اگر سواد ارزش دارد، این شلمغانی، مقامی داشت تا اینکه امام زمان تشریف نیاورده بود. شلمغانی است و مقام دارد. پدر این علی بن بابویه بوده، سه تا از علمای مهم بودند. حالا امام زمان آمده نائب معلوم کند، آقایان آمدند جلو، نمره میخواهند. گفت: برو به آن حسین بن روح بگو، بیاید بقال است. این هم مثل من بیسرمایه بوده است. چهار تا از این صفحهها داشت، گفت: آقا امام زمان با شما کار دارد. گفت: چه کارم دارد؟ گفت: میخواهد شما را نائب قرار دهد. حسین بن روح گفت: میشود من نائب نشوم، میشود من بقالیام را بکنم؟ گفت: نه، اَمر امام است، برو آن دورهگرد هم دارد دور میزند. بابا، دورهگرد است، تو او را مسخره میکنی! دکتر جان، مهندس جان، عالم جان، منبری جان، چطور به این نگاه میکنی؟ گفت: بیا، چرا آنها را قرار نداد؟ اگر سواد ارزش دارد چرا اینها را قرار نداد؟ حالا شلمغانی چه کرد؟ مقام دارد، نمیتواند از آن بگذرد، بنا کرد گفتن که ما شب با هم بیتوته داریم و شب چه کار داریم، آقا، لعنتنامه برایش نوشت. بروید در کتابها ببینید، در کتاب کافی نوشته، بروید ببینید. حالا لعنتنامه به او داده، ببین چقدر پُررو است! به جان خودم دارم میگویم، من از مهندسها پُرروتر ندیدم. حالا ببین، چقدر پُررو است؟ تا حسین بن روح لعنتنامه را دستش داد، گفت: مردم، نه اینکه که امام زمان گفته: تو از ما دوری، گفت: گفته تو از گناه دوری، از معصیت دوری! ببین، چه کار کرد؟ بفرما