من یک وقت یادم میآید رفتم دیدم روی صورتم دو دانه مو در آورده است. حالا تمام صورتم سفید شده و چهار دست و پا راه میروم. باز هم میگویم حسین جان! امام زمان! من سگ تو هستم. چهار دست و پا راه میروم و افتخار میکنم که هفتاد و چند سالم هست و دارم به عشق امام زمان (علیه السلام) چهار دست و پا راه میروم. بعد گفتم: آقا! الان میگویی سگ اصحاب کهف که اطاعت کرد، تو آن هم نیستی. گفتم: خرت هستم. گفتم: خر بلعم هم اطاعت کرد. هر چه رفتم بگویم دیدم نمیشود. توبه کردم. دیدم دروغ میگویم. بعد گفتم: ای خدا! هر چه هست، تو مرا خلق کردی، تو کار خودت را بکن. اینها که به من مراجعه میکنند خودت جواب بده. من چهکاره هستم؟ حالا میدانید چرا اینطور میشویم؟ حرف سر این است