حالا وقتی‌که همه را خواندی، می‌بینی یک‌ چیز خیلی سبُک به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) گفته. من ایده خودم این‌است. تا حالا با او یک سلام و علیک داشتی، حالا دیگر از ریختش بدت می‌آید. من فکرم یک‌قدری بالاتر از این حرف‌هاست. حالا اگر توی کتابش نروی، این ‌را هم نمی‌فهمی. یک سلام و علیک داری، از دور دور. حالا این حرف من درست‌ است یا نه؟ اصلاً امروز تولید این‌ها این شده‌است. تولید بد شده‌است. حالا که تولید بد است، تو نرو خودت را دچار تولید بکن! حالا می‌خواهی بکنی، بکن! پس من نگفتم کتاب نخوانید! من می‌گویم وقت شما، بیشتر از این حرف‌ها قیمت دارد. یک کتاب هم این‌جا به زحمت و پول شما تهیّه شده‌است. اگر من بگویم نخوان، می‌گویم: کتاب من را هم نخوان! من نمی‌گویم نخوان! شما اسیر کتاب نشوید! [۶۸]

خدا که احتیاج ندارد، یک احتیاج دارد، احتیاجش این‌است که دوستان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را از این معرکه نجات بدهد؛ خوشش می‌آید که دوستان علی (علیه‌السلام) را از این معرکه پُر فعل و فساد نجات بدهد. این‌قدر خدا دوست دارد، می‌گوید: اگر یکی از دوستان علی (علیه‌السلام) را گمراه کنی، گناه یک عالَم گمراه‌کردن را به تو می‌دهم. چقدر دوست دارد شما را! عزیز من! فدایتان بشوم، قربانتان بروم، بیایید تفکّر را پیشه کنید! اگر یکی را هدایت کنی، خدا به‌قدری که یک عالَمی را، دنیایی را هدایت کردی، ثواب به تو می‌دهد؛ پس خدا هم احتیاج دارد، دوباره تکرار می‌کنم: محتاج نیست؛ اما احتیاج دارد. خدا محتاج نیست، اگر این مطلب را قشنگ حسّ نکنید، صحیح نیست، توی هیجان می‌افتید. ببین گفتم خدا محتاج نیست، ائمه (علیهم‌السلام) محتاج خدا هستند. ما باید محتاج ائمه (علیهم‌السلام) باشیم؛ چون‌که از دریچه ولایت به ما، ولایت القاء می‌شود‌ و افشاء می‌کنیم. دوباره تکرار می‌کنم: خدا محتاج نیست، احتیاج دارد به دوستان علی (علیه‌السلام) که هدایت بشوید! چقدر حرف قشنگ است! چرا؟ می‌گوید: بیایید این‌طرف. [۶۹]

نجوای حضرت‌ زهرا (علیهاالسلام) با خدا چه بود؟! حضرت در این نجوا از خدا می‌خواست: خدایا! کاری کن که این‌ مردم دست از امیرالمؤمنین علی (علیهاالسلام) برندارند و طرف خلق بروند و جهنّمی بشوند. دعایی بهتر از این‌نیست که حضرت ‌زهرا (علیهاالسلام) به مردم بکند. او می‌داند اگر مردم دست از امیرالمؤمنین علی (علیهاالسلام) بردارند، جهنّمی می‌شوند. حضرت مرتّب خدا را قسم می‌داد که خدایا! این‌ مردم را حفظ ‌کن! دست از امیرالمؤمنین علی (علیهاالسلام) برندارند. خدایا! خودت گفتی اگر کسی عبادت ثقلین کند و امیرالمؤمنین علی (علیهاالسلام) را قبول نداشته‌باشد، او را با صورت در جهنّم می‌اندازی. خدایا! کاری کن که این‌ها دست از او برندارند و طرف خلق بروند که جهنّمی شوند. [۴۷]

خدایا! ما را بیامرز!

خدایا! ما را از خواب غفلت بیدار کن!

خدایا! تو را به‌حقّ امام‌زمان! این حرف‌ها که زدیم، در قلب مُنوّر این رفقای ‌عزیز راه پیدا کند! خدایا! حالا که راه پیدا کرد، در خون و گوشت و پوست و موی بدنشان جریان پیدا کند! خدایا! این‌باشد تا این‌که ما لقای تو را لبّیک بگوییم.

خدا حاج‌‌شیخ‌‌عباس را رحمت کند! این ‌را من بگویم: حضرت‌ موسی دوستی داشت، وقتی آمد، دید دوستش آن‌جا افتاده و مُرده، پاهایش یک‌قدری آسیب دیده، چشم‌هایش را حالا کلاغ یا هر چه بود، در آورده‌است. گفت: خدایا! مگر این بنده تو نبود؟ مؤمن نبود؟ گفت: چرا! گفت: از برای شفاعت یکی درِ خانه ظلمه رفت. حالا باید این شخص لقای مرا که لبّیک می‌گوید، محبّت ظلمه در دلش نباشد که بتواند لقای مرا لبّیک بگوید. حالا حاجی عزیز! شما که به خدا لبّیک می‌گویی، باید این‌جوری باشی. محبّت ظلمه و هیچ محبّتی در دلت نباشد؛ اگرنه خلاصه مشکل به‌وجود می‌آید.

خدایا! کار دنیا و آخرت ما را اصلاح کن!

خدایا! اگر مردم عمل صالح کنند، تمام مردم راحتند.

خدایا! ما را به امر خودت وادار کن!

خدایا! تتمه عمر ما را در راه خودت وادار کن!

خدایا! محبّت علی (علیه‌السلام) در دل ما عاریه نباشد. محبّت امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)، دوازده‌امام (عجل‌الله‌فرجه) عاریه نباشد که شیطان از ما بگیرد.

خدایا! این ولایت دوازده‌‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) در قلب ما ثابت باشد. [۷۰]

پرچم تفکّر و یقین در دستتان باشد[۷۱]

چرا بچّه کوچک را می‌گویند معصوم است؟ (روایت بگویم تا قبول کنید!) گناه نکرده. عزیزم! معصوم است. تو بیا معصوم بشو! بیا حرف بشنو! آیا می‌توانی بشوی یا نمی‌توانی؟ با یقین می‌توانیم بشویم. اگر پرچم تفکّر و پرچم یقین در دستت باشد؛ آن‌وقت آن یقین در داخل تو نفوذ می‌کند، دیگر چیزی در داخلت نفوذ نمی‌کند. بیایید یک‌قدری روی این حرف‌ها فکر کنید! تفکّر کنید! ببینید درست است یا نه؟ من مسطوره‌اش را نشانتان بدهم؟

یکی‌اش به قول ما غلام سیاه، بلال؛ ببین حالا عمَر به او چه می‌گوید؟ بیا واسه‌ات خانه می‌خریم، زن می‌گیریم، چه‌کار می‌کنیم؟ این‌قدر نوید به او داد، بیا در صدر بنشین! بیا ما احترامت می‌کنیم. بلال گفت: چه‌کار کنم؟ گفت: اذان بگو! گفت: نمی‌گویم. گفت: نه یک کم، نه یک زیاد، گفت: باد به پوستت می‌افتد. حالا می‌دانی بلال به او چه گفت؟ گفت: عمر! یک حرف به تو می‌زنم، حقیقتش را بگو! آن‌وقت من می‌آیم. گفت: هان؟

گفت: تو خودت بودی که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را بلند کرد. مگر نگفت: «[من] کُنت مولاه، [فهذا] علیٌ مولاه، [اللّهم] والِ من والاه، عادِ من عاداه» مگر نگفت نصَر الدّین؟ همه این حرف‌ها را زد؟ تو چه‌کاره‌ای؟ عمر! تو غاصبی، خدا با این با من رفتار می‌کند، نه که تو می‌خواهی مرا ببری بالا، در صدر بنشانی، حقوق بدهی و نمی‌دانم زن برایم بگیری. خدا با این با من رفتار می‌کند، می‌گوید تو دیدی یا ندیدی؟ دنبال عمر رفتی، چه کنی؟ حالا خدا هم به تو می‌گوید: دنبال خلق نرو! چرا می‌روی؟

حالا بلال این را که گفت، عمر یک چک گذاشت توی گوشش، زد به غلام. گفت: بزن! بزن! تو کسی هستی که زهرا (علیهاالسلام) را هم زدی. حالا آمدی یک ریشی و یک عمّامه‌ای گذاشتی، بازی درآوردی. تو کسی هستی که زهرا (علیهاالسلام)، دختر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را با آن همه سفارش زدی، من که چیزی نیستم، بزن!

ببین این سیلی که بلال دارد می‌خورد، با عشق می‌خورد، این سیلی را با تمام گلوله‌های خونش می‌کشد، می‌فهمد برای زهرا (علیهاالسلام) دارد می‌خورد. من همیشه می‌گویم: خدایا! یک کاری بکن زهرا (علیهاالسلام) به ما یک لبخند بزند، ما همان را می‌خواهیم. نه بهشتت را می‌خواهیم، نه فردوست را می‌خواهیم، نه جنّاتت را می‌خواهیم، یک خنده زهرا (علیهاالسلام) را می‌خواهیم. از روی رضایت یک پوزخند به ما بزند.

بلال یقین دارد. حالا عمر چه‌کارش کرد؟ گفت: می‌دانم تو حسن و حسین (علیهماالسلام) و این‌ها را می‌خواهی، حالا از آن‌ها دورت می‌کنم. گفت: حسن و حسین (علیهماالسلام)، ولایت در گلوله‌های خونم است. اگر تمام جان مرا قطعه قطعه بکنی، می‌گوید «رسول‌الله!» همین‌جور که زیر شکنجه گفتم «رسول‌الله!» گفتم «محمّد!» چقدر ریگ داغ رویم ریختند، گفتم «محمّد!» حالا هم می‌گویم «محمّد!» حالا هم می‌گویم «علی!« حالا هم می‌گویم «زهرا!» (یک توهینی، یک چیزی که به شما می‌کنند، دست از عقیده و علی (علیه‌السلام) و این‌ها برندارید!) حالا چه‌کارش کرد؟ تبعیدش کرد به حلب. بروید بپرسید! تمام شیعه‌های حَلَب به واسطه بلال است.

مگر ما می‌توانیم جلوی امر را بگیریم، جلوی عزّت و احترام خدا را بگیریم، اگر بخواهد خدا ما را عزّت کند؟ «تُعِزُّ مَن تَشاء، تُذِلُّ مَن تَشاء»[۷۲] باور کنید خدا این قدرت را دارد. خداشناسی خیلی مهمّ است. این‌ها را بیاورید قربانتان بروم، با این‌ها نجوا کنید! چه کردند آن‌ها که با علی (علیه‌السلام) و اولادش بد بودند، کجا رفتند؟ آن‌هایی که خوب بودند، به کجا رسیدند؟ آن‌ها که تأمّل کردند، به کجا رسیدند؟ آن‌ها که ناصبری کردند، به کجا رسیدند؟ اگر والله، بالله، ما یقین به این حرف‌ها داشته‌باشیم، تمام این مصیبت‌ها ذلّت نیست، عزّت است.

برای چه کسی دارد تو را مسخره می‌کند؟ برای علی (علیه‌السلام). خب بکند. یقین به او داشته‌باش! مواظب او باش! نگاهت به حبل‌المتین باشد، این‌ها چیزی نیست. من به وجود امام‌زمان، اگر یکی مرا عزّت کند، این‌قدر می‌گویم خدایا! شکرت، اصلاً توقّع عزّت از هیچ‌کس ندارم. من دکّان هم بودم، تاحتّی توقّع داشتم یارو دو سه تا فحش بدهد. اگر می‌گفت حاج‌حسین! چطوری؟ می‌گفتم: خدا برکت بده! خب بفرما! اگر توقّع عزّت داشته‌باشی، می‌روی. یکی دیگر هم بیشتر عزّتت می‌کند، می‌روی. ما نباید توقّع عزّت صوری از مردم داشته‌باشیم.

دیشب به خدا گفتم: خدایا! سزای کار مرا به من نده! اگر بخواهی سزایش را بدهی، کار ما بیچارگی است، هیچ چیز نیست. سزایش را نده! ببخش ما را! عفو کن ما را! اگر بخواهی یک سزایش را بدهی، خب یک کار جزئی کرد یعقوب، چهل‌سال گریه کرد. از خدا بخواهید سزای کارهای ما که یک‌قدری ناشایسته است را به ما ندهد. آدم یک لحظه‌ای ترک‌‎اولی داشت، سی‌صد سال گریه کرد. گفتم: به ما نده! خدایا! عفومان کن! بیچاره‌ایم ما!

اگر شما فرمانده دست و پا و اعضا و جوارحت شدی، ممکن است یک فرماندهی دیگر هم به شما بدهد. مگر آصف نبود؟ تا فرمان داد، تخت بلقیس آمد. حالا می‌گوید: من ذرّه‌ای علم کتاب دارم؛ یعنی ذرّاتی از علم علی (علیه‌السلام) دارم، او به من داده. مگر خضر نیست که موسی در مقابلش فلج می‌شود؟ آن‌چه را که در این خلقت است، در مقابل ولایت ذلیل است؛ آن‌چه را که دارند، از این سرچشمه فیض برده‌اند. از انبیاء و اولیاء و اوصیاء و از تمامش بگیر! از این سرچشمه است، از سرچشمه ولایت. عزیزان من! در مقابل ولایت کُرنش کنید! در مقابل خلق متکبّر باشید! البتّه خلقی که ما را به خودش دعوت می‌کند؛ نه به خدا و پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله). [۷۳]

در این جوّ عالم حرف‌هایی است. می‌گویم که تمام عالم تنظیم است. حالا خدا تو را چه‌کار می‌کند؟ اما قدرتت را تقدیم ولایت کن! نفَست را تقدیم ولایت کن! کارت را تقدیم ولایت کن! عزیز من! قربانت بروم. خدا یاری‌ات می‌کند. مگر نکرده‌‌است؟ رفتم به امام‌رضا (علیه‌السلام) گفتم: تمام رفقایم را هم ماورایی کن! هم «ارادة‌الله» کن! والله، می‌کند؛ اما اراده خودت را بگذار کنار! اگر تو اراده خودت را کنار گذاشتی، محتاج خدا، محتاج ولیّ‌الله‌الاعظم، امام‌‌زمان (علیه‌السلام) کنی، ماورایی‌ات می‌کند. چرا؟ رشد کرده هیکل من، اما عقل من رشد نکرده. بیایید رشد هیکل ما، رشد امر باشد. اگر رشد امر شد، صحیح است. حالا ببین این یقین توست که تمام ماوراء را می‌بیند، این یقین توست که سیر دارد به تمام ماوراء.

خدایا! محبّت زهرا (علیهاالسلام) را در دل ما زیاد کن!

خدایا! زهرا (علیهاالسلام) را از ما راضی کن!

خدایا! ما از آن‌ها باشیم زهرا (علیهاالسلام) به ما راه بدهد.

خدایا! ما یک مقصد داریم همان‌است که زهرا (علیهاالسلام) به ما راه بدهد.

خدایا! محبّت زهرا (علیهاالسلام) را (تکرار می‌کنم:) به دل ما زیاد کن!

خدایا! رفقای ما را همه حاجتشان را برآورده بفرما!

خدایا! اگر ذرّاتی محبّت دنیا به‌ غیر امر است، از دلشان بیرون کن!

خدایا! قلب مبارک رفقا را از من راضی بگردان!

خدایا! اگر ما تقصیری درباره رفقا داریم، تو عفو بفرما! [۷۴]

نجوا روح را تجلّی می‌دهد[۷۵]

عزیز من! آن حرفی که می‌زنی، باید رزق تو باشد. شخص عربی پیش پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمد. می‌گوید: یا رسول‌الله! یک آیه‌ای، چیزی به ‌من بگو که من هدایت شوم. رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: «و من یعمل مثقال ذرّةٍ خیراً یره، و من یعمل مثقال ذرّةٍ شرّاً یره»[۴۳]. گفت: پیامبر! مرا بس است. از خدمت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بلند شد و رفت. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: این مرد، دلش مملوّ از ایمان شد. دعایش مستجاب است و نفرینش گیراست.

عزیزان من! والله، بالله، تالله، این حرف‌ها فکر می‌خواهد. یک‌قدری بنشینید فکر کنید روی این حرف‌ها! حالا ببین، کسی است که هفده، هجده‌سال، پیش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بوده، می‌دیده که جبرئیل نازل‌شده، می‌دیده آیات قرآن نازل‌شده، هر آیه‌ای را می‌دیده که نازل شده‌. جبرئیل را می‌دیده که پیش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است. حالا دنبال چه‌کسی می‌دود؟! مثل ما که دنبال بعضی‌ها می‌دویم (چه‌کنم که نمی‌توانم آنچه را که باید بگویم، برای شما بگویم؟ چه‌کار کنم؟) حالا بلند شدند و دنبال او دویدند. دنبال چه‌کسی؟ دنبال این‌ شخص. عمَر و ابابکر، خدا لعنتشان کند! به او رسیدند. عمَر گفت: ای شخص! بشارت باد! پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) درباره تو چنین گفت: دعایت مستجاب است و نفرینت هم گیراست. یک دعایی به ما دو تا بکن! (این شخص تا نَفَس پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به او خورد، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) با او نجوا کرد. او هم با پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نجوا کرد. نجوا، اتّصال می‌آورد. همین‌طور که نجوا، روح را تجلّی می‌دهد، اگر با دیگری نجوا کنی، ظلمت در روحت می‌آید، ظلمت در قلبت می‌آید، ظلمت در دلت می‌آید. عزیز من! با همه‌کس، نجوا نکن! بیا با اصحاب‌یمین نجوا کن! نه با اصحاب‌شمال. خدا، إن‌شاءالله، باطن امام‌زمان، به ما تشخیص بدهد! من باره‌ها گفتم: ما یک علم تشخیص داریم، یک فهم تشخیص داریم و یک تشخیص؛ اصل، تشخیص است.)

حالا می‌گوید یک دعایی به ما بکن! می‌گوید چند سال است پیش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هستید؟ می‌گوید: شانزده، هفده‌سال. گفت: خدا شما دو تا را لعنت کند! خدا شما دو تا را از رحمت خودش دور کند! من یک‌روز نیم‌ساعت پیش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمدم، دعایم مستجاب می‌شود، نفرینم گیراست؛ اما شما چندین‌سال پیش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بودید. من برای شما دعا کنم؟

ببین عزیز من! یک‌وقت شما هستید؛ اما این‌همه دارم می‌گویم: یقین داشته‌باش! این‌ها منافق بودند، یقین به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نداشتند؛ اما ببین چقدر طرف‌دار دارند؟ چه‌کار کنم؟ هفت‌میلیون طرف‌دار دارند. امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) چهار یا پنج‌نفر طرف‌دار دارد. حالا عزیز من! بیایید یک کاری کنید که خدا طرف‌دار شما باشد! من باره‌ها دارم به شما می‌گویم: یک‌قدری تأمّل داشته‌باشید! «المؤمنُ کالجبل» باشید! تأنّی داشته‌باشید! هر کجا نروید! هر کجا ندوید! هر حرفی را نزنید! تأمّل داشته‌باشید، تفکّر داشته‌باشید! حالا ببین، این دو نفر خبیث، چندین‌سال پیش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بودند. عوض این‌که ترقّی کنند، اهل‌طاغوت هم شدند. [۷۶]

وقتی اهل‌بیت را به طرف شام حرکت دادند، قضایایی در بین راه اتّفاق افتاد. در جایی این‌ها را منزل کردند، راهبی آن‌جا زندگی می‌کرد، دید که سری است خیلی منوّر و نورانی، به نی زده‌اند و دارند آن‌را می‌آورند، همین‌طور نور به آسمان می‌رود. عزیز من! آن چشمی که ولایت در آن باشد، نور می‌بیند؛ اما چشمی که ولایت در آن نباشد، خودش ظلمت است و ظلمت می‌بیند. آن‌ها چه می‌دیدند؟! راهب چه می‌دید؟! حالا پیش لشکر ابن‌زیاد آمد و پول خیلی زیادی به آن‌ها داد و گفت: امشب این سر را به‌من بدهید! پیشم باشد، راهب تا صبح با سر امام‌‌حسین (علیه‌السلام) نجوا کرد. مرتّب گفت:

تو ای سرِ پاک! مگر یحیایی؟!به گمانم أبی‌عبدالهی!

وقتی تا صبح با سر نجوا کرد؛ آن ‌را آورد و تحویل داد، به آن‌ها قسم داد که این سر را به نی نزنید! این سر زنده‌است، مُرده‌ که نیست؛ اما این‌ها حالی‌شان نیست، مَست‌اند! مست خیال! خیال پول دارند. [۷۷]

خدایا! به‌حقّ حقیقتِ مقصد خودت، امیرالمؤمنین، حقیقت به ما بده!

خدایا! عاقبتمان را به‌خیر کن!

خدایا! اتّصال این رفقای من را با امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) قطع نکن!

خدایا! ما را با آبرو وارد محشر کن! کسی‌که آبرو ندارد، بی‌آبرو وارد محشر می‌شود.

خدایا! ما را با پرچم آبرو وارد محشر کن!

خدایا، تو را به‌حقّ امام‌زمان، تو را قسم می‌دهم همین‌که امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را باقی گذاشتی، تمام رفقای مرا باقی در ولایت بگذار!

خدایا! تزلزل نداشته‌باشند!

خدایا! شیطان را از این‌ها دور کن!

خدایا! یک ولایتی به این‌ها بده، إن‌شاءالله دفعه دیگر می‌گویم، خنثی‌کن گناه باشند.

رفقا! اگر ولایتتان کامل باشد، والله، ولایت تمام گناهان را خنثی می‌کند؛ چون‌که آن محبّت افضل است. [۷۸]

پایبند نبودن و فقط به خدا و ائمّه توجّه‌داشتن[۷۹]

من یک‌وقت، رفقا! به شما گفتم: یک چیزی رسید که شما این سلام به امام‌حسین (علیه‌السلام) را بده! چقدر خوب است که آن‌ها به ما بگویند یک کاری بکن! خدا می‌داند من هر وقت بگویم، چقدر کیف می‌کنم که آقا فرمود این را بگو! کاش ما یک‌جوری بودیم که همه‌مان یک‌جوری بود، آن‌ها به ما می‌گفتند بگو! حرف‌های خودمان را نمی‌زدیم.

شما اگر یک‌قدری توجّه داشته‌باشی، بخواهی خودت را افشاء نکنی، بخواهی حرفت را افشاء نکنی، بخواهی نظرت را افشاء نکنی، بخواهی خیالت را افشاء نکنی، ساکت! بخواهی خیالت را افشاء نکنی، بخواهی هدفت را افشاء نکنی، بخواهی رفیقت را نبینی، بخواهی احسنت به تو نگویند، بخواهی دکّان باز نکنی، بخواهی که آن آقا یک‌جور نشود که پول به تو بدهد، بخواهی آن که صحبت می‌کنی، عزّتت نکند، بخواهی آن احترامت نکند، یک‌جوری باشی که فقط توجّهت به خدا باشد، والله، به تو می‌گویند.

چرا به یک بچّه می‌گوید حرف بزن؟ چرا به تو نمی‌گوید حرف بزن؟ توجّه کنید! چرا به یک بچّه می‌گوید حرف بزن؟ آخر منِ هفتاد و نمی‌دانم پنج، شش ساله، از یک بچّه کمتر هستم؟ پایبندم، بچّه پایبند نیست! قربانتان بروم! بچّه پایبند نیست، می‌گوید صحبت کن! چیز یادش می‌دهد. چرا یاد ما نمی‌دهد؟ چرا ما این‌قدر فکر نداریم؟ چرا منتظر نیستیم یادمان بدهند؟ توجّه کنید!

عزیزان من! قربانتان بروم! فدایتان بشوم! ببین چقدر قشنگ است! یک بچّه را چرا یادش می‌دهد؟! بچّه احتیاج دارد؛ یعنی توجّه ندارد به جایی، فقط توجّهش به خداست، توجّهش به ائمّه ‌طاهرین (علیهم‌السلام) است، کلام یادش می‌دهد. چقدر یادت ‌داده! قربانت بروم، عزیزان من! فدایتان بشوم! چرا یاد من نمی‌دهد؟ من پایبندم.

شما خیال نکنید یک سلام به آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌گوید بگو! یک‌وقت چیز دیگر هم به تو می‌گوید بگو! چیز دیگر هم به تو می‌گوید نگو! راهنمایت می‌شود؛ امّا بگویی من بلد نیستم، این بلد نبودن خیلی مشکل است! من بلد نیستم راه را. باباجان! انصافاً وجداناً، یک نفر الآن سرِ این خیابان، بگوید: من خانه فلانی را بلد نیستم، شما راهنمایی‌اش می‌کنی یا نمی‌کنی؟ هان؟ یادش می‌دهی یا نمی‌دهی؟ ماشین داشته‌باشی سوارش می‌کنی؛ یا راه را یادش می‌دهی؛ یا می‌آیی می‌ایستی نشانی به او می‌دهی، آیا خدا و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) به‌قدر آن نیست ما را یادمان بدهد؟ امّا بگو بلد نیستم، بگو من نمی‌دانم، بگو من صغیرم، کبیر نیستم، آقا! کبیرم کن! ببین یادت می‌دهد یا نمی‌دهد؟

اگر شما یک‌قدری خُرد بشوید؛ یعنی بروید تنها بنشینید، یک‌قدری فکر کنید! یک‌قدری تفکّر داشته‌باشید توی این حرف‌ها، ببینید من می‌گویم چه؟ آیا ببین ما از یک نباتات کمتر هستیم یا نیستیم؟ آیا از یک اشیاء ما کمتر هستیم یا نه؟ آن به امر است، تو کجا به امر خدا هستی؟ کجا به امر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هستی؟ چرا این‌قدر حرف می‌زنی؟ چرا این‌قدر یک‌ساعت حرف می‌زنی؟ پی ببر به این حرف‌ها!

آقاجان! بیایید قربا‌نتان بروم، تمام این اشیاء در اختیارتان است، تو هم بیا خودت را بگذار در اختیار امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)! تو هم بیا خودت را بگذار در اختیار خدا! من یک مثال بزنم که خودم بفهمم.

شما اگر یک بچّه داری، کوچک است؛ الآن ببین چقدر متوجّه بچّه‌اش می‌شود، از پلّه نیفتد، از آن‌جا نرود، درست بنشیند، نمی‌دانم نَچاد [سرما نخورد]، عرض می‌شود لباس به آن می‌پوشاند، نوازشش می‌کند، غذا بخورد. واللهِ، حرفی ندارد خودش نخورد، آن بخورد. لقمه توی دهانش است، برمی‌دارد می‌آید. چقدر این بچّه را توجّه می‌کنی، تو هم بگو من بچّه هستم، تو هم بگو من صغیرم، تو هم بگو من یتیمم، تو هم بگو من نمی‌فهمم، ببین خدا چه‌جور دستت را می‌گیرد؟ ببین خدا کجا می‌رساند تو را؟

هر جوری بخواهی خدا درست کنی، بُت درست کردی، هر جوری بخواهی از خدا حرف بزنی، والله، بُت درست کردی. یک چیزی خودت توی ذهن خودت، خدا درست می‌کنی. خدا یک‌جوری است که فکر بشر نمی‌تواند آن را بکشد که بگوید چیست؟ فقط همین، ما این‌قدر بدانیم این امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) با همه این‌ها، هر چه دارد از خدا دارد، حضرت زهرا (علیهاالسلام) هر چه دارد از خدا دارد، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) هر چه دارد از خدا دارد. آن خداشناسی می‌شود، این هم ولیّ‌شناسی.

عزیزان من! فدایتان بشوم، قربا‌نتان بروم، ببین اگر بخواهید به این درجه برسید، می‌دانید باید چه کار کنید؟ فکرتان را بگذارید کنار! خیالتان را بگذارید کنار! قرآن را می‌خوانی، نمی‌گویم نخوان! ببین توجّه کن! تمام عبادت‌ها را بگذارید کنار! همه این‌ها را بگذارید کنار، از خودیّت خودت را خارج کن! از منیّت خودت را خارج کن! خودی بشو! آن‌وقت فکر می‌کنی ببین چقدر قشنگ است! ببین چقدر قشنگ می‌شود! تا آن‌جوری هستی، این‌ها را توجّه نداری.

این‌که دعای ما مستجاب نمی‌شود، یک‌قدری خودمان را می‌آوریم توی کار. یک‌قدری خودت را می‌آوری توی کار، برو بی‌خود شو! اگر تو بلند شدی، خدا را به زهرای عزیز (علیهاالسلام) قسم دادی، جدّاً بدانی کاره آن‌است، متوجّهی؟ آن‌وقت ببین می‌شود یا نه؟

این علی‌آقای ما، همسر و پدر و مادر همسرش در بمباران از دنیا رفتند. حرم حضرت معصومه رفتم، داد کشیدم؛ گفتم: والله، اگر این‌ها توی خانه من بودند، دفاع می‌کردم. چرا دفاع نمی‌کنی؟ چرا جلوی این بمباران را نمی‌گیری؟ چرا نمی‌گیری؟ یک‌قدری از این حرف‌ها زدیم و آمدیم. وقتی از درِ صحن بیرون آمدم، دیدم انگار کن که فرح دارم، یک عدّه‌ای بودند با من رفیق بودند، خانم‌هایشان را برده‌بودند چهار فرسخی، آن‌ها می‌گفتند اگر حاج‌حسین بگوید ما می‌آییم، تا نگوید نمی‌آییم. توجّه فرمودید؟! گفتم: بروید به خانم‌هایتان بگویید بیایند. والله، دیگر بمباران نشد. کار دست این‌هاست، چرا این‌ها را کاره نمی‌دانید؟ اصلاً کار دست حجّت خداست، کار دست حضرت معصومه (علیهاالسلام) است؛ والله، بالله، دیگر بمباران نشد. چرا نمی‌روید درِ خانه این‌ها؟ کار دست این‌هاست؛ امّا چه کنی؟ تو خودت یک چیزت می‌شود، از خود بیا بیرون تا خود شوی. تا خودی، خود نیستی؛ از خود بیا بیرون! آن‌ها را خود حساب کن! [۸۰]

آدم وقتی‌که ترک‌اولی کرد، لباس‌هایش ریخت. باید مثل آدمی که ترک‌اولی کرد، لباس نداشت؛ شما هم خیال کنید تا حالا لباس نداشتید، حالا لباس می‌خواهید؛ هر که نوار من را می‌شنود، بیاید از این کارها توبه کند! یک لباس ولایت بپوشد؛ نه لباس من! نه لباس عبادت! نه لباس خودخواهی! نه لباس مشرکی! نه لباس نزول! نه لباس تعدّی! نه لباس من! این‌ها را، همه را بکَند بیاید، یک لباس ولایت بپوشد. «یا لطیف! إرحم عبدک الضّعیف» ما در مقابل ولایت، باید عزیزان من! ضعیف باشیم، بیچاره باشیم، صغیر باشیم؛ آن‌وقت ببین چه‌جور کبیرت می‌کند؟

رفقای‌ عزیز! باید شما بگویید: ما مثل آدم هستیم، اصلاً ترک‌اولی کردیم، لباس نداریم. خدایا! لباس به ما بده! حالا که آدم ترک‌اولایش قبول شد، خدا لباس به او داد. این صدها معنی دارد، تو وقتی‌که گناه کردی، عزیز من! لباس تقوایت می‌ریزد! [۸۱]

در تمام این خلقت کسی نامی نبوده به غیر از امام‌حسین (علیه‌السلام)، من نمی‌خواهم نستجیر بالله جسارت به انبیاء یا ائمّه (علیهم‌السلام) بکنم؛ پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمده خانه حضرت زهرا (علیهاالسلام)، همین‌طور سفارش حسین (علیه‌السلام) را می‌کند، حضرت زهرا (علیهاالسلام) فرمود: پدرجان! حسن (علیه‌السلام) هم هست! گفت: فاطمه‌جان! مگر نمی‌دانی در تمام عالم خدا سفارش حسین (علیه‌السلام) را کرده؟! مگر آدم ترک‌‎اولی نکرد؟ چندین سال گریه کرد، گفت: خدایا! من بد کردم، مرا ببخش! گفت: آدم! از خجالت سرت را زیر انداختی! سرت را بلند کن! نگاه به آسمان کن! (هنوز کسی نیامده توی دنیا!) مرا به این‌ها قسم بده! گفت: چه کسانی هستند؟ گفت: محمّد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است، علی و فاطمه، حسن و حسین (علیهم‌السلام)، تا اسم امام‌حسین (علیه‌السلام) آمد، آدم گفت: خدا! دلم شکست، گفت: یا آدم! این حسین (علیه‌السلام) است، در صحرای کربلا او را می‌کشند، چه کسی می‌کشد؟ امّت! شما چه کسی را یاری می‌کنید؟ عمر را؟ خدا می‌داند؛ یک شتر بود، بچّه‌اش افتاده‌بود توی چاه، هی گریه می‌کرد بالای چاه، بالأخره از بین رفت، دیدند جگرش سوراخ سوراخ است! به حضرت عباس، جگر من هم سوراخ است که نمی‌توانم‌ حرفم را به شماها بزنم؛ اما شماها به بی‌راهه می‌روید! حالا گفت: مرا به حسین (علیه‌السلام) ببخش! خدا او را بخشید. [۸۲]

خدایا! ما را بیامرز!

خدایا! ما را از خواب غفلت بیدار کن!

خدایا! به‌حقّ آقا امام‌زمان، دست ما به آن ریسمان حبل‌المتین باشد!

خدایا! تمام این رفقای ما را تأیید کن!

خدایا! قلب مبارک‌شان را پُر از نور کن!

خدایا قلب مبارک‌شان را ساکت کن! صامت کن! تجلّی داشته‌باشند؛ نه تزلزل. [۸۳]


خود را درباره ولایت زمین بزنید و با ولایت ارتباط داشته‌باشید[۸۴]

محتاج باش درباره خدا و ولایت! در برابر خلق غنیّ باش! امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید: دوستان ما امر به کفّ ندارند، دست‌شان را جلوی خلق دراز نمی‌کنند. اگر دستش را جلوی کسی دراز کرد، می‌زند او را کنار، می‌گوید این شیعه ما و دوست ما نیست. چرا؟ باید شما غنیّ باشی در مقابل خلق؛ اما در مقابل ولایت صغیر باشی؛ «یا لطیف! إرحم عبدک الضّعیف، الذّلیل»؛ آن‌وقت دستت را می‌گیرد. من یک مثالی بزنم واسه شما، رفقای عزیز! انصافاً در مقابل ولایت، خدا یک قطره‌ای به ما داده‌است. اگر کسی بخورد زمین، آیا دستش را می‌گیرید و بلندش میکنید؟ من یک‌وقت، چهل‌سال پیش داشتم در خیابان صفائیّه می‌رفتم، یک‌زنی داشت لباس می‌شُست، یک‌دفعه افتاد توی جوی آب. اگر بدانید من چقدر گریه کردم! فوراً یاد حضرت‌زینب (علیهاالسلام) افتادم. رفتم در آن وادی. چرا؟ این زن افتاد زمین، خورد زمین.

بی‌روایت نگویم. یکی آمد خدمت امام‌صادق (علیه‌السلام)، گفت: یابن‌رسول‌الله! یک‌زنی خورد زمین، گفت: خدا لعنت کند دشمنت را! زهراجان! او را با شلّاق زدند و بردند به‌قول ما شُرطه‌خانه [زندان]. گفت: بلند شو! برویم مسجد، دعا کنیم، خدا این زن را نجات دهد. فوراً تا دعا کرد، خدا این زن را نجات داد. کجا می‌رویم؟ کجا رفتند؟

حالا حرف من سر این‌است: من باید یک‌حرفی را الگو کنم، تا مقصد و حرف خودم را بزنم. چرا من گریه کردم؟ این زن زمین خورد. اگر تو خودت را، عزیز من! درباره ولایت بزنی زمین، درباره خدا بزنی زمین، آیا خدا دستت را می‌گیرد یا نه؟ آیا علی (علیه‌السلام) دست تو را می‌گیرد یا نه؟ تو زمین نمی‌خوری! من «من» دارم. یک‌چیزهایی به خودمان می‌بندیم.

رفقای ‌عزیز! بیایید حرف مرا بشنوید! دوباره تکرار می‌کنم: زمین‌خورده خلق نشوید! نفروشید خودتان را! خیلی پشیمان می‌شوید. عزیز من! تو به‌طوری هستی که توهین به تو مثل این‌است که خانه‌خدا را خراب کردی، آجرهایش را ریختی آن‌جا و شکستی. تو یک‌چنین شخصیّتی هستی. شخصیّت خودت را حفظ کن! [۸۵]

بیایید ارتبا‌طتان را با امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) محکم کنید! ارتباطتان را با امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) محکم کنید! مبادا ما فردای ‌قیامت پیش درخت‌ها، پیش کوه‌ها، پیش حیوان‌ها، پیش گرگ‌ها، پیش سگ‌ها شرمنده باشیم؛ این‌ها امر را اطاعت می‌کنند. اگر بدانید سگ چه ذکری می‌گوید؟ اگر بدانید خروس چه ذکری می‌گوید؟ تمام این‌ها در ارتباطند. تمام این‌ها ارتباط را مراعات می‌کنند، فقط بشر نمی‌کند.

بترسید از روزی که این‌قدر شرمنده باشیم! این‌قدر سربلند نباش! این‌قدر سرکش نباش در گناه! خدا پدرت را درمی‌آورد. «حرامُ‌ها عقاب، حلالُ‌ها حساب» این چیست که می‌گوید؟ «فمن یعمل مثقال ذرّةٍ خیراً یَره و من یعمل مثقال ذرّةٍ شرّاً یَره»[۴۳].

إن‌شاءالله، امیدوارم ارتبا‌طتان را با ائمه (علیهم‌السلام) زیاد کنید! اصل ارتباط است. اگر شما ارتباط داشته‌باشید، دست‌تان به آن ریسمان حبل‌المتین است. همین‌جور که دستت است، همین‌جور هم إن‌شاءالله امید خدا با همین از دنیا می‌رویم؛ آن‌وقت ما وصل به آن‌هاییم، وقتی وصل به او شدی، آتش تو را کارَت ندارد، اصلاً آتش چیست؟! [۸۶]

اگر به آن ریسمان حبل‌المتین دست زدی، آن‌وقت ارادة‌الله می‌شوی. حالا من یک مثال بزنم، من با مثال و این حرف‌ها می‌خواهم یقین شما را بالا ببرم. من یک‌‌دفعه آمدم دیدم که این صحن و سرای حضرت ‌معصومه (علیهاالسلام) رفته وسط این آسمان ایستاده‌است، همه صحن و سرا، تاحتّی کفشداری و این‌ها؛ نه که حالا گنبد و این‌چیزها، همه؛ تمام مردم قم ریخته‌اند بیرون، آن‌وقت زنجیرهایی از آن‌جا به‌قول ما سرازیر است، مثلاً ببین انگشت‌ها چه‌جور است، همین‌جور کوتاه و بلند بود، هر کسی‌که یک‌دانه از این زنجیرها دست می‌گرفت، زنجیر روح داشت، فوراً می‌آوردش این‌جا. تمام این‌ مردم قم آمده‌‌بودند. حالا نه قم، شاید جاهای دیگر هم بودند.

من تا چشمم کار می‌کرد مردم همچین کرده‌بودند. یکی که اوّل تعجب کرده‌بودند که مثلاً این صحن و سرا تا آن‌جا رفته‌است، متوجّه هستی؟ ما آمدیم دم آن در، دم آن‌جا که من یک‌وقت می‌ایستم و یک ‌چیزی می‌خوانم، من بی‌خود نمی‌روم آن‌جا، آن گَل و گوشه، فهمیدی؟ من هنوز هم به شما نگفته‌ام، گفتم: خدایا! نمی‌خواهم به تو بگویم؛ اما خودت می‌دانی، من چند دفعه آبروی خودم را به‌خاطر مردم ریختم، آبروی کسی را نریختم، بیا جلوی مردم آبروی ما را نریز!

به حضرت ‌عباس، یک زنجیر آمد پایین، نه این‌که من دستم را به آن بگیرم، بردم زیر پایم گذاشتم، همچین این‌جایش را گرفتم، فوراً رفتم آن‌جا. این ریسمان حبل‌المتین، ضبط می‌کند تو را، به مقصد می‌رساند تو را، آن‌جا که بخواهی بروی، می‌برد تو را؛ اما تو دستت پیش پیچ آن یاروست، آن دستی که پیش آن پیچ است، شده‌است پیچ. [۸۷]

خدایا! عاقبت تمام دوستان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را به‌خیر کن!

خدایا! شرّ شیاطین انس و جنّ را از سرشان کم کن!

خدایا! دوستان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را در پناه امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) حفظ‌ کن!

خدایا! ما هماهنگ باشیم با آن‌ها.

خدایا! هم‌عقیده باشیم با آن‌ها.

خدایا! به‌حقّ کرامت پیغمبر، کرامت علی امیرالمؤمنین، ما خدمت به آن‌ها بکنیم.

خدایا! اگر ما را خدمت‌گزار امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) قرار نمی‌دهی، خدمت‌گزار دوستان‌ علی (علیه‌السلام) قرار بده! [۸۸]

یا علی


ارجاعات

  1. مقدّسی، خدشه‌های تفکّر ۸۰ (دقیقه ۵۶) و شناخت نجوا ۷۷ (دقیقه ۲۰)
  2. ۲٫۰۰ ۲٫۰۱ ۲٫۰۲ ۲٫۰۳ ۲٫۰۴ ۲٫۰۵ ۲٫۰۶ ۲٫۰۷ ۲٫۰۸ ۲٫۰۹ ۲٫۱۰ ۲٫۱۱ کتاب نجوا
  3. ۳٫۰ ۳٫۱ کتاب جامع ولایت
  4. نیمه شعبان ۸۲ (اوّل نوار) و نازله ۸۸ (دقیقه ۴۸)
  5. نیمه شعبان 82
  6. ۶٫۰ ۶٫۱ نازله 88
  7. آدم ۸۱ (دقیقه ۸ و ۱۰) و معرفت ولایت ۷۸ (دقیقه ۷)
  8. ۸٫۰ ۸٫۱ کتاب امام زمان با متقی
  9. آدم 81
  10. معرفت ولایت 78
  11. کشتی نوح (دقیقه ۵۸)
  12. کشتی نوح 85
  13. افشای احکام
  14. شناخت نجوا ۷۷ (دقیقه ۱۵)
  15. ۱۵٫۰ ۱۵٫۱ ۱۵٫۲ ۱۵٫۳ ۱۵٫۴ شناخت نجوا 77
  16. کتاب افشای ولایت
  17. شناخت نجوا ۷۷ (دقیقه ۱۶)
  18. ۱۸٫۰ ۱۸٫۱ ۱۸٫۲ ۱۸٫۳ ۱۸٫۴ ۱۸٫۵ ۱۸٫۶ ۱۸٫۷ ۱۸٫۸ کتاب نجوا با ولایت
  19. نجوا با ولایت ۷۷ (دقیقه ۴۳)
  20. ۲۰٫۰ ۲۰٫۱ کتاب افشای احکام
  21. اصول دین و سلامت ولایت (دقیقه ۵۷)
  22. کتاب امام رضا
  23. اصول دین و سلامت ولایت 78 و شب‌قدر 76 و اربعین 81 و عاشورا 77 و 94 و وداع امام‌حسین 93
  24. شناخت نجوا (دقیقه 7)
  25. تار عنکبوت ۸۵ (دقیقه ۳۵ و ۳۸)
  26. (سوره آل عمران، آیه 26)
  27. تار عنکبوت 85
  28. شناخت نجوای ۷۷ (اول نوار و دقیقه ۱۳)
  29. شناخت نجوا77
  30. نازله ۸۸ (دقیقه ۳۵)
  31. (سوره غافر، آیه 60)
  32. شناخت نجوا ۷۷ (دقیقه ۱۲)
  33. (سوره النور، آیه 46)
  34. (سوره هود، آیه 46)
  35. (سوره الفرقان، آیه ۲۳)
  36. صفات اصحاب یمین (۲) ۷۷ (دقیقه ۴۸)
  37. صفات اصحاب یمین (2) 77
  38. کتاب حضرت ‌زهرا
  39. شناخت امر ۸۲ (دقیقه ۱۷) و عدالت ۸۵ (دقیقه ۳۲)
  40. شناخت امر 82
  41. عدالت 85
  42. خدشه به ولایت ۷۸ (دقیقه ۵۶) و اطاعت امرزیارت معصومین است ۸۲ (دقیقه ۱۸ و ۳۴)
  43. ۴۳٫۰ ۴۳٫۱ ۴۳٫۲ (سوره الزلزلة، آیه 7)
  44. خدشه به ولایت 78
  45. (سوره الأعراف، آیه 54)
  46. اطاعت امر، زیارت معصومین است 82
  47. ۴۷٫۰ ۴۷٫۱ کتاب حضرت زهرا
  48. تذکّر، شب نشینی و خلوت دل ۷۸ (دقیقه ۴۲) و علی علی (مشهد) ۸۴ (دقیقه ۳۶)
  49. تذکّر، شب نشینی و خلوت ‌دل 78
  50. علی، علی (مشهد 84)
  51. صادرات مؤمن اطاعت امر است 81
  52. اربعین 83
  53. شناخت نجوا (نجوا با ولایت) ۷۷ (دقیقه ۴۱ و ۵۰) و حضرت ابوالفضل ۸۵ (دقیقه ۱)
  54. شناخت نجوا (نجوا با ولایت) 77
  55. حضرت ابوالفضل 85
  56. عاشورای 85
  57. اتصال به امام حسین 78
  58. در کربلا 85
  59. عبادت بی‌ولایت عبادت خوارج است ۷۸ (دقیقه ۵۵ و ۵۸) و اطاعت امر، زیارت معصومین است؛ مشهد ۸۲ (دقیقه ۶۰)
  60. ۶۱٫۰ ۶۱٫۱ عبادت بی‌ولایت، عبادت خوارج است 78
  61. سیزده رجب 89
  62. اطاعت امر، زیارت معصومین است؛ مشهد 82
  63. عبادت بی‌ولایت عبادت خوارج است ۷۸ (دقیقه ۱۱ و ۲۶ و ۲۷ و ۲۸ و ۳۷) و شهادت حضرت زهرا ۸۱ (دقیقه ۴۹)
  64. (سوره الأحزاب، آیه ۵۶)
  65. شهادت حضرت زهرا 81
  66. هدف از خلقت بشر؛ اطاعت امر ولایت است ۸۳ (دقیقه ۵۱) و تمرین توحید؛ مشهد ۸۳ (دقیقه ۲) و تذکّر حج ۸۲ (دقیقه ۵۶)
  67. هدف از خلقت بشر (اطاعت امر ولایت است 83
  68. تمرین توحید؛ مشهد 83
  69. تذکر حجّ 82
  70. عید مبعث ۷۹ (دقیقه ۴۶ و ۴۹ و ۵۷) و مشهد ۸۴؛حضرت زهرا (دقیقه ۱۵ و ۷۶)
  71. (سوره آل عمران، آیه ۲۶)
  72. عید مبعث 79
  73. مشهد 84، حضرت زهرا
  74. هدایت و اصحاب یمین ۷۷ (دقیقه ۳۰) و اربعین ۷۸ (دقیقه ۱۹) و زمزمه با امام‌زمان ۸۱ (دقیقه ۶۰)
  75. هدایت و اصحاب‌یمین 77
  76. اربعین ۷۸
  77. زمزمه با امام‌زمان 81
  78. اطاعت امر،موجب اشرفیّت انسان است ۸۰ (دقیقه ۱ و ۲ و ۴۴ و ۴۵ و ۴۸ و ۵۴ و ۵۶) و در محضر خدا، در امر ولایت (حبل‌المتین) ۸۱ (دقیقه ۵۷)
  79. اطاعت امر موجب اشرفیّت انسان است 80
  80. آگاهی، صلوات، تسلیم‌بودن 79
  81. عاشورای ۹۶
  82. در محضر خدا، در امر ولایت (حبل‌المتین) ۸۱
  83. مبنای اصول دین ۸۰ (دقیقه ۳) و رمضان ۸۵؛ ارتباط با ولایت (دقیقه ۳۰) و مشهد ۸۷؛ مغناطیس ولایت (دقیقه ۳۵)
  84. مبنای اصول دین 80
  85. رمضان ۸۵، ارتباط با ولایت
  86. مشهد 87؛ مغناطیس ولایت
  87. عید مبعث 83
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه