منتخب: امامباقر
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است. حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
قسمت 1[۱]
فقه و اصول از برای امام صادق (علیهالسلام) و امام باقر (علیهالسلام) است؛ اما فقه و اصولی که به ولایت وصل نباشد، جهنّم است. فقه و اصول را باید در اختیار ولایت گذاشت؛ یعنی باید به امر ائمه طاهرین (علیهمالسلام) باشی و از خودت حرف نزنی. اگر از خودت حرف بزنی، برای فقه و اصول مشابه درست کردی. [۲] چرا به حضرت، باقر العلوم میگویند؟ چون علم را شکافت. یک مدّت زمانی بنیامیّه با بنیعبّاس دعوا میکردند و درگیری پیدا کردند، این دو امام یک ذرّه فرصت پیدا کردند؛ تا یک اندازهای علم را بشکافند. هر چه داریم از افشای این دو بزرگوار داریم. یک اندازهای توانستند اسلام و ولایت را افشا کنند. چهارصد شاگرد از برای امام صادق (علیهالسلام) نوشتهاند، رئیس مذهب شیعه است. حالا باز چه کسی مانع شد؟ بنیعبّاس. [۳]
اگر شما به ولایت یقین کنید، بو دارید. آدم، بوی آن را هم میشنود؛ اما مشام دنیایی شما باید کنار برود. آنهایی که قبول نکردند، چرا بوی امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) را نمیشنیدند؟ چرا بوی حضرت زهرا (علیهاالسلام) را نمیشنیدند؟ زهرای عزیز (علیهاالسلام) را زدند و طناب گردن امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) انداختند. اگر شما ولایت داشته باشید؛ آنوقت سنخه ولایت را میفهمید، بو دارد، ولایت آن بو را میکِشد. امام صادق (علیهالسلام) قسم میخورَد و میفرماید که عدّهای از یمن، نزد پدرم، امام باقر (علیهالسلام) آمدند. پدرم اینها را در آغوش میگرفت، میبوسید، بو میکرد و میگفت: صادقجان! اینها بوی بهشت میدهند. بوی بهشت بوی ولایت است! چه کسی این بو را میشنود؟ امام باقر (علیهالسلام) و امام صادق (علیهالسلام). آقاجان! بیا مشامت را از بوی دنیا خالی کن! تا کِیْ نگاه به این تلویزیون و ویدیو و اسباب قمار میکنی؟! اینها که بو ندارند، بوی ظلمت دارند. خدایا! ما را مطهّر کن! با ولایت باشیم و بوی ولایت دهیم. خدایا! ما در اختیار ولایت باشیم؛ نه اینکه بخواهیم ولایت در اختیار ما باشد.
چرا به شما میگوید اگر ذرّهای محبّت عمر و ابابکر داشته باشید، شما را میسوزانم؟ این یعنی چه؟ یعنی همینطور که ولایت نجاتدهنده از آتش جهنّم است، ذرّاتی محبّت این دو نفر را داشته باشید، خدا به گردنش واجب است که شما را بسوزاند. بیایید یک ذرّه تفکّر داشته باشیم! بیایید ببینیم چه چیزی از خدا بخواهیم؟! به روح تمام انبیاء! من یک وقتهایی اینجا نشستم، یک چیزهایی به خدا میگویم. میگویم: خدایا! هر چه که به پیامبرت دادی، به من هم دادی! چه چیزی داده؟ ولایت. چه چیزی داده؟ محبّت خدا و زهرا (علیهاالسلام)، حالا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) از خدا، نجات امّتش را میخواست.
به قرآن! من همیشه نجات شماها را میخواهم؛ تا حتّی به خدا میگویم: خدایا! اگر مرا بخشیدی، آمرزیدی و به بهشت بردی، من دارم با تو شرط میکنم؛ میگویی: آنجا جای ناراحتی نیست. روایت هم داریم: یک مؤمن اگر دوستی داشته باشد و مقام آن دوستش پایینتر باشد؛ آنوقت خدا مَلَکی شبیه آن دوستش خلق میکند که این مؤمن ناراحت نباشد. گفتم: خدایا! این کارها را با من نکن! من الآن دارم به تو میگویم. نصف شب دارم به خدا میگویم: خدایا! این رفقایم را برنداری مَلَک کنی و جلویم بگذاری! اینها باید جایشان از من بهتر باشد. به خدا! به ولایت! به روح رسول الله! راست میگویم، اگر جای شما از من پایینتر باشد، من ناراحتم! اینقدر شما را دوست دارم!
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) هم همینطور بود. وقتی عزرائیل به او گفت: بهشت را زینت کردهایم، حوریهها اینجا هستند. فرمود: با امّتم چه کار میکنی؟ شما هم باید اینطوری باشید، باید به فکر هم باشید. چرا امام صادق (علیهالسلام) میفرماید اگر دل یکی را خوش کردی، دل مرا خوش کردی، دل مادرم زهرا (علیهاالسلام) را خوش کردی، خدا میگوید: دل مرا هم خوش کردی؟ من هم میخواهم دلم خوش باشد، میبینم خدا هم این را از ما میخواهد؛ میگوید دو عدّه را به بهشت راه نمیدهم: یکی بخیل و یکی هم حسود. [۴]
گفتار متقی[۵]
عزیزان من! اگر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) دنیا را تکذیب میکند، اهل دنیا را تکذیب میکند، نه دنیا را. حضرت چندین هزار نخلستان خرما داشته است، بروید بخوانید! آب از چاه میکشیده و به تمام آنها آب میداده است. اگر کار عیب دارد، چرا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) اینجوری کار میکند؟! حضرت هر نخلستانی را میفروخت، پولش را به مسجد میآورد و به فقرا میداد. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) کارکُنِ خداست، نه کارکُنِ دنیا! تو هم کارکُنِ خدا باش! امام باقر (علیهالسلام) دستش را روی شانه غلامش میگذاشت و زمین را میشکافت. آیا کار عیب دارد؟! نه! اهل دنیا شدن عیب دارد. آنها کار میکنند؛ اما دنیا را در دلشان نمیآورند. تو هم دنیا را در دلت نیاور! کار که تکذیب نشده است. باید کار کنی! قشنگ کار کنی. کار خیلی خوب چیزی است! پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) هم کار میکرد. حالا یک نفر آمده امام باقر (علیهالسلام) را نصیحت میکند، به او گفت: اینجوری که عرق میریزی، اگر الآن جبرئیل قبض روحت کند، جواب خدا را چه میدهی؟ امام فرمود: در بهترین حالت هستم. گفت: چرا؟ گفت: دارم کار میکنم که دستم پیشِ مثل تو دراز نباشد؛ پس هم کار خوب است و هم دنیا. اگر دنیا بد بود که خدا آن را خلق نمیکرد؛ اما این دنیا آزمایشگاه است. توجّه فرمودید من چه میگویم؟! تو در آزمایشگاه آمدهای. در روایت میفرماید: اگر چشمت به نامحرم افتاد، به زمین یا آسمان نگاه کنی، ملائکه برایت طلب مغفرت میکنند. اگر صدقه بدهی، خدا از تمام بلاها تو را حفظ میکند. اگر دل کسی را خوش کنی، دوازده امام، چهارده معصوم (علیهمالسلام) را خوشحال میکنی. مگر خوشحالی دوازده امام، چهارده معصوم (علیهمالسلام) کم است؟! خدا تو را در این دنیا آورده که رشدت بدهد؛ اما میگوید دنیا را در دلت راه نده! اصلاً تمام کارهای ما در دنیاست، در دنیا ما به جایی میرسیم؛ اما خلق به جایی میرسد، نه دوازده امام، چهارده معصوم (علیهمالسلام). آنها خودشان حقیقت هستند، خودشان ولایت هستند؛ باید در دنیا باشیم و امر ائمه (علیهمالسلام) را اطاعت کنیم، تا با آنها سنخه شویم. در دنیا میتوانیم حاجت برادر مؤمن را برآورده کنیم. مگر هر کسی موفّق به رفع حاجت برادر مؤمن میشود؟ [۶]
عزیزان من! قربانتان بروم، صبح که از اینجا میروم نان بخرم، بعضی خانهها را میبینم که یک طارُمیهای خیلی بلند [حصار] دورشان کشیدند؛ بعضیهایشان را به برق اتّصال میکنند. من میایستم و یک قدری نگاه میکنم. آقاجان من! تو که دور خانهات طارُمی میکشی که دزد نیاید، آیا یک طارمی دور دلت کشیدی که شیطان در آن داخل نشود؟! قربانت بروم، فدایت بشوم، ماشینت را قفل کن! هم ببند و هم قفل کن! یک قفل قوی هم به آن بزن که دزد آنرا نزند، هوای خانهات را داشته باش! طارمی هم دور خانهات بکش! باید جلوی دزد را بگیری! باید خیلی مواظب باشی! اگر دزد بیاید، چرخ گوشتت را میبرد، جاروبرقیات را میبرد. حالا دزدها، اینطوری شدهاند، میآیند وسایل برقی را میبرند. تلویزیونت را که میبرد، خدا کند که آن را ببرد، إنشاءالله آن چیزهای دیگر را نبرد. باز تا بروی آن را بخری و بیاوری، هفت، هشت روزی میکشد، بالأخره در این هفت، هشت روز ساز نمیزنی. حالا اگر دزد فرصت هم بکند، یک قالیچهای، چیزی داشته باشی، زیر بغلش میگیرد و میرود؛ اما چیزی به تو برنمیگرداند. دلم میخواهد توجّه بفرمایید! این خیلی دقیق است! دلم میخواهد تفکّر داشته باشید، این دزد [اموال] وقتی آمد، فقط وسایلت را میبرد، چیزی به تو نمیدهد؛ اما عزیز من! آن دزدِ (عقیده و ایمان یعنی شیطان) به خدا گفته: به عزّت و جلالت قسم! تمام بنیآدم را گمراه میکنم، به غیر از صالحینشان را؛ یعنی آنهایی که به تو پناه ببرند. ما داریم چه میگوییم؟! کجای کار هستیم؟! این دزدی که برای شما معیّن شده، اسم اعظم بلد است! اگر دور خانه دلت طارمی بکشی، تا آسمان هم بکشی، داخل میآید. چرا فکر این دزد را نمیکنیم؟! چرا از این دزد خطرناک نمیترسیم؟! ما چه کار داریم میکنیم؟ آیا یک طارمی دور دلت کشیدی که این دزد نیاید ایمانت را ببرد، نیاید ولایتت را ببرد؟! چرا حواسمان جمع نیست؟! آیا این دزد خطرناک هست یا نه؟! چرا مواظب نیستیم؟! این دزدی که اسم اعظم دارد، ولایتت را میبرد و عمر و ابابکر و عثمان به تو میدهد! طلحه و زبیر به تو میدهد! خلق به تو میدهد! بیا دور دلت دیوار بکش! بیا دور دلت طارمی بکش! بترس از این دزد! مرتب در قرآنمجید راجع به این دزد میگوید که «عدوٌّ مُبین» است! چرا هوای این دزد خطرناک را نداریم؟!
حالا چه کار کنیم که این دزد نیاید؟ اگر میخواهید این دزد نیاید، باید پرچم سخاوت بزنید! از کجا میگویی پرچم سخاوت بزنیم؟ سخاوت چیزی است که جلوی این دزد را میگیرد. چرا؟ در روایت میگوید: یک حاجت برادر مؤمن را برآورده کنی، مطابق هفتاد حجّ و هفتاد عمره است. ببین، آقا امام حسن مجتبی (علیهالسلام)، سالی دو مرتبه، مالش را تقسیم میکرد. آقا امام باقر (علیهالسلام)، دستش روی دوش غلامش بود، بیل میزد و به مردم میداد. آقا امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، تا چندین هزار نخلستان درست میکرد، میفروخت و به مردم میداد. زهرای عزیز (علیهاالسلام) سه چارک جو از شمعون یهودی قرض کرد، چادرش را امانت گذاشت، بعضی میگویند زِره امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را امانت گذاشت. حالا یتیم و مسکین و اسیر میآیند، به آنها میدهد. روایت داریم: شخص گنهکاری بود، وقتی او را در محشر آوردند، وضعش خیلی بد بود! امر شد که او را نگهدارید، خدا گفت: او را به یک بچّه یهودی بخشیدم! گفتند: خدایا! تمام نامه اعمال این شخص، ناجور و سیاه است! خدا گفت: یک زن یهودی، بچّهاش بغلش بود، این شخص از پشتِ سر یک سیب به آن بچّه داد، او را بخشیدم؛ این است سخاوت! آیا بچّه یهودی ارزش دارد؟! نه! خدا میخواهد تو «أرحمالرّاحمین» بشوی! خدا میخواهد مثل خودش بشوی! رحم داشته باشی! حالا اگر کسی ولایت در بدنش تسلّط نداشته باشد؛ یعنی به او القا نشود و حرف ولایت بزند، باقی میآورد. چرا باقی میآورد؟ ولایت باید در قلب ولایتگو القا شود. چرا القا شود؟ این آدمی که حرف ولایت میزند، باید از دنیا خالی شود، وقتی از دنیا خالی شد و آن طارمی که گفتم را دورِ دلش کشید؛ آنوقت دیگر شیطان به آن طارمی دخالت نمیکند و خدا آن را حفظ میکند. چرا خدا میگوید اگر بخواهی هدایت شوی، تو را هدایت میکنم؟ آن آدمی که میخواهد هدایت شود، باید تمام چیزهایش را کنار بگذارد، محبّت دنیا را کنار بگذارد تا به او القا شود. [۷]
قسمت 2[۸]
امروز قتل امام باقر (علیهالسلام) است، یک اشارهای از امام باقر (علیهالسلام) بکنم. ببین آقاجان! امام یعنی این، من بارها گفتم اگر کسی اینجوری باشد، دنبالش برویم؛ اما اصلاً مثل او نیست! حالا خلیفه وقت منصور دنبال امام فرستاده، ببین چه جور امام دارد خبر میدهد! (من جِز میزنم! إنشاءالله که شما بهتر از من میفهمید، من اشتباه میکنم جِز میزنم، میگویم مبادا نفهمید، والله! غصّه میخورم؛ اما این غصّهای که میخورم، یک وقت بیخود است، شما بهتر از من میفهمید.) به امام گفت: خلیفه شما را خواسته است. امام به آن کسیکه این اسب را آورده که حضرت را ببرد، رُو کرد و گفت: دست از این کارت بردار! تو این زین را زهرآلود کردی! آن کسیکه درختش را نشانده، اسم خودش، پدر و مادرش را میدانم کیست؟ آن کسیکه این درخت را بریده، پدر و مادرش و نسل در نسلش را میدانم. آن کسیکه این زین را ساخته، میدانم. آن کسیکه زهر به این زین زده، میدانم. بیا و دست از این کارت بردار! اینکار صحیح نیست.
ببین این مأمور منصور که دنبال امام فرستاده، دینش رجالی است. مگر امام باقر (علیهالسلام) حجّت خدا نیست؟! ببین دارد از ماوراء خبر میدهد، باباجانِ من! عزیزجان من! وقتی مغز من گچ تویش است، من به ماوراء کار ندارم، من امر رجالم را میخواهم اطاعت کنم. این دیگر خیلی عالی است که حضرت اینجوری دارد میگوید که چه کسی درخت را نشانده؟ چه کسی درخت را بریده؟ چه کسی زین را تراشیده و چه کسی زهر را به آن زده است، همه را دارد به او میگوید؛ اما در جواب گفت: نه! باید برویم، خلیفه شما را خواسته است؛ امام سوار شد. کم امام داریم که اینجوری صدمه خورده باشد. اگر امام را زهر دادند، زهر با اجازه خودش به جگر امام اثر میکرد، این زهر به پاهای آقا اثر کرد. خدا میداند چه به سر امام آمد! خدا نکند توی این دندهها بیفتیم!
من دارم سند به شما میدهم، حالا خلیفه وقت این دو بزرگوار [امام باقر و امام صادق (علیهماالسلام)] را خواست. دو، سه نفر را دنبالشان فرستاد، اینها به مَدیَن رسیدند؛ اما به آنجا راهشان ندادند. اینها رفتند در آنجایی که آن پیغمبر [شعیب] بود و ندا برای عذاب داده بود و از آنجا رفت. مگر عذاب [زمین لرزه و صاعقه آسمانی] نازل نشد؟! به آنجا که رسیدند، [مأمور منصور] گفت: در را باز کنید! در را باز کردند. عابدی [عالِمی] بود که در آنجا زندگی میکرد، سالی یک مرتبه اهل مدین به آنجا میرفتند و او را تأمین میکردند، اینها به امام باقر و امام صادق (علیهماالسلام) هم گفتند: شما هم باید با ما پیش آن عالم بیایید! وقتی رفتند، آن عالم یک نگاهی کرد و گفت: شما این دفعه غیر آوردهاید، از چه اُمّتی هستید؟ گفت: مرحومه. ببین چقدر ولایت را چیز کرده بودند؛ [پایین آورده بودند!] مرحومه یعنی مرحوم شده! آن عالم گفت: شما از علماء هستید یا از جُهّال؟ گفت: ما از جُهّال نیستیم. گفت: شما از من میپرسید یا من بپرسم؟ گفتند: میخواهی بپرس یا اینکه ما میپرسیم. پرسید: آن کسیکه یک روز بهدنیا آمد و یکروز از دنیا رفت، یکی صد سال و دیگری صد و بیست ساله بود، چهکسی بود؟ گفتند: عُزیر و عَزر [عزیز]. گفت: یک چیزی از شما میپرسم که نتوانی بگویی. شما که مرحومه هستید، میگویید در بهشت هر چه میخوری، مدفوع ندارد، آیا در دنیا هم شبیه دارد؟ گفت: آره، طفلی که در رَحِم مادرش است، میخورد؛ اما قاذورات ندارد. یک دفعه آن عالم ناراحت شد و در غار رفت، گفت: شما از من عالمتر آوردید. بعضیها روایت ضعیفی دارند، میگویند که آن عالم مسلمان شد؛ اما حالا ببین منصور چه کار میکند؟ حالا هُو میاندازد [همه جا پخش میکند] که امام باقر و امام صادق (علیهماالسلام) آنجا رفتهاند و نصرانی شدند. ببین همیشه خلق محض مقصد خودش تهمت به ولایت میچسباند. عزیزان من! قربانتان بروم، فدایتان بشوم، تفکّر داشته باشید! دنیا همیشه از این حرفها در آن بوده است. [۹]
ارجاعات
- ↑ سخنرانی بوی ولایت 76 (دقیقه 50)
- ↑ حج 85
- ↑ امامزمان؛ ذکر الله 79 و قلبالمؤمن، عرشالرحمن 80
- ↑ بوی ولایت 76 و مشهد 92 - جامعه
- ↑ آفات ولایت 81 (دقیقه 38) و اصحابکهف و رقیم؛ دزدی بهنام شیطان 75 (دقیقه 30)
- ↑ آفات ولایت 81
- ↑ اصحابکهف و رقیم؛ دزدی بهنام شیطان 75
- ↑ پرورش ولایت 78 (دقیقه 49 و 54)
- ↑ پرورش ولایت 78