من یک وقت خدمتتان عرض کردم که یک خوابی دیدم یک قلعهای بود، تمام این قم بیرون رفته بودیم، یک قلعهای بود راه به هیچ کسی نمیداد. من جلو رفتم تقاضا کردم، به من راه دادند. وقتی نشستم دیدم دوازده امام، چهارده معصوم آنجا تشریف دارند. میزبانی، جلوی من میوه آورد، تا آورد گفتم: اینها چه کسانی هستند؟ گفت: آن پیغمبر است. گفت: آن پیغمبر است و علی است و زهرا است و حسن و حسین، از آن طرف هم گفت: امام سجاد است تا حجة بن الحسن. من بلند شدم، اصلاً به این میوهها اعتنا نکردم، آن میوهها همهاش میوه های بهشتی است، من که میوه بهشتی نمیخواهم،
اصلاً والله، بهشتش بی علی زشت است، بهشت بی علی به دینم قسم زشت است.