مگر این قضیه نیست که یکی از خلفا بود. وزیری ناصبی داشت. فکر میکرد که چه کار کنم شیعهها را از بین ببرم! یک قالب درست کرد و به قالب نوشت: ابابکر، عمر، عثمان، علی! اناری که به درخت بود، درون قالب گذاشت. انار بزرگ شد. فشار آورد و روی انار این کلمات، نقش بست. انار را خدمت خلیفه برد. گفت: آقا جان من! آیات خدا را که قبول دارید؟ این آیات خداست. آن خلیفه، علمای شیعه آن زمان را خواست و گفت: یا باید جواب بدهید یا اینکه باید ابابکر، عمر و عثمان را قبول کنید و یا اینکه تمامتان را میکشم. آنها یک هفته وقت خواستند. من که میگویم میشود امام زمان (عج الله فرجه) را دید! در آن یک هفته، در بیابان ریختند و گریه و زاری کردند. شب آخر، آقا امام زمان (عج الله فرجه) را دیدند. حضرت فرمود: چرا گفتید یک هفته؟! میخواستید بگویید فردا! من جوابگو هستم. شیعهها! من مواظب شما هستم! حالا حضرت فرمود: وقتی میروید آنجا، به خلیفه بگویید: وزیر را در یک اتاق نگه دارد. شما با خلیفه به خانه وزیر بروید. وزیر خدعه کرده است. قالب انار، در بالا خانه وزیر است.
[پایگاه ولایت حضرت علی و حضرت زهرا: امام زمان را بشناسیم تا به مرگ جاهلیت نمیریم]