روح، ولایت است
روح، ولایت است | |
کد: | 10009 |
---|---|
پیدیاف: | دریافت |
پیدیاف: | دریافت |
محتویات
- ۱ مقدمه
- ۲ عنایت امامرضا (علیهالسلام)
- ۳ روش دریافت عنایت
- ۴ روح، ولایت است
- ۵ تفاوت عنایت با روایت
- ۶ تقدیر
- ۷ عالم ذر (الست صغیر)
- ۸ تفاوتِ دادن ولایت با دمیدن ولایت
- ۹ عالم دنیا (ألست کبیر)
- ۱۰ باورهای غلط
- ۱۱ خوف و رجاء
- ۱۲ کرامت و امتحان
- ۱۳ تزریق ولایت، تصرف در ماوراء
- ۱۴ لبیک احترام- لبیک یقین
- ۱۵ تفسیر و مبنای آیات
- ۱۶ سعادت و شقاوت
- ۱۷ تدبیر و تقدیر
- ۱۸ ولایت و وساطت
- ۱۹ بالاتر از اجابت
- ۲۰ تفاوت صبر با تحمل
- ۲۱ تفاوت انفاق و صدقه
- ۲۲ ادب به ولایت
- ۲۳ اصلِ یقین
- ۲۴ تجلّی حقیقت دین
- ۲۵ عالم ربّانی
- ۲۶ غرور سواد
- ۲۷ کمال، کلِّ کمال
- ۲۸ نشانههای عالم ربانی
- ۲۹ اسلام دین حق
- ۳۰ شرط اسلام، علی (علیهالسلام) است
- ۳۱ قرآن و عترت
- ۳۲ چهاردهمعصوم؛ نورند
- ۳۳ چهاردهمعصوم؛ یک نور واحد
- ۳۴ خلقت؛ کادوی ولایت
- ۳۵ قدرتهای تصرف باطنی
- ۳۶ شناخت فتنه
- ۳۷ عبادتهای هزار ماهه
- ۳۸ مَا لَیْلَه القدر؟ هِیَ فاطمه
- ۳۹ زهرا (علیهاالسلام)؛ حامی ولایت
- ۴۰ علی و زهرا (علیهمالسلام) در پی نجات بشریت
- ۴۱ فاطمه (علیهاالسلام)؛ یعنی عظمت
- ۴۲ وصف زهرا (علیهاالسلام) در توان ما نیست
- ۴۳ ارجاعات
مقدمه
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت | به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد |
«حاجحسین خوشلهجه» این پیر فرزانه، این سالخورد علم ولایت خوانده را آنانی که دل به مهر امامت گرو دادهاند و زلف در زلف ولایت گره زدهاند میشناسند. او که سالهاست از خوان الهی ارتزاق جسته و با پیمانه ولایت پیمان بسته و کام از مشرب امامت مشروب ساختهاست. سالهاست در گوشهای از خانه با صفایش، خوانی مصفّا گسترده و تشنگان را از صافی معرفت میچشاند و زکات این علم «خداداد» را بیمنّتی در کام خداجویان حقیقی میچکاند؛ پیر عارفی که خود مصداق بارز این حقیقت است که: «دستیابی به علم ولایت بیش از آنکه به سواد محتاج باشد، نیازمند اطاعت از امر خداست» و امر خدا همان ولایت است که اطاعت از آن، موجب اتصال به علم ولایی میشود:
لیس العلم بکثرة التعلّم و انما هو نور یقذفه الله فی قلب من یرید الله ان یهدیه. این پیر عاشق، قریب به دو دهه با عارف آسمانی، عالم ربانی، آقای حاجشیخعباس تهرانی پیوندی نزدیک داشته و از محضر ایشان خاطرات و دقایق بسیار در جان و ضمیر خویش نگاشته و دل به دل راه داشته و بهقول خویش رابطه «لحمک لحمی» داشتهاند. علاوه بر این ارتباط معنوی ایشان مدتی نیز در درس اخلاق آیتالله مشکینی (ره) در مدرسه حجّت، شرکت جسته و برای مدتها در حلقه یک ارتباط بهسر میبردهاند.
و اکنون این ماییم که در حلقه علم بیحدّش در برابر سرو معرفتش زانو زدهایم و از ریشههای حکمتش که سیراب از چشمه سرشار الهی است چشیدهایم و از شاخههای گشاده دستانش به بام عبادت و ایمان واقعی سرک کشیدهایم، تا امروز که از میان یاران رفیق و شاگردان صدیق ایشان، آقای اسماعیل یعقوبی، تلاش کرده طی یک سخنرانی، از بیانات ایشان و بر مبنای آیات و روایات به واکاوی برکات موجود در یکی از عنایات ولایی بپردازد و به افشای بخشی از عظمت و حقیقت وجودی حضرت فاطمه (علیهاالسلام) روی آرد؛ مطالبی که «حاجحسین» آنرا عصاره هشتاد سال عمر خویش میداند.
بررسی احوالات شیعه نشان میدهد که یکی از درخواستهای اصلی وی از خداوند و ائمه (علیهمالسلام) القای معرفت ولایی است، همچنان که همواره در تلاش بوده تا مجوّزی برای افشای گوشهای از این معرفت القایی دریافت کند، تا بدین وسیله وعده «فتح مبین» درباره او محقّق گردد؛ یعنی همانطور که رسول گرامی اسلام (صلیاللهعلیهوآله) امیرالمؤمنین را بر سر دست برد و به همه خلقت نشانش داد، شیعه نیز به سهم خود، افشاگر گوشهای از القائات ولایی است، و وظیفه دارد که محبت امیرالمؤمنین را معرفی کند. امید که با رعایت احترام و ادب به کلام ولایت، و با مطالعه کامل این مجموعه، و به شرط پرهیز از حبّ دنیا، ما نیز جزء عارفین به حقّ ولایت، باشیم تا به مرگ جاهلیت از این دنیا نرویم که: «من مات و لم یعرف امامزمانه مات میتة جاهلیة»
لازم به ذکر است در تدوین این مجموعه، پس از پیاده کردن نوار سخنرانی، با ارشادها و نظرات صائب حاجحسین، فرازهایی از سخنان ایشان، متناسب با مبحث سخنرانی اضافه شده که با قلم پررنگتر و بدون ویرایش آورده شدهاست.
همچنین به رسم معهود و در حد مطلوب مستندات آیات و روایات در پاورقی ذکر شدهاست. اگر چه «حاجحسین» معتقد است:
«سند خواستن درستاست؛ اما سند تشخیص دادن سخت است. اینکه بدانی از چهکسی سند باید بخواهی. حرف ولایت خودش سند است. اگر سند بیاوری، تو سندپرستی. واقعیت که سند نمیخواهد. ما باید هوشیار باشیم اگر کسی غیر از حرف خدا و پیامبر را زد باید بگوییم سندش کجاست. امّا کسیکه عناد دارد؛ اگر سند هم بیاوری آخرش ایراد میگیرد. اینها کسانی هستند که از خود امامزمان هم سند میخواهند.»
در پایان از تلاشهای مخلصانه همه عزیزانی که در تنظیم این مجموعه همکاری کردهاند سپاسگزاری مینماییم.
سید علی عظیمی
عنایت امامرضا (علیهالسلام)
بسمالله الرحمنالرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین و صلی الله علی رسوله و الائمه المیامین من هذه و سلّم تسلیماً کثیراً.
صحبت را آغاز میکنیم راجعبه عنایتی کهآقا امامرضا (علیهالسلام) فرمودند: «روح، همان ولایت است.»
این عنایت، گنجی از مکنون غیب است که اگر خوب فهمیده شود و درست به کار رود میتواند تشیع را زنده کند و تقدیر و سرنوشت انسانها را تغییر دهد.
کسیکه واسطه بوده تا این عنایت بهدست ما برسد «حاجحسین خوشلهجه» است. بنابر مصداقِ «مَن لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق». «و لَئن شکرتُم لأزیدنکم»[۱] شکر نعمت، نعمتت افزون کند، ما حتماً باید از ایشان اسم ببریم و تشکر کنیم. انشاءالله خدا ایشان را محفوظ بدارد و توفیقات و تاییدات ایشان را روزافزون کند. انشاءالله خدا به ما هم توفیق بدهد شاکر این نعمت باشیم و از ایشان قدردانی کنیم.
روش دریافت عنایت
حاجحسین نکتههای ناب و منحصر به فرد زیادی دارد از جمله اینکه میگوید: «فهم عنایت ائمه را از خود ایشان باید بخواهیم»
یکی از چیزهایی که خیلی کمک میکند به فهم و دریافت عنایت از گنجینه های ناب معارف از ائمه (علیهمالسلام)، ایناست که «فهم عنایت ائمه را از خود ایشان بخواهیم».
حالا ما میخواهیم این روش را از ایشان یاد بگیریم. میخواهیم به امامرضا (علیهالسلام) بگوییم: عنایتی فرمودهاید که ما نه توان فهمیدنش را داریم و نه توان به کار بستن آنرا؛ پس خودتان کمک کنید، هم در فهم و هم در به کار بستن آن.
روح، ولایت است
یکی از آن عنایتها و کلمات اعجازانگیز ایناست: «روح، همان ولایت است.» اگر سؤال شود آیا روایتی صریح به این معنا وجود دارد، میگوییم خیر. اگر بود که این کلمات، گنجی از مکنون غیب تلقی نمیشد. اما قرائنی از آیات و روایات وجود دارد که این مطلب را تأیید میکند.
به عنوان مثال: «و نفختُ فیه من روحی»[۲]
با دقت در روایات میتوان پی برد آنچیزی که بهطور خیلی خاص مربوط به خداست، ولایت است.
«کلمة لا اله الاّ الله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی»[۳]
«ولایة علیبنابیطالب حصنی فمن دَخل حصنی امن من عذابی»[۴]
«یسئلونک عَن الرّوح، قل الروح من امر ربی»[۵]
روح از امر است. همانطور که میدانیم اطاعت امر، ولایت را زیاد میکند. بیامری، ولایت را کم میکند.
بنابراین، عبارت صریح وجود ندارد؛ اما میتوانید درستی آنرا با قرائن زیادی اثبات کنید.
تفاوت عنایت با روایت
یکی از تفاوتهای عنایت با روایت ایناست که دریافتکننده عنایت باید مورد نظر حضرت باشد؛ مثل سلمان
همانطور که حاجحسین میگوید: «حرف، عمومی است؛ اما عنایت، خصوصی است. (بهدینم قسم قصد ندارم که برتری خودم را بگویم. اما گاهی برای اینکه مطلب جا بیفتد لازم است گفتهشود.)».
عنایت، عمل کردن به امر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) است. ما باید امر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را گوش بدهیم. امر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)، علیبنابیطالب (علیهالسلام) است. امر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)، وجود مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه) است.
حضرتمعصومه (علیهاالسلام) میفرماید: «زیارت میکنند قبر ما را، اطاعت نمیکنند امر ما را»؛ یعنی امر، به شما جزا میدهد؛ پس مواظب باشیم امر را اطاعت کنیم. حضرت این کلام را به همهکس نمیگوید؛ به کسی میگوید که خودش اهل آن نباشد که فقط زیارت کند و اطاعت نکند. حالا به او دستور میدهد که این کلام را افشا کن.
تقدیر
با این مقدمه به گوشهای از برکات موجود در این عنایت خاص که مربوط به تقدیر الهی است میپردازیم.
صحبت از قصه آغازین است که اگر درست فهمیده شود، تمام غصههای پایانی از تولد تا قبر، از قبر تا برزخ و از برزخ تا قیامت را از بین خواهد برد.
عالم ذر (الست صغیر)
مبدأ تقدیرات ما از همان قصه آغازین شکل میگیرد؛ صحبت، در مورد عالم ذر است و روز ألست. اگر تعبیرات اشتباهی که از عالم ذر و ألست و از روح میشود، تصحیح شود، بسیاری از مشکلات، حل خواهد شد.
در روز ألست، خدا یک ندا داد: «ألستُ برِّبکم»[۶] مخلوقات، در عالم ذر به شکل ذراتی بودند. اختیار داشتند که بگویند بلی یا نه. اما قدرتی نداشتند. ذوات مقدسه چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) برای بله گفتن، پیشقدم شدند. ایشان از همان ابتدا، معلم خلق بودهاند تا بقیه یاد بگیرند و به پیروی از اینها بله بگویند و الاّ خود این ذوات مقدسه نورند و قبل از خلقت بودهاند. ایشان هیچگاه در ربوبیت حضرت حق، شک نکردهاند که حالا بخواهند به یقین برسند. همچنین هیچگاه تکذیب نکردهاند که بخواهند تصدیق بکنند. آنها گواه و شاهد همیشگی هستند و همیشه در محضر حق حضور دارند؛ چه قبل از خلقت، چه با خلقت و چه بعد از خلقت. بنابراین اگر در بله گفتن مقدم شدند برای اینبود که ذرات، یاد بگیرند.
تفاوتِ دادن ولایت با دمیدن ولایت
بر اساس برخوردی که در عالم ذر صورت گرفت، سه سطح (بلی، لا، سکوت) از ولایت به عنوان سرمایه اولیه هر کس به او دادهشد. در اینباره حاجحسین میگوید:
«یک دادن داریم، یک دمیدن. این سهم ولایت به تمام ذرات دادهشد. تا حتی به یهودیها و به همین دلیل بچه یهودی پاک است؛ اما تا زمانیکه هنوز عقیده پدرش را نپذیرفتهاست. پس در عالم ذر ولایت دادهشد؛ دمیده نشد. چه زمانی دمیده میشود؟ وقتی علی (علیهالسلام) و امامزمان (عجلاللهفرجه) را قبول کنیم. اما دمیده شدن به قبولی زبانی نیست. حالا اینجور که شدی، مصداقِ «العلمُ نورٌ یقذفه الله فی قلب من یشاء» میشوی. اینرا همهکس ندارد. تا حتی اساتید دانشگاهها. گرچه از بین آنها شاید بعضیها داشتهباشند. ما همه را نمیگوییم؛ چون ما از همه که مطلع نیستیم. ما روایت و حدیث را نقل میکنیم. اگر از آن علم «العلم نور» عنایت شود، خوب و بد را تشخیص میدهیم. اما به کسی میدهد که اهلدنیا نباشد؛ چون دنیا، دشمن امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و دشمن زهرای مرضیه (علیهاالسلام) است.
تو باید از دنیا فارغ بشوی. دنیا را بهقدر ضرورت کسب کنی، نه با محبت. البته شما باید کار کنید و عائلهتان را اداره کنید. خانه داشتهباشید، ماشین داشتهباشید؛ اما تمام اینها را که پیدا میکنی از روی امر باشد نه از امر دلت، حالا دمیده میشود.
ما اغلب، کُمیتمان اینجا لنگ است. تو باید دنیا را بخواهی، سواد را بخواهی، کمال را بخواهی؛ اما همه را بگذاری در اختیار امر. اگر در اختیار امر گذاشتی درستاست. اما تو بیشتر در اختیار امر خودت میگذاری. این باطل است. همه را باید در اختیار امر بگذاری. حالا اگر اطاعت کردی، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میفرماید: پاسخ میدهم، پاسخ علی (علیهالسلام) محبت خودش است، محبت خدا و ائمه (علیهمالسلام) است که به تو میدهد. اما شرطش ایناست که از دنیا بگذری. هیهات که کسی اینجوری باشد. شرط آن، سخی بودن است. باید بهفکر فقرا و مستضعفین باشی. اگر همیشه بهفکر خودت باشی، خودخواهی، نه امر خواه.
وقتی از جواد الائمه (علیهالسلام) درباره ثواب زیارت امامرضا (علیهالسلام) سؤال شد؛ فرمود که زیارت پدرم ثواب هفتاد حج و هفتاد عمره دارد. دوباره از ایشان سؤال شد: آیا بالاتر از این چیزی هست؟ فرمود: برآوردن حاجت یک برادر مؤمن.
شرط زیارت ائمه، اطاعت امر آنهاست. والاّ شانزده، هفدهسال خدمت چهار امام بودند ولی اهلآتش شدند. بعد از پیامبر، مرتد و کافر شدند. چرا؟ چون تسلیم امر پیامبر نشدند».
عالم دنیا (ألست کبیر)
عالم دنیا عالم امتحان است؛ هم اختیار است و هم قدرت. انسان بر اساس این اختیار و قدرت، مسیر سعادت و شقاوت را طی خواهد نمود.
سرمایه و سعادت انسانها، ولایت است. اطاعتِ امر که همان پیروی از این ذوات مقدسه است، این سرمایه اولیه را زیاد میکند و امکان دمیده شدن روح را فراهم میسازد؛ اما بیامری و مخالفت با این ذوات مقدسه، باعث کاستن این سرمایه میشود.
باورهای غلط
سؤال: آیا آنچه در عالم ذر اتفاق افتاده یکچیز ثابت و غیر قابل تغییر است؟
ما ضربالمثلهایی داریم که غلط است. به عنوان مثال میگویند:
گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه | به آب کوثر و زمزم سفید نتوان کرد |
این، غلط است. این اصلاً توهینی است به قدس کردگار و خیانتی است به خلق روزگار.
اگر چنین بود که خداوند مقدّرات را بدون دخالت انسانها مینوشت. پس چرا در قرآن میفرماید یأس، کفر است. میفرماید: «انه لا یأیس من روح الله الا القوم الکافرون»[۷]
خوف و رجاء
حاجحسین میگوید: «کسیکه از روح مأیوس بشود، یعنی از ولایت مأیوس شده. پس مأیوس شدن از ولایت، کافری است. همانطور که آن دو نفر مأیوس شدند.
مأیوس شدن از ولایت یعنی از هستی مأیوس شدن؛ که ولایت، هستی خداست. اما «الستیها» این حرفها را قبول ندارند. من با استاد الستیهای ایران روبرو شدم. اینها تقدیر را ثابت میدانند. اینها خودشان را بهخاطر اشتباهاتشان گناهکار نمیدانند و به این بهانه که این تقدیر را خدا نوشته و خدا هم اشتباهکار نیست، خودشان را تبرئه میکنند. حدود یکساعت بحث کردیم. هر چه گفتم، قانع نشد. میگفت: خدا اشتباه نمیکند. هر چه هست هماناست. گفتم: پس خدا اشتباه کرده که به پیامبر گفته بلّغ؟! پس فایده داشته. اینجا دیگر ایشان سکوت کرد، نتوانست در مقابل من ایستادگی کند.
پس من اعلام میکنم الستی، باطل است. چون عناد دارد. هر کسی عناد دارد نمیخواهد بفهمد. آن عناد، بُتِ اوست. شیعه نباید عناد داشتهباشد. شیعه باید تسلیم باشد. در دنیا، هم زهر است هم دُر، ما نباید زهر را برداریم. والاّ تمام اجزای ما زهرآلود میشود. ما باید ولایت را برداریم تا ولایت به ما تزریق شود، چرا نمیخواهند بفهمند؟
بنابراین بشر باید در خوف و رجا باشد؛ هم امید داشتهباشد و هم اعتقاد داشتهباشد که امید ما، ولایت است. اگر اینرا داری، همهچیز داری و الاّ هیچی نداری. چرا؟ چون ولایت، مطلق است. تمام خلقت، آیات است، از بین میرود. در تمام عالم سه چیز باقی است: خدا، ولایت، قرآن. مابقی همه فانی هستند. اگر اتصال به اینها شدی، عضو اینها شدی، دیگر فانی نیستی. به واسطهای که آنها فانی نیستند، تو هم فانی نیستی.
ائمه، وجه خدا هستند و اگر به ما نظر کنند، میتوانند ما را شبیه خود کنند. یعنی «شبیه» وجه خدا کنند نه اینکه ما وجه خدا بشویم. وجه خدا مختص به چهاردهمعصوم است. چرا نمیتوانیم بشویم؟ چون خلقیم. خلق نمیتواند وجه خدا بشود تا حتی انبیای سلف.
پس رفقا کوشش کنیم عضو آنها باشیم. عضو آنها، امر آنها را اطاعت میکند نه امر خلق را. اگر امر خلق را اطاعت کردی از آنها جدا شدی.»
بنابراین نه کسی میتواند به بهانه اینکه مقدّرات را از ازل نوشتهاند جانب یأس را بگیرد و نه کسی باید در باب ولایت دچار عُجب شود. چه بسا افرادی که لبیکهایی از عالم ذر با خود آوردند اما بهخاطر عجبشان دچار بیامری شدند و آن سرمایه را از دست دادند. مگر افرادی همچون بلعم باعور چه کردند؟
حاجحسین در اینباره میگوید: «سرمایه را از دست دادند و مورد لعنت هم قرار گرفتند؛ چون عوام (جاهل) به امر نبودند. میدانستند و خطا کردند. آری، تو هم اگر بدانی و خطا بکنی مورد لعنتی. منتهی افشا نشدهای. بعد از این افشاء میشوی.»
کرامت و امتحان
البته باید توجه داشت آنچه که بلعم داشت کرامت نبود. اینکه به آدم بگوید سگ شو، بشود، این کرامت نبود؛ امتحان بود. کرامت، دادنی است؛ امتحان دیدنی است. کرامت آناست که به سلمان میدهد؛ اما نه به ابولهب که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میبیند زمینه ندارد. عموی پیامبر است؛ اما خدا میگوید: تبت یدی ابیلهب. مگر پیامبر بخل داشت؟ میبیند زمینه نداشت. ابولهب تسلیم نبود، میگوید چرا جبرئیل بهمن نازل نمیشود. تازه با این کارش میخواهد نبوت کند. نمیخواهد اطاعت کند. توجه کنید شما اینطوری نباشید.
خداوند، کرامت را خودش یاری میکند. کرامت از او جاری است. اما در مورد بلعم امتحان بود. به طلحه و زبیر هم میگوید سیفالله.... اینها هم کرامت نیست، اینها امتحان است. این عنایتی که خدا کرده درستاست؛ اما همیشه دعا میکنیم خدایا ما از امتحان سربلند در بیاییم.
کرامت، خواست است. کرامت تزریق شدنی است. اما امتحان تزریق نشدهاست. اگر تزریق بشود درستاست. به بلال، آن غلامسیاه، تزریق شدهاست. آنچه که بعد از پیامبر به او وعده دادهشد، تغییر نکرد. وعده خانه و بهترین زنها و... به او دادهشد که بعد از پیامبر هم اذان گفتنش را ادامه بدهد اما نگفت. میگوید اذانی که باد به پوست تو بیفتد نمیگویم.
عزیز من، اگر شیعه هستی، باید به تو هم تزریق بشود. حوادث دنیا تغییرت ندهد. مثل بادی که گذران است حوادث هم باید نزد تو گذران باشد نه اینکه قبولشان کنی. ما اغلب قبول میکنیم. تزریق؛ یعنی در تمام ذرات وجودِ تو، و روح تو اثر کند. عضو تو میشود. عضو روحت میشود.
حالا اگر ثابت شد، ولایتتان در قلبتان نفوذ کردهاست. این نفوذ خیلی مهم است. اگر نفوذ کرد، این نفوذ خودش ولایت است. ولایت ابداً گول نمیخورد. امّا اگر نفوذ نکند خودت خدشه به ولایت میزنی؛ پس نفوذ یعنی تزریق.»
اما امتحان، موقت است. البته اینهم به این سادگیها نیست. باید از امتحانها درآیی. والاّ هفتمیلیون جمعیت رفتند آنطرف، امّا بلال نرفت. این از اول به او تزریق شدهبود.
تزریق ولایت، تصرف در ماوراء
حالا اگر ولایت به شما تزریق شود، به ماوراء دست پیدا میکنی، ماوراء بهغیر از اینجاست. ماوراء در جوّ است. بلال، مخرجِ شین نداشت. سرکشان و بزرگان و متکبّران و ثروتمندان مدینه، کسانیکه صدها شتر سرخمو داشتند، پیامبر را ملامت میکردند که حالا اگر این غلامسیاه اذان نگوید صبح نمیشود؟! پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: نمیشود و نشد، آنقدر که خسته شدند و به رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) گفتند که بگو اذان بگوید. ببین چگونه پوزِ سرکشان را به خاک میمالد. تا شروع به اذانگفتن کرد و تا گفت أشهد ان لا اله الا الله فوراً فلق زد. این حرفها، زدنش راحت است؛ اما یقین کردنش سخت است. مگر اینکه خود خدا و یا ولایت به شما یقین بدهد؛ البته میدهد؛ اما زمینه میخواهد. حالا اگر بلال دعوت آنها را میپذیرفت و بعد از پیامبر هم اذان میگفت، اهلآتش بود. اذان نگفت و کتکش زد. به حَلبْ تبعیدش کرد. حالا تمام مسلمانهای حَلبْ بهواسطه او مسلمان شدهاند. پس توهین به مؤمن برای آنکس که توهین میکند عذاب است؛ اما برای مؤمن کرامت است.
پس اگر کسی راجعبه دین، به شما تهمت زد، برای او دعا کنید. چون او اهل عذاب شدهاست و تو اهل کرامت میشوی؛ چون حامی مؤمن، خداست، قرآن است، ولایت است؛ پس کوشش کنید مؤمن بشوید. از شرایط مؤمن ایناست که سخی باشد، تشنه ولایت باشد، آنجا که خدا نگفته، نگاه نکند، آنجا که گفته، نگاه کند. یکی از شرایط مؤمن، اطاعت از امر ولایت است.
تو میخواهی مردم، مطیعِ تو باشند، مردم را آزار و اذیت میکنی، شکنجه میکنی تا آنها را مطیع خودت کنی در حالیکه خدا میفرماید: اگر مطیع من شدی، ملائکه هم مطیعت میشوند. حالا آیا کلاه سرت رفتهاست یا نه عزیز من؟! دست از این خوابهای خرگوشی بردار.
حضرت میفرماید: بدترین مردم روی زمین کسی است که مردم از شرّش احترامش کنند. از آنها نباش عزیز من. برو زحمت بکش در آیات و روایات بررسی کن؛ میبینی همه این حرفها درستاست. والله، بالله، من بدون آیه و روایت حرف نمیزنم. زیر قبه امامحسین (علیهالسلام) ایشان را به مادرش زهرا قسم دادم که اگر بخواهم از خودم حرف بزنم مرا لال کند. بهجای لال کردن، قلب و زبانم را باز کرد.
لبیک احترام- لبیک یقین
پس تا اینجا دریافتیم که الست واقعی یا همان الست کبیر در واقع عالم دنیاست؛ چون اینجا ذرات هم اختیار دارند و هم قدرت. اما در الستِ عالم ذر (الست صغیر) فقط اختیار بود ولی قدرت نبود. در عالم دنیا، ذوات مقدسه چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) تمامِ هستی خود را گذاشتند تا:
اولاً: آنها که لبیک گفتهبودند، یک «بله» شبیه به خود اینها بگویند. چون لبیکها هم مراتب متفاوتی دارند.
حاجحسین میگوید: «لبیک ذرات در عالم ذر لبیک موقت بود. اما لبیک عالم دنیا، یقین است. آنهم یقین به ولایت. لبیک الست، لبیک احترام بود. احترام خدا را گرفتند و گفتند «بله»؛ اما لبیک دنیا یعنی لبیک به ولایت، این خواست خداست. پس اصل، این «بله» در دنیا است.
بلعم در عالم ذر لبیک گفتهبود و الاّ خدا به او اعجاز نمیداد. اما در جای دیگری خدا میفرماید نعمتی که به تو دادم اگر قدردانی نکنی میگیرم. پس بلعم، قدردانی نکردهاست که از او گرفته شدهاست. مواظب باشید کفران نکنید. شب و روز شکر کنید که ولایت دارید.
ولایت، نه در این عالم، بلکه در کل خلقت شاخص است. تو اگر ولایت داری با شاخص کل خلقت هماهنگ هستی. خدا میداند که چه بر سرم میآید وقتی اشتباهات بعضی از این رؤسای دانشگاهها را میبینم.»
ثانیاً: آنها که در عالم ذر مخالفت کردند و ندای حق را لبیک نگفتند به کمک این ذوات مقدس چهاردهمعصوم (علیهمالسلام)، توفیق پیدا کنند و «بله» بگویند.
تفسیر و مبنای آیات
یکی از تذکرات جدّی حاجحسین، کار کردن در مبنای روایات است. در مبنای آیات و روایات خیلی کار نشدهاست. اینکه در روایت گفته میشود امامزمان (عجلاللهفرجه) که تشریف میآورند اغلب مردم میگویند دین جدیدی آوردهاست، معنیاش همیناست که در مبنای آیات و روایات کار نشدهاست. مگر آنچه بین مردم هست دین نیست؟! مگر آیات و روایات نیست! مگر قرآن نیست! چرا؛ اما اغلب در خارج از معنایی که مقصود خدا و ائمه بوده تعبیر شده و به همین شکل هم نشر پیدا میکند. من اگر مبنای آیه و روایت را بد بفهمم و مطرح کنم کج فهمی و نفهمی خودم را به مردم منتقل کردهام، روایت نگفتهام. این، ثواب ندارد که هیچ، بلکه باید جوابش را هم پس بدهم.
در اینجا به عنوان نمونه به دو مورد از آیاتی که از حاجحسین پرسیده شد و ایشان مبنایش را گفتند اشاره میکنیم:
درباره صفات ظلوماً جهولای آدم و اینکه خداوند میفرماید امانت بر آسمانها و زمین عرضه شد ولی فقط انسان پذیرفت و این انسان، ظالم و جاهل است؛ برخی مفسرین معتقدند از آنجا که انسان، نادان بود و ظالم، گول خورد و زیر این بار رفت.
اینهم یکی از آن تفاسیری است که غلط است. تفاسیر غلط برای ما نکبت میآورد.
اولاً: به دلیل عقلی، باطل است. اگر خدا انسان را خلق کرد و او را خلیفه خود بر روی زمین قرار داد و لقب خلیفة الله داد؛ یعنی اکرامش کرده. اگر «لقد کرمنا بنیآدم»[۹] گفت، یعنی اکرامش کرده. اگر بهخاطر خلقت انسان، خداوند خودش را تحسین میکند که «فتبارک الله أحسنالخالقین» یعنی اکرامش کردهاست.
چطور میشود که یکباره به تحقیر او بپردازد و بگوید که از بین همه مخلوقات این نادان و ظالم بود که زیر بار ولایت رفت؟!
ثانیاً: ما میدانیم که برای استخراج مبنا در آیات و روایات باید آنها را با هم و در کنار یکدیگر بررسی نمود و بهقول حاجحسین آنها را رویهم ریخت.
در این رابطه از ایشان سؤال شد، که چنین میگوید:
تا حالا کسی اینرا از من نپرسیده بود که بگویم. الحمدلله دوستان، خداخواه هستند، سؤال کردند. جواب دادن مال همهکس نیست. مالِ کسی است که به او بگویند که بگو. اینکه آمدهاست جهول، نه که خدا گفت انسان جهول است؛ بلکه انسان چنان ولایت را با عظمت یافت که جهالت خودش را نسبت به ولایت اقرار کرد، که من جهولم؛ یعنی اینکه قرآن و ولایت را که پذیرفت، نه اینکه جهول بوده. خدا که میگوید انسان، اشرفمخلوقات است. خدا که به جهول نمیگوید اشرفمخلوقات. کوه، زبان ندارد که قبول کند. خدا میخواهد عظمت ولایت را افشا کند. کوه با کدام زبان، ولایت را افشا کند؟ خدا باید ولایت را به کسی برساند که قرآن را افشاء کند. مگر بهغیر از آدم کس دیگری میتوانست افشاء کند؟
چرا نمیفهمید؟ حرفهایی میزنند که والله حرف نزدنشان بهتر است.
بیایید روی عقل انسانی. مگر کوه چیست؟ دارد عظمت انسان را میگوید، یعنی قرآن را به تو نازل کردم. اما اصل قرآن چیست؟ چهکسی میتواند بار ولایت را بکشد؟ به جز کسیکه با آن هماهنگ باشد، عضو آن ولایت باشد.
مطلب خیلی روشن و برّاق است. پس تکرار میکنم، وقتی به آدم نازلشد، آدم، پستی خودش را اقرار کرد. تو هم اگر نادانی خودت را اقرار کنی دانایی. اگر اقرار کنی، دیگر نمیگویی «من».
آدم درباره ولایت چنان کُرنش کرد که گفت من جهولم. این جهول که میگوید، تشکر از خدا و قرآن است. تشکر کرد که بهمن نازل کردی.
اینکه گفته میشود ولایت به کوهها عرضه شد؛ آنکه پذیرفت، شد کوه عقیق یا در مورد آن میوه تلخ که حضرتعلی (علیهالسلام) فرمود ولایت ما را قبول نکرد، هر چه ولایت را قبول نکند، تلخ و بیمزه است.
حالا درختان و کوههایی که قبول کردند نه اینکه در ولایت مطلق باشند. اینها امر ولایت را اطاعت کردند یعنی ولایت را شناسایی کردند. حالا اینهمه عظمت پیدا کردند؛ اما تو باید ولایتت مطلقِ مطلق باشد. اگر مطلق شد، هم خدا را قبول کردهای، هم قرآن را قبول کردهای، هم تمام هستی را قبول کردهای، هم قیامت را و هم جزا را قبول کردهای. آنچه روی زمین و غیر زمین است قبول کردهای. آن ولایت، مطلقه است؛ یعنی قبولی تمام امکانات نه فقط زمین و آسمانها. چون در تمام امکاناتِ خدا تنها یک علی (علیهالسلام) است. دو تا علی (علیهالسلام) نداریم که خدا فرمود: «الیوم اکملت لکم دینکم»[۱۰] همانطور که خدا یگانه است، ولایت هم یگانه است. خدا نسبت به تمام آفرینش و علی نسبت به تمام خلقت.
هر کسی علی (علیهالسلام) ندارد، خدا هم ندارد و هر کس علی (علیهالسلام) دارد خدا هم دارد؛ چون مقصد خدا، علی (علیهالسلام) است.
رفقایعزیز! بیایید دست از دنیا و لهو و لعب و خیالها و تماشا و منیّت بردارید. بیایید تسلیم شوید تا خدا به شما هم علی (علیهالسلام) بدهد. اگر دست برداشتید هماهنگ با ولایتید و الاّ با افعال و خیالهای خودتان هماهنگ هستید و با همانها محشورید.
اگر ولایت، مطلق باشد با ولایت محشور میشوی؛ اما این محشور بودن با ولایت یک عنایتی است نه اینکه به درجات خود علی (علیهالسلام) و حضرتزهرا (علیهاالسلام) برسی. با این عنایت حفظ میشوی. اما آن حرف دیگری است، مقام دیگری است. امامصادق (علیهالسلام) میفرماید: عضو ما میشوی. نه اینکه ما بشوی. یعنی مثلاً مثل یک انگشت. نه که خود او بشوی. اما خود او حرف دیگری است. امیدواریم. ما باز هم حرف نداریم عضو بشویم. کجا عضو میشوی؟ آنجا که امر آنها را اطاعت کنی.
2 انا فتحنا لک فتحاً مبینا[۱۱]
«اگر میگوید فتحاً مبینا، فتحِ پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) ایناست که علیبنابیطالب را معرفی کرد هیچ پیامبر نتوانست اینکار را بکند بهدست مبارک رسولالله بود که علی (علیهالسلام) معرفی شد نه فقط به زمینیها، بلکه به تمام خلقت فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله والعن من انکره و...» دین، علی (علیهالسلام) است، ایناست فتح آنجا که در معرفی امیرالمؤمنین کمی کوتاهی کرد «و ان لم تفعل فما بلغت رسالته»[۱۲] یعنی هیچکاری نکردهای؛ پس معلوم میشود که حتی عبادت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) کار است. اما رسالت او، معرفی امیرالمؤمنین است، پس سنت و عبادت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) کار است، معرفی علی (علیهالسلام) امر است، امر بالاتر از کار است. چرا که عبادتِ بیعلی (علیهالسلام) قبولی ندارد. میفرماید: «اگر عبادت ثقلین بکنی، علی (علیهالسلام) را به «الیوم اکملت لکم دینکم»[۱۳] قبول نداشتهباشی بهرو به جهنم میاندازمت»[۱۴]
سعادت و شقاوت
از جمله روایاتی که بد تعبیر شده و عدهای سعی دارند با تعبیر غلط آن، نظریه الستی خودشان را ثابت کنند ایناست که: السَعیدُ، سعیدٌ فی بطنِ امه، الشقیُ، شقیٌ فی بطن امه [۱۵].
برای درک معنای روایت، ابتدا باید بدانیم سعید کیست و شقی چهکسی است و آیا انسانها در انتخاب سعادت یا شقاوت خویش نقشی دارند، یا خیر؟
با قرار دادن فرازی از زیارت آل یاسین در کنار این روایت، تعریف سعید و شقی مشخص میشود. ما در این زیارت خطاب به امامزمان (عجلاللهفرجه) میگوییم: سعد من اطاعکم و شقی من خالفکم
سعید، کسی است که از صاحبامر اطاعت کند و شقی کسی است که با او مخالفت کند. آیا ما در اطاعت از امامزمان (عجلاللهفرجه) اختیار داریم، یا نداریم؟
بنابراین اگر گلیم بخت من سیاه است، ریشهاش «شَقِیَ مَنْ خَالفَکم» است، گناه و بی امریِ من سیاهش کرده. برای سفید کردن آنهم نه آب کوثر لازم است نه آب زمزم. توبه و استغفار و اطاعت امر، نه تنها سفیدش میکند بلکه آنچنان نور ولایت، این گلیمِ سیاه را روشن میکند که خورشید به آن حسرت میبرد.
بنابراین معلوم میشود در عالم ذر فقط یکبار امتحان پیشآمد؛ اما در دنیا، هر روز این اتفاق میافتد. شما هر روز با الستی روبرو هستید که واقعیتر از الستِ عالم ذر است. چون هم اختیار دارید و هم قدرت دارید. یعنی هر روز دعوتهایی از جانب حق به ما میرسد که اگر اجابت کنیم پیروی از ائمه (علیهمالسلام) کردهایم. از سوی دیگر دعوتهایی هم از طرف باطل به ما میرسد که اگر اجابت کنیم با امر مخالفت کردهایم. اگر دعوت حق را اجابت کنیم سرمایه ولایتمان زیاد میشود؛ یعنی الست های فردا را طوری قرار دادهایم که برای فردای ما دعوتهای سنگینتری فرستاده شود.
بنابراین معلوم شد ریشه سعادت انسانها در پیروی از امام و ریشه شقاوت در مخالفت با امام است و هر انسانی به اختیار خودش میتواند سعید و یا شقی بشود. خدا کسی را مجبور نکرده که به بهشت برود یا به جهنم.
دلیل عقلی هم دارد. اگر مردم، «مجبور» باشند که دیگر پاداش و مجازات معنا ندارد. اصلاً نزول رُسُل و کُتب معنا پیدا نمیکند. اگر معلوم باشد چهکسی اهلبهشت است و چهکسی اهلجهنم، پس پیامبر برای چه بیاید کتاب بیاورد و اینهمه زحمت بکشد؟!
تدبیر و تقدیر
اینجا حاجحسین تبصرهای دارد که اعجاز این عنایت (درباره کلام «روح، همان ولایت است») بار دیگر روشن میشود.
ایشان میگوید: «در مقابل تقدیر، تدبیر نکنید.» یعنیچه؟
تقدیر، یعنی مقدّرات به اندازه سرمایه ولایت در هر کس تعیین میشود. اگر میخواهی مقدرات را تغییر بدهی باید در جهت افزایش این سرمایه کار کنی. «تدبیر کردن» یعنی اینکه شما بخواهی بهغیر از ولایت جلو بروی و مسائل را حل کنی و وضعیت را تغییر بدهی. این مذموم است. مثلاً فرعون میخواهد تقدیر را با تدبیر تغییر دهد. چقدر موفق بودهاست؟ بهغیر از نکبت و زحمت برای خودش و دیگران چه داشتهاست؟
قرآن هم همین را به ما یاد میدهد که شما برای تغییر در تقدیر بههیچ وجه از تدبیر استفاده نکنید. «ربَّنا و لا تَحْمِلَ علینا إصراً کَما حَمَلْتَهُ عَلی الَّذین مِنْ قَبْلِنا»[۱۶] یعنی خدایا ما مثل آنهایی نباشیم که میخواهند با تدبیر، تقدیر را تغییر بدهند. «ربَّنا و لا تُحَمِّلنا مالا طاقة لنا به»[۱۶] اصلاً ما طاقتش را نداریم که بخواهیم با رنج و ریاضت و از راه غیر ولایت، تقدیر را تغییر بدهیم.
اگر خدای تعالی میپسندید ما در تنگنا باشیم و سختیها را تحمل کنیم نمیگفت بیایید تقوا پیشه کنید تا راه خروج از این سختیها را پیدا کنید. «وَ مَنْ یَتَّق الله یَجْعَل له مَخْرَجاً»[۱۷] یا جای دیگری میفرماید: «اگر اهل قریهای تقوا پیشه کنند خداوند از زمین و آسمان به اینها برکت میدهد.» [۱۸] خدا که اینهمه نعمت را برای بندگانش خلق کرده نمیخواهد بندگانش را در سختی نگهدارد. سختی بهخاطر نادانی و بیامری ماست.
یا جای دیگری میفرماید: «وَ مَن أعرض عَن ذکْری فإنّ له معیشة ضَنکاً»[۱۹] کسیکه از ذکر دوری کند خداوند روزی و معیشتش را تنگ میگیرد و همانطور که میدانیم منظور از ذکر، امیرالمؤمنین است که میفرماید: «انا ذکرُالله».
اما تغییر دادن با ولایت جایز است به شرط اینکه راهش را بدانیم. اگر از خدا چیزی میخواهید بهغیر از ولایت، واسطهای به درگاه او نبرید. یعنی درخواست تغییر در مقدرات بایستی توأم با امر باشد. این به ما کمک میکند هم حاجتمان مطابق امر باشد (مشروع) و هم انشاءالله موفق به تغییر آن تقدیر بشویم. در غیر اینصورت نظم عالم را بههم زدهایم.
حاجحسین در اینباره میگوید: «ضمن دعا نباید تدبیر خود را مؤثر بدانی. موسی (علیهالسلام) از جایی عبور میکرد. شخصی را دید که خدا خدا میکند و در خاک میغلطد و گریه میکند. به خدا عرض کرد: خدایا، اگر این بنده من بود درخواستش را اجابت میکردم. خدای تعالی فرمود: به عزت و جلالم، حاجتش را برآورده نمیکنم. او گریهاش را اینجا آورده ولی نظرش جای دیگری است.[۲۰] مثالی بزنم: فرض کنید مقروض هستید و از خدا درخواست میکنید که خدایا قرضم را جور کن. گریه هم میکنی اما در همان حال پیش خودت میگویی که اگر جور نشد از فلانی و فلانی کمک میگیرم. خودت داری درست میکنی. خدا هم میگوید تو که خودت میخواهی درستکنی چرا بهمن میگویی؟
ولایت و وساطت
ما باید خدا را «درستکن» بدانیم اما «واسطه آوردن» بهغیر از «خود درستکردن» است. همانطور که رسولاکرم (صلیاللهعلیهوآله) نیز در ماجرای نجران «واسطه بردن» را به ما یاد میدهد. اما واسطه باید چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) باشند؛ یعنی چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) خواست خدا هستند. باید «خواست خدا» را واسطه برد، نه «خلق» را. اگر کسی بیواسطه ولایت در خانهخدا را بزند؛ منیت خود را بردهاست. خدا میگوید گمشو. تو نباید منت را ببری. باید علی (علیهالسلام) و فاطمه (علیهاالسلام) و حسن (علیهالسلام) و حسین (علیهالسلام) و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را ببری.
بالاتر از اجابت
حالا دعا که میکنی باید بدانی بالاتر از اجابت، ایناست که اگر اجابت نشد خوشحالتر شوی چرا؟ ما باید اماممان را مطلق بدانیم و بدانیم که ما ظاهر را میبینیم و امام، باطن را و اگر اجابت نشد بدانی درخواست تو به صلاحت نبودهاست این، اعظم از اجابت است پس تو اگر خودت را مطلق ندانی و امامت را مطلق بدانی از «اجابت نشدن» نه اینکه ناراحت نمیشوی خوشحال هم میشوی باید بدانی ولایت، پدر ماست ما را دوست دارد آبروی ما را میخواهد
این حرف، «رضاً بقضائک و تسلیماً لامرک لامعبود سواک» در برابر خدا و امام است البته ما از این حرفها فقط خوشمان میآید، در عمل کُمیتمان لَنگ است؛ مثل حکایت آن شخصی که هر چه حاجتش را از امامرضا (علیهالسلام) خواست، اجابت نشد به شیخبهایی رجوع کرد اجابت شد؛ اما باعث شد آبرویش برود به شیخ اعتراض کرد او هم در پاسخ همین را گفت که امامرضا (علیهالسلام) میدانست آبرویت میرود؛ اما من نمیدانستم؛ واسطه شدم ایشان هم اجابت کرد.
تفاوت صبر با تحمل
بنابراین خدای تعالی به ما یاد نداده تا از او بخواهیم تحمل ما را زیاد کند. بلکه میفرماید از من بخواهید که به ما چیزی که تحملش را نداریم تحمیل نکن تا نیازمند تحمل نشویم؛ اما از طرف دیگر میفرماید «استعینوا بالصبر و الصلوة»[۲۱] یعنی اگر کار بزرگی میخواهی بکنی که از انجام آن ناتوان هستی از صبر و صلوة کمک بگیر.
پس صبر و تحمل دو چیزند. تحمل، نتیجه تدبیر ما و بیامری است اما صبر، اسباب تغییر در تقدیر است و روایاتی داریم مبنی بر اینکه «صبر» امیرالمؤمنین است.
مثلاً در تفسیر آیه «استعینوا بالصبر و الصلوة» در روایات آمدهاست: که یعنی کمک بگیرید از روزه و نماز. از طرفی در روایتی از رسولاکرم (صلیاللهعلیهوآله) خطاب به امیرالمؤمنین آمدهاست که یا علی انت به منزلة الصوم و انا صلوة
پس با امیرالمؤمنین میتوانیم از نعمتهایی که دوست داریم، بهرهمند شویم و از آن چیزهایی که کراهت داریم و آزارمان میدهد خلاص شویم.
مطابق آیات قرآن، ولایت سرمایهای است که به تمام نعمتها میرسد. یعنی تمام نعمتها با ولایت معتبر میشوند. خدا میفرماید امروز دیگر نعمت را به شما تمام کردم. «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی»[۱۳] یعنی اگر از ولایت پیروی کنید هر چه نعمت دارم به شما میدهم.
آقا رسولالله هم در وصف امیرالمؤمنین میفرماید:
و عنده مفاتیح خزائن نعمة الله هر چه نعمت، خدا خلق کرده و موجود در خزانه اوست، کلیدش دست علی (علیهالسلام) است.
و مطابق فرمایش حاجحسین، نعمت، تسلیم وجود امیرالمؤمنین بودن است، نه اینکه ما به زبان بگوییم علی (علیهالسلام) را میخواهیم. همانطور که در قرآن میفرماید: «إنّ الله و ملائکتهُ یصلون علی النبی، یا ایها الذین آمنوا صلّوا علیه و سلِّموا تسلیماً»[۲۲] یعنی تسلیم پیامبر شوید. حالا پیامبر میفرماید: تسلیم علی شوید. حالا بعد از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) آن دو نفر هم حرفِ علی (علیهالسلام) را میزدند، از ایشان تعریف هم میکردند؛ اما تسلیم او نبودند. حالا خدای تبارک و تعالی میفرماید: آنها بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) مرتد و کافرند؛ پس اصل، «تسلیمبودن» است.
تفاوت انفاق و صدقه
حالا ببینیم اطاعت از امر چگونه به تغییر در تقدیر کمک میکند. از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) داریم که صدقه هفتاد نوع بلا را دفع میکند. پس پیداست که اگر تقدیرِ سوئی هم برای ما نوشته شدهباشد، پیروی از ایشان به ما یاد میدهد که چگونه آنرا برطرف کنیم.
حاجحسین، اینجا تبصره جالبی دارد هم راجعبه صدقه و هم راجعبه سخی بودن. سعی میکنیم سِرّش را بگوییم.
پس معلوم شد هر روزی برای ما یک ألست است. هر روز دعوتهایی از جانب حق و دعوتهایی از طرف باطل به ما میرسد. بیتوجهی به دعوتهای حق از طرفی و اجابت دعوتهای باطل از طرف دیگر برای ما پیامدهای ناگواری دارد.
وقتی صدقه میدهیم در واقع کمک میکنیم به کسیکه گرفتار است تا از آن حالت فشار و تنگنا بیرون بیاید. خودِ آنکسیکه گیر افتاده بهخاطر آن حالت بیامری گیر افتادهاست. وقتی ما تاوان بیامری یکی را میپردازیم خداوند هم تاوان یک بیامری ما را از دوشمان بر میدارد.
صدقه، مربوط میشود به کل خلقالله که مستمندند؛ اما انفاق مربوط میشود به مؤمنین و شیعیانِ آقا امیرالمؤمنین. از آیتالله بهاءالدینی (ره) هم زیاد نقل شدهاست که توصیه به اطعام شیعیان آقا امیرالمؤمنین میکنند. مهمانی دادن و سفره انداختن در بین شیعه مرسوم است. این سخاوت و انفاق نسبت به شیعیان موجب میشود بیتوجهیهای ما نسبت به دعوتهای حق جبران شود. بهخاطر این ادبِ به ولایت، آن حوالههایی که هدر دادهایم إحیا میشود.
پس صدقه موجب جبران بیامریهای ما در اجابتِ دعوتهای باطل میشود و انفاق، موجب جبران بیتوجهیهای ما به دعوتهای حق میشود.
پس ما میتوانیم هر روز بهتر از دیروز باشیم؛ چه در دنیا، چه در آخرت. صبر که میخواهیم یعنی خدایا «علی» به ما بده، تا به مدد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هر روزمان بهتر، پربارتر و پربرکتتر از دیروز باشد. این مطلب را به ما دادهاند. هم کمکمان میکنند و هم برایمان واجب است. اصلاً این خودش امر است.
ادب به ولایت
متأسفانه در آخرالزّمان ایّام بدتری داریم که نتیجه بیادبی به ولایت است. بیادبی به ولایت جرم است و عواقب دارد.
همانطور که حاجحسین میگوید: «بیادبی به ولایت، یعنی اینکه امر ولایت را اطاعت نمیکنیم؛ به امر ولایت پشت کردهایم و به جایش امر خلق را اطاعت میکنیم. گناه را اطاعت میکنیم. وقتی هم اینرا میگویی فوراً میگوید من بیادبی نمیکنم؛ من مسجد جمکران هم میروم. زیارت هم میروم، عمره هم میروم و.... همانطور که حضرتمعصومه (علیهاالسلام) فرمود: زیارت میکنند قبر ما را، اطاعت نمیکنند امر ما را. این یعنی بیادبی به ولایت.»
رفقایعزیز انتظار ما از این حرفها نباید در حد تئوری و نظری محدود بماند. ما باید برکات این اعتقادات را نقداً در باطن خویش دریافت نماییم. یعنی این درستاست که تنها بخش کوچکی از پاداش آنرا در دنیا دریافت میکنیم و بخش اعظم آنرا در آخرت؛ اما باید تغییرات مربوط به این اعتقادات را همانند نوری در باطن خویش احساس کنیم و این یعنی تجلیِّ حقیقت دین در باطن ما و این یعنی رشدِ یقین.
اگر اهل یقین باشیم پردهها برای ما برداشته میشود. کسیکه اهل یقین است با یقینش ولایت را میبیند. نکبت و مکافات را میبیند. اما آنهایی که مثل ما هنوز ضعیفند و به مرحله یقین کامل نرسیدهاند، چشم انسانی آنها هنوز باز نشده: میتوانند با تفکر، نشانههای ولایت را دریافت کنند. آقا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میفرماید: «برای هر نعمتی نشانهای است.» در قرآن هم داریم که هم برای اهل یقین و هم برای اهل خرد در آفاق و انفس نشانههایی موجود است. اگر ما تفکر پیشه کنیم، این تفکر بالاخره ما را به یقین میرساند.[۲۳]
اصلِ یقین
حاجحسین در این مورد میگوید: «علمالیقین، حقالیقین، اصل یقین.
ما باید هم علم به یقین داشتهباشیم و هم اقرار به حقانیت آن کنیم. اما اصل یقین بالاتر از اینهاست. خیلیها منکر حقانیت (حقالیقین) هم نیستند؛ اما اصل یقین را ندارند. چون اگر یقین داشتهباشند عمل میکنند. اغلب مردم اینجوریاند. اگر به ولایت یقین داشتهباشی، امر ولایت را اطاعت میکنی نه امر خلق را. پس هنوز یقین ما مطلق نیست که امر خلق را اطاعت میکنیم.
چطور به یقین میرسی؟ باید بخواهی. چون خدای تبارک و تعالی میفرماید از من بخواه. تو اگر بخواهی باید تسلیم باشی تا به تو بدهد. ما تسلیم نیستیم. ما تسلیم خلق هستیم. خدا میفرماید «أدعونی» بیا تا بدهم. اما برای چه میگوید ما باید تسلیم باشیم؟ اگر تو تسلیم خدا شدی نشانهاش ایناست که تو تسلیم علیبنابیطالب (علیهالسلام) بشوی، تسلیم وجود مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه) بشوی. اما ما یکسره به قاضی میرویم. خیال میکنیم تسلیم هستیم. این تسلیم خیالی است. قرآن میفرماید: «هباءاً منثوراً»[۲۴] فردایقیامت تمام اعمال را میبینی هباءاً منثورا است؛ یعنی بهدست نمیآید. یعنی کارهایی کردهای بهغیر از امر. برای اینکه اعمال بهدست آیند باید با امر کار کردهباشی. اغلب مردم کارشان با امر نیست. کربلا و مکه و اغلب زیارتها را میرود اما بیامر میرود. امر، به تو جزا میدهد نه زیارت. زیارت، گاهی سیاحت است. سیاحت که جزا نمیدهد.
بشر باید سیر خلقتی داشتهباشد. وقتی سیر کرد میبیند یک سَمْت، خلقت است یک سَمْت فراتر از خلقت. یعنی حجّت. حالا اینرا یقین میکنیم. فقط حجت را چیز میبینیم، مابقی را ناچیز. شما باید این سیر را داشتهباشید. با این سیر، یقین میکنید. حالا این یقین، هم یقین به خداست و هم یقین بهقرآن است. دیگر کسی را نمیبینید. اینطور که شدی دیگر باید بهفکر فرمان بردن و اطاعت از امر باشید. همانطور که عبدالعظیمحسنی به امر امام بود حالا میفرماید: زیارت او مطابق زیارت امامحسین (علیهالسلام) است»
تجلّی حقیقت دین
شرط دریافت حقیقت دین در جلسهای که بهنام ولایت برپا میشود، یکی ایناست که سخنگو و عالم دین، عالم حقیقی باشد و دیگر اینکه شنونده باید طالب حقیقی دین باشد تا منجر به تجلی حقیقت دین شود؛ یعنی توجه به حقیقت دین، هم در دنیا و هم در آخرتِ ما نشانههای خود را بهجا میگذارد.
ما که هنوز به یقینِ کامل نرسیدهایم برای تشخیص عالم واقعی میتوانیم از نشانههای عالِم، او را بشناسیم؛ ببینیم آنکسیکه از دین حرف میزند آیا حقیقتاً چیزی از علم در اختیار دارد یا اینکه از آن 72 فرقهای است که چون حقیقت را ندیده است رهِ افسانه میزند. او خیال کرده عالم است ما هم به خیال خودمان از عالِم پیروی میکنیم.
پس ما باید با یقینمان حقیقت دین را بفهمیم و با یقینمان زیبایی و تجلی حقیقت دین را درک کنیم و یقین کنیم مملو از خیر و برکت و نور و امید و سرور است. جاییکه حقیقت دین باشد این نشانهها باید تجلی کند. به عبارت دیگر زیبایی ظاهری سخن نباید ما را گول بزند، بلکه باید نشانههای نعمت را در آن جستجو کرد. همانطور که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود: «با هر نعمتی نشانهای است و با هر حقی، حقیقتی». پس مجلسی که در آن دین بهحق مطرح شود، نشانههای نعمتهای حقیقیِ دین نیز باید محقق گردد. اما این نشانهها را چهکسی دریافت میکند؟ کسیکه توجه به حقیقت دین داشتهباشد و حقیقتاً طالب دین باشد؛ اما:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه | چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند |
به جز فرقه ناجی، مابقی اصلاً از همان ابتدا دنبال حقیقت نرفتهاند. پس وقتی ما وارد مجلسی میشویم باید بدانیم چیزی از «حقیقت دین» در این مجلس هست یا نه؛ اگر نباشد آن مجلس اصلاً سقیفه بنیساعده است. سقیفه هم بهنام دینبر پا شد. منتهی حقیقت نداشت. چون حقیقت اینبود که وصی رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) آقا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بود. اما آنها برای خودشان وصی درست کردند. خیالی بود. جانشین خیالی درست کردند. حقیقت نداشت، کذب بود. چون حقیقت نداشت برکت هم نداشت. از همان زمان، فتنهها شروع شد. امت، فرقه فرقه شد. وحدت از بین رفت، برکات رفت. هدایت، بایگانی شد و راههای ضلالت، نشر پیدا کرد.
عالم ربّانی
درباره شناخت عالِم ربّانی و جلسه حقیقی و حقیقت دین حاجحسین چنین میگوید:
«اولاً حقیقت دین، پذیرش امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است. پذیرش ولایت است. چون خداوند میفرماید: اگر عبادت ثقلین کنی اما علی (علیهالسلام) را به «الیوم اکملت لکم دینکم»[۱۳] قبول نداشتهباشی بهرو به جهنم میاندازمت[۱۴]، پس عبادت؛ حقیقت دین نیست. ولایت حقیقت دین است.
درباره جلسه ولایت، امامصادق (علیهالسلام) میفرماید: «آیا دور هم جمع میشوید تا حرف ما را بزنید؟ سپس میفرماید: ما غبطه میخوریم به چنین مجلسی.»[۲۵] پس مجلس آناست که حرف آنها را بزنیم و حرف کس دیگری را نزنیم.
و اما عالِم آنکسی است که حرف از خودش نزند. چون خدای تبارک و تعالی به رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: اگر از خودت حرف بزنی رگ دلت را قطع میکنم[۲۶]. پس عالم باید وابسته به ائمه باشد، همانطوری که نایبهای امامزمان (عجلاللهفرجه) گفتند: ما حرف از خودمان نمیزنیم. قسم میخورند اگر جانمان را قطعهقطعه کنند از خودمان حرف نمیزنیم. پس عالِم هم باید از آنها حرف بزند. حالا این عالم، عالم ربانی است؛ یعنی افضلیت عالم ربانی به ارتباط با امر ربّ است. امر ربّ، علیبنابیطالب (علیهالسلام) است. اما علمای اهلتسنن، با امر رب ارتباط ندارند. الحمدلله علمای شیعه تمامشان ربانی هستند چونکه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را به «الیوم اکملت لکم دینکم»[۱۳] قبول دارند؛ اما علمای اهلتسنن قبول ندارند.
من از اول «عالِم دوست» بوده و هستم. امّا شرطش اینبود که عالم، عالم ربّانی باشد. هیجدهسال در خدمت شیخعباس تهرانی بودم. با ایشان لحمک لحمی بودم نه یک رابطه عادی. از حضور ایشان زیاد استفاده معنوی کردم. خدا ایشان را رحمت کند. میفرمود: «اگر طلبهای درس بخواند، ولی ائمه به او نظر نکنند، چند وقتی یک شعاعی دارد؛ اما مِنبعد سقوط میکند». پس اول باید ائمهطاهرین به ما نظر کنند. چند سالی هم در درس اخلاق آقای مشکینی در مدرسه حجّت حضور داشتم و با ایشان در ارتباط بودم. صحبتهایی راجعبه درس اخلاق داشتیم. مثلاً میگفتم: حوزه، درس اخلاق میخواهد؛ این جوانها غیر از درسهای رایج باید درس اخلاق بخوانند؛ باید همیشه در محضر امامزمان (عجلاللهفرجه) باشند یا مثلاً درباره احترام به پدر و مادر و به بزرگترها. پس بنابراین اول باید ائمهطاهرین به ما نظر کنند.
غرور سواد
الآن خیلیها به علمشان افتخار میکنند؛ علمای ادیان به علم خودشان، علمای کلام به علم خودشان، علمای فلسفه به علم خودشان، علمای جغرافیا به علم خودشان؛ یعنی هر کسی دارد به علم خودش افتخار میکند. ما با علم مخالف نیستیم؛ اما اینها به خودشان مغرورند. یک افتخار سوادی دارند. افتخار سوادی نجاتدهنده بشر نیست. مگر اینکه هر چه دارند در اختیار امر بگذارند؛ یعنی در اختیار وجود مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه).
کمال، کلِّ کمال
یک کمال داریم، یک کلّ کمال؛ کمال یعنی اینکه یک افتخار دنیایی و خلقی پیدا کنیم. مثلاً شغل مناسبی انتخاب کنی که موجب افتخار خود و خانوادهات باشد، نه اینکه باعث سر شکستگی آنها باشی. اما کلِّ کمال ایناست که شما همه افتخارات دنیایی و خلقی خود را در اختیار امر بگذارید؛ یعنی ولیاللهالاعظم.
امامزمان (عجلاللهفرجه) اگر غایب است، احکام که غایب نیست، قرآن که غایب نیست، حدیث و روایات که غایب نیست. امامزمان (عجلاللهفرجه) که تشریف میآورد میفرماید: منم نوح، منم آدم؛ یعنی آن چیزهایی که اینها گفتند میگویم؛ اما یک عدهای میگویند دین تازهای آوردهاست.
پس اگر سواد در اختیار امر نباشد فقط یک برتری به خلق است. ما میگوییم سوادشان را در اختیار امر بگذارند و از خودشان حرف نزنند. خدای تبارک و تعالی به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میفرماید اگر از خودت حرف بزنی رگ دلت را قطع میکنم.[۲۷] حالا اگر همین افتخارِ خلقی را در اختیار امر بگذارد، نجاتش میدهد و الّا تکبّر هم میآورد، خودخواهی هم میآورد.
بیروایت حرف نمیزنیم. آنجا که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به کمیل میفرماید: اعضا و جوارحت را نزد خدا بگذار، یعنی دست و پایت در اختیار امر باشد. حالا همهچیز شدهای و الّا همان کلام و فلسفه و جغرافیا هستی.»
پس متوجه شدیم که از نظر اهل تفکر و صاحبان خرد، عالِم، نشانههایی دارد که با استفاده از آن نشانهها نمونههایی از هر یک عنوان میکنیم. ابتدا، نمونهای از علمای قلّابی ذکر میکنیم:
مثلاً ابوحنیفه که فرقهای بهنام حنفیه در زمان امامصادق (علیهالسلام) درست کردهبود، عصای امامصادق (علیهالسلام) را به عنوان یادگار پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میبوسد که حضرت میفرماید چرا این دست را نمیبوسی، که از گوشت و پوست و خون پیامبر است؟
اینشخص، زاهد است. اهلعبادت است، پیشانیاش پینه دارد، حدیث و روایت میگوید. اما امامصادق (علیهالسلام) راجعبه او میفرماید: «اگر اینشخص درون خانهاش مینشست خیلی برای او بهتر بود از اینکه به خیال خودش دارد خدمت به دین میکند. در اینصورت مردم میگشتند و ما را پیدا میکردند و با حقیقت دین آشنا میشدند.»
اما اینشخص راه خلقالله را دارد میبندد، راهزنی میکند، و بعد هم حضرت میفرماید: اینشخص، حتی به یکحرف از کتاب ما هم عالِم نیست.
و واقعا اگر عالم بود، آیا با حضور امامصادق (علیهالسلام)، خودش را رئیس یک مذهب معرفی میکرد؟ این از نادانی و جهالت اوست.
نشانههای عالم ربانی
روایات زیادی در مورد علم و عالم ربانی نقل شدهاست. اینکه دیدن درب خانه عالم ربانی ثواب دارد و یا رفتن به مجلس کسب علم، هر قدمش چه ثوابهایی دارد و....
اینها همه هست، حقیقت هم دارد. به شرط آنکه آن عالِم، عالِم حقیقی باشد. باید دقت شود اینکه اینهمه تاکید میشود هر جایی نروید و در هر مجلسی ننشینید، برای آناست که نکند گرفتار ابوحنیفهای بشوید که خودش نمیداند و نمیگذارد مردم بروند و امامصادق (علیهالسلام) را پیدا کنند.
از بین روایاتِ زیادی که در باب عالم نقل شدهاست، روایتی از آقا رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) نقل میکنیم که میفرمایند: «علماء امتی أفضل مِنْ انبیاء بنیاسرائیل».
عجب عظمتی دارد این دین! این دین با ادیان حقّه گذشته عجب تفاوتی دارد! ببینید افتخارِ زیر پرچم ولایت نشستن چقدر بالاست که عالِم امّتش از انبیاء اُمم سابق بالاتر است.
پس نشانه عالم این امت، بالاتر بودن از انبیاء بنیاسرائیل است.
بنابراین عالم ربّانی باید بتواند این ادعای پیامبر را اثبات کند. هم در معارف و کلام و هم اگر لازم باشد با اعجاز.
اگر عیسی در طول عمرش چند مرده زنده کردهاست عالم ربانی میگوید:
از صفای «یا علی» گویم اگر | مردگان را جمله احیاء میکنم |
مثلاً از حاجحسین شنیدهایم که یک روحانی در حال کشاورزی بود و بیلی بهدست داشت. کسی از او سؤال کرد حضرتموسی چطور عصا در دستش اژدها میشد؟
بیلش را انداخت و گفت اینجوری.
حالا به عنوان مثال، از گفتههای حاجحسین نمونههایی از انبیا را ذکر میکنیم تا ببینیم اینکه گفته میشود فلانی بیسواد است آیا در لسان رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) هم بیسواد است یا عالِم اُمّت است. کما اینکه به خود رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) هم رسول اُمّی میگفتند. حالا میگویند بیسواد، یعنی درس نخوانده.
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت | به غمزه مسئله آموز صد مُدرّس شد |
حالا ببینیم آیا در کلام حاجحسین چیزی هست که ما افضلیت علمای خودمان را نسبت به انبیای بنیاسرائیل ثابت کنیم.
ایشان، قصّه حضرتیوسف را که نقل میکند میگوید: زندان رفتن یوسف تقصیر خودش بود. مطلبی که حاجحسین خیلی روی آن تاکید میکند ایناست که کسی را غیر از خدا مؤثر ندانید. بنابراین درخواست یوسف از خدا اشتباه بود. وقتی زلیخا گفت: اگر با ما رفاقت نکنی زندانیات میکنیم، یوسف گفت: خدایا، من زندان را بیشتر دوست دارم. «قال رب السّجن احب الیّ مما ادعوننی الیه»[۲۸]
نمونهای از حضرتموسی:
حضرتموسی به خدا گفت آیا از من عالِمتر هم هست یا نه؟ خدای تبارک و تعالی او را به حضرتخضر (علیهالسلام) حواله داد. خضر (علیهالسلام) گفت: تو نمیتوانی با ما راه بیایی، کشش نداری.[۲۹] موسی (علیهالسلام)، نبوت خودش را به خضر (علیهالسلام) یادآور شد. مگر آدرس حضرتخضر (علیهالسلام) را خدا به موسی ندادهبود؟ مگر به عالِم بودن و راستگو بودن او یقین نکرد؟ اگر میگفت تو راست میگویی؛ اما کمکم کن از امتحان درآیم، آیا باز هم در آن امتحانهایی که پیشآمد، مردود میشد؟
در مورد حضرتعیسی (علیهالسلام) حاجحسین میگوید: دلبستگی به یک سوزن و نخ، او را در آسمان چهارم نگهداشتهاست و حال آنکه شیعه امیرالمؤمنین از عرش و لوح و قلم خبر میدهد. آیا افضل هستند یا نه؟
آیا متوجه میشوید شیعه یعنیچه؟ ولایت یعنیچه؟ یککلام، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میفرماید: «علماء أمتی أفضل من انبیاء بنیاسرائیل». حالا باید افتخار کنیم به این دین، به این پیامبر و به ولایت.
بدبختی آخرالزمان ایناست که همین امت، پیروی از اهل کفر میکنند. اساتید دانشگاه اگر سخن دینی هم میخواهند بگویند سعی میکنند چند کلامی از یک فیلسوف غربی بیاورند تا به سخنشان وزنی داده باشند. غافل از اینکه پیامبر به علمای امت، وزنی دادهاست که از انبیا بالاتر باشند. اگر راست میگویی عالِم حقیقی هستی بیا حقانیت دینت را اثبات کن، آنها را هم دعوت کن.
اولا آنچیزی که در اختیار مردمان سایر ادیان است، آنچیزی نیست که پیامبرانشان آوردهاند. تحریف شدهاست.
ثانیا اگر حتی همان مطالبِ تحریف نشده پیامبران، باقی ماندهبود و حتی اگر خود ایشان هم میبودند، به استناد این فرمایشِ پیامبر خاتم (صلیاللهعلیهوآله)، به شاگردی عالم ربّانی افتخار میکردند.
اسلام دین حق
در باب عظمت اسلام دریافتیم که صحبت از دینی است که مقام علمای امت آن أفضل از مقام انبیای سایر ادیان است. یعنی تکتکِ افراد این امت میتوانند با پیروی از محمّد (صلیاللهعلیهوآله) و آلمحمد به عنایتی دست یابند که حتی انبیای امتهای گذشته از آن محروم بودهاند؛ علما که جای خود دارند.
بر اساس آیات قرآن پی میبریم اساساً خداوند تنها یک دین را به رسمیت میشناسد. یعنی «ان الدین عندالله الاسلام»[۳۰] و اگر کسی غیر از اسلام را برای خود برگزیند خدای تبارک و تعالی از او نمیپذیرد.
در جای دیگری میفرماید «رضیت لکم الاسلام دیناً»[۱۳] دینی که خدا برای انسانها میپسندد اسلام است. سایر ادیان نزد خدا نه محبوبیتی دارند و نه حقاند. همگی آنها زمینهساز برای دین اسلام بودهاند.
ما باید شکرگزار باشیم و بدانیم خداوند با دین اسلام چه عنایتی به ما کردهاست، اینکه میفرماید: «کنتم خیر امة اخرجت للناس...»[۳۱].
با مراجعه به قصص عبرت آموز قرآنی میتوانیم دریابیم خدای تعالی چه افتخاری نصیب ما کردهاست که میفرماید: «کنتم خیر امة اخرجت للناس...» و ما را از امت پیامبر قرار داده که انبیای گذشته در دعاهای خویش، آرزو میکنند که ای کاش از امت این پیامبر بودند.
از داستان حضرتیوسف (علیهالسلام) و رنجی که او متحمل شد سخن گفتیم. اینجا به داستان رنج حضرتیعقوب (علیهالسلام) اشاره میکنیم که پدر یوسف (علیهالسلام) بود. یعقوبی که از هجران یوسف (علیهالسلام) آنقدر گریه میکند که کور میشود. هجرانی که بیش از هیجدهسال طول میکشد تا دوباره او را ببیند.
شاید لازم به یادآوری باشد، اگر ما به ایرادهای انبیای گذشته اشاره میکنیم به معنای ایننیست که برای آنها احترامی قائل نیستیم. ما همگی آنها را محترم میدانیم و به همه آنها سلام میدهیم. بلکه از این جهت است که تفاوتهای ایشان و آموزههای دینی آنها را با پیامبر خاتم و دین اسلام دریابیم. تا بدانیم از اینکه متعلق به امت پیامبر آخرالزمانیم، چقدر باید شاکر و قدردان باشیم و اینکه زیر پرچم محمد (صلیاللهعلیهوآله) نشستهایم یعنیچه. البته بدیهی است هر جا نام محمد (صلیاللهعلیهوآله) باشد، نام علی (علیهالسلام) هم هست. این دو از هم جدا نیستند همچنان که در حدیث شریف کساء میخوانیم: «یا صاحب لوائی»؛ بنابراین پرچم محمد (صلیاللهعلیهوآله) دست علی (علیهالسلام) است.
به عبارت دیگر اگر کسی بیعلی (علیهالسلام)، خودش را از امت اسلام بداند و خیال کند زیر این پرچم نشستهاست، اسلام او، اسلام خیالی است.
و الله اگر زیر پرچم اسلام نشستهبود و حقیقتی داشت، میدید که این پرچم دست چهکسی است.
و لذا قصد ما اهانت کردن یا کوچک کردن انبیا نیست؛ بلکه میخواهیم دین حقه اسلام را معرفی کنیم؛ به عنوان تنها دینی که به تصریح قرآن، خدا از انسان میپذیرد.
شرط اسلام، علی (علیهالسلام) است
حاجحسین در اینباره میگوید:
«شرط اسلام ایناست که «انالله و ملائکته یصلون علی النبی یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما»[۲۲] را قبول داشتهباشیم. اگر قبول نداشتهباشیم، این اسلام، اسلام واقعی نیست. اگر ما اینرا قبول داشتهباشیم یعنی تا حتی به ملائکه امر کردهاست که تسلیم پیامبر باشند.
اطاعت از پیامبر اطاعت از جسم پیامبر نیست. اطاعت از امر پیامبر است. امر پیامبر، علیبنابیطالب است.
اگر بخواهید به این حرفها خوب توجه کنید باید اهلدنیا نباشید. اهلدنیا بودن نمیگذارد بفهمی و گرنه تا رسولالله یکقدری کُندی کرد خدا میفرماید «و ان لم تفعل فما بلغت رسالته»[۱۲] اگر اینکار را نکنی کاری نکردهای.
پس آنها باید امر پیامبر را قبول کنند. «الیوم اکملت لکم دینکم»[۱۳] دین، علی (علیهالسلام) است. اگر اسلام، علی (علیهالسلام) را قبول کرد اسلامِ حقیقی است و گرنه خودشان درست کردهاند. آن دو نفر، خودشان درست کردند. اسلام حقیقی باید چهاردهمعصوم را قبول کند، چون اینها نمایندههای خدا هستند. تو اگر نماینده را قبول نداری بقیه چیزهای دیگر را هم قبول نداری؛ چونکه خدای تعالی چنان سفارش نمایندهاش را کرده که میفرماید: اگر کسی عبادت ثقلین کند و علی (علیهالسلام) را به «الیوم اکملت لکم دینکم» قبول نداشتهباشد بهرو به جهنم میاندازمش. پس ما نماینده خدا را قبول داریم. نماینده خدا چهارده معصومند. بهخصوص علیبنابیطالب (علیهالسلام). ما از خودمان حرف نمیزنیم. این حرفها بایگانی بوده، به لطف خدا و علیبنموسیالرضا (علیهالسلام) ما از بایگانی در میآوریم. امامزمان (عجلاللهفرجه) هم که تشریف میآورند مردم میگویند دین تازهای آوردهاست. خدا به خودِ پیامبرش میگوید اگر حرف از خودت بزنی رگ دلت را قطع میکنم[۳۲]. پس امامزمان (عجلاللهفرجه) دین تازه نمیآورد. بایگانیها را ظاهر میکند. ما هم بایگانیها را ظاهر میکنیم. اما کسیکه دین تازهای برای خودش اختیار کرده اصلاً این حرفها را قبول ندارد، چونکه خودش برای خودش دین تازهای درستکرده.
قرآن و عترت
حالا میخواهیم به بررسی آموزههای دین محمد (صلیاللهعلیهوآله) و آلمحمد بپردازیم و اینکه تمامی مشکلات و رنجهای امتهای گذشته را معرفی کردهاند و اینکه راههای نجات و پیشگیری از ابتلا به این مشکلات را بیان نمودهاند. سایر انبیا آرزو داشتند جزء این امت باشند، این حرف مستدل است. چون اگر بودند به عنوان مثال؛ یوسف (علیهالسلام) اینهمه سال در زندان نمیماند و میفهمید اشکال کجاست.
از روایات ما برمیآید علتِ رنج یعقوب (علیهالسلام) دو چیز بود: یکی اینکه کنیزی داشت که فرزند او را فروخت و آن بچه را از مادرش جدا کرد. روایت دیگری که برایش ذکر شدهاست اینکه سائلی را از در خانهاش رد کرد. [۳۳]
و اما رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) پس از رحلت برای ما دو چیز گذاشتند: قرآن و عترت. این دو بههیچ وجه از هم جدا شدنی نیستند. حاجحسین در اینباره میگوید:
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) برای ما دو چیز گرانبها گذاشتند. اما پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) دست گذاشت روی دوش علی (علیهالسلام) گفت: قرآن را از علی بپرسید[۳۴] پس قرآن درون علی (علیهالسلام) است، اینکه قرآن را از کس دیگری میپرسیم، امر رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) نیست. حالا چطور میشود وقتی علی (علیهالسلام) که در ظاهر نیست قرآن را از علی (علیهالسلام) بپرسیم؟ میگوییم بیانات او که هست، علی (علیهالسلام) قرآن را بیان کرده: مثلاً یکی اینکه گفته دنبال بدعتگذار نرو، یکی گفته احترامش نکن. یکی گفته تو خودت بدعت نگذار. یکی گفته از خودت حرف نزن. یکی گفته گناه نکن.... پس اگر علی (علیهالسلام) در ظاهر نیست، امر علی (علیهالسلام) که هست. علی (علیهالسلام) امر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را اطاعت میکند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: هر که زهرا (علیهاالسلام) را اذیت کند مرا اذیت کرده و هر که مرا اذیت کند خدا را اذیت کرده.[۳۵] حالا چطور ما آنها را که زهرا (علیهاالسلام) را اذیت کردهاند بپذیریم؟ ما مخالفت نمیکنیم که بگویید تفرقه انداختید؛ موافقت هم نمیکنیم. اینکه جرم نیست. حکم هر کسی با خداست. ما که توان حکم کردن نداریم.
اهلتسنن چند فرقهاند. فقط یک فرقه از آنها، اعتقاد به کشتن شیعه دارند. یعنی وهابیها. وهابیت تکذیب شده. میگویند ما شیعهها نجس هستیم. به ما تهمت میزنند که شیعهها علیبنابیطالب را خدا میدانند. نه، ما علی (علیهالسلام) را خدا نمیدانیم. علی (علیهالسلام) که نماز میخواند که خدا نیست. علی (علیهالسلام) که میگوید: «انا عبد من عبید محمد» که خدا نیست.
اما نه پیامبر و نه ائمه ما، هیچکدام امر به کشتن اهلتسنن نداشتهاند. همانطور که عمر و ابابکر هم امر به کشتن شیعهها نداشتهاند. پس ما اگر آنها را بکشیم بیامری کردهایم، آنها هم اگر ما را بکشند بیامری است. فردایقیامت، هیچکدام جواب ندارند.
اینجا میخواهیم از قرآن و عترتی که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) برای ما گذاشتهاست استفاده کنیم و علت ابتلا و راه پیشگیری از ابتلا بهدرد یعقوب را جستجو کنیم.
از یکطرف ما در قرآن دستورالعملی داریم مبنی بر اینکه گدا را دست خالی رد نکن «و اما السائل فلا تنهر» [۳۶] پس اینجا قرآن، علت ایجاد مشکل یعقوب را بیان میکند. (یعنی اشاره به کاری که یعقوب انجام دادهاست.)
از طرف دیگر امیرالمؤمنین میفرماید: هر چه برای خودت میپسندی برای دیگران بپسند.[۳۷]
اگر یعقوب این فرمان امیرالمؤمنین را شنیدهبود، فرزند کنیزش را نمیفروخت و از مادرش دور نمیکرد تا خدا فرزندش، یوسف را از او دور کند.
پس بدانید جایی نشستهاید که انبیا آرزوی آنرا دارند. هر کلام و آیهاش سرشار از مفاهیم و بطون متعددی است و هر فرمانش چندین امر دارد.
چرا نمیفهمند؟ چه میگویند بعضیها که امم انبیای گذشته از ما بهتر هستند؟ این توهین به پیامبر خاتم است. اینکه میگوییم اعتقادات غلط، خودش جرم است، ایناست.
رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) و ائمه (علیهالسلام) زحمتها کشیدهاند تا این گنج گرانبها بهدست ما رسیدهاست. انبیای سابق از این گنجها محروم بودهاند.
آنچه راجعبه رنج یعقوب (علیهالسلام) گفتیم مربوط به دنیای او بود. ما از محشرِ ایشان هم روایاتی داریم.
درباره محشر، روایات حاکی از آناست که گرچه در صف محشر آتش نیست اما سختیهای زیادی دارد. عذاب است. گفته میشود هر کسی فقط به اندازه جای یک پا، جا دارد که بایستد تا زمانیکه به حسابش رسیدگی شود. مردم چنان عرق میکنند که تا گلوی خود در عرقشان غرقند.
روایت است که حضرتیعقوب (علیهالسلام) درخواست میکند تا به حسابش سریعتر رسیدگی شود؛ اما قانون را به او یادآوری میکنند، که اینجا هر کسی با هر چیزی که دوست داشتهاست محشور میشود، و او باید منتظر آمدنِ یوسف (علیهالسلام) باشد.
اما آنقدر عرصه بر او تنگ است که با اینهمه محبتی که به یوسف داشت و از فراقش آنقدر گریه کرد که کور شد، حالا میگوید کار مرا راه بیندازید، یوسف (علیهالسلام) خودش میآید.
اما ببینید همین روایت، وضع شیعیان علی (علیهالسلام) را چگونه وصف میکند. میگوید شیعیان علی (علیهالسلام) زیر درخت طوبی، حال خوشی دارند و زیر سایه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نظارهگر صحرای محشرند.
چهاردهمعصوم؛ نورند
حاجحسین درباره تفاوت مقام پیامبران و مقایسه آنها با پیامبر خاتم چنین میگوید:
«فرق پیامبر ما با پیامبران دیگر ایناست که اسم نوح (علیهالسلام) پیامبر بود، اسم ابراهیم (علیهالسلام) پیامبر بوده، اسم یعقوب (علیهالسلام) پیامبر بوده؛ اما آنها خلقند در حالیکه پیامبر آخرالزمان، نور است. رفقایعزیز اگر بخواهید دلیل نور بودن پیامبر را بفهمید ایناست که پیامبر سایه نداشت. این چهاردهمعصوم (علیهالسلام) همه نورند. در جای دیگری داریم که میگویند «نور الله»[۳۸]. ما بیروایت حرف نمیزنیم.»
بنابراین متوجه میشویم اگر ذرهای حرف گوش کنند و از محمد (صلیاللهعلیهوآله) و آلمحمد پیروی کنند در همان قدم اول به چیزهایی میرسند که دنیا و آخرت یعقوب، خالی از آن چیزهاست. همانگونه که طبق روایت، امامصادق (علیهالسلام) دست بر سینه خود میزند و میفرماید: اگر دوستان ما یکی از حرفهای ما را به آخر برسانند، منِ امامصادق آنها را ضمانت میکنم.
اما اینکه چرا تا این حد دست ما تهی است، علتش ناشکری ماست و اینکه قدردان نیستیم.
اصلاً نمیفهمیم اسلام یعنیچه و این دین به ما چه میدهد. این محمد (صلیاللهعلیهوآله) کیست و آلمحمد کیستند که پیروی از آنها در همان ابتدای کار چیزهایی را به ما میآموزد، که انبیای الهی در دنیا و آخرت آرزویش را دارند اما به انبیا داده نشد در حالیکه بهمن و شما عنایت شدهاست. اگر بفهمیم.
پرونده یعقوب (علیهالسلام) بستهشد. خبر دنیایش را شنیدیم، خبر محشرش را هم شنیدیم. اما پرونده من و تو که هنوز بسته نشدهاست. اگر تا امروز هم پیروی نکردهایم از همین حالا میتوانیم یک یا علی (علیهالسلام) بگوییم. اگر ما راه را درست برویم و آدرسها را درست انتخاب کنیم و به دنبال حقیقت دین باشیم، آموزههای این دین، رنج دنیا و آخرت انبیا را از ما برداشته است.
اما واقعاً اینچه زندگی است که ما داریم؟ کداممان فارغ از رنجیم. ای کاش رنج باشد، نکبت است، ننگ است.
در اینجا میخواهیم ببینیم این محمد (صلیاللهعلیهوآله) و آلمحمد کیستند که به پیروان ایشان اینهمه عنایت میشود و اینقدر حمایت میشوند.
چهاردهمعصوم؛ یک نور واحد
ما توان معرفی واقعی اینها را نداریم بنابراین فقط اشارهای میکنیم:
محمد (صلیاللهعلیهوآله) کسی است که از جانب حضرت حق به او خطاب شد:
یا محمد، اگر تو نبودی اصلا افلاک را خلق نمیکردم «لولاک لَما خلقتُ الأفلاک[۳۹] یعنی همه هستی طفیل وجود محمدند.
خطاب دوم اینبود «که یا محمد، اگر علی (علیهالسلام) نبود تو را خلق نمیکردم.»[۴۰]
خطاب سوم مربوط به حضرتزهرا (علیهاالسلام) است. «یا محمد (صلیاللهعلیهوآله)، اگر فاطمه (علیهاالسلام) نبود نه تو را خلق میکردم نه علی (علیهالسلام) را.»
حاجحسین در اینباره میگوید:
«چهاردهمعصوم خلق نیستند. از نور خدا خلق شدند. اگر خدا میفرماید: یا محمد (صلیاللهعلیهوآله)، اگر فاطمه (علیهاالسلام) نبود نه تو را خلق میکردم نه علی (علیهالسلام) را یعنی میگوید، اینها همگی توأم هستند. یعنی اگر محمد (صلیاللهعلیهوآله) را قبول نداشتهباشی کافری و اگر علی (علیهالسلام) را قبول نداشتهباشی کافرتری. اگر فاطمه (علیهاالسلام) را قبول نداشتهباشی آن دو را قبول نداری. اما عظمت حرف از این بالاتر است. پس تمام ما بهواسطه ائمه و بهخصوص الآن بهواسطه وجود مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه) زندهایم. اگر بخواهیم عظمت زهرا (علیهاالسلام) را قدری بفهمیم امامصادق (علیهالسلام) میفرماید: ما حجت خداییم از برای تمام خلق؛ اما مادرم زهرا حجت است از برای ما.
از خصوصیات دیگر حضرتزهرا (علیهاالسلام) ایناست که کتاب دارد. مصحف دارد. این یک برتری است. چون تمام این حرفها در مصحف است. شخصی نزد امامصادق (علیهالسلام) آمد، خیلی ادعای مقدسی کرد، حضرت سکوت کرد. باز آنشخص ادعاهایش را دنبال کرد. حضرت فرمود اسم تو در مصحف مادرم زهرا نیست.
زهرایعزیز (علیهاالسلام) مادر دهر است. مادر همه امت است. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میفرماید: «أنا و علی ابواه هذه الامة» ماییم پدران امت. از طرفی میفرماید: «فاطمة ام ابیها» وجود مبارک چهاردهمعصوم یک مادر جسمی دارند. مثلاً مادر آقا امامزمان نرگس است. مادر علی (علیهالسلام) فاطمه بنتاسد است. مادر حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآله) آمنه است. اینها مادر جسمیاند ایناست که میفرماید: «أنا بشر مثلکم» اینها یک جنبه جسمی دارند؛ اما حضرتزهرا مادر تمام خلقت است. پیامبر که مادرش آمنه است، پس چرا میفرماید فاطمه ام ابیها.
پس کسی درکِ این حرف را دارد که اهلدنیا نباشد. به زهرا قسم کسی درک این حرف را ندارد؛ مگر اهلدنیا نباشد. اگر اهلدنیا باشد، در مقابل درک این حرفها سدّی کشیده میشود. مثل همانجا که خدا به پیامبر گفت: یا محمد، این آیه را بخوان «وجعلنا من بین ایدیهم سدّاً»[۴۱] سدّی کشیده میشود. به زهرا قسم سدّ کشیده میشود.
پس از همینجا معلوم میشود اینها همگی دین هستند. بهغیر از اینها اصلاً دین نیست. هم زهرا و هم علی و هم محمد (صلیاللهعلیهوآله) دین هستند و همه خلقت بهواسطه اینها ایجاد شده و همه خلقت کادو است برای اینها.
خلقت؛ کادوی ولایت
اگر میگوییم خلقت، کادو است، نه اینکه به آن خوشحال هستند. وقتی این کادو را به پیروانشان عطا میکنند خوشحال هستند؛ چون شیعه آنقدر احترام دارد که اینها سهروز، سهروز، گرسنگی میخورند؛ یعنی ما حاضریم لطمه به جانمان بخورد اما به شیعه ما نخورد. اما آخرالزّمان، مردم گول میخورند. هر کس را شیعه حساب میکنیم و اطاعتش میکنیم.
روایتی است که شخصی آمد نزد امامصادق (علیهالسلام) و گفت به امام بگویید یک شیعه هستم. حضرت راهش نداد. گفت بگو از دوستان شما هستم. حضرت فرمود آیا تو ابراهیم هستی؟ آنشخص گفت نه. حضرت فرمود تو چه ادعای دوستی با ما داری که روز چهارشنبه پرده کشیدهبودی، نماز زنها را درست میکردی؛ زنی خوشصدا بود، گفتی تکرار کن. تو هنوز پایبند صدای زنی؛ چه ادعای دوستی با ما داری؟
پس بدبختی ما ایناست که هر کس را شیعه حساب میکنیم.»
حالا میخواهیم با مدد از خود چهاردهمعصوم یکگوشه کوچکی از عظمت بیبی دو عالم را بیان کنیم.
حقیقت موضوع با آنچه که در مجالس روضهخوانیها گفته میشود بسیار متفاوت است. نه ما توان داریم که واقعیت آنرا بیان کنیم و نه کسی توان و کشش درک آنرا دارد؛ اما از خود بیبی مدد میجوییم تا مطلب، هم خوب بیان شود و هم خوب فهمیده شود.
قدرتهای تصرف باطنی
در قرآن کریم آمدهاست: «ما دعاء الکافرین الّا فی ضلال»[۴۲]
کسانی هستند که ممکناست حتی عشق عبادتی داشتهباشند؛ اما از آنجا که از روی امر دعا نمیکنند، دعایشان موجب تصرفی میشود که برای خلقالله ضلالت بار است.
اینها ظالم بهحق محمد (صلیاللهعلیهوآله) و آل محمدند. یعنی قدرت را از خود ولایت گرفتهاند؛ اما در راه درست خرج نمیکنند و این یکی از معانی جمله حاجحسین است که میگوید «قدرت را صرف قدرت کنید». ما باید دعایمان اینباشد که هر نعمتی را که خدا به ما میدهد در جای خودش و مطابق با امر استفاده کنیم.
این حتماً موجب افزایش نعمت میشود. اما متاسفانه یکی از بدبختیها و جانکاهترین فتنههای آخرالزمان مربوط به همین قدرتهای تصرف باطنی است.
میخواهیم بگوییم که اگر «فاطمه (علیهاالسلام)» داشتهباشیم، بزرگترینِ این قدرتها تا چه اندازه خوار و حقیر و پوچ هستند.
شناخت فتنه
مجدداً به این آیه مراجعه میکنیم که: «ربّنا و لا تَحمل علینا اِصرا کما حملته علی الذین من قبلنا[۴۳]
اولاً از «من قبلنا» مشخص میشود که سختیها و فتنههای مورد اشاره در این آیه، هم مربوط به امم سابق است و هم مربوط به امت پیامبر اسلام، از زمان رحلت ایشان تا زمان حاضر.
ثانیاً اینکه خداوند در این آیه به ما یاد میدهد که از او چنین درخواستی بکنیم شاهدی است بر اینکه این خواستهای دست یافتنی است.
اگر خدای تبارک و تعالی چنین درخواستی را به ما توصیه میکند حتماً راهی برای رسیدن به آن برای ما در نظر گرفتهاست. اگر ما میتوانیم از خداوند در خواست کنیم که سختیهای امم گذشته و حتی امت پیامبر خاتم را از دوش ما بردارد حتماً راهی برای آن مشخص کردهاست. میخواهیم ببینیم راهش چیست؟
به عنوان مثال به فتنهای اشاره میکنیم که قوم موسی به آن مبتلا شد. آنهم توسط بلعم باعورا؛ شخصی که صاحب اسم اعظم بود؛ فتنه صاحب اسم اعظم. [۴۴]
بلعم باعورا به مصلّی رفت و قوم موسی را نفرین کرد و آنها را مبتلا به سرگردانی نمود. یعنی صبح در بیابان شروع به حرکت میکردند؛ پایان روز، خسته از تلاش روزانه، خود را سر جای اولشان مییافتند؛ یعنی دور خودشان میگشتند.
پس در این روایات، فتنه سرگردانی و در جا زدن به ما معرفی میشود. حالا باید بررسی کنیم ببینیم آیا ما در زمان حاضر گرفتار چنین فتنهای نیستیم؟ اغلب ما این سرگردانی را تجربه کردهایم یا نه؟ علیرغم همه تلاش هایی که میکنیم اگر دقتکنیم به درجا زدنِ خویش پی میبریم. آیا ما میفهمیم گرفتار کدام فتنه شدهایم؟
حاجحسین در اینباره میگوید: «درجا زدن یعنی شما الان محبت علی (علیهالسلام) داری اما پیش نمیروی، عقب میروی، مثل آنزمان که عقب رفتهاند، خیلیها درجا زدند. درجا زدن یعنی یقین به آنکار نداری. ما نباید درجا بزنیم. مثل ایناست که از آن کارَت پشیمان میشوی. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمایشش ایناست که در ولایت، همیشه کوشش کنید جلو بروید. چون ولایت حد ندارد، ولی کارهای ما حد دارد. حالا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میفرماید که باید جلو بروید.»
پس رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) این آگاهی را به ما میدهد که حالا ما این فتنه صاحب اسم أعظم را به سُخره بگیریم و از ابتلای به آن مصون بمانیم و دستورالعمل هماناست که «در جا زدن جرم است» و آنرا برای ما به همین دلیل جرم قرار دادهاست.
پس روشن شد که چنگزدن بهقرآن و عترت، ما را هم در شناسایی مشکلات و سختیهای گذشتگان یاری میکند و همراه پیشگیری از ابتلا به آنها را به ما نشان میدهد؛ یعنی مشخص میشود اگر به توصیههای پیامبر و ائمه عمل بشود، از جانکاهترین فتنههای أممِ سابق، تنها و تنها اسمی و خاطرهای باقی خواهد ماند.
اما اگر این فتنهها هنوز مؤثر باشند و خاصیتی از آنها باقی ماندهباشد بیانگر اهمالکاری ماست، یا نتوانستهایم از گنجینهای که محمد (صلیاللهعلیهوآله) و آلمحمد در اختیار ما گذاشتهاند، توصیهها را استخراج کنیم (از بایگانی در آوریم) و یا به آنها عمل نکردهایم؛ چون، هم مقدّر است که ما با همه آن فتنهها روبرو شویم و هم میسّر است که به آن فتنهها مبتلا نشویم؛ یعنی قرآن و عترت چیزی در اختیار ما میگذارد تا به کمک آن، قدرتِ فتنهها را خنثی کنیم؛ یعنی همان ویروسی که در امم سابق همهگیر شد و عدهای را کشت، عدهای را هم معلول و ناتوان کرد، حالا واکسن آنرا در اختیار داریم و میتوانیم استفاده کنیم. آن ویروس میآید و میرود در حالیکه قادر به مبتلا کردن ما نیست و ما قدرت او را به سخره میگیریم.
این معنای همان روایتی است که میگوید در آخرالزمان فتنهها و سختیهای همه امتهای پیشین دوباره تکرار میشود. اما آیا ما میفهمیم که قرآن و عترت واکسن پیشگیری از آنها را در اختیار ما گذاشتهاند؟
این دلیل روشنی است برای برتری امت رسولالله نسبت به امم سایر انبیا که ما میتوانیم در معرض آن عوامل فتنه انگیز باشیم، بی آنکه مبتلا شویم؛ چونکه اصولاً مبتلا شدن این امت به آن فتنهها جرم تلقی میشود؛ حتی اگر جان سالم به در بریم. قوم موسی بهواسطه فتنه بلعم باعورا چهلروز صبح تا شب در جا میزدند؛ اما اینجا اگر یکروز درجا بزنی جرم است. مجازاتش خروج از اسلام است. خروج از مسلمانی است. مجازات سنگینی است. تخفیف هم ندارد که بگویی مثلاً فقط مزدت از بقیه کمتر میشود. خیر، اصلاً اخراج میشوی. حالا ببینیم اولاً بلعم باعورا چگونه به آن قدرت (اسم اعظم) رسید و ثانیاً منشاء آن پادزهر قدرتمندی که رسولالله ارائه میدهد چیست؟
عبادتهای هزار ماهه
همانطوری که میدانیم احکام و آیینهای عبادی امتهای پیشین، هم سخت بود و هم زیاد. نمازهاشان طولانیتر بود. (51 رکعتی) ایام واجب روزهداریشان بیشتر بود و احکامشان سختگیرانهتر بود؛ مثلاً اگر جایی از بدن نجس میشد باید پوست آنجا را مقراض میکردند؛ یعنی با قیچی پوست آن قسمت را جدا میکردند. البته یکی از برکات پیامبر خاتم در معراج همین بود که از خدا خواست تا از حجم و سختیِ احکام امتش بکاهد.
اما در میان قوم بنیاسرائیل زُهّادی بودند که هزار ماه عبادت میکردند. بلعم باعورا یکی از آنها بود و از عبادت هزار ماههاش به اسم اعظم رسید. امّا رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) رو به آسمان مناجات میکند که خدایا عمر افراد امت من آنقدر طولانی نیست که بخواهند هزار ماه عبادت کنند.
مَا لَیْلَه القدر؟ هِیَ فاطمه
خدای تبارک و تعالی هم برای خشنودی پیامبر، سوره قدر را نازل فرمود؛ یعنی ای پیامبر، چیزی به تو میدهم که از عبادت هزار ماه برتر باشد که میتواند اثر آن قدرتهای بلعم باعورایی را خنثی کند. آن اسم اعظمها و تصرفات باطنی را بیاثر سازد.
ظاهر سوره نشان از شبی میدهد که عبادت در آن شب از هزار ماه عبادت برتر است. ما آن شب را یکی از شبهای واقع در ماهرمضان میدانیم.
از امامصادق (علیهالسلام) راجعبه لیلةالقدر سؤال میشود. میفرماید: «هِیَ فاطمة، هِیَ فاطمة» [۴۵] پس اینکه میگوییم فاطمه (علیهاالسلام) را کسی نمیتواند درک کند چون خداوند فرموده است: «و ما ادراک ما لیلةالقدر»[۴۶]. یعنی کسی قدرت درک لیلةالقدر را ندارد.
ما فاطمه (علیهاالسلام) نداریم که هر بیسر و پایی میتواند با قدرت باطنیاش ما را سرگردان کند. اگر بهرهای از حقیقت فاطمه (علیهاالسلام) برده باشیم، قدرت صدها بلعم باعورا در برابر آن هیچ است.
چه کسانی، حتی بدون اسم اعظم، چه ضربههایی به ما زدند و چه سرگردانیهایی برای ما ایجاد کردند! چون فاطمه نداشتیم.
اینکه گفته میشود ما قدر ناشناسیم، چون نمیدانیم خدا با ما چه کردهاست، که میتوانیم در جلسه ولایت بنشینیم و بهرهمند شویم.
بنابراین درمییابیم که اساساً توجه به فاطمه (علیهاالسلام)، شناخت فاطمه (علیهاالسلام)، درکِ فقط مظلومیت فاطمه (علیهاالسلام) امکان وقوع خیلی از ظلمها را از بین میبرد.
در روایات آمدهاست که روحِ فاطمه (علیهاالسلام) از عظمت خداوند خلق شدهاست. نام فاطمه (علیهاالسلام) که میآید همهچیز عظمت دارد. خاصترین وجوه ولایت بروز نمیکند مگر با فاطمه (علیهاالسلام).
چهکسی فهمید و چهکسی میداند که فاطمه (علیهاالسلام) بعد از رحلت رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) چه کردهاست؟ کسی نفهمید. شیعه اگر بداند، باید در ایام فاطمیه، عالمی را بر هم بزند، زمین تا عرش خدا را به لرزه در آورد. تمام آسمانها را در تحیر فرو برد. از عرش خدا مرحبا دریافت کند؛ اما اگر بفهمیم فاطمه (علیهاالسلام) چه کردهاست.
زهرا (علیهاالسلام)؛ حامی ولایت
میدانیم حضرت فاطمه (علیهاالسلام) مصحفی دارد که تمام وقایع عالم تا قیامقیامت در آن نوشته شدهاست.
مگر در مصحف ننوشته بود که حضرت را شهید میکنند؟ مگر ننوشته بود که حق علی (علیهالسلام) را غصب میکنند؟ پس اینچه حرکتی است که سوار الاغ میشود به همراه حسنین، یکییکی در خانه مهاجر و انصار را میزند که اینها را دعوت کند تا علی (علیهالسلام) را یاری کنند؛ آنهم فاطمهای که حاضر نیست کسی جسم بیجانش را در تابوت ببیند؛ آنهم در دل تاریک شب و در حالیکه بدرقه کنندههایش، فقط هفت نفر از خواص امتند. چگونه است که همین فاطمه (علیهاالسلام) در روشناییِ روز بر مرکب سوار میشود و یکبهیک به خانه مهاجر و انصار میرود؟
علت این حرکت فاطمه (علیهاالسلام) اینبود که رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: اگر چهلنفر از میان امت، حاضر به یاری علی (علیهالسلام) باشند، حجت تمام است، علی (علیهالسلام) باید بلند شود، فتنهها را بخواباند و کل بشریت را به سعادت برساند. پس مقصد او حمایت از ولایت است تا انسانها را به سعادت و نجات برساند.
اینجا هنوز علی (علیهالسلام) در کار نیست. اینجا خود فاطمه (علیهاالسلام) منجی است. خود او دارد در هدایت و نجات بشر کار میکند و هستیاش را در این راه میگذارد. حالا علی (علیهالسلام) هم همیناست.
باز همین فاطمه (علیهاالسلام) است که وقتی به هوش میآید، با فرزندش، محسن که شهید شدهاست و با پهلوی شکسته، از زیر دست و پا برمیخیزد و علی (علیهالسلام) را میبیند که با طناب به سوی مسجد کشیده میشود. با همان حال بهمسجد میرود که علی را رها کنید و الّا نفرین میکنم.
علی و زهرا (علیهمالسلام) در پی نجات بشریت
ستونها میلرزند و از زمین فاصله میگیرند و آمادگی خود را برای فرمانبرداری از فاطمه (علیهاالسلام) نشان میدهند؛ یعنی عالم به امر فاطمه (علیهاالسلام) است؛ اما او دارد در نجات بشریت کار میکند. همه چیزش را گذاشتهاست تا با حمایت از ولایت نجات بشریت محقق شود. امّا از آنطرف، علی (علیهالسلام) به کسی نمیگوید برو و هوای زهرا (علیهاالسلام) را داشتهباش با آن شرایطی که داشت (پهلوی شکسته و...)، بلکه به سلمان میگوید برو به زهرا (علیهاالسلام) بگو نفرین نکند. بگو طیور آسمانها میسوزند.
حاجحسین در اینباره میگوید: «اگر آنموقع زهرا (علیهاالسلام) نفرین میکرد هیچخلقی نمیماند. علی (علیهالسلام)، حساب کرد و گفت طیور در جوّ هوا هلاک میشوند. چنان اینمردم بیلیاقت شدند که حضرت، طیور را ملاحظه کرد؛ پس زهرایعزیز، امر علی (علیهالسلام) را اطاعت کرد.»
یعنی علی (علیهالسلام) هم دارد بهجای زهرا (علیهاالسلام) نجات بشریت را میبیند. همانطوری که زهرا (علیهاالسلام) هم همین را میبینید. اما ما داریم چهکسی را میبینیم؟
علی (علیهالسلام) در حالیکه فرزندش شهید شده، همسرش آسیب دیده و مجروح است و خودش را با طناب بستهاند و به زور بهمسجد میبرند باز هم بهفکر نجات من و توست. ای کاش ما هم کمی بهفکر آنها بودیم. اگر به آنها نگاه میکردیم زمین و آسمان زیر و رو میشد.
اگر چه اختیار بداء در دست فاطمه (علیهاالسلام) است؛ اما فاطمه آنروز نفرین نکرد تا شیعه امروز بتواند تحوّلاتی را ایجاد کند که اصلاً در صحنه تقدیر نبودهاست.
فاطمه (علیهاالسلام)؛ یعنی عظمت
اگر ائمه (علیهمالسلام)، فاطمه (علیهاالسلام) را حجت خود معرفی میکنند یکی از این جهت است که مقدّرات محکمی را که هیچکس نمیتواند تغییر بدهد، فاطمه تغییر میدهد. بداء، اسیر نگاه فاطمه (علیهاالسلام) است. تقدیر و سرنوشت، اسیر پنجه قدرت فاطمه (علیهاالسلام) است.
فاطمه (علیهاالسلام) یعنی عظمت، فاطمه (علیهاالسلام) یعنی قلم تراش؛ قلمی که بر لوح مینویسد؛ قلم و نوشتاری که خدای فاطمه (علیهاالسلام) به آنها قسم میخورد: «نون و القلم و ما یسطرون».
بنابراین فاطمه (علیهاالسلام) ضربه میخورد، استخوانش بین در و دیوار میشکند، فرزندش شهید میشود و آنها همه میشود تا شیعه توان پیدا کند ارکان سنگینترین فتنهها را در هم بکوبد و قدرتی به شیعه دهد که از هزار ماه عبادت بالاتر رود و نیز فتنههای صاحبان اسم اعظم و قدرتهای تصرف باطنی را خنثی کند.
اما آیا ما شیعهایم؟ آیا ما فاطمه (علیهاالسلام) داریم؟ آیا رنجاندن ما نیاز به اسم اعظم دارد چه چیزهایی ما را به زنجیر میکشد؟
ما فاطمه (علیهاالسلام) نداریم. ما فاطمه (علیهاالسلام) نداریم که هر بیسر و پایی با قدرت باطنیاش ما را سرگردان میکند. اصلاً آیا سرگردان کردن ما نیاز به تصرفات باطنی دارد؟ ما با یک هوا، یک هوس، یک تصویر، یک صحنه ماهواره عاجز و درمانده میشویم. ما فاطمه (علیهاالسلام) نداریم.
حالا مِشکی هم میپوشیم، سینه هم میزنیم، گریه هم میکنیم، زیارت هم میرویم، خرج هم میدهیم.
اگر بخواهی پرچم عزت بر عرش بزنی و بر همه ملکوتیان فخر کنی، اگر بخواهی از عرش خدا مرحبا بگیری، اگر بخواهی قلم باشی تا بر سرنوشت بشریت تاثیر بگذاری تا خدا به تو قسم بخورد، باید فاطمه (علیهاالسلام) داشتهباشی.
بر آستان جانان گر سر توان نهادن | گلبانگ سر بلندی بر آسمان توان زد |
وصف زهرا (علیهاالسلام) در توان ما نیست
بیش از این در توان ما نیست که در وصف فاطمه (علیهاالسلام) سخن بگوییم. خدا میداند این ظلم است که من اینجا بنشینم و از فاطمه (علیهاالسلام) سخن بگویم.
حاجحسین میگوید: «زهرا (علیهاالسلام) را به اندازه القا و افشایی که ائمهطاهرین به ما دادهاند بیان کردیم؛ اما وصف زهرا (علیهاالسلام) را خود خدا باید بگوید. ما بهقدر مغز گنجشکی خود وصف میکنیم. وصف زهرا (علیهاالسلام) با خداست. مگر ممکناست ما وصف ولایت کنیم؟ ما حرف ولایت میزنیم؛ وصف ولایت با خود خداست. همینقدر به ما اجازه دادهاند؛ اما زهرا (علیهاالسلام) چیز دیگری است، علی (علیهالسلام) چیز دیگری است. این مضطر بودنِ ما را معلوم میکند. شما هر چقدر ولایتتان قویتر باشد زهرایعزیز بیشتر خوشش میآید.
وقتی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به معراج رفت، آنجا قدری صحبت شد. خدای تبارک و تعالی سیبی به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) داد و فرمود: اگر میخواهی میل کن. امر حتمی به خوردن سیب نکرد. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت: دوست دارم با علی (علیهالسلام) بخورم. در فکر خودش سیب را نصف کرد، تا فکر کرد دید نصفش نیست. از معراج که برگشت قضایا را که تعریف میکرد فرمود: دیدم نصفه سیب نیست. اینجا علی (علیهالسلام) نصفه سیب را درآورد و گفت: یا رسولالله، بگیر و به غار حرا که رفتی، وقتی برگشتی نصفش را خودت بخور و نصفش را به خدیجه (علیهاالسلام) بده.
زهرا (علیهاالسلام) عصاره تمام خلقت است. آنجا که میگوید آب و نمک مهریه زهراست، اگر آب نباشد همهچیز خشک میشود؛ پس ما مدیون زهرا (علیهاالسلام) هستیم. ما مدیون مهریه زهراییم.
از فاطمه (علیهاالسلام) کسی باید بگوید که تأثیر بر سرنوشت انسانیت بگذارد؛ به گونهای که خدا به آن تأثیر و به آن قلم قسم بخورد و آن قلم امامزمان (عجلاللهفرجه) است، که اگر ما با مادرش درست برخورد کنیم این قلم از ما هم در آن لوح چیزی خواهد نوشت، که اگر بنویسد خدا به عملکرد این شیعه فاطمی قسم خواهد خورد.
انشاءالله خود بیبی عنایت کند ما فاطمی بشویم و انشاءالله خدا به همه اهل زمین توفیق بدهد پشت این در نیم سوخته به عذرخواهی بایستند که خدا میداند تنها همین عذرخواهی و رضایت فاطمه (علیهاالسلام) میتواند سرنوشت همه شش میلیارد ساکنان زمین را تغییر دهد. گر چه از هر هزار نفر فقط یکی اینکار را بکند.
و العاقبة للمتقین
ارجاعات
- ↑ (سوره ابراهیم، آیه 7)
- ↑ (سوره ص، آیه 72)
- ↑ بحار الانوار، ج 49، ص 127
- ↑ شواهد التنزیل، ج 1، ص 181
- ↑ (سوره الإسراء، آیه 85)
- ↑ (سوره الأعراف، آیه 172)
- ↑ (سوره یوسف، آیه 87)
- ↑ (سوره الأحزاب، آیه 72)
- ↑ (سوره الإسراء، آیه 70)
- ↑ - مائده /3
- ↑ فتح / 1
- ↑ ۱۲٫۰ ۱۲٫۱ (سوره المائدة، آیه 67)
- ↑ ۱۳٫۰ ۱۳٫۱ ۱۳٫۲ ۱۳٫۳ ۱۳٫۴ ۱۳٫۵ (سوره المائدة، آیه 3)
- ↑ ۱۴٫۰ ۱۴٫۱ - تاریخ بغداد، ج3، ص 122
- ↑ - تفسیر قمی، ج 1، ص 227
- ↑ ۱۶٫۰ ۱۶٫۱ (سوره البقرة، آیه 286)
- ↑ (سوره الطلاق، آیه 3)
- ↑ - سوره اعراف/ 96
- ↑ (سوره طه، آیه 124)
- ↑ - اصول کافی، ج 2، ص 128.
- ↑ (سوره البقرة، آیه 45)
- ↑ ۲۲٫۰ ۲۲٫۱ (سوره الأحزاب، آیه 56)
- ↑ - بقره/118، عنکبوت/20.
- ↑ - فرقان / 23
- ↑ اصول کافی، جلد 2، ص 149
- ↑ - حاقه/ 46-44
- ↑ - حاقه/ 46 44
- ↑ (سوره یوسف، آیه 33)
- ↑ - کهف / 82 65
- ↑ (سوره آل عمران، آیه 19)
- ↑ (سوره آل عمران، آیه 110)
- ↑ - حاقه /44-46
- ↑ - جواهر السنیه کلیات حدیث قدسی ص 54
- ↑ - فضائل الخمسه، به نقل از صواعق المحرقه.
- ↑ - بحار الانوار / ج 30، ص 253.
- ↑ - ضحی/10
- ↑ - من لایحضر الفقیه/ ج 4، ص 381
- ↑ - اصول کافی / ج 1، ص 194.
- ↑ - مستدرک سفینه البحار / ج 3، ص 334
- ↑ - همان
- ↑ (سوره یس، آیه 9)
- ↑ (سوره الرعد، آیه 14)
- ↑ - بقره / 286
- ↑ - الحیاة با ترجمه آرام، ج 2، ص 542، ذیل آیه 174 از سوره مبارکه اعراف
- ↑ - بخش امامت ترجمه جلد هفتم بحار الانوار، ج 3، ص 66
- ↑ (سوره القدر، آیه 3)