شبقدر 82: تفاوت بین نسخهها
جز (جایگزینی متن - '، اما ' به '؛ اما ') |
|||
(یک نسخهٔ میانیِ همین کاربر نمایش داده نشده است) | |||
سطر ۱۰: | سطر ۱۰: | ||
آقایانی که میآیند در مجلس، دو سه قسمت هستند. بعضیها در رودربایستی آمدهاند. رو دربایستی، رو دربایستی به تو میدهد! اینرا من به تو بگویم. فردایقیامت که میشود، میگوید در رو دربایستی آمدم. فلانی ما را دعوت کرد، دیدیم خوشش نمیآید [که نرویم] ما هم رفتیم! خب اینکه هیچچیز، محض خوش آمدن آنشخص آمدی. حالا آنهم عیبی ندارد، دل مؤمنی را خوش کردی. اما این نجاتدهنده تو نیست. یا اینکه هر وقت کار نداری در مجلس ولایت میآیی. این توهین به ولایت است. بهدینم، اگر من میخواستم این حرفها را بزنم، دارد خودش میآید. اتوماتیک است! من اصلاً در این حرفها نبودم و نیستم، حالا دیگر اینجوری دارد میآید. اینهم صحیح نیست. | آقایانی که میآیند در مجلس، دو سه قسمت هستند. بعضیها در رودربایستی آمدهاند. رو دربایستی، رو دربایستی به تو میدهد! اینرا من به تو بگویم. فردایقیامت که میشود، میگوید در رو دربایستی آمدم. فلانی ما را دعوت کرد، دیدیم خوشش نمیآید [که نرویم] ما هم رفتیم! خب اینکه هیچچیز، محض خوش آمدن آنشخص آمدی. حالا آنهم عیبی ندارد، دل مؤمنی را خوش کردی. اما این نجاتدهنده تو نیست. یا اینکه هر وقت کار نداری در مجلس ولایت میآیی. این توهین به ولایت است. بهدینم، اگر من میخواستم این حرفها را بزنم، دارد خودش میآید. اتوماتیک است! من اصلاً در این حرفها نبودم و نیستم، حالا دیگر اینجوری دارد میآید. اینهم صحیح نیست. | ||
− | ما از اول گفتیم داریم تمرین ولایت میکنیم. عزیز من، تمرین ولایت [ایناست که] باید بیایید. من گفتم یک دلخوشیهایی است آن گوینده | + | ما از اول گفتیم داریم تمرین ولایت میکنیم. عزیز من، تمرین ولایت [ایناست که] باید بیایید. من گفتم یک دلخوشیهایی است آن گوینده دارد؛ اما خدای تبارک و تعالی آن دلخوشیها را مبدل به یقین میکند. پیغمبر اکرم خیلی دلش میخواست مردم متدین واقعی شوند، هدایت شوند. چقدر کتک خورد، چقدر پاهای مبارکش را زخم کردند، پیشانیاش را شکستند، دندانش را شکستند. همهاش دلش خوش بود که یکنفر هدایت شود. یعنی چون خدا هدایت میخواهد، نبی اکرم میخواست مردم هدایت شوند. اما به پیغمبر یکدفعه گفت: هر کس میخواهد بیاید پیش پیغمبر، یک مبلغ خیلی کمی بدهد، ندادند. هیچکس نیامد. فقط کسیکه آمد، امیرالمؤمنین، علی {{علیه}}، سلمان، اباذر، میثم، مقداد، چهار نفر. |
عزیزان من، قربانتان بروم، به حضرتعباس قسم، این حرفها را باید با تفکر رویش فکر کنید، قبول کنید. این حرفها [باید] در کالبد بدنتان در تمام اشیاء بدنتان مانند گلولههای خون سیر کند. اگر سیر نکند، سیر دنیا داری. حالا گفت: بیایید، نیامدند. میدانی چه شد؟ آن نیامدنی که پول را از رسولالله بهتر خواستند، از کلام رسولالله بهتر خواستند [باعث شد که طرف عمر و ابابکر بروند، اما] آن چهار نفری که بعد از رسولالله دیدن پیغمبر آمدند از پول گذشتند، رستگار شدند. هفتمیلیون، همه رفتند طرف عمر و ابابکر. عزیز من اگر سخاوت نداشتهباشی، یکوقت میروی طرف دنیا. دنیا عمر است، آخرت علی است. همیشه یک عدهای هستند، {{توضیح|دارم میبینم، والله میبینم، نگویید ادعا میکند}}، همیشه کسری دنیا دارند. یا دکورش را اینجوری کند، یا ماشینش را عوض کند، نمیدانم تیتیش برای خانمش چهجور بگیرد، اصلاً در ماوراء نیست. عزیز من، قربانتان بروم، فدایتان شوم، دنیا قابل ندارد. علی {{علیه}} میفرماید: مانند استخوان خوک در دهان سگ خورهدار است. راست میگوید یا نه؟ اما دنیایی که بهغیر امر باشد. اگرنه دنیا خوب است، پول خوب است. اما تو باید در اختیار پول باشی، نه او در اختیار تو باشد، هر چه بخواهی خرج کنی، بروی لهو و لعب بخری، پدرت را در میآورد. چرا با بیتالمال رفتی اینکارها را کردی؟ عزیزان من، بترسید از روزی که خدا ما را محاکمه کند. از محاکمه خدا، بترسید. | عزیزان من، قربانتان بروم، به حضرتعباس قسم، این حرفها را باید با تفکر رویش فکر کنید، قبول کنید. این حرفها [باید] در کالبد بدنتان در تمام اشیاء بدنتان مانند گلولههای خون سیر کند. اگر سیر نکند، سیر دنیا داری. حالا گفت: بیایید، نیامدند. میدانی چه شد؟ آن نیامدنی که پول را از رسولالله بهتر خواستند، از کلام رسولالله بهتر خواستند [باعث شد که طرف عمر و ابابکر بروند، اما] آن چهار نفری که بعد از رسولالله دیدن پیغمبر آمدند از پول گذشتند، رستگار شدند. هفتمیلیون، همه رفتند طرف عمر و ابابکر. عزیز من اگر سخاوت نداشتهباشی، یکوقت میروی طرف دنیا. دنیا عمر است، آخرت علی است. همیشه یک عدهای هستند، {{توضیح|دارم میبینم، والله میبینم، نگویید ادعا میکند}}، همیشه کسری دنیا دارند. یا دکورش را اینجوری کند، یا ماشینش را عوض کند، نمیدانم تیتیش برای خانمش چهجور بگیرد، اصلاً در ماوراء نیست. عزیز من، قربانتان بروم، فدایتان شوم، دنیا قابل ندارد. علی {{علیه}} میفرماید: مانند استخوان خوک در دهان سگ خورهدار است. راست میگوید یا نه؟ اما دنیایی که بهغیر امر باشد. اگرنه دنیا خوب است، پول خوب است. اما تو باید در اختیار پول باشی، نه او در اختیار تو باشد، هر چه بخواهی خرج کنی، بروی لهو و لعب بخری، پدرت را در میآورد. چرا با بیتالمال رفتی اینکارها را کردی؟ عزیزان من، بترسید از روزی که خدا ما را محاکمه کند. از محاکمه خدا، بترسید. | ||
سطر ۱۶: | سطر ۱۶: | ||
امروز چند جهت است که میخواهم خدمت بزرگیتان عرض کنم. البته من از حضار مجلس پوزش میطلبم. بدانید والله این حرفها مال من نیست، القای خداست. همه همدیگر را میشناسیم، مجلس در هر قسمتی، خیلی معظم است، در هر قسمتی مبراست. اما عزیزان من، من تذکر میدهم. قربانتان بروم، خیلی باید توجه بفرمایید. سه چیز است که اینها خیلی مهم است که شما باید دارای اینها باشید: اول خداست، خدای تبارک و تعالی را بشناسیم حتیالامکان. اگر خدا را شناختی، امرش را اطاعت میکنی. اگر یک کارگاهی، مهندسش را شناخت، کارگرهایی که یکقدری پایینترند، آن مهندس را احترام میکنند. چرا مهندس خلقت، علی {{علیه}} را احترام نمیکنید؟ (صلوات) چرا احترام نمیکنی عزیز من؟ این اولیاش است. | امروز چند جهت است که میخواهم خدمت بزرگیتان عرض کنم. البته من از حضار مجلس پوزش میطلبم. بدانید والله این حرفها مال من نیست، القای خداست. همه همدیگر را میشناسیم، مجلس در هر قسمتی، خیلی معظم است، در هر قسمتی مبراست. اما عزیزان من، من تذکر میدهم. قربانتان بروم، خیلی باید توجه بفرمایید. سه چیز است که اینها خیلی مهم است که شما باید دارای اینها باشید: اول خداست، خدای تبارک و تعالی را بشناسیم حتیالامکان. اگر خدا را شناختی، امرش را اطاعت میکنی. اگر یک کارگاهی، مهندسش را شناخت، کارگرهایی که یکقدری پایینترند، آن مهندس را احترام میکنند. چرا مهندس خلقت، علی {{علیه}} را احترام نمیکنید؟ (صلوات) چرا احترام نمیکنی عزیز من؟ این اولیاش است. | ||
− | حالا مقصد خدای تبارک و تعالی از تمام خلقت، ولایت | + | حالا مقصد خدای تبارک و تعالی از تمام خلقت، ولایت است؛ اما خواستش عدالت است. تو باید عزیز من عدالت داشتهباشی. خدا نکند در اداره باشی و رشوه بگیری. خدا نکند، آنکس که پول به تو میدهد کارش را راه بیندازی، مثل آن یارو که خجالت میکشد بماند. آن رشوه پدرت را درمیآورد. عزیز من، قربانت بروم، فدایت شوم باید عدالت داشتهباشی، اگر عدالت باشد، گفتم مقصد خدا ولایت است، خواستش عدالت است. باید عدالت داشتهباشی. اگر عدالت داشتند که زهرایعزیز را نمیزدند، پهلویش را نمیشکستند. [پس] این دو عدالت نداشتند. |
− | سه، عزیز من، [توجه به] «قرآنالناطق». مثل امشب قرآن سر گرفتن خوب | + | سه، عزیز من، [توجه به] «قرآنالناطق». مثل امشب قرآن سر گرفتن خوب است؛ اما والله روایت داریم قرآنی که سر میگیری، دارد لعنت به تو میکند. تو پیش قوم و خویشها و خانمت رفتی قرآن سر گرفتی، دعای جوشنکبیر خواندی، آن قرآن والله لعنت به تو میکند. تو قرآن سر گرفتی که میگویی: «بک یا الله، بک یا الله»، حاجت من را بده. میگوید: عزیز من، تو که نزول میخوری [مورد] لعنت. تو که رشوه میگیری [مورد] لعنتی. تو که ماهمبارک رمضان، جیبت مثل آن غار بود که، جبرئیل نتوانست پاره کند. چرا ماهرمضان انفاق نداشتی؟ چرا اینکارها را میکنی؟ چرا به قوم و خویشهایت سر نزدی، ماهمبارک رمضان؟ احیاء باید خودت را احیاء کنی. قدر [یعنی] باید از این حرفها قدردانی کنی. کجاییم ما؟ عزیز من، والله من دارم میبینم که چهخبر است؟ تمام خلقت ناقص است. نه اینکه تمام خلقت ولایت ندارد. فقط کسیکه ناقص نیست، دوازدهامام، چهارده معصومند. ما آمدیم اینجا، که آنها ناقصی ما را رفع کنند. ما اینجا آمدهایم تا ما را به خودشان برسانند. همه عالم، تا حتی انبیاء ناقصی دارند، ولایتشان تکمیل نیست. مگر نوح ترکاولی نداشت؟ مگر آدم، پدر ما ترکاولی نداشت؟ مگر موسی ترکاولی ندارد؟ چرا توجه نمیکنید؟ ما آمدیم اینجا، که ناقصی ما را رفع کنند. از کجا ناقصی ما رفع میشود؟ از اینکه امر ولایت را اطاعت کنیم. مگر نکردند؟ |
عزیز من، هر چیزی را خدای تبارک و تعالی [برایش] مصداق میآورد. مگر عبدالعظیمحسنی [اطاعت] نکرد؟ حالا زیارتش، مطابق [زیارت قبر] امامحسین است. مگر سلمان اطاعت نکرد، «سلمان منا اهلالبیت» شد؟ مگر ابراهیم نکرد و سلاماللهعلیه شد؟ چرا نمیکنی عزیز من؟ [چون] دنیا به تو فرصت نمیدهد. والله به این شبعزیز قسم، عقیدهام را میگویم، تا تماشایی هستی، اینجوری نیستی. باید از تماشای دنیا فارغ شوی. تو هنوز تماشایی هستی. هنوز میروی جزیره کیش، میروی آنجا تماشا. یا مکه [میروی برای] تماشا. مگر پیغمبر نگفت: در آخرالزمان مردم حج میکنند یا برای تماشا یا برای اسم و رسم. چرا توجه نمیکنید؟ عزیز من، فدایت شوم، بدان این عمر میگذرد. باید قدرتت را صرف قدرت کنی. یکدقیقه، نیمساعت فکر، چرا میگوید بهتر از هفتاد سال عبادت است، عزیز من، قربانت بروم؟ امشب، شبجمعه است، ما انتظار داریم خدمت امامزمان برسیم. همین امامزمان چه میگوید؟ میگوید: تو گریانی، من گریانتر از تو. عزیز من، قربانت بروم، بدان آنکسیکه چشمش از برای زهرا، از برای علی {{علیه}} گریان است، امامزمان او را میپذیرد. | عزیز من، هر چیزی را خدای تبارک و تعالی [برایش] مصداق میآورد. مگر عبدالعظیمحسنی [اطاعت] نکرد؟ حالا زیارتش، مطابق [زیارت قبر] امامحسین است. مگر سلمان اطاعت نکرد، «سلمان منا اهلالبیت» شد؟ مگر ابراهیم نکرد و سلاماللهعلیه شد؟ چرا نمیکنی عزیز من؟ [چون] دنیا به تو فرصت نمیدهد. والله به این شبعزیز قسم، عقیدهام را میگویم، تا تماشایی هستی، اینجوری نیستی. باید از تماشای دنیا فارغ شوی. تو هنوز تماشایی هستی. هنوز میروی جزیره کیش، میروی آنجا تماشا. یا مکه [میروی برای] تماشا. مگر پیغمبر نگفت: در آخرالزمان مردم حج میکنند یا برای تماشا یا برای اسم و رسم. چرا توجه نمیکنید؟ عزیز من، فدایت شوم، بدان این عمر میگذرد. باید قدرتت را صرف قدرت کنی. یکدقیقه، نیمساعت فکر، چرا میگوید بهتر از هفتاد سال عبادت است، عزیز من، قربانت بروم؟ امشب، شبجمعه است، ما انتظار داریم خدمت امامزمان برسیم. همین امامزمان چه میگوید؟ میگوید: تو گریانی، من گریانتر از تو. عزیز من، قربانت بروم، بدان آنکسیکه چشمش از برای زهرا، از برای علی {{علیه}} گریان است، امامزمان او را میپذیرد. | ||
سطر ۳۲: | سطر ۳۲: | ||
چرا بهفکر فقرا نیستی؟ عزیز من اگر میگوید حسابسال داشتهباش، میخواهد مالت پاک باشد. کجا میروی مکه؟ کجا میروی عمره؟ تو جُنبی! بیا غسلت را کن. خب، حسابسال داری، سنار میدهی به فقرا، آنها همه آنجا برایت میماند. مگر نبود که علیبنابوطالب آمد سر قبرستان گفت: مردهها چطورید؟ شما میگویید یا من؟ گفتند: تو بگو علیجان. گفت: زنانتان شوهر رفت، مالتان قسمت شد. گفتند: علیجان ما بگوییم، اگر اینجا یکچیزی دادیم، برای ما ماندهاست. اگر ندادیم باید حسرتش را بخوریم. ما داریم میبینیم که مالمان را دارند چهکار میکنند. آن مال قدیم بود که تلویزیون و ویدیو و اسباب قمار نبود. برای چهکسی اینقدر جمع میکنی که ورثه برود ساز بزند و قمار کند و عشق کند و تو آنجا [پشیمان باشی]؟ به حضرتعباس، به آن راهی که حاجشیخعباس رفته، گفت: بعصیها هستند که پشیمانیشان را اگر به تمام صحرایمحشر قسمت کنی، [همه] پشیمان میشوند. عزیز من، بیایید امشب بیدار شویم. امشب یکقدری بیدار شوید. چرا میگوید: باید بیدار باشی؟ یعنی بیدار شوی. احیاء یعنی خودت را احیاء کن. آنجا که مذمت شده، نرو. هر کجا امام گفت نرو، نباید بروی، غصب است. [اما تو میگویی: ما میرویم آنجا] دعا میخوانیم و چهکار میکنیم! غصب است. آنجا که گفته برو، برو. آنجا که گفته نرو، نرو. (صلوات) | چرا بهفکر فقرا نیستی؟ عزیز من اگر میگوید حسابسال داشتهباش، میخواهد مالت پاک باشد. کجا میروی مکه؟ کجا میروی عمره؟ تو جُنبی! بیا غسلت را کن. خب، حسابسال داری، سنار میدهی به فقرا، آنها همه آنجا برایت میماند. مگر نبود که علیبنابوطالب آمد سر قبرستان گفت: مردهها چطورید؟ شما میگویید یا من؟ گفتند: تو بگو علیجان. گفت: زنانتان شوهر رفت، مالتان قسمت شد. گفتند: علیجان ما بگوییم، اگر اینجا یکچیزی دادیم، برای ما ماندهاست. اگر ندادیم باید حسرتش را بخوریم. ما داریم میبینیم که مالمان را دارند چهکار میکنند. آن مال قدیم بود که تلویزیون و ویدیو و اسباب قمار نبود. برای چهکسی اینقدر جمع میکنی که ورثه برود ساز بزند و قمار کند و عشق کند و تو آنجا [پشیمان باشی]؟ به حضرتعباس، به آن راهی که حاجشیخعباس رفته، گفت: بعصیها هستند که پشیمانیشان را اگر به تمام صحرایمحشر قسمت کنی، [همه] پشیمان میشوند. عزیز من، بیایید امشب بیدار شویم. امشب یکقدری بیدار شوید. چرا میگوید: باید بیدار باشی؟ یعنی بیدار شوی. احیاء یعنی خودت را احیاء کن. آنجا که مذمت شده، نرو. هر کجا امام گفت نرو، نباید بروی، غصب است. [اما تو میگویی: ما میرویم آنجا] دعا میخوانیم و چهکار میکنیم! غصب است. آنجا که گفته برو، برو. آنجا که گفته نرو، نرو. (صلوات) | ||
− | من در جای دیگر گفتم، در زمان بعد از رسولالله، مردم را عبادتی کردند. رفتند دنبال عبادت، علی {{علیه}} را در خانه گذاشتند. اما در اینزمان مردم تجددی شدند. ما امر علی را کنار گذاشتیم. چرا میگوید: اگر یکی با دین از دنیا رفت، ملائکه آسمان {{توضیح|توجه کنید چه میگویم، توجه کنید، توجه کنید}}، همه تعجب میکنند که چطور دینش را آورد. چرا؟ روایت داریم آنچه که در ادیان شده، در آخرالزمان پیاده میشود. چرا اینجوری شده؟ چرا میگوید شرالازمنه؟ از تمام زمانهها بدتر است. زمانجاهلیت لخت دور خانه میگشتند، زمان امامحسین، امامحسین را کشتند، سرش را بالای نیزه کردند، نگفته شرالازمنه است. الان [شرالازمنه] است. چرا؟ دین بیدینی شده، بیدینی دین! تو خودت به خودت نمره میدهی. چند سفر مکه رفتم! چند سفر عمره رفتم! کربلا میروم! اینها مثل نمرههایی است که خلق به تو میدهد. تو باید هر کجا میروی، پرچم امر داشتهباشی. با امر بروی، امر را اطاعت کنی. توجه کنید این نمرهها را به خودتان ندهید. چرا میگوید ما اینجوری میشویم که ملائکه تعجب میکنند؟ تو نمره داری، نه قبولی. الان میروی مریضخانه به تو نمره میدهد، دکتر باید بیاید. دکتر حقیقی ولایت است. | + | من در جای دیگر گفتم، در زمان بعد از رسولالله، مردم را عبادتی کردند. رفتند دنبال عبادت، علی {{علیه}} را در خانه گذاشتند. اما در اینزمان مردم تجددی شدند. ما امر علی را کنار گذاشتیم. چرا میگوید: اگر یکی با دین از دنیا رفت، ملائکه آسمان {{توضیح|توجه کنید چه میگویم، توجه کنید، توجه کنید}}، همه تعجب میکنند که چطور دینش را آورد. چرا؟ روایت داریم آنچه که در ادیان شده، در آخرالزمان پیاده میشود. چرا اینجوری شده؟ چرا میگوید شرالازمنه؟ {{ارجاع به روایت|آخرالزمان شر الازمنه}} از تمام زمانهها بدتر است. زمانجاهلیت لخت دور خانه میگشتند، زمان امامحسین، امامحسین را کشتند، سرش را بالای نیزه کردند، نگفته شرالازمنه است. الان [شرالازمنه] است. چرا؟ دین بیدینی شده، بیدینی دین! تو خودت به خودت نمره میدهی. چند سفر مکه رفتم! چند سفر عمره رفتم! کربلا میروم! اینها مثل نمرههایی است که خلق به تو میدهد. تو باید هر کجا میروی، پرچم امر داشتهباشی. با امر بروی، امر را اطاعت کنی. توجه کنید این نمرهها را به خودتان ندهید. چرا میگوید ما اینجوری میشویم که ملائکه تعجب میکنند؟ تو نمره داری، نه قبولی. الان میروی مریضخانه به تو نمره میدهد، دکتر باید بیاید. دکتر حقیقی ولایت است. |
− | کجا این نمرهها را به خودتان میدهید؟ دل مردم را میسوزانید! یکنفر بود، دو دفعه رفتهبود کربلا، یک همسایه ما داریم میگفت: [یکی] مثل چه گریه میکرد، میگفت: کاش [پول] این سفرش را دادهبود، من دخترم را شوهر میدادم. او دارد میخندد و این دارد گریه میکند. تو گریهاش انداختی! عزیز من، تو گریهاش انداختی. آتش را خاموشکن، آتش را بلند نکن. مگر ابراهیم آتش را خاموش نکرد؟ مگر زنبور عسل آتش را خاموش نکرد، عزیز من؟ حالا در دهانش عسل خلق شده، وحی هم به او میرسد. بنده بهغیر وحی شیطان، وحی دیگر بهمن نمیرسد. تمام اینها را آوردم برای خودم [ردیف کردم]، آره یک سفر اگر بروی کربلا، انگار عرش خدا را زیارت کردی. اگر بروی مشهد هفتاد حج، هفتاد عمره داری. اگر بروی عمره، عمرت زیاد میشود، چطور میشود. همه اینها را | + | کجا این نمرهها را به خودتان میدهید؟ دل مردم را میسوزانید! یکنفر بود، دو دفعه رفتهبود کربلا، یک همسایه ما داریم میگفت: [یکی] مثل چه گریه میکرد، میگفت: کاش [پول] این سفرش را دادهبود، من دخترم را شوهر میدادم. او دارد میخندد و این دارد گریه میکند. تو گریهاش انداختی! عزیز من، تو گریهاش انداختی. آتش را خاموشکن، آتش را بلند نکن. مگر ابراهیم آتش را خاموش نکرد؟ مگر زنبور عسل آتش را خاموش نکرد، عزیز من؟ حالا در دهانش عسل خلق شده، وحی هم به او میرسد. بنده بهغیر وحی شیطان، وحی دیگر بهمن نمیرسد. تمام اینها را آوردم برای خودم [ردیف کردم]، آره یک سفر اگر بروی کربلا، انگار عرش خدا را زیارت کردی. اگر بروی مشهد هفتاد حج، هفتاد عمره داری. اگر بروی عمره، عمرت زیاد میشود، چطور میشود. همه اینها را آوردی؛ اما قبولیاش ولایت است. عزیز من، قبولیاش امر ولایت است. باید با امر بروی. مگر خدا نمیگوید: «له الخلق و الامر»؟ من شما را خلق کردم، امر را اطاعت کنید. |
توجه کنید قربانتان بروم. امشب، شبقدر است. امشب برو یک کناری، از کردههای خودت توبه کن. چرا میگوید توبه کن مانند نصوح؟ یعنی نصوح وقتی توبه کرد، دیگر توبهاش را نشکست. عزیز من، امشب بیایید فقرا را شریک کنید. امشب بیایید امر را اطاعت کنید. امشب، شب اندازهگیری است. عزیزان من، خیلی ما باید توجه کنیم. امامزمان والله دارد «هل من ناصر» میگوید. بهوجود امامزمان من سختم است این حرف را بزنم، گوشه و کنار مجلس من را نمیشناسند، میگویند میخواهد خودش را [مطرح کند] که بگوید من امامزمان را دیدم! نه والله، بهدینم قسم، امامزمان بهمن گفت: فلانی، مردم اهلدنیا شدند، بهدنیا نمیرسند. چرا بهدنیا نمیرسید؟ یکقدری که دست و پایت را جمع کردی، خداینخواسته مریضی و گرفتاری میآید. حواست را جمعکن. امامزمان دارد «هل من ناصر» میگوید، زهرایعزیز «هل من ناصر» میگوید. نه [اینکه فقط] زهرایعزیز آنروز [که] رفت الاغ سوار شد، رفت در خانه مهاجر و انصار [«هل من ناصر» گفت]، نیامدند، الان هم دارد «هل من ناصر» میگوید. کجا میروید؟ این گناه که اینقدر مشکل است، [به این دلیل است که] شما امر را اطاعت نمیکنید، میروی دنبال گناه. رهبر گناه شیطان است، رهبر امر علیبنابوطالب است. (صلوات) | توجه کنید قربانتان بروم. امشب، شبقدر است. امشب برو یک کناری، از کردههای خودت توبه کن. چرا میگوید توبه کن مانند نصوح؟ یعنی نصوح وقتی توبه کرد، دیگر توبهاش را نشکست. عزیز من، امشب بیایید فقرا را شریک کنید. امشب بیایید امر را اطاعت کنید. امشب، شب اندازهگیری است. عزیزان من، خیلی ما باید توجه کنیم. امامزمان والله دارد «هل من ناصر» میگوید. بهوجود امامزمان من سختم است این حرف را بزنم، گوشه و کنار مجلس من را نمیشناسند، میگویند میخواهد خودش را [مطرح کند] که بگوید من امامزمان را دیدم! نه والله، بهدینم قسم، امامزمان بهمن گفت: فلانی، مردم اهلدنیا شدند، بهدنیا نمیرسند. چرا بهدنیا نمیرسید؟ یکقدری که دست و پایت را جمع کردی، خداینخواسته مریضی و گرفتاری میآید. حواست را جمعکن. امامزمان دارد «هل من ناصر» میگوید، زهرایعزیز «هل من ناصر» میگوید. نه [اینکه فقط] زهرایعزیز آنروز [که] رفت الاغ سوار شد، رفت در خانه مهاجر و انصار [«هل من ناصر» گفت]، نیامدند، الان هم دارد «هل من ناصر» میگوید. کجا میروید؟ این گناه که اینقدر مشکل است، [به این دلیل است که] شما امر را اطاعت نمیکنید، میروی دنبال گناه. رهبر گناه شیطان است، رهبر امر علیبنابوطالب است. (صلوات) | ||
سطر ۴۶: | سطر ۴۶: | ||
فردایقیامت با یک کفن میآیی، اگر کفنت هم غصبی نباشد! والله من قیامت را دیدم. تمام مردم بهقرآن، به روح علیبنابیطالب نامههایشان بهدست چپشان بود. فقط یکنفر بهدست راستش بود، آنهم خیلی چیز داشت. چون تو طرف چپیها رفتی. طرف چپیها رفتی که نامه اعمالت بهدست چپت است، نیامدی طرف راستیها. راستی، صراط مستقیم است، شیعهها و دوستانعلی هستند. عارت میشود؟ مگر از مهندسی و دکتریات کم میشود، یک قوم و خویش داری به او سر بزنی؟ آن چندوقتها یکی از زاهدان آمد، من دیدم که مثل یک شخصیتی است. آخر آدم یکقدری اشخاص را میشناسد، همهتان با شخصیت هستید. اما اینها که از اطراف میآیند [فرق میکنند]. من یک صحبتی کردم، گفتم که [صلهرحم] ایننیست که تو یکچیزی به قوم و خویشت بدهی، بروی. یکوقت باید بروی خانهاش، بگوید این آقایمهندس، دایی من است، عموی من است، قوم و خویش من است. یا این آقایدکتر قوم و خویش من است. بهتوسط تو دخترش را شوهر دهد، پسرش را داماد کند. چونکه امروز مردم پی این حرفها میگردند. تو باید با شرافت خودت، همسایههایت را، قوم و خویشهایت را به شرافت برسانی. [یکی که با این آقا بود، تعریف میکند که] وقتی رفتم بیرون، این بهمن گفتهبود، شما چیزی گفتهبودی؟ گفتم: آقاجان من که با شما آمدم. حالا من فهمیدم که بهاصطلاح یکی از مقامات است، خیلی درجه چیزش بالا بود. گفت: این آقا خیلی خوب حرف زد، راست میگوید. یکی از وزرا بود، آمدهبود اینجا. حالا هم بعضی وقتها زنگ میزند، میگوید: برویم پیش پیرمرده! به او گفتم: من دیگر نمیخواهم بیاید. من کار به کار کسی ندارم. اما جان من، من حرفم ایناست که تو باید در اختیار ولایت باشی. یعنی در ولایت کار کنی، برای خودت کار کنی. الان بروی یک سر به فقرا بزنی، مگر چه میشود؟ حالا من روایتش را بگویم (صلوات) | فردایقیامت با یک کفن میآیی، اگر کفنت هم غصبی نباشد! والله من قیامت را دیدم. تمام مردم بهقرآن، به روح علیبنابیطالب نامههایشان بهدست چپشان بود. فقط یکنفر بهدست راستش بود، آنهم خیلی چیز داشت. چون تو طرف چپیها رفتی. طرف چپیها رفتی که نامه اعمالت بهدست چپت است، نیامدی طرف راستیها. راستی، صراط مستقیم است، شیعهها و دوستانعلی هستند. عارت میشود؟ مگر از مهندسی و دکتریات کم میشود، یک قوم و خویش داری به او سر بزنی؟ آن چندوقتها یکی از زاهدان آمد، من دیدم که مثل یک شخصیتی است. آخر آدم یکقدری اشخاص را میشناسد، همهتان با شخصیت هستید. اما اینها که از اطراف میآیند [فرق میکنند]. من یک صحبتی کردم، گفتم که [صلهرحم] ایننیست که تو یکچیزی به قوم و خویشت بدهی، بروی. یکوقت باید بروی خانهاش، بگوید این آقایمهندس، دایی من است، عموی من است، قوم و خویش من است. یا این آقایدکتر قوم و خویش من است. بهتوسط تو دخترش را شوهر دهد، پسرش را داماد کند. چونکه امروز مردم پی این حرفها میگردند. تو باید با شرافت خودت، همسایههایت را، قوم و خویشهایت را به شرافت برسانی. [یکی که با این آقا بود، تعریف میکند که] وقتی رفتم بیرون، این بهمن گفتهبود، شما چیزی گفتهبودی؟ گفتم: آقاجان من که با شما آمدم. حالا من فهمیدم که بهاصطلاح یکی از مقامات است، خیلی درجه چیزش بالا بود. گفت: این آقا خیلی خوب حرف زد، راست میگوید. یکی از وزرا بود، آمدهبود اینجا. حالا هم بعضی وقتها زنگ میزند، میگوید: برویم پیش پیرمرده! به او گفتم: من دیگر نمیخواهم بیاید. من کار به کار کسی ندارم. اما جان من، من حرفم ایناست که تو باید در اختیار ولایت باشی. یعنی در ولایت کار کنی، برای خودت کار کنی. الان بروی یک سر به فقرا بزنی، مگر چه میشود؟ حالا من روایتش را بگویم (صلوات) | ||
− | رسولاکرم، پیغمبر خاتم نشستهبود، اینها دوری مینشستند، مثل الان مقام و اینها نبود. یکی میآمد، میگفت: رسولالله کدام است؟ میگفتند: او است. همه دوری مینشستند. اینها را رنگ کردند! این حرفها را رنگ کردند! رنگکار هم خیلی است! بزرگ رنگکارها شیطان است! چند جور رنگ داریم. هر جور رنگ بخواهی دارد! فهمیدی؟ متوجهاید؟ فقط حواله میخواهد بزند! (صلوات). حالا دارا نشستهبود، یک فقیر آمد نشست پیش او. این خودش را جمع کرد. [پیغمبر] گفت: چرا جمع کردی؟ ترسیدی از فقرش به تو بنشیند!؟ من به قربان این فقیر بروم، کاش من جای این فقیر بودم. جای این دارا هم بودم، بعضی داراها اصلاً گوش نمیدهند! همینجور دارد میرود در صراط شیطان، مگر میشود اینرا در صراط مستقیم آورد؟ خدا هم به پیغمبر گفت: من باید هدایت کنم. ما از اول گفتیم، ما تمرین ولایت میکنیم، حرف ولایت میزنیم. آقا جمع کرد خودش را، این [فقیر] خجالت کشید. گفت: ثلث داراییام را میدهم. گفت: [حلالت] نمیکنم. گفت: نصف داراییام را میدهم من را حلال کند. گفت: حلالت | + | رسولاکرم، پیغمبر خاتم نشستهبود، اینها دوری مینشستند، مثل الان مقام و اینها نبود. یکی میآمد، میگفت: رسولالله کدام است؟ میگفتند: او است. همه دوری مینشستند. اینها را رنگ کردند! این حرفها را رنگ کردند! رنگکار هم خیلی است! بزرگ رنگکارها شیطان است! چند جور رنگ داریم. هر جور رنگ بخواهی دارد! فهمیدی؟ متوجهاید؟ فقط حواله میخواهد بزند! (صلوات). حالا دارا نشستهبود، یک فقیر آمد نشست پیش او. این خودش را جمع کرد. [پیغمبر] گفت: چرا جمع کردی؟ ترسیدی از فقرش به تو بنشیند!؟ من به قربان این فقیر بروم، کاش من جای این فقیر بودم. جای این دارا هم بودم، بعضی داراها اصلاً گوش نمیدهند! همینجور دارد میرود در صراط شیطان، مگر میشود اینرا در صراط مستقیم آورد؟ خدا هم به پیغمبر گفت: من باید هدایت کنم. ما از اول گفتیم، ما تمرین ولایت میکنیم، حرف ولایت میزنیم. آقا جمع کرد خودش را، این [فقیر] خجالت کشید. گفت: ثلث داراییام را میدهم. گفت: [حلالت] نمیکنم. گفت: نصف داراییام را میدهم من را حلال کند. گفت: حلالت میکنم؛ اما داراییات را نمیخواهم. پیغمبر گفت: چرا؟ گفت: من هم مثل این میشوم. فهمیدی؟ تو همهاش در فکری که مثل یک [آدم] دارا شوی. بیا عزیز من، مثل یکآدم متدین شو. خب باشد، دارایی داشتهباشی. دارایی ما نمیگوییم [بد است]، خوب است. الان این برنجها را، گوشتها را، انفاقها را چهکسی میکند؟ تمام اینها را دارایی میکند. بهدینم قسم، من میگویم: خدایا سایه اینها را از سر فقرا کم نکن. شب و نصفشب دارم دعا میکنم. من بهدینم قسم، کلیه چیزهایی که از اول ماهرمضان آوردند، اگر من یکدانه برنجش را آوردم، امامزمان از سر من نگذرد. ما یک لنگهبرنج، یکدوستی به ما داده، هنوز بهقدری مانده. بعضیوقتها تلفن میزند، [میگوید؟ تمام نشد؟ میگویم:] نه. آخر ایننیست که قربانت بروم، برکت دارد. مدام تلفن میزنی، برنجت طی شد یا نه؟ مگر باید طی شود. برکت دارد، طی نمیشود. تو حواست کجاست؟ قربانت بروم. یک لنگهبرنج میآورد، ما دو سهماه داریم. این حواسش نیست که برکات دارد. من به قربانش بروم، اسمش را نمیآورم، فهمیدی؟ اما آیتالله است. (صلوات) من یکدانه برنجش را، یکذره روغنش را برنداشتم. شب و نصفشب دارم دعا میکنم، خدایا قضا و بلا را از جان خودش و ماشینش، زنش، بچهاش دور کن. کار من دعا کردن است. چرا؟ تولیدش به او میرسد. چرا میگوید: کافر سخی از عابد بخیل پیش من بهتر است. کافر سخی، کافر به خداست؛ اما اینکاری که میکند، خدا کفرش را کنار میزند. چرا بعضیها جیبهایشان مثل غاری است که پیغمبر رفت تویش؟ جبرئیل نمیتواند پاره کند! جبرئیل آمد، عنکبوت به او گفت: کجایی؟ چهکار داری؟ گفت: آمدم اگر پیغمبر کاری دارد، صورت دهم. گفت: حفظ پیغمبر با من است. گفت: با چه؟ گفت: با آب دهانم. حالا به شما بگویم، تفکر داشتهباشید، جبرئیل رفت پاره کند، دید نمیتواند تارها را پاره کند. خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، گفت: نچ نچ نکن، جبرئیل که قدرت از خودش نیست. [خدا قدرت را] داد به تار عنکبوت، که نمیتواند پاره کند. حالا ببین عنکبوت چهجور است؟ من تجربهام خیلی زیاد است. من مقام علمی و سوادی ندارم؛ اما تجربهام زیاد است. این عنکبوت را از بالای هزار متر بینداز، با آب دهانش میآید زمین. همینجور که پیغمبر را حفظ کرده، خدا حفظش میکند. از هر کجا میافتد، انگار به آن نقطه اتصال است، میآید پایین. ما چهکسی را حفظ میکنیم؟ چرا تفکر نداری؟ عنکبوت آمده پیغمبر را حفظ کرده. آن [زنبور] آمده آتش را خاموش کند، ما آتش را بلند میکنیم. عزیز من، شبقدر یک تکانی ما بخوریم. امیدوارم انشاءالله ما سالهای سال زیر سایه شما باشیم. امیدوارم عمر شما، یکسالش، صد ساله شود. اما بالاخره این عمر دارد کلید میاندازد. ما یکدفعه در ماشین نشستیم، ما که نمیدانیم، یکدفعه دیدیم تِقّی صدا کرد، گفت: اینقدر بده. گفتیم این چیست؟ گفت: کلید میاندازد. عمر من و تو هم دارد کلید میاندازد. گفت: |
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
سطر ۶۲: | سطر ۶۲: | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
− | عزیزان من، خدا امتحانت میکند. ابراهیم را امتحان کرد. پیغمبر گفت: خدایا آیا من را هم امتحان میکنی؟ گفت: آره. اینرا به شما بگویم، نبی بودنش را امتحان میکند، نه ولی بودن را. اینرا باید آقایمهندس توجه کنید. اگرنه جسارت به قدس پیغمبر است. نبی بودنش امتحان میشود. ببین ابراهیم را امتحان کرد، نوح را امتحان کرد. پیغمبر هم بدانید نبی بودنش را امتحان میکند، نه ولی بودنش را. ولی، خود امتحان است. پیغمبر باید به آن | + | عزیزان من، خدا امتحانت میکند. ابراهیم را امتحان کرد. پیغمبر گفت: خدایا آیا من را هم امتحان میکنی؟ گفت: آره. اینرا به شما بگویم، نبی بودنش را امتحان میکند، نه ولی بودن را. اینرا باید آقایمهندس توجه کنید. اگرنه جسارت به قدس پیغمبر است. نبی بودنش امتحان میشود. ببین ابراهیم را امتحان کرد، نوح را امتحان کرد. پیغمبر هم بدانید نبی بودنش را امتحان میکند، نه ولی بودنش را. ولی، خود امتحان است. پیغمبر باید به آن برسد؛ اما ولی به او رسیده، نباید به آن برسد. تمام احکام خدا به علی رسیده. علیبنابوطالب چیست؟ ولی خداست. اما نه اینکه خدا دیگر علم ندارد. چرا، ما یک کل داریم، یک کمال داریم، یک کل کمال داریم. ولایت به کل کمال رسیده. اما چیزی که خدا به این داده، چیزی نیست، یکقدری داده. اینکه میگویم ولایت تکمیل است، پیش تمام خلق تکمیل است، نه پیش خدا. |
یکنفر بود، از مشهد، آیتالله هم بود، با یکی دو تا آمدند، گفت: من میخواهم یکچیزی از شما بپرسم. گفتم: بفرما. گفت: مگر ایننیست که اینها، دوازدهامام چهاردهمعصوم به کل کمال رسیدند، هیچچیز دیگر باقی ندارند. چرا میگوید: ما هر هفته میرویم عرش خدا، {{توضیح|کجا علی مرده؟ تو مردی!}} علی و این دوازدهامام هر هفته میرود در عرش خدا، پیغمبر برایشان صحبت میکند؟ اینقدر بهدینم خجل شدم، نمیخواستم جلوی اینها که آمدند من جوابش را بدهم. من نمیخواهم [کسی را] خجل کنم. این آقایانی که یکقدری اینجوریاند، باز هم هر چه هستند، من نمیخواهم بگویم من یادشان دادم. من یکموقع دکان بودم، رفقا میآمدند، تا از طلبهها یکی میآمد، من میگفتم دفترت را جمعکن، من میگویم من از اینها چیز یاد میگیرم، نه اینها از من یاد میگیرند. کلاً، این در خون من نیست. گفتم: دستت درد نکند! مگر خدای تبارک و تعالی دیگر علم ندارد؟ همه علمش را داد به اینها؟ نه، اینها دوباره میروند آنجا، پیغمبر برایشان صحبت میکند. | یکنفر بود، از مشهد، آیتالله هم بود، با یکی دو تا آمدند، گفت: من میخواهم یکچیزی از شما بپرسم. گفتم: بفرما. گفت: مگر ایننیست که اینها، دوازدهامام چهاردهمعصوم به کل کمال رسیدند، هیچچیز دیگر باقی ندارند. چرا میگوید: ما هر هفته میرویم عرش خدا، {{توضیح|کجا علی مرده؟ تو مردی!}} علی و این دوازدهامام هر هفته میرود در عرش خدا، پیغمبر برایشان صحبت میکند؟ اینقدر بهدینم خجل شدم، نمیخواستم جلوی اینها که آمدند من جوابش را بدهم. من نمیخواهم [کسی را] خجل کنم. این آقایانی که یکقدری اینجوریاند، باز هم هر چه هستند، من نمیخواهم بگویم من یادشان دادم. من یکموقع دکان بودم، رفقا میآمدند، تا از طلبهها یکی میآمد، من میگفتم دفترت را جمعکن، من میگویم من از اینها چیز یاد میگیرم، نه اینها از من یاد میگیرند. کلاً، این در خون من نیست. گفتم: دستت درد نکند! مگر خدای تبارک و تعالی دیگر علم ندارد؟ همه علمش را داد به اینها؟ نه، اینها دوباره میروند آنجا، پیغمبر برایشان صحبت میکند. | ||
سطر ۷۰: | سطر ۷۰: | ||
مگر نیست که علی {{علیه}} فرمود: حسنجان، حسینجان، عقب تابوت را بگیرید، جلویش برود، هر کجا آمد پایین آنجا قبر من است. رفت، حالا دارد میرود، دید یک سوار جلوی تابوت امیرالمؤمنین را گرفت. امامحسن گفت: چهکسی است جلوی ما را گرفته؟ نقاب رویش را کنار زد، دید خود علی است. کجا میبرد؟ جسم علیین را میبرد. یک عدهای هستند در علیین هستند. اما یکروایت داریم، شیعه واقعی هم در علیین است. آن شیعهای که مثل سلمان یا اباذر است، در علیین است. بیا عزیز من، جسمت را علیین کن، نه شیطانی. چرا میگوید: عضو ما میشوید؟ چرا امامصادق میگوید؟ حالا میروند آنجا، [سر تابوت] میآید پایین. حالا قبر را میکنند، میبینند قبری است، نوشته نوح نبی، برای امیرالمؤمنین علی {{علیه}} درستکرده. | مگر نیست که علی {{علیه}} فرمود: حسنجان، حسینجان، عقب تابوت را بگیرید، جلویش برود، هر کجا آمد پایین آنجا قبر من است. رفت، حالا دارد میرود، دید یک سوار جلوی تابوت امیرالمؤمنین را گرفت. امامحسن گفت: چهکسی است جلوی ما را گرفته؟ نقاب رویش را کنار زد، دید خود علی است. کجا میبرد؟ جسم علیین را میبرد. یک عدهای هستند در علیین هستند. اما یکروایت داریم، شیعه واقعی هم در علیین است. آن شیعهای که مثل سلمان یا اباذر است، در علیین است. بیا عزیز من، جسمت را علیین کن، نه شیطانی. چرا میگوید: عضو ما میشوید؟ چرا امامصادق میگوید؟ حالا میروند آنجا، [سر تابوت] میآید پایین. حالا قبر را میکنند، میبینند قبری است، نوشته نوح نبی، برای امیرالمؤمنین علی {{علیه}} درستکرده. | ||
− | من دوباره تکرار میکنم، عبادت بیعلی، علیکشی است. بیایید دست از این عبادتهای مصنوعی بردارید. اینها یک عدهای هستند، شما را سرگرم میکنند. بیایید از این سرگرمیها نجات پیدا کنید. بیایید امیرالمؤمنین علی {{علیه}} را قبول کنید. والله الان میخواهم گریه کنم، الان هم زهرا سوار الاغ است، دارد میرود مهاجر و انصار را دعوت کند. الان آمده شما را دعوت کند که بیایید طرف علی. الان نمایندههای امامزمان شما را دعوت میکنند. میگویند: بیایید اینجا. گفتم تو اگر گریه کنی، آن گریهای که تو میکنی، امامزمان میگوید من گریانم. تو گریانی و من گریانتر از تو. عزیز من، گریه آنجوری کنی، امامزمان تو را دعوت میکند. والله دعوتت میکند، بهدینم دعوتت میکند. امامزمان دیدن، خیلی چیزی نیست، تو یک علیین را میبینی. اما اگر مقصد امامزمان را قبول کنی، در خودت پیاده کنی، خیلی خوب است. امامزمان اگر پیش شیعهاش نرود، پیش چهکسی برود؟ ما شیعه نیستیم. ما شیعههای مصنوعی هستیم. ولایت داری، حالا جسارت | + | من دوباره تکرار میکنم، عبادت بیعلی، علیکشی است. بیایید دست از این عبادتهای مصنوعی بردارید. اینها یک عدهای هستند، شما را سرگرم میکنند. بیایید از این سرگرمیها نجات پیدا کنید. بیایید امیرالمؤمنین علی {{علیه}} را قبول کنید. والله الان میخواهم گریه کنم، الان هم زهرا سوار الاغ است، دارد میرود مهاجر و انصار را دعوت کند. الان آمده شما را دعوت کند که بیایید طرف علی. الان نمایندههای امامزمان شما را دعوت میکنند. میگویند: بیایید اینجا. گفتم تو اگر گریه کنی، آن گریهای که تو میکنی، امامزمان میگوید من گریانم. تو گریانی و من گریانتر از تو. عزیز من، گریه آنجوری کنی، امامزمان تو را دعوت میکند. والله دعوتت میکند، بهدینم دعوتت میکند. امامزمان دیدن، خیلی چیزی نیست، تو یک علیین را میبینی. اما اگر مقصد امامزمان را قبول کنی، در خودت پیاده کنی، خیلی خوب است. امامزمان اگر پیش شیعهاش نرود، پیش چهکسی برود؟ ما شیعه نیستیم. ما شیعههای مصنوعی هستیم. ولایت داری، حالا جسارت نکنم؛ اما ما را تایید نکرده. چرا امیرالمؤمنین در دکان میثم میآمد؟ من روایت میگذارم رویش که کسی نتواند حرف بزند. حرف بزنید، حرف حسابی بزنید. در دکان میثم میرود؛ چون ولایتش را حفظ کرده. علی میآید دیدن ولایت. علی میآید دیدن مقصد خدا. کجا میروید عزیزان من؟ توجه کنید، توجه! توجه کنید که ما باید جای دیگر برویم. تو بلبل باغ ملکوتی نه از عالم خاک. تو باید پرش کنی؛ اما نگاه کن عیسی با تمام قدرتش، با تمام اینکه دعا میکرد مرده زنده میشد، حالا او را پرش داد. قرآن میگوید ما عیسی را بردیم بالا؛ اما حالا در آسمان چهارم، [گفت:] چه آوردی؟ گفت: یک سوزن و نخ. [گفت:] نگهشدار.. خدا با کسی قوم و خویشی ندارد، دید به یک سوزن و نخ علاقه دارد. به پیغمبر گفت: چه آوردی؟ گفت: محبت علی را. گفت: بیا تا «قاب قوسین او ادنی». مگر کسی میتواند علیبنابوطالب را بشناسد؟ |
− | من الان یک مطلبی را اینجا روی مناسبت میگویم، نمیخواهم تکراری باشد. هر روزی که آمدید الحمد لله یکچیزی بوده، بهغیر آنچیزی که من صحبت کردم. من که از خودم چیزی ندارم. پیغمبر معراج زیاد رفته، حالا خدا میخواهد علی را افشا کند. یا محمد (صلوات)، عزیز من، من براق روانه میکنم، ملک روانه میکنم تو را در آسمان بیاورد. اما مردم باید بینند. آن حرفها که زدی مردم | + | من الان یک مطلبی را اینجا روی مناسبت میگویم، نمیخواهم تکراری باشد. هر روزی که آمدید الحمد لله یکچیزی بوده، بهغیر آنچیزی که من صحبت کردم. من که از خودم چیزی ندارم. پیغمبر معراج زیاد رفته، حالا خدا میخواهد علی را افشا کند. یا محمد (صلوات)، عزیز من، من براق روانه میکنم، ملک روانه میکنم تو را در آسمان بیاورد. اما مردم باید بینند. آن حرفها که زدی مردم ندیدند؛ اما الان مردم میبینند. براق آمده خانه امالسلمه، پیغمبر سوار شد رفت. رفت و رفت، مردم دیدند. حالا میخواهد برگردد علی را افشا کند. مگر در تمام خلقت بهغیر علی کسی هست؟ تمام خلقت اینجوری ایستادهاند، از جن و ملک و آنچه که هست، تمام انبیاء اینجوری ایستادهاند، همه محتاج ولایتند. باید ولایت آنها را بپذیرد. اگر پذیرفت خدا میپذیرد. «انا مدینةالعلم، علی بابها». تمام انبیاء ایستادند، تمام اشیاء ایستادند، تمام جن و ملک ایستاده، اینجوری ایستاده بهدینم دارم میبینم. اما قبولی اینها ولایت است. مگر آدم ترکاولی نداشت؟ مگر نوح نداشت؟ مگر ابراهیم نداشت؟ ترکاولی دارند. ترکاولی کسی ندارد که ولایت قبولش کند. (صلوات) |
حالا پیغمبر دارد میرود، یکجایی رسیده، جبرئیل عقب کشید. | حالا پیغمبر دارد میرود، یکجایی رسیده، جبرئیل عقب کشید. | ||
سطر ۹۶: | سطر ۹۶: | ||
رفقا والله دنیا، ظلمت است. والله خوب میتوانستم دنیا را پیدا کنم، آنچه را پیدا کردم خرج کردم. من نمیخواهم بگویم، میخواهم بگویم اینجوری است، من به عمرم پنجاههزار تومان برای خودم ندیدم. [شهرداری] پنج میلیون بهمن داده، اگر یک قرانش را برای خودم برداشتم، از شراب حرامتر باشد. گفتم: من پول اینجا را نمیخواهم. چونکه آقایان در این مجلس هستند، نمیخواهم افشا کنم. گفتم: من این پول را نمیخواهم. پاشدم رفتم پیش امامرضا گفتم: روزی من را قطع کن، تو رزاق رزقی من اینرا نمیخواهم. اینها آمدند، گفتند اجازه از وحید خراسانی گرفتیم. توی سر خودم زدم، گفتم: وحید اجازه میدهد، وحید از کجا [اجازه میدهد؟!]. اینچه پولی است آخر؟ برو اینقدر بده اینجا، آنقدر بده آنجا! بده بده! من یک قرانش را برنداشتم. از پنج میلیون گذشتم. حالا هم که شد، یک شکرانه کردم. اصلاً گفتم: یا مرگم بده، یا روزی من را قطع کن، من این پول را نمیخواهم. آخر چقدر میدوید پی این پولها؟ بیخود یکچیزی به آدم که نمیدهند. مگر اینجور باشی، از این بگذری. شما بیایید خانه من را ببینید، از اینجا تا اینجاست. گذشتن از پول، گذشتن از شیطان است. گذشتن از پول، گذشتن از هوا و هوس است. اما پولی که بهغیر امر باشد، اگرنه پول خوب چیزی است. | رفقا والله دنیا، ظلمت است. والله خوب میتوانستم دنیا را پیدا کنم، آنچه را پیدا کردم خرج کردم. من نمیخواهم بگویم، میخواهم بگویم اینجوری است، من به عمرم پنجاههزار تومان برای خودم ندیدم. [شهرداری] پنج میلیون بهمن داده، اگر یک قرانش را برای خودم برداشتم، از شراب حرامتر باشد. گفتم: من پول اینجا را نمیخواهم. چونکه آقایان در این مجلس هستند، نمیخواهم افشا کنم. گفتم: من این پول را نمیخواهم. پاشدم رفتم پیش امامرضا گفتم: روزی من را قطع کن، تو رزاق رزقی من اینرا نمیخواهم. اینها آمدند، گفتند اجازه از وحید خراسانی گرفتیم. توی سر خودم زدم، گفتم: وحید اجازه میدهد، وحید از کجا [اجازه میدهد؟!]. اینچه پولی است آخر؟ برو اینقدر بده اینجا، آنقدر بده آنجا! بده بده! من یک قرانش را برنداشتم. از پنج میلیون گذشتم. حالا هم که شد، یک شکرانه کردم. اصلاً گفتم: یا مرگم بده، یا روزی من را قطع کن، من این پول را نمیخواهم. آخر چقدر میدوید پی این پولها؟ بیخود یکچیزی به آدم که نمیدهند. مگر اینجور باشی، از این بگذری. شما بیایید خانه من را ببینید، از اینجا تا اینجاست. گذشتن از پول، گذشتن از شیطان است. گذشتن از پول، گذشتن از هوا و هوس است. اما پولی که بهغیر امر باشد، اگرنه پول خوب چیزی است. | ||
− | من یکچیزی بگویم، آنها که دو سهشاهی دارند، بهشان برنخورد. پیغمبر اکرم یک پولی داد به یکی، گفت: برو گوسفند بخر. رفت خرید، دلالی کرد، گوسفند را فروخت، آورد داد. [پیغمبر گفت:] خدا برکت به تو بدهد. پیغمبر هم از پول خوشش | + | من یکچیزی بگویم، آنها که دو سهشاهی دارند، بهشان برنخورد. پیغمبر اکرم یک پولی داد به یکی، گفت: برو گوسفند بخر. رفت خرید، دلالی کرد، گوسفند را فروخت، آورد داد. [پیغمبر گفت:] خدا برکت به تو بدهد. پیغمبر هم از پول خوشش میآید؛ اما پول حلال. نه که هر کجا شد. |
یکروایت دیگر هم بگویم، امامصادق فرمود: در آخرالزمان یک عدهای هستند میآیند، اینها مکه میروند، عمره میروند، حج میروند، قرآن هم سر میگیرند، عاق پدر و مادر هم نیستند، اهل آتشند. یابن رسولالله قرآن سر میگیرد، بهقرآن اعتقاد دارد. نماز شب میخواند، نماز میخواند، انفاق میکند، تمام شرایط اسلام به اینها جمع است. حضرت دستهای مبارکش را اینجوری میکند، میگوید مال را چنگ میزند. هر مالی شد، گیر میاورد. به ارواح پدر و مادرم، الان زمان ما هم یکجوری شده، هر چه گیرمان نیاید حرام است. هر چه گیرمان بیاید حلال است. فهمیدی؟ (صلوات) | یکروایت دیگر هم بگویم، امامصادق فرمود: در آخرالزمان یک عدهای هستند میآیند، اینها مکه میروند، عمره میروند، حج میروند، قرآن هم سر میگیرند، عاق پدر و مادر هم نیستند، اهل آتشند. یابن رسولالله قرآن سر میگیرد، بهقرآن اعتقاد دارد. نماز شب میخواند، نماز میخواند، انفاق میکند، تمام شرایط اسلام به اینها جمع است. حضرت دستهای مبارکش را اینجوری میکند، میگوید مال را چنگ میزند. هر مالی شد، گیر میاورد. به ارواح پدر و مادرم، الان زمان ما هم یکجوری شده، هر چه گیرمان نیاید حرام است. هر چه گیرمان بیاید حلال است. فهمیدی؟ (صلوات) |
نسخهٔ کنونی تا ۱ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۲:۵۷
شبقدر 82 | |
کد: | 10525 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1382-08-22 |
تاریخ قمری (مناسبت): | ایام قدر |
اعوذ بالله من الشیطان العین الرجیم
العبد المؤید الرسولالمکرم ابوالقاسم محمد
السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیابن الحسین و اولاد الحسین و اهلبیتالحسین و رحمةالله و برکاته
آقایانی که میآیند در مجلس، دو سه قسمت هستند. بعضیها در رودربایستی آمدهاند. رو دربایستی، رو دربایستی به تو میدهد! اینرا من به تو بگویم. فردایقیامت که میشود، میگوید در رو دربایستی آمدم. فلانی ما را دعوت کرد، دیدیم خوشش نمیآید [که نرویم] ما هم رفتیم! خب اینکه هیچچیز، محض خوش آمدن آنشخص آمدی. حالا آنهم عیبی ندارد، دل مؤمنی را خوش کردی. اما این نجاتدهنده تو نیست. یا اینکه هر وقت کار نداری در مجلس ولایت میآیی. این توهین به ولایت است. بهدینم، اگر من میخواستم این حرفها را بزنم، دارد خودش میآید. اتوماتیک است! من اصلاً در این حرفها نبودم و نیستم، حالا دیگر اینجوری دارد میآید. اینهم صحیح نیست.
ما از اول گفتیم داریم تمرین ولایت میکنیم. عزیز من، تمرین ولایت [ایناست که] باید بیایید. من گفتم یک دلخوشیهایی است آن گوینده دارد؛ اما خدای تبارک و تعالی آن دلخوشیها را مبدل به یقین میکند. پیغمبر اکرم خیلی دلش میخواست مردم متدین واقعی شوند، هدایت شوند. چقدر کتک خورد، چقدر پاهای مبارکش را زخم کردند، پیشانیاش را شکستند، دندانش را شکستند. همهاش دلش خوش بود که یکنفر هدایت شود. یعنی چون خدا هدایت میخواهد، نبی اکرم میخواست مردم هدایت شوند. اما به پیغمبر یکدفعه گفت: هر کس میخواهد بیاید پیش پیغمبر، یک مبلغ خیلی کمی بدهد، ندادند. هیچکس نیامد. فقط کسیکه آمد، امیرالمؤمنین، علی (علیهالسلام)، سلمان، اباذر، میثم، مقداد، چهار نفر.
عزیزان من، قربانتان بروم، به حضرتعباس قسم، این حرفها را باید با تفکر رویش فکر کنید، قبول کنید. این حرفها [باید] در کالبد بدنتان در تمام اشیاء بدنتان مانند گلولههای خون سیر کند. اگر سیر نکند، سیر دنیا داری. حالا گفت: بیایید، نیامدند. میدانی چه شد؟ آن نیامدنی که پول را از رسولالله بهتر خواستند، از کلام رسولالله بهتر خواستند [باعث شد که طرف عمر و ابابکر بروند، اما] آن چهار نفری که بعد از رسولالله دیدن پیغمبر آمدند از پول گذشتند، رستگار شدند. هفتمیلیون، همه رفتند طرف عمر و ابابکر. عزیز من اگر سخاوت نداشتهباشی، یکوقت میروی طرف دنیا. دنیا عمر است، آخرت علی است. همیشه یک عدهای هستند، (دارم میبینم، والله میبینم، نگویید ادعا میکند) ، همیشه کسری دنیا دارند. یا دکورش را اینجوری کند، یا ماشینش را عوض کند، نمیدانم تیتیش برای خانمش چهجور بگیرد، اصلاً در ماوراء نیست. عزیز من، قربانتان بروم، فدایتان شوم، دنیا قابل ندارد. علی (علیهالسلام) میفرماید: مانند استخوان خوک در دهان سگ خورهدار است. راست میگوید یا نه؟ اما دنیایی که بهغیر امر باشد. اگرنه دنیا خوب است، پول خوب است. اما تو باید در اختیار پول باشی، نه او در اختیار تو باشد، هر چه بخواهی خرج کنی، بروی لهو و لعب بخری، پدرت را در میآورد. چرا با بیتالمال رفتی اینکارها را کردی؟ عزیزان من، بترسید از روزی که خدا ما را محاکمه کند. از محاکمه خدا، بترسید.
امروز چند جهت است که میخواهم خدمت بزرگیتان عرض کنم. البته من از حضار مجلس پوزش میطلبم. بدانید والله این حرفها مال من نیست، القای خداست. همه همدیگر را میشناسیم، مجلس در هر قسمتی، خیلی معظم است، در هر قسمتی مبراست. اما عزیزان من، من تذکر میدهم. قربانتان بروم، خیلی باید توجه بفرمایید. سه چیز است که اینها خیلی مهم است که شما باید دارای اینها باشید: اول خداست، خدای تبارک و تعالی را بشناسیم حتیالامکان. اگر خدا را شناختی، امرش را اطاعت میکنی. اگر یک کارگاهی، مهندسش را شناخت، کارگرهایی که یکقدری پایینترند، آن مهندس را احترام میکنند. چرا مهندس خلقت، علی (علیهالسلام) را احترام نمیکنید؟ (صلوات) چرا احترام نمیکنی عزیز من؟ این اولیاش است.
حالا مقصد خدای تبارک و تعالی از تمام خلقت، ولایت است؛ اما خواستش عدالت است. تو باید عزیز من عدالت داشتهباشی. خدا نکند در اداره باشی و رشوه بگیری. خدا نکند، آنکس که پول به تو میدهد کارش را راه بیندازی، مثل آن یارو که خجالت میکشد بماند. آن رشوه پدرت را درمیآورد. عزیز من، قربانت بروم، فدایت شوم باید عدالت داشتهباشی، اگر عدالت باشد، گفتم مقصد خدا ولایت است، خواستش عدالت است. باید عدالت داشتهباشی. اگر عدالت داشتند که زهرایعزیز را نمیزدند، پهلویش را نمیشکستند. [پس] این دو عدالت نداشتند.
سه، عزیز من، [توجه به] «قرآنالناطق». مثل امشب قرآن سر گرفتن خوب است؛ اما والله روایت داریم قرآنی که سر میگیری، دارد لعنت به تو میکند. تو پیش قوم و خویشها و خانمت رفتی قرآن سر گرفتی، دعای جوشنکبیر خواندی، آن قرآن والله لعنت به تو میکند. تو قرآن سر گرفتی که میگویی: «بک یا الله، بک یا الله»، حاجت من را بده. میگوید: عزیز من، تو که نزول میخوری [مورد] لعنت. تو که رشوه میگیری [مورد] لعنتی. تو که ماهمبارک رمضان، جیبت مثل آن غار بود که، جبرئیل نتوانست پاره کند. چرا ماهرمضان انفاق نداشتی؟ چرا اینکارها را میکنی؟ چرا به قوم و خویشهایت سر نزدی، ماهمبارک رمضان؟ احیاء باید خودت را احیاء کنی. قدر [یعنی] باید از این حرفها قدردانی کنی. کجاییم ما؟ عزیز من، والله من دارم میبینم که چهخبر است؟ تمام خلقت ناقص است. نه اینکه تمام خلقت ولایت ندارد. فقط کسیکه ناقص نیست، دوازدهامام، چهارده معصومند. ما آمدیم اینجا، که آنها ناقصی ما را رفع کنند. ما اینجا آمدهایم تا ما را به خودشان برسانند. همه عالم، تا حتی انبیاء ناقصی دارند، ولایتشان تکمیل نیست. مگر نوح ترکاولی نداشت؟ مگر آدم، پدر ما ترکاولی نداشت؟ مگر موسی ترکاولی ندارد؟ چرا توجه نمیکنید؟ ما آمدیم اینجا، که ناقصی ما را رفع کنند. از کجا ناقصی ما رفع میشود؟ از اینکه امر ولایت را اطاعت کنیم. مگر نکردند؟
عزیز من، هر چیزی را خدای تبارک و تعالی [برایش] مصداق میآورد. مگر عبدالعظیمحسنی [اطاعت] نکرد؟ حالا زیارتش، مطابق [زیارت قبر] امامحسین است. مگر سلمان اطاعت نکرد، «سلمان منا اهلالبیت» شد؟ مگر ابراهیم نکرد و سلاماللهعلیه شد؟ چرا نمیکنی عزیز من؟ [چون] دنیا به تو فرصت نمیدهد. والله به این شبعزیز قسم، عقیدهام را میگویم، تا تماشایی هستی، اینجوری نیستی. باید از تماشای دنیا فارغ شوی. تو هنوز تماشایی هستی. هنوز میروی جزیره کیش، میروی آنجا تماشا. یا مکه [میروی برای] تماشا. مگر پیغمبر نگفت: در آخرالزمان مردم حج میکنند یا برای تماشا یا برای اسم و رسم. چرا توجه نمیکنید؟ عزیز من، فدایت شوم، بدان این عمر میگذرد. باید قدرتت را صرف قدرت کنی. یکدقیقه، نیمساعت فکر، چرا میگوید بهتر از هفتاد سال عبادت است، عزیز من، قربانت بروم؟ امشب، شبجمعه است، ما انتظار داریم خدمت امامزمان برسیم. همین امامزمان چه میگوید؟ میگوید: تو گریانی، من گریانتر از تو. عزیز من، قربانت بروم، بدان آنکسیکه چشمش از برای زهرا، از برای علی (علیهالسلام) گریان است، امامزمان او را میپذیرد.
تو آگاهی و من آگاهتر از تو | تو گریانی و من گریانتر از تو |
یعنی اشخاصی که اینجوریاند، پشت پا به لذت دنیا زدند. لذت دنیا باید مطابق امر باشد. عزیز من، اگر [مطابق امر] نباشد، درست نیست.
من در جای دیگر گفتم، اشاره میکنم، بیان باید اتصال به کلام باشد. (صلوات) به کل خلق امشب اعلام میکنم، عزیزان من، این بیانی که داری باید اتصال به کلام باشد، یعنی کلامالله المجید. کدام کار تو اتصال به کلامالله است که قرآن سر میگیری؟ امشب برو یک گوشهای، توبه کن از کردههای خودت. با امامزمانت حرف بزن. بیان باید اتصال به کلام باشد. حالا کلام چه میگوید؟ «انا قرآنالناطق»، یعنی علیبنابوطالب. وقتی اتصال به کلام، کلامالله المجید شد، (علی (علیهالسلام) میگوید: انا قرآنالناطق) ، آنوقت اتصال به ولایت هم هست. چه میگویید؟ کجا میروید؟ این نمرهها را خلق به شما میدهد. آقایمهندس، آقای آیتالله، آقای نمیدانم رئیس تشکیلات فلان، این نمرهها را [خلق] به تو میدهد. این حرفها نیست. فردا یک کفن به تو میپوشاند. مگر متوکل به امامهادی نگفت: برای من شعر بخوان. گفت: من بری هستم [از اینکه شعر بخوانم]. گفت: بگو. گفت: سلاطین خانههایی میسازند در قلههای کوه، عزرائیل [اینها را پایین] میکشد، لای خاک میکند. بترس از آن روزی که این مالها را جمع کردی، روح از بدنت میرود بیرون. والله روایت داریم، دیگر یک کاسه از مالش را حق ندارند بردارند، [که روی خودش آب بریزند]. الان من کسی را سراغ دارم که میلیاردر است، یکقدری مثل من بیتوان شدهاست. یکچیزی را میخواهد وقف کند، پسرش میگوید: حق نداری. یک خیر و خیراتی میدهد، جلویش را گرفته. از غصه دارد در خانه دق میکند. نه قدرت دارد انفاق کند، نه قدرت دارد دیگر حرفش را بزند. تا زندهاست، نمیگذارد. مگر نمیگوید: «مالکم، اموالکم، اولادکم فتنه» یا بنیآدم؟
چرا بهفکر فقرا نیستی؟ عزیز من اگر میگوید حسابسال داشتهباش، میخواهد مالت پاک باشد. کجا میروی مکه؟ کجا میروی عمره؟ تو جُنبی! بیا غسلت را کن. خب، حسابسال داری، سنار میدهی به فقرا، آنها همه آنجا برایت میماند. مگر نبود که علیبنابوطالب آمد سر قبرستان گفت: مردهها چطورید؟ شما میگویید یا من؟ گفتند: تو بگو علیجان. گفت: زنانتان شوهر رفت، مالتان قسمت شد. گفتند: علیجان ما بگوییم، اگر اینجا یکچیزی دادیم، برای ما ماندهاست. اگر ندادیم باید حسرتش را بخوریم. ما داریم میبینیم که مالمان را دارند چهکار میکنند. آن مال قدیم بود که تلویزیون و ویدیو و اسباب قمار نبود. برای چهکسی اینقدر جمع میکنی که ورثه برود ساز بزند و قمار کند و عشق کند و تو آنجا [پشیمان باشی]؟ به حضرتعباس، به آن راهی که حاجشیخعباس رفته، گفت: بعصیها هستند که پشیمانیشان را اگر به تمام صحرایمحشر قسمت کنی، [همه] پشیمان میشوند. عزیز من، بیایید امشب بیدار شویم. امشب یکقدری بیدار شوید. چرا میگوید: باید بیدار باشی؟ یعنی بیدار شوی. احیاء یعنی خودت را احیاء کن. آنجا که مذمت شده، نرو. هر کجا امام گفت نرو، نباید بروی، غصب است. [اما تو میگویی: ما میرویم آنجا] دعا میخوانیم و چهکار میکنیم! غصب است. آنجا که گفته برو، برو. آنجا که گفته نرو، نرو. (صلوات)
من در جای دیگر گفتم، در زمان بعد از رسولالله، مردم را عبادتی کردند. رفتند دنبال عبادت، علی (علیهالسلام) را در خانه گذاشتند. اما در اینزمان مردم تجددی شدند. ما امر علی را کنار گذاشتیم. چرا میگوید: اگر یکی با دین از دنیا رفت، ملائکه آسمان (توجه کنید چه میگویم، توجه کنید، توجه کنید) ، همه تعجب میکنند که چطور دینش را آورد. چرا؟ روایت داریم آنچه که در ادیان شده، در آخرالزمان پیاده میشود. چرا اینجوری شده؟ چرا میگوید شرالازمنه؟ از تمام زمانهها بدتر است. زمانجاهلیت لخت دور خانه میگشتند، زمان امامحسین، امامحسین را کشتند، سرش را بالای نیزه کردند، نگفته شرالازمنه است. الان [شرالازمنه] است. چرا؟ دین بیدینی شده، بیدینی دین! تو خودت به خودت نمره میدهی. چند سفر مکه رفتم! چند سفر عمره رفتم! کربلا میروم! اینها مثل نمرههایی است که خلق به تو میدهد. تو باید هر کجا میروی، پرچم امر داشتهباشی. با امر بروی، امر را اطاعت کنی. توجه کنید این نمرهها را به خودتان ندهید. چرا میگوید ما اینجوری میشویم که ملائکه تعجب میکنند؟ تو نمره داری، نه قبولی. الان میروی مریضخانه به تو نمره میدهد، دکتر باید بیاید. دکتر حقیقی ولایت است.
کجا این نمرهها را به خودتان میدهید؟ دل مردم را میسوزانید! یکنفر بود، دو دفعه رفتهبود کربلا، یک همسایه ما داریم میگفت: [یکی] مثل چه گریه میکرد، میگفت: کاش [پول] این سفرش را دادهبود، من دخترم را شوهر میدادم. او دارد میخندد و این دارد گریه میکند. تو گریهاش انداختی! عزیز من، تو گریهاش انداختی. آتش را خاموشکن، آتش را بلند نکن. مگر ابراهیم آتش را خاموش نکرد؟ مگر زنبور عسل آتش را خاموش نکرد، عزیز من؟ حالا در دهانش عسل خلق شده، وحی هم به او میرسد. بنده بهغیر وحی شیطان، وحی دیگر بهمن نمیرسد. تمام اینها را آوردم برای خودم [ردیف کردم]، آره یک سفر اگر بروی کربلا، انگار عرش خدا را زیارت کردی. اگر بروی مشهد هفتاد حج، هفتاد عمره داری. اگر بروی عمره، عمرت زیاد میشود، چطور میشود. همه اینها را آوردی؛ اما قبولیاش ولایت است. عزیز من، قبولیاش امر ولایت است. باید با امر بروی. مگر خدا نمیگوید: «له الخلق و الامر»؟ من شما را خلق کردم، امر را اطاعت کنید.
توجه کنید قربانتان بروم. امشب، شبقدر است. امشب برو یک کناری، از کردههای خودت توبه کن. چرا میگوید توبه کن مانند نصوح؟ یعنی نصوح وقتی توبه کرد، دیگر توبهاش را نشکست. عزیز من، امشب بیایید فقرا را شریک کنید. امشب بیایید امر را اطاعت کنید. امشب، شب اندازهگیری است. عزیزان من، خیلی ما باید توجه کنیم. امامزمان والله دارد «هل من ناصر» میگوید. بهوجود امامزمان من سختم است این حرف را بزنم، گوشه و کنار مجلس من را نمیشناسند، میگویند میخواهد خودش را [مطرح کند] که بگوید من امامزمان را دیدم! نه والله، بهدینم قسم، امامزمان بهمن گفت: فلانی، مردم اهلدنیا شدند، بهدنیا نمیرسند. چرا بهدنیا نمیرسید؟ یکقدری که دست و پایت را جمع کردی، خداینخواسته مریضی و گرفتاری میآید. حواست را جمعکن. امامزمان دارد «هل من ناصر» میگوید، زهرایعزیز «هل من ناصر» میگوید. نه [اینکه فقط] زهرایعزیز آنروز [که] رفت الاغ سوار شد، رفت در خانه مهاجر و انصار [«هل من ناصر» گفت]، نیامدند، الان هم دارد «هل من ناصر» میگوید. کجا میروید؟ این گناه که اینقدر مشکل است، [به این دلیل است که] شما امر را اطاعت نمیکنید، میروی دنبال گناه. رهبر گناه شیطان است، رهبر امر علیبنابوطالب است. (صلوات)
عزیز من، مگر حضرتابراهیم نبود؟ چهجور شد؟ آنجا آمده خانهخدا را ساخته. میگوید: خدایا، اجر من را چقدر است؟ میگوید: اجر نیکوکاران با من است. دوباره تکرار میکند. میگوید: مگر گرسنهای را سیر کردی، برهنهای را پوشاندی؟ ابراهیم چه کردی؟ خدا یک گرسنه سیر کردن، یک دلخوش کردن و یک برهنه پوشاندن را از خانه خودش مهمتر میداند. ما چهکار میکنیم؟ چرا توجه نداریم؟ اگر حضرتعیسی، (به قربان یکی از رفقا بروم، این عزیز من، خیلی در [حضرت] عیسی کار کردهاست که عیسیبنمریم چه حرفهایی میزند) . حالا یک عدهای میگویند: عیسی، پسر خداست! اما نه، عیسی پسر علی است. علی در آستین مریم دمید، عیسی بهوجود آمد. اصلش ایناست، قربانت بروم. توجه کن، حالا چهکار میکند؟ حالا که اطاعت کرد، حالا خدا به او میگوید: تو علی را دوست داری؟ میگوید: والله آره، علی را دوست دارم. میگوید: یک علی بگو، مرده زندهشود. بیا عزیز من تو هم علی بگو، مردهها را زندهکن. بیا علی بگو، قلبهای مرده را زندهکن، علی بگو.
میخواهم یک کلامی بگویم، شما را بخندانم. (صلوات) یک تلفنهایی بهمن میشود، آنوقت من میفهمم این تلفنها چطوری است؟ یک تلفن شد، آنوقت بنا کرد از این حرفها زدن، من گفتم که مشابه درست نکن. یکخرده فکر کرد، گفت: مثلاً چه؟ گفتم: میدانی چه؟ گفت: هان؟ گفتم: الان بابا داری، یک بابای دیگر برای ننهات درست نکن! گفتم: تو یک بابا داری، یک بابای دیگر برای ننهات درست میکنی. فهمیدی؟ گفت: یکخرده فهمیدم! گفتم: یکخرده دیگر فکر کن خوب بفهمی! (صلوات) عزیز من مشابه برای ننهمان درست نکنیم. قربانت بروم، یک بابا داری، یک علی داری، یک خدا داری، یک قرآن داری. چرا مشابه درست میکنی؟ این مشابه است؟ دلت خوش است. از بغل آن میچری! میگفت: یکنفر بود، یک نوکر داشت. گفت: بادمجان چطور است؟ میگویند خوب است، روان میکند. گفت: بله قربان. یکخرده [طول] کشید، گفت: فلانی بادمجان خوب نیست، میگویند باد دارد. گفت: بله قربان. گفت: فلان، فلانشده، من میگویم خوب است، تو میگویی خوب است، [میگویم بد است، میگویی بد است]. تو نوکر بادمجانی! ما هم امروز نوکر بادمجانیم. هر چه به ما میگویند، میگوییم: آره. ایننیست. آقاجان! قربانت بروم، نوکر بادمجان نشو. خدا تو را اشرفمخلوقات خلق کرده، خدا به تو عقل داده، خدا به تو شعور داده، خدا به تو دانش داده. خدا میخواهد تو را جایی ببرد، از اینجا حرکتت بدهد. تو بلبل باغ ملکوتی، نه از عالم خاک. پیغمبر و ائمه آمدند شما را حرکت بدهند از اینجا؛ اما با امرشان. ببین خود قرآن دارد میگوید که وقتی عیسی از آن امتحان در آمد، ما او را به سوی خودمان حرکت دادیم. اما عیسی که ولی نمیشود، ابراهیم که ولی نمیشود که یک عدهای میخواهند اینها را ولی کنند. حالا عیسی آمده آسمان چهارم، چه آوردی؟ [میگوید:] یک سوزن و نخ، میگوید: نگهشدار. به پیغمبر میگوید: چه آوردی؟ میگوید: محبت علی، بیا بالا. حالا هم که میخواهد خداحافظی کند، خدا میگوید: علی، پیغمبر هم میگوید: علی. خدا گفته: علی. تو میروی مشابه برای ننهات درست میکنی؟ برای بابایت درست میکنی؟ خوب است؟ بگو خدا برکت بدهد! (صلوات)
عزیز من، قربانتان بروم، امشب باید توجه کنید، امشب بروید یک گوشهای. [بگویید:] امامزمان، آقاجان اینزمان میگویند ما بیدین از دنیا میرویم، با دین باشیم. آقاجان ما را لا بگیر. آقاجان ما از کرده خودمان پشیمانیم. آقاجان ما تو را بشناسیم، اگر نشناسیم میمیریم به زمانجاهلیت. آقاجان یک تجلی در قلب ما کن. والله، اگر امیرالمؤمنین، امامزمان تجلی کند، آنچه که محبت است از دلت بیرون میرود، تمام توجهات به امامزمان و خداست. خانمهای عزیز شما هم همینجور باشید. این لباسها که از خارج میآید که میپوشید، یا اینکارها را میکنی باد به خودت میکنی، دل یک بینوا را میسوزانی، سرطان میگیری یا زخم معده میگیری، نمیفهمی از کجا خوردی؟ سوزاندی، تو را میسوزانند. خب، پنج دست لباس داری، چهار دست لباس داری، یکیاش را بده به یک بندهخدایی. اینقدر شوهر عزیز را در فشار نگذار، اینرا بخر، آنرا بخر. توجهات میرود پیش آنها، توجهات برود پیش زهرا. عزیز من، مگر نمیخواهی زهرا شفاعت تو را کند؟ مگر نبود که پیغمبر اکرم دو تا پیراهن برای شب عروسیاش گرفت. یک پیراهن خوب، یکی یکقدری مندرستر بود. حالا بهقول ما یکچیزهایی میگویند، سوم است آمده پیش دخترش. عزیز من پیراهن خوبت کو؟ گفت: مگر نگفتی چیز خوب در راه خدا بده؟ من داشتم میآمدم، یکزنی آمد، گفت من برهنهام، من چیزی ندارم، یک پیراهن پاره دارم. من به زنان مدینه گفتم: دور مرا بگیرید. چادرهایشان را اینطوری کردند، پیراهن را درآوردم، دادم به او و [خودم] این پیراهن را [که کمی مندرستر بود] پوشیدم. چرا نمیدهی به یک زن بیچاره بینوا؟ خانم تو چه ادعا میکنی که من پیرو زهرا هستم؟ پیرو زهرا، [پیرو] عمل زهراست. پیرو علی، [پیرو] عمل علی است. پیروی قرآن، عمل بهقرآن است. پیرو خدا، امر خدا را باید اطاعت کرد. دوباره تکرار میکنم، در تمام خلقت، خدای تبارک و تعالی یک مقصد دارد، آنهم امامزمان است، آنهم علیبنابوطالب است. اما خواستش دوباره میگویم، عدالت است. اما امیرالمؤمنین چه میگوید؟ میگوید: «انا قرآنالناطق». یعنی باید [قرآن را] از علی بپرسید. عزیز من، چرا میروید مشابه درست میکنید؟ دوباره تکرار میکنم، تکراری خوب نیست. اما من میدانم کجا شما را از ولایت قطع میکند، آنموقع که مشابه درست میکنی. آنموقعی که امر را اطاعت نمیکنی. عزیز من، قربانت بروم، من دلم خیلی برای یک عدهای میسوزد. آخر تو وقتی رفتی طرف گناه، خودت را از تمام اشیاء جدا کردی. والله، دلم میسوزد، میخواهم از اشیاء جدا نشوید. تمام اشیاء میگویند: «لا اله الا الله». تو هم باید بگویی: «لا اله الا الله».
فردایقیامت با یک کفن میآیی، اگر کفنت هم غصبی نباشد! والله من قیامت را دیدم. تمام مردم بهقرآن، به روح علیبنابیطالب نامههایشان بهدست چپشان بود. فقط یکنفر بهدست راستش بود، آنهم خیلی چیز داشت. چون تو طرف چپیها رفتی. طرف چپیها رفتی که نامه اعمالت بهدست چپت است، نیامدی طرف راستیها. راستی، صراط مستقیم است، شیعهها و دوستانعلی هستند. عارت میشود؟ مگر از مهندسی و دکتریات کم میشود، یک قوم و خویش داری به او سر بزنی؟ آن چندوقتها یکی از زاهدان آمد، من دیدم که مثل یک شخصیتی است. آخر آدم یکقدری اشخاص را میشناسد، همهتان با شخصیت هستید. اما اینها که از اطراف میآیند [فرق میکنند]. من یک صحبتی کردم، گفتم که [صلهرحم] ایننیست که تو یکچیزی به قوم و خویشت بدهی، بروی. یکوقت باید بروی خانهاش، بگوید این آقایمهندس، دایی من است، عموی من است، قوم و خویش من است. یا این آقایدکتر قوم و خویش من است. بهتوسط تو دخترش را شوهر دهد، پسرش را داماد کند. چونکه امروز مردم پی این حرفها میگردند. تو باید با شرافت خودت، همسایههایت را، قوم و خویشهایت را به شرافت برسانی. [یکی که با این آقا بود، تعریف میکند که] وقتی رفتم بیرون، این بهمن گفتهبود، شما چیزی گفتهبودی؟ گفتم: آقاجان من که با شما آمدم. حالا من فهمیدم که بهاصطلاح یکی از مقامات است، خیلی درجه چیزش بالا بود. گفت: این آقا خیلی خوب حرف زد، راست میگوید. یکی از وزرا بود، آمدهبود اینجا. حالا هم بعضی وقتها زنگ میزند، میگوید: برویم پیش پیرمرده! به او گفتم: من دیگر نمیخواهم بیاید. من کار به کار کسی ندارم. اما جان من، من حرفم ایناست که تو باید در اختیار ولایت باشی. یعنی در ولایت کار کنی، برای خودت کار کنی. الان بروی یک سر به فقرا بزنی، مگر چه میشود؟ حالا من روایتش را بگویم (صلوات)
رسولاکرم، پیغمبر خاتم نشستهبود، اینها دوری مینشستند، مثل الان مقام و اینها نبود. یکی میآمد، میگفت: رسولالله کدام است؟ میگفتند: او است. همه دوری مینشستند. اینها را رنگ کردند! این حرفها را رنگ کردند! رنگکار هم خیلی است! بزرگ رنگکارها شیطان است! چند جور رنگ داریم. هر جور رنگ بخواهی دارد! فهمیدی؟ متوجهاید؟ فقط حواله میخواهد بزند! (صلوات). حالا دارا نشستهبود، یک فقیر آمد نشست پیش او. این خودش را جمع کرد. [پیغمبر] گفت: چرا جمع کردی؟ ترسیدی از فقرش به تو بنشیند!؟ من به قربان این فقیر بروم، کاش من جای این فقیر بودم. جای این دارا هم بودم، بعضی داراها اصلاً گوش نمیدهند! همینجور دارد میرود در صراط شیطان، مگر میشود اینرا در صراط مستقیم آورد؟ خدا هم به پیغمبر گفت: من باید هدایت کنم. ما از اول گفتیم، ما تمرین ولایت میکنیم، حرف ولایت میزنیم. آقا جمع کرد خودش را، این [فقیر] خجالت کشید. گفت: ثلث داراییام را میدهم. گفت: [حلالت] نمیکنم. گفت: نصف داراییام را میدهم من را حلال کند. گفت: حلالت میکنم؛ اما داراییات را نمیخواهم. پیغمبر گفت: چرا؟ گفت: من هم مثل این میشوم. فهمیدی؟ تو همهاش در فکری که مثل یک [آدم] دارا شوی. بیا عزیز من، مثل یکآدم متدین شو. خب باشد، دارایی داشتهباشی. دارایی ما نمیگوییم [بد است]، خوب است. الان این برنجها را، گوشتها را، انفاقها را چهکسی میکند؟ تمام اینها را دارایی میکند. بهدینم قسم، من میگویم: خدایا سایه اینها را از سر فقرا کم نکن. شب و نصفشب دارم دعا میکنم. من بهدینم قسم، کلیه چیزهایی که از اول ماهرمضان آوردند، اگر من یکدانه برنجش را آوردم، امامزمان از سر من نگذرد. ما یک لنگهبرنج، یکدوستی به ما داده، هنوز بهقدری مانده. بعضیوقتها تلفن میزند، [میگوید؟ تمام نشد؟ میگویم:] نه. آخر ایننیست که قربانت بروم، برکت دارد. مدام تلفن میزنی، برنجت طی شد یا نه؟ مگر باید طی شود. برکت دارد، طی نمیشود. تو حواست کجاست؟ قربانت بروم. یک لنگهبرنج میآورد، ما دو سهماه داریم. این حواسش نیست که برکات دارد. من به قربانش بروم، اسمش را نمیآورم، فهمیدی؟ اما آیتالله است. (صلوات) من یکدانه برنجش را، یکذره روغنش را برنداشتم. شب و نصفشب دارم دعا میکنم، خدایا قضا و بلا را از جان خودش و ماشینش، زنش، بچهاش دور کن. کار من دعا کردن است. چرا؟ تولیدش به او میرسد. چرا میگوید: کافر سخی از عابد بخیل پیش من بهتر است. کافر سخی، کافر به خداست؛ اما اینکاری که میکند، خدا کفرش را کنار میزند. چرا بعضیها جیبهایشان مثل غاری است که پیغمبر رفت تویش؟ جبرئیل نمیتواند پاره کند! جبرئیل آمد، عنکبوت به او گفت: کجایی؟ چهکار داری؟ گفت: آمدم اگر پیغمبر کاری دارد، صورت دهم. گفت: حفظ پیغمبر با من است. گفت: با چه؟ گفت: با آب دهانم. حالا به شما بگویم، تفکر داشتهباشید، جبرئیل رفت پاره کند، دید نمیتواند تارها را پاره کند. خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، گفت: نچ نچ نکن، جبرئیل که قدرت از خودش نیست. [خدا قدرت را] داد به تار عنکبوت، که نمیتواند پاره کند. حالا ببین عنکبوت چهجور است؟ من تجربهام خیلی زیاد است. من مقام علمی و سوادی ندارم؛ اما تجربهام زیاد است. این عنکبوت را از بالای هزار متر بینداز، با آب دهانش میآید زمین. همینجور که پیغمبر را حفظ کرده، خدا حفظش میکند. از هر کجا میافتد، انگار به آن نقطه اتصال است، میآید پایین. ما چهکسی را حفظ میکنیم؟ چرا تفکر نداری؟ عنکبوت آمده پیغمبر را حفظ کرده. آن [زنبور] آمده آتش را خاموش کند، ما آتش را بلند میکنیم. عزیز من، شبقدر یک تکانی ما بخوریم. امیدوارم انشاءالله ما سالهای سال زیر سایه شما باشیم. امیدوارم عمر شما، یکسالش، صد ساله شود. اما بالاخره این عمر دارد کلید میاندازد. ما یکدفعه در ماشین نشستیم، ما که نمیدانیم، یکدفعه دیدیم تِقّی صدا کرد، گفت: اینقدر بده. گفتیم این چیست؟ گفت: کلید میاندازد. عمر من و تو هم دارد کلید میاندازد. گفت:
یکدم غافل از آن شاه نباشید | شاید دم زند، آگاه نباشید. |
دائم باید آگاه باشید.
هزار چراغ دارد و بیراهه میرود | بگذار تا رود و ببیند سزای خویش |
صد بار بدی کردی و دیدی ثمرش را | خوبی چه بدی داشت، که یکبار نکردی؟ |
عزیزان من، خدا امتحانت میکند. ابراهیم را امتحان کرد. پیغمبر گفت: خدایا آیا من را هم امتحان میکنی؟ گفت: آره. اینرا به شما بگویم، نبی بودنش را امتحان میکند، نه ولی بودن را. اینرا باید آقایمهندس توجه کنید. اگرنه جسارت به قدس پیغمبر است. نبی بودنش امتحان میشود. ببین ابراهیم را امتحان کرد، نوح را امتحان کرد. پیغمبر هم بدانید نبی بودنش را امتحان میکند، نه ولی بودنش را. ولی، خود امتحان است. پیغمبر باید به آن برسد؛ اما ولی به او رسیده، نباید به آن برسد. تمام احکام خدا به علی رسیده. علیبنابوطالب چیست؟ ولی خداست. اما نه اینکه خدا دیگر علم ندارد. چرا، ما یک کل داریم، یک کمال داریم، یک کل کمال داریم. ولایت به کل کمال رسیده. اما چیزی که خدا به این داده، چیزی نیست، یکقدری داده. اینکه میگویم ولایت تکمیل است، پیش تمام خلق تکمیل است، نه پیش خدا.
یکنفر بود، از مشهد، آیتالله هم بود، با یکی دو تا آمدند، گفت: من میخواهم یکچیزی از شما بپرسم. گفتم: بفرما. گفت: مگر ایننیست که اینها، دوازدهامام چهاردهمعصوم به کل کمال رسیدند، هیچچیز دیگر باقی ندارند. چرا میگوید: ما هر هفته میرویم عرش خدا، (کجا علی مرده؟ تو مردی!) علی و این دوازدهامام هر هفته میرود در عرش خدا، پیغمبر برایشان صحبت میکند؟ اینقدر بهدینم خجل شدم، نمیخواستم جلوی اینها که آمدند من جوابش را بدهم. من نمیخواهم [کسی را] خجل کنم. این آقایانی که یکقدری اینجوریاند، باز هم هر چه هستند، من نمیخواهم بگویم من یادشان دادم. من یکموقع دکان بودم، رفقا میآمدند، تا از طلبهها یکی میآمد، من میگفتم دفترت را جمعکن، من میگویم من از اینها چیز یاد میگیرم، نه اینها از من یاد میگیرند. کلاً، این در خون من نیست. گفتم: دستت درد نکند! مگر خدای تبارک و تعالی دیگر علم ندارد؟ همه علمش را داد به اینها؟ نه، اینها دوباره میروند آنجا، پیغمبر برایشان صحبت میکند.
به شما بگویم امیرالمؤمنین، علی (علیهالسلام) با این دنیا گذران است. یک سیر گذرانی کردهاست. اینرا بدان، هر کس حرف دارد بزند، ملاحظه نکند. من حرفم تمام میشود، حرف بزند. آقایان مهندسی که تشریففرما شدند و با حرفهای من خیلی آشنا نیستند و یک برخورد داشتند، الان هم سوال کنند. مگر خدا [فقط] اینجا را دارد؟ این علی (علیهالسلام) که مثل پسفردا حرکتش میدهند، آنجا علی (علیهالسلام) چهکار میکند؟ آنجا میآید پایین، بهاصطلاح علی را در نجف خاک میکنند. مگر علی را خاک میکنند؟ اینها بک جسم علیین دارند، جسم علیین را خاک کردند، نه نور خدا را. کجا میروید؟ اینها به شما چه میگویند؟ هر کجا فکر کردم دیدم خطبا از این حرفها نمیزنند. روح من دارد پرش میکند. سر مردم را به عبادت گرم کردند. خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، گفت: یا نبود یا مثل ابنملجم، یا کمنظیر بود. از اینجا تا اینجایش همه پینه کردهبود. والله، خدا خدا گفتن بیولایت کفر است. خدای بیولایت گفتن، علیکشی است. چه مدام به مردم میگویید صلوات بفرست، اینرا اینجوری کن، اینجوری میشود؟ باید امضای ولایت داشتهباشد. به تمام مقدسات عالم، یک خانهای بود ائمه آنجا بودند، ما رفتیم. کارت میدادند. گفتند: کجا؟ گفتم: با این کارت، کارت علی از تو میخواهد. گفت: برو بالا. کارت از تو میخواهد، تو چهکارتهایی میگیری از مردم؟ این کارتها چیست که میگیری؟ این کارتها را برو بریز در جیبت. کارت ولایت از تو میخواهد. کجا کارت ولایت به تو میدهد؟ آنموقع که ولایت را اطاعت کنی. کارت باید داشتهباشی. من کارت شیطان دارم. امر شیطان را اطاعت میکنم. تو کارت شیطان داری. هنوز تماشایی هستی، دوباره تکرار میکنم. باید دست از این تماشایتان بردارید. توجه فرمودید؟ (صلوات)
مگر نیست که علی (علیهالسلام) فرمود: حسنجان، حسینجان، عقب تابوت را بگیرید، جلویش برود، هر کجا آمد پایین آنجا قبر من است. رفت، حالا دارد میرود، دید یک سوار جلوی تابوت امیرالمؤمنین را گرفت. امامحسن گفت: چهکسی است جلوی ما را گرفته؟ نقاب رویش را کنار زد، دید خود علی است. کجا میبرد؟ جسم علیین را میبرد. یک عدهای هستند در علیین هستند. اما یکروایت داریم، شیعه واقعی هم در علیین است. آن شیعهای که مثل سلمان یا اباذر است، در علیین است. بیا عزیز من، جسمت را علیین کن، نه شیطانی. چرا میگوید: عضو ما میشوید؟ چرا امامصادق میگوید؟ حالا میروند آنجا، [سر تابوت] میآید پایین. حالا قبر را میکنند، میبینند قبری است، نوشته نوح نبی، برای امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) درستکرده.
من دوباره تکرار میکنم، عبادت بیعلی، علیکشی است. بیایید دست از این عبادتهای مصنوعی بردارید. اینها یک عدهای هستند، شما را سرگرم میکنند. بیایید از این سرگرمیها نجات پیدا کنید. بیایید امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) را قبول کنید. والله الان میخواهم گریه کنم، الان هم زهرا سوار الاغ است، دارد میرود مهاجر و انصار را دعوت کند. الان آمده شما را دعوت کند که بیایید طرف علی. الان نمایندههای امامزمان شما را دعوت میکنند. میگویند: بیایید اینجا. گفتم تو اگر گریه کنی، آن گریهای که تو میکنی، امامزمان میگوید من گریانم. تو گریانی و من گریانتر از تو. عزیز من، گریه آنجوری کنی، امامزمان تو را دعوت میکند. والله دعوتت میکند، بهدینم دعوتت میکند. امامزمان دیدن، خیلی چیزی نیست، تو یک علیین را میبینی. اما اگر مقصد امامزمان را قبول کنی، در خودت پیاده کنی، خیلی خوب است. امامزمان اگر پیش شیعهاش نرود، پیش چهکسی برود؟ ما شیعه نیستیم. ما شیعههای مصنوعی هستیم. ولایت داری، حالا جسارت نکنم؛ اما ما را تایید نکرده. چرا امیرالمؤمنین در دکان میثم میآمد؟ من روایت میگذارم رویش که کسی نتواند حرف بزند. حرف بزنید، حرف حسابی بزنید. در دکان میثم میرود؛ چون ولایتش را حفظ کرده. علی میآید دیدن ولایت. علی میآید دیدن مقصد خدا. کجا میروید عزیزان من؟ توجه کنید، توجه! توجه کنید که ما باید جای دیگر برویم. تو بلبل باغ ملکوتی نه از عالم خاک. تو باید پرش کنی؛ اما نگاه کن عیسی با تمام قدرتش، با تمام اینکه دعا میکرد مرده زنده میشد، حالا او را پرش داد. قرآن میگوید ما عیسی را بردیم بالا؛ اما حالا در آسمان چهارم، [گفت:] چه آوردی؟ گفت: یک سوزن و نخ. [گفت:] نگهشدار.. خدا با کسی قوم و خویشی ندارد، دید به یک سوزن و نخ علاقه دارد. به پیغمبر گفت: چه آوردی؟ گفت: محبت علی را. گفت: بیا تا «قاب قوسین او ادنی». مگر کسی میتواند علیبنابوطالب را بشناسد؟
من الان یک مطلبی را اینجا روی مناسبت میگویم، نمیخواهم تکراری باشد. هر روزی که آمدید الحمد لله یکچیزی بوده، بهغیر آنچیزی که من صحبت کردم. من که از خودم چیزی ندارم. پیغمبر معراج زیاد رفته، حالا خدا میخواهد علی را افشا کند. یا محمد (صلوات)، عزیز من، من براق روانه میکنم، ملک روانه میکنم تو را در آسمان بیاورد. اما مردم باید بینند. آن حرفها که زدی مردم ندیدند؛ اما الان مردم میبینند. براق آمده خانه امالسلمه، پیغمبر سوار شد رفت. رفت و رفت، مردم دیدند. حالا میخواهد برگردد علی را افشا کند. مگر در تمام خلقت بهغیر علی کسی هست؟ تمام خلقت اینجوری ایستادهاند، از جن و ملک و آنچه که هست، تمام انبیاء اینجوری ایستادهاند، همه محتاج ولایتند. باید ولایت آنها را بپذیرد. اگر پذیرفت خدا میپذیرد. «انا مدینةالعلم، علی بابها». تمام انبیاء ایستادند، تمام اشیاء ایستادند، تمام جن و ملک ایستاده، اینجوری ایستاده بهدینم دارم میبینم. اما قبولی اینها ولایت است. مگر آدم ترکاولی نداشت؟ مگر نوح نداشت؟ مگر ابراهیم نداشت؟ ترکاولی دارند. ترکاولی کسی ندارد که ولایت قبولش کند. (صلوات)
حالا پیغمبر دارد میرود، یکجایی رسیده، جبرئیل عقب کشید.
جبرئیلا بپر اندر پیام | رو رو من حریف تو نیام |
من دیگر از اینجا نمیتوانم بروم بالاتر، پر و بالم میسوزد. ای جبرئیل اینجا کجاست؟ محل وحی است. آنچه را که از آیات قرآن میآورم از اینجا بهمن وحی میرسد میآورم. کجا علی را شناختی؟ چهکنم نمیتوانم حرفم را بزنم، یک اشاراتی میکنم. کجا شناختی؟ اگر بابایت را شناختی، که به کس دیگر بابا نمیگفتی! به کس دیگر بابا نمیگفتی. گفتیم یا نگفتیم؟ (صلوات) یا رسولالله آنچه که من از آیات خدا میآورم به امر خدا، از اینجاست. گفت: چه جایی است؟ پرده را زد بالا، دید علی نشسته. آنچه را که آیات قرآن است، (ای کسیکه بهغیر... خوردی و ریاست داشتی و نفهمیدی) آنچه را که وحی میآورم، آیات میآورم از اینجاست. چرا میگوید قرآن به علی نازل نشده؟ مهندسها، دانشمندها، علما، فقها من به شما عرض میکنم، بیایید من را قابل بدانید با من حرف بزنید، یک آیه بیاورید که علی تویش نباشد. بعد هم قرآن بهقرآن نازل میشود. میگوید: «انا قرآنالناطق»، قرآن بهقرآن نازل میشود. وجود مبارک علی قرآنناطق است. (صلوات) حالا میگوید آنچه که من آیات میآورم، از اینجا میآورم. پس آنچه که آیات از طرف خدا میآید اول به علی نازل میشود. بعد امیرالمؤمنین امر به جبرئیل میکند تا بیاید به پیغمبر نازل شود. علی یعنی این. چرا به تو میگوید: اگر عبادت ثقلین کنی، علی را دوست نداشتهباشی، بهرو به جهنم میاندازمت؟ چرا ما میمیریم به زمانجاهلیت؟ [چون] علی را نمیشناسیم. امامزمان را نمیشناسیم. نگاه به پدر و مادرمان میکنیم. یکی از این مهندسهای اوتاد، هم اوتاد است، هم معتاد است! فهمیدی؟ آخر ما هم اوتاد داریم، هم معتاد (صلوات). گفتم این حرفها که تو میزنی [میدانی] چیست؟ تمامتان میگویید سیزدهم رجب امیرالمؤمنین بهدنیا آمد. اشتباه میکنید عزیز من، امیرالمؤمنین ظاهر شد. علی که میگوید: با تمام پیغمبرها آمدم، با پیغمبر آخرالزمان آشکارا آمدم، ایناست؟ متحیر ماند! گفت: ما چرا نمیفهمیم!؟ گفتم خدا به تو فهم بدهد. پس این چیست؟ مگر کسی از ولایت سر در میکند؟ (صلوات)
پس من حرفم ایناست، هر کجا رفقا میروید، پرچم امر داشتهباشید. هر کجا میروید، اول نگاه کن هر کجا امر است، او دستور میدهد، اطاعتکن، اگر نه نکن. تو با اطاعت امر هر کجا میخواهی بروی، [برو]. من به مهندسها گفتم، شما وقتی خارج رفتید، شما در خارج نباشید، خارج توی شما باشد. یعنی هر کجا میروی عوض نشو. من گفتم، جا مطرح نیست. تو خودت مطرحی. یعنی تو خودت باید مکان باشی، مکان مطرح نیست. تو که میروی در آن مکان، جنبی، بدتر امام را اذیت میکنی. تو عقیده نداری، میروی دور چارچوبها میگردی. [حرف] بالاتر از ایناست، اگر بخواهم بگویم، خودم را افشا میکنم. والله نمیخواهم کنم. بیا عزیز من بشنو، خودت را از اشیاء جدا نکن. بیا خودت را از علی و زهرا جدا نکن. خانمهای عزیز بیایید خودتان را جدا نکنید. والله، جدایی [از ائمه] ما را جهنم میبرد. بیایید وصل به اینها باشیم. بیایید عضو اینها باشیم. از کجا عضو میشوید؟ از آنجا که امر اینها را اطاعت کنید. «انا مدینةالعلم، علی بابها». (صلوات)
من عذرخواهی از حضار مجلس میکنم. مجلس خیلی معظم است. آقایانی که جدید تشریف آوردند تشکر. آقایانی که از تهران [تشریف] آوردند تشکر. آقایانی که من مزاحمشان شدم، صحبت کردم تشکر. اما عزیزان من، ببین چه به تو میگویم؟ این تمرین ولایت را قدر بدانید.
یکحرف دیگر هم میخواهم به شما بگویم، این کتابی هم که دسترنج این آقا بود [کتاب روح ولایت است]، زحمت کشیدند، تشکر از ایشان میکنیم. من یکقدری در فکر بودم که ببینم این تایید است [یا نه]؟ یکشب خواب دیدم، آقای بزرگواری، خیلی بزرگوار، هر چه بگویی بزرگوار، گفت: این کتاب جزءجزء است، با تفکر بخوانید. این کتابی که ایشان با دسترنج خودشان درست کردند، بهاصطلاح نوشتند، گفت: این کتاب جزءجزء است، با تفکر بخوانید. امیدوارم که این کتاب را از اول تا آخر بخوانید. مرکب کتاب باید ولایت باشد. همه این کتاب حرف ولایت است. یعنی دلم میخواهد شما بهتر این کتاب را بخوانید، بدانید که آقا تایید کرده. من خیلی برایم مشکل است، که این حرف را بزنم، الحمدلله به اسم من نیست که من بخواهم تعریف کنم، به اسم یکیدیگر است. (صلوات)
خدایا عاقبتمان را بهخیر کن.
خدایا ما را از این شبقدر محروم نکن.
خدایا بهحق وجود امیرالمؤمنین، یک تجلی در قلب همه رفقای من شود. آن تجلی تمام ظلمت را از بین میبرد.
رفقا والله دنیا، ظلمت است. والله خوب میتوانستم دنیا را پیدا کنم، آنچه را پیدا کردم خرج کردم. من نمیخواهم بگویم، میخواهم بگویم اینجوری است، من به عمرم پنجاههزار تومان برای خودم ندیدم. [شهرداری] پنج میلیون بهمن داده، اگر یک قرانش را برای خودم برداشتم، از شراب حرامتر باشد. گفتم: من پول اینجا را نمیخواهم. چونکه آقایان در این مجلس هستند، نمیخواهم افشا کنم. گفتم: من این پول را نمیخواهم. پاشدم رفتم پیش امامرضا گفتم: روزی من را قطع کن، تو رزاق رزقی من اینرا نمیخواهم. اینها آمدند، گفتند اجازه از وحید خراسانی گرفتیم. توی سر خودم زدم، گفتم: وحید اجازه میدهد، وحید از کجا [اجازه میدهد؟!]. اینچه پولی است آخر؟ برو اینقدر بده اینجا، آنقدر بده آنجا! بده بده! من یک قرانش را برنداشتم. از پنج میلیون گذشتم. حالا هم که شد، یک شکرانه کردم. اصلاً گفتم: یا مرگم بده، یا روزی من را قطع کن، من این پول را نمیخواهم. آخر چقدر میدوید پی این پولها؟ بیخود یکچیزی به آدم که نمیدهند. مگر اینجور باشی، از این بگذری. شما بیایید خانه من را ببینید، از اینجا تا اینجاست. گذشتن از پول، گذشتن از شیطان است. گذشتن از پول، گذشتن از هوا و هوس است. اما پولی که بهغیر امر باشد، اگرنه پول خوب چیزی است.
من یکچیزی بگویم، آنها که دو سهشاهی دارند، بهشان برنخورد. پیغمبر اکرم یک پولی داد به یکی، گفت: برو گوسفند بخر. رفت خرید، دلالی کرد، گوسفند را فروخت، آورد داد. [پیغمبر گفت:] خدا برکت به تو بدهد. پیغمبر هم از پول خوشش میآید؛ اما پول حلال. نه که هر کجا شد.
یکروایت دیگر هم بگویم، امامصادق فرمود: در آخرالزمان یک عدهای هستند میآیند، اینها مکه میروند، عمره میروند، حج میروند، قرآن هم سر میگیرند، عاق پدر و مادر هم نیستند، اهل آتشند. یابن رسولالله قرآن سر میگیرد، بهقرآن اعتقاد دارد. نماز شب میخواند، نماز میخواند، انفاق میکند، تمام شرایط اسلام به اینها جمع است. حضرت دستهای مبارکش را اینجوری میکند، میگوید مال را چنگ میزند. هر مالی شد، گیر میاورد. به ارواح پدر و مادرم، الان زمان ما هم یکجوری شده، هر چه گیرمان نیاید حرام است. هر چه گیرمان بیاید حلال است. فهمیدی؟ (صلوات)