منتخب: چهوقت امامزمان پاسخ نجوایت را میدهد؟: تفاوت بین نسخهها
جز (Admin صفحهٔ منتخب:چه وقت امام زمان پاسخ نجوایت را میدهد؟ را به منتخب: چهوقت امامزمان پاسخ نجوایت را میدهد؟ منتقل کرد: تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله) |
جز (جایگزینی متن - 'رده: منتخب 98' به 'رده: منتخب') |
||
سطر ۱۷: | سطر ۱۷: | ||
{{یا علی}} | {{یا علی}} | ||
− | [[رده: منتخب | + | [[رده: منتخب]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۵ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۰۹:۴۶
چهوقت امامزمان (عجلاللهفرجه) پاسخ نجوایت را میدهد؟
- سخی باشی
- از اهلدنیا بگذری و کنار بروی. چون ما صاحب داریم، صاحب ما خداست، صاحب ما امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، حضرتزهرا (علیهاالسلام) و امامزمان (عجلاللهفرجه) است. به امامزمان (عجلاللهفرجه) و جدش امامحسین (علیهالسلام) قسم، آنقدر امامزمان (عجلاللهفرجه) دوست دارد که با او نجوا کنیم، ولی ما اهل نجوا نیستیم و ارتباط نداریم.
همیشه باید توی فکر باشی وقتی از کارت دست کشیدی، بروی با امامزمان (عجلاللهفرجه) نجوا کنی، امامزمان (عجلاللهفرجه) را به اندازه یک سلطان با وفا، با وجدان، باعاطفه، قبول داشتهباشیم!
سلطانی بود که گذرش به بیابانی خورد. هوا گرد و غبار شد. به چادری پناه آورد. صاحب چادر تنها بزش را برایش کشت و کباب کرد، چون دید: این انسان با شخصیتی است. خیلی به او توجه کرد تا اینکه صبح شد. وقتی سلطان خواست برود، به آنمرد گفت: آیا باز هم گوسفند داری؟ گفت: نه! چون دیدم شما مهمان عزیزی هستید، آنرا برای شما کشتم. سلطان نامهای به او داد و گفت: اگر یکوقت کاری داشتی، عبورت به شهر افتاد، من آنجا هستم. بعد از چند وقت سیلی آمد و زندگی این مرد را برد. به زنش گفت: برویم شهر پیش آنشخص بزرگواری که مهمان ما بود، شاید یکجایی به ما بدهد. آن دو به شهر رفتند. نامه را که نشان دادند، دیدند نامه سلطان است. آنها را به کاخ سلطنتی بردند. فوراً لباسهایشان را عوض کردند و خیلی آنها را احترام کردند. حتی زنش را در حرمسرای خودش راه داد. سلطان رو به وزرایش کرد و داستان آن شب را تعریف کرد و گفت: وزرا! من به این مرد چه بدهم؟ هر کس چیزی گفت. یکی گفت: یک چادر به او بده. یکی گفت: در مقابل یک گوسفند، صد گوسفند به او بده. سلطان رو به آنها کرد و گفت: این مرد هستیاش را بهمن داده، من هم هستیام را به او میدهم! تاجش را برداشت و بر روی سر آنمرد گذاشت. به او گفت: تو سلطان هستی! آنمرد گفت: من سلطانم؟ سلطان گفت: آری. آنمرد گفت: ای سلطان عزیز! من لیاقت اینکار را ندارم! دوباره تاج را از سرش برداشت و روی سر سلطان گذاشت.
شما هم، اگر هستیات را به امامزمان (عجلاللهفرجه) بدهی، امامزمان (عجلاللهفرجه) هم، هستیاش را به شما میدهد. ما هم باید در مقابل امامزمان (عجلاللهفرجه) بگوییم: آقا جان! ما لیاقت نداریم؛ به ما لیاقت بده! ما لیاقت کار ولایت را نداریم؛ شما به ما ولایت بده! ولایت ما را کامل کن!
از کجا ولایتمان کامل میشود؟ از آنجا که پناه به امامزمان (عجلاللهفرجه) ببریم.
مرجع: کتاب نجوا
تاریخ درج: [ 1398/08/17 ]