خیلی سال پیش، بندهزاده ما را ده شب روضه، من به او شبی پنجاه تومان میدادم. حسابش را کردم که این زن دارد؛ حق ندارم به او حکم کنم. بیعدالتی است، پیش من است، با هم کار میکنیم؛ اما اگر بخواهم وقت غیر کاریاش را بگیرم، ظلم است. وقت غیر کاریاش مال خودش است. یعنی چه؟ یعنی الان ما داریم با هم کار میکنیم، اما وقت غیر کاریاش مال خودش است. من باید این را راضیاش کنم. آن وقت میگفتم ده تومان مال بنزین است، چهل تومان برای خودت. چرا؟ من دارم میروم مجلس روضه چیز یاد بگیرم، اگر من بیعدالتی کردم، عدالت ندارم که به من جزا دهد. ولایت به تو جزاء میدهد، عدالت هم به تو جزا میدهد. تو اگر بیعدالتی کردی، والله، خدشه به ولایت میزنی. خواست ولایت بیعدالتی نیست؛ عدالت است. خواست ولایت، عدالت است. چرا ما عدالت نداریم؟