حالا آمده مرتیکه [یزید] میگوید: هر چه بخواهید به شما میدهم. حضرت زینب گفت: آن چیزهایی را که به غارت بردید، اینها همه را مادرم زهرا را به دست بافته بود، آنها را به ما بده. سر آقا امام حسین را هم به ما بده. بعضیها میگویند: اینها سرها را گرفتند و در کربلا آوردند. ده روز هم روضه خواند. گفت: یک آدم امین را هم دنبال ما روانه کن. گویا بشیر بود. یزید دستور داد، گفت: هر کجا اینها میخواهند بنشینند، پا شوند، باید به امر اینها باشی، اطاعت امر بکن. ببین، اینها چه کردند؟ حالا دارند میآیند. اینها برداشته بودند، محملها را اطلس و یزیدپسند کرده بودند. زینب آمد، یک نگاه کرد، گفت: ما عزاداریم، مشکی کنید. فوری یزید دستور داد همه را مشکی کردند. آقا جان من، تو که ادعای مجتهدی میکنی، میگویی سیاه سند ندارد، این هم سندش. گفت: محملها را سیاه کن. مشکی شعار است. … به قرآن اینجا اگر مشکی نپوشی، آنجا سفید نمیپوشی. باید اینجا برای امام حسین مشکی بپوشی که آنجا سفید بپوشی. اگرنه آنجا به تو سیاه میپوشانند. این هم سند؛ یزید برداشت محملها را مشکیپوش کرد.