شناخت امام‌زمان؛ رستگاری: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
جز (جایگزینی متن - '، اما ' به '؛ اما ')
 
(۸ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱۷: سطر ۱۷:
 
شما حسابش را بکن! عموی امام [زمان]، یعنی برادر امام [حسن‌عسکری]، امام را خلق حساب می‌کند. حالا جعفر کذّاب آمده جای [امام‌زمان {{عج}}] به آقا امام حسن‌عسکری {{علیه}} نماز بکند. حالا فوراً امام‌زمان {{عج}} آمد، او را پس کرد، [گفت:] عموجان! من اَولیٰ هستم [که] نماز به پدرم بکنم. امام باید نماز به امام بکند، تو چه کاره‌ای؟ ردّش کرد، [او هم] رفت. توجّه می‌کنید؟ چرا [جعفر کذّاب این کار را کرد]؟ حالا می‌خواهد این‌‌جا [را بگیرد]. امامت به خیالش [با] زوری و قلدری است، می‌خواهد این‌‌جا [را] بگیرد که خب پول و مولها را بگیرد و این چیزها را بگیرد؛ این‌نیست که باباجان من! حالا مگر من [چشم به پول دارم؟] من به دینم! راست می‌گویم، {{دقیقه|۵}} {{درباره متقی|من که [از] یک‌دریا، {{توضیح|یک‌دریا نه اقیانوس}}، [از] یک‌دریایی که تمام این عالم را گرفته، من یک‌قطره‌ای هستم؛ من سهم‌امام نمی‌خورم، ردّ مظالم نمی‌خورم، صدقات نمی‌خورم.}} مگر امام این [اموال] را می‌گیرد، این را می‌خواهد بخورد؟ حالا [جعفر کذّاب] آمده [و] می‌گوید جا، جای من است، حالا آدم رسوا می‌شود. کسی‌که خدا تأییدش نکند، بالأخره رسواگری دارد.  
 
شما حسابش را بکن! عموی امام [زمان]، یعنی برادر امام [حسن‌عسکری]، امام را خلق حساب می‌کند. حالا جعفر کذّاب آمده جای [امام‌زمان {{عج}}] به آقا امام حسن‌عسکری {{علیه}} نماز بکند. حالا فوراً امام‌زمان {{عج}} آمد، او را پس کرد، [گفت:] عموجان! من اَولیٰ هستم [که] نماز به پدرم بکنم. امام باید نماز به امام بکند، تو چه کاره‌ای؟ ردّش کرد، [او هم] رفت. توجّه می‌کنید؟ چرا [جعفر کذّاب این کار را کرد]؟ حالا می‌خواهد این‌‌جا [را بگیرد]. امامت به خیالش [با] زوری و قلدری است، می‌خواهد این‌‌جا [را] بگیرد که خب پول و مولها را بگیرد و این چیزها را بگیرد؛ این‌نیست که باباجان من! حالا مگر من [چشم به پول دارم؟] من به دینم! راست می‌گویم، {{دقیقه|۵}} {{درباره متقی|من که [از] یک‌دریا، {{توضیح|یک‌دریا نه اقیانوس}}، [از] یک‌دریایی که تمام این عالم را گرفته، من یک‌قطره‌ای هستم؛ من سهم‌امام نمی‌خورم، ردّ مظالم نمی‌خورم، صدقات نمی‌خورم.}} مگر امام این [اموال] را می‌گیرد، این را می‌خواهد بخورد؟ حالا [جعفر کذّاب] آمده [و] می‌گوید جا، جای من است، حالا آدم رسوا می‌شود. کسی‌که خدا تأییدش نکند، بالأخره رسواگری دارد.  
  
حالا یک‌عدّه‌ای گویا از نیشابور است، آمده‌اند. پیش ایشان آمدند، می‌گویند: [امام بعدی] کیست؟ می‌گوید: ایشان [یعنی جعفر کذّاب]. آخر این‌ها دستیار درست می‌کنند، الآن هم دستیار داریم. دستیار درست می‌کند، حالا دستیار دارد. [دستیارش] گفت: بیایید این‌جا! [پرسید:] شما بیت‌المال آوردید؟ خمس، سهم‌امام [آوردید]؟ گفت: آره! بردند آن‌جا، حالا که پیش ایشان آمد، گفت: ما که پیش آقا امام حسن‌عسکری {{علیه}} می‌آمدیم، می‌گفت: این پول چقدر هست [و] مال کیست؟ شما هم اگر بگویی این مال کیست، ما به تو می‌دهیم. [جعفر کذّاب] گفت: این حرف‌ها چیست [که] می‌زنی؟ گفت: اگر [مالی] آورده‌ای، بده! این‌ها رفتند، یکی از آن‌ها، آن‌ها را پیش آقا امام‌زمان {{عج}} برد. [امام‌زمان {{عج}}] گفت: این پول این‌قدرش مال کیست؟ بابایش را هم گفت؛ یک‌دفعه به قول ما روی خالش زد. پدرش [امام حسن‌عسکری {{علیه}}] می‌گفت: این مال کیست؟ مال کیست؟ او [امام‌زمان {{عج}}] بابایش را هم گفت. بعد [که نام صاحب‌مال را] گفت، مبلغش را هم گفت. حالا گفت: این پول‌ها به درد من نمی‌خورد، شطیطه چه چیز داده؟ راوی خبر می‌گوید این‌قدر کم بود که ما اصلاً قصد داشتیم نگوییم. یک دو گز کرباس بود و یک مبلغ خیلی کمی پول، این را گفته بود [خدمت امام]بده! [امام] گفت: شطیطه چه چیز داده؟ آن‌وقت [مال شطیطه را] داد، یک مبلغی هم حضرت گذاشت [که به او بدهند]. گفت: به شطیطه سلام من را برسان! بگو چند روز دیگر زنده‌ای، من هم می‌آیم [و] به تو نماز می‌خوانم. حالی‌ات است؟ این پول‌ها هم به درد من نمی‌خورد؛ چون که آن‌ها  از من برگشتند. از ما برگشتند، عرض بشود خدمت شما در یک مذهب دیگری رفته‌اند، پول‌ها را هم قبول نکرد. وقتی [طرف] آمد، دید آره [این‌ها برگشته‌اند]. حالا هم شطیطه هست، قربان‌تان بروم، خیال نکنی [که نیست]، هست. حالا هم مریم هست. من فراموش نمی‌کنم، خانم ایشان وقتی می‌خواست مریض‌خانه برود، طلایش را این‌جا آورد [و داد]. یک نفر که دیگر خیلی مستضعف بود، آقای حاج‌ابوالفضل رفت [طلا را] فروخت و ما [پولش] به این [شخص] دادیم. این [خانم] هم شطیطه است. عرض می‌شود خدمت شما [الآن] هم شطیطه است، هم خدیجه است. آقای‌فلانی، خانمش یک پولی آورد، طلایی آورد، نزدیک یک‌میلیون شد؛ باز ایشان رفت فروخت، [به فقرا]  داد؛ پس این [خانم] هم شطیطه است، هم خدیجه است. هستند، جوانانی هم هستند که [سخی] هستند، الآن در مجلس هستند، چقدر مشکلات مردم را حلّ می‌کنند. خدا می‌داند من دارم می‌بینم، نه [این‌که] بگویم، الآن بعضی‌ها در مجلس حضور دارند. مثل یک‌گنجشکی که در بیابان می‌رود، یک‌توت به‌دهان برای بچّه‌اش می‌گیرد، می‌آید؛ این [شخص هم] تا یک چیزی دستش می‌آید، [می‌دهد.] من قسم می‌خورم اگر این یک‌خُرده ملاحظه کند، شب ناراحت است؛ می‌آید [و] می‌دهد که آدم به فقرا بدهد. [پس این‌جور افراد] هست.
+
حالا یک‌عدّه‌ای گویا از نیشابور است، آمده‌اند. پیش ایشان آمدند، می‌گویند: [امام بعدی] کیست؟ می‌گوید: ایشان [یعنی جعفر کذّاب]. آخر این‌ها دستیار درست می‌کنند، الآن هم دستیار داریم. دستیار درست می‌کند، حالا دستیار دارد. [دستیارش] گفت: بیایید این‌جا! [پرسید:] شما بیت‌المال آوردید؟ خمس، سهم‌امام [آوردید]؟ گفت: آره! بردند آن‌جا، حالا که پیش ایشان آمد، گفت: ما که پیش آقا امام حسن‌عسکری {{علیه}} می‌آمدیم، می‌گفت: این پول چقدر هست [و] مال کیست؟ شما هم اگر بگویی این مال کیست، ما به تو می‌دهیم. [جعفر کذّاب] گفت: این حرف‌ها چیست [که] می‌زنی؟ گفت: اگر [مالی] آورده‌ای، بده! این‌ها رفتند، یکی از آن‌ها، آن‌ها را پیش آقا امام‌زمان {{عج}} برد. [امام‌زمان {{عج}}] گفت: این پول این‌قدرش مال کیست؟ بابایش را هم گفت؛ یک‌دفعه به قول ما روی خالش زد. پدرش [امام حسن‌عسکری {{علیه}}] می‌گفت: این مال کیست؟ مال کیست؟ او [امام‌زمان {{عج}}] بابایش را هم گفت. بعد [که نام صاحب‌مال را] گفت، مبلغش را هم گفت. حالا گفت: این پول‌ها به درد من نمی‌خورد، شطیطه چه چیز داده؟ راوی خبر می‌گوید این‌قدر کم بود که ما اصلاً قصد داشتیم نگوییم. یک دو گز کرباس بود و یک مبلغ خیلی کمی پول، این را گفته بود [خدمت امام] بده! [امام] گفت: شطیطه چه چیز داده؟ آن‌وقت [مال شطیطه را] داد، یک مبلغی هم حضرت گذاشت [که به او بدهند]. گفت: به شطیطه سلام من را برسان! بگو چند روز دیگر زنده‌ای، من هم می‌آیم [و] به تو نماز می‌خوانم. حالی‌ات است؟ این پول‌ها هم به درد من نمی‌خورد؛ چون که آن‌ها  از من برگشتند. از ما برگشتند، عرض بشود خدمت شما در یک مذهب دیگری رفته‌اند، پول‌ها را هم قبول نکرد. وقتی [طرف] آمد، دید آره [این‌ها برگشته‌اند]. حالا هم شطیطه هست، قربان‌تان بروم، خیال نکنی [که نیست]، هست. حالا هم مریم هست. من فراموش نمی‌کنم، خانم ایشان وقتی می‌خواست مریض‌خانه برود، طلایش را این‌جا آورد [و داد]. یک نفر که دیگر خیلی مستضعف بود، آقای حاج‌ابوالفضل رفت [طلا را] فروخت و ما [پولش] به این [شخص] دادیم. این [خانم] هم شطیطه است. عرض می‌شود خدمت شما [الآن] هم شطیطه است، هم خدیجه است. آقای‌فلانی، خانمش یک پولی آورد، طلایی آورد، نزدیک یک‌میلیون شد؛ باز ایشان رفت فروخت، [به فقرا]  داد؛ پس این [خانم] هم شطیطه است، هم خدیجه است. هستند، جوانانی هم هستند که [سخی] هستند، الآن در مجلس هستند، چقدر مشکلات مردم را حلّ می‌کنند. خدا می‌داند من دارم می‌بینم، نه [این‌که] بگویم، الآن بعضی‌ها در مجلس حضور دارند. مثل یک‌گنجشکی که در بیابان می‌رود، یک‌توت به‌دهان برای بچّه‌اش می‌گیرد، می‌آید؛ این [شخص هم] تا یک چیزی دستش می‌آید، [می‌دهد.] من قسم می‌خورم اگر این یک‌خُرده ملاحظه کند، شب ناراحت است؛ می‌آید [و] می‌دهد که آدم به فقرا بدهد. [پس این‌جور افراد] هست.
  
 
الآن من امروز تقریباً یک شبانه‌روز است این‌قدر توی فکر رفتم که اصلاً نزدیک بود سکته کنم. آخر برای این جوان‌ها چه بگویم؟ الآن یک‌زمانی شده که جوانان عزیز، قربان‌تان بروم، فدایتان بشوم، آقایان‌عزیز، من به شما بگویم، تا کسی شهوت دارد، جوان است. این‌ها کم‌سالند، شما هم جوانید، تا شهوت دارید جوانید؛ چون‌که ممکن است که خطراتی برایتان پیش بیاید. {{دقیقه|۱۰}} اگر من می‌گویم جوان‌ها، یکی نگوید که [با مسنّ‌ها نیست.] آخر می‌گفتند: یکی گفت که به او گفتم کل‌محمّد، گفت راه دور را هم رفته‌ام، [ما هم] گفتیم حاج‌محمّد. یک‌وقت نگویی به من نمی‌گوید، حالی‌ات است؟ (صلوات بفرستید.)
 
الآن من امروز تقریباً یک شبانه‌روز است این‌قدر توی فکر رفتم که اصلاً نزدیک بود سکته کنم. آخر برای این جوان‌ها چه بگویم؟ الآن یک‌زمانی شده که جوانان عزیز، قربان‌تان بروم، فدایتان بشوم، آقایان‌عزیز، من به شما بگویم، تا کسی شهوت دارد، جوان است. این‌ها کم‌سالند، شما هم جوانید، تا شهوت دارید جوانید؛ چون‌که ممکن است که خطراتی برایتان پیش بیاید. {{دقیقه|۱۰}} اگر من می‌گویم جوان‌ها، یکی نگوید که [با مسنّ‌ها نیست.] آخر می‌گفتند: یکی گفت که به او گفتم کل‌محمّد، گفت راه دور را هم رفته‌ام، [ما هم] گفتیم حاج‌محمّد. یک‌وقت نگویی به من نمی‌گوید، حالی‌ات است؟ (صلوات بفرستید.)
سطر ۲۵: سطر ۲۵:
 
پس این جوان‌عزیز اگر که کار خلافی نکرد، با درجه پیغمبر {{صلی}} است؛ چون‌که گناه جُرم نیست، هر کاری می‌خواهی بکنی، دو سه شاهی می‌دهی درست می‌شود. حالی‌ات است؟ پس حالا می‌گوید این جوان این‌قدر ارزش دارد. این‌قدر شما ارزش دارید؛ چون‌که گناه جُرم نیست، [شما گناه] نمی‌کنید. آخر یک‌وقت آدم از ترس جُرم گناه نمی‌کرد، ده‌سال او را آن‌جا می‌انداختند، این‌جوری‌اش می‌کردند، من آخر یادم می‌آید. کسی‌که پدرش مُرده، رحمت خدا به پدرش! کسانی‌که پدرهایشان هستند، امیدوارم سایه پدرها از سرتان کم نشود! امیدوارم خدا اولادها را به پدرها ببخشد! امیدوارم که باطن امام‌زمان، همه‌مان هم‌دل، هم‌نفس، همه بگوییم یا حجّة‌بن‌الحسن! تویمان اختلاف نیفتد!  
 
پس این جوان‌عزیز اگر که کار خلافی نکرد، با درجه پیغمبر {{صلی}} است؛ چون‌که گناه جُرم نیست، هر کاری می‌خواهی بکنی، دو سه شاهی می‌دهی درست می‌شود. حالی‌ات است؟ پس حالا می‌گوید این جوان این‌قدر ارزش دارد. این‌قدر شما ارزش دارید؛ چون‌که گناه جُرم نیست، [شما گناه] نمی‌کنید. آخر یک‌وقت آدم از ترس جُرم گناه نمی‌کرد، ده‌سال او را آن‌جا می‌انداختند، این‌جوری‌اش می‌کردند، من آخر یادم می‌آید. کسی‌که پدرش مُرده، رحمت خدا به پدرش! کسانی‌که پدرهایشان هستند، امیدوارم سایه پدرها از سرتان کم نشود! امیدوارم خدا اولادها را به پدرها ببخشد! امیدوارم که باطن امام‌زمان، همه‌مان هم‌دل، هم‌نفس، همه بگوییم یا حجّة‌بن‌الحسن! تویمان اختلاف نیفتد!  
  
حالا آقا که شما باشی! ببین من دارم چه می‌گویم؟ الآن [گناه] جُرم نیست، اما شما اگر که گناه نکنید، با درجه پیغمبر {{صلی}} هستید؛ اما خب خیلی مشکل به‌وجود می‌آید. زمان سابق [گناه] جُرم بود. یکی بابای من بود، یکی حاج شاه‌محمود بود. برقعی این‌جاست؟ آن پدربزرگ بابایش، یک حاج‌شهری بود، او هم داداش این شاه‌محمود بود. این‌ها آدم حاج میرزا محمّد بودند، حاج میرزا محمّد ارباب یکی از علمای مهمّ بود. مثلاً مهمّی‌اش این‌بود، این حاج‌شیخ‌عباس گویا نقل کرد که ما خدمت مرحوم حاج‌شیخ بودیم، یک فرنگی آن‌جا آمد. فرنگی سؤال کرد که ما حمّام‌هایمان دوش است، این‌قدر سوزاک سیفلیسی داریم که نگو! اما با این خزینه‌های کثیف شما، چطور سوزاک سیفلیس، این‌جا خیلی کم است؟ گفت: آقای‌حائری به حاج میرزا محمّد رجوع کرد، گفت: جوابش را بده! حاج میرزا محمّد گفت: ما «بسم‌الله» داریم؛ [اما] شما ندارید. وقتی ما توی این خزینه با این کثیفی می‌رویم، {{روایت|«بسم الله الرّحمن‌ الرّحیم»}} می‌گوییم، بلا دور می‌شود. منظورم این‌است [که حاج میرزا محمّد] یک شخصیّتی بود. آن‌وقت این‌ها توی قم می‌گشتند، قم هم کوچک بود، این‌جوری نبود که، قد چهل اختران بود. این‌ها هر کسی مطرب داشت، او را می‌آوردند، اوّل کورش می‌کردند، بعد هم یک شبانه‌روز، او را سرِ آخور می‌بستند. [آن‌ها که از] همین‌ها، همین کمانچه‌ها و این‌ها [می‌زدند]، نه این‌که حالا نمی‌دانم این چیزها، ماهواره‌های جهانی و این‌ها باشد. این‌جوری بود، [گناه] جُرم بود، اما الآن جُرم نیست. الآن شما ماهواره داری، نمی‌دانم جُرم نیست که. {{دقیقه|۱۵}}  
+
حالا آقا که شما باشی! ببین من دارم چه می‌گویم؟ الآن [گناه] جُرم نیست؛ اما شما اگر که گناه نکنید، با درجه پیغمبر {{صلی}} هستید؛ اما خب خیلی مشکل به‌وجود می‌آید. زمان سابق [گناه] جُرم بود. یکی بابای من بود، یکی حاج شاه‌محمود بود. برقعی این‌جاست؟ آن پدربزرگ بابایش، یک حاج‌شهری بود، او هم داداش این شاه‌محمود بود. این‌ها آدم حاج میرزا محمّد بودند، حاج میرزا محمّد ارباب یکی از علمای مهمّ بود. مثلاً مهمّی‌اش این‌بود، این حاج‌شیخ‌عباس گویا نقل کرد که ما خدمت مرحوم حاج‌شیخ بودیم، یک فرنگی آن‌جا آمد. فرنگی سؤال کرد که ما حمّام‌هایمان دوش است، این‌قدر سوزاک سیفلیسی داریم که نگو! اما با این خزینه‌های کثیف شما، چطور سوزاک سیفلیس، این‌جا خیلی کم است؟ گفت: آقای‌حائری به حاج میرزا محمّد رجوع کرد، گفت: جوابش را بده! حاج میرزا محمّد گفت: ما «بسم‌الله» داریم؛ [اما] شما ندارید. وقتی ما توی این خزینه با این کثیفی می‌رویم، {{روایت|«بسم الله الرّحمن‌ الرّحیم»}} می‌گوییم، بلا دور می‌شود. منظورم این‌است [که حاج میرزا محمّد] یک شخصیّتی بود. آن‌وقت این‌ها توی قم می‌گشتند، قم هم کوچک بود، این‌جوری نبود که، قد چهل اختران بود. این‌ها هر کسی مطرب داشت، او را می‌آوردند، اوّل کورش می‌کردند، بعد هم یک شبانه‌روز، او را سرِ آخور می‌بستند. [آن‌ها که از] همین‌ها، همین کمانچه‌ها و این‌ها [می‌زدند]، نه این‌که حالا نمی‌دانم این چیزها، ماهواره‌های جهانی و این‌ها باشد. این‌جوری بود، [گناه] جُرم بود؛ اما الآن جُرم نیست. الآن شما ماهواره داری، نمی‌دانم جُرم نیست که. {{دقیقه|۱۵}}  
  
 
من به شما بگویم، قربان‌تان بروم، خیلی این‌ها بد است. الآن این‌ها بچّه‌ها، جوان‌ها را بی‌حیا کردند. این حاج غلام‌رضای سلمانی که روبروی [مغازه] ما بود، قد بلندی داشت. من یادم است، این سی و پنج‌سال یا چهل‌سالش بود، این را آورده‌بودند، زن برایش گرفته‌بودند، نمی‌دانست چه کار بکند؟ حالا بچّه پنج‌ساله، چهارساله می‌داند چه کار بکند؟ این ماهواره این‌جوری‌اش کرد. این عرض بشود خدمت شما ویدیو این‌جوری‌اش کرده.  
 
من به شما بگویم، قربان‌تان بروم، خیلی این‌ها بد است. الآن این‌ها بچّه‌ها، جوان‌ها را بی‌حیا کردند. این حاج غلام‌رضای سلمانی که روبروی [مغازه] ما بود، قد بلندی داشت. من یادم است، این سی و پنج‌سال یا چهل‌سالش بود، این را آورده‌بودند، زن برایش گرفته‌بودند، نمی‌دانست چه کار بکند؟ حالا بچّه پنج‌ساله، چهارساله می‌داند چه کار بکند؟ این ماهواره این‌جوری‌اش کرد. این عرض بشود خدمت شما ویدیو این‌جوری‌اش کرده.  
سطر ۳۵: سطر ۳۵:
 
مگر طرف ولایت آمدن آسان است که شما مفتکی طرف ولایت آمدید [و قدر نمی‌دانید]؟ چرا قدردانی نمی‌کنید؟ به تمام آیات قرآن! وحی مُنزَل شما را گرفت [که] این‌جا سکونت به‌هم زدید. این جوان الآن کار دارد، آمده [و] این‌جا نشسته؛ دکّان دارد، چیز دارد. به او هم گفته‌ام آقاجان! گفتم پولت را چیز نکن! برو! باز این‌جا آمده. مگر شما بی‌کاره این مملکت هستید؟ کی شما را این‌جا [آورده]؟ آن جذب‌ولایت شما را آورده. این آقا هر هفته از تهران پا [بلند] می‌شود [و] می‌آید. والله! شما به ولایت وصل هستید، مواظب باشید قطع نکنید. اگر من مُردم هم قطع نکنید، یک جلسه‌ای این‌جوری [داشته‌باشید و] دورهم جمع بشوید! من این حاج‌ابوالفضل را قبولش دارم، الآن می‌خواسته مشهد برود، تمام این کارها را این جوان تنظیم کرده. پول میوه داده، حالا پول شماست، پول میوه داده، {{دقیقه|۲۰}} نمی‌دانم قرار گذاشته نیم [ساعت مانده] به ظهر غذا بدهد، تمام این‌ها را تنظیم کرده. الآن می‌خواسته مشهد برود، مثلاً به من نگفته یک چیزی به من بده! تا بتواند نمی‌گوید.  
 
مگر طرف ولایت آمدن آسان است که شما مفتکی طرف ولایت آمدید [و قدر نمی‌دانید]؟ چرا قدردانی نمی‌کنید؟ به تمام آیات قرآن! وحی مُنزَل شما را گرفت [که] این‌جا سکونت به‌هم زدید. این جوان الآن کار دارد، آمده [و] این‌جا نشسته؛ دکّان دارد، چیز دارد. به او هم گفته‌ام آقاجان! گفتم پولت را چیز نکن! برو! باز این‌جا آمده. مگر شما بی‌کاره این مملکت هستید؟ کی شما را این‌جا [آورده]؟ آن جذب‌ولایت شما را آورده. این آقا هر هفته از تهران پا [بلند] می‌شود [و] می‌آید. والله! شما به ولایت وصل هستید، مواظب باشید قطع نکنید. اگر من مُردم هم قطع نکنید، یک جلسه‌ای این‌جوری [داشته‌باشید و] دورهم جمع بشوید! من این حاج‌ابوالفضل را قبولش دارم، الآن می‌خواسته مشهد برود، تمام این کارها را این جوان تنظیم کرده. پول میوه داده، حالا پول شماست، پول میوه داده، {{دقیقه|۲۰}} نمی‌دانم قرار گذاشته نیم [ساعت مانده] به ظهر غذا بدهد، تمام این‌ها را تنظیم کرده. الآن می‌خواسته مشهد برود، مثلاً به من نگفته یک چیزی به من بده! تا بتواند نمی‌گوید.  
  
من إن‌شاءالله امیدوارم که اگر بخواهید [دور هم جمع شوید، مدیریتش با ایشان باشد]. آخر می‌دانید چرا؟ شما همه‌تان شخصیّت‌هایی هستید، اگر من بخواهم تعریف یکی [از] شما را کنم، این صحیح نیست؛ نگویید من بنده‌زاده‌ام را تأييد می‌کنم. آن محمّد ما چ، ماشاءالله درس دارد، [باید] درس بگوید، درس بشنود، نمی‌رسد این‌جا را تنظیم کند؛ اگرنه من از بچّه‌هایم، از هر سه‌شان راضی هستم، به‌خصوص از این که طلبه است. ایشان خب نسبتاً بد نیست؛ اما نه صد در صد، نسبتاً بد نیست. اگر که کسی را هدایت نمی‌کند، گمراه هم نمی‌کند؛ اما من اگر می‌گویم حاج‌ابوالفضل، این تمام ابعادش را [روی این جلسه] گذاشته. اگر من مُردم إن‌شاءالله، به امیدخدا، این جلسه را به‌هم نزنید! به حضرت عباس! اگر به‌هم بزنید، شما خودتان می‌خورید، این را من به شما بگویم؛ یعنی خودتان همین‌جور که تأمین می‌کنید، بکنید و دور هم باشید و فقط یک خدابیامرزی هم به من بدهید! بگویید خدا ایشان را بیامرزد [که] این‌جوری می‌گفت؛ یعنی توی زبان‌تان باشد، من را فراموش نکنید‌!  
+
من إن‌شاءالله امیدوارم که اگر بخواهید [دور هم جمع شوید، مدیریتش با ایشان باشد]. آخر می‌دانید چرا؟ شما همه‌تان شخصیّت‌هایی هستید، اگر من بخواهم تعریف یکی [از] شما را کنم، این صحیح نیست؛ نگویید من بنده‌زاده‌ام را تأييد می‌کنم. آن محمّد ما، ماشاءالله درس دارد، [باید] درس بگوید، درس بشنود، نمی‌رسد این‌جا را تنظیم کند؛ اگرنه من از بچّه‌هایم، از هر سه‌شان راضی هستم، به‌خصوص از این که طلبه است. ایشان خب نسبتاً بد نیست؛ اما نه صد در صد، نسبتاً بد نیست. اگر که کسی را هدایت نمی‌کند، گمراه هم نمی‌کند؛ اما من اگر می‌گویم حاج‌ابوالفضل، این تمام ابعادش را [روی این جلسه] گذاشته. اگر من مُردم إن‌شاءالله، به امیدخدا، این جلسه را به‌هم نزنید! به حضرت عباس! اگر به‌هم بزنید، شما خودتان می‌خورید، این را من به شما بگویم؛ یعنی خودتان همین‌جور که تأمین می‌کنید، بکنید و دور هم باشید و فقط یک خدابیامرزی هم به من بدهید! بگویید خدا ایشان را بیامرزد [که] این‌جوری می‌گفت؛ یعنی توی زبان‌تان باشد، من را فراموش نکنید‌!  
  
 
حالا خیال نکن من فردا می‌میرم. حالا من تویتان هستم، حالا این‌قدر اذیّت‌تان بکنم، این‌قدر گوساله بگویم که نگو! حالا تو خیال نکن [فردا می‌میرم]، دارم حرفم را می‌زنم. به قول یارو می‌گفت که غریب رفتنی است، پیر مُردنی. من پیش‌بینی می‌کنم، یعنی حیف‌است [که] این جلسه را به‌هم بزنید! والله! بالله! شما به حبل‌المتین اتّصالید. اما ایشان [محمّد آقا] می‌گوید: بابا! من آخر [نمی‌رسم]؛ مکّه می‌رود، تهران می‌رود، همه‌جا می‌رود، با طیّاره این‌طرف [و] آن‌طرف، او را می‌برند. قسم می‌خورد، می‌گوید: بابا! اصلاً یک همچین جلسه‌ای نیست. اوّل می‌گوید یک همچین آدم‌هایی نیست، متفرّقند دیگر. «الحمد لله» الآن شما از شرّ بعضی‌ها ایمنید، اگرنه نمی‌گذارند که آدم حرف بزند که. این‌ها الآن آقای‌سادات رفته، از این حرف‌ها هست. «الحمد لله» همه‌تان یک نفس ولایی هستید. (صلوات بفرستید.)
 
حالا خیال نکن من فردا می‌میرم. حالا من تویتان هستم، حالا این‌قدر اذیّت‌تان بکنم، این‌قدر گوساله بگویم که نگو! حالا تو خیال نکن [فردا می‌میرم]، دارم حرفم را می‌زنم. به قول یارو می‌گفت که غریب رفتنی است، پیر مُردنی. من پیش‌بینی می‌کنم، یعنی حیف‌است [که] این جلسه را به‌هم بزنید! والله! بالله! شما به حبل‌المتین اتّصالید. اما ایشان [محمّد آقا] می‌گوید: بابا! من آخر [نمی‌رسم]؛ مکّه می‌رود، تهران می‌رود، همه‌جا می‌رود، با طیّاره این‌طرف [و] آن‌طرف، او را می‌برند. قسم می‌خورد، می‌گوید: بابا! اصلاً یک همچین جلسه‌ای نیست. اوّل می‌گوید یک همچین آدم‌هایی نیست، متفرّقند دیگر. «الحمد لله» الآن شما از شرّ بعضی‌ها ایمنید، اگرنه نمی‌گذارند که آدم حرف بزند که. این‌ها الآن آقای‌سادات رفته، از این حرف‌ها هست. «الحمد لله» همه‌تان یک نفس ولایی هستید. (صلوات بفرستید.)
سطر ۴۱: سطر ۴۱:
 
پس حرف من این شد که الآن که [در] زمان ما [اگر گناه نکنی،] تو در درجه پیغمبر {{صلی}} هستی! [چون] گناه آزاد است؛ آن‌وقت خدا [به] شما [مباهات می‌کند.] چرا به یک جوان مباهات می‌کند؟ خدا بلد است. خدا هم آمال و آرزوی تو را می‌داند، شهوت تو را می‌داند، چشم تو را می‌داند. خدا تو را خلق کرده؛ آن‌وقت یک‌دفعه مباهات می‌کند، می‌گوید این جوان که نماز می‌کند، ای ملائکه‌های من! این با همه آمال و آرزویش، رو به من آمده [و ایستاده]. شاهد باشید [که] گناهش را آمرزیدم، دعایش را مستجاب می‌کنم، حفظش می‌کنم. مگر عزیزان من! خدا شما را حفظ نکرده؟ (صلوات بفرستید.)
 
پس حرف من این شد که الآن که [در] زمان ما [اگر گناه نکنی،] تو در درجه پیغمبر {{صلی}} هستی! [چون] گناه آزاد است؛ آن‌وقت خدا [به] شما [مباهات می‌کند.] چرا به یک جوان مباهات می‌کند؟ خدا بلد است. خدا هم آمال و آرزوی تو را می‌داند، شهوت تو را می‌داند، چشم تو را می‌داند. خدا تو را خلق کرده؛ آن‌وقت یک‌دفعه مباهات می‌کند، می‌گوید این جوان که نماز می‌کند، ای ملائکه‌های من! این با همه آمال و آرزویش، رو به من آمده [و ایستاده]. شاهد باشید [که] گناهش را آمرزیدم، دعایش را مستجاب می‌کنم، حفظش می‌کنم. مگر عزیزان من! خدا شما را حفظ نکرده؟ (صلوات بفرستید.)
  
پس شما ببین آقاجان، اسم نمی‌خواهم بیاورم، ناراحت نشوید. خود آنها [اقوام امام،] امام را خلق حساب می‌کردند. آره، [جعفر کذاب] آمد جایش بایستد نماز، [گفت امام بعدی] منم. حالا او [امام زمان] هم این‌جوری‌اش کرد. آنچه که جواب هست و آنچه که زبان زیر این آسمان نه، [زیر این] آسمانها هست، این‌ها همه‌اش پیش حجت خداست، پیش کسی دیگر نیست؛ ببین او نمی‌تواند جواب بدهد. یعنی آنچه که زبان از حیوان و ریگ و بیابان و دشت و این‌ها [هست]، آنها همه‌اش در نزد امام است. الان می‌ترسم تند بشود، خدا امام را خالق آنچه که زبان است قرار داده. یعنی آنچه که زبان است، [امام] خالق زبان است، خالق آنهاست. {{دقیقه|۲۵}} خدا آنها را به وجود آورده، اما آنها همه‌اش در نزد امام است. آن‌وقت گاهی گداری، اشخاصی که غرض نداشته باشند، مرض نداشته باشند، خودخواه نباشند، خودپرست نباشند، حرام نخورده باشند، دنبال حرام نباشند، چشمشان را حفظ کنند، پایشان را حفظ کنند، بمیرند از گرسنگی [اما] جلوی کسی دستشان را دراز نکنند، به غیر خدا و امام زمان و ائمه کسی دیگر را نبینند، به فکر مردم باشد، به فکر هدایت مردم باشد، تا حتی بخواهد خودش توی آتش بیفتد [اما] دوست علی نیفتد در آتش، نه فدای علی بشود فدایی دوست امیرالمؤمنین بشود، {{توضیح|من والله حاضرم فدای شما بشوم}}؛ آن‌وقت از آن علمی که این‌ها در این خلقت دارند، یک ذراتی به این می‌گویند، این می‌شود جوابگو. صلوات بفرستید.
+
پس شما ببین آقاجان! {{توضیح|اسم نمی‌خواهم بیاورم، ناراحت نشوید!}} خود آن‌ها [اقوام امام،] امام را خلق حساب می‌کردند. آره! [جعفر کذّاب] آمد جایش نماز بایستد، [گفت: امام بعدی] منم. حالا او [امام‌زمان {{عج}}] هم این‌جوری‌اش کرد. آنچه که جواب هست و آنچه که زبان زیر این آسمان نه، [زیر این] آسمان‌ها هست، این‌ها همه‌اش پیش حجّت خداست، پیش کسی دیگر نیست؛ ببین او نمی‌تواند جواب بدهد؛ یعنی آنچه که زبان از حیوان و ریگ و بیابان و دشت و این‌ها [هست]، آن‌ها همه‌اش در نزد امام است. الآن می‌ترسم تند بشود، خدا امام را خالق آنچه که زبان است، قرار داده؛ یعنی آنچه که زبان است، [امام] خالق زبان است، خالق آن‌هاست. {{دقیقه|۲۵}} خدا آن‌ها را به‌وجود آورده؛ اما آن‌ها همه‌اش در نزد امام است. آن‌وقت گاهی‌گُداری، اشخاصی که غرض نداشته‌باشند، مرض نداشته‌باشند، خودخواه نباشند، خودپرست نباشند، حرام نخورده‌باشند، دنبال حرام نباشند، چشم‌شان را حفظ کنند، پایشان را حفظ کنند، از گرسنگی بمیرند؛ [اما] دست‌شان را جلوی کسی دراز نکنند، به غیر خدا و امام‌زمان {{عج}} و ائمه {{علیهم}} کسی دیگر را نبینند، به فکر مردم باشد، به فکر هدایت مردم باشد، تاحتّی بخواهد خودش توی آتش بیفتد؛ [اما] دوست علی {{علیه}} در آتش نیفتد، نه فدای علی {{علیه}} بشود، فدایی دوست امیرالمؤمنین {{علیه}} بشود، {{توضیح|من والله! حاضرم فدای شما بشوم}}؛ آن‌وقت از آن علمی که این‌ها در این خلقت دارند، یک ذرّاتی به این می‌گویند، این می‌شود جواب‌گو. (صلوات بفرستید.)
  
چرا [امام] به او می‌گوید؟ [چون] همین‌جور که امام حسین هل من ناصر می‌گوید، یک همچین آدمی دارد هل من ناصر می‌گوید. [این حرفها حرف] خودش نیست، حرف ائمه است، نه [از] خودش باشد. اگر [از] خودش باشد، تویش می‌ماند، همین‌جور که می‌مانند تویش. [پس امام] به آن آدم می‌دهد، آن چیست [که به او می‌دهد]؟ آن «العلم نور یقذفه الله [فی قلب] من یشاء»اش را به او می‌دهد. این [دادن] به این حرف‌ها نیست. ان‌شاءالله، امیدوارم که به شما بدهد، آن‌وقت مزه‌اش را بچشید. ببین من دوباره تکرار می‌کنم، یک همچین آدمی [را ائمه] به او می‌دهند. یعنی آن را آنها می‌دهند، [این] درست است. حالی‌ات می‌شود چه می‌گویم؟ عزیز من، قربانت بگردم، چنان پیش می‌برند او را [که] به روح اتصال می‌شود، روح می‌شود. اگر روح نباشد، [هرجایی نمی‌تواند برود. برای] قدم گذاشتن [در] بعضی جاها باید روح باشد [که] برود. [آنجا که پیغمبر] می‌گوید برو آن بالا[ی کعبه] اذان بگو، این روح باید باشد نه جسم [که بتواند برود]. حالا ان‌شاءالله، امیدوارم که همه ماها دلم می‌خواهد در این مکتب آمادگی پیدا کنیم و از خدا بخواهیم و همه‌مان را این‌جوری کند، به خصوص من [را]. صلوات بفرستید.
+
چرا [امام] به او می‌گوید؟ [چون] همین‌جور که امام حسین {{علیه}} «هل من ناصر» می‌گوید، یک همچین آدمی دارد «هل من ناصر» می‌گوید. [این حرف‌ها حرف] خودش نیست، حرف ائمه {{علیهم}} است، نه [از] خودش باشد. اگر [از] خودش باشد، تویش می‌ماند، همین‌جور که تویش می‌مانند؛ [پس امام] به آن آدم می‌دهد، آن چیست [که به او می‌دهد]؟ آن {{روایت|«العلم نور یقذفه الله [فی قلب] من یشاء»}} اش را به او می‌دهد. این [دادن] به این حرف‌ها نیست. إن‌شاءالله، امیدوارم که به شما بدهد، آن‌وقت مزه‌اش را بچشید. {{توضیح|ببین من دوباره تکرار می‌کنم،}} یک همچین آدمی [را ائمه {{علیهم}}] به او می‌دهند؛ یعنی آن را آن‌ها می‌دهند، [این] درست است. حالی‌ات می‌شود چه می‌گویم؟ عزیز من! قربانت بگردم، چنان پیش می‌برند او را [که] به روح اتّصال می‌شود، روح می‌شود. اگر روح نباشد، [هر جایی نمی‌تواند برود. برای] قدم‌گذاشتن [در] بعضی‌جاها باید روح باشد [که] برود. [آن‌جا که پیغمبر {{صلی}}] می‌گوید: برو آن بالا[ی کعبه و] اذان بگو! این باید روح باشد نه جسم [که بتواند برود]. حالا إن‌شاءالله، امیدوارم که همه‌ماها، دلم می‌خواهد در این مکتب آمادگی پیدا کنیم و از خدا بخواهیم و همه‌مان را این‌جوری کند، به خصوص من [را]. (صلوات بفرستید.)
  
حالا این که می‌خواهم به شما بگویم، عمه امام زمان خدمت آقا امام حسن عسکری سلام الله علیه و آله تشریف داشتند. [امام] گفت عمه امشب بمان، خدا می‌خواهد به من فرزند بدهد. گفت آقاجان از کدام‌ها؟ از کدام زن؟ {{توضیح|یک دوتا زن دیگر انگار ایشان داشت.}} گفت از نرگس. گفت نرگس که حملی به او نیست. گفت مثل مادر موسی می‌ماند. چرا می‌گوید [مثل] مادر موسی؟ نه که موسی را می‌خواستند بکشند، چقدر فرعون شکم پاره کرد؟ حالا امام زمان را می‌خواهند بکشند دیگر، حالا خدا یک کاری کرده که این اثر [حمل]، به اصطلاح ما عوام‌ها، اثر این‌که آبستن است، [به ایشان مشخص] نیست. ایشان ماند و یکهو دید دیر شد. تا فکر کرد، {{توضیح|ببین امام توی قلب دارد کار می‌کند، نه توی شما}} [امام] گفت که عمه از شک درآ، [خدا] می‌دهد فرزند. نه این‌که این [حکیمه خاتون] گفت پس چطور شد؟ حالا دیگر یک قدری از شب رفت، [ایشان] حوصله‌اش کم بود، مثل من بود، گفت پس چطور شد؟ تا فکر کرد، [امام] به او گفت. آن‌وقت ایشان می‌گوید یک دفعه دیدم که میانجی من و نرگس مثل یک دیوار کشیده شد. من دیگر نرگس را نمی‌دیدم، یک وقت دیدم که خدا فرزند به او داد و به قول ما صدای بچه بلند شد، فرزند به او داد.
+
حالا این‌که می‌خواهم به شما بگویم، عمّه امام‌زمان {{عج}} خدمت آقا امام حسن‌عسکری «سلام‌الله علیه و آله» تشریف داشتند. [امام] گفت: عمه! امشب [این‌‌جا] بمان! خدا می‌خواهد به من فرزند بدهد. گفت: آقاجان! از کدام‌ها؟ از کدام زن؟ {{توضیح|یک دوتا زن دیگر انگار ایشان داشت.}} گفت: از نرگس. گفت: نرگس که حملی به او نیست. گفت: مثل مادر موسی می‌ماند. چرا می‌گوید [مثل] مادر موسی؟ نه که موسی را می‌خواستند بکشند، چقدر فرعون شکم پاره کرد؟ حالا امام‌زمان {{عج}} را می‌خواهند بکشند دیگر، حالا خدا یک کاری کرده که این اثر [حمل]، به اصطلاح ما عوام‌ها، اثر این‌که آبستن است، [به ایشان مشخص] نیست. ایشان ماند و یک‌مرتبه دید دیر شد. تا فکر کرد، {{توضیح|ببین امام توی قلب دارد کار می‌کند، نه توی شما}} [امام] گفت که عمّه! از شک درآ! [خدا] می‌دهد فرزند [را]. نه این‌که این [حکیمه‌خاتون] گفت: پس چطور شد؟ حالا دیگر یک‌قدری از شب رفت، [ایشان] حوصله‌اش کم بود، مثل من بود، گفت: پس چطور شد؟ تا فکر کرد، [امام] به او گفت. آن‌وقت ایشان می‌گوید: یک‌دفعه دیدم که میانجی من و نرگس مثل یک‌دیوار کشیده شد. من دیگر نرگس را نمی‌دیدم، یک‌وقت دیدم که خدا فرزند به او داد و به قول ما صدای بچّه بلند شد، فرزند به او داد.
  
حالا که فرزند به او داده، این‌ها دیدند که یک سه تا مرغ است، {{توضیح|حالا سه تایش را من می‌گویم}}، سه‌تا چهارتا مرغ است آنجا، خیلی این‌ها دارند چشم‌هایشان را این‌جوری کرده‌اند، [نگاه می‌کنند]. این‌ها آمدند بچه را بغل کردند [و بردند]. {{دقیقه|۳۰}} [نرجس خاتون به امام گفت] تو [فرزندم را] انداختی جلوی این‌ها [بردند]. [امام] گفت عزیز من، جان من، نرگس گریه نکن، می‌آورند او را. این‌ها اسرافیل و عزرائیل و جبرئیل بودند. این‌ها وقتی این بچه به دنیا آمده، ملائکه‌های آسمان دارند ضجه می‌کنند [که] ما می‌خواهیم این را ببینیم. خدا گفت [ای] اسرافیل، [ای] جبرئیل من، ای میکائیل من، بروید این فرزند را بیاورید، ببرید توی آسمانها، این‌ها این بچه را زیارت کنند، [او را] می‌آورند. یک دفعه دیدند آوردند. مگر امام مثل توست؟ آرام عزیز من، درود خدا به روح منوّر آقا امام حسن عسکری.  
+
حالا که فرزند به او داده، این‌ها دیدند که یک سه تا مرغ است، {{توضیح|حالا سه تایش را من می‌گویم}}، سه‌تا، چهارتا مرغ آنجاست، خیلی این‌ها دارند چشم‌هایشان را این‌جوری کرده‌اند، [نگاه می‌کنند]. این‌ها آمدند بچّه را بغل کردند [و بردند]. {{دقیقه|۳۰}} [نرجس‌خاتون به امام گفت:] تو [فرزندم را] انداختی جلوی این‌ها [و او را بردند]. [امام] گفت: عزیز من! جان من! نرگس! گریه نکن! او را می‌آورند. این‌ها اسرافیل و عزرائیل و جبرئیل بودند. این‌ها وقتی این بچّه به دنیا آمده، ملائکه‌های آسمان دارند ضجّه می‌کنند [که] ما می‌خواهیم این [فرزند] را ببینیم. خدا گفت: [ای] اسرافیل! [ای] جبرئیل من! ای میکائیل من! بروید این فرزند را بیاورید [و] توی آسمان‌ها ببرید! این‌ [آسمانی] ها این بچّه را زیارت کنند، [او را] می‌آورند. یک‌دفعه دیدند [او را] آوردند. مگر امام مثل توست؟ آرام! عزیز من! درود خدا به روح منوّر آقا امام حسن‌عسکری {{علیه}}.  
  
حالا حرف من سر این است، عزیز من این شهوت‌رانی چیست درست می‌کنید توی خیابان‌ها و این‌ها؟ آقا امام حسن عسکری بروید ببینید، سؤال کنید، تا هزار گوسفند [روایت] داریم، دو هزار، هزار، آن کم کمش چهارصدتا گوسفند [نقل شده که] عقیقه کرده برای آقا [امام زمان]. تو برو یک گوسفند عقیقه کن. مگر نمی‌گوید تشبه به کفار حرام است؟ این تئاتر چیست درست می‌کنید این‌جا؟ یک نفر می‌گفت دویست هزار تومان خرج کردم. از آن بدتر آن است که می‌رود تماشا. این چه بازی است؟ بیا باباجان، الان هستند جوان‌ها پول گوسفند دادند، پول کمک کردند به عرض بشود خدمت شما این [مراسم] روز شنبه، به غذای آن روز شنبه، خب درود خدا به این‌ها. اصلاً یقین به امام زمان این است، نه [این‌که] تئاتر درست کنی، آن مداح هم که می‌آید می‌رود [آنجا]. [ای] مداح‌ها، به شما بگویم سه جا کف زده [شده]، چهارمی‌اش شمایید. چرا توجه ندارید که کاری که می‌کنید ریشه‌یابی کنید، [ببینید] این کار از کجا سرچشمه گرفته؟ سرچشمه هر کاری باید از ائمه طاهرین باشد، نه [این] که [بخواهی] مردم از تو خوششان بیاید.  
+
حالا حرف من سر این است: عزیز من! این شهوت‌رانی چیست [که[ توی خیابان‌ها و این‌ها درست می‌کنید؟ آقا امام حسن‌عسکری {{علیه}} {{توضیح|بروید ببینید! سؤال کنید!}} تا هزار گوسفند [روایت] داریم، دو هزار، هزار، آن کمِ کمش چهارصدتا گوسفند [نقل شده که] برای آقا [امام‌زمان {{عج}}] عقیقه کرده. تو برو یک گوسفند عقیقه کن! مگر نمی‌گوید تشبّه به کفار حرام است؟ این تئاتر چیست [که] این‌جا درست می‌کنید؟ یک نفر می‌گفت: دویست‌هزار تومان خرج کردم. از آن بدتر، آن [کسی] است که می‌رود تماشا. این چه بازی است؟ بیا باباجان! الآن هستند، جوان‌ها پول گوسفند دادند، پول کمک کردند به عرض بشود خدمت شما این [مراسم] روز شنبه، به غذای آن روز شنبه، خب درود خدا به این‌ها! اصلاً یقین به امام‌زمان {{عج}} این ‌است، نه [این‌که] تئاتر درست کنی، آن مدّاح هم که می‌آید [و] می‌رود [آن‌جا]. [ای] مدّاح‌ها! به شما بگویم: سه‌جا کفّ زده [شده]، چهارمی‌اش شمایید. چرا توجّه ندارید که کاری که می‌کنید ریشه‌یابی کنید؟! [ببینید] این کار از کجا سرچشمه گرفته؟ سرچشمه هر کاری باید از ائمه‌طاهرین {{علیهم}} باشد؛ نه [این] که [بخواهی] مردم از تو خوش‌شان بیاید.  
  
سه جا کف زدند: {{توضیح|نمی‌خواهم شب عید ناراحتتان بکنم، من خودم خیلی ناراحتم. اگر عید می‌شود، تمام جان من گریه است. [می‌گویم] چرا این عزیزانی که این‌قدر خوب بودند با آنها این‌جوری کردند؟ امام زمان هم همین گریه را می‌کند.}} یک جا وقتی آقا امام حسین سر جنازه علی‌اکبر آمده، روایت داریم چندتا داد کشید. هی گفت ولدی، ولدی، ولدی، با من حرف بزن؛ خون‌ها را [از دهان آقا علی‌اکبر] پاک کرد. این‌جا وقتی دیدند امام حسین ناراحت است، اهل کوفه کف زدند، لشکر کف زدند. یک جا وقتی که اسرا را وارد کوفه کردند، آن موقعی که سر امام حسین را یزید [ابن‌زیاد] دستور داد [جلوی حضرت زینب ببرند]. زینب سخنرانی می‌کرد، [یکی] گفت ابن‌زیاد، اگر خطبه زینب طول بکشد مردم هیجان می‌کنند. [ابن زیاد] گفت [زینب] خیلی برادرش را می‌خواهد، سرش را ببرید جلویش. تا سر را آوردند، آنجا کف زدند. یک‌جا هم در مجلس یزید [که] اسرا را وارد کردند، کف زدند، لی‌لی [کِل] کشیدند. چهارمی‌اش تو مداحی که کف می‌زنی، کف یعنی چه؟ من تقاضا دارم از مداح‌ها و منبری‌ها، حرفی که می‌خواهند بزنند، کاری که می‌خواهند [بکنند]، حرکتی که [می‌خواهند] بکنند، ببینند این حرکت از کجا سرچشمه گرفته. اگر از انبیاء سرچشمه گرفته یا از قرآن سرچشمه گرفته یا از امیرالمؤمنین [و] ائمه درست است، اگرنه این‌ها همه‌اش جان من شهوت است. دست از این کارهایتان بردارید، چرا توجه نمی‌کنید؟ تو باید مردم را نصیحت کنی، اما خودت را باید نصیحت کنی.  
+
سه‌جا کفّ زدند: {{توضیح|نمی‌خواهم شب‌عید ناراحت‌تان بکنم،}} {{درباره متقی|من خودم خیلی ناراحتم. اگر عید می‌شود، تمام جان من گریه است. [می‌گویم] چرا این عزیزانی که این‌قدر خوب بودند، با آن‌ها این‌جوری کردند؟}} امام‌زمان {{عج}} هم همین گریه را می‌کند. یک‌جا وقتی آقا امام حسین {{علیه}} سر جنازه علی‌اکبر {{علیه}} آمده، روایت داریم: چندتا داد کشید. همین‌طور گفت «ولدی! ولدی! ولدی! با من حرف بزن!» خون‌ها را [از دهان آقا علی‌اکبر {{علیه}}] پاک کرد. این‌جا وقتی دیدند امام حسین {{علیه}} ناراحت است، اهل‌کوفه کفّ زدند، لشکر کفّ زدند. یک‌جا وقتی که اُسرا را وارد کوفه کردند، آن‌موقعی که سر امام حسین {{علیه}} را یزید [ابن‌زیاد] دستور داد [جلوی حضرت‌زینب {{علیها}} ببرند]. زینب {{علیها}} سخنرانی می‌کرد، [یکی] گفت: ابن‌زیاد! اگر خطبه زینب طول بکشد، مردم هیجان می‌کنند. [ابن زیاد] گفت: [زینب] خیلی برادرش را می‌خواهد، سرش را جلویش ببرید! تا سر را آوردند، آن‌جا کفّ زدند. یک‌جا هم در مجلس یزید [که] اُسرا را وارد کردند، کفّ زدند، لی‌لی [کِل] کشیدند. چهارمی‌اش تو مدّاح هستی که کفّ می‌زنی، کفّ یعنی‌چه؟ من تقاضا دارم از مدّاح‌ها و منبری‌ها، حرفی که می‌خواهند بزنند، کاری که می‌خواهند [بکنند]، حرکتی که [می‌خواهند] بکنند، ببینند این حرکت از کجا سرچشمه گرفته؟ اگر از انبیاء سرچشمه گرفته یا از قرآن سرچشمه گرفته یا از امیرالمؤمنین {{علیه}} [و] ائمه {{علیهم}}، درست است؛ اگرنه این‌ها همه‌اش جان من شهوت است. دست از این کارهایتان بردارید! چرا توجّه نمی‌کنید؟ تو باید مردم را نصیحت کنی؛ اما خودت را باید نصیحت کنی.  
  
اصلاً روی منبر به غیر حرف ائمه زدن [درست نیست،] منبر را چوب می‌کنید شما. {{دقیقه|۳۵}} مگر نگفت امام سجاد [به یزید،] من بروم بالای چوب‌ها؟ یعنی آن منبری که در حضور یزید می‌رفتند آن بالایش، به غیر امیرالمؤمنین حرف می‌زدند، [امام] گفت چوب است، بروم بالای چوب‌ها؟ حالا که [امام سجاد بالای منبر] رفت، خطبه منبر خواند. عزیز من، منبری جان من، عزیز من، مداح عزیز، بیا حرف‌ها را گوش کن، [تو] باید چوب را منبر کنی، نه منبر را چوب کنی. به غیر ائمه حرف زدن [باعث می‌شود که] منبر چوب است. چرا منبر این همه احترام دارد؟ [چون] جنبه مغناطیسی دارد، منبر جنبه مغناطیسی دارد. می‌گوید منبر را نسوزان، چه منبری را نسوزان؟ منبری که رویش احکام گفته شود این جنبه مغناطیسی دارد، مانند تربت که ببین جنبه‌اش چیست؟ [می‌گوید] کمال همنشین بر من اثر کرد، اگر نه من همان خاکی که بودم هستم. تو که روی منبر می‌نشینی اگر حرف آنها [ائمه] را بزنی، به این منبر جنبه مغناطیسی [ولایت اثر] دارد. منبر احترام دارد، می‌گوید منبر نسوزان. چرا می‌گوید مِی بخور، منبر نسوزان، مردم‌آزاری نکن؟ منبر سوزاندن از مِی خوردن، از همه این‌ها گناهش بالاتر است؛ اما منبری که رویش احکام گفته شود. صلوات بفرستید.
+
اصلاً روی منبر به غیر حرف ائمه {{علیهم}} زدن [درست نیست،] شما منبر را چوب می‌کنید. {{دقیقه|۳۵}} مگر امام سجاد {{علیه}} [به یزید،] نگفت [که] من بالای چوب‌ها بروم؟ یعنی آن منبری که در حضور یزید آن بالایش می‌رفتند [و] به غیر امیرالمؤمنین {{علیه}} حرف می‌زدند، [امام] گفت چوب است، بالای چوب‌ها بروم؟ حالا که [امام سجاد {{علیه}} بالای منبر] رفت، خطبه منبر خواند. عزیز من! منبری‌جان من! عزیز من! مدّاح عزیز! بیا حرف‌ها را گوش کن! [تو] باید چوب را منبر کنی، نه منبر را چوب کنی. به غیر ائمه {{علیهم}} حرف ‌زدن [باعث می‌شود که] منبر چوب است. چرا منبر این همه احترام دارد؟ [چون] جنبه‌مغناطیسی دارد، منبر جنبه‌مغناطیسی دارد. می‌گوید: منبر را نسوزان! چه منبری را نسوزان؟ منبری که رویش احکام گفته‌شود، این [منبر] جنبه‌مغناطیسی دارد، مانند تربت که ببین جنبه‌اش چیست؟ [می‌گوید:]  
 +
{{شعر}}
 +
{{ب|کمال همنشین بر من اثر کرد|اگرنه من همان خاکی که بودم هستم}}
 +
{{پایان شعر}}
  
حالا الان بعضی‌هایتان غبطه می‌خورید، می‌گویید چرا ما امام زمان را نمی‌بینیم؟ امام زمان دیدن امرش است، تو اگر امرش را اطاعت کنی [به دیدارش] نائل می‌شوی. مگر آن چهار [نایب] امام چه می‌کردند؟ امر امام زمان را اطاعت می‌کردند، نایبش بودند. تو هم امر امام زمانت را اطاعت کن، نایبش هستی‌؛ دو دو تا، چهارتا. چرا شلمغانی را [امام زمان] این‌جوری‌اش کرد؟ شلمغانی در آنجا، در آن زمان مقامی داشت. اعجاز داشت، مقام داشت، این‌ها داشت. خب حالا [امام] آنها را تأیید کرد. [شلمغانی] به امام زمان یک گوشه‌ای آمد، گفت آخر این بقال و  دوره‌گرد، این‌ها را تو تأیید می‌کنی؟ چرا ما را تأیید نمی‌کنی؟ یکی از این چیزها [علما] احمدبن‌اسحاق یا علی‌بن‌بابویه بوده، به امام زمان نامه نوشت [که] چرا ما را [تعیین نمی‌کنی]؟ ما فقیه هستیم، چرا ما را [نایب قرار نمی‌دهی]؟ آنها پس کی هستند؟ آقا شلمغانی دست برنداشت، یک وقت [امام زمان] به او نوشت ما بیزاریم از تو. [شلمغانی] گفت ببین امام گفته این شلمغانی بیزار است از گناه، آره ببین این‌جوری کرد. کجایی فلانی؟ این‌جایی یا نه؟ صلوات بفرستید. امام زمان به قول ما مجبور شد یک لعنت‌نامه به او داد. کجایی؟
+
تو که روی منبر می‌نشینی، اگر حرف آن‌ها [ائمه {{علیهم}}] را بزنی، به این منبر جنبه‌مغناطیسی [ولایت اثر] دارد. منبر احترام دارد، می‌گوید: منبر نسوزان! چرا می‌گوید مِی بخور؛ [اما] منبر نسوزان! مردم‌آزاری نکن؟ منبر سوزاندن از مِی‌خوردن، از همه‌این‌ها، گناهش بالاتر است؛ اما منبری که رویش احکام گفته‌شود. (صلوات بفرستید.)
  
گفت اگر گویم زبان سوزد، اگر پنهان کنم چون مغز استخوان سوزد. خدایا تو را به حق امام زمان، اگر یک روز از عمر من مانده، من آزاد بشوم، حرفم را بتوانم بزنم. من دارم دق می‌کنم، نمی‌توانم حرفم را بزنم، دورِ یک حرف می‌گردم، نمی‌توانم بزنم. علی هم نتوانست [حرفش را] بزند، قربانش بروم، نتوانست بزند، رفت توی چاه حرف می‌زد. خدا حرف‌هایی [دارد]، تمام حرف‌ها معنی‌اش در دل علی است. نجات بشر در دل علی است، رهنمای همه خلقت علی است، وصی رسول‌الله علی است. [امیرالمؤمنین] نتوانست حرف‌هایش را بزند، تا این‌که حضرت می‌رفت توی چاه [حرف] می‌زد. خدا می‌داند من [آن چاه را] دیده‌ام. یک‌وقت آمدم بروم، دیدم یک چاهی هست، {{دقیقه|۴۰}} علی دارد صحبت می‌کند، دمرو افتادم درِ آن چاه، هی بنا کردم لذت بردن، علی داشت حرف می‌زد. آخر آن کسی که غرض و مرض ندارد اگر یک حرفی بزند، ناراحت بشود، حالی‌اش می‌کنند. من یک دفعه گفته بودم که امیرالمؤمنین کار لغو نمی‌کند [که] می‌رود توی چاه [حرف] می‌زند. آن چاه مثل ضبط صوت است، زمانی بشود که امام زمان پیچش را بگرداند، صدای علی در تمام این جهان برود.  
+
حالا الآن بعضی‌هایتان غبطه می‌خورید، می‌گویید چرا ما امام‌زمان {{عج}} را نمی‌بینیم؟ امام‌زمان‌دیدن، امرش است، تو اگر امرش را اطاعت کنی [به دیدارش] نائل می‌شوی. مگر آن چهار [نایب] امام چه می‌کردند؟ امر امام‌زمان {{عج}} را اطاعت می‌کردند، نایبش بودند. تو هم امر امام‌زمانت را اطاعت کن! نایبش هستی‌؛ دو دو تا، چهارتا. چرا شلمغانی را [امام‌زمان {{عج}}] این‌جوری‌اش کرد؟ شلمغانی در آن‌جا، در آن‌زمان مقامی داشت. اعجاز داشت، مقام داشت، این‌ها داشت. خب حالا [امام] آن‌ها را تأیید کرد. [شلمغانی] به امام‌زمان {{عج}} یک‌گوشه‌ای آمد، گفت: آخر این بقّال و دوره‌گرد، این‌ها را تو تأیید می‌کنی؟ چرا ما را تأیید نمی‌کنی؟ یکی از این چیزها [علماء] احمدبن‌اسحاق یا علی‌بن‌بابویه بوده، به امام‌زمان {{عج}} نامه نوشت [که] چرا ما را [تعیین نمی‌کنی]؟ ما فقیه هستیم، چرا ما را [نایب قرار نمی‌دهی]؟ آن‌ها پس کی هستند؟ آقا! شلمغانی دست برنداشت، یک‌وقت [امام زمان {{عج}}] به او نوشت: ما از تو بیزاریم. [شلمغانی] گفت: ببین امام گفته این شلمغانی از گناه بیزار است، آره! ببین این‌جوری کرد. فلانی! کجایی؟ این‌جایی یا نه؟ (صلوات بفرستید.) امام‌زمان {{عج}} به قول ما مجبور شد یک لعنت‌نامه به او داد. کجایی؟
  
مگر ممکن است [ائمه به تو حرف] بزنند؟ چرا [به من] می‌زنند؟ [چون] حالا دیدند از این‌جا حرفهای علی دارد زده می‌شود. خدا می‌داند تمام خلقت اگر مال من بود [و] عمقش را [سیر] کرده بودم، [باز] گوش می‌دادم به حرفهای علی. حالی‌ام کرد [که] فلانی [حرفت] درست است. بیا یک ذره از این حرف‌ها گوش بده [که] دارد از زمین جریان پیدا می‌کند، می‌رود [به تمام] عالم. ما هم نمی‌توانیم قربانتان بروم حرفمان را بزنیم، امروز حرف حقیقت زدن جُرم است. امیدوارم یک زمانی بشود [که] همه شماها باشید، آدم آزاد می‌شود، بتواند مقام امیرالمؤمنین را بگوید، مقام زهرا را بگوید. خدا می‌داند این‌قدر التماس به امام حسین کردم [که] حسین جان، نه باغ می‌خواهم و نه دنیا. دلم می‌خواهد تو یک اجازه‌ای بدهی، من یک قدری بتوانم مادرت را افشا کنم. تمام حقیقت عالم را [که] به من دادی، بتوانم یک قدری افشا کنم. القا و افشا [داشته باشیم و] بتوانیم آن حقیقت آنها را افشا کنیم.
+
گفت:
 +
{{شعر}}
 +
{{ب|اگر گویم زبان سوزد|اگر پنهان کنم چون مغز استخوان سوزد}}
 +
{{پایان شعر}}
  
مگر ما می‌توانیم حقیقت امام زمان را افشا کنیم؟ مگر می‌توانم بگویم تو که این کار را می‌کنی، پشت به امام زمان کردی؟ تو امام زمان، امام زمان داری می‌کنی، چشمت کجاست؟ خیالت کجاست؟ عزیز من، قربانت بروم، فدایت بشوم، امام زمان از تو مطّلع است. امروز اگر بخواهید جوانان عزیز، آقایان عزیز، دینتان حفظ باشد [باید] مواظب خودتان باشید، تماشایی نباشید. تا جوانی مرتیکه تماشا توی تماشاست. چرا می‌گوید تماشاخانه؟ تو باید توی حقیقت باشی، تو باید توی امام زمان باشی. الان امام زمان دارد می‌گوید عمه جان گریه می‌کنم، اشک چشمم تمام شود خون گریه می‌کنم. تو با ماهواره می‌رقصی، تو چه ارتباط [با امام زمان] داری؟ حالا یک‌دفعه می‌گوید اگر با دین از دنیا رفتی، ملائکه‌ها تعجب می‌کنند. تو خودت را از امام زمان دور کردی، ماهواره‌ای شدی، ویدیویی شدی.
+
{{درباره متقی|خدایا! تو را به حقّ امام‌زمان، اگر یک روز از عمر من مانده، من آزاد بشوم، حرفم را بتوانم بزنم. من دارم دِق می‌کنم، نمی‌توانم حرفم را بزنم، دوْرِ یک حرف می‌گردم، نمی‌توانم [آن را] بزنم.}} علی {{علیه}} هم نتوانست [حرفش را] بزند، قربانش بروم، نتوانست بزند، رفت توی چاه حرف می‌زد. خدا حرف‌هایی [داردتمام حرف‌ها معنی‌اش در دل علی {{علیه}} است. نجات بشر در دل علی {{علیه}} است، رهنمای همه‌خلقت علی {{علیه}} است، وصیّ رسول‌الله {{صلی}} علی {{علیه}} است. [امیرالمؤمنین {{علیه}}] نتوانست حرف‌هایش را بزند، تا این‌که حضرت می‌رفت توی چاه [حرف] می‌زد. {{درباره متقی|خدا می‌داند من [آن چاه را] دیده‌ام. یک‌وقت آمدم بروم، دیدم یک‌چاهی هست، {{دقیقه|۴۰}} علی {{علیه}} دارد صحبت می‌کند، دمرو درِ آن چاه افتادم، همین‌طور بنا کردم لذّت‌بردن، علی {{علیه}} داشت حرف می‌زد. آخر آن کسی‌که غرض و مرض ندارد، اگر یک‌حرفی بزند، ناراحت بشود، حالی‌اش می‌کنند. من یک‌دفعه گفته‌بودم که امیرالمؤمنین {{علیه}} کار لغو نمی‌کند [که] می‌رود توی چاه [حرف] می‌زند. آن چاه مثل ضبط صوت است، زمانی بشود که امام‌زمان {{عج}} پیچش را بگرداند، صدای علی {{علیه}} در تمام این جهان برود.
والله، بالله، حضار مجلس من به شماها نیستم، گواهی می‌دهم شما تا آخر عمرتان هم این کار را نمی‌کنید. اما نوار من را کس دیگر می‌شنود، من به آنها می‌گویم. شما الان همه‌تان بیمه شدید، بیمه امام زمان. شجاعت دارید، سخاوت دارید، غذا می‌دهید، دارید امر را اطاعت می‌کنید. دوباره تکرار می‌کنم، مگر آن چهار نایب به غیر [اطاعت] امر امام زمان [کار دیگری کردند؟] {{دقیقه|۴۵}} [یکی از آنها] بقال بوده، [یکی] دوره‌گرد است، عثمان[بن سعید اسدی]، علی چه کاره بوده؟ روغن فروش بوده. یک آدم‌هایی بودند که صدرشان این‌جوری بوده، به دینم هیچ‌کدامشان آیت‌الله نبودند. تو هم نیستی آیت‌الله، بیا حزب‌الله حقیقی بشو، یعنی حزب امام زمان. گناه نکن، امر این [امام زمان] را اطاعت کن، تو هم نایبی. مگر عباس چه کرد؟ عرق خورد؟ شراب خورد؟ چرا [حضرت زهرا] راهش نداد؟ یک بی‌امری کرد. یک بی‌امری کرد، الان مثل زمان ما. قرآن را معنی می‌کرد، معاویه یک پولی به او داد، گفت معنی نکن، [فقط] بخوان. الان هم همین‌جور، می‌خوانند قرآن را، آره آمده، اما قرآن معنی نمی‌شود. اگر قرآن معنی بشود تمام ما هدایت کرده می‌شویم، اگر [هدایت] نیستیم هم می‌شویم. قرآن معنی نمی‌شود. صلوات بفرستید.
 
  
پس شما جان من، اگر امام زمان را نمی‌بینی خیلی ناراحت نشو. حالی‌ات است؟ حالا ممکن است آن آدم ببیند، نمی‌گویم نبیند. اما چشمی که آن‌جوری باشد آن [امام] را نمی‌بیند، آن چشم باید توبه کند. کسی امام زمان را می‌بیند که سؤال‌هایی داشته باشد خیلی جالب. آن یارو [به امام] می‌گوید بیل من را پارو کن، یا نمی‌دانم یک خانه می‌خواهد، یک خانم می‌خواهد، نمی‌دانم چه چیز. این‌ها چیست؟ امام زمان چه چیز بگوید؟ چه کار بکند؟ من دیشب آنجا رفتم روی این چهارپایه، گفتم خدایا ما یک عیدی از تو می‌خواهیم، خود امام زمان را به ما بده. گفتم اگر خودش را من بدهی، همه چیز دادی. گفتم خدا می‌داند به امام زمان [قسم]، گفتم چیزی که مالِ خودم می‌‌خواهم مالِ رفقایم هم می‌خواهم، شاید این‌ها به زبانشان جاری نشود. [خدایا] خودش را به ما بده، خب اگر خودش را به ما دادی، [همه چیز دادی.] [تو] دیگر چه چیز می‌گویی [که] خانه می‌خواهی، یک نمی‌دانم چه چیز می‌خواهی؟ یک نمی‌دانم [شفا که] لِنگ من را این‌جوری کن، پای من را این‌جوری کن. من به خودم می‌گویم، این را نخواه. فلانی چطور است؟ صلوات بفرستید.
+
مگر ممکن است [ائمه {{علیهم}} به تو حرف] بزنند؟ چرا [به من] می‌زنند؟ [چون] حالا دیدند از این‌جا حرف‌های علی {{علیه}} دارد زده‌می‌شود. خدا می‌داند تمام خلقت اگر مال من بود [و] عمقش را [سیر] کرده بودم، [باز] گوش می‌دادم به حرف‌های علی {{علیه}}. حالی‌ام کرد [که] فلانی [حرفت] درست است. بیا یک ذرّه از این حرف‌ها گوش بده [که] دارد از زمین جریان پیدا می‌کند، می‌رود [به تمام] عالم. ما هم نمی‌توانیم قربان‌تان بروم، حرف‌مان را بزنیم، امروز حرف حقیقت‌زدن جُرم است.}} امیدوارم یک زمانی بشود [که] همه شماها باشید، آدم آزاد می‌شود، بتواند مقام امیرالمؤمنین {{علیه}} را بگوید، مقام زهرا {{علیها}} را بگوید. {{درباره متقی|خدا می‌داند این‌قدر التماس به امام حسین {{علیه}} کردم [که] حسین‌جان! نه باغ می‌خواهم و نه دنیا. دلم می‌خواهد تو یک‌اجازه‌ای بدهی، من یک قدری بتوانم مادرت را افشاء کنم. تمام حقیقت عالم را [که] به من دادی، بتوانم یک‌قدری افشا کنم. القاء و افشاء [داشته‌باشیم و] بتوانیم آن حقیقت آن‌ها را افشاء کنیم.}}
  
آخر فلانی، ما با این‌ها نجوا هم می‌کنیم، حالی‌ات است؟ گفتم خدا جان، خودش را به ما بده. اگر خودش را به ما دادی، بالاتر از همه خلقت را به ما دادی. حالا اگر خودش را به ما دادی، یک توفیق به ما بده [که] امرش را اطاعت کنیم. اگر امرش را اطاعت کنیم، هم امام زمان را به ما دادی، هم خودت را به ما دادی، هم پیغمبر را به ما دادی، هم احکام به ما دادی، همه چیز به ما دادی. حالا من این را خواستم، ان‌شاءالله، امیدوارم که شما هم همین را بخواهید. بعد هم گفتم حالا که به ما دادی، حالا حفظمان کن که امرش را اطاعت کنیم. پس ان‌شاءالله، امیدوارم که خانم‌ها که بخواهند هدایت شوند، باید امر حضرت زهرا را اطاعت کنند. مردها که بخواهند هدایت شوند، [باید] امر امام زمانشان را اطاعت کنند، تا ببینند آنها [که می‌خواهید] سنخه آنها بشوید. اگر سنخه آنها نشویم ما سنخه غیر آنها شدیم، حالا حتی‌الامکان [بخواهیم سنخه شویم]. حالا ما نمی‌گوییم که حالا مثلاً چیز [صد در صد] شود، حتی‌الامکان. اگر هم آن‌جوری نشدید، فکر کنید که آن‌جوری بخواهید بشوید.  
+
مگر ما می‌توانیم حقیقت امام‌زمان {{عج}} را افشاπ کنیم؟ مگر می‌توانم بگویم تو که این کار را می‌کنی، پشت به امام‌زمان {{عج}} کردی؟ تو امام‌زمان، امام‌زمان داری می‌کنی، چشمت کجاست؟ خیالت کجاست؟ عزیز من! قربانت بروم، فدایت بشوم، امام‌زمان {{عج}} از تو مطّلع است. امروز اگر بخواهید جوانان‌عزیز! آقایان‌عزیز! دین‌تان حفظ باشد، [باید] مواظب خودتان باشید! تماشایی نباشید! تا جوانی مرتیکه تماشا توی تماشاست. چرا می‌گوید تماشاخانه؟ تو باید توی حقیقت باشی، تو باید توی امام‌زمان {{عج}} باشی. الآن امام‌زمان {{عج}} دارد می‌گوید: عمّه‌جان! گریه می‌کنم، اشک چشمم تمام شود، خون گریه می‌کنم. تو با ماهواره می‌رقصی، تو چه ارتباط [با امام‌زمان {{عج}}] داری؟ حالا یک‌دفعه می‌گوید: اگر با دین از دنیا رفتی، ملائکه‌ها تعجّب می‌کنند. تو خودت را از امام‌زمان {{عج}} دور کردی، ماهواره‌ای شدی، ویدیویی شدی.  
  
حالا اگر بخواهید فکر [کنید]، مثلاً الان شما می‌خواهید مهندس [بشوید]، در این‌جا درس می‌خوانید. این آقا الان می‌خواهد [مهندس] بشود، درس می‌خواند دیگر. ولایت هم درس دارد، شما باید بخواهی [سنخه ولایت] بشوی. اما اگر بخواهی [سنخه ولایت] بشوی، [باید] نخواهی چیز دیگر بشوی. [اگر بخواهی] آن‌جوری هم بشوی، آن‌جوری هم بشوی؛ خب پس [تو] چند جور می‌خواهی بشوی. ان‌شاءالله، امیدوارم {{دقیقه|۵۰}} که همین که گفتم، الان امشب ان‌شاءالله نماز امام زمان را بخوانید و از خدا بخواهید که خدایا خود امام زمان را به ما بده. او امام زمان [را] که به تو می‌دهد، آن جسمش را به تو نمی‌دهد، مهرش را به تو می‌دهد. وقتی مهرش را داد، خودش را داده، دیگر هیچ مهری [از] تو را افشا نمی‌کند، فقط محبت امام زمان [داری]. ان‌شاءالله، باز دوباره تکرار می‌کنم که همین را بخواهید و ان‌شاءالله، امید خدا، [خدا] مهرش را [به ما] بدهد. من یک مثالی که آنجا زدم، مثال کوتاه بود اما حرف بلند است. این که [در مورد] عشق گفتم، شما وقتی آن را بخواهی، چیز دیگر را نمی‌خواهی که، اصلاً انگار آدم جایی  [را] نمی‌تواند نگاه کند قربانتان بروم.  
+
والله! بالله! حضّار مجلس! من به‌شماها نیستم، گواهی می‌دهم شما تا آخر عمرتان هم این کار را نمی‌کنید؛ اما نوار من را کس دیگر می‌شنود، من به‌آن‌ها می‌گویم. شما الآن همه‌تان بیمه شدید، بیمه امام‌زمان {{عج}}. شجاعت دارید، سخاوت دارید، غذا می‌دهید، دارید امر را اطاعت می‌کنید. دوباره تکرار می‌کنم، مگر آن چهار نایب به‌غیر [اطاعت] امر امام‌زمان {{عج}} [کار دیگری کردند؟] {{دقیقه|۴۵}} [یکی از آن‌ها] بقّال بوده، [یکی] دوره‌گرد است، عثمان[بن‌سعید اسدی]، علی! چه کاره بوده؟ روغن‌فروش بوده. یک آدم‌هایی بودند که سطح‌شان این‌جوری بوده، به دینم! هیچ‌کدام‌شان آیت‌الله نبودند. تو هم نیستی آیت‌الله، بیا حزب‌الله حقیقی بشو! یعنی حزب امام‌زمان {{عج}}. گناه نکن! امر این [امام‌زمان {{عج}}] را اطاعت کن! تو هم نایب هستی. مگر عباس چه کرد؟ عرق خورد؟ شراب خورد؟ چرا [حضرت‌زهرا {{علیها}}] راهش نداد؟ یک بی‌امری کرد. یک بی‌امری کرد، الآن مثل زمان ما. قرآن را معنی می‌کرد، معاویه یک پولی به او داد، گفت: معنی نکن! [فقط] بخوان! الآن هم همین‌جور، می‌خوانند قرآن را، آره آمده؛ اما قرآن معنی نمی‌شود. اگر قرآن معنی بشود، تمام ما هدایت کرده می‌شویم، اگر [هدایت] نیستیم، هم می‌شویم. قرآن معنی نمی‌شود. (صلوات بفرستید.)
  
امام زمان قبله است، ما دائم باید در قبله باشیم، نگاهمان به قبله باشد. او هم نگاهش به توست، من یک جای دیگر گفته‌ام، نمی‌خواهم تکرار کنم. آخر اگر من [چیزی می‌گویم]، حقیقتش را می‌گویم. به تمام آیات قرآن، اگر بچه من یک قدری [جدا از ولایت] باشد، نمی‌خواهم او را. پس ما قربانتان بروم، عزیز من، به طوری باید بشویم که اگر چیزی را خواستیم، بخواهیم خدمت به او کنیم. اگر بچه‌ات را می‌خواهی خدمت به او کن، [اگر] زنت را می‌خواهی خدمت به او کن. ما یک خواستن داریم، یک پرستش داریم‌؛ ما بیشتر داریم دنیا را می‌پرستیم، بعضی‌ها را می‌پرستیم. باید همین‌ها را هم که می‌خواهی، [محض خدمت بخواهی.] چرا می‌گوید [اگر] یک خدمت به یک مؤمن بکنی این همه برایت درجه دارد؟ ما باید در خدمت باشیم، عزیز من. ما باید در محضر خدا باشیم، در امر این‌ها. [در] محضر خدا، در امر این ائمه طاهرین باشیم.
+
پس شما جان من! اگر امام‌زمان {{عج}} را نمی‌بینی خیلی ناراحت نشو! حالی‌ات است؟ حالا ممکن است آن آدم ببیند، نمی‌گویم نبیند؛ اما چشمی که آن‌جوری باشد، آن [امام] را نمی‌بیند، آن چشم باید توبه کند. کسی امام‌زمان {{عج}} را می‌بیند که سؤال‌هایی داشته باشد خیلی جالب. آن یارو [به‌امام] می‌گوید  بیل من را پارو کن! یا نمی‌دانم یک‌خانه می‌خواهد، یک‌خانم می‌خواهد، نمی‌دانم چه چیز؟ این‌ها چیست؟ امام‌زمان {{عج}} چه چیز بگوید؟ چه کار بکند؟ {{درباره متقی|من دیشب آن‌جا رفتم روی این چهارپایه، گفتم: خدایا! ما یک‌عیدی از تو می‌خواهیم، خود امام‌زمان {{عج}} را به ما بده! گفتم اگر خودش را [به] من بدهی، همه‌چیز دادی. گفتم، خدا می‌داند به‌امام‌زمان [قسم]! گفتم: چیزی که مالِ [برای] خودم می‌‌خواهم، مالِ رفقایم هم می‌خواهم، شاید این‌ها به زبان‌شان جاری نشود. [خدایا!] خودش را به‌ما بده! خب اگر خودش را به‌ما دادی، [همه‌چیز دادی.] [تو] دیگر چه چیز می‌گویی [که] خانه می‌خواهی؟ یک نمی‌دانم چه چیز می‌خواهی؟ یک نمی‌دانم [شفا که] لِنگ من را این‌جوری کن! پای من را این‌جوری کن! من به‌خودم می‌گویم، این را نخواه!}} فلانی! چطور است؟ (صلوات بفرستید.)
  
الحمدلله، شکر رب العالمین همه‌تان [همین‌طور] هستید، نمی‌خواهم تملق بگویم. همه‌تان الان [همین‌طور] هستید، مواظب باشید که خلاصه شیطان سرسره به پایتان نگذارد. این حقیقت امام زمان را، حقیقت خدا را، حقیقت ولایت را از هر چیزی شما باید بالاتر بدانید، آن‌وقت [جای] دیگر نگاه نمی‌کنی که. شما الان می‌روی یک جنس بخری، مرغوبش را می‌خواهی؛ آخر مرغوب‌تر از امام زمان، امیرالمؤمنین، حضرت زهرا اصلاً خدا خلق کرده یا نکرده؟ خب همین‌ها را بخواهیم قربانتان بروم، آن وقت با همانها هم محشور می‌شوی. والا خیلی حرف قشنگ است، من دارم با شما نجوا می‌کنم، دلم می‌خواهد حرف را بشنوید. الان آقا پسر، قربانت بروم، [شما] مکتب می‌رفتی، کوچولو بودی، حالا یک قدری بزرگ شدی، حالا یک قدری این‌جوری شدی، چهار روز [دیگر] هم مثل من می‌شوی، فاتحه. هیچ، تمام شد رفت پِی کارش.
+
آخر فلانی! ما با این‌ها نجوا هم می‌کنیم، حالی‌ات است؟ گفتم: خداجان! خودش را به‌ما بده! اگر خودش را به‌ما دادی، بالاتر از همه خلقت را به‌ما دادی. حالا اگر خودش را به‌ما دادی، یک‌توفیق به‌ما بده [که] امرش را اطاعت کنیم. اگر امرش را اطاعت کنیم، هم امام‌زمان {{عج}} را به‌ما دادی، هم خودت را به‌ما دادی، هم پیغمبر {{صلی}} را به‌ما دادی، هم احکام به‌ما دادی، همه‌چیز به‌ما دادی. حالا من این را خواستم، إن‌شاءالله، امیدوارم که شما هم همین را بخواهید! بعد هم گفتم: حالا که به‌ما دادی، حالا حفظ‌مان کن که امرش را اطاعت کنیم؛ پس إن‌شاءالله، امیدوارم که خانم‌ها که بخواهند هدایت شوند، باید امر حضرت‌زهرا {{علیها}} را اطاعت کنند. مردها که بخواهند هدایت شوند، [باید] امر امام‌زمان‌شان را اطاعت کنند، تا ببینند آن‌ها [که می‌خواهید] سنخه آن‌ها بشوید. اگر سنخه آن‌ها نشویم، ما سنخه غیر آن‌ها شدیم، حالا حتّی‌الإمکان [بخواهیم سنخه شویم]. حالا ما نمی‌گوییم که حالا مثلاً چیز [صد در صد] شود، حتّی‌الإمکان. اگر هم آن‌جوری نشدید، فکر کنید که آن‌جوری بخواهید بشوید!
اما امام زمان خواستن که تمام‌شدنی نیست که، جخ [تازه] اول کار است؛ آن‌وقت خدا هدایا به تو می‌دهد. مگر تو او را خواستی، [جزایش] این [دنیا] است؟ هدایا به تو می‌دهد، خوشی آن طرف است. این‌جا یک [چیزی] است، می‌روی زن می‌ستانی؛ خدا گفته خب زن بستان، یک خدمتی به او بکن، عرض بشود خدمت شما شجره توحید درست کن. چرا به شما می‌گوید آخرالزمان زن‌ها مار بزایند بهتر از این است [که] بچه بزایند؟ خب [چون] این می‌رود طرفدار بدعت‌گذار می‌شود. خدا رحمت کند حاج شیخ عباس را، می‌گفت زمان جاهلیت بهتر بوده، [آن زمان] یک دختری را می‌کشتند؛ حالا [طرف] یک دختری را بی‌دین بار می‌آورد، چقدر این بی‌دین، [بقیه را] بی‌دین می‌کند. پس می‌گفت آن [جاهلیت] بهتر است. او می‌گوید، من نمی‌گویم، من حرف آخوند دارم می‌زنم. پس می‌گفت این [پدر در زمان جاهلیت] یکی را می‌کشت، حالا که [بچه را] بی‌دینش می‌کنید، [او] بی‌دین‌ها به وجود می‌آورد، پس می‌گوید این مار بزاید بهتر است. شما قدر جوان‌هایتان را بدانید، به تمام آیات قرآن این جوان‌ها، این‌ها معصومند، همه این‌ها معصومند. توی فکر [هستند که] یک سنّار پیدا کنند برای زن و بچه‌شان، اصلاً توی فکر این نیستند که گناه کنند.
 
الان مثلاً این علی آقا، به او گفتم بیاید، گفته من پایم را می‌کشم، نمی‌دانم بی‌احترامی می‌شود. این جوان اصلاً سرتاپایش تقواست، سرتاپایش عصمت است، می‌خواهد پایش را نکشد. [آیا] این می‌رود به بچه مردم حرف بزند؟ به زن مردم حرف بزند؟ این اصلاً عصمت‌الله است، اگرنه والا به حضرت عباس، این علی چیزی به ما نداده. نمی‌دانم حالا اگر یک وقت چیز بکند، فرق سهمش می‌شود. من یاد ندارم این علی چیز به ما داده باشد، این غذا مذا هم اگر بابایش بدهد می‌آورد. {{دقیقه|۵۵}} اما من خدا می‌داند حقّش را می‌گویم، حق به غیر آن است [که] چیز به تو بدهد. من نگاه می‌کنم می‌بینم این جوان سر تا پایش حیاست. همه جوان‌ها همین[طور] است، حالا نگویید حرف من را نمی‌زند، نه والا به خدا. الان این بچه میهن‌خواه، والا خدا می‌داند، من هر موقع نیاید، سراغش را می‌گیرم. اصلاً هر کدام شماها نابغه‌اید، من نمی‌خواهم یکی یکی اسم شما را بگویم، والا به خدا.  
 
  
آقای فلانی هم الان به کمال رسیده، رفته لای جوان‌ها. همه کارهایش را کرده، آمده این‌جا، باز هم بگویم؟ حالا آقای فلانی حرّ است. حرّ است، آمده این‌جا خلاصه زانو زده، ان‌شاءالله، امیدوارم که خدا با حرّ  محشورش کند. صلوات بفرستید. من هر کدام‌هایتان را که فکر می‌کنم، می‌بینم [اگر بخواهم بگویم] یک خرده کمتر و چیزید، [این‌طور نیست،] می‌بینم همه‌تان الحمدلله منوّر و مزیّن هستید. همه شما خوبید، فقط بدتان منم. شما هم ان‌شاءالله دعا کنید در حق من [که] ما ان‌شاءالله بالاخره خوب بشویم. من این‌قدر حسرت می‌برم والا [که] مثل شماها باشم، حسرت می‌برم به شما. می‌گویم مبادا حسین یکهو باد بگیرد تو را، باد ببردت. تا باد گرفت تو را فلانی، باد می‌بردت. حالی‌ات است؟ می‌روی قاطی باد دیگر، درست است؟ صلوات بفرستید.
+
حالا اگر بخواهید فکر [کنید]، مثلاً الآن شما می‌خواهید مهندس [بشوید]، در این‌جا درس می‌خوانید. این آقا الآن می‌خواهد [مهندس] بشود، درس می‌خواند دیگر. ولایت هم درس دارد، شما باید بخواهی [سنخه ولایت] بشوی؛ اما اگر بخواهی [سنخه ولایت] بشوی، [باید] نخواهی چیز دیگر بشوی. [اگر بخواهی] آن‌جوری هم بشوی، آن‌جوری هم بشوی؛ خب پس [تو] چند جور می‌خواهی بشوی. إن‌شاءالله، امیدوارم {{دقیقه|۵۰}} که همین که گفتم، الآن امشب إن‌شاءالله نماز امام‌زمان {{عج}} را بخوانید و از خدا بخواهید که خدایا! خود امام‌زمان {{عج}} را به ما بده! او امام‌زمان {{عج}} [را] که به تو می‌دهد، آن جسمش را به تو نمی‌دهد، مِهرش را به تو می‌دهد. وقتی مِهرش را داد، خودش را داده، دیگر هیچ‌مِهری تو را افشا نمی‌کند، فقط محبّت امام‌زمان {{عج}} [داری]. إن‌شاءالله، باز دوباره تکرار می‌کنم که همین را بخواهید و إن‌شاءالله، امید خدا، [خدا] مِهرش را [به‌ما] بدهد.  
  
خدایا عاقبتمان را به‌خیر کن.
+
من یک‌مثالی که آن‌جا زدم، مثال کوتاه بود؛ اما حرف بلند است. این‌که [در مورد] عشق گفتم، شما وقتی آن را بخواهی، چیز دیگر را نمی‌خواهی که، اصلاً انگار آدم جایی [را] نمی‌تواند نگاه کند، قربان‌تان بروم.  
  
خدایا ما را با خودت آشنا کن.
+
امام‌زمان {{عج}} قبله است، ما دائم باید در قبله باشیم، نگاه‌مان به قبله باشد. او هم نگاهش به توست، من یک جای دیگر گفته‌ام، نمی‌خواهم تکرار کنم. آخر اگر من [چیزی می‌گویم]، حقیقتش را می‌گویم. به‌تمام آیات قرآن! اگر بچّه من یک‌قدری [جدا از ولایت] باشد، او را نمی‌خواهم؛ پس ما قربان‌تان بروم، عزیز من! به طوری باید بشویم که اگر چیزی را خواستیم، بخواهیم خدمت به او کنیم. اگر بچّه‌ات را می‌خواهی، خدمت به او کن! [اگر] زنت را می‌خواهی، خدمت به او کن! ما یک خواستن داریم، یک پرستش داریم‌؛ ما بیشتر داریم دنیا را می‌پرستیم، بعضی‌ها را می‌پرستیم. باید همین‌ها را هم که می‌خواهی، [محض خدمت بخواهی.] چرا می‌گوید [اگر] یک‌خدمت به یک‌مؤمن بکنی، این همه برایت درجه دارد؟ ما باید در خدمت باشیم، عزیز من! ما باید در محضر خدا باشیم [و] در امر این‌ها. [در] محضر خدا [و] در امر این ائمه‌طاهرین {{علیهم}} باشیم.
  
خدایا یک عیدی به ما بده، خود امام زمان را به ما بده.
+
«الحمد لله، شکر رب العالمین» همه‌تان [همین‌طور] هستید، نمی‌خواهم تملّق بگویم. همه‌تان الآن [همین‌طور] هستید، مواظب باشید که خلاصه شیطان سرسره به پایتان نگذارد. این حقیقت امام‌زمان {{عج}} را، حقیقت خدا را، حقیقت ولایت را از هر چیزی شما باید بالاتر بدانید! آن‌وقت [جای] دیگر نگاه نمی‌کنی که. شما الآن می‌روی یک جنس بخری، مرغوبش را می‌خواهی؛ آخر مرغوب‌تر از امام‌زمان {{عج}}، امیرالمؤمنین {{علیه}}، حضرت‌زهرا {{علیها}} اصلاً خدا خلق کرده یا نکرده؟ خب همین‌ها را بخواهیم، قربان‌تان بروم؛ آن‌وقت با همان‌ها هم محشور می‌شوی. والّا خیلی حرف قشنگ است! من دارم با شما نجوا می‌کنم، دلم می‌خواهد حرف را بشنوید! الآن آقا پسر، قربانت بروم، [شما] مکتب می‌رفتی، کوچولو بودی، حالا یک‌قدری بزرگ شدی، حالا یک‌قدری این‌جوری شدی، چهار روز [دیگر] هم مثل من می‌شوی، فاتحه. هیچ، تمام شد رفت پِی کارش.
  
خدایا تو را به حق امام زمان، این جوانان، این اشخاصی که این‌جا حضور دارند، نه [تنها] گناه نکنند، دلشان را چنان منوّر بکن [که] خیال گناه هم نکنند.
+
اما امام‌زمان {{عج}} خواستن که تمام‌شدنی نیست که، جخ [تازه] اوّل کار است؛ آن‌وقت خدا هدایا به تو می‌دهد. مگر تو او را خواستی، [جزایش] این [دنیا] است؟ هدایا به تو می‌دهد، خوشی آن‌طرف است. این‌جا یک [چیزی] است، می‌روی زن می‌ستانی [می‌گیری]؛ خدا گفته خب زن بستان، یک‌خدمتی به او بکن! عرض بشود خدمت شما شجره توحید درست کن! چرا به شما می‌گوید [در] آخرالزّمان، زن‌ها مار بزایند، بهتر از این است [که] بچّه بزایند؟ خب [چون] این [بچّه] می‌رود طرف‌دار بدعت‌گذار می‌شود. خدا  حاج‌شیخ‌عباس را رحمت کند! می‌گفت زمان جاهلیّت بهتر بوده، [آن زمان] یک دختری را می‌کشتند؛ حالا [طرف] یک‌دختری را بی‌دین بار می‌آورد، چقدر این بی‌دین، [بقیّه را] بی‌دین می‌کند؛ پس می‌گفت آن [جاهلیّت] بهتر است. او می‌گوید، من نمی‌گویم، من حرف آخوند دارم می‌زنم؛ پس می‌گفت: این [پدر در زمان جاهلیّت] یکی را می‌کشت، حالا که [بچّه را] بی‌دینش می‌کنید، [او] بی‌دین‌ها به‌وجود می‌آورد؛ پس می‌گوید این [زن] مار بزاید، بهتر است.  
  
خدایا این‌ها در دنیا و آخرت سرفراز باشند.
+
شما قدر جوان‌هایتان را بدانید! به تمام آیات قرآن! این جوان‌ها، این‌ها معصومند، همه این‌ها معصومند. توی فکر [هستند که] یک سَنّار برای زن و بچّه‌شان پیدا کنند، اصلاً توی فکر این نیستند که گناه کنند.
 +
الآن مثلاً این علی‌آقا، به او گفتم بیاید، گفته من پایم را می‌کشم، نمی‌دانم بی‌احترامی می‌شود. این جوان اصلاً سرتاپایش تقواست، سرتاپایش عصمت است، می‌خواهد پایش را نکشد. [آیا] این می‌رود به بچّه‌مردم حرف بزند؟ به‌ زن‌مردم حرف بزند؟ این اصلاً عصمةالله است؛ اگرنه والّا به‌حضرت عباس! این علی چیزی به‌ما نداده. نمی‌دانم حالا اگر یک‌وقت چیز بکند، فرق سهمش می‌شود. من یاد ندارم این علی چیز به‌ما داده‌باشد، این غذا مذا هم اگر بابایش بدهد، می‌آورد؛ {{دقیقه|۵۵}} اما من خدا می‌داند حقّش را می‌گویم، حقّ به‌غیر آن است [که] چیز به‌تو بدهد. من نگاه می‌کنم می‌بینم این جوان سر تا پایش حیاست. همه جوان‌ها همین[طور] است، حالا نگویید حرف من را نمی‌زند، نه والّا به‌خدا! الآن این بچّه میهن‌خواه، والّا خدا می‌داند، من هر موقع نیاید، سراغش را می‌گیرم. اصلاً هر کدام شماها نابغه‌اید، من نمی‌خواهم یکی‌یکی اسم شما را بگویم، والّا به خدا!
  
خدایا از شر آنها که نمی‌شود اسمشان را آورد، تو را به حق مولا امیرالمؤمنین، به حق امام زمان حفظشان کن.
+
آقای‌فلانی هم الآن به کمال رسیده، رفته لای جوان‌ها. همه کارهایش را کرده، آمده این‌جا، باز هم بگویم؟ حالا آقای‌فلانی حرّ است. حرّ است، آمده این‌جا خلاصه زانو زده، إن‌شاءالله، امیدوارم که خدا با حرّ محشورش کند! (صلوات بفرستید.)
  
خدایا پایدارشان کن.
+
من هر کدام‌هایتان را که فکر می‌کنم، می‌بینم [اگر بخواهم بگویم] یک‌خُرده کمتر و چیزید، [این‌طور نیست،] می‌بینم همه‌تان «الحمد لله» منوّر و مزیّن هستید. همه شما خوبید، فقط بدتان منم. شما هم إن‌شاءالله دعا کنید در حقّ من [که] ما إن‌شاءالله بالأخره خوب بشویم. من این‌قدر حسرت می‌برم والّا [که] مثل شماها باشم، حسرت می‌برم به شما. می‌گویم مبادا حسین یک‌دفعه باد بگیرد تو را، باد ببردت. تا باد گرفت تو را فلانی! باد می‌بردت. حالی‌ات است؟ می‌روی قاطی باد دیگر، درست است؟ (صلوات بفرستید.)
  
خدایا استوارشان کن.
+
خدایا! عاقبت‌مان را به‌خیر کن!
  
خدایا دلشان را منوّر از محبت ولایت کن.
+
خدایا! ما را با خودت آشنا کن!
  
خدایا سازندگی به آنها بده.
+
خدایا! یک عیدی به ما بده! خود امام‌زمان {{عج}} را به ما بده!
  
خدایا تو را به حق امام زمان قسمت می‌دهم، داغ این‌ها را، کوچک و بزرگ[شان را]، قسمت من نکن.
+
خدایا! تو را به حقّ امام‌زمان، این جوانان، این اشخاصی که این‌جا حضور دارند، نه [تنها] گناه نکنند، دل‌شان را چنان منوّر بکن [که] خیال گناه هم نکنند!
خدایا این‌ها داغ من را ببینند، من داغ این‌ها را نبینم. چرا نگفتید الهی آمین؟ رویت نمی‌شود؟ من راست می‌گویم والا. خدا می‌داند این آقای چیز مریض بود، یک شبانه‌روز همه زندگی من را به‌هم زد. الحمدلله، خدای تبارک و تعالی عیدی به ما داد که آقای مهندس فلانی خوب شد، آمده توی این مجلس نشسته است. ما هم یا امام رضا، عیدیِ تو را از تو تشکر می‌کنیم.
+
 
(با صلوات بر محمد)
+
خدایا! این‌ها در دنیا و آخرت سرفراز باشند!
 +
 
 +
خدایا! از شرّ آن‌ها که نمی‌شود اسم‌شان را آورد، تو را به حقّ مولا امیرالمؤمنین، به حقّ امام‌زمان حفظ‌شان کن!
 +
 
 +
خدایا! پایدارشان کن!
 +
 
 +
خدایا! استوارشان کن!
 +
 
 +
خدایا! دل‌شان را منوّر از محبّت ولایت کن!
 +
 
 +
خدایا! سازندگی به آن‌ها بده!
 +
 
 +
خدایا! تو را به حقّ امام‌زمان قسمت می‌دهم، داغ این‌ها را، کوچک و بزرگ[شان را]، قسمت من نکن!
 +
خدایا! این‌ها داغ من را ببینند، من داغ این‌ها را نبینم. چرا نگفتید الهی آمین؟ رویت نمی‌شود؟ من راست می‌گویم والّا. خدا می‌داند این آقای‌چیز مریض بود، یک شبانه‌روز همه زندگی من را به‌هم زد. «الحمد لله»، خدای تبارک و تعالی عیدی به ما داد که آقای‌مهندس فلانی خوب شد، آمده توی این مجلس نشسته‌است. ما هم یا امام رضا! عیدیِ تو را از تو تشکّر می‌کنیم.
 +
 
 +
(با صلوات بر محمد)
  
  
 
{{یا علی}}
 
{{یا علی}}
 
[[رده: نوارها]]
 
[[رده: نوارها]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۲:۴۵

بسم الله الرحمن الرحیم
شناخت امام‌زمان؛ رستگاری
کد: 10302
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1385-06-16
تاریخ قمری (مناسبت): ایام نیمه شعبان (13 شعبان)

أعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم

العبد المؤیّد الرّسول المکرّم أبوالقاسم محمّد

السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته، السلام علی الحسین و علیّ‌بن‌الحسین و أولاد الحسین و أهل‌بیت الحسین و رحمة‌الله و برکاته

حقیقت امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) مثل حقیقت خداست، هیچ‌کسی توانایی [این] را ندارد [که از] حقیقت امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بگوید؛ اما من با عقل ولایتی که خدای تبارک و تعالی یک قدری درکش را به من داده‌است، [می‌گویم] که، حقیقت امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) یک جوری است که شما باید [آن را] درک کنی. درک این‌است که من یک‌قدری ناراحتم، بعضی از رفقا درک‌شان کم است. یک کارهایی برایشان پیش می‌آید، می‌روند دنبال آن کارها [و] از درک باز می‌مانند. [خدا] حقیقت امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) [را] دارد [با این آیات] حالی تو می‌کند که «إنّا أنزلناه فی لیلة‌القدر، و ما أدراک ما لیلة‌القدر، لیلة‌القدر خیرٌ من ألف شهر، تنزّل الملائکة و الرّوح»[۱]. دنبال کسی نروید که ملائکه به او نازل نمی‌شود [حتّی] اگر گفت من امامم، اگر گفت من پیغمبرم. آقاجان من! آقای‌فلانی! معنی [این آیات] این‌است. ملائکه به روح نازل می‌شود، امام زمان روح تمام خلقت است. تو دنبال کی می‌روی؟ تا [کسی] می‌گوید من این‌جورم، این‌جورم، می‌روی دنبالش! خدا منّت به تو گذاشته‌است، حقیقت امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را این‌جا افشاء کرده. اگر درست است، (صلوات بفرستید.)

عزیز من، باید دنبال هر کسی‌که می‌خواهی بروی، [ببینی] اگر این‌جوری هست، برو! اگر نیست، نرو!

ما تمام رفقا را، همه را، [از آن‌ها تشکّر می‌کنیم که حرف‌ها را می‌پذیرند]. شما نمی‌دانید یک‌ساعت حرف‌زدن چقدر مشکل [است]. مگر خدا ما را نجات بدهد که آدم یک‌جوری صحبت کند [که] هم حقیقت را بگوید، هم مشکل به‌وجود نیاید. الآن یک‌عدّه‌ای هستند نمی‌خواهند بفهمند، فقط می‌خواهند مشکل به‌وجود بیاورند. امیدوارم [که] خدا ما را از شرّ آن‌ها حفظ کند! (یک صلوات بفرستید.) [آن‌ها دنبال درک این حرف‌ها] نبودند، عزیز من! قربان‌تان بروم، ببین آدم چه بگوید؟ ما از آن‌ها خیلی ناراحتیم، من بیشتر [از این‌ها توقّع دارم]. از عمله‌های بیابان که عملگی می‌کنند، از آن‌ها خیلی آدم توقّع ندارد. بنده‌های خدا صبح مال‌شان [چهارپا] را روانه کردند، (حالا که موتوری شده، سابق الاغ داشتند)، می‌رود سر کشاورزی‌اش و باغش و این‌ها، اصلاً توی این حرف‌ها نیست. آدم چه بگوید؟ آدم وقتی می‌رود حرف بزند، همین‌طور مشکل به وجود می‌آید، ثلثش را می‌گوید، نصفش را می‌گوید. آدم نمی‌تواند مثلاً این سینه‌اش صاف باشد [که] حرف بتواند بزند.

شما حسابش را بکن! عموی امام [زمان]، یعنی برادر امام [حسن‌عسکری]، امام را خلق حساب می‌کند. حالا جعفر کذّاب آمده جای [امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)] به آقا امام حسن‌عسکری (علیه‌السلام) نماز بکند. حالا فوراً امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) آمد، او را پس کرد، [گفت:] عموجان! من اَولیٰ هستم [که] نماز به پدرم بکنم. امام باید نماز به امام بکند، تو چه کاره‌ای؟ ردّش کرد، [او هم] رفت. توجّه می‌کنید؟ چرا [جعفر کذّاب این کار را کرد]؟ حالا می‌خواهد این‌‌جا [را بگیرد]. امامت به خیالش [با] زوری و قلدری است، می‌خواهد این‌‌جا [را] بگیرد که خب پول و مولها را بگیرد و این چیزها را بگیرد؛ این‌نیست که باباجان من! حالا مگر من [چشم به پول دارم؟] من به دینم! راست می‌گویم، ۵ من که [از] یک‌دریا، (یک‌دریا نه اقیانوس) ، [از] یک‌دریایی که تمام این عالم را گرفته، من یک‌قطره‌ای هستم؛ من سهم‌امام نمی‌خورم، ردّ مظالم نمی‌خورم، صدقات نمی‌خورم. مگر امام این [اموال] را می‌گیرد، این را می‌خواهد بخورد؟ حالا [جعفر کذّاب] آمده [و] می‌گوید جا، جای من است، حالا آدم رسوا می‌شود. کسی‌که خدا تأییدش نکند، بالأخره رسواگری دارد.

حالا یک‌عدّه‌ای گویا از نیشابور است، آمده‌اند. پیش ایشان آمدند، می‌گویند: [امام بعدی] کیست؟ می‌گوید: ایشان [یعنی جعفر کذّاب]. آخر این‌ها دستیار درست می‌کنند، الآن هم دستیار داریم. دستیار درست می‌کند، حالا دستیار دارد. [دستیارش] گفت: بیایید این‌جا! [پرسید:] شما بیت‌المال آوردید؟ خمس، سهم‌امام [آوردید]؟ گفت: آره! بردند آن‌جا، حالا که پیش ایشان آمد، گفت: ما که پیش آقا امام حسن‌عسکری (علیه‌السلام) می‌آمدیم، می‌گفت: این پول چقدر هست [و] مال کیست؟ شما هم اگر بگویی این مال کیست، ما به تو می‌دهیم. [جعفر کذّاب] گفت: این حرف‌ها چیست [که] می‌زنی؟ گفت: اگر [مالی] آورده‌ای، بده! این‌ها رفتند، یکی از آن‌ها، آن‌ها را پیش آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) برد. [امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)] گفت: این پول این‌قدرش مال کیست؟ بابایش را هم گفت؛ یک‌دفعه به قول ما روی خالش زد. پدرش [امام حسن‌عسکری (علیه‌السلام)] می‌گفت: این مال کیست؟ مال کیست؟ او [امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)] بابایش را هم گفت. بعد [که نام صاحب‌مال را] گفت، مبلغش را هم گفت. حالا گفت: این پول‌ها به درد من نمی‌خورد، شطیطه چه چیز داده؟ راوی خبر می‌گوید این‌قدر کم بود که ما اصلاً قصد داشتیم نگوییم. یک دو گز کرباس بود و یک مبلغ خیلی کمی پول، این را گفته بود [خدمت امام] بده! [امام] گفت: شطیطه چه چیز داده؟ آن‌وقت [مال شطیطه را] داد، یک مبلغی هم حضرت گذاشت [که به او بدهند]. گفت: به شطیطه سلام من را برسان! بگو چند روز دیگر زنده‌ای، من هم می‌آیم [و] به تو نماز می‌خوانم. حالی‌ات است؟ این پول‌ها هم به درد من نمی‌خورد؛ چون که آن‌ها از من برگشتند. از ما برگشتند، عرض بشود خدمت شما در یک مذهب دیگری رفته‌اند، پول‌ها را هم قبول نکرد. وقتی [طرف] آمد، دید آره [این‌ها برگشته‌اند]. حالا هم شطیطه هست، قربان‌تان بروم، خیال نکنی [که نیست]، هست. حالا هم مریم هست. من فراموش نمی‌کنم، خانم ایشان وقتی می‌خواست مریض‌خانه برود، طلایش را این‌جا آورد [و داد]. یک نفر که دیگر خیلی مستضعف بود، آقای حاج‌ابوالفضل رفت [طلا را] فروخت و ما [پولش] به این [شخص] دادیم. این [خانم] هم شطیطه است. عرض می‌شود خدمت شما [الآن] هم شطیطه است، هم خدیجه است. آقای‌فلانی، خانمش یک پولی آورد، طلایی آورد، نزدیک یک‌میلیون شد؛ باز ایشان رفت فروخت، [به فقرا] داد؛ پس این [خانم] هم شطیطه است، هم خدیجه است. هستند، جوانانی هم هستند که [سخی] هستند، الآن در مجلس هستند، چقدر مشکلات مردم را حلّ می‌کنند. خدا می‌داند من دارم می‌بینم، نه [این‌که] بگویم، الآن بعضی‌ها در مجلس حضور دارند. مثل یک‌گنجشکی که در بیابان می‌رود، یک‌توت به‌دهان برای بچّه‌اش می‌گیرد، می‌آید؛ این [شخص هم] تا یک چیزی دستش می‌آید، [می‌دهد.] من قسم می‌خورم اگر این یک‌خُرده ملاحظه کند، شب ناراحت است؛ می‌آید [و] می‌دهد که آدم به فقرا بدهد. [پس این‌جور افراد] هست.

الآن من امروز تقریباً یک شبانه‌روز است این‌قدر توی فکر رفتم که اصلاً نزدیک بود سکته کنم. آخر برای این جوان‌ها چه بگویم؟ الآن یک‌زمانی شده که جوانان عزیز، قربان‌تان بروم، فدایتان بشوم، آقایان‌عزیز، من به شما بگویم، تا کسی شهوت دارد، جوان است. این‌ها کم‌سالند، شما هم جوانید، تا شهوت دارید جوانید؛ چون‌که ممکن است که خطراتی برایتان پیش بیاید. ۱۰ اگر من می‌گویم جوان‌ها، یکی نگوید که [با مسنّ‌ها نیست.] آخر می‌گفتند: یکی گفت که به او گفتم کل‌محمّد، گفت راه دور را هم رفته‌ام، [ما هم] گفتیم حاج‌محمّد. یک‌وقت نگویی به من نمی‌گوید، حالی‌ات است؟ (صلوات بفرستید.)

چرا پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید در آخرالزّمان هر کس دینش را حفظ کند، در درجه من است؟ اگر گفتید چرا این زمان [را] می‌گوید؟ چرا در زمان‌های دیگر نمی‌گوید؟ [به] هر [کسی] که گفت، من جایزه می‌دهم. کی جرأت دارد بگوید؟ بگویید ببینم، یعنی‌چه؟ به همه‌تان ابلاغ می‌کنم. چرا؟ شما عزیز من! وقتی از دنیا یک‌قدری خارج شدی، شب توی این فکرها رفتی، یادت می‌دهند. فهمیدی؟ ما که چیزی بلد نیستیم، خدا می‌داند، به حضرت‌عباس! من برای شما حرف می‌زنم، از همه کوچک و بزرگ‌تان خجل هستم. همه‌تان باسواد، باکمال [هستید]. پدرهایتان بالأخره کاسب بودند، از بابای ما چیزتر بودند. در هر قسمتی می‌بینم که خب حالا بالأخره قرعه به نام ما افتاده؛ اگرنه من شرمنده همه شما هستم؛ خدایا! تو شاهدی [که] من راست می‌گویم. حالا اگر گفتید چرا [پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)] می‌گوید در درجه من است؟ چون که در این زمان گناه جُرم نیست، با پول می‌شود ردّش کرد. استاد می‌گوید بیشتر از این نگو! درست نیست. گناه جُرم نیست.

پس این جوان‌عزیز اگر که کار خلافی نکرد، با درجه پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است؛ چون‌که گناه جُرم نیست، هر کاری می‌خواهی بکنی، دو سه شاهی می‌دهی درست می‌شود. حالی‌ات است؟ پس حالا می‌گوید این جوان این‌قدر ارزش دارد. این‌قدر شما ارزش دارید؛ چون‌که گناه جُرم نیست، [شما گناه] نمی‌کنید. آخر یک‌وقت آدم از ترس جُرم گناه نمی‌کرد، ده‌سال او را آن‌جا می‌انداختند، این‌جوری‌اش می‌کردند، من آخر یادم می‌آید. کسی‌که پدرش مُرده، رحمت خدا به پدرش! کسانی‌که پدرهایشان هستند، امیدوارم سایه پدرها از سرتان کم نشود! امیدوارم خدا اولادها را به پدرها ببخشد! امیدوارم که باطن امام‌زمان، همه‌مان هم‌دل، هم‌نفس، همه بگوییم یا حجّة‌بن‌الحسن! تویمان اختلاف نیفتد!

حالا آقا که شما باشی! ببین من دارم چه می‌گویم؟ الآن [گناه] جُرم نیست؛ اما شما اگر که گناه نکنید، با درجه پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هستید؛ اما خب خیلی مشکل به‌وجود می‌آید. زمان سابق [گناه] جُرم بود. یکی بابای من بود، یکی حاج شاه‌محمود بود. برقعی این‌جاست؟ آن پدربزرگ بابایش، یک حاج‌شهری بود، او هم داداش این شاه‌محمود بود. این‌ها آدم حاج میرزا محمّد بودند، حاج میرزا محمّد ارباب یکی از علمای مهمّ بود. مثلاً مهمّی‌اش این‌بود، این حاج‌شیخ‌عباس گویا نقل کرد که ما خدمت مرحوم حاج‌شیخ بودیم، یک فرنگی آن‌جا آمد. فرنگی سؤال کرد که ما حمّام‌هایمان دوش است، این‌قدر سوزاک سیفلیسی داریم که نگو! اما با این خزینه‌های کثیف شما، چطور سوزاک سیفلیس، این‌جا خیلی کم است؟ گفت: آقای‌حائری به حاج میرزا محمّد رجوع کرد، گفت: جوابش را بده! حاج میرزا محمّد گفت: ما «بسم‌الله» داریم؛ [اما] شما ندارید. وقتی ما توی این خزینه با این کثیفی می‌رویم، «بسم الله الرّحمن‌ الرّحیم» می‌گوییم، بلا دور می‌شود. منظورم این‌است [که حاج میرزا محمّد] یک شخصیّتی بود. آن‌وقت این‌ها توی قم می‌گشتند، قم هم کوچک بود، این‌جوری نبود که، قد چهل اختران بود. این‌ها هر کسی مطرب داشت، او را می‌آوردند، اوّل کورش می‌کردند، بعد هم یک شبانه‌روز، او را سرِ آخور می‌بستند. [آن‌ها که از] همین‌ها، همین کمانچه‌ها و این‌ها [می‌زدند]، نه این‌که حالا نمی‌دانم این چیزها، ماهواره‌های جهانی و این‌ها باشد. این‌جوری بود، [گناه] جُرم بود؛ اما الآن جُرم نیست. الآن شما ماهواره داری، نمی‌دانم جُرم نیست که. ۱۵

من به شما بگویم، قربان‌تان بروم، خیلی این‌ها بد است. الآن این‌ها بچّه‌ها، جوان‌ها را بی‌حیا کردند. این حاج غلام‌رضای سلمانی که روبروی [مغازه] ما بود، قد بلندی داشت. من یادم است، این سی و پنج‌سال یا چهل‌سالش بود، این را آورده‌بودند، زن برایش گرفته‌بودند، نمی‌دانست چه کار بکند؟ حالا بچّه پنج‌ساله، چهارساله می‌داند چه کار بکند؟ این ماهواره این‌جوری‌اش کرد. این عرض بشود خدمت شما ویدیو این‌جوری‌اش کرده.

عزیزان من! قربان‌تان بروم، بیایید حرف بشنوید! این [ماهواره] تا هست، پای تو گناه می‌نویسند. کجا می‌خواهی نگاه بکنی؟ آخر مگر نگاه هم چیزی به تو می‌دهد؟ من یک روایت [رویش] می‌گذارم [تا] کسانی‌که ویدیو دارند یا ماهواره دارند، بفهمند چقدر این‌ها جُرم دارند! البتّه شما نه دارید و نه می‌خرید. نوار من را کس دیگر می‌شنود، من با آن‌ها دارم الآن حرف می‌زنم. موسی وقتی نبود، یک‌رفیقی داشت مُرده بود؛ (بروید ببینید توی این کتاب‌ها نوشته‌اند.) حیوانی، حالا کلاغی چشم‌هایش را درآورده‌بود، ساق پایش را هم حیوان خورده‌بود. موسی غَیور بود، گفت: خدایا! مگر این مؤمن نبود؟ گفت: چرا. [گفت:] چرا حفظش نکردی؟ گفت: از برای شفاعت یک‌مؤمن، درِ خانه ظلمه رفت. آیا تو که در کامپیوتر جهانی صحبت می‌کنی! تو که توی ماهواره [و] ویدیو داری! آیا خارجی‌ها، این‌ها این‌جور نیستند؟ این‌ها ظلمه نیستند؟ عزیز من! خدا پدرت را درمی‌آورد. هم خودت خراب می‌شوی، هم بچّه‌هایت.

من دارم شما را نصیحت می‌کنم؛ اگرنه من دیگر والله! بالله! اگر بدانید من شب [را] چه‌جور صبح می‌کنم؟ من نمی‌خواهم بگویم؛ یک‌دقیقه می‌خوابم، یک‌دقیقه پا [بلند] می‌شوم، یک‌دقیقه می‌نشینم، یک‌دقیقه بیرون می‌روم، یک‌دقیقه نماز می‌کنم. من دیگر پایم لب گور است، من دیگر نمی‌خواهم که از شما منافعی بگیرم. من دیگر آخر عمرم است، دارم حرف با شما می‌زنم. چرا؟ تو می‌میری به زمان جاهلیّت؛ چون‌که با ماهواره سر و کار داری، محبّت آن را داری؛ محبّت امام‌زمانت را نداری. عزیز من! قربانت بروم، فدایت بشوم، بیا حرف بشنو! شما هم اگر می‌خواهید با این‌ها جوان‌ها حرف بزنید، یک قدری لَیّن، یک قدری همچین نرم حرف بزنید! اگر مطابق حرف شما عمل نکرد، ناراحت نباشید؛ بعضی‌هایتان شنیده‌ام امر به معروف می‌کنید. عزیز من! اگر امر به معروف می‌خواهی بکنی، حرف من را بشنو! انتظار نداشته‌باش که [بگویی] این [شخص] حالا خوب می‌شود. نوح پیغمبر چهارهزار سال عمر کرده، نه‌صد سال تبلیغ کرده، پسرش به حرفش نبوده.

مگر طرف ولایت آمدن آسان است که شما مفتکی طرف ولایت آمدید [و قدر نمی‌دانید]؟ چرا قدردانی نمی‌کنید؟ به تمام آیات قرآن! وحی مُنزَل شما را گرفت [که] این‌جا سکونت به‌هم زدید. این جوان الآن کار دارد، آمده [و] این‌جا نشسته؛ دکّان دارد، چیز دارد. به او هم گفته‌ام آقاجان! گفتم پولت را چیز نکن! برو! باز این‌جا آمده. مگر شما بی‌کاره این مملکت هستید؟ کی شما را این‌جا [آورده]؟ آن جذب‌ولایت شما را آورده. این آقا هر هفته از تهران پا [بلند] می‌شود [و] می‌آید. والله! شما به ولایت وصل هستید، مواظب باشید قطع نکنید. اگر من مُردم هم قطع نکنید، یک جلسه‌ای این‌جوری [داشته‌باشید و] دورهم جمع بشوید! من این حاج‌ابوالفضل را قبولش دارم، الآن می‌خواسته مشهد برود، تمام این کارها را این جوان تنظیم کرده. پول میوه داده، حالا پول شماست، پول میوه داده، ۲۰ نمی‌دانم قرار گذاشته نیم [ساعت مانده] به ظهر غذا بدهد، تمام این‌ها را تنظیم کرده. الآن می‌خواسته مشهد برود، مثلاً به من نگفته یک چیزی به من بده! تا بتواند نمی‌گوید.

من إن‌شاءالله امیدوارم که اگر بخواهید [دور هم جمع شوید، مدیریتش با ایشان باشد]. آخر می‌دانید چرا؟ شما همه‌تان شخصیّت‌هایی هستید، اگر من بخواهم تعریف یکی [از] شما را کنم، این صحیح نیست؛ نگویید من بنده‌زاده‌ام را تأييد می‌کنم. آن محمّد ما، ماشاءالله درس دارد، [باید] درس بگوید، درس بشنود، نمی‌رسد این‌جا را تنظیم کند؛ اگرنه من از بچّه‌هایم، از هر سه‌شان راضی هستم، به‌خصوص از این که طلبه است. ایشان خب نسبتاً بد نیست؛ اما نه صد در صد، نسبتاً بد نیست. اگر که کسی را هدایت نمی‌کند، گمراه هم نمی‌کند؛ اما من اگر می‌گویم حاج‌ابوالفضل، این تمام ابعادش را [روی این جلسه] گذاشته. اگر من مُردم إن‌شاءالله، به امیدخدا، این جلسه را به‌هم نزنید! به حضرت عباس! اگر به‌هم بزنید، شما خودتان می‌خورید، این را من به شما بگویم؛ یعنی خودتان همین‌جور که تأمین می‌کنید، بکنید و دور هم باشید و فقط یک خدابیامرزی هم به من بدهید! بگویید خدا ایشان را بیامرزد [که] این‌جوری می‌گفت؛ یعنی توی زبان‌تان باشد، من را فراموش نکنید‌!

حالا خیال نکن من فردا می‌میرم. حالا من تویتان هستم، حالا این‌قدر اذیّت‌تان بکنم، این‌قدر گوساله بگویم که نگو! حالا تو خیال نکن [فردا می‌میرم]، دارم حرفم را می‌زنم. به قول یارو می‌گفت که غریب رفتنی است، پیر مُردنی. من پیش‌بینی می‌کنم، یعنی حیف‌است [که] این جلسه را به‌هم بزنید! والله! بالله! شما به حبل‌المتین اتّصالید. اما ایشان [محمّد آقا] می‌گوید: بابا! من آخر [نمی‌رسم]؛ مکّه می‌رود، تهران می‌رود، همه‌جا می‌رود، با طیّاره این‌طرف [و] آن‌طرف، او را می‌برند. قسم می‌خورد، می‌گوید: بابا! اصلاً یک همچین جلسه‌ای نیست. اوّل می‌گوید یک همچین آدم‌هایی نیست، متفرّقند دیگر. «الحمد لله» الآن شما از شرّ بعضی‌ها ایمنید، اگرنه نمی‌گذارند که آدم حرف بزند که. این‌ها الآن آقای‌سادات رفته، از این حرف‌ها هست. «الحمد لله» همه‌تان یک نفس ولایی هستید. (صلوات بفرستید.)

پس حرف من این شد که الآن که [در] زمان ما [اگر گناه نکنی،] تو در درجه پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هستی! [چون] گناه آزاد است؛ آن‌وقت خدا [به] شما [مباهات می‌کند.] چرا به یک جوان مباهات می‌کند؟ خدا بلد است. خدا هم آمال و آرزوی تو را می‌داند، شهوت تو را می‌داند، چشم تو را می‌داند. خدا تو را خلق کرده؛ آن‌وقت یک‌دفعه مباهات می‌کند، می‌گوید این جوان که نماز می‌کند، ای ملائکه‌های من! این با همه آمال و آرزویش، رو به من آمده [و ایستاده]. شاهد باشید [که] گناهش را آمرزیدم، دعایش را مستجاب می‌کنم، حفظش می‌کنم. مگر عزیزان من! خدا شما را حفظ نکرده؟ (صلوات بفرستید.)

پس شما ببین آقاجان! (اسم نمی‌خواهم بیاورم، ناراحت نشوید!) خود آن‌ها [اقوام امام،] امام را خلق حساب می‌کردند. آره! [جعفر کذّاب] آمد جایش نماز بایستد، [گفت: امام بعدی] منم. حالا او [امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)] هم این‌جوری‌اش کرد. آنچه که جواب هست و آنچه که زبان زیر این آسمان نه، [زیر این] آسمان‌ها هست، این‌ها همه‌اش پیش حجّت خداست، پیش کسی دیگر نیست؛ ببین او نمی‌تواند جواب بدهد؛ یعنی آنچه که زبان از حیوان و ریگ و بیابان و دشت و این‌ها [هست]، آن‌ها همه‌اش در نزد امام است. الآن می‌ترسم تند بشود، خدا امام را خالق آنچه که زبان است، قرار داده؛ یعنی آنچه که زبان است، [امام] خالق زبان است، خالق آن‌هاست. ۲۵ خدا آن‌ها را به‌وجود آورده؛ اما آن‌ها همه‌اش در نزد امام است. آن‌وقت گاهی‌گُداری، اشخاصی که غرض نداشته‌باشند، مرض نداشته‌باشند، خودخواه نباشند، خودپرست نباشند، حرام نخورده‌باشند، دنبال حرام نباشند، چشم‌شان را حفظ کنند، پایشان را حفظ کنند، از گرسنگی بمیرند؛ [اما] دست‌شان را جلوی کسی دراز نکنند، به غیر خدا و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) و ائمه (علیهم‌السلام) کسی دیگر را نبینند، به فکر مردم باشد، به فکر هدایت مردم باشد، تاحتّی بخواهد خودش توی آتش بیفتد؛ [اما] دوست علی (علیه‌السلام) در آتش نیفتد، نه فدای علی (علیه‌السلام) بشود، فدایی دوست امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بشود، (من والله! حاضرم فدای شما بشوم) ؛ آن‌وقت از آن علمی که این‌ها در این خلقت دارند، یک ذرّاتی به این می‌گویند، این می‌شود جواب‌گو. (صلوات بفرستید.)

چرا [امام] به او می‌گوید؟ [چون] همین‌جور که امام حسین (علیه‌السلام) «هل من ناصر» می‌گوید، یک همچین آدمی دارد «هل من ناصر» می‌گوید. [این حرف‌ها حرف] خودش نیست، حرف ائمه (علیهم‌السلام) است، نه [از] خودش باشد. اگر [از] خودش باشد، تویش می‌ماند، همین‌جور که تویش می‌مانند؛ [پس امام] به آن آدم می‌دهد، آن چیست [که به او می‌دهد]؟ آن «العلم نور یقذفه الله [فی قلب] من یشاء» اش را به او می‌دهد. این [دادن] به این حرف‌ها نیست. إن‌شاءالله، امیدوارم که به شما بدهد، آن‌وقت مزه‌اش را بچشید. (ببین من دوباره تکرار می‌کنم،) یک همچین آدمی [را ائمه (علیهم‌السلام)] به او می‌دهند؛ یعنی آن را آن‌ها می‌دهند، [این] درست است. حالی‌ات می‌شود چه می‌گویم؟ عزیز من! قربانت بگردم، چنان پیش می‌برند او را [که] به روح اتّصال می‌شود، روح می‌شود. اگر روح نباشد، [هر جایی نمی‌تواند برود. برای] قدم‌گذاشتن [در] بعضی‌جاها باید روح باشد [که] برود. [آن‌جا که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)] می‌گوید: برو آن بالا[ی کعبه و] اذان بگو! این باید روح باشد نه جسم [که بتواند برود]. حالا إن‌شاءالله، امیدوارم که همه‌ماها، دلم می‌خواهد در این مکتب آمادگی پیدا کنیم و از خدا بخواهیم و همه‌مان را این‌جوری کند، به خصوص من [را]. (صلوات بفرستید.)

حالا این‌که می‌خواهم به شما بگویم، عمّه امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) خدمت آقا امام حسن‌عسکری «سلام‌الله علیه و آله» تشریف داشتند. [امام] گفت: عمه! امشب [این‌‌جا] بمان! خدا می‌خواهد به من فرزند بدهد. گفت: آقاجان! از کدام‌ها؟ از کدام زن؟ (یک دوتا زن دیگر انگار ایشان داشت.) گفت: از نرگس. گفت: نرگس که حملی به او نیست. گفت: مثل مادر موسی می‌ماند. چرا می‌گوید [مثل] مادر موسی؟ نه که موسی را می‌خواستند بکشند، چقدر فرعون شکم پاره کرد؟ حالا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را می‌خواهند بکشند دیگر، حالا خدا یک کاری کرده که این اثر [حمل]، به اصطلاح ما عوام‌ها، اثر این‌که آبستن است، [به ایشان مشخص] نیست. ایشان ماند و یک‌مرتبه دید دیر شد. تا فکر کرد، (ببین امام توی قلب دارد کار می‌کند، نه توی شما) [امام] گفت که عمّه! از شک درآ! [خدا] می‌دهد فرزند [را]. نه این‌که این [حکیمه‌خاتون] گفت: پس چطور شد؟ حالا دیگر یک‌قدری از شب رفت، [ایشان] حوصله‌اش کم بود، مثل من بود، گفت: پس چطور شد؟ تا فکر کرد، [امام] به او گفت. آن‌وقت ایشان می‌گوید: یک‌دفعه دیدم که میانجی من و نرگس مثل یک‌دیوار کشیده شد. من دیگر نرگس را نمی‌دیدم، یک‌وقت دیدم که خدا فرزند به او داد و به قول ما صدای بچّه بلند شد، فرزند به او داد.

حالا که فرزند به او داده، این‌ها دیدند که یک سه تا مرغ است، (حالا سه تایش را من می‌گویم) ، سه‌تا، چهارتا مرغ آنجاست، خیلی این‌ها دارند چشم‌هایشان را این‌جوری کرده‌اند، [نگاه می‌کنند]. این‌ها آمدند بچّه را بغل کردند [و بردند]. ۳۰ [نرجس‌خاتون به امام گفت:] تو [فرزندم را] انداختی جلوی این‌ها [و او را بردند]. [امام] گفت: عزیز من! جان من! نرگس! گریه نکن! او را می‌آورند. این‌ها اسرافیل و عزرائیل و جبرئیل بودند. این‌ها وقتی این بچّه به دنیا آمده، ملائکه‌های آسمان دارند ضجّه می‌کنند [که] ما می‌خواهیم این [فرزند] را ببینیم. خدا گفت: [ای] اسرافیل! [ای] جبرئیل من! ای میکائیل من! بروید این فرزند را بیاورید [و] توی آسمان‌ها ببرید! این‌ [آسمانی] ها این بچّه را زیارت کنند، [او را] می‌آورند. یک‌دفعه دیدند [او را] آوردند. مگر امام مثل توست؟ آرام! عزیز من! درود خدا به روح منوّر آقا امام حسن‌عسکری (علیه‌السلام).

حالا حرف من سر این است: عزیز من! این شهوت‌رانی چیست [که[ توی خیابان‌ها و این‌ها درست می‌کنید؟ آقا امام حسن‌عسکری (علیه‌السلام) (بروید ببینید! سؤال کنید!) تا هزار گوسفند [روایت] داریم، دو هزار، هزار، آن کمِ کمش چهارصدتا گوسفند [نقل شده که] برای آقا [امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)] عقیقه کرده. تو برو یک گوسفند عقیقه کن! مگر نمی‌گوید تشبّه به کفار حرام است؟ این تئاتر چیست [که] این‌جا درست می‌کنید؟ یک نفر می‌گفت: دویست‌هزار تومان خرج کردم. از آن بدتر، آن [کسی] است که می‌رود تماشا. این چه بازی است؟ بیا باباجان! الآن هستند، جوان‌ها پول گوسفند دادند، پول کمک کردند به عرض بشود خدمت شما این [مراسم] روز شنبه، به غذای آن روز شنبه، خب درود خدا به این‌ها! اصلاً یقین به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) این ‌است، نه [این‌که] تئاتر درست کنی، آن مدّاح هم که می‌آید [و] می‌رود [آن‌جا]. [ای] مدّاح‌ها! به شما بگویم: سه‌جا کفّ زده [شده]، چهارمی‌اش شمایید. چرا توجّه ندارید که کاری که می‌کنید ریشه‌یابی کنید؟! [ببینید] این کار از کجا سرچشمه گرفته؟ سرچشمه هر کاری باید از ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) باشد؛ نه [این] که [بخواهی] مردم از تو خوش‌شان بیاید.

سه‌جا کفّ زدند: (نمی‌خواهم شب‌عید ناراحت‌تان بکنم،) من خودم خیلی ناراحتم. اگر عید می‌شود، تمام جان من گریه است. [می‌گویم] چرا این عزیزانی که این‌قدر خوب بودند، با آن‌ها این‌جوری کردند؟ امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) هم همین گریه را می‌کند. یک‌جا وقتی آقا امام حسین (علیه‌السلام) سر جنازه علی‌اکبر (علیه‌السلام) آمده، روایت داریم: چندتا داد کشید. همین‌طور گفت «ولدی! ولدی! ولدی! با من حرف بزن!» خون‌ها را [از دهان آقا علی‌اکبر (علیه‌السلام)] پاک کرد. این‌جا وقتی دیدند امام حسین (علیه‌السلام) ناراحت است، اهل‌کوفه کفّ زدند، لشکر کفّ زدند. یک‌جا وقتی که اُسرا را وارد کوفه کردند، آن‌موقعی که سر امام حسین (علیه‌السلام) را یزید [ابن‌زیاد] دستور داد [جلوی حضرت‌زینب (علیهاالسلام) ببرند]. زینب (علیهاالسلام) سخنرانی می‌کرد، [یکی] گفت: ابن‌زیاد! اگر خطبه زینب طول بکشد، مردم هیجان می‌کنند. [ابن زیاد] گفت: [زینب] خیلی برادرش را می‌خواهد، سرش را جلویش ببرید! تا سر را آوردند، آن‌جا کفّ زدند. یک‌جا هم در مجلس یزید [که] اُسرا را وارد کردند، کفّ زدند، لی‌لی [کِل] کشیدند. چهارمی‌اش تو مدّاح هستی که کفّ می‌زنی، کفّ یعنی‌چه؟ من تقاضا دارم از مدّاح‌ها و منبری‌ها، حرفی که می‌خواهند بزنند، کاری که می‌خواهند [بکنند]، حرکتی که [می‌خواهند] بکنند، ببینند این حرکت از کجا سرچشمه گرفته؟ اگر از انبیاء سرچشمه گرفته یا از قرآن سرچشمه گرفته یا از امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) [و] ائمه (علیهم‌السلام)، درست است؛ اگرنه این‌ها همه‌اش جان من شهوت است. دست از این کارهایتان بردارید! چرا توجّه نمی‌کنید؟ تو باید مردم را نصیحت کنی؛ اما خودت را باید نصیحت کنی.

اصلاً روی منبر به غیر حرف ائمه (علیهم‌السلام) زدن [درست نیست،] شما منبر را چوب می‌کنید. ۳۵ مگر امام سجاد (علیه‌السلام) [به یزید،] نگفت [که] من بالای چوب‌ها بروم؟ یعنی آن منبری که در حضور یزید آن بالایش می‌رفتند [و] به غیر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) حرف می‌زدند، [امام] گفت چوب است، بالای چوب‌ها بروم؟ حالا که [امام سجاد (علیه‌السلام) بالای منبر] رفت، خطبه منبر خواند. عزیز من! منبری‌جان من! عزیز من! مدّاح عزیز! بیا حرف‌ها را گوش کن! [تو] باید چوب را منبر کنی، نه منبر را چوب کنی. به غیر ائمه (علیهم‌السلام) حرف ‌زدن [باعث می‌شود که] منبر چوب است. چرا منبر این همه احترام دارد؟ [چون] جنبه‌مغناطیسی دارد، منبر جنبه‌مغناطیسی دارد. می‌گوید: منبر را نسوزان! چه منبری را نسوزان؟ منبری که رویش احکام گفته‌شود، این [منبر] جنبه‌مغناطیسی دارد، مانند تربت که ببین جنبه‌اش چیست؟ [می‌گوید:]

کمال همنشین بر من اثر کرداگرنه من همان خاکی که بودم هستم

تو که روی منبر می‌نشینی، اگر حرف آن‌ها [ائمه (علیهم‌السلام)] را بزنی، به این منبر جنبه‌مغناطیسی [ولایت اثر] دارد. منبر احترام دارد، می‌گوید: منبر نسوزان! چرا می‌گوید مِی بخور؛ [اما] منبر نسوزان! مردم‌آزاری نکن؟ منبر سوزاندن از مِی‌خوردن، از همه‌این‌ها، گناهش بالاتر است؛ اما منبری که رویش احکام گفته‌شود. (صلوات بفرستید.)

حالا الآن بعضی‌هایتان غبطه می‌خورید، می‌گویید چرا ما امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را نمی‌بینیم؟ امام‌زمان‌دیدن، امرش است، تو اگر امرش را اطاعت کنی [به دیدارش] نائل می‌شوی. مگر آن چهار [نایب] امام چه می‌کردند؟ امر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را اطاعت می‌کردند، نایبش بودند. تو هم امر امام‌زمانت را اطاعت کن! نایبش هستی‌؛ دو دو تا، چهارتا. چرا شلمغانی را [امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)] این‌جوری‌اش کرد؟ شلمغانی در آن‌جا، در آن‌زمان مقامی داشت. اعجاز داشت، مقام داشت، این‌ها داشت. خب حالا [امام] آن‌ها را تأیید کرد. [شلمغانی] به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) یک‌گوشه‌ای آمد، گفت: آخر این بقّال و دوره‌گرد، این‌ها را تو تأیید می‌کنی؟ چرا ما را تأیید نمی‌کنی؟ یکی از این چیزها [علماء] احمدبن‌اسحاق یا علی‌بن‌بابویه بوده، به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) نامه نوشت [که] چرا ما را [تعیین نمی‌کنی]؟ ما فقیه هستیم، چرا ما را [نایب قرار نمی‌دهی]؟ آن‌ها پس کی هستند؟ آقا! شلمغانی دست برنداشت، یک‌وقت [امام زمان (عجل‌الله‌فرجه)] به او نوشت: ما از تو بیزاریم. [شلمغانی] گفت: ببین امام گفته این شلمغانی از گناه بیزار است، آره! ببین این‌جوری کرد. فلانی! کجایی؟ این‌جایی یا نه؟ (صلوات بفرستید.) امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) به قول ما مجبور شد یک لعنت‌نامه به او داد. کجایی؟

گفت:

اگر گویم زبان سوزداگر پنهان کنم چون مغز استخوان سوزد

خدایا! تو را به حقّ امام‌زمان، اگر یک روز از عمر من مانده، من آزاد بشوم، حرفم را بتوانم بزنم. من دارم دِق می‌کنم، نمی‌توانم حرفم را بزنم، دوْرِ یک حرف می‌گردم، نمی‌توانم [آن را] بزنم. علی (علیه‌السلام) هم نتوانست [حرفش را] بزند، قربانش بروم، نتوانست بزند، رفت توی چاه حرف می‌زد. خدا حرف‌هایی [دارد]، تمام حرف‌ها معنی‌اش در دل علی (علیه‌السلام) است. نجات بشر در دل علی (علیه‌السلام) است، رهنمای همه‌خلقت علی (علیه‌السلام) است، وصیّ رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) علی (علیه‌السلام) است. [امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)] نتوانست حرف‌هایش را بزند، تا این‌که حضرت می‌رفت توی چاه [حرف] می‌زد. خدا می‌داند من [آن چاه را] دیده‌ام. یک‌وقت آمدم بروم، دیدم یک‌چاهی هست، ۴۰ علی (علیه‌السلام) دارد صحبت می‌کند، دمرو درِ آن چاه افتادم، همین‌طور بنا کردم لذّت‌بردن، علی (علیه‌السلام) داشت حرف می‌زد. آخر آن کسی‌که غرض و مرض ندارد، اگر یک‌حرفی بزند، ناراحت بشود، حالی‌اش می‌کنند. من یک‌دفعه گفته‌بودم که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) کار لغو نمی‌کند [که] می‌رود توی چاه [حرف] می‌زند. آن چاه مثل ضبط صوت است، زمانی بشود که امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) پیچش را بگرداند، صدای علی (علیه‌السلام) در تمام این جهان برود.

مگر ممکن است [ائمه (علیهم‌السلام) به تو حرف] بزنند؟ چرا [به من] می‌زنند؟ [چون] حالا دیدند از این‌جا حرف‌های علی (علیه‌السلام) دارد زده‌می‌شود. خدا می‌داند تمام خلقت اگر مال من بود [و] عمقش را [سیر] کرده بودم، [باز] گوش می‌دادم به حرف‌های علی (علیه‌السلام). حالی‌ام کرد [که] فلانی [حرفت] درست است. بیا یک ذرّه از این حرف‌ها گوش بده [که] دارد از زمین جریان پیدا می‌کند، می‌رود [به تمام] عالم. ما هم نمی‌توانیم قربان‌تان بروم، حرف‌مان را بزنیم، امروز حرف حقیقت‌زدن جُرم است. امیدوارم یک زمانی بشود [که] همه شماها باشید، آدم آزاد می‌شود، بتواند مقام امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را بگوید، مقام زهرا (علیهاالسلام) را بگوید. خدا می‌داند این‌قدر التماس به امام حسین (علیه‌السلام) کردم [که] حسین‌جان! نه باغ می‌خواهم و نه دنیا. دلم می‌خواهد تو یک‌اجازه‌ای بدهی، من یک قدری بتوانم مادرت را افشاء کنم. تمام حقیقت عالم را [که] به من دادی، بتوانم یک‌قدری افشا کنم. القاء و افشاء [داشته‌باشیم و] بتوانیم آن حقیقت آن‌ها را افشاء کنیم.

مگر ما می‌توانیم حقیقت امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را افشاπ کنیم؟ مگر می‌توانم بگویم تو که این کار را می‌کنی، پشت به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) کردی؟ تو امام‌زمان، امام‌زمان داری می‌کنی، چشمت کجاست؟ خیالت کجاست؟ عزیز من! قربانت بروم، فدایت بشوم، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) از تو مطّلع است. امروز اگر بخواهید جوانان‌عزیز! آقایان‌عزیز! دین‌تان حفظ باشد، [باید] مواظب خودتان باشید! تماشایی نباشید! تا جوانی مرتیکه تماشا توی تماشاست. چرا می‌گوید تماشاخانه؟ تو باید توی حقیقت باشی، تو باید توی امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشی. الآن امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) دارد می‌گوید: عمّه‌جان! گریه می‌کنم، اشک چشمم تمام شود، خون گریه می‌کنم. تو با ماهواره می‌رقصی، تو چه ارتباط [با امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)] داری؟ حالا یک‌دفعه می‌گوید: اگر با دین از دنیا رفتی، ملائکه‌ها تعجّب می‌کنند. تو خودت را از امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) دور کردی، ماهواره‌ای شدی، ویدیویی شدی.

والله! بالله! حضّار مجلس! من به‌شماها نیستم، گواهی می‌دهم شما تا آخر عمرتان هم این کار را نمی‌کنید؛ اما نوار من را کس دیگر می‌شنود، من به‌آن‌ها می‌گویم. شما الآن همه‌تان بیمه شدید، بیمه امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه). شجاعت دارید، سخاوت دارید، غذا می‌دهید، دارید امر را اطاعت می‌کنید. دوباره تکرار می‌کنم، مگر آن چهار نایب به‌غیر [اطاعت] امر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) [کار دیگری کردند؟] ۴۵ [یکی از آن‌ها] بقّال بوده، [یکی] دوره‌گرد است، عثمان[بن‌سعید اسدی]، علی! چه کاره بوده؟ روغن‌فروش بوده. یک آدم‌هایی بودند که سطح‌شان این‌جوری بوده، به دینم! هیچ‌کدام‌شان آیت‌الله نبودند. تو هم نیستی آیت‌الله، بیا حزب‌الله حقیقی بشو! یعنی حزب امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه). گناه نکن! امر این [امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)] را اطاعت کن! تو هم نایب هستی. مگر عباس چه کرد؟ عرق خورد؟ شراب خورد؟ چرا [حضرت‌زهرا (علیهاالسلام)] راهش نداد؟ یک بی‌امری کرد. یک بی‌امری کرد، الآن مثل زمان ما. قرآن را معنی می‌کرد، معاویه یک پولی به او داد، گفت: معنی نکن! [فقط] بخوان! الآن هم همین‌جور، می‌خوانند قرآن را، آره آمده؛ اما قرآن معنی نمی‌شود. اگر قرآن معنی بشود، تمام ما هدایت کرده می‌شویم، اگر [هدایت] نیستیم، هم می‌شویم. قرآن معنی نمی‌شود. (صلوات بفرستید.)

پس شما جان من! اگر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را نمی‌بینی خیلی ناراحت نشو! حالی‌ات است؟ حالا ممکن است آن آدم ببیند، نمی‌گویم نبیند؛ اما چشمی که آن‌جوری باشد، آن [امام] را نمی‌بیند، آن چشم باید توبه کند. کسی امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را می‌بیند که سؤال‌هایی داشته باشد خیلی جالب. آن یارو [به‌امام] می‌گوید بیل من را پارو کن! یا نمی‌دانم یک‌خانه می‌خواهد، یک‌خانم می‌خواهد، نمی‌دانم چه چیز؟ این‌ها چیست؟ امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) چه چیز بگوید؟ چه کار بکند؟ من دیشب آن‌جا رفتم روی این چهارپایه، گفتم: خدایا! ما یک‌عیدی از تو می‌خواهیم، خود امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را به ما بده! گفتم اگر خودش را [به] من بدهی، همه‌چیز دادی. گفتم، خدا می‌داند به‌امام‌زمان [قسم]! گفتم: چیزی که مالِ [برای] خودم می‌‌خواهم، مالِ رفقایم هم می‌خواهم، شاید این‌ها به زبان‌شان جاری نشود. [خدایا!] خودش را به‌ما بده! خب اگر خودش را به‌ما دادی، [همه‌چیز دادی.] [تو] دیگر چه چیز می‌گویی [که] خانه می‌خواهی؟ یک نمی‌دانم چه چیز می‌خواهی؟ یک نمی‌دانم [شفا که] لِنگ من را این‌جوری کن! پای من را این‌جوری کن! من به‌خودم می‌گویم، این را نخواه! فلانی! چطور است؟ (صلوات بفرستید.)

آخر فلانی! ما با این‌ها نجوا هم می‌کنیم، حالی‌ات است؟ گفتم: خداجان! خودش را به‌ما بده! اگر خودش را به‌ما دادی، بالاتر از همه خلقت را به‌ما دادی. حالا اگر خودش را به‌ما دادی، یک‌توفیق به‌ما بده [که] امرش را اطاعت کنیم. اگر امرش را اطاعت کنیم، هم امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را به‌ما دادی، هم خودت را به‌ما دادی، هم پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را به‌ما دادی، هم احکام به‌ما دادی، همه‌چیز به‌ما دادی. حالا من این را خواستم، إن‌شاءالله، امیدوارم که شما هم همین را بخواهید! بعد هم گفتم: حالا که به‌ما دادی، حالا حفظ‌مان کن که امرش را اطاعت کنیم؛ پس إن‌شاءالله، امیدوارم که خانم‌ها که بخواهند هدایت شوند، باید امر حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) را اطاعت کنند. مردها که بخواهند هدایت شوند، [باید] امر امام‌زمان‌شان را اطاعت کنند، تا ببینند آن‌ها [که می‌خواهید] سنخه آن‌ها بشوید. اگر سنخه آن‌ها نشویم، ما سنخه غیر آن‌ها شدیم، حالا حتّی‌الإمکان [بخواهیم سنخه شویم]. حالا ما نمی‌گوییم که حالا مثلاً چیز [صد در صد] شود، حتّی‌الإمکان. اگر هم آن‌جوری نشدید، فکر کنید که آن‌جوری بخواهید بشوید!

حالا اگر بخواهید فکر [کنید]، مثلاً الآن شما می‌خواهید مهندس [بشوید]، در این‌جا درس می‌خوانید. این آقا الآن می‌خواهد [مهندس] بشود، درس می‌خواند دیگر. ولایت هم درس دارد، شما باید بخواهی [سنخه ولایت] بشوی؛ اما اگر بخواهی [سنخه ولایت] بشوی، [باید] نخواهی چیز دیگر بشوی. [اگر بخواهی] آن‌جوری هم بشوی، آن‌جوری هم بشوی؛ خب پس [تو] چند جور می‌خواهی بشوی. إن‌شاءالله، امیدوارم ۵۰ که همین که گفتم، الآن امشب إن‌شاءالله نماز امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را بخوانید و از خدا بخواهید که خدایا! خود امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را به ما بده! او امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) [را] که به تو می‌دهد، آن جسمش را به تو نمی‌دهد، مِهرش را به تو می‌دهد. وقتی مِهرش را داد، خودش را داده، دیگر هیچ‌مِهری تو را افشا نمی‌کند، فقط محبّت امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) [داری]. إن‌شاءالله، باز دوباره تکرار می‌کنم که همین را بخواهید و إن‌شاءالله، امید خدا، [خدا] مِهرش را [به‌ما] بدهد.

من یک‌مثالی که آن‌جا زدم، مثال کوتاه بود؛ اما حرف بلند است. این‌که [در مورد] عشق گفتم، شما وقتی آن را بخواهی، چیز دیگر را نمی‌خواهی که، اصلاً انگار آدم جایی [را] نمی‌تواند نگاه کند، قربان‌تان بروم.

امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) قبله است، ما دائم باید در قبله باشیم، نگاه‌مان به قبله باشد. او هم نگاهش به توست، من یک جای دیگر گفته‌ام، نمی‌خواهم تکرار کنم. آخر اگر من [چیزی می‌گویم]، حقیقتش را می‌گویم. به‌تمام آیات قرآن! اگر بچّه من یک‌قدری [جدا از ولایت] باشد، او را نمی‌خواهم؛ پس ما قربان‌تان بروم، عزیز من! به طوری باید بشویم که اگر چیزی را خواستیم، بخواهیم خدمت به او کنیم. اگر بچّه‌ات را می‌خواهی، خدمت به او کن! [اگر] زنت را می‌خواهی، خدمت به او کن! ما یک خواستن داریم، یک پرستش داریم‌؛ ما بیشتر داریم دنیا را می‌پرستیم، بعضی‌ها را می‌پرستیم. باید همین‌ها را هم که می‌خواهی، [محض خدمت بخواهی.] چرا می‌گوید [اگر] یک‌خدمت به یک‌مؤمن بکنی، این همه برایت درجه دارد؟ ما باید در خدمت باشیم، عزیز من! ما باید در محضر خدا باشیم [و] در امر این‌ها. [در] محضر خدا [و] در امر این ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) باشیم.

«الحمد لله، شکر رب العالمین» همه‌تان [همین‌طور] هستید، نمی‌خواهم تملّق بگویم. همه‌تان الآن [همین‌طور] هستید، مواظب باشید که خلاصه شیطان سرسره به پایتان نگذارد. این حقیقت امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را، حقیقت خدا را، حقیقت ولایت را از هر چیزی شما باید بالاتر بدانید! آن‌وقت [جای] دیگر نگاه نمی‌کنی که. شما الآن می‌روی یک جنس بخری، مرغوبش را می‌خواهی؛ آخر مرغوب‌تر از امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) اصلاً خدا خلق کرده یا نکرده؟ خب همین‌ها را بخواهیم، قربان‌تان بروم؛ آن‌وقت با همان‌ها هم محشور می‌شوی. والّا خیلی حرف قشنگ است! من دارم با شما نجوا می‌کنم، دلم می‌خواهد حرف را بشنوید! الآن آقا پسر، قربانت بروم، [شما] مکتب می‌رفتی، کوچولو بودی، حالا یک‌قدری بزرگ شدی، حالا یک‌قدری این‌جوری شدی، چهار روز [دیگر] هم مثل من می‌شوی، فاتحه. هیچ، تمام شد رفت پِی کارش.

اما امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) خواستن که تمام‌شدنی نیست که، جخ [تازه] اوّل کار است؛ آن‌وقت خدا هدایا به تو می‌دهد. مگر تو او را خواستی، [جزایش] این [دنیا] است؟ هدایا به تو می‌دهد، خوشی آن‌طرف است. این‌جا یک [چیزی] است، می‌روی زن می‌ستانی [می‌گیری]؛ خدا گفته خب زن بستان، یک‌خدمتی به او بکن! عرض بشود خدمت شما شجره توحید درست کن! چرا به شما می‌گوید [در] آخرالزّمان، زن‌ها مار بزایند، بهتر از این است [که] بچّه بزایند؟ خب [چون] این [بچّه] می‌رود طرف‌دار بدعت‌گذار می‌شود. خدا حاج‌شیخ‌عباس را رحمت کند! می‌گفت زمان جاهلیّت بهتر بوده، [آن زمان] یک دختری را می‌کشتند؛ حالا [طرف] یک‌دختری را بی‌دین بار می‌آورد، چقدر این بی‌دین، [بقیّه را] بی‌دین می‌کند؛ پس می‌گفت آن [جاهلیّت] بهتر است. او می‌گوید، من نمی‌گویم، من حرف آخوند دارم می‌زنم؛ پس می‌گفت: این [پدر در زمان جاهلیّت] یکی را می‌کشت، حالا که [بچّه را] بی‌دینش می‌کنید، [او] بی‌دین‌ها به‌وجود می‌آورد؛ پس می‌گوید این [زن] مار بزاید، بهتر است.

شما قدر جوان‌هایتان را بدانید! به تمام آیات قرآن! این جوان‌ها، این‌ها معصومند، همه این‌ها معصومند. توی فکر [هستند که] یک سَنّار برای زن و بچّه‌شان پیدا کنند، اصلاً توی فکر این نیستند که گناه کنند. الآن مثلاً این علی‌آقا، به او گفتم بیاید، گفته من پایم را می‌کشم، نمی‌دانم بی‌احترامی می‌شود. این جوان اصلاً سرتاپایش تقواست، سرتاپایش عصمت است، می‌خواهد پایش را نکشد. [آیا] این می‌رود به بچّه‌مردم حرف بزند؟ به‌ زن‌مردم حرف بزند؟ این اصلاً عصمةالله است؛ اگرنه والّا به‌حضرت عباس! این علی چیزی به‌ما نداده. نمی‌دانم حالا اگر یک‌وقت چیز بکند، فرق سهمش می‌شود. من یاد ندارم این علی چیز به‌ما داده‌باشد، این غذا مذا هم اگر بابایش بدهد، می‌آورد؛ ۵۵ اما من خدا می‌داند حقّش را می‌گویم، حقّ به‌غیر آن است [که] چیز به‌تو بدهد. من نگاه می‌کنم می‌بینم این جوان سر تا پایش حیاست. همه جوان‌ها همین[طور] است، حالا نگویید حرف من را نمی‌زند، نه والّا به‌خدا! الآن این بچّه میهن‌خواه، والّا خدا می‌داند، من هر موقع نیاید، سراغش را می‌گیرم. اصلاً هر کدام شماها نابغه‌اید، من نمی‌خواهم یکی‌یکی اسم شما را بگویم، والّا به خدا!

آقای‌فلانی هم الآن به کمال رسیده، رفته لای جوان‌ها. همه کارهایش را کرده، آمده این‌جا، باز هم بگویم؟ حالا آقای‌فلانی حرّ است. حرّ است، آمده این‌جا خلاصه زانو زده، إن‌شاءالله، امیدوارم که خدا با حرّ محشورش کند! (صلوات بفرستید.)

من هر کدام‌هایتان را که فکر می‌کنم، می‌بینم [اگر بخواهم بگویم] یک‌خُرده کمتر و چیزید، [این‌طور نیست،] می‌بینم همه‌تان «الحمد لله» منوّر و مزیّن هستید. همه شما خوبید، فقط بدتان منم. شما هم إن‌شاءالله دعا کنید در حقّ من [که] ما إن‌شاءالله بالأخره خوب بشویم. من این‌قدر حسرت می‌برم والّا [که] مثل شماها باشم، حسرت می‌برم به شما. می‌گویم مبادا حسین یک‌دفعه باد بگیرد تو را، باد ببردت. تا باد گرفت تو را فلانی! باد می‌بردت. حالی‌ات است؟ می‌روی قاطی باد دیگر، درست است؟ (صلوات بفرستید.)

خدایا! عاقبت‌مان را به‌خیر کن!

خدایا! ما را با خودت آشنا کن!

خدایا! یک عیدی به ما بده! خود امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را به ما بده!

خدایا! تو را به حقّ امام‌زمان، این جوانان، این اشخاصی که این‌جا حضور دارند، نه [تنها] گناه نکنند، دل‌شان را چنان منوّر بکن [که] خیال گناه هم نکنند!

خدایا! این‌ها در دنیا و آخرت سرفراز باشند!

خدایا! از شرّ آن‌ها که نمی‌شود اسم‌شان را آورد، تو را به حقّ مولا امیرالمؤمنین، به حقّ امام‌زمان حفظ‌شان کن!

خدایا! پایدارشان کن!

خدایا! استوارشان کن!

خدایا! دل‌شان را منوّر از محبّت ولایت کن!

خدایا! سازندگی به آن‌ها بده!

خدایا! تو را به حقّ امام‌زمان قسمت می‌دهم، داغ این‌ها را، کوچک و بزرگ[شان را]، قسمت من نکن! خدایا! این‌ها داغ من را ببینند، من داغ این‌ها را نبینم. چرا نگفتید الهی آمین؟ رویت نمی‌شود؟ من راست می‌گویم والّا. خدا می‌داند این آقای‌چیز مریض بود، یک شبانه‌روز همه زندگی من را به‌هم زد. «الحمد لله»، خدای تبارک و تعالی عیدی به ما داد که آقای‌مهندس فلانی خوب شد، آمده توی این مجلس نشسته‌است. ما هم یا امام رضا! عیدیِ تو را از تو تشکّر می‌کنیم.

(با صلوات بر محمد)


یا علی
  1. (سوره القدر، آیه ۱)
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه