السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است. حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی[۱]
امروز قتل امام باقر (علیهالسلام) است، یک اشارهای از امام باقر (علیهالسلام) بکنم. ببین آقاجان! امام یعنی این، من بارها گفتم اگر کسی اینجوری باشد، دنبالش برویم؛ اما اصلاً مثل او نیست! حالا خلیفه وقت منصور دنبال امام فرستاده، ببین چه جور امام دارد خبر میدهد! (من جِز میزنم! إنشاءالله که شما بهتر از من میفهمید، من اشتباه میکنم جِز میزنم، میگویم مبادا نفهمید، والله! غصّه میخورم؛ اما این غصّهای که میخورم، یک وقت بیخود است، شما بهتر از من میفهمید.) به امام گفت: خلیفه شما را خواسته است. امام به آن کسیکه این اسب را آورده که حضرت را ببرد، رُو کرد و گفت: دست از این کارت بردار! تو این زین را زهرآلود کردی! آن کسیکه درختش را نشانده، اسم خودش، پدر و مادرش را میدانم کیست؟ آن کسیکه این درخت را بریده، پدر و مادرش و نسل در نسلش را میدانم. آن کسیکه این زین را ساخته، میدانم. آن کسیکه زهر به این زین زده، میدانم. بیا و دست از این کارت بردار! اینکار صحیح نیست.
ببین این مأمور منصور که دنبال امام فرستاده، دینش رجالی است. مگر امام باقر (علیهالسلام) حجّت خدا نیست؟! ببین دارد از ماوراء خبر میدهد، باباجانِ من! عزیزجان من! وقتی مغز من گچ تویش است، من به ماوراء کار ندارم، من امر رجالم را میخواهم اطاعت کنم. این دیگر خیلی عالی است که حضرت اینجوری دارد میگوید که چه کسی درخت را نشانده؟ چه کسی درخت را بریده؟ چه کسی زین را تراشیده و چه کسی زهر را به آن زده است، همه را دارد به او میگوید؛ اما در جواب گفت: نه! باید برویم، خلیفه شما را خواسته است؛ امام سوار شد. کم امام داریم که اینجوری صدمه خورده باشد. اگر امام را زهر دادند، زهر با اجازه خودش به جگر امام اثر میکرد، این زهر به پاهای آقا اثر کرد. خدا میداند چه به سر امام آمد! خدا نکند توی این دندهها بیفتیم!
من دارم سند به شما میدهم، حالا خلیفه وقت این دو بزرگوار [امام باقر و امام صادق (علیهماالسلام)] را خواست. دو، سه نفر را دنبالشان فرستاد، اینها به مَدیَن رسیدند؛ اما به آنجا راهشان ندادند. اینها رفتند در آنجایی که آن پیغمبر [شعیب] بود و ندا برای عذاب داده بود و از آنجا رفت. مگر عذاب [زمین لرزه و صاعقه آسمانی] نازل نشد؟! به آنجا که رسیدند، [مأمور منصور] گفت: در را باز کنید! در را باز کردند. عابدی [عالِمی] بود که در آنجا زندگی میکرد، سالی یک مرتبه اهل مدین به آنجا میرفتند و او را تأمین میکردند، اینها به امام باقر و امام صادق (علیهماالسلام) هم گفتند: شما هم باید با ما پیش آن عالم بیایید! وقتی رفتند، آن عالم یک نگاهی کرد و گفت: شما این دفعه غیر آوردهاید، از چه اُمّتی هستید؟ گفت: مرحومه. ببین چقدر ولایت را چیز کرده بودند؛ [پایین آورده بودند!] مرحومه یعنی مرحوم شده! آن عالم گفت: شما از علماء هستید یا از جُهّال؟ گفت: ما از جُهّال نیستیم. گفت: شما از من میپرسید یا من بپرسم؟ گفتند: میخواهی بپرس یا اینکه ما میپرسیم. پرسید: آن کسیکه یک روز بهدنیا آمد و یکروز از دنیا رفت، یکی صد سال و دیگری صد و بیست ساله بود، چهکسی بود؟ گفتند: عُزیر و عَزر [عزیز]. گفت: یک چیزی از شما میپرسم که نتوانی بگویی. شما که مرحومه هستید، میگویید در بهشت هر چه میخوری، مدفوع ندارد، آیا در دنیا هم شبیه دارد؟ گفت: آره، طفلی که در رَحِم مادرش است، میخورد؛ اما قاذورات ندارد. یک دفعه آن عالم ناراحت شد و در غار رفت، گفت: شما از من عالمتر آوردید. بعضیها روایت ضعیفی دارند، میگویند که آن عالم مسلمان شد؛ اما حالا ببین منصور چه کار میکند؟ حالا هُو میاندازد [همه جا پخش میکند] که امام باقر و امام صادق (علیهماالسلام) آنجا رفتهاند و نصرانی شدند. ببین همیشه خلق محض مقصد خودش تهمت به ولایت میچسباند. عزیزان من! قربانتان بروم، فدایتان بشوم، تفکّر داشته باشید! دنیا همیشه از این حرفها در آن بوده است. [۲]
دیگر ببینید
ارجاعات
- ↑ پرورش ولایت 78 (دقیقه 49 و 54)
- ↑ پرورش ولایت 78