منتخب: آقا ابوالفضل 3: تفاوت بین نسخهها
جز (جایگزینی متن - 'رده: منتخب 1402' به 'رده: منتخب') |
|||
(۱ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۱ کاربر نشان داده نشده) | |||
سطر ۱۵: | سطر ۱۵: | ||
حالا آقا امام صادق {{علیه}} فرمود: عمویم عباس {{علیه}}، دو بال دارد که به هر کجا بخواهد میپرد. اگر گفتید چرا دو بال دارد؟ تمام شهداء درست هستند، شهدای اُحد، شهدای کربلا؛ اما ما نداریم بگوید شهدای کربلا بال دارند. خدا یک برتری در تمام شهداء به آقا ابوالفضل {{علیه}} داده که به او پر داده است تا بپرد. یک برتری به آقا ابوالفضل {{علیه}} داد؛ وگرنه بهشت در اختیار آقا ابوالفضل {{علیه}} است. | حالا آقا امام صادق {{علیه}} فرمود: عمویم عباس {{علیه}}، دو بال دارد که به هر کجا بخواهد میپرد. اگر گفتید چرا دو بال دارد؟ تمام شهداء درست هستند، شهدای اُحد، شهدای کربلا؛ اما ما نداریم بگوید شهدای کربلا بال دارند. خدا یک برتری در تمام شهداء به آقا ابوالفضل {{علیه}} داده که به او پر داده است تا بپرد. یک برتری به آقا ابوالفضل {{علیه}} داد؛ وگرنه بهشت در اختیار آقا ابوالفضل {{علیه}} است. | ||
− | یک نفر بود در منا، امام زمان {{عج}} را در عالم رؤیا دید، گفت: آقاجان! ما اینجا چه کنیم؟ چه کار کنیم که رضایت شما باشد؟ فرمود: برای عمویم عباس {{علیه}} گریه کن! اینجا نگفت برای امام حسین {{علیه}} | + | یک نفر بود در منا، امام زمان {{عج}} را در عالم رؤیا دید، گفت: آقاجان! ما اینجا چه کنیم؟ چه کار کنیم که رضایت شما باشد؟ فرمود: برای عمویم عباس {{علیه}} گریه کن! اینجا نگفت برای امام حسین {{علیه}} گریه کن! فرمود: برای عمویم عباس {{علیه}} گریه کن! چقدر امام زمان {{عج}}، عباس {{علیه}} را میخواهد! چرا اینقدر عزیز شد؟ {{توضیح|من دلم میخواهد شما در این حرفها بروید! نه در حرفهای موهومی که تمام اشیاء من آتش میگیرد. باید در این حرفها بروید! در این مبناها بروید! با این مبناها نجوا کنید!}} مگر محمّد بن حنفیّه برادر امام نیست، چرا اینطوری است؟ البتّه نه اینکه محمّد تکذیب باشد. محمّد، یک وقتهایی یک قدری ایراد هم میکرد. به امیرالمؤمنین {{علیه}}، پدرش گفت: بابا! چرا همیشه ما را در جنگها روانه میکنی؟ چرا حسن و حسین {{علیهما}} را روانه نمیکنی؟ فرمود: عزیز من! آنها بچّه پیغمبر {{صلی}} هستند، تو بچّه من هستی. |
حالا محمّد بن حنفیّه خیلی شجاع بود. یک وقت زِره آوردند، بلند بود، زِره را اینطوری کرد، پاره کرد، به او چشم [زخم] زدند. خیلی قدرت داشت، دیگر نتوانست کربلا بیاید؛ چون وقتیکه اهلبیت از کربلا میآمدند، گفت: یک تختی بگذارید من بروم جلوی اینها، عمّهام را ببینم. تختی گذاشتند. محمّد بن حنفیّه آمد، روی تخت خوابیده بود که اهلبیت آمدند. برای محمّد بن حنفیّه از این حرفها هست؛ اما محمّد بن حنفیّه کجا و ابوالفضل کجا؟! از کجا به اینجا رسید؟ از آنجایی که از ریشه دلش، تمام جانش این است که فدای حسین {{علیه}} بشود. جان آقا ابوالفضل {{علیه}} به تمام خلقت میارزد. حالا جانش را فدای برادرش کرد، میگوید: | حالا محمّد بن حنفیّه خیلی شجاع بود. یک وقت زِره آوردند، بلند بود، زِره را اینطوری کرد، پاره کرد، به او چشم [زخم] زدند. خیلی قدرت داشت، دیگر نتوانست کربلا بیاید؛ چون وقتیکه اهلبیت از کربلا میآمدند، گفت: یک تختی بگذارید من بروم جلوی اینها، عمّهام را ببینم. تختی گذاشتند. محمّد بن حنفیّه آمد، روی تخت خوابیده بود که اهلبیت آمدند. برای محمّد بن حنفیّه از این حرفها هست؛ اما محمّد بن حنفیّه کجا و ابوالفضل کجا؟! از کجا به اینجا رسید؟ از آنجایی که از ریشه دلش، تمام جانش این است که فدای حسین {{علیه}} بشود. جان آقا ابوالفضل {{علیه}} به تمام خلقت میارزد. حالا جانش را فدای برادرش کرد، میگوید: | ||
سطر ۴۱: | سطر ۴۱: | ||
{{یا علی}} | {{یا علی}} | ||
==ارجاعات== | ==ارجاعات== | ||
− | [[رده: منتخب | + | [[رده: منتخب]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۵ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۴۴
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است. حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی[۱]
آقا فقه و اصول میگوید، کفایه هم نوشته و خوانده، حالا زیارت آقا ابوالفضل (علیهالسلام) نمیرود، خدا حاج شیخ عباس را رحمت کند! گویا ایشان فرمود: بیایید به ولایت تعظیم کنیم! بیایید جلوی ولایت خم شویم! حالا میگوید چرا زیارت آقا ابوالفضل (علیهالسلام) نمیروی؟ میگوید: ایشان کفایه نخوانده است. بفرما! این کفایه است که من میگویم روح ندارد. خودش را از آقا ابوالفضل (علیهالسلام) بالاتر میداند. حالا امام سجّاد (علیهالسلام) چه میگوید؟ میگوید: عمویم عباس (علیهالسلام)، علم اوّلین تا آخرین دارد. تو چه علمی داری؟ یک کفایه، علمش را خواندی. [۲]
باباجان! ائمه (علیهمالسلام) اگر دست به تو بزنند، تصرّف کنند، شما عالِمِ دَهر میشوی؛ آنوقت مردک در نجف دارد درس میخواند، مرجع تقلید است، فتوا داده؛ میگوید: زیارت آقا ابوالفضل (علیهالسلام) میآیید؟ میگوید: نمیرویم! چرا؟ ابوالفضل (علیهالسلام) کفایه نخوانده! هشتاد سال است دارد درس میخواند؛ امّا نفهمیده که اصلاً ولایت چیست؟! (میترسم یک حرفهایی از دهانم بیرون بزند!) حواسش پیش درسش بوده، در مرجعیّتش بوده، میخواهد سلام و علیک با او بکنند و دستش را ببوسند! [۳]
حضرت ابوالفضل (علیهالسلام) با تمام قدرتش جانش را داد. عزیز من! یک پارهوقتها میگویم: قدرت خودتان را در مقابل امر بشکنید! شبیه او بشوید! قدرتش را شکست، روایت داریم: هفتاد هزار لشکر از آقا ابوالفضل (علیهالسلام) میترسیدند؛ چونکه یک جنگی بود، امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، آقا ابوالفضل (علیهالسلام) را روانه کرد، خیلی زیاد بودند، آقا ابوالفضل (علیهالسلام) در زمان پدرش، تمام آنها را پَرت و پلا کرد. از آن زمان از او میترسیدند. با تمام قدرتش ببین دارد چه کار میکند؟
حالا آقا امام صادق (علیهالسلام) فرمود: عمویم عباس (علیهالسلام)، دو بال دارد که به هر کجا بخواهد میپرد. اگر گفتید چرا دو بال دارد؟ تمام شهداء درست هستند، شهدای اُحد، شهدای کربلا؛ اما ما نداریم بگوید شهدای کربلا بال دارند. خدا یک برتری در تمام شهداء به آقا ابوالفضل (علیهالسلام) داده که به او پر داده است تا بپرد. یک برتری به آقا ابوالفضل (علیهالسلام) داد؛ وگرنه بهشت در اختیار آقا ابوالفضل (علیهالسلام) است.
یک نفر بود در منا، امام زمان (عجلاللهفرجه) را در عالم رؤیا دید، گفت: آقاجان! ما اینجا چه کنیم؟ چه کار کنیم که رضایت شما باشد؟ فرمود: برای عمویم عباس (علیهالسلام) گریه کن! اینجا نگفت برای امام حسین (علیهالسلام) گریه کن! فرمود: برای عمویم عباس (علیهالسلام) گریه کن! چقدر امام زمان (عجلاللهفرجه)، عباس (علیهالسلام) را میخواهد! چرا اینقدر عزیز شد؟ (من دلم میخواهد شما در این حرفها بروید! نه در حرفهای موهومی که تمام اشیاء من آتش میگیرد. باید در این حرفها بروید! در این مبناها بروید! با این مبناها نجوا کنید!) مگر محمّد بن حنفیّه برادر امام نیست، چرا اینطوری است؟ البتّه نه اینکه محمّد تکذیب باشد. محمّد، یک وقتهایی یک قدری ایراد هم میکرد. به امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، پدرش گفت: بابا! چرا همیشه ما را در جنگها روانه میکنی؟ چرا حسن و حسین (علیهماالسلام) را روانه نمیکنی؟ فرمود: عزیز من! آنها بچّه پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) هستند، تو بچّه من هستی.
حالا محمّد بن حنفیّه خیلی شجاع بود. یک وقت زِره آوردند، بلند بود، زِره را اینطوری کرد، پاره کرد، به او چشم [زخم] زدند. خیلی قدرت داشت، دیگر نتوانست کربلا بیاید؛ چون وقتیکه اهلبیت از کربلا میآمدند، گفت: یک تختی بگذارید من بروم جلوی اینها، عمّهام را ببینم. تختی گذاشتند. محمّد بن حنفیّه آمد، روی تخت خوابیده بود که اهلبیت آمدند. برای محمّد بن حنفیّه از این حرفها هست؛ اما محمّد بن حنفیّه کجا و ابوالفضل کجا؟! از کجا به اینجا رسید؟ از آنجایی که از ریشه دلش، تمام جانش این است که فدای حسین (علیهالسلام) بشود. جان آقا ابوالفضل (علیهالسلام) به تمام خلقت میارزد. حالا جانش را فدای برادرش کرد، میگوید:
افتادهاست ای لشکر! دست یمینم | تا زندهام ای لشکر! حامی دینم |
دینم حسین است. [۴]
وقتیکه در عصر عاشورا میخواستند کاروان اهلبیت امام حسین (علیهالسلام) را به سمت کوفه حرکت بدهند، حضرت زینب (علیهاالسلام) همه را سوار شترها کرد و خودش که میخواست سوار شتر شود، نگاهی به نهر علقمه کرد، گفت: برادر! عباس! کجایی؟! هر وقت من میخواستم سوار شتر شوم، تو زانویت را خم میکردی، پایم را روی زانویت میگذاشتم. حضرت زینب (علیهاالسلام) با آن معرفت و ادب برادرش نجوا میکند. بدن مبارک آقا ابوالفضل (علیهالسلام) تکان خورد؛ اما زینب (علیهاالسلام) گفت: من خداحافظی میکنم. والله، اگر اراده میکرد بدن مبارک حضرت عباس (علیهالسلام) بلند میشد؛ چون ارادة الله شد. عیسی علی (علیهالسلام) میگفت و مُرده زنده میکرد؛ این چطور نمیتواند؟! [۵]
امام حسین (علیهالسلام) تا لحظه آخر میفرمود: «إالهی رضاً برضائک، تسلیماً لأمرک» هفتاد هزار لشکر را نمیدید، خدا را میدید. خدا گفت چه؟ گفت: «یا ثار الله و ابن ثاره» ای خون من! خدا به هیچ کس نگفته؛ تاحتّی به انبیاء هم نگفته؛ به حسین (علیهالسلام) گفته ای خون من! کجا میروید؟ چه کار میکنید؟ (در روایت میفرماید: اگر گریهتان نمیآید، تباکی کنید؛ یعنی هماهنگ شوید با گریهکنندگان بر امام حسین (علیهالسلام)!) آخر حسین که دیگر اکبر ندارد! اصغر ندارد. حسین (علیهالسلام) دیگر کسی را ندارد! یا اصغرا! یا اکبرا! یا برادر عباسجان!
امام حسین (علیهالسلام) اینها را، همه را یاد میکند. آخ! صدا زد: عباس! ای حامی خیمههای من، عباس! کجا رفتی؟! عباس حامی خیمهها بود، شب که میشد دور خیمهها میگشت. حالا امام حسین (علیهالسلام) عباس (علیهالسلام) رفته، صدایش میزند. به تمام آیات قرآن، یک دفعه اینها تکان خوردند، اینها گفتند بلند میشویم، همه بلند شدند. امام حسین (علیهالسلام) گفت: بخوابید! بخوابید! چه خبر است؟ حالا یاد میکند عباس (علیهالسلام) را، ای حامی خیمههای رسول الله! حالا آمدند خیمههای رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) را چه کار کردند؟ غارت کردند. چه کسی کرد؟ مسلمانها! «لا إله إلّا الله» هم میگفتند! الآن زمانِ ما، بد زمانی شده! یک کاری بکنید که امام حسین (علیهالسلام) صدایتان بزند! زینب (علیهاالسلام) صدایتان بزند! زهرا (علیهاالسلام) صدایتان بزند! کجا صدایتان میزنند؟ گناه نکنید! گناه نکنید! قربانتان بروم، من دوباره تکرار میکنم: من با گناه مخالفم. [۶]
خدایا! به حقّ آقا ابوالفضل، ما را بیامرز!
خدایا! به حقّ آقا ابوالفضل که دستش را در راه خدا داد، خدایا! ما یک جوری بشود که ما در راه اینها باشیم، ما هم دفاع از ولایت کنیم، ما هم دفاع از حقیقت کنیم.
خدایا! به حقّ آقا ابوالفضل، ما را در این خط نگهدار! اصلاً خطی نبینیم که برویم، کسی را نبینیم که برویم. ما را در صراط مستقیم نگهدار! صراط مستقیم، صراط علی (علیهالسلام) است، صراط آقا اباالفضل (علیهالسلام) است، صراط امام حسین (علیهالسلام) است. این صراط مستقیم است. مستقیم؛ یعنی میروی به خدا میرسی. اما بیعلی (علیهالسلام) نمیرسی، بیعباس (علیهالسلام) نمیرسی. میگوید: بیا در صراط! بیا توی اینها! علی (علیهالسلام) میآید و میرساند تو را. [۷]