منتخب: حمزه عموی پیامبر: تفاوت بین نسخهها
(تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله) |
جز (جایگزینی متن - 'رده: منتخب 1402' به 'رده: منتخب') |
||
(۱ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۱ کاربر نشان داده نشده) | |||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
{{بسم الله}} | {{بسم الله}} | ||
− | '''السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و | + | '''السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته''' |
− | '''امیرالمؤمنین علی {{علیه}} کفواً أحد است. | + | '''امیرالمؤمنین علی {{علیه}} کفواً أحد است. حضرت زهرا {{علیها}} کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.''' |
==گفتار متقی{{ارجاع|[[تفکر]] 77 (دقیقه 20) و [[شناخت امام]] 88 (دقیقه 13) و [[امامحسین؛ شناخت ولایت]] 76 (دقیقه62)}}== | ==گفتار متقی{{ارجاع|[[تفکر]] 77 (دقیقه 20) و [[شناخت امام]] 88 (دقیقه 13) و [[امامحسین؛ شناخت ولایت]] 76 (دقیقه62)}}== | ||
{{صوت منتخب|hamzeh}} | {{صوت منتخب|hamzeh}} | ||
− | + | به قرآن مجید! به عقیده من، اگر کسی تفکّر نداشته باشد، عقل ندارد؛ تفکّر توأم به عقل و ولایت است. وقتی تفکّر داشته باشی، خودت را در اختیار خدا میگذاری. یک نفر آمد و گفت که من چند سال است میخواهم عروسی کنم، اما نمیتوانم؛ چهکار کنم؟ گفتند: اگر پیش حمزه بروی، او پولی در اختیارت میگذارد. حالا این شخص به مدینه آمد و پیش حمزه رفت. آنموقع حمزه دستش تنگ شده بود. گفت: آقاجان! من چند سال است که میخواهم عروسی کنم، نشده؛ به ما گفتهاند که تو از سخاوتمندانِ بنیهاشم هستی. حمزه گفت: فردا صبح درِ خانهام بیا. ببین حمزه تفکّر دارد، تفکّر یقین میآورد. | |
− | فردا صبح دید حمزه یک الاغ کرایه کرده، به او گفت سوار شو! برویم. به شهر دیگری رفتند. حمزه به او گفت: چقدر خرج عروسیات میشود؟ مثلاً گفت صد تومان، حمزه گفت: مرا بفروش! میشود | + | فردا صبح دید حمزه یک الاغ کرایه کرده، به او گفت سوار شو! برویم. به شهر دیگری رفتند. حمزه به او گفت: چقدر خرج عروسیات میشود؟ مثلاً گفت صد تومان، حمزه گفت: مرا بفروش! میشود سیصد تومان، اینجا بنده میخَرند. آن شخص، حمزه را فروخت و خوشحال شد، او حمزه نمیخواست، پول میخواست؛ مثل ما که ائمه طاهرین {{علیهم}} را نمیخواهیم، پول میخواهیم. این کسیکه حمزه را خرید، چند روزی که گذشت، دید خیلی مؤدّب است، به او گفت: اسمت چیست؟ گفت: غلام. قدری که با هم چیز خوردند و او را نوازش کرد، به او گفت: اهل کجایی؟ گفت: مدینه. دید نمیتواند حرف از او درآورد، هر چه از او میپرسید، میگفت: من غلامِ تو هستم، تا اینکه گفت: آنجا به تو چه میگفتند؟ گفت: حمزه. یکدفعه گفت: حمزه تو هستی؟! گفت: بله! ببین خودش را دارد برای یک حاجت برادر مؤمن میفروشد. ما نمیگوییم شما خودتان را بفروشید! بخورید و بخورانید، تا میتوانید انفاق داشته باشید، حاجت یک نفر مؤمن را برآورده کنید و دلش را خوش کنید. حالا پیامبر {{صلی}} افتخار میکند و میفرماید: حمزه از ماست. تو چه کار کردی که پیامبر {{صلی}} بگوید از ماست؟! |
− | + | فردای قیامت وقتی شما را پایِ میزان حساب میآورد، میگویی: خدایا! به من رحم کن! میگوید: به چه کسی رحم کردی؟ چه کار کردی؟ من به خدا میگویم: خدایا! اگر در آخرت هم، میتوانم دست کسی را بگیرم و به درد بخورم، میآیم؛ وگرنه دنیا را بهتر میخواهم. دنیایی که حاجت برادر مؤمن را بتوانم برآورده کنم و بهدرد بخورم را از آخرتی که نتوانم کاری بکنم، بهتر میخواهم. اینجور که هستی، خدا نشانت میدهد و دلت را خوش میکند. | |
− | عزیزان من! سخاوت خودِ خداست، تا میتوانید سخاوت کنید. اگر | + | عزیزان من! سخاوت خودِ خداست، تا میتوانید سخاوت کنید. اگر آن را از شما بگیرد، خدا خودش را گرفته است. مراقب حلال و حرام باشید و به قدری که توان دارید بار بردارید. من جوان که بودم، میگفتم: خدایا! تو عادلی، باری روی دوشم بگذار که بتوانم آن را بکِشم. بار برای خودم درست نکنم که نتوانم آن را بکِشم. {{ارجاع|[[تفکر]] 76 و کتاب [[جامع ولایت]]}} |
− | حمزه خیلی به اسلام خدمت | + | حمزه خیلی به اسلام خدمت کرده است. پیامبر {{صلی}} چقدر زحمت کشید؟ روایت داریم: اینقدر او را کتک زدند، پشت دیوار انداختند که مشرکین گفتند: او مُرد، ولش کنید! حالا پیامبر {{صلی}} با سر و صورت خونی پیش عمویش حمزه آمد؛ اما هنوز اسلام نداشت. حمزه گفت: عموجان! چه شده؟ چه میخواهی؟ گفت: عموجان! اسلام بیاور! حمزه یکدفعه عصبانی و ناراحت شد که بچّه برادرش را اینجوری کردند، اسلام آورد، بلند شد، دست به شمشیر کرد، داخل مشرکین آمد و گفت: دیگر کسی حقّ ندارد به بچّه برادرم حرفی بزند؛ وگرنه با این شمشیر گردنش را میزنم. حمزه آدم عادی نبود، خیلی شجاع بود، همینطور که مشرکین از آقا ابوالفضل {{علیه}} میترسیدند، همه از حمزه میترسیدند. دیگر کسی به پیامبر {{صلی}} کار نداشت، اینقدر خدمت به اسلام کرد. |
− | حالا وحشی حمزه را شهید | + | حالا وحشی حمزه را شهید کرده است، پیامبر {{صلی}} میخواست وحشی را بکشد، جبرئیل نازل شد: یا محمّد! وحشی را نکش! چون سخی است. شما بدانید اینقدر سخاوت خوب است. کسیکه سخاوت ندارد، لجاجت دارد. همه ما باید سخاوت داشته باشیم. پیامبر {{صلی}} یک خانه برای وحشی خرید، یک مبلغی هم به او داد و گفت: جلوی من نیا! من هر وقت تو را میبینم، یاد عمویم میافتم. منظور من این است که اینقدر سخاوت خوب است. رفقای عزیز! دلم میخواهد همه شما سخی باشید، حالا اگر به مقدار کم هم باشد، خودتان را از سخاوتمندان خارج نکنید و سخی باشید. {{ارجاع|[[شناخت امام]] 88 و [[امامحسین؛ شناخت ولایت]] 76}} |
[[فرمایشات منتخب|فهرست فرمایشات منتخب]] | [[فرمایشات منتخب|فهرست فرمایشات منتخب]] | ||
سطر ۲۳: | سطر ۲۳: | ||
{{یا علی}} | {{یا علی}} | ||
− | [[رده: منتخب | + | [[رده: منتخب]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۵ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۱۲
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است. حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی[۱]
به قرآن مجید! به عقیده من، اگر کسی تفکّر نداشته باشد، عقل ندارد؛ تفکّر توأم به عقل و ولایت است. وقتی تفکّر داشته باشی، خودت را در اختیار خدا میگذاری. یک نفر آمد و گفت که من چند سال است میخواهم عروسی کنم، اما نمیتوانم؛ چهکار کنم؟ گفتند: اگر پیش حمزه بروی، او پولی در اختیارت میگذارد. حالا این شخص به مدینه آمد و پیش حمزه رفت. آنموقع حمزه دستش تنگ شده بود. گفت: آقاجان! من چند سال است که میخواهم عروسی کنم، نشده؛ به ما گفتهاند که تو از سخاوتمندانِ بنیهاشم هستی. حمزه گفت: فردا صبح درِ خانهام بیا. ببین حمزه تفکّر دارد، تفکّر یقین میآورد.
فردا صبح دید حمزه یک الاغ کرایه کرده، به او گفت سوار شو! برویم. به شهر دیگری رفتند. حمزه به او گفت: چقدر خرج عروسیات میشود؟ مثلاً گفت صد تومان، حمزه گفت: مرا بفروش! میشود سیصد تومان، اینجا بنده میخَرند. آن شخص، حمزه را فروخت و خوشحال شد، او حمزه نمیخواست، پول میخواست؛ مثل ما که ائمه طاهرین (علیهمالسلام) را نمیخواهیم، پول میخواهیم. این کسیکه حمزه را خرید، چند روزی که گذشت، دید خیلی مؤدّب است، به او گفت: اسمت چیست؟ گفت: غلام. قدری که با هم چیز خوردند و او را نوازش کرد، به او گفت: اهل کجایی؟ گفت: مدینه. دید نمیتواند حرف از او درآورد، هر چه از او میپرسید، میگفت: من غلامِ تو هستم، تا اینکه گفت: آنجا به تو چه میگفتند؟ گفت: حمزه. یکدفعه گفت: حمزه تو هستی؟! گفت: بله! ببین خودش را دارد برای یک حاجت برادر مؤمن میفروشد. ما نمیگوییم شما خودتان را بفروشید! بخورید و بخورانید، تا میتوانید انفاق داشته باشید، حاجت یک نفر مؤمن را برآورده کنید و دلش را خوش کنید. حالا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) افتخار میکند و میفرماید: حمزه از ماست. تو چه کار کردی که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بگوید از ماست؟!
فردای قیامت وقتی شما را پایِ میزان حساب میآورد، میگویی: خدایا! به من رحم کن! میگوید: به چه کسی رحم کردی؟ چه کار کردی؟ من به خدا میگویم: خدایا! اگر در آخرت هم، میتوانم دست کسی را بگیرم و به درد بخورم، میآیم؛ وگرنه دنیا را بهتر میخواهم. دنیایی که حاجت برادر مؤمن را بتوانم برآورده کنم و بهدرد بخورم را از آخرتی که نتوانم کاری بکنم، بهتر میخواهم. اینجور که هستی، خدا نشانت میدهد و دلت را خوش میکند. عزیزان من! سخاوت خودِ خداست، تا میتوانید سخاوت کنید. اگر آن را از شما بگیرد، خدا خودش را گرفته است. مراقب حلال و حرام باشید و به قدری که توان دارید بار بردارید. من جوان که بودم، میگفتم: خدایا! تو عادلی، باری روی دوشم بگذار که بتوانم آن را بکِشم. بار برای خودم درست نکنم که نتوانم آن را بکِشم. [۲]
حمزه خیلی به اسلام خدمت کرده است. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) چقدر زحمت کشید؟ روایت داریم: اینقدر او را کتک زدند، پشت دیوار انداختند که مشرکین گفتند: او مُرد، ولش کنید! حالا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) با سر و صورت خونی پیش عمویش حمزه آمد؛ اما هنوز اسلام نداشت. حمزه گفت: عموجان! چه شده؟ چه میخواهی؟ گفت: عموجان! اسلام بیاور! حمزه یکدفعه عصبانی و ناراحت شد که بچّه برادرش را اینجوری کردند، اسلام آورد، بلند شد، دست به شمشیر کرد، داخل مشرکین آمد و گفت: دیگر کسی حقّ ندارد به بچّه برادرم حرفی بزند؛ وگرنه با این شمشیر گردنش را میزنم. حمزه آدم عادی نبود، خیلی شجاع بود، همینطور که مشرکین از آقا ابوالفضل (علیهالسلام) میترسیدند، همه از حمزه میترسیدند. دیگر کسی به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) کار نداشت، اینقدر خدمت به اسلام کرد.
حالا وحشی حمزه را شهید کرده است، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میخواست وحشی را بکشد، جبرئیل نازل شد: یا محمّد! وحشی را نکش! چون سخی است. شما بدانید اینقدر سخاوت خوب است. کسیکه سخاوت ندارد، لجاجت دارد. همه ما باید سخاوت داشته باشیم. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) یک خانه برای وحشی خرید، یک مبلغی هم به او داد و گفت: جلوی من نیا! من هر وقت تو را میبینم، یاد عمویم میافتم. منظور من این است که اینقدر سخاوت خوب است. رفقای عزیز! دلم میخواهد همه شما سخی باشید، حالا اگر به مقدار کم هم باشد، خودتان را از سخاوتمندان خارج نکنید و سخی باشید. [۳]
- ↑ تفکر 77 (دقیقه 20) و شناخت امام 88 (دقیقه 13) و امامحسین؛ شناخت ولایت 76 (دقیقه62)
- ↑ تفکر 76 و کتاب جامع ولایت
- ↑ شناخت امام 88 و امامحسین؛ شناخت ولایت 76