حالا [مأمون] خیلی استقبال میکند و میگوید: من میخواهم این خلافت را به تو بدهم، تو ولی باشی. گفت: اگر خدا به تو داده، تو حق نداری به من بدهی، اگر هم غاصبی، زمین بگذار. دید حضرت دندان شکن به او گفت؛ گفت: باید ولیعهدی را قبول کنی، گفت: نمیکنم، گفت: تو را میکشم، باید قبول کنی. گفت: قبول میکنم، نه کسی را نصب میکنم، نه کسی را میآورم، نه کسی را میبرم. اسماً بخواهی این کار را میکنم. او میخواست که یک امریههایی حضرت بگوید و بگوید که این امریهها را رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) نگفته است. [با] این امریهها، میخواست در ظاهر، در این کارها، امام رضا (علیه السلام) را خراب کند؛ چون که پیامبر فرمود که عفریت تمام بنی عباس در علم، مأمون است، یعنی عفریت، خیلی این پیشرفته بود، همهاش علما را جمع میکرد و بحث علمی میکرد.
[پایگاه ولایت حضرت علی و حضرت زهرا: شهادت امام حسن و امام رضا 85]