یک شاگرد داشتم دزد بود. میخواهم یکی دوتای آنها را برای شما بگویم. من چهار پنج تا شاگرد داشتم. بساز و بفروش میکردم، خلاصه اینجوری بودیم.
اینها آمدند گفتند: این بچه دزد است. گفتم: من که باور نمیکنم. آن موقع اگر یادتان باشد، اسکناس پنج تومانی خیلی زیاد بود؛ این که میگویم مال چهل سال، چهل و پنج سال پیش است.
اینها رنگ کردند؛ شب که شد از توی جیب این درآوردند. گفت: دیدید؟ ما این کار را کردیم که به ما دزد نگویی. سه شنبه بود، ما نگهش داشتیم تا اینکه شب جمعه، گفتم: پسر جان! نیا.
این صبح شنبه شد، پسر را آورد، گفت: چرا بچه من را جواب کردی؟ گفتم: خانم، من شاگرد نمیخواهم. هر چه که فحش عالم بود، یک قدری هم قرض کرد به ما داد. هر فحشی که میگویی [بود] یک مقدار هم قرض کرده بود. اصلاً یک فحشهایی است که مثل این که میگویند تجدد، تجددی بود، به ما داد. هر چه به من گفتند چرا، گفتم من شاگرد نمیخواهم.
من حسابش را کردم، یمین خدشه میخورد. ببین، من دارم به شما چه میگویم. یمین نگذارید خدشه بخورد؛ نه خودم. من که خود نیستم. اصلاً خود نباید باشد. یمین باید خود نباشد.
من دیدم خدشه به یمین میخورد. این فحشها که داد خب، ما که اینقدر بیغیرت نیستیم، من مواظب یمین هستم. آقا، مواظب یمین باشید که خدشه نخورد. اگر من میگفتم خانم، بچهات دزد است، دیگر کسی او را نمیخواست.
تمام فحشها را خریدم که یمین خدشه نخورد. مواظب یمین باشید که خدشه نخورد، نه مواظب خودتان. تو خود نباید باشی.
اگر خود شدی، بت شدی. اگر خود شدی، والله، بت شدی. خودت را داری میپرستی. قدر این حرفها را تو را به دینم، بدانید. بروید رویش فکر کنید. دو مرتبه میگویم: اگر خود شدی، بت شدی. تو نباید خودت باشی.
مواظب یمین باش. مواظب باش که خدشه به دین نخورد. مواظب باش که خدشه به یمین نخورد. تو اصحاب یمینی! تو باید اطاعت کنی یمین را.