Press ESC to close

بیا توی علی از در برو علم یاد بگیر. این سوادت سیاهی است...

«أنا مدینة العلم و علی بابها»؛ آقا مهندس، اینها که داری سواد است، به قرآن سواد است. سواد غیر از علم است. باید به انگلستان و آمریکا و کانادا بروی و علم بیاموزی، لیسانس و دکترا و مافوق لیسانس می‌شوی. مهندس جان! مافوق لیسانس آمریکایی‌ها، سواد آمریکایی‌ها تو هستی. کجای کار هستی؟ بیا توی علی از در برو علم یاد بگیر. این سوادت سیاهی است. چرا به شما می‌گوید: شب احیاء برو علم یاد بگیر، یعنی می‌گوید برو سواد یاد بگیر؟ این شخص که همه چیز می‌تواند بخواند، می‌گوید: برو علم یاد بگیر؛ یعنی برو ولایت یاد بگیر. حالا از کجا بروم یاد بگیرم؟ بیا پوز به در خانه امام زمان بمال، یادت می‌دهد. آنها آمادگی یاد دادن دارند، نه آمادگی یاد گرفتن. ما کجای کار هستیم؟ چرا فکر نمی‌کنید؟ چرا می‌گوید نیم ساعت تفکر بهتر از هفتاد سال عبادت است؟ برو فکر بکن ببین باید چه کار بکنی؟ [پایگاه ولایت حضرت علی و حضرت زهرا: امام حسین]

من نزدیک هفتاد سالم هست، هنوز کسی به من نگفته چرا این کار را کردی؟...

شخصی خدمت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و عرض کرد: یا رسول الله! فرمایشی بفرمایید که ما کاملاً مستفیض شویم. حضرت گویا فرمود: نیم ساعت فکر بهتر از هفتاد سال عبادت است. این چه فکری است؟ یعنی فکر، اندیشه. اگر بشر فکر نداشته باشد، سقوط می‌کند. بشر باید هر کاری را از روی فکر بکند. من یک وقت به رفقای خصوصی‌ام یا به بنده‌زاده‌هایم می‌گویم: من نزدیک هفتاد سالم هست، هنوز کسی به من نگفته چرا این کار را کردی؟ والله! به دینم! من نمی‌خواهم خودم را معرفی کنم. می‌خواهم مطلب قدری واضح شود. هر کاری را می‌خواستم انجام بدهم، اول فکر کردم که آیا این کاری که می‌خواهم بکنم نتیجه‌اش چه می‌شود؛ یعنی ثمره‌اش چه چیزی می‌شود. شما اگر یک درختی نشاندید، یا درخت انجیر، یا انگور یا درختی که بار دارد، به حساب بارش می‌نشانید، یعنی به حساب میوه‌هایش می‌نشانید. درختهایی است که هیچ میوه ندارد. حالا اگر شما یک درخت بی‌میوه بنشانید، مردم شما را ملامت می‌کنند. فکر بشر، باید با ثمره باشد….

هفتاد سال عبادت کردیم و نفهیمدیم...

عزیزان من، بیایید گوش بدهید. این قدرتها را خدا به تو داده که تو را امتحان کند. خدا این جمال را به تو داده که تو را امتحان کند، خدا این قدرت را به تو داده است که امتحانت کند، تو داری آزمایش می‌دهی، دارد تو را آزمایش می‌کند، باید قدرتت را صرف قدرت الله کنی. عزیز من، صرف چه می‌کنی؟ بیا عزیز من، گوش بده. بیا عنادت را کنار بگذار. چرا می‌گوید نیم ساعت فکر، بعض هفتاد سال عبادت است؟ هفتاد سال عبادت کردیم و نفهیمدیم؛ اما یک لحظه به خود بیایید، می‌فهمید. چرا می‌گوید بعض هفتاد سال عبادت است؟ هفتاد سال عبادت کردی و عبادت بی‌روح کردی. عزیز من، والله، عبادتی که اتصال به علی (علیه السلام) نباشد، بی‌روح است. [پایگاه ولایت حضرت علی و حضرت زهرا: فلسفه]

چرا می‌گویند باید صغیر باشی؟...

حالا چرا می‌گویند باید صغیر باشی؟ حالا که یتیم شدی، صغیر هم باش؛ یعنی امام زمان (عج الله فرجه) من نمی‌فهمم. چیزی قاطی آن نکن. این همان است که می‌گوید دست و جوارح خودت را در نزد خدا بگذار. حالا ببین من دارم یک روایت برای تو روی آن می‌گذارم که خیلی خوشتان بیاید. وقتی که موسی گفت خدایا من دلم می‌خواهد که علم بیاموزم، گفت: برو پیش خضر. حالا که آمد پیش خضر، خضر یک نگاهی به او کرد و گفت: تو طاقت نداری. گفت: من اولوالعزم هستم، طاقت دارم. صغیری خودش را پیش خضر افشا نکرد. گفت: من اولوالعزم هستم. حالا او را چه کار کرد؟ در آن ماند. پس ما اگر یتیم آل محمد هستیم، باید در تمام کالبدمان بگوییم صغیر آل محمد هم هستیم؛ یعنی‌ ای امام زمان (عج الله فرجه)، ما صغیر هستیم، ما را کبیر کن. ای علی جان! ما را کبیر کن. ای زهرا جان! ما را کبیر کن. اگر به خانه خودت راه بدهی، ما کبیر هستیم. اگر ما را راه ندهی، ما…

تو چه کسی هستی که اینقدر باد و بود داری؟...

من به شما بگویم به کل خلقت امر شد که شما باید پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را اطاعت کنید. «إن الله و ملائکته یصلون علی النبی یا أیها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما»[۱] نگفت که چهار تا مثل ما تسلیم شویم. ما که جزء هستیم. اصلاً روایت داریم، می‌گوید: دنیا مثل کرات خاش‌خاشی است. تو چه کسی هستی که اینقدر باد و بود داری؟ تو مثل لاستیک ماشین هستی که اگر میخ فرو رود، بادت خالی می‌شود. تو با باد نمی‌توانی زندگی کنی. عزیزان من! باد را خالی کنید. روایت داریم وقتی که باد را در اختیار سلیمان گذاشت، گفت: سلیمان، بدان من این حشمت را به تو دادم، دنیا روی باد است، فانی می‌شود. [پایگاه ولایت حضرت علی و حضرت زهرا: یتیم آل محمد]

یتیم آل محمد یعنی چه؟...

این یتیم آل محمد یعنی چه؟ این یتیم آل محمد خیلی ابعاد دارد. اگر ما ابعادش را متوجه بشویم؛ والله، بالله، ما تا آخر عمر سرمان را جلوی ائمه طاهرین (علیهم السلام) بلند نمی‌کنیم؛ یعنی ما دائم شرمنده ولایت هستیم، شرمنده علی (علیه السلام) هستیم. چقدر خوب است که ما بعضی چیزها را خیلی متوجه نیستیم. هم خوب است و هم بد. بدی آن این است که اگر بفهمیم و احترام نکنیم، وای به حال ماست و خوبی آن این است که اگر بفهمیم و احترام کنیم خدا می‌داند چقدر درجات ما بالا می‌رود؛ اما بالا می‌برند. [پایگاه ولایت حضرت علی و حضرت زهرا: یتیم آل محمد]

من هم صغیر باشم، هم یتیم...

این یتیم آل محمد خیلی ابعاد دارد. یتیم آل محمد؛ یعنی این: مثلاً من الان پدرم مرده است، مادرم مرده است و هیچ اتکایی ندارم. من باید حالا که یتیم هستم، صغیری خود را حس کنم. حرف این است. حالا که من یتیم آل محمد هستم، من هم صغیر باشم، هم یتیم. صغیر یعنی چه؟ من درباره ولایت بگویم، نمی‌فهمم. علی جان! امام زمان! فدایت شوم، فدای خاک کف پایت شوم ما در مقابل تو صغیر هستیم. هم یتیم هستیم، هم صغیر. اگر بفهمیم هم یتیم هستیم هم صغیر، ولایت به ما پاداش می‌دهد [پایگاه ولایت حضرت علی و حضرت زهرا: یتیم آل محمد]

این تولی و تبری در ماوراء فایده ندارد، این شخص‌پرستی است!...

ما تولی و تبری را اشتباه گرفتیم. یک دوستی داریم، می‌گوییم این دوست ماست، هر کسی با او بد است می‌گوییم او بد است، این تولای ما شد، این تبری! یک قدری فکر کنید ببینید آیا ما همینطور هستیم یا نیستیم؟ تولی و تبری باید امضا پایش باشد، امضای ولایت باشد. یک کسی را انتخاب می‌کنیم، یک دوستی را انتخاب می‌کنیم، عشق و محبت ما پیش این می‌رود و از او حمایت می‌کنیم و هر کسی که با این بد باشد، ناسزا می‌گوییم و بد می‌گوییم، می‌گوییم این تولی است، این تبری است. این تولی و تبری در ماوراء فایده ندارد، این شخص‌پرستی است. [پایگاه ولایت حضرت علی و حضرت زهرا: حب و بغض]

آیا ما متوجه شدیم تولی و تبری چیست؟...

آیا ما متوجه شدیم تولی و تبری چیست؟ تولی و تبری آن است که خدا گفته، می‌گوید: اگر عبادت ثقلین کنی، علی را دوست نداشته باشی، تو را می‌سوزانم. علی (علیه السلام) آنجا یک شمشیر زده، می‌گوید: افضل عبادت ثقلین، اینجا هم می‌گوید اگر [علی را] دوست نداشته باشی، عبادت ثقلین کنی تو را می‌سوزانم، شما چه چیزی می‌گویی؟ حالا برو یک عمری کتاب بخوان، اگر ین را نفهمی، چه چیزی فهمیده‌ای؟ بیا با این حرفها یقین کن، آشنا شو. [پایگاه ولایت حضرت علی و حضرت زهرا: حب و بغض]

ما متوجه نشدیم اسلام یعنی چه، ایمان یعنی چه؟...

ما یک اسلام داریم یک ایمان، یک تولی داریم، یک تبری، یک بغض داریم، یک حبّ. ما متوجه نشدیم اسلام یعنی چه، ایمان یعنی چه؟ ما متوجه نشدیم تولی چیست و تبری چیست؟ ما متوجه نشدیم بغض و حبّ چه چیزی است؟ ایمان کیست؟ ایمان چیست؟ علی است. ایمان، زهرا است. ایمان، دوازده امام، چهارده معصوم است. پیغمبر اکرم بعضی وقتها عظمائیت امیرالمومنین را افشا می‌کرد. مگر نیست که امیرالمومنین در مقابل عَمر بن عبدود قرار می‌گیرد، پیغمبر می‌گوید: خدایا، تمام کفر با تمام ایمان روبرو شده، آیا ما متوجه شدیم این حرف یعنی چه؟ یعنی علی (علیه السلام) تمام ایمان است، یعنی ایمانِ کل خلقت است. می‌گوید: خدایا، ایمان را یاری کن. دارد حالی می‌کند، باباجان، عزیز من، علی ایمان است. [پایگاه ولایت حضرت علی و حضرت زهرا: حب و بغض]

آیا شما متوجه شدید چرا به جبرئیل، جبرئیل امین می‌گویند؟...

آیا شما متوجه شدید چرا به جبرئیل، جبرئیل امین می‌گویند؟ چرا این همه ملائکه «امین بودن» ندارند؟ همین‌طور که می‌گوید پیغمبر، امین است، جبرئیل هم امین است. امین بودنش را برای چه افشا می‌کند؟ برای من بدبخت می‌کند که قبول کنیم. علی، یک نفسش افضل عبادت ثقلین است، علی یک ضربت زده، افضل عبادت ثقلین است، مرتب دارد علی را افشا می‌کند. مگر نیست که آن مرغ بریان کرده می‌آید، می‌گوید: بهترین خَلقت بیایند، مگر علی نمی‌آید؟ مرتب دارد علی را افشا می‌کند. [پایگاه ولایت حضرت علی و حضرت زهرا: حب و بغض]

اسم اینها [ائمه طاهرین]، یک عظمتی دارد، یقین اینها، یک عظمتی دارد، خواستن اینها، یک عظمتی دارد، حرف این‌ها را زدن، یک عظمتی دارد...

قلب المؤمن، عرش الرحمن، قلب تو عرش خداست. برای چه عرش خداست؟ ائمه طاهرین ‎(علیهم السلام) خودشان آنجا هستند، اما تو باید محبت آنها و یقین آنها در قلبت باشد. اسم اینها [ائمه طاهرین]، یک عظمتی دارد، یقین اینها، یک عظمتی دارد، خواستن اینها، یک عظمتی دارد، حرف این‌ها را زدن، یک عظمتی دارد، فکر این‌ها را کردن یک عظمتی دارد. صدها عظمت دارد. آخر، از کدامش برایتان بگویم؟ مگر اسمش نیست که وقتی به کشتی نوح می‌زند آرام می‌گیرد؟ کشتی نوح، چیزی نیست که یقین به ولایت کند. مگر کشتی نوح جان دارد؟ دارد به تو می‌فهماند. می‌گوید اسم این‌ها، وقتی در قلبت باشد، آرامش پیدا می‌کنی. باز، ولایتش یک حرف دیگری است. باز، خواستش یک حرف دیگری است. باز، یقینش یک حرف دیگری است. صدها حرف دارد. راجع به ائمه ‎(علیهم السلام)، صدها شب و روز حرف بزنی، باز حرف دارد.   پایگاه ولایت حضرت علی و حضرت زهرا: قلب المؤمن عرش الرحمن

مگر ممکن است کسی امام حسین (علیه السلام) را بشناسد؟ امیر المؤمنین (علیه السلام) را بشناسد؟...

بابا! ما محدودیم. محدود که غیر محدود را نمی‌فهمد. مگر اینکه ذراتی از آن‌ها [ائمه طاهرین] به قلب ما خطور کند. از این حرفها ناراحت نشوید. مگر ممکن است کسی امام حسین (علیه السلام) را بشناسد؟ امیر المؤمنین (علیه السلام) را بشناسد؟ خدایا نگهم دار، ناراحت نشوند. والله، به دینم قسم، تمام موهای بدنم، تمام گلوله های خونم این است که این‌ها را یک ذره بشناسید، بهشت بروید. یک اندازه‌ای این‌ها را بشناسید، نجات پیدا کنید. (فقط) همین قدر به ما دادند.   پایگاه ولایت حضرت علی و حضرت زهرا: قلب المؤمن عرش الرحمن

نظر ولایتی من این است که عرش از جلوه واقعی امام زمان کوچک تر است...

ما روایت داریم می‌فرماید: اینجا، این کرات نسبت به کرات (آسمان) دوم، مثل (دانه) خشخاش می‌ماند، کرات دوم نسبت به سوم همین‌جور …، آن وقت می‌گوید عرش خدا، مطابق این هفت طبق آسمان است. حالا روایت صحیح داریم این ائمه طاهرین (علیهم السلام)، هر هفته، در عرش خدا می‌روند و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برایشان صحبت می‌کند. حالا این عرش چقدر بزرگ است، این‌جور که ما بخواهیم بگوییم که نیست. حالا در عرش به این بزرگی اگر بگوییم جلوه واقعی امیر المؤمنین (علیه السلام) یا جلوه واقعی امام زمان (علیه السلام) هست، اگر آن جلوه واقعی باشد، به نظر من باز هم عرش کوچک است. از هفت طبق آسمان بزرگ‌تر است، اما من نظر ولایتی ام این است.   پایگاه ولایت حضرت علی و حضرت زهرا: قلب المؤمن عرش الرحمن

نه خدا محدود است، نه ائمه طاهرین ‎(علیهم السلام) خلق محدود است...

یکی از علمای مهم مشهد، اینجا آمده بود و راجع به امام زمان (علیه السلام) و ائمه (علیهم السلام) صحبت می‌کرد. به من گفت: ائمه ‎(علیهم السلام) که کسری ندارند. پس چرا به عرش می‌روند و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در آنجا برایشان صحبت می‌کند؟ گفتم، آقا من خجالت می‌کشم، دستت درد نکند! اینها در مقابل خلق کسری ندارند. تمام علم خلق، ذراتی از این‌هاست که به خلق داده شده؛ اما اینها در مقابل خدا که کسری دارند. فیض خدا، که انتها ندارد. دائم به اینها فیض می‌رسد. مگر این‌ها معلومات دارند که یک معلومات مختصری داشته باشند و بخواهد به معلوماتشان اضافه شود؟ این‌ها محدود نیستند. نه خدا محدود است، نه ائمه طاهرین ‎(علیهم السلام) خلق محدود است. آن عالم گفت: دستت درد نکند.   پایگاه ولایت حضرت علی و حضرت زهرا: قلب المؤمن عرش الرحمن

وقتی که یقین باشد، صبر هم می‌آید...

ما یک علم تشخیص داریم، یک فهم تشخیص داریم، یک تشخیص داریم. علم به تشخیص، یعنی ما علم داریم که این کار خوب است، این کار بد است. خدا علمش را به ما داده است. ما خوب می‌فهمیم این کار خوب است یا بد است؛ اما یقین نداریم. یقین در عالم حرف دیگری است. وقتی که یقین باشد، صبر هم می‌آید؛ یعنی ما اطمینان داریم که این کار درست است. اگر اطمینان باشد، نباید تزلزل داشته باشیم. فلان آقا چندین سال زیارت عاشورا می‌خوانده است. مسجد جمکران رفته و به یک نفر برخورد کرده که شالش اینجوری بوده، ردایش اینجوری بوده. به او گفته تو داری به خودت لعنت می‌کنی. این آقا دیگر زیارت عاشورا نخواند. بعد، یک برخوردی با من داشت. گفتم: برو به او بگو: زیارت عاشورا، تولی و تبری است. اگر ما تولی و تبری نداشته باشیم، دین نداریم، ولایت نداریم. ولایت، تولی و تبری است. به او گفته بود: دیگر اینجا نیا، تو خودت یک استاد داری. ببین! این یقین ندارد. تا حالا زیارت عاشورا می‌خوانده، حالا…

یقین به ولایت این‌قدر مهم است که انبیاء طاقتش را نداشتند...

یقین به ولایت خیلی مهم است. یقین به ولایت این‌قدر مهم است که انبیاء طاقتش را نداشتند. چرا؟ مگر یونس نیست که وقتی ولایت به او ابلاغ شد، گفت: وقتی ما ولایت را ندیدیم، چطور آن را قبول کنیم؟ حوت او را بلعید. ناله‌اش بلند شد. در تاریکی دل حوت گفت: «یا لا اله الا انت، سبحانک انی کنت من الظالمین» انبیاء در یقین، کمیتشان لنگ است، به جز پیامبر آخرالزمان. چرا؟ او هم ولی است، هم نبی. رفقای عزیز! بیایید ما یقین پیدا کنیم. اگر یقین باشد، تزلزل نداریم. اگر یقین نباشد، تزلزل داریم.

تو اگر روح شدی، به روح علی بن ابی طالب اتصال شدی، معراج هم می‌روی. اصلاً معراج چیزی نیست...

به دینم قسم! به علی قسم! من خودم دیدم. ما یک دوستی داریم، یک وقتی رفت به معراج؛ فقط خدا بود و علی. حالا برو بگو دارد خودش را معرفی می‌کند. به دینم قسم! خدا بود و علی. من دیدم! تو اصلاً باور نمی‌کنی این طور بشوی. تو اگر از دنیا بگذری، دیگر، جسم نیستی، روحی! روح به روح اتصال می‌شود. ما جسمیم، به دنیا علاقه داریم. به این بساطها علاقه داریم. اصلاً توی این فکرها نیستیم. روح، به روح باید اتصال بشود. خب، تو اگر روح شدی، به روح علی بن ابی طالب اتصال شدی، معراج هم می‌روی. اصلاً معراج چیزی نیست

نفسهایی که عالم دارد می‌کشد، در قدرت ولی الله الاعظم است. کجا دنبال این و آن می‌روی؟...

شما باید به امام زمانتان یقین داشته باشید. یک نفر است در دانشگاه بوده و مسجد جمکران خیلی می‌رود. از من پرسید چه کار کنیم که یقین داشته باشیم؟ گفتم: خیلی، خیلی آسان. شما الان آقازاده‌تان مکه رفته، یا پدرت مکه رفته. منتظر چه کسی هستی؟ فقط منتظر پدرت هستی. هر که بیاید می‌گویی که این پدرم نیست. گفتم: دنبال کس دیگری نرو. آقا جان من! تو دلت بیشتر می‌سوزد یا امام زمان (علیه السلام) ؟ نفسهایی که عالم دارد می‌کشد، در قدرت ولی الله الاعظم است. کجا دنبال این و آن می‌روی؟ اگر منتظری، خب، ایشان هنوز نیامده است. ما کجا می‌رویم؟ چه کار می‌کنیم؟

تمام مردم که در این عالم سقوط ولایت کردند، یقین نداشتند....

تمام خلقت منتظرند. چرا می‌گوید هر کس منتظر امام زمان (علیه السلام) باشد، افضل عبادت است. آیا ما منتظریم؟ ما دنبال چه کسی که نرفتیم، دنبال چه کسی که نمی‌رویم. آن هم به قول عوام، خواجه حافظ شیراز است. اگر می‌شد، دنبال آن هم می‌رفتیم که ببینیم یک چیز به ما می‌دهد یا نه. چرا ما دنبال این و آن می‌رویم؟ ما یقین نداریم. یقین خیلی چیز مهمی است. تمام مردم که در این عالم سقوط ولایت کردند، یقین نداشتند. رفقای عزیز! بیایید ما یقین پیدا کنیم. یقین یک چیز مهمی است. یقین چیزی نیست که ما این طور آن را سر و ساده گرفتیم. شما یک ذره فکر کنید. می‌گوید: نیم ساعت فکر، بهتر از هفتاد سال عبادت است؛ یعنی فکرِ ولایت بکن. تو داری سرمایه هشتاد سال، نود سالت را از دست می‌دهی. اگر یقین پیدا کنی، صبر هم داری. اگر یقین نداشته باشی، صبر هم نداری.

تو تشنه ما نیستی، تشنه آبی! تو هم تشنه دنیایی...

شخصی آمده خدمت امام صادق (علیه السلام)، عرض می‌کند: یابن رسول الله! من دلم می‌خواهد خواب شما را ببینم. حضرت می‌فرماید: امشب آب نخور، ببین چه می‌شود. یک قدری نان و خرما خورد. خواب دید توی آب انبار است، یا سر چاه است، سر جوی آب است. صبح آمد. امام فرمود: تو تشنه ما نیستی، تشنه آبی! تو هم تشنه دنیایی.

حضرت فرمودند: اگر مادرت می‌رفت، تو هم می‌رفتی...

یکی می‌خواست برود مسأله‌ای از امام صادق (علیه السلام) بپرسد. پول نداشت. گفت من بروم چیزی از ابوحنیفه بپرسم یک پولی بگیرم، بیایم بدهم. چهار، پنج قدم رفت، بعد گفت: امام صادق (علیه السلام) راضی نیست تو بروی طرف کسی که این‌ها را انکار کرده است و برگشت. تا رفت یک پولی را پیدا کرد. آمد درِ کلیاس امام صادق (علیه السلام) ، حضرت فرمودند: اگر مادرت می‌رفت، تو هم می‌رفتی. (خب، مساله دو تا شد. این بی‌حیاگری نیست. اگر شیطان در نظر شما می‌گوید که این حرف بی‌حیاگری است. این حرف عین حیاست.) امام فرمود: پدرت مسافرت رفته بود. یک جوانی پشت بام خوابیده بود. مادرت طرف او رفت و یک مرتبه برگشت. گفت: ای امانت خدا! کجا می‌روی؟ آن چند قدمی که مادرت رفت، تو هم عوضی رفتی. ای کسی که صحبت من را می‌شنوی! مواظب باش عوضی نروی. کجا عوضی می‌روی؟ موقعی که دنبال خلق رفتی. ببین! اینکه امام صادق (علیه السلام) گفت چون می‌خواست برود دنبال خلق، یعنی ابوحنیفه.

دو چیز را خیلی مواظب باشید: یکی ولایت، یکی سخاوت...

دو چیز را خیلی مواظب باشید: یکی ولایت، یکی سخاوت. (من تملق از هیچ‌کس نمی‌گویم، فقط از ولایت می‌گویم، از هیچ کسی نمی‌گویم به جز کسی که ولایتش مطلق باشد،) چند وقتها یکی آمد، یک کاری داشت؛ خیلی ضروری بود. نشست، یک پاکت به ما داده بود، نمی‌دانستیم چقدر است. دیدیم به قدر آنکه می‌خواهد، به قدر دویست، سیصد، چهارصد تومان تویش بود. من به حضرت عباس نمی‌دانستم، تا در این پاکت را باز کردم به این دادم، این فقط جفت، جفت نزد، بس که خوشحال شد.» خب، با این کار چه کسی را خوشحال می‌کنی؟ مگر امام صادق (علیه السلام) نگفت من را خوشحال کردی، مادرم را خوشحال کردی؟ چه چیزی تو را خوشحال می‌کند؟ حج عمره تو را خوشحال می‌کند؟ یا بروی آنها را ببینی؟ مسجد جمکران تو را خوشحال می‌کند؟ تو چطور می‌شود که اینها را خوشحال می‌کنی؟ دل یکی را خوش کن. امام صادق (علیه السلام) از این تشکر کرد. یک کاری کنید که امام صادق (علیه السلام) تشکر کند.

امام صادق (علیه السلام) دارد بار دین را می‌کشد. چه کار می‌کند؟ به فقرا می‌دهد...

روایت داریم امام صادق (علیه السلام) یک چیزی روی کولش بود و می‌رفت. بارش ریخت. این‌ها همه پهن شد. کسی بود به امام عرض کرد: آیا کمک نمی‌خواهید؟ امام فرمود: نه، من خودم می‌خواهم ببرم. امام صادق (علیه السلام) دارد بار دین را می‌کشد. چه کار می‌کند؟ به فقرا می‌دهد. تو هم داری بار دین را می‌کشی. اما یک دفعه می‌بینی یک دارا، بار شیطان را می‌کشد. چرا؟ چون انفاق ندارد

چه کسی امام صادق (علیه السلام) را کشت؟...

حضرت امام صادق توی بستر افتاده است، ببین، تا نفس آخر حسین می‌گویند، تا نفس آخر که در ظاهر در این عالم می‌خواهد بکشند، می‌گویند: علی. حالا این شخص تا امام را دید، روایت داریم، استخوان سرش مانده بود، تمام استخوانهایش از زهر آب شده بود. چه کسی زهرش داده بود؟ نماز شب‌خوان، حج برو، مکه برو، الغوث‌گو، عبادت‌کن، خدا، خدا کن، چه کسی کرده است؟ چه کسی امام صادق (علیه السلام) را کشت؟ انگلیسی‌ها کشتند؟ یهودیها کردند؟ آمریکاییها کردند؟ حالا بنا کرد گریه کردن. منظور من این است حضرت نگاهی کرد. گفت چرا گریه می‌کنی؟ گفت: آخر، یابن رسول الله شما را به این حال می‌بینم. گفت: برای جدم حسین گریه کن.

عزیزان من، به کسی ظلم نکنید که بگوید خدا...

ببین امام صادق (علیه السلام) چه کار می‌کند. اهل بیتش را دورش جمع کرد. گفت: عزیزان من، به کسی ظلم نکنید که بگوید خدا. خدا یک وقتی با او روبرو می‌شود. چقدر مردم ظلم و جنایت می‌کنند؟ عجیب است یکی از بچه‌های برادرش توی کوچه کارد کشید، می‌خواست امام صادق (علیه السلام) را بکشد. حضرت فرمود: از ارث من، دو برابر به او بدهید. یک نفر بلند شد، گفت: آقا جان، این قاتل است. امام فرمود: می‌خواهم رحمیت از طرف من قطع نشود. این‌ها دستور است که به ما داده است. اگر رحمی دارید که از شما برگشت، یک وقت از روی فقر و فلاکت برگشته، اما مواظب باشید آن رحم بدعت‌گذار دین نباشد.

ولایت امرش خودش است. اگر امرش را اطاعت کردی، پیش او هستی، او هم پیش تو است...

ما باید امام زمانمان را بشناسیم. چرا می‌گوید اگر نشناسی، به زمان جاهلیت می‌میری؟ بیا امرش را اطاعت کن. امرش، خودش است. عزیز من، قرآن، امرش خودش است، خدا، امرش خودش است. امام زمان (عج الله فرجه)، امرش خودش است، ولایت امرش خودش است. اگر امرش را اطاعت کردی، پیش او هستی، او هم پیش تو است. مگر نبود شخصی پیش امام صادق (علیه السلام)، طلب بهشت کرد، گفت تو توی بهشت هستی. پیش من هستی

یک نفر کاتب شدید، یک نفر سوزن نخ کردید، هماهنگ شدید، جد من را کشتید...

یک نفر خدمت امام صادق (علیه السلام) آمد، عرض کرد، آقا جان، من دوستی دارم می‌خواهد خدمت شما برسد، آمد، گفت: آقا جان، من هیچ کاری نکردم. من فقط کاتب بودم، اینها که کربلا بودند، نوشتم، اینها هفتاد هزار تا بودند. حضرت اینقدر گریه کرد، روایت داریم از ریش‌هایش اشک می‌چکید. گفت: آقا، ما که حرفی نزدیم، گفت: یک نفر کاتب شدید، یک نفر سوزن نخ کردید، هماهنگ شدید، جد من را کشتید. آدمی که طرفدار بدعت‌گذار است، هماهنگ می‌کند. چرا طرفداری می‌کنی؟ چرا طرف بدعت‌گذار می‌روی؟ می‌گوید: وظیفه است. تو چه وظیفه‌ای داری؟

وجود شما به وجود امام صادق (علیه السلام) متصل است؛ اما در زمانی که امرشان را اطاعت کنیم...

شخصی آمده پیش امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید: مریض شدی؟ می‌گوید: بله، می‌فرماید: ما مریض شدیم. نمی‌گوید، من، می‌فرماید: ما مریض شدیم؛ یعنی ما، دوازده امام، چهارده معصوم. آن وقت می‌گوید: بهتر شدی؟ می‌گوید: بله، می‌فرماید: ما بهتر شدیم؛ یعنی وجود شما به وجود امام صادق (علیه السلام) متصل است؛ اما در زمانی که امرشان را اطاعت کنیم، از امرشان جدا نشویم

وای بر تو، تو زنی دست به حجر گذاشته بود، روی دستش دست کشیدی...

شخصی خدمت امام صادق (علیه السلام) آمده، دست حضرت را می‌بوسد، حضرت نمی‌گذارد، می‌گوید: می‌خواهم افتخاری نصیبم شود. حضرت فرمود: وای بر تو، تو زنی دست به حجر گذاشته بود، روی دستش دست کشیدی. کجا را دارد می‌بیند؟ باز دوباره شخص دیگری آمد. گفت: من شیعه شما هستم، راهش نداد. گفت: دوست شما هستم. گفت: بیا. امام فرمود: روز چهارشنبه در چه ماهی، پرده کشیده بودی، نماز زنها را درست می‌کردی، یک زنی خوش صدا بود، گفتی: مکرر کن. تو چه دوست امام زمان (عج الله فرجه) هستی که تلویزیون گوش می‌دهی. نگاه به این خارجی‌ها می‌کنی؟ گفت: وای بر تو، تو چطور ادعای دوستی می‌کنی؟ بیا عزیز من، حرف بشنو. بیا عزیز من، تفکر داشته باش.

من شاگرد امام صادق (علیه السلام) هستم را از تو نمی‌پذیرد!...

ابوحنیفه هم شاگرد امام صادق (علیه السلام) بود. پیرو چه کسی هستی؟ به اسم اینکه من شاگرد امام صادق (علیه السلام) هستم که به تو جزا نمی‌دهد. تو امر امام صادق (علیه السلام) را اطاعت کن. ببین، امام صادق (علیه السلام) چه گفته است. عزیز من، گفته: نزول نخور، بدگمان نباش، علم خودت را دکان نکن، حرف از خودت نزن، حرف از من بزن، خیانت نکن، بدچشمی نکن، تکبر نداشته باش، «من» نگو. تمام این‌ها را امام صادق (علیه السلام) گفته است. آیا شاگردش هستی؟ بنا کرد گریه کردن. من شاگرد امام صادق (علیه السلام) هستم را از تو نمی‌پذیرد. باید امر امام صادق (علیه السلام) را اطاعت کنی

مگر بنی عباس عبادت نمی‌کردند؟ چرا اهل جهنم هستند؟...

تمام جنایتی که به ائمه ما شده است، خلفای عباسی کردند. آن‌ها که نماز جمعه می‌خواندند، آن‌ها که ذکر می‌گفتند، آن‌ها که از الغوث می‌گفتند، آن‌ها که در مقابل ظاهری خدا می‌ایستادند، آن‌ها که لباس علی را پوشیدند، تمام این‌ها اینجوری بودند. چرا؟ اگر می‌خواهی قبول کنی، والله، بالله، امام صادق (علیه السلام) فرمود: ظلمی که بنی عباس به ما کردند، بنی امیه نکردند. مگر این‌ها قوم و خویش نبودند؟ حالا عزیز من، فدایتان بشوم. ببینید من چه می‌گویم. توجه کنید. یک قدری دست از عبادتها و ذکر و فکرها بردارید عزیز من، بیایید با امر وضو بگیر، با امر نماز بخوان، با امر ذکر بگو، با امر خدا بگو، با امر بخواب، با امر پاشو. امر تو را نجات می‌دهد، نه عبادت. عبادت بی‌امر همین است. مگر بنی عباس عبادت نمی‌کردند؟ چرا اهل جهنم هستند؟

خلق‌پرستی را نمی‌شود توبه کرد...

الان جنابعالی با تمام حوادث روبرو هستی. با زمان نوحش هستی، با زمان لوطش هستی، عادش هستی، موسی‌اش هستی، عیسی‌اش هستی، بت‌پرستی چقدر است؟ چقدر خلق‌پرستی است؟ خلق‌پرستی که از بت‌پرستی که بدتر است. بت‌پرستی یک چوب است که می‌پرستی، چوب تو را گمراه نمی‌کند. تو یک آدم اشتباه‌کار هستی. به آن می‌گویی خدا. اشتباه برمی‌گردد. یک توبه می‌خواهد؛ اما اگر خلق‌پرست شدی خلق تو را گمراه می‌کند. خلق برای تو یک بدعتی می‌آورد، حرف می‌زند، پدر در می‌آید. آن‌ها را نمی‌توانی توبه کنی. یک بت‌پرستی را می‌شود توبه کرد، یک بت‌پرستی است که والله! به دینم! نمی‌شود توبه کرد، چرا توجه ندارید؟ خلق‌پرستی را نمی‌شود توبه کرد.

واجبات، ترک محرمات، انتظار الفرج، به خیر و شر مردم شرکت نکن. خیرش شر است...

بیایید حرف پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را قبول کنید: واجبات، ترک محرمات، انتظار الفرج، به خیر و شر مردم شرکت نکن. خیرش شر است. چرا؟ آن موقع هم مردم دنبال خیر رفتند، حالا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم به شما می‌گوید هر چه در آن زمان شده، در آخرالزمان می‌شود. حالا به شما می‌گوید: شما مثل آنها نباشید که دنبال خیر بروید و زهرا (علیها السلام) را بکشید!

اگر شما دربست در آخرالزمان خودتان را به خلق نفروشید، والله! شما را خریده است...

اگر شما دربست در آخرالزمان خودتان را به خلق نفروشید، والله! شما را خریده است. خودتان حالی‌ات نیست. از کجا بفهمیم که ما را خریده است یا نه؟ محبت دنیا نداری، خدا را بیشتر از پول می‌خواهی، انفاق داری، تولیدت توحید است. تولیدت کلام خداست، نفست نفس خداست،… فکرت هیجانی نیست، هر کاری بخواهی بکنی، قدری تفکر می‌کنی. هر کاری بخواهی بکنی، می‌بینی خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) راضی است یا نه. رضایت خدا را به رضایت خودت ترجیح می‌دهی.

بس که این کار آخرالزمان مهم است پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود شر الازمنه...

شما با تمام این حرفها روبرو هستید، خودت توجه نداری. بس که این کار آخرالزمان مهم است پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود شر الازمنه. اگر آن زمان لخت می‌شدند، حالا هم می‌گوید: کاشفات عاریات. حالا هم پوشیده‌اند و لخت هستند. هستند یا نیستند؟ خیلی هم قشنگ‌تر از آن زمان هستند. آن‌ها سر و ساده لخت بودند. عزیزان من! توجه کنید. با چه صحنه‌ای روبرو هستید، بس که کار مشکل است. تمام شما عالم هستید، تمام شما دانشمندید، علماء در مجلس هستند، امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید: مسلمان تمام این احکام را باید عمل کند. اما آخرالزمان می‌گوید: اگر یکی از این‌ها را عمل کردی، من شما را ضمانت می‌کنم. بس که شر را می‌بیند. ما شر را نمی‌بینیم. ما به خیالمان شر خیر است، خیر شر است. با چه صحنه‌ای شما روبرو هستید؟ در هیچ ادیانی در هیچ زمانی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نگفته هر کسی دینش را حفظ کند، با من در درجه من است. معلوم می‌شود کار سخت است.

خدا و چهارده معصوم (علیهم السلام) می‌گویند: برو پیش متقی! امام حسین (علیه السلام) هم می‌گوید: برو پیش متقی!...

مثل زمان امیرالمؤمنین (علیه السلام) که هفتاد هزار نفر درک نداشتند، فقط هفت، هشت نفر درک داشتند، الآن هم در آخرالزمان با متقی همین‌طور برخورد می‌کنند. اصلاً تو نمی‌دانی که کافر هستی! نمی‌دانی که کافر شده‌ای! تو می‌روی توی خیالهای خودت! تو خیالی شده‌ای، نه امری! باید امری باشید، نه خیالی! خدا نکند آدم این‌جوری بشود! «بدتان نیاید، می‌خواهم بیدار شوید. کل مردم دنیا ناقصی دارند. خدا و چهارده معصوم (علیهم السلام) می‌گویند: برو پیش متقی! امام حسین (علیه السلام) هم می‌گوید: برو پیش متقی! متقی، من هستم! شما چه خبری از دنیا دارید؟! یک چیزی می‌خورید، یک خنده‌ای می‌کنید. اصلاً توی ماوراء نیستید. خدا کند توی ماوراء بیایید. ماوراء و دوازده امام (علیهم السلام) ، چهارده معصوم (علیهم السلام) ، متقی را امضا می‌کنند. ببین، الآن امام حسین (علیه السلام) امضا کرد و گفت: پیش وکیل من برو!

کسی که در محدوده است باید مانند امیرالمؤمنین دنیا را سه طلاقه کند...

دنیا خیلی خودش را وجیه کرد و سراغ امیرالمؤمنین آمد، حضرت گفت ای دنیا برو! من تو را سه طلاقه کرده‌ام، اصلاً نمی‌توانم تو را بگیرم.کسی که در محدوده است باید مانند امیرالمؤمنین دنیا را سه طلاقه کند. شما در محدوده، دیگر به حرف خلق و بدعت‌گذار و کسی که از خودش حرف می‌زند نمی‌روید: برو ای گدای مسکین در خانه علی زن که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را

نجات و آمرزش هر بشری در تمام خلقت این است که باید «علی» بگوید...

نجات و آمرزش هر بشری در تمام خلقت این است که باید «علی» بگوید. اگر علی (علیه السلام) نداشته باشد آمرزیده نیست. یونس در دهان حوت، دید که تمام موجودات دریا می‌گویند «علی». گفت: «لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» خدایا، من که یک ذره در قبولی ولایت علی (علیه السلام) کندی کردم ظالم هستم. نه اینکه علی (علیه السلام) را قبول نداشته باشم، آنکه کافر است. خدایا، من نمی‌فهمیدم که تمام موجودات دریا و همه عالم می‌گویند «علی». آن‌ها علی‌پرست بودند، من کوتاهی کردم. روایت داریم این را خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) در دهان او گذاشت که با گفتن آن، رفع اشتباهش بشود و نجات پیدا کند.

خانه خدا می‌گوید: من که نجات‌دهنده شما نیستم، علی (علیه السلام) نجات‌دهنده شماست...

کسی که حقیقت ولایت را می‌فهمد به این ندا توجه می‌کند که خانه خدا می‌گوید: من که نجات‌دهنده شما نیستم، علی (علیه السلام) نجات‌دهنده شماست. کعبه تمام آن‌ها که امیرالمؤمنین را قبول ندارند و به دورش می‌گردند ملامت می‌کند چون‌که قبولی علی (علیه السلام) قبولی کعبه است. آن کس که علی (علیه السلام) دارد خودش کعبه است، خودش منا و صفا و مروه و حجرالاسود است. والله بالله تالله از حجرالاسود هم بالاتر می‌شود چون که آن ملک است، ملک خادم شیعه می‌شود.

این «رحمة للعالمین» این است که پیامبر، امیرالمومنین علی (علیه السلام) را معرفی کرد....

چرا تسلیم خلق می‌شوی؟ نبی که در دنیا آمد، کارش چه بود؟ خدا می‌گوید تسلیم نبی بشو. اگر خدا می‌گوید تسلیم نبی بشو نبی، الان تند می‌شود، نبی مقصد خدا نبوده است. خدا یک هدف دارد، یک مقصد. هدف خدا این بود که نبی باشد. از بین صد و بیست و چهار هزار پیامبر، چرا پیامبر ما را گفت اشرف مخلوقات است؟ اشرفیت او والله بالله تمام گلوله‌های خونم این است که مال این است که ولایتش کامل بود. اصلاً اشرفیت پیامبر مال این بود. چرا انبیاء دیگر اشرف نیستند؟ چرا نمی‌گوید ابراهیم اشرف است؟ پس باید توجه کنی خیلی پیامبر مقام دارد. رفقا، هرکس دارد نوار مرا گوش می‌دهد من دارم سر نبی حرف می‌زنم نه سر ولی، پیامبر اکرم ولی هست. با امیرالمومنین یک بدن هستند که دوتا شده‌اند. او به جای خودش، آن سر جای خودش است. ببین من چه دارم می‌گویم. پیامبر را خدا ابلاغ کرد در این دنیا نبی باشد اما نبی کارساز نیست. چرا؟ چون ولی کارساز است. خیلی پیامبر عظمت دارد. می‌گوید «رحمة للعالمین»…

تمام خلقت، به واسطه حیات ولایت است نه به واسطه حیات نبوت...

مگر ولایت یک چیزی است؟ چرا امام صادق می‌گوید اگر ما نباشیم زمین اهلش را فرو می‌برد؟ چرا؟ تمام خلقت، به واسطه حیات ولایت است نه به واسطه حیات نبوت. اینقدر نبی نبی کردند، ولایت را از دست ما گرفتند. اینقدر نبی نبی کردند، ولایت را کوچک کردند. خدا در دو دنیا کوچکشان بکند.

آیا من رهبر باشم، علی باشم، امام شما باشم طیور را بسوزانم؟...

اگر تو پیرو امیرالمؤمنین هستی، ببین امیرالمؤمنین چقدر کارهایش تنظیم است. در جنگ صفین دارد می‌جنگد. آمدند گفتند: یا علی جان، اینجا یک دشت است و اینها همه گز یا نی هست. اگر ما اینها را آتش بزنیم، از این طرف می‌رویم، پشت به لشکر مسلط می‌شویم. امیرالمؤمنین بنا کرد به گریه کردن. علی جان، ما که حرفی نزدیم. گفت آیا من رهبر باشم، علی باشم، امام شما باشم سؤالی از شما می‌کنم آیا در این دشت یک طیور بچه گذاشته یا نگذاشته است؟ آیا من طیور را بسوزانم؟ این کار را نمی‌کنم.

فضه! تا وقتی که خانه ما هستی، به کار ما کاری نداشته باش....

وقتی فضه خانه حضرت زهرا (علیها السلام) آمد، دید یک پوست افتاده است و وضعش قدری به قول ما ناجور است. یک قدری ریگ می‌ریختند آن بالای اتاق که خنک بشود. رفت یک دست کشید و همه این‌ها را جواهر کرد. امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمد. دید این ریگها همه جواهر هست. گفت: زهرا جان! چه کسی این‌ها را اینجوری کرد؟ گفت: علی جان! دیدم فضه دارد دست می‌مالد. حالا تازه فضه خانه امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمده است. بابا! فضه، یک زن بیچاره‌ای نبوده، یک زن با کمالی بوده. دست به ریگ می‌گذاشته، جواهر می‌شده. فضه، در ظاهر کنیز بود. به فضه دستور داد: آب بیاور. آب را روی دست امیرالمؤمنین (علیه السلام) ریخت. از هر انگشت علی (علیه السلام) یک رقم جواهر به زمین ریخت. گفت: فضه! تا وقتی که خانه ما هستی، به کار ما کاری نداشته باش.

من همیشه به فکر مردم هستم. والله، به فکر خودم نیستم...

من همیشه به فکر مردم هستم. والله، به فکر خودم نیستم. (حتی) به خدا عرض کردم: خدایا به خودت قسم! من راست می‌گویم اما می‌خواهم با تو حرف بزنم. به تمام انبیائت قسم، اگر من را به جهنم ببری و بسوزانی، یا به فردوس ببری، من یک جور می‌خواهمت! من اگر تو را بخواهم که مرا به فردوس ببری، پس فردوس را می‌خواهم. اما خالق من که فردوس نیست. من خالقم را می‌خواهم. اگر من این مطلب را می‌گویم به همان خدا قسم، برای خودم نیست که خودخواه باشم و بخواهم شما خدای ناکرده، مرا عزت یا احترام کنید، اما می‌خواهم سند نشانتان بدهم و حرفم با سند باشد که شما در این حرفها تفکر کنید

من از زن خیلی ملاحظه می‌کنم؛ چون حیا یک پرده‌ای است، اگر یک دفعه نگاه کنید، آن پرده دریده می‌شود...

من از زن خیلی ملاحظه می‌کنم؛ چون حیا یک پرده‌ای است، اگر یک دفعه نگاه کنید، آن پرده دریده می‌شود، من مواظب هستم آن پرده دریده نشود. سرتاسر مکه اگر من به کسی نگاه کردم به دین یهودی بمیرم؛ در صورتی که زنان زیبایی دارد که یکی از آنها در دنیا نابغه است. پس اگر یک بار نگاه کنید آن پرده، یواش یواش پاره می‌شود.

به دینم راست می‌گویم. اینجا بهشت است؛ یک گشایشی از بنده خدایی بکنی...

حالا عزیز من! والله، روایت داریم، می‌فرماید: مؤمن را، اول، وقتی دارد آدم جان می‌دهد، جبرئیل ظرف آب حوض کوثر را می‌دهد. من دیدم، من آن آب را دیدم. بعد به تو می‌دهد بخوری. چرا؟ آن شیطان، آن لحظه بچه‌هایش را صدا می‌زند. می‌گوید: این دارد دینش را می‌برد، ولایتش را می‌برد، ببینید به آب [دینش را] می‌تواند می‌دهد؟ مؤمن یک ذره تشنه‌اش می‌شود، این ظرف را آب می‌کند و می‌آورد، [می‌گوید]: همچنین کن تا من آب به تو بدهم. متوجهی؟اینهایی که تواضع برای مردم کرده‌اند، آنجا هم همچنین می‌کنند، شیطان را سجده می‌کنند و می‌میرند. [من که] تواضع نمی‌کنم، گم شو! حالا جبرئیل، اول آب حوض کوثر می‌آورد و به تو می‌دهد، بعد جایت را نشانت می‌دهد؛ بعد می‌گوید: اجازه می‌دهی؟ می‌خواهی بروی آنجا؟[اگر] بگویم ریا می‌شود؟ بشود. گفتم: من اینجا را بهتر می‌خواهم. اینجا می‌توانم یک کارگشایی از مردم بکنم؛ حالا یا مال مردم است یا مال خودم. اگر آنجا هم می‌توانم کارگشایی کنم، بیایم و گرنه نمی‌آیم. من اینجا را بهتر از بهشت می‌خواهم؛ به دینم راست می‌گویم….

گفتم: فکر کردی من محض شهوت با تو ازدواج کردم؟ من آمده‌ام که امر را اطاعت کنم...

زن من حصبه روده گرفت. هر چیزی که می‌خورد استفراغ می‌کرد، چیزی هم که نمی‌خورد، دیگر توان نداشت. دکتر نبود که او را نبرده باشم، تا اینکه او را پیش یک دکتر بردم. دکتر گفت: باید او را ول کنی به درد نمی‌خورد. این بیچاره همان جا با زانو پیش دکتر زمین خورد. همان جا یقه دکتر را گرفتم و سینه دیوار زدم؛ گفتم: مردک! تو سواد داری؛ اما کمالات نداری. چرا جلوی روی او گفتی؟ وقتی به خانه آمدم، گفت: مرد! دیدی دکترم گفت برو زن بگیر! گفتم: فکر کردی من محض شهوت با تو ازدواج کردم؟ من آمده‌ام که امر را اطاعت کنم. والله اگر بیفتی، من لقمه دهانت می‌گذارم، من زن‌بگیر نیستم.

یک نگاه به او کردم؛ می‌گفتم: زهرا جان، مرا نجات بده...

یک خانمی در دکان ما آمد؛ گفت: من سه تا تخت می‌خواهم. از ما خرید، خانه‌شان هم باجک بود، یک قدری پولش ماند و گفت: شما به خانه من بیا. من هم پول به شما می‌دهم و هم تخت را برایم جابه‌جا کنید. من تا به خانه او رفتم، پول به باربر داد، باربر رفت و در را بست و پشت در را انداخت. به من گفت: فلانی! گفتم: بله، گفت: پدر من فلانی هست و پیش حاج شیخ عباس بوده است. من شما را خیلی دوست داشتم، نیامدید با من ازدواج کنید. رئیس فلان جا یا معاون فلان جا با من ازدواج کرد و الان مدتی است که فوت کرده است. خلاصه؛ من یک بچه دارم، شش ماهش است. من دلم می‌خواهد سایه شما بالای سر من باشد. رفت و خودش را خیلی زیبا درست کرد. گفت یک نگاه به من بکنید. یک نگاه به او کردم؛ می‌گفتم: زهرا جان، مرا نجات بده. حتی گفت: چیزی هم ندارید یک چیزی به شما می‌دهم، مهریه من بکنید. گفتم: خانم! حاج شیخ…

آقای مهندس، چرا سوادت را به رخ اینها می‌کشی که یک قدری سواد ندارند؟...

آقای مهندس، چرا سوادت را به رخ اینها می‌کشی که یک قدری سواد ندارند؟ چه کار داری می‌کنی؟ چرا عناد داری؟ بیا پرچم تفکر داشته باش، آن کسی که خودخواهی‌اش را می‌خواست نشان بدهد، تو دَهَنی خورد، به تو الان نمی‌تواند تو دهنی بزند، زمان می‌آید به تو می‌زند. والله، به تو می‌زند، بالله، به تو می‌زند. قربانتان بروم، فدایتان بشوم، تاریخ، ورق می‌خورد. بیا تفکر داشته باش ببین، آسمان چه چیزهایی را دیده است. هارون به ابر می‌گفت: ببار، هر کجا بباری مِلک من است، سوخت. کجا قبرش است؟ به غیر از لعنت مگر چیز دیگری گذاشت؟ امام المبین را، موسی بن جعفر عزیز را در زندان انداخت. قدرت داشت؛ اما قدرت الهی نداشت، قدرت قلدری داشت. ما داریم چه چیزی می‌گوییم؟ کجا رفتی که می‌گفتی ابر ببار، هر کجا بباری مِلک من است. تو چه چیزی داری که این همه «من»، «من» می‌کنی؟ تو چه چیزی داری که این همه مردم را اذیت می‌کنی؟ بیا تفکر داشته باش، برو فکر کن، کجاست هارون؟ کجاست هارون؟ تفکر داشته باش

عزیز جان من، مگر شریح قاضی سواد نداشت؟...

بابا جان من، عزیز جان من، مگر شریح قاضی سواد نداشت؟ تفکر نداشت. اتفاقاً می‌گویند ایشان نود و پنج ساله بود، اگر مردک تفکر داشت، خب، ای شریح تو پنج سال دیگر هم زنده‌ای، دو سال دیگر هم زنده‌ای. بی‌تفکری، آدم را به اینجا می‌رساند. دیگر این چند سال چه بود که تو قتل امام حسین را امضا کردی؟ تفکر نداشت. این ابوموسی اشعریِ احمق تفکر نداشت. آخر، احمق، خدا گفته علی، پیغمبر گفته علی، قرآن گفته علی، جبرئیل گفته علی، میکائیل گفته علی، اسرافیل گفته علی، زمین گفته علی، آسمان گفته علی، خلقت گفته علی، حالا تو می‌گویی: «من» هستم، علی را خَلع کردم. آدم مهندس، اینقدر بی‌شعور باشد؟

اگر سواد ارزش دارد چرا اینها را قرار نداد؟...

اگر سواد ارزش دارد، این شلمغانی، مقامی داشت تا اینکه امام زمان تشریف نیاورده بود. شلمغانی است و مقام دارد. پدر این علی بن بابویه بوده، سه تا از علمای مهم بودند. حالا امام زمان آمده نائب معلوم کند، آقایان آمدند جلو، نمره می‌خواهند. گفت: برو به آن حسین بن روح بگو، بیاید بقال است. این هم مثل من بی‌سرمایه بوده است. چهار تا از این صفحه‌ها داشت، گفت: آقا امام زمان با شما کار دارد. گفت: چه کارم دارد؟ گفت: می‌خواهد شما را نائب قرار دهد. حسین بن روح گفت: می‌شود من نائب نشوم، می‌شود من بقالی‌ام را بکنم؟ گفت: نه، اَمر امام است، برو آن دوره‌گرد هم دارد دور می‌زند. بابا، دوره‌گرد است، تو او را مسخره می‌کنی! دکتر جان، مهندس جان، عالم جان، منبری جان، چطور به این نگاه می‌کنی؟ گفت: بیا، چرا آنها را قرار نداد؟ اگر سواد ارزش دارد چرا اینها را قرار نداد؟ حالا شلمغانی چه کرد؟ مقام دارد، نمی‌تواند از آن بگذرد، بنا کرد گفتن که ما شب با هم بیتوته داریم و شب…

پیامبر آمد و گفت: ام السلمه، بوی بهشت می‌آید، بوی جنات می‌آید، بوی ولایت می‌آید...

اویس قرن آمده اینجا پیامبر را ببیند، دارد مادرش را اطاعت می‌کند. به مادرش گفت: مادر، بروم. گفت: نرو. یک روز گفت: برو. پایش را بوسید و دستش را بوسید و سجده‌اش کرد و آمد؛ اما مادرش گفت: مادر جان، یک پایت را زمین بگذار، برو پیامبر را ببین و بیا، آنجا نمانی. گفت: چشم. حالا آمد. دید پیامبر نیست. آمد در خانه ام السلمه سراغ گرفت. گفتند: رسول الله نیست. برگشت. حالا پیامبر آمد و گفت: ام السلمه، بوی بهشت می‌آید، بوی جنات می‌آید، بوی ولایت می‌آید. عزیز من، ناراحت نباش، بیا ولایت را تصدیق کن، گوسفندچران بیابان باش، شترچران بیابان باش، بوی بهشت می‌دهی. پیامبر می‌گوید: بوی بهشت می‌آید. ام السلمه می‌گوید: یک شترچران آمده بود.

پیامبر گفت اگر اویس بود چیز دیگری می‌خواست...

یک جنگی بود که خلاصه این‌ها کردند خیلی این‌ها زحمت کشیدند؛ یعنی چیزی نداشتند بخورند. بعضی‌ها می‌گویند خرما در دهانشان می‌گذاشتند و می‌مکیدند؛ یعنی این جنگ هم جوری بود که قرار اینجوری گرفت. حالا خدا می‌خواست اینجوری کند. اتفاقاً فتح کردند. حالا که فتح کردند فوراً جبرئیل نازل شد گفت: یا محمد! این‌ها هر حاجتی دارند من یک حاجتشان را می‌دهم. این‌ها همه صف کشیدند. ما هم یک دفعه اینجوری شد. همان حرف پیامبر شد. یک منادی اینجا ندا کرد این جمعیت که اینجا هستند حاجتشان را می‌دهم. تمام شما رفتید بالای پشت‌بام بلند، قطار نشستید. من نمی‌دانم چه خواستید. نوبت به من شد. گفتم: خدایا می‌دهی؟ گفت: آره. گفتم: من دلم می‌خواهد جانم ذرات بشود تا در تمام خلقت بگویم: خدایا شکر، خدایا شکر. من نمی‌دانم شما چه چیزی خواستید؟ حالا آن جنگ هر کسی چیزی خواست، آن آخری که آمد بخواهد، پیامبر گفت: اگر اویس بود، یک چیزی دیگری می‌خواست. آن‌ها یک چیز شرعی می‌خواستند. یکی خانه خواست، یکی شتر خواست، یکی سرمایه خواست، چیزهای شرعی هم خواستند؛ اما…

اویس قرن، قربانش بروم، از کجا [نمره] گرفت؟ یک بابای شترچران از کجا گرفته؟ اویس، اشراف دارد. دارد اطاعت می‌کند...

اویس قرن، قربانش بروم، از کجا [نمره] گرفت؟ یک بابای شترچران از کجا گرفته؟ اویس، اشراف دارد. دارد اطاعت می‌کند. چقدر در زمان رسول الله جنگ بود؟ هیچ کدامش را اویس شرکت نکرده است. آن‌هایی که شرکت کردند، اهل طاغوت شدند، اهل جهنم شدند. اویس شرکت نکرده است. پیامبر درباره چنین کسی که شرکت نکرده است می‌فرماید: بوی بهشت می‌دهد، برادر من است.

در مورد آخرالزمان هم فرمود: سلامِ من به برادرانم در آخرالزمان. یعنی اویس بشو...

کنار رفتن باید با حبِ امیرالمؤمنین باشد، نه با حب خلق! باید با بغض بدعت‌گذار و آنهایی باشد که به زهرای عزیز ظلم کردند. با امر کنار برو، نه با خلق! کنار رفتن باید با سرمایه باشد. سرمایه حب امیرالمؤمنین و فرزندان علی و بغض دشمنان آنهاست. نجات این است! اویس با سرمایه کنار رفت که پیامبر فرمود برادر من است. در مورد آخرالزمان هم فرمود: سلامِ من به برادرانم در آخرالزمان. یعنی اویس بشو! آن وقت پیامبر می‌فرماید: هرکس در آن زمان دینش را حفظ کند، با من و در درجه من است.

اگر امام حسین (علیه السلام) نبود زحمت‌های پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را از بین می‌بردند...

اگر آقا رسول محترم؛ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرماید: «حسین منی و أنا من حسین» درست می‌گوید؛ ما نمی‌کشیم. حسین از من است، من از حسین. هدف اینها دین خداست، هدفشان ولایت است؛ یعنی اگر امام حسین (علیه السلام) نبود زحمت‌های پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را از بین می‌بردند، آن دو نفر می‌خواستند از بین ببرند، موفق نشدند.

امر امام حسین (علیه السلام) را اطاعت کردن است...

ما باید رضایت امام حسین (علیه السلام) را به جا بیاوریم. امام حسین (علیه السلام) تا آخرین لحظه می‌گفت: «هل من ناصر»؛ یعنی بیایید مرا کمک کنید. کمک به امام حسین (علیه السلام)، امر امام حسین (علیه السلام) را اطاعت کردن است. امر امام حسین (علیه السلام)، گناه نکردن و سخاوت است؛ اما سخاوت را نباید به دشمنان علی (علیه السلام) داد. سخاوت را باید به دوستان علی (علیه السلام) و دوستان خدا بدهید. آن سخاوت قبولی دارد. هر سخاوتی که قبول نیست.

چنان امام حسین (علیه السلام) در جاذبه خدا قرار گرفته است که اصلاً انگار مصیبت این‌ها چیزی نیست...

چنان امام حسین (علیه السلام) در جاذبه خدا قرار گرفته است که اصلاً انگار مصیبت این‌ها چیزی نیست. بر عکس، امام حال پیدا کرده است. هر چه مصیبت از برای امام حسین (علیه السلام) زیادتر می‌شد، امام حسین (علیه السلام) براق‌تر می‌شد. چون امام حسین (علیه السلام) از نور خداست.

اگر مرا به رضوان و فردوس هم ببرند، این غصه از دلم بیرون نمی رود مگر در رجعت!...

حضرت زینب گفت: برادر جان! هرگز غم تو از دل خواهر نمی رود. مگر ممکن است غم مادرش زهرا از دل دوستانش برود؟ مگر ممکن است محبت امیرالمؤمنین و امام حسین از دل ما برود؟ اگر مرا به رضوان و فردوس هم ببرند، این غصه از دلم بیرون نمی رود مگر در رجعت! تولی و تبری یعنی بغض دشمنان اهل بیت و حب حضرت زهرا و امام حسین در دل مؤمن است. اگر بشر این طور نباشد مؤمن نیست و اسلام دارد.

ما در این فکر نرفته‌ایم که عاشورا یعنی امام‌کُشی!...

امام حسین می‌فرماید: «کُل یومٍ عاشورا»؛ یعنی همیشه عاشوراست. ما در این فکر نرفته‌ایم که عاشورا یعنی امام‌کُشی! مگر بعد از امام حسین، امام سجاد را نکشتند؟! بعد هم یکیِ یکیِ ائمه را کشتند. امام حسین به دوستانش خطاب می‌کند که حواستان جمع باشد، هر روز عاشوراست. در عاشورا امام حسین را کشتند، از آن به بعد تا زمان ما، مقصد امام حسین را می‌کشند! حالا که اینطور است چه کار باید کرد؟ می‌گوید واجبات، ترک محرمات، انتظار الفرج، به خیر و شر مردم شرکت نکن، برو کنار! دنبال خلق نرو! دنبال خلق رفتند که جلسه بنی‌ساعده را درست کردند!

کینه کسی را نداشته باشید، مگر کینه دشمنان علی و زهرا (علیهما السلام) را!...

اینکه می‌گوید کینه نداشته باشید، کینه در دلت می‌ماند، با جریان خونت به هم آغشته می‌شود. کینه کسی را نداشته باشید، مگر کینه دشمنان علی و زهرا (علیهما السلام) را! آن باید باشد، که آن حب است. بغض آنها را داشته باشی، حب می‌شود! دلت منوّر می‌شود! اویس داشت، وقتی سلام دوّمی به او رسید از آن شهر رفت؛ اما تو می‌روی با این‌ها برادر می‌شوی! آقا کجایی؟ بیا باور کن قیامتی هست! بیا به خود بیا. بیا باور کن این حرفها هست. با این حرفها رهگذر نباش

وقتی «حب» داشته باشی، می‌گوید برو انفاق کن، برو حاجت برادر مؤمن را برآورده کن...

عزیز من، قربانت بروم، «حب» کاری می‌کند. وقتی «حب» داشته باشی، می‌گوید برو انفاق کن، برو حاجت برادر مؤمن را برآورده کن. تو کارساز «حب» می‌شوی؛ اما اگر بغض داشته باشی، کارساز شیطان می‌شوی، کارساز شهوت می‌شوی. مگر می‌گذارد؟

امام سجاد (علیه السلام) می‌فرماید: اگر سنگی را دوست داشته باشی، با آن محشور می‌شوی...

امام سجاد (علیه السلام) می‌فرماید: اگر سنگی را دوست داشته باشی، با آن محشور می‌شوی، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هم فرمودند: به عمل هر قومی راضی باشی جزو آن قومی. پس تو که لهو و لعب را می‌خواهی با همان محشور می‌شوی. ما باید با کلام الله مجید محشور شویم، نه با لهو و لعب (کتاب انتقاد)

تمام اجزای بدنم گواهی می‌دهد که باعث گمراهی و دوری از زهرای مرضیه (علیها السلام)، حب دشمنان ولایت است...

به تمام آیات قرآن! تمام اجزای بدنم گواهی می‌دهد که باعث گمراهی و دوری از زهرای مرضیه (علیها السلام)، حب دشمنان ولایت است! حب آن‌ها جهنم است و بغضشان نجات شماست و اگر آن بغض را نداشته باشید، بی‌دین هستید! این که می‌گوید آخرالزمان «شر الازمنه» است، چون بی‌دینی دین شده است و دین بی‌دینی! یعنی در آخرالزمان اغلب مردم به جای بغض دشمنان ولایت، حب آنها را دارند.

244...

کنار رفتن باید با حبِ امیرالمؤمنین (علیه السلام) باشد، نه با حب خلق! باید با بغض بدعت‌گذار و آنهایی باشد که به زهرای عزیز (علیها السلام) ظلم کردند. با امر کنار برو، نه با خلق! کنار رفتن باید با سرمایه باشد. سرمایه حب امیرالمؤمنین (علیه السلام) و فرزندان علی (علیه السلام) و بغض دشمنان آنهاست.

هر موقع که فهمیدی احترام می‌خواهی سقوط کرده‌ای...

حالا چرا مردم این‌ها را نمی‌خواستند؟ این‌ها آن حقیقت را می‌گفتند و حقیقت خدا را می‌خواستند. مردم هم می‌گفتند چرا ما را احترام نمی‌کنی؟ هر موقع که فهمیدی احترام می‌خواهی سقوط کرده‌ای. تمام این مردم احترام می‌خواستند. (یا همین یعقوب، یوسف را احترام کرد، برادرانش را نکرد. این‌ها هم او را بردند و در چاه انداختند.) یک حکومتی در این بشر است که اگر آن حکومت را ساقط کند، بشکند، بیاندازد بیرون (مثل اینکه شطرنج را شکست و انداخت آن میان)، آن وقت وصل می‌شود.

حکومت درونی دارد. می‌خواهد حکمران باشد. نمی‌خواهد تسلیم باشد. تا حتی تسلیم امام...

ببین، من همه این حرفها را زدم که بگویم نمی‌سازند. با خود امام هم نمی‌سازند. با خود پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هم نمی‌سازند. خودش یک چیزی دارد. چی دارد؟ حکومت درونی دارد. می‌خواهد حکمران باشد. نمی‌خواهد تسلیم باشد. تا حتی تسلیم امام. مگر امیر المؤمنین (علیه السلام) نبود که در جنگ صفین به حرفش نمی‌روند؟ خود این‌ها هستند، لشکر امیر المؤمنین‌اند، اما می‌گویند ما ابوموسی اشعری را قبول داریم. چرا؟ دیدند امیر المؤمنین (علیه السلام) حواسش پیش مالک است، ناراحت شدند که چرا حواسش پیش ما نیست. آخر آن چیزی که علی (علیه السلام) می‌خواهد توی تو نیست.

… می‌فهمد بشر، کله‌اش دیکتاتوری است. ما از دیکتاتوری باید بیاییم بیرون...

پس ساختن با یک مؤمن، ساختن با امام خیلی سخت است. این ساختن‌ها که ما داریم، همه‌اش خرابی است. ما هنوز امتحان ندادیم. این ساختن‌ها که ساختن نیست. مادرت به تو گفته که دوازده امام داری. همین. چه گفته اند؟ نمی‌دانی. امرش چیست؟ نمی‌دانی. امرش را باید اطاعت کنی؟ نمی‌دانی. خواست امام چیست؟ نمی‌دانی. خواستن امام چیست؟ نمی‌دانی. شما روی این حساب کنید که می‌گوید اگر با این مؤمن ساختی، قصری به تو می‌دهم که خلق اولین و آخرین را بخواهی دعوت کنی، جا دارد. می‌فهمد بشر، کله‌اش دیکتاتوری است. ما از دیکتاتوری باید بیاییم بیرون

به تمام آیات قرآن، از آمدن شما تعجب نمی‌کنم، نرفتنتان را تعحب می‌کنم...

می‌دانی شیطان چه کار با تو می‌کند؟ می‌گوید: این یک داد به تو زد یا چطوری حرفی زد که رسوایت کرد. یک چیزی برایت درست می‌کند که از اینجا فرار کنی. به تمام آیات قرآن، از آمدن شما تعجب نمی‌کنم، نرفتنتان را تعحب می‌کنم، که چطور نمی‌روید. ماندن خیلی مهم است. مگر اینکه خدا شما را بنشاند. خدا راهنمائی‌تان کند. و گرنه یک چیزی جلو می‌آید و می‌روید. یک چیزی یادت می‌دهد، شرعی هم یادت می‌دهد، مثلاً می‌گوید: مگر تو مؤمن نیستی؟ چرا این پسر رعیت با تو این‌جوری کرد؟ من اَله‌ام، من بَله‌ام. یک چیزی می‌آوری و فرار می‌کنی.

ائمه (علیهم السلام) نور خدا هستند. واسطه بین خلق و خدا...

برو در خانه خدا را بزن، امیرالمؤمنین (علیه السلام) می‌گوید: خدا! جوابش را بده. زهرای (علیها السلام) عزیز می‌گوید: خدا! جوابش را بده. امام زمان (عج الله فرجه) می‌گوید: خدا! جوابش را بده، ائمه (علیهم السلام) نور خدا هستند. واسطه بین خلق و خدا، وقتی که برای آن شخص دعا می‌کنند، خدا سفارش امیرالمؤمنین (علیه السلام) و حضرت زهرا (علیها السلام) را رد نمی‌کند.

خدا می‌گوید «ادعونی استجب لکم» از من بخواهید تا جوابتان را بدهم...

خدا می‌گوید «ادعونی استجب لکم» از من بخواهید تا جوابتان را بدهم. بیا با من حرف بزن و ارتباط برقرار کن، بیا با من بیتوته کن، بیا از من ولایت بخواه، آن وقت است که دائم در حضور هستی. چگونه امیرالمؤمنین (علیه السلام) و حضرت زهرا (علیها السلام) و امام زمان (عج الله فرجه) می‌فرمایند خدا! جوابش را بده؟ چون خدا، امیرالمؤمنین (علیه السلام) و حضرت زهرا (علیها السلام) و امام زمان (عج الله فرجه) را اختیاردار تمام خلقت قرار داده است. «انا مدینة العلم و علی بابها». در خانه خدا، علی (علیه السلام) است، از کانال علی (علیه السلام) بیا. وقتی از کانال علی (علیه السلام) وارد شد، ائمه (علیهم السلام) برای آن شخص دعا می‌کنند و خدا به او می‌دهد.

خدایا! این مردم دست از علی (علیه السلام) برندارند، جهنمی بشوند. دعایی بهتر از این نیست که حضرت زهرا (علیها السلام) به مردم بکند؛...

روایت داریم: امام حسن (علیه السلام) فرمود: مادرم حضرت زهرا (علیها السلام) تا صبح به مردم دعا می‌کرد، صبح که شد، به مادرم گفتم: چرا در حق ما دعا نکردی؟ مادرم فرمودند: درحق دیگران دعا کنی، برای شما مستجاب می‌گردد. «الجار ثم الدار». نجوای حضرت زهرا (علیها السلام) با خدا چه بود؟ حضرت زهرا (علیها السلام) در این نجوا از خدا می‌خواست که: خدایا! این مردم دست از علی (علیه السلام) برندارند، جهنمی بشوند. دعایی بهتر از این نیست که حضرت زهرا (علیها السلام) به مردم بکند؛ چون حضرت زهرا (علیها السلام) می‌داند اگر مردم دست از علی (علیه السلام) بردارند، جهنمی می‌شوند. حضرت زهرا (علیها السلام) مرتب خدا را قسم می‌داد: که خدایا! این مردم را حفظ کن، دست از علی (علیه السلام) برندارند. چون‌که خدایا! تو گفتی اگر کسی عبادت ثقلین کند و علی (علیه السلام) را قبول نداشته باشد، او را به رو در جهنم می‌اندازی. خدایا! کاری کن که اینها دست از علی (علیه السلام) برندارند.

خدایا، ما را بیانداز در دامن امام زمان...

خدایا، عاقبتمان را به خیر کن. خدایا، ما را بیامرز.خدایا، ما را برگردان. خدایا، ما را بیانداز در دامن امام زمان (عج الله فرجه). خدایا، ما در دامن بدعت گذار نیانداز. خدایا، ما تا حالا نفهمیده بودیم، خدایا، فهم به ما بده. خدایا، صبر و برداری به ما بده.خدایا، حقیقت دین به ما بده. خدایا، امام زمان (عج الله فرجه) را از ما راضی و خشنود بگردان

[به امام زمان گفتم:] من دلم خوش نیست تا احقاق حق از جدت حسین، مادرت زهرا نکنند...

ما باز رفتیم توی فکر که بالاخره سواد پیدا کنیم. چند وقت رفتیم مسجد جمکران نشد، بالاخره قهر کردیم. قهر قهر کردیم با امام زمان (عج الله فرجه). گفتم: خب، تو بابایت رعیت است، اینجوری بوده است، تو خودت اینجوری است، می‌خواهی آقا را ببینی؟ این چه خیالی است؟ قهر قهر کردم. ما یک اتاقی داشتیم در آن بیتوته می‌کردیم، من یک دفعه دیدم آقا با یک نفر دیگر تشریف آورند. گفت که ایشان آقا امام زمان (عج الله فرجه) است. چه می‌خواهی؟ گفتم: من دو تا خواهش دارم. یک حرف هم می‌خواهم بپرسم، اجازه می‌خواهم. گفتم: آقا! خواهش من این است که من دلم می‌خواهد یاور شما باشم. اگر شما الان امر کنید، سلطنت سلیمان را به من بدهند، قدری هم بالاتر، سلیمان حدی داشت، من حدی هم نداشته باشم؛ یعنی یک حکومت عالمی داشته باشم، من دلم خوش نیست تا احقاق حق از جدت حسین، مادرت زهرا نکنند. تا گفتم مادرش زهرا، ایشان ناراحت شد. به خودم گفتم: خاک بر سرت، چطور می‌خواهی یاورش باشی؟ کاش نگفته بودم. بعد…

چند وقت پیش، یکی گفت تو چطور دعایت مستجاب می‌شود؟...

چند وقت پیش، یکی گفت تو چطور دعایت مستجاب می‌شود؟ حالا قضیه این بود. یک نفر زنش خیلی حالش بد بود و او را در سی‌سی‌یو برده بودند. پیش یکی از آیت الله ‌های خیلی مهم قم رفته بود. او نمی‌دانم یک مقدار آب دهانش را به او داده بود، یک مقدار آب زمزم به او داده بود، خلاصه، گفته بود: هفتاد حمد بخوان. هیچ چیز بهتر نشد. آمد پیش ما. من به او گفتم: هفتاد تا حمد بخوان به نام امام صادق (علیه السلام) به او بده من هم دعا می‌کنم خوب می‌شود. گفتم: یک چیز هم نذر کن. به او گفتم: چهار پنج تا مرغ نذر کن. این مرد اینقدر مقدس بود، پنج تا مرغ نذر کرده بود، از این مرغهای کشتارگاه را حرام می‌دانست، کشته بود، با پر و بالش داده بود. ما هم خدا می‌داند به مردم دادیم. من به او شوخی کردم. گفتم: امروز چند شنبه است؟ گفت: سه شنبه است. گفتم: شب جمعه خانمت را در بغلت می‌برم. آخر، شب جمعه خوب خوب شد. بعد…

اگر تو با علی باشی، صحبت‌هایت را پخش می‌کنند. امر، پخش می‌شود، نه حرف...

آن زمانی که به مکه رفته بودم، در خواب دیدم: لوحی میان زمین و آسمان بود. گفت: فرمایشات شما را به این لوح نوشته‌ایم. اگر تو با علی باشی، صحبت‌هایت را پخش می‌کنند. امر، پخش می‌شود، نه حرف. این صحبت‌ها به تمام خلقت پخش می‌شود؛ پس متقی دارد خلقت را پرورش می‌دهد؛ یعنی متقی از تمام خلقت مطلع است. این عالم هنوز خلق نشده، متقی مطلع است.

این همه که ملائکه اجر دارند، خدا به متقی گفت: حسین! من مَلَک روی سرت می‌ریزم!...

این همه که ملائکه اجر دارند، خدا به متقی گفت: حسین! من مَلَک روی سرت می‌ریزم! تو چه کار می‌کنی؟! می‌خواهی این حرف را بکش؟! می‌خواهی نکش؟! این حرفهایی که من می‌زنم، مثل این است که به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را معرفی کن. من هم دارم امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را معرفی می‌کنم! وقتی این حرفها را بخواهی، خدا ثوابش را به تو می‌دهد!

الان تمام بدبختی ما دوستان امیرالمؤمنین (علیه السلام) این است که «وابسته» هستیم...

الان تمام بدبختی ما دوستان امیرالمؤمنین (علیه السلام) این است که «وابسته» هستیم. اگر «وابسته» شدید، می‌روید و امر او را اطاعت می‌کنید. اگر امر او را اطاعت کردید، امر شیطان را اطاعت می‌کنید. عزیز من، شما باید «وابسته» نباشید. یکی، رفیق دارد «وابسته» است، یکی، نگاه به بعضی افراد کرده است، «وابسته» شده است، یکی، «وابسته» به ماشینش است، یکی «وابسته» به دوستانش است، یکی «وابسته» به رؤسای دانشگاه است. امروز بیشتر مردم «وابسته» به رؤسای دانشگاه هستند و امر او را اطاعت می‌کنند. اگر او امر خدا را بگوید درست است؛ اما، امر خودش امر شیطان است.

چرا از «وابستگی» دست برنمی‌دارید؟...

چرا از «وابستگی» دست برنمی‌دارید؟ شما وقتی «وابسته» هستید، محبت او در دل شما قرار می‌گیرد، وقتی قرار گرفت، غیر امر کار می‌کنید. عزیز من، شما باید با امر کار کنید. کسی که امر را اطاعت کند، «وابسته» نیست. من می‌بینم خیلی افراد «وابسته» هستند.

عزیز من، «وابسته» نشو. تو بلبل باغ ملکوتی، نه از عالم خاک...

عزیز من، «وابسته» نشو. تو بلبل باغ ملکوتی، نه از عالم خاک. تو باید به جو آسمان بپری. عزیز من، تو باید عضو امام زمانت بشوی. تو عضو چه چیزی هستی؟ تو عضو تلویزیون و ویدئو و ماهواره و رفیق‌های عشقی و شب‌نشینی‌های عشقی هستی. (سخنرانی وابستگی)

یکی، «وابستگی» است که شما را بیچاره می‌کند، یکی هم فرمان خلق بردن، یکی دنبال بدعت‌گذار رفتن...

یک وقت می‌بینید «وابسته» ظاهری نیستید، «وابسته» باطنی هستید. مگر امام سجاد (علیه السلام) نمی‌گوید: هر کس را که دوست دارید، با او محشور می‌شوید. چرا «وابسته» هستید؟ چرا دست از «وابستگی» برنمی‌دارید؟ عزیز من، قربانتان بروم، من والله قسم خوردم، به دینم، که الان یکی، «وابستگی» است که شما را بیچاره می‌کند، یکی هم فرمان خلق بردن، یکی دنبال بدعت‌گذار رفتن. این سه چیز شما را بیچاره می‌کند.

تو «وابسته» هستی، حواست آنجاست، با همان محشور می‌شوی. «وابستگی»؛ یعنی محشور شدن...

چرا عناد دارید و «من» هم دارید؟ این عناد و «من» در دلت است. در مجلس هستی؛ ولی جای دیگری هستی. الان اینجا در مجلس هستی و داری حرف‌های مرا گوش می‌کنی؛ اما جای دیگری هستی. با آنجا که هستی، محشور می‌شوی، نه با مجلس امام حسین (علیه السلام). تو «وابسته» هستی، حواست آنجاست، با همان محشور می‌شوی. «وابستگی»؛ یعنی محشور شدن. چرا ما «وابسته» هستیم؟

216...

شستن صورت، دستها و مسح سر و پاها در وضو رازی دارد: : یعنی خدایا! هر گناهی که با این صورت انجام دادم، آن را شستشو کن تا با صورت پاک به جانب تو بایستم و تو را عبادت کنم و با پیشانی پاک سر به سجده گذارم. : یعنی خدایا! از گناه دستم را شستم، خدایا! گناهانی که با دستم مرتکب شده‌ام را تطهیر کن.