مشهد 91؛ عنایت امامرضا؛ ماوراء: تفاوت بین نسخهها
سطر ۵: | سطر ۵: | ||
{{جعبه اطلاعات فراداده سخنرانی|10349}} | {{جعبه اطلاعات فراداده سخنرانی|10349}} | ||
− | {{موضوع| | + | {{موضوع|حضرتزهرا، جانش را فدای ولایت کرد|حمایت از ولایت/حضرت زهرا}} رفقا! چقدر خوب است که آنها بگویند یکچیز بگو. من سلام به امامحسین {{علیه}} را [در ابتدای صحبتم] نمیگفتم، حضرت فرمود: بگو. آنها خیلی بهفکر همدیگر هستند.{{روضه|این دعبل، اشعاری برای امامحسین {{علیه}} گفت. حضرتزهرا {{علیها}} به او گفت: مگر حسن {{علیه}} پسر من نیست؟ آنوقت گفت: |
− | رفقا! چقدر خوب است که آنها بگویند یکچیز بگو. من سلام به امامحسین {{علیه}} را [در ابتدای صحبتم] نمیگفتم، حضرت فرمود: بگو. آنها خیلی بهفکر همدیگر هستند.{{روضه|این دعبل، اشعاری برای امامحسین {{علیه}} گفت. حضرتزهرا {{علیها}} به او گفت: مگر حسن {{علیه}} پسر من نیست؟ آنوقت گفت: | ||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
سطر ۱۳: | سطر ۱۲: | ||
|امامحسن}} | |امامحسن}} | ||
− | فوراً آن اشعار را گفت. حالا قربانتان بروم! آنها خیلی بهفکر همدیگر هستند. فقط شما شکرتان کم است. الان شما همه آمدید دارید حمایت از زهرا {{علیها}} میکنید. خدا میداند وقتی من یادم [به مصائب حضرتزهرا] میافتد، میبینم روح میآید اینجا و دوباره پایین میرود، از بس ناراحت میشوم. اینهمه خدا سفارش حضرتزهرا {{علیها}} را کرد، پیامبر {{صلی}} کرد، امیرالمؤمنین {{علیه}} کرد؛ اما با زهرا {{علیها}} چه کردند؟ چونکه تمام فکر زهرا {{علیها}} اینبود که این عمر و ابابکر پیش نروند، امیرالمؤمنین {{علیه}} پیش برود. وقتی امیرالمؤمنین {{علیه}} پیش رفت، تمام عالم پیش | + | فوراً آن اشعار را گفت. حالا قربانتان بروم! آنها خیلی بهفکر همدیگر هستند. فقط شما شکرتان کم است. الان شما همه آمدید دارید حمایت از زهرا {{علیها}} میکنید. خدا میداند وقتی من یادم [به مصائب حضرتزهرا] میافتد، میبینم روح میآید اینجا و دوباره پایین میرود، از بس ناراحت میشوم. اینهمه خدا سفارش حضرتزهرا {{علیها}} را کرد، پیامبر {{صلی}} کرد، امیرالمؤمنین {{علیه}} کرد؛ اما با زهرا {{علیها}} چه کردند؟ چونکه تمام فکر زهرا {{علیها}} اینبود که این عمر و ابابکر پیش نروند، امیرالمؤمنین {{علیه}} پیش برود. وقتی امیرالمؤمنین {{علیه}} پیش رفت، تمام عالم پیش میرود، دنیا همه پیش میروند. بیخود نبود که در خانه مهاجر و انصار میرفت، (مهاجر کسانیکه مهاجرت کردهبودند، انصار آنهایی که بودند.) هر چه رفت، نیامدند. چون پیامبر {{صلی}} فرمود: علیجان! اگر چهلنفر با تو بودند، حقت را از عمر و ابابکر بگیر. ببین! پیامبر {{صلی}} میداند که حق اینها را میبرند؛ اما گفت حقت را بگیر. حضرتزهرا {{علیها}} در این چهلنفر بود. آن چهلنفر باید اینجور باید باشند: آستینشان را بالا بزنند، اللهاکبر بگویند. یکجایی را هم معلوم کردند، بیایند؛ اما نیامدند. فقط سلمان و اباذر و میثم و مقداد و عمار یاسر آمدند. چرا؟ زهرا {{علیها}} میخواست افشای ولایت شود. آخرش هم به تمام این خلقت، به تمام اینمردم گفت: علی {{علیه}} بر حق است، حق، علی {{علیه}} است. حق، علی {{علیه}} است، چون اگر علی {{علیه}} نباشد، حق، شما را نمیپذیرد؛ پس حق، علی {{علیه}} است. آنجا گفتم: علی {{علیه}} کفواً احد است، حالا دارم اینطور میگویم. حالا به تمام عالمیان اعلام کرد: حالا که نیامدید من خودم جانم را فدای علی {{علیه}} میکنم. خدایا، نگهمدار. گفت: آیا نیامدید؟ من حالا جانم را فدای علی {{علیه}} میکنم. فهمیدید امیرالمؤمنین {{علیه}} یعنیچه؟ |
− | {{موضوع|انشاءالله قدر مجلس ولایت را بدانید}} | + | {{موضوع|انشاءالله قدر مجلس ولایت را بدانید|جلسه ولایت}} الان گفتم [آدم] هر کدام از شما را ببیند، انگار روحش تازه میشود. من هر کدام از شما را میبینم، میبینم نماینده خدایید، نماینده توحیدید، نماینده حضرتزهرا {{علیها}} هستید، دل حضرتزهرا {{علیها}} را خوش میکنید. خب، از کجا اینهمه تعریف میکنید؟ این، تعریف است، نه که بخواهم تعریف و تکذیب کنم. نه، این خودش تعریف هست. {{دقیقه|5}} مگر امامصادق {{علیه}} میخواهد در جلسه چیزی یاد بگیرد؟ تمام خلقت باید از امامصادق {{علیه}} چیز یاد بگیرند. رئیسمذهب ماست. حالا میگوید من غبطه میخورم به آن مجلسی که مینشینید و حرف ما را میزنید. یعنی ما را تشویق کنید. الان این مجلس، تشویقکننده امامصادق {{علیه}} است. |
− | الان گفتم [آدم] هر کدام از شما را ببیند، انگار روحش تازه میشود. من هر کدام از شما را میبینم، میبینم نماینده خدایید، نماینده توحیدید، نماینده حضرتزهرا {{علیها}} هستید، دل حضرتزهرا {{علیها}} را خوش میکنید. خب، از کجا اینهمه تعریف میکنید؟ این، تعریف است، نه که بخواهم تعریف و تکذیب کنم. نه، این خودش تعریف هست. مگر امامصادق {{علیه}} میخواهد در جلسه چیزی یاد بگیرد؟ تمام خلقت باید از امامصادق {{علیه}} چیز یاد بگیرند. رئیسمذهب ماست. حالا میگوید من غبطه میخورم به آن مجلسی که مینشینید و حرف ما را میزنید. یعنی ما را تشویق کنید. الان مجلس، تشویقکننده امامصادق {{علیه}} است. | ||
خیلی باید توجه کنید. خدا نکند که شیطان یا آنکه اسمش را نمیآورم، شما را گول بزند. یکی شیطان، یکی هم آنکه پیرو شیطان است. (حالا اسمش را نمیآورم.) خدا انشاءالله شما را از شر این دو تا حفظ کند. من همهاش شبها همین را میگویم. میگویم: خدایا، ما را از شر اینها حفظکن، چون شیطان وسوسه میکند، پیرو شیطان میخواهد دینت را ببرد. مگر عمر و ابابکر نبودند؟ خب، شما دنبالشان رفتید. حالا خدا یکدفعه به شما نمره داد. گفت: شما کافر و مرتد هستید؛ یعنی عمر و ابابکر را دوست دارید. حالا شما چهکسی را دوست دارید؟ توی تمام وجود شما من نگاه کردم، در وجود شما نیست. میخواهم شکرانه کنید که الحمد لله محبت اینها توی وجود شما نیست. بهدینم! نیست، به آیینم! نیست. ایناست که من اینقدر شما را میخواهم. | خیلی باید توجه کنید. خدا نکند که شیطان یا آنکه اسمش را نمیآورم، شما را گول بزند. یکی شیطان، یکی هم آنکه پیرو شیطان است. (حالا اسمش را نمیآورم.) خدا انشاءالله شما را از شر این دو تا حفظ کند. من همهاش شبها همین را میگویم. میگویم: خدایا، ما را از شر اینها حفظکن، چون شیطان وسوسه میکند، پیرو شیطان میخواهد دینت را ببرد. مگر عمر و ابابکر نبودند؟ خب، شما دنبالشان رفتید. حالا خدا یکدفعه به شما نمره داد. گفت: شما کافر و مرتد هستید؛ یعنی عمر و ابابکر را دوست دارید. حالا شما چهکسی را دوست دارید؟ توی تمام وجود شما من نگاه کردم، در وجود شما نیست. میخواهم شکرانه کنید که الحمد لله محبت اینها توی وجود شما نیست. بهدینم! نیست، به آیینم! نیست. ایناست که من اینقدر شما را میخواهم. | ||
سطر ۲۲: | سطر ۲۰: | ||
چرا من میگویم شما را از دنیا بیشتر میخواهم؟ تمام اینمردم که الان آپارتمان دارند، ماشین اینجور دارند باز من گفتم هر کدام شما را از دنیا بیشتر میخواهم. چرا؟ دنیا تکذیب شدهاست؛ اما شما تأیید شدهاید. خلاصه، قدر همدیگر را بدانید. من یکقدری از اینجا بگویم. | چرا من میگویم شما را از دنیا بیشتر میخواهم؟ تمام اینمردم که الان آپارتمان دارند، ماشین اینجور دارند باز من گفتم هر کدام شما را از دنیا بیشتر میخواهم. چرا؟ دنیا تکذیب شدهاست؛ اما شما تأیید شدهاید. خلاصه، قدر همدیگر را بدانید. من یکقدری از اینجا بگویم. | ||
− | الان خدا رحمت کند، پدر ایشان را (پدر صاحبخانه را). الان دارد آنجا از این جلسه متبرک میشود. تبرک یعنی به درجهاش اضافه میشود. الحمد لله شکر ربالعالمین، پسرهایش و خانم بزرگوارش هنوز احتیاج ندارند که خانه را بفروشند. اینخانه را برای همین کارها گذاشتند. امیدوارم، باطن امامزمان! اصلاً محتاج نشوند که اینخانه را بفروشند. امیدوارم که خدای تبارک و تعالی از این مجلس به روح مبارک ایشان حاصل کند. امیدوارم سالهای سال زیر سایه پدرش نیستیم، زیر سایه بچههایش باشیم. تا حتی زیر سایه مادرش باشیم. چونکه مادرش هم با اینها هماهنگ است. ما هماهنگ میخواهیم. من کار به زن و مرد ندارم. هر کس هماهنگ است، هماهنگ با زهرا {{علیها}} است و من دوستش دارم. | + | الان خدا رحمت کند، پدر ایشان را (پدر صاحبخانه را). الان ایشان دارد آنجا از این جلسه متبرک میشود. تبرک یعنی به درجهاش اضافه میشود. الحمد لله شکر ربالعالمین، پسرهایش و خانم بزرگوارش هنوز احتیاج ندارند که خانه را بفروشند. اینخانه را برای همین کارها گذاشتند. امیدوارم، باطن امامزمان! اصلاً محتاج نشوند که اینخانه را بفروشند. امیدوارم که خدای تبارک و تعالی از این مجلس به روح مبارک ایشان حاصل کند. امیدوارم سالهای سال زیر سایه پدرش نیستیم، زیر سایه بچههایش باشیم. تا حتی زیر سایه مادرش باشیم. چونکه مادرش هم با اینها هماهنگ است. ما هماهنگ میخواهیم. من کار به زن و مرد ندارم. هر کس هماهنگ است، هماهنگ با زهرا {{علیها}} است و من دوستش دارم. |
امیدوارم انشاءالله قدر این مجلس را بدانید. گفتم امامصادق {{علیه}} نمیخواهد چیزی یاد بگیرد. حضور مجلس خوب است. شما هر کدام که نباشید، من انگار یک گمشده دارم. میگویم که فلانی آمده، فلانی نیامده. | امیدوارم انشاءالله قدر این مجلس را بدانید. گفتم امامصادق {{علیه}} نمیخواهد چیزی یاد بگیرد. حضور مجلس خوب است. شما هر کدام که نباشید، من انگار یک گمشده دارم. میگویم که فلانی آمده، فلانی نیامده. | ||
− | {{موضوع|ماوراء؛ یعنی آمادگی حضور}} | + | {{موضوع|ماوراء؛ یعنی آمادگی حضور|ماوراء/آمادگی}} من به شما قول دادم که از ماوراء برای شما صحبت کنم. چه میشود که شما به ماوراء دست پیدا میکنید؟ الحمد لله، شکر ربالعالمین، شما همگی آمادگی دارید. چه میشود که دست به ماوراء پیدا میکنید؟ چه میشود که دست به عرش خدا پیدا میکنید؟ چه میشود که شما قدم در روی عرش خدا میگذارید؟ چه میشود که عرش خدا، شما را میپذیرد، خانهخدا شما را میپذیرد؟ چرا بهمن گفت برو بالای خانه اذان بگو. اذان بگو، یعنی اذان بگو، نه این اذانها که میگویند و آخرش دعا میکنند. این اذان نیست. این زوله [زوزه] است. {{دقیقه|10}} به تمام آیات قرآن! اذانی که علی {{علیه}} در آن نباشد، زوله است. مثل حیوان است که زوله میکند. من توهین به حیوان کردم. آنها ذکر خدا را میگویند. من چاره ندارم که اینرا میگویم، اگرنه بدتر از ایناست. |
− | من به شما قول دادم که از ماوراء برای شما صحبت کنم. چه میشود که شما به ماوراء دست پیدا میکنید؟ الحمد لله، شکر ربالعالمین، شما همگی آمادگی دارید. چه میشود که دست به ماوراء پیدا میکنید؟ چه میشود که دست به عرش خدا پیدا میکنید؟ چه میشود که شما قدم در روی عرش خدا میگذارید؟ چه میشود که عرش خدا، شما را میپذیرد، خانهخدا شما را میپذیرد؟ چرا بهمن گفت برو بالای خانه اذان بگو. اذان بگو، یعنی اذان بگو، نه این اذانها که میگویند و آخرش دعا میکنند. این اذان نیست. این زوله است. به تمام آیات قرآن! اذانی که علی {{علیه}} در آن نباشد، زوله است. مثل حیوان است که زوله میکند. من توهین به حیوان کردم. آنها ذکر خدا را میگویند. من چاره ندارم که اینرا میگویم، اگرنه بدتر از ایناست. | ||
− | اذان باید علی {{علیه}} تویش باشد. چرا؟ تو وقتیکه اینرا میگویی، آمادگی پیدا میکنی با خدا حرف بزنی. آمادگی یعنی این. حالیات میشود یعنیچه یا نه؟ تو وقتی اذان و اقامه میگویی، داری آمادگی پیدا میکنی که بگویی: «اللهاکبر»، «بسمالله الرحمنالرحیم، الحمد لله ربالعالمین، الرحمنالرحیم، مالک یوم الدین، ایاک نعبد و ایاک نستعین، اهدنا الصراط المستقیم» ایخدا! منّت به ما بگذار، ما را به صراط مستقیم راهنمایی کن. صراط مستقیم، علیبنابیطالب {{علیه}} است. تو که اینرا نمیگویی آمادگی نداری. شما الان الحمدلله آمادگی پیدا کردید که اینجا آمدهاید. شما آمادگی پیدا کنید که خدمت امامزمان {{عج}} بروید. آمادگی پیدا کنید که در جلسهای که امامصادق {{علیه}} غبطه میخورد حاضر شوید. ماوراء چیست؟ ماوراء ایناست. | + | اذان باید علی {{علیه}} تویش باشد. چرا؟ تو وقتیکه اینرا میگویی، آمادگی پیدا میکنی با خدا حرف بزنی. آمادگی یعنی این. حالیات میشود یعنیچه یا نه؟ تو وقتی اذان و اقامه میگویی، داری آمادگی پیدا میکنی که بگویی: «اللهاکبر»، «بسمالله الرحمنالرحیم، الحمد لله ربالعالمین، الرحمنالرحیم، مالک یوم الدین، ایاک نعبد و ایاک نستعین، اهدنا الصراط المستقیم» ایخدا! منّت به ما بگذار، ما را به صراط مستقیم راهنمایی کن. صراط مستقیم، علیبنابیطالب {{علیه}} است. تو که اینرا نمیگویی آمادگی نداری. شما الان الحمدلله آمادگی پیدا کردید که اینجا آمدهاید. شما آمادگی پیدا کنید که خدمت امامزمان {{عج}} بروید. آمادگی پیدا کنید که در جلسهای که امامصادق {{علیه}} غبطه میخورد حاضر شوید. ماوراء چیست؟ ماوراء ایناست. |
+ | {{موضوع|اصحاب امامحسین، دنبالهرو ولایت|اصحاب امام حسین/ماوراء/تولی و تبری}} حالا چه میشود که به ماوراء دست پیدا میکنید؟ باید تولی و تبری داشتهباشید. من در اصحاب امامحسین {{علیه}} نگاه میکنم. چطور اینجوری شدند؟ حالا وقتی نگاه میکنی میبینی، امامحسین {{علیه}} بهشت را نشانشان میدهند، اعتنا نمیکنند. میگویند: حسینجان! مگر ما اینجا آمدیم شهید شویم که بهشت برویم؟ دارند زبان حالشان را به امامحسین {{علیه}} میگویند. حالا یکوقت امام دید اینجوریاست، جلوهای کرد. اینها دیدند که امامحسین {{علیه}} دارد میرود و آنها به دنبال ایشان هستند. باید به دنبال ولایت بروید. اصحاب امامحسین {{علیه}} که اینهمه درجه پیدا کردند میخواهند دنبال امامحسین {{علیه}} بروند. تو دنبال چهکسی میروی؟ تو دنبال هوایت میروی، دنبال هوست میروی، دنبال خلق میروی. کجا داری میروی؟ | ||
− | {{موضوع| | + | {{موضوع|کسی تأیید مطلق دارد که دشمن ولایت پیش او مطلق باشد|اویس قرنی/تایید مطلق}} شما حسابش را بکن. خدا به هر کس نمره میدهد. چطور به متقی نمره میدهد، بهمن نمیدهد؟ چطور میگوید من اعمال متقی را قبول میکنم؟ تو معلوم میشود که اعمالت درست نیست که خدا آنرا قبول کند. بیایید اعمالمان را درست کنیم. |
− | |||
− | + | میگوید: «سلمان منا اهلالبیت» در تمام این دنیا، چند نفر بودند که تأیید شدند. یک تأییدهایی است که اینها خیلی مهم نیست. یعنی درستیاش تأیید میشود؛ یعنی، ایشان درستاست. شاهعبدالعظیم، درستیاش تأیید است. مقداد، اباذر اینها درستیشان تأیید است. یکچیزی است که مافوق درستی است. مافوق درستی، همینطور که ولایت مطلق است، باید دشمن ولایت هم پیش شما از آنطرف مطلق باشد؛ یعنی این مطلق است، آنهم باید مطلق باشد. اویس، همینطور بود. اویس، مطلق بود. {{دقیقه|15}} | |
− | |||
− | |||
− | |||
− | میگوید: «سلمان منا اهلالبیت» در تمام این دنیا، چند نفر بودند که تأیید شدند. یک تأییدهایی است که اینها خیلی مهم نیست. یعنی درستیاش تأیید میشود؛ یعنی، ایشان درستاست. شاهعبدالعظیم، درستیاش تأیید است. مقداد، اباذر اینها درستیشان تأیید است. یکچیزی است که مافوق درستی است. مافوق درستی، همینطور که ولایت مطلق است، باید دشمن ولایت هم پیش شما از آنطرف مطلق باشد؛ یعنی این مطلق است، آنهم باید مطلق باشد. اویس، همینطور بود. اویس، مطلق بود. | ||
{{مخفی|اینجا دوباره تکرار میکنم: شما این آقایان را قدری استاد بدانید. به شما برنخورد، از اینها استفاده کنید. اگر من با اینها یکحرفی میزنم، نه اینکه اینها کسری داشتهباشند، اینها هستیاند. حالا ما یکحرفی میزنیم. حالا نگویید که حاجحسین نظرش به این کم یا زیاد است. نادان! مگر تو پیامبری که این حرفها را میزنی؟ مگر تو پیامبری که به این حرفها تبصره میزنی؟}} | {{مخفی|اینجا دوباره تکرار میکنم: شما این آقایان را قدری استاد بدانید. به شما برنخورد، از اینها استفاده کنید. اگر من با اینها یکحرفی میزنم، نه اینکه اینها کسری داشتهباشند، اینها هستیاند. حالا ما یکحرفی میزنیم. حالا نگویید که حاجحسین نظرش به این کم یا زیاد است. نادان! مگر تو پیامبری که این حرفها را میزنی؟ مگر تو پیامبری که به این حرفها تبصره میزنی؟}} | ||
− | {{موضوع|شرط دستیابی به ماوراء؛ تبری از دشمنان ولایت}} | + | {{موضوع|شرط دستیابی به ماوراء؛ تبری از دشمنان ولایت است|تولی و تبری/اویس قرنی}} اگر بخواهید دست به ماوراء پیدا کنید، باید تولی و تبری شما زیاد باشد. ببین! یکوقت شما یک آپارتمان نمیخواهید، یکوقت پول شهردار را نمیخواهید، یکوقت پولهای ظلمه را نمیخواهید، یکچنین چیزهایی را نمیخواهید. اینها یک درجات بهاصطلاح کلی نیست، درجات مطلق نیست. درجات مطلق ایناست که عمر و ابابکر و پیروان آنها را نخواهی. آن، درجه مطلق است. اویس، درجه مطلق داشت. از یکطرف میفرماید: «سلمان منا اهلالبیت»؛ اما پیامبر {{صلی}} نمیفرماید: سلمان، برادر من است. نداریم، هیچکجا نداریم. هر کسی آورد من صد هزار تومان به او میدهم. اگر داشتم میدهم، اگر نداشتم، بهدینم! قرض میکنم و میدهم. ما نداریم، اصلاً توی دنیا نداریم؛ اما چرا، به دو نفر میگوید: یکی میگوید: اویس، برادر من است، یکی میگوید: کسیکه دینش را در آخرالزمان حفظ کند، برادر من است. بابا! بیا اویس نمیشوی، این بشو. میتوانی بشوی یا نه؟ اما دنیای غیر امر را فراموش کن. |
− | اگر بخواهید دست به ماوراء پیدا کنید، باید تولی و تبری شما زیاد باشد. ببین! یکوقت شما یک آپارتمان نمیخواهید، یکوقت پول شهردار را نمیخواهید، یکوقت پولهای ظلمه را نمیخواهید، یکچنین چیزهایی را نمیخواهید. اینها یک درجات بهاصطلاح کلی نیست، درجات مطلق نیست. درجات مطلق ایناست که عمر و ابابکر و پیروان آنها را نخواهی. آن، درجه مطلق است. اویس، درجه مطلق داشت. از یکطرف میفرماید: «سلمان منا اهلالبیت»؛ اما پیامبر {{صلی}} نمیفرماید: سلمان، برادر من است. نداریم، هیچکجا نداریم. هر کسی آورد من صد هزار تومان به او میدهم. اگر داشتم میدهم، اگر نداشتم، بهدینم! قرض میکنم و میدهم. ما نداریم، اصلاً توی دنیا نداریم؛ اما چرا، به دو نفر میگوید: یکی میگوید: اویس، برادر من است، یکی میگوید: کسیکه دینش را در آخرالزمان حفظ کند، برادر من است. بابا! بیا اویس نمیشوی، این بشو. میتوانی بشوی یا نه؟ اما دنیای غیر امر را فراموش کن. | ||
− | وقتی عمر به خلافت رسید. (آخر، کسانی بودند که میخواستند بهتوسط آنکه پیامبر {{صلی}} گفتهاست، یک استفاده شخصی بکنند. اینها الان هم توی مردم خیلی هستند مثلاً اگر از آنها پرسیده شود آیا پیش حاجحسین بودی؟ میگوید: بله، بله. ما خدمت ایشان بودیم؛ یعنی ما با ایشان رابطه داریم. او دروغ میگوید. یکدفعه پیش من آمده و رفتهاست. من دیگر او را ندیدم. تو چه رابطهای داری؟ رابطه با کسی دیگر داری. بیشتر مردم با ائمهطاهرین رابطهای هستند، با مؤمن هم رابطهای هستند. آنها هم از همانها هستند. من دارم صاف به شما میگویم. من شما را میخواهم. خدا میداند! بهدینم! این بچه دستش یکذره چیز شده، من پا شدم، گفتم: خدایا، بهدست آقا | + | وقتی عمر به خلافت رسید. (آخر، کسانی بودند که میخواستند بهتوسط آنکه پیامبر {{صلی}} گفتهاست، یک استفاده شخصی بکنند. اینها الان هم توی مردم خیلی هستند مثلاً اگر از آنها پرسیده شود آیا پیش حاجحسین بودی؟ میگوید: بله، بله. ما خدمت ایشان بودیم؛ یعنی ما با ایشان رابطه داریم. او دروغ میگوید. یکدفعه پیش من آمده و رفتهاست. من دیگر او را ندیدم. تو چه رابطهای داری؟ رابطه با کسی دیگر داری. بیشتر مردم با ائمهطاهرین رابطهای هستند، با مؤمن هم رابطهای هستند. آنها هم از همانها هستند. من دارم صاف به شما میگویم. من شما را میخواهم. خدا میداند! بهدینم! این بچه دستش یکذره چیز شده، من پا شدم، گفتم: خدایا، بهدست آقا اباالفضل دست ایشان را شفا بده. این به چه درد من میخورد. اما میبینم که پیرو پدرش است. میفهمم یکحرف میزنم میشنود. میفهمم دنبال توحید میرود. خب، آدم، او را میخواهد. اینها بیشترشان همینسان بودند. حالا ببین من چه میگویم؟) حالا دید پیامبر {{صلی}} اینهمه تعریف اویس را کردهاست. با آن فکر خودش دارد میرود که اویس را ببیند. اگرنه نمیرود اویس را ببیند که پیامبر {{صلی}} گفتهاست. حالا پا میشود و میرود. میگوید: علی! اینهمه پیامبر {{صلی}} تعریف اویس کرده، ما از وقتیکه به خلافت رسیدیم، نرفتیم یک سر به او بزنیم. برویم یک سر به او بزنیم. حالا میخواهد چه کند؟ میخواهد اویس به او دعا کند. آیا میفهمید من چه میگویم یا نه؟ کجا ما عصاره این حرفها را میفهمیم؟ میترسم تند شود. وگرنه حرف از این بالاتر است. یکوقت قدری به شما برمیخورد. من نمیخواهم به شما بربخورد. حالا چه میگوید؟ عمر پیشدستی کرد. گفت: اویس! سرت سلامت، پیامبر {{صلی}} از دنیا رفت. اما بشارت، پیامبر خیلی تعریف شما را کرده، دعایت مستجاب است، نفرینت گیراست. ما زحمتکشها هستیم، اینقدر جنگ رفتیم، ده، دوازدهسال خدمت پیامبر {{صلی}} بودیم. همهاش بنا کرد تعریف خودش را کردن. حالا به خیالش اویس [نمیفهمد]. بابا جان! مؤمن، ماوراء تو را میبیند. اویس دارد ماوراء تو را میبیند. گفت: حالا یک دعایی هم بهمن بکن. اویس گفت: در جنگ احد کدام دندانهای پیامبر {{صلی}} شکست؟ در این ماند. گفت: من از خدا خواستم هر آسیبی که به پیامبر {{صلی}} بخورد بهمن بخورد. این شد اصحاب واقعی پیامبر {{صلی}} {{دقیقه|20}} نه این اصحابی که فکر اینها هستند. حالا یک نگاهی کرد و گفت: خب، پیامبر {{صلی}} که رفت چهکسی را جای خودش گذاشت؟ عمر گفت: اشجع امت! یک پیرمردی که سالهای سال در جنگ بود، سالهای سال در امر پیامبر {{صلی}} بود. سالهای سال بازی درآورده بود. اشجع امت! اویس گفت: خدا شما دو تا را لعنت کند. «سیماه رسولالله». تمام سیمای رسولالله، به این جوان جمع است. |
تو باید اینطور باشی. مردم را بشناسی. عزیز من! انرژیات را برای مردم طی نکن. من اگر یکحرفی به اینها میزنم، خودشان را که میخواهم، اینها تأییدند، انرژیشان را هم میخواهم. حالا چرا نمیگوید سلمان برادر من است، اما میگوید اویس برادر من است؟ بسکه تبری از اینها دارد. شما باید تبری از اینها و آنهایی که پیرو اینها هستند داشتهباشید. هم پیرو اینها، هم آنها که با اینها هستند. من خودم همینسان هستم. من نه آنکسی را میخواهم که او را بخواهد، نه کسی را میخواهم که اینرا بخواهد. من خودم در وجودم همیناست. اگر مرا قطعهقطعه هم کنید، همیناست. نه او را میخواهم، نه اینرا. من کسیکه عمر و ابابکر را بخواهد نمیخواهم، آنرا هم که اینرا بخواهد، نمیخواهم. چرا؟ این ظلمه است. این ظلمهخواه است. | تو باید اینطور باشی. مردم را بشناسی. عزیز من! انرژیات را برای مردم طی نکن. من اگر یکحرفی به اینها میزنم، خودشان را که میخواهم، اینها تأییدند، انرژیشان را هم میخواهم. حالا چرا نمیگوید سلمان برادر من است، اما میگوید اویس برادر من است؟ بسکه تبری از اینها دارد. شما باید تبری از اینها و آنهایی که پیرو اینها هستند داشتهباشید. هم پیرو اینها، هم آنها که با اینها هستند. من خودم همینسان هستم. من نه آنکسی را میخواهم که او را بخواهد، نه کسی را میخواهم که اینرا بخواهد. من خودم در وجودم همیناست. اگر مرا قطعهقطعه هم کنید، همیناست. نه او را میخواهم، نه اینرا. من کسیکه عمر و ابابکر را بخواهد نمیخواهم، آنرا هم که اینرا بخواهد، نمیخواهم. چرا؟ این ظلمه است. این ظلمهخواه است. | ||
− | آیا روایتش را میخواهی؟ مگر موسی نبود که دوستی داشت. وقتی آمد دید پاهایش خورده شده، چشمهایش بیرون آمده. گفت: خدایا، مگر این مؤمن نبود؟ چرا حفظش نکردی؟ خدا گفت: برای حاجت برادر مؤمن، درِ خانه ظلمه رفت. تو برای حاجت خودت در خانه ظلمه میروی. آیا میخواهی اویس بشوی؟ | + | آیا روایتش را میخواهی؟ مگر موسی نبود که دوستی داشت. وقتی آمد دید پاهایش خورده شده، چشمهایش بیرون آمده. گفت: خدایا، مگر این مؤمن نبود؟ چرا حفظش نکردی؟ به خدا هم ایراد میکند! خدا گفت: برای حاجت برادر مؤمن، درِ خانه ظلمه رفت. تو برای حاجت خودت در خانه ظلمه میروی. آیا میخواهی اویس بشوی؟ |
− | |||
− | |||
− | |||
− | + | {{موضوع|کروبین به این دو نفر لعن میکنند که بالای عرش خدا جای دارند|کروبین/تبری}} از این بالاتر کیست؟ از این بالاتر کروبین است. اگر تو رفتی توی آسمان و بهشت و جهنم را دیدی، اینها سِیر است. اینها آن حقیقت نیست. تو را دارند سیر میدهند. مثل اینکه الان مجلس، سیر است. باید قدرش را بدانید. {{درباره متقی|به تمام آیات قرآن! من جهنم را دیدم، بهشت را دیدم، آسمان را دیدم، من را سیر دادند. اما این چیزی نیست. حالا آمدم به آدمی گفتم سگ شو، به او گفتم آدم شو. حالا شب، عوض اینکه به خودم بگویم: حسین! تو خیلی ترقی کردی، به سگ گفتی آدم شو، به آدم گفتی سگ شو، حالا تف تو روی خودم انداختم. بهسر خودم زدم که بلعم هم اینجور بودهاست. من تشکر نمیکنم که حالا اینجور شدهام. دارم میگویم: خدایا، نگهمدار. خب، بلعم اینکار را کرد، من هم اینکار را میکنم. بلعم جهنمی شد، من هم جهنمی میشوم.}} شما باید توی فکر خطر باشید. در فکر اعلام خطر باید باشید که به ولایتتان خدشه نخورد. | |
+ | چرا کروبین بالای عرش خدا هستند؟ آنها لعنت به این دو نفر میکنند. روایت داریم. خدا به شما مکان میدهد، جا میدهد، خانه خودش را به تو میدهد. چرا بهمن میگوید برو بالای خانهخدا، اذان بگو. این حرف یعنیچه؟ یعنی میگوید از علی {{علیه}} بگو. بالای خانه من علی {{علیه}} بگو. من خانهام را زیر پایت میگذارم که تو علی {{علیه}} را دوست داری. من عرشم را میگذارم زیر پای تو که لعنت به دشمنان زهرا {{علیها}} میکنی، لعنت به دشمنان علی {{علیه}} میکنی. حالا آیا دشمن زهرا {{علیها}}، برادر تو است؟ تف به تو! تف به تو و به قبولی تو. {{دقیقه|25}} | ||
− | {{موضوع|شرط رسیدن به ماوراء؛ بیرون کردن دنیا از دل}} | + | {{موضوع|شرط رسیدن به ماوراء؛ بیرون کردن مهر دنیا از دل|محبت دنیا/ماوراء}} قربانتان بروم! ماوراء ایناست. تو برو حب آنرا داشتهباش، بغض آنرا داشتهباش، ببین چه میشود. خواست حضرتزهرا {{علیها}} تو را به آسمان میبرد. خواست زهرایعزیز {{علیها}} تو را به عرش خدا میبرد. خواستش تو را میبرد، باز محبتش حرف دیگری است. محبتش به تو تزریق میشود. خواست یکحرف دیگری است. من این آقا را میخواهم. او هم من را میخواهد. اما خواست باز حرف دیگری است. خواست یعنی او تو را تأمین میکند، قبول میکند، مثل او میشوی؛ یعنی مشابه او میشوی. |
− | قربانتان بروم! ماوراء ایناست. تو برو حب آنرا داشتهباش، بغض آنرا داشتهباش، ببین چه میشود. خواست حضرتزهرا {{علیها}} تو را به آسمان میبرد. خواست زهرایعزیز {{علیها}} تو را به عرش خدا میبرد. خواستش تو را میبرد، باز محبتش حرف دیگری است. محبتش به تو تزریق میشود. خواست یکحرف دیگری است. من این آقا را میخواهم. او هم من را میخواهد. اما خواست باز حرف دیگری است. خواست یعنی او تو را تأمین میکند، قبول میکند، مثل او میشوی؛ یعنی مشابه او میشوی. | ||
من دلم میخواهد همهشما اینطور بشوید. چیزی نیست، خیال میکنید. اما «بشرطها و شروطها و انا من شروطها». حضرتعیسی محبت یک سوزن و نخ دارد، میگوید اینجا باید باشی. باید مهر دنیا را نداشتهباشی. اگر مهر دنیا نداشتهباشی و بغض اینها را داشتهباشی، به تمام آیات قرآن! عرش خدا دعوتت میکند، آسمان دعوتت میکنند، آتش جهنم خاموش میشود. اما آتشخاموشکن باش. باید در تمام اینها در عالم پرش کنید، در این حرفها پرش کنید، نه اینکه سقوط کنید. آنموقعکه سقوط کردی، وقتی است که اهلدنیا باشی. باید پرش کنی. | من دلم میخواهد همهشما اینطور بشوید. چیزی نیست، خیال میکنید. اما «بشرطها و شروطها و انا من شروطها». حضرتعیسی محبت یک سوزن و نخ دارد، میگوید اینجا باید باشی. باید مهر دنیا را نداشتهباشی. اگر مهر دنیا نداشتهباشی و بغض اینها را داشتهباشی، به تمام آیات قرآن! عرش خدا دعوتت میکند، آسمان دعوتت میکنند، آتش جهنم خاموش میشود. اما آتشخاموشکن باش. باید در تمام اینها در عالم پرش کنید، در این حرفها پرش کنید، نه اینکه سقوط کنید. آنموقعکه سقوط کردی، وقتی است که اهلدنیا باشی. باید پرش کنی. | ||
+ | {{موضوع|ولایت کامل، آتش خاموشکن جهنم است|ولایت کامل/آتش خاموشکن}} آقا جان من! قربانت بروم! کجا جهنم امر خدا را خنثی میکند؟ مگر میتواند امر امام را خنثی کند؟ حرف، خیلی بالاست. باید توجه کنید. کجا آتش جهنم یا درندههای بیابان حرف خدا را خنثی میکنند؟ محبت علی {{علیه}}. آتش جهنم خنثی میشود. بپری تویش، خاموش میشود. اصلاً ولایت، آتش را نابود میکند. بهدینم! آتش را نابود میکند. اما ولایتت کامل باشد، محبت دیگر جزء آن نباشد. مثل شیر نباشد که به آن مایه میزنید. شیر وقتی به آن مایه زدید، یا دوغ میشود یا پنیر میشود یا ماست، دیگر شیر نمیشود. مواظب باش مایه نزنی. | ||
− | + | ببین روایت داریم. مؤمن میآید درِ جهنم، میگوید: مؤمن برو. من نزدیک است امر خدا را اطاعت نکنم. چونکه آن ولایتی که در تو هست، اینقدر جلوه دارد که سیاهی من را از بین میبرد. من میخواهم اینها را عذاب کنم. رد شو. تو چهکسی هستی که این میشوی؟ چقدر کلاه سر شما میرود؟ خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، من هر وقت یکحرف ایشان را میزنم، میگفت: بعضیها را میآورند، اینقدر پشیمان است که به تمام صحرایمحشر پشیمانیاش را بدهند، پشیمان میشوند. مگر صحرایمحشر کم است؟ بسکه پشیمان میشود. پشیمان میشوند که چرا من علی {{علیه}} نداشتم که اینجا الان همهچیز داشتهباشم. بنا میکند دستهایش را جویدن. این دست جویدن گویا در برزخ است، دستهایش را میجود. میگوید: چرا من علی {{علیه}} ندارم که هستی داشتهباشم؟ چرا من علی {{علیه}} ندارم که خدا داشتهباشم؟ {{دقیقه|30}} چرا من علی {{علیه}} ندارم که زهرا {{علیها}} داشتهباشم؟ چرا من علی {{علیه}} ندارم که حسین {{علیه}} داشتهباشم؟ چرا من علی {{علیه}} ندارم که هستی خدا داشتهباشم؟ من نیستی دارم. یا دنبال بدعتگذار رفتم یا بدعتگذار بودم. | |
− | |||
− | |||
− | ببین روایت داریم. مؤمن میآید درِ جهنم، میگوید: مؤمن برو. من نزدیک است امر خدا را اطاعت نکنم. چونکه آن ولایتی که در تو هست، اینقدر جلوه دارد که سیاهی من را از بین میبرد. من میخواهم اینها را عذاب کنم. رد شو. تو چهکسی هستی که این میشوی؟ چقدر کلاه سر شما میرود؟ خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، من هر وقت یکحرف ایشان را میزنم، میگفت: بعضیها را میآورند، اینقدر پشیمان است که به تمام صحرایمحشر پشیمانیاش را بدهند، پشیمان میشوند. مگر صحرایمحشر کم است؟ بسکه پشیمان میشود. پشیمان میشوند که چرا من علی {{علیه}} نداشتم که اینجا الان همهچیز داشتهباشم. بنا میکند دستهایش را جویدن. این دست جویدن گویا در برزخ است، دستهایش را میجود. میگوید: چرا من علی {{علیه}} ندارم که هستی داشتهباشم؟ چرا من علی {{علیه}} ندارم که خدا داشتهباشم؟ چرا من علی {{علیه}} ندارم که زهرا {{علیها}} داشتهباشم؟ چرا من علی {{علیه}} ندارم که حسین {{علیه}} داشتهباشم؟ چرا من علی {{علیه}} ندارم که هستی خدا داشتهباشم؟ من نیستی دارم. یا دنبال بدعتگذار رفتم یا بدعتگذار بودم | ||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
+ | {{موضوع|باید در مجلس ولایت عوض شد، اگرنه قبولی ندارد|مجلس ولایت}} این ماوراء است. یا علی! دست و پایت را جمعکن، میخواهیم ماوراء برویم. دست و پایت را جمعکن. آیا میتوانی جمع کنی یا نه؟ آیا میتوانی جمع کنی؟ الان دست و پایت را جمع کردی که اینجا آمدی. ببین! اینجا موقت است، باید بروی. دنیا هم موقت است. آیا حالیات میشود یا نه؟ ما الان چهار روز اینجا هستیم، من مزاحم شما هستم؛ اما یکوقت میبینی مراحم شما هستم. مراحم آنموقعی است که حرفها را قبول کنید و انشاءالله از اینجا رفتید، عوض شوید. باز خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، گفت: اگر مکه رفتی، مشهد رفتی، زیارت امامحسین {{علیه}} رفتی، اگر عوض شدی، زیارتت قبول است. وگرنه هماناست که بود. باید عوض شوی. اگر خوبی، باید خوبتر شوی. | ||
− | {{موضوع| | + | {{موضوع|ماوراء در اختیار شیعه واقعی امیرالمؤمنین است|ماوراء/شیعه}} عزیزان من! قربانتان بروم! ماوراء ایناست. ماوراء چیزی نیست. اینقدر شما به خیالتان چیزی است. به حضرتعباس! ماوراء را در اختیار دوستِ امیرالمؤمنین {{علیه}} میگذارد، شیعه واقعی، واقعی. میگوید پایت را روی خانهخدا بگذار. تو بالاتر از خانهخدا هستی. چرا؟ (الان میگویید چرا. توی شما هست. جوانهایی هستند که خیلی در این حرفها ماورائی نیستند. چرا؟) تو تولید داری، ولی خانهخدا ندارد؛ پس تو از خانهخدا بالاتر هستی. اما تولید تو باید ولایت باشد. حالا آنرا بالاتر میآورد. |
− | |||
− | حالا | + | {{موضوع|اگر از مؤمن واقعی جدا شدی، جزء لعنت هستی|مؤمن/لعنت شدن}} آقا جان! آیا اینجوری شدی؟ بله، انشاءالله. حالا هر که به او توهین کند، خانه من را خراب کردهاست. حالا میآوردش بالاتر. تا خدا این را گفت، فوری ائمه، امامصادق اطاعت میکنند، حالا امامصادق {{علیه}} میفرماید: اگر او را نخواهی، دروغ میگویی که ما را میخواهی. برو دروغگو! حالا میگوید: یک دروغ بگویی، ملائکه تو را لعنت میکند. شما وقتی از مؤمن واقعی خودت را جدا کردی، جزء لعنت میشوی. بابا! ملائکه میگویند. جزء لعنت که چیزی نیست. میگوید: الان یک دروغ بگویی، جزء لعنت هستی. فردایقیامت پیشانیات نوشته میشود: مشرک! پس من درست میگویم. میگویم که اگر حرفها را نکشیدید از خودم بپرسید که به شما بگویم. دارم هم اینرا میگویم هم آنرا. پس لعنت چیزی نیست. |
+ | حالا میگوید: مؤمن، رحمت است. یک «لا اله الا الله» بگویی مورد رحمت هستی. مگر پیامبر {{صلی}} نگفت یک «لا اله الا الله» بگویی، آمرزیدهای. آیا دروغ میگوید یا راست میگوید؟ «لا اله الا الله» ی که کسی را مؤثر ندانی. «لا مؤثر فی الوجود» هیچ وجودی مؤثر نیست. دوازدهامام، چهاردهمعصوم وجود نیستند. آنها نور خدا هستند، آنها از وجود بالاترند. باید وجودی را مؤثر ندانید. آنها را باید بدانید. آنها نور خدا هستند. توجه میکنید من چه میگویم! | ||
− | {{موضوع|شما باید جلسه ولایت را تأیید کنید، وگرنه تکذیب هستید}} | + | {{موضوع|شما باید جلسه ولایت را تأیید کنید، وگرنه تکذیب هستید|جلسه ولایت}} من معلوم نیست که سال دیگر باشم یا نباشم. امیدوارم که شما باشید و دوباره تکرار میکنم این جلسه را ادامه بدهید. این جلسه خواست خداست. خواست زهرا {{علیها}} است. {{دقیقه|35}} یک امتحان دیگر دارید. امتحانتان ایناست که اگر من مُردم، این آقایان رهبران آبروی شما هستند. رهبران کل خلقت، ائمه هستند. اینها واسطههایی هستند که شما را رهبری میکنند. انشاءالله امیدوارم که اگر من مُردم، این جلسه باشد. آیا حالیتان میشود یا نه؟ متفرق نشوید. آنموقع شیطان خوشحال میشود که شما بخواهید از این جلسه متفرق شوید. خیلی خوشحال میشود. میگوید: دیدید بازیاش دادم. یککار نکن که شیطان خوشحال شود. یککار کن که خدا و پیامبر {{صلی}} خوشحال شود. |
− | امیدوارم که شما باشید و دوباره تکرار میکنم این جلسه را ادامه بدهید. این جلسه خواست خداست. خواست زهرا {{علیها}} است. یک امتحان دیگر دارید. امتحانتان ایناست که اگر من مُردم، این آقایان رهبران آبروی شما هستند. رهبران کل خلقت، ائمه هستند. اینها واسطههایی هستند که شما را رهبری میکنند. انشاءالله امیدوارم که اگر من مُردم، این جلسه باشد. آیا حالیتان میشود یا نه؟ متفرق نشوید. آنموقع شیطان خوشحال میشود که شما بخواهید از این جلسه متفرق شوید. خیلی خوشحال میشود. میگوید: دیدید بازیاش دادم. یککار نکن که شیطان خوشحال شود. یککار کن که خدا و پیامبر {{صلی}} خوشحال شود. | ||
شما جلسه را باید تأیید کنید. اگر بروید این جلسه را تکذیب کردید. وای به حالتان! به تمام آیات قرآن! خیر نمیبینید. اگر شما خیر دیدید، بهمن لعنت کنید. من اجازه لعنت به خودم میدهم. نه در دنیا خیر میبینید، نه در آخرت. چونکه پشت پا بر عالم امکان نزدید. تمام امکان خدا باطل است. امیرالمؤمنین علی {{علیه}} قبولی است، حضرتزهرا {{علیها}} قبولی است، علیبنموسیالرضا {{علیه}} قبولی است. آنوقت حالا ائمه، یک مؤمن را تأیید کردهاند. آنوقت خدا هم تأیید کردهاست. میگوید من اعمالش را قبول دارم. خدا میگوید اعمالش را قبول دارم تو چطور حرفش را قبول نداری؟ آیا میفهمید یا نه؟ تو چرا قبول نداری؟ | شما جلسه را باید تأیید کنید. اگر بروید این جلسه را تکذیب کردید. وای به حالتان! به تمام آیات قرآن! خیر نمیبینید. اگر شما خیر دیدید، بهمن لعنت کنید. من اجازه لعنت به خودم میدهم. نه در دنیا خیر میبینید، نه در آخرت. چونکه پشت پا بر عالم امکان نزدید. تمام امکان خدا باطل است. امیرالمؤمنین علی {{علیه}} قبولی است، حضرتزهرا {{علیها}} قبولی است، علیبنموسیالرضا {{علیه}} قبولی است. آنوقت حالا ائمه، یک مؤمن را تأیید کردهاند. آنوقت خدا هم تأیید کردهاست. میگوید من اعمالش را قبول دارم. خدا میگوید اعمالش را قبول دارم تو چطور حرفش را قبول نداری؟ آیا میفهمید یا نه؟ تو چرا قبول نداری؟ | ||
− | + | {{موضوع|مؤمن واقعی هم «هل من ناصر» میگوید|متقی/مؤمن}} حرف ماوراء ایناست. امامحسین {{علیه}} هم هل من ناصر گفت. حضرتزهرا {{علیها}} هم هل من ناصر میگوید. مؤمن هم دارد هل من ناصر میگوید. مگر حالا نمیگوید؟ چطور هل من ناصر میگوید؟ مگر نمیگوید من به جلسه ولایت غبطه میخورم؟ پس آن مؤمن هم، هل من ناصر میگوید. دارد برای علی {{علیه}} طرفدار پیدا میکند، برای حضرتزهرا {{علیها}} طرفدار پیدا میکند. برای دین طرفدار پیدا میکند. خب، او هم میگوید من اعمالش را قبول میکنم. تبصره زدهاست. نمیگوید من اعمال هر کس را قبول میکنم. میگوید باید متقی باشی. همانسان که خدا ائمه را قبول میکند، متقی را هم قبول میکند. حالا شما چهچیزی میشوید؟ شما پیرو متقی میشوید. شما هم به او اتصال هستید. متقی پیرو آنهاست، شما پیرو متقی میشوید. | |
− | {{موضوع|مؤمن واقعی هم «هل من ناصر» میگوید}} | ||
− | حرف ماوراء ایناست. امامحسین {{علیه}} هم هل من ناصر گفت. حضرتزهرا {{علیها}} هم هل من ناصر میگوید. مؤمن هم دارد هل من ناصر میگوید. مگر حالا نمیگوید؟ چطور هل من ناصر میگوید؟ مگر نمیگوید من به جلسه ولایت غبطه میخورم؟ پس آن مؤمن هم، هل من ناصر میگوید. دارد برای علی {{علیه}} طرفدار پیدا میکند، برای حضرتزهرا {{علیها}} طرفدار پیدا میکند. برای دین طرفدار پیدا میکند. خب، او هم میگوید من اعمالش را قبول میکنم. تبصره زدهاست. نمیگوید من اعمال هر کس را قبول میکنم. میگوید باید متقی باشی. همانسان که خدا ائمه را قبول میکند، متقی را هم قبول میکند. حالا شما چهچیزی میشوید؟ شما پیرو متقی میشوید. شما هم به او اتصال هستید. متقی پیرو آنهاست، شما پیرو متقی میشوید. | ||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
سطر ۹۶: | سطر ۷۵: | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
− | {{موضوع|کاملی عقل، کاملی ولایت است}} | + | {{موضوع|کاملی عقل، کاملی ولایت است|عقل/ولایت کامل}} باید اول خدای تبارک و تعالی عقل شما را کامل کند. میگوید: به هر که دادی چه ندادی؟ به هر که ندادی، چه دادی؟ باید عقلتان را کامل کند. کاملی عقل، کاملی ولایت است. آنوقت دیگر هیچکجا نمیروید، فقط میگویید علی {{علیه}}. زهرا {{علیها}} هم گفت: علی {{علیه}}. تا آخر عمرش گفت: علی {{علیه}}. حالا پدرش آمده و اسم علی {{علیه}} را نیاورده، حضرت اعتراض میکند. پدر جان! چرا اسم علی {{علیه}} را نیاوردی؟ یعنی در تمام وجود زهرا {{علیها}}، علی {{علیه}} است. شما باید علی {{علیه}} در قلبتان باشد. من نمیخواهم بگویم. {{درباره متقی|مگر نبود (مهدی اینجا نشسته [و شاهد است]) که وقتی من را عمل میکرند، قلبم میگفت: علی، علی. علی {{علیه}} تویش است.}} علی {{علیه}} باید توی تو باشد. ایننیست که علی، علی میگویی. خب، به علی {{علیه}} میگویی علی، به یک علی دیگر هم میگویی علی. علیگفتن بیشتر ما همینجور است. |
− | باید اول خدای تبارک و تعالی عقل شما را کامل کند. میگوید: به هر که دادی چه ندادی؟ به هر که ندادی، چه دادی؟ باید عقلتان را کامل کند. کاملی عقل، کاملی ولایت است. آنوقت دیگر هیچکجا نمیروید، فقط میگویید علی {{علیه}}. زهرا {{علیها}} هم گفت: علی {{علیه}}. تا آخر عمرش گفت: علی {{علیه}}. حالا پدرش آمده و اسم علی {{علیه}} را نیاورده، حضرت اعتراض میکند. پدر جان! چرا اسم علی {{علیه}} را نیاوردی؟ یعنی در تمام وجود زهرا {{علیها}}، علی {{علیه}} است. شما باید علی {{علیه}} در قلبتان باشد. من نمیخواهم بگویم. مگر نبود (مهدی اینجا نشسته [و شاهد است]) که وقتی من را عمل میکرند، قلبم میگفت: علی، علی. علی {{علیه}} تویش است. علی {{علیه}} باید توی تو باشد. ایننیست که علی، علی میگویی. خب، به علی {{علیه}} میگویی علی، به یک علی دیگر هم میگویی علی. علیگفتن بیشتر ما همینجور است | ||
− | |||
− | |||
− | |||
− | {{موضوع| | + | {{موضوع|از ماوراء بالاتر؛ وجود دوازدهامام، چهاردهمعصوم است|ماوراء/ائمه طاهرین}} عزیز من! چهچیزی میگویی؟ «قلبالمؤمن، عرشالرحمن» قلب شما باید عرش خدا باشد. دوازدهامام، چهاردهمعصوم تویش باشد. اینها چیست که توی دلت میآوری؟ این لهو و لعبها چیست که میآوری؟ این فکرها چیست که میآوری؟ اینچیزها چیست که تویش میآوری؟ تو باید ماوراء را در قلبت بیاوری. به تمام آیات قرآن! از ماوراء بالاتر، {{دقیقه|40}} علی {{علیه}} است و زهرا {{علیها}} است و حسین {{علیه}} و امامرضا {{علیه}}. اینها از ماوراء بالاترند. چرا؟ ماوراء، جسم است اینها نور خدا هستند. هر چیزی که گفتم آن حرف را گذاشتم بغلش که تزلزل نداشتهباشد و مورد ایراد نباشد. (البته شما هم نمیخواهید ایراد بگیرید. بهدینم! به آیینم! شب با چشم گریه میگویم: خدایا، اینها که بهمن دادی، ایراد نمیکنند. خدایا، نگهشان دار. خدایا، اعمالشان را قبولکن. خدایا، عاقبتشان را بهخیر کن. شما خیال نکنید که من قدرش را نمیدانم.) از ماوراء بالاتر، علی {{علیه}} است. چونکه ماوراء خلق هستند آنها نور خدا هستند. پس از ماوراء بالاترند. حالا چطور میشود؟ حالا آنها کاری میکنند که شیعه واقعی از ماوراء بهتر باشد. من تو را از ماوراء بهتر میبینم. میگویم من شما را از دنیا بیشتر میخواهم. خب، دنیا هم جزء ماوراء است دیگر. راست میگویم. دروغ که نمیگویم. |
− | |||
+ | {{موضوع|محبت بدعتگذار، عین هروئین است|محبت بدعتگذار}} اگر یکی هروئین داشتهباشد، (یکی دو نفر بودند، داشتند. اینها را گرفتند، زندان کردند. خیلی صدمه خوردند. هروئین داشتند.) زندانش میکنند یا او را میکشند. محبت بدعتگذار، عین هروئین است، سر پل جلویت را میگیرد. وقتی نداشتهباشی میگوید: بفرما. حب امیرالمؤمنین {{علیه}} باید داشتهباشی، نه هروئین. آیا خوب شد یا نه؟ از دست شما چهکار کنم؟ هر مثالی است میآورم که شما این حرفها را قبول کنید. | ||
− | {{موضوع| | + | {{موضوع|کسری مردم را برطرف کنید؛ هستی خود را ندهید|برآوردن حاجت برادر مؤمن}} تو بلبل باغ ملکوتی، نه از عالم خاک. میخواهم تمام شما ماورائی شوید؛ اما حرف بشنوید. حب دنیا، همینجور است. «حب الدنیا رأس کل خطیئه». حب دنیا از همه گناهان بالاتر است. اما بگویم حبی که آنها امضاء نکرده باشند. دوباره تکرار کنم. حالا نروی مقدس بشوی و ماشینت را بفروشی، خانهات را بفروشی. یکنفر بود گفت من میخواهم نصف خانهام را به کسی بدهم. حالا هنوز بچههایش کوچک بود. عالم بود و اینجا میآمد. گفتم: اینکار چیست که میخواهی بکنی؟ چرا مقدس هستی؟ فردا بچههایت بزرگ میشوند و داماد میگیری. حالا چند وقتها من را دید، گفت: خدا پدرت را بیامرزد. حالا جایم بهمن هم تنگ شده، من اینها را میگویم که یکمرتبه مقدس نشوید. |
− | تو بلبل باغ ملکوتی، نه از عالم خاک. میخواهم تمام شما ماورائی شوید؛ اما حرف بشنوید. حب دنیا، همینجور است. «حب الدنیا رأس کل خطیئه». حب دنیا از همه گناهان بالاتر است. اما بگویم حبی که آنها امضاء نکرده باشند. دوباره تکرار کنم. حالا نروی مقدس بشوی و ماشینت را بفروشی، خانهات را بفروشی. یکنفر بود گفت من میخواهم نصف خانهام را به کسی بدهم. حالا هنوز بچههایش کوچک بود. عالم بود و اینجا میآمد. گفتم: اینکار چیست که میخواهی بکنی؟ چرا مقدس هستی؟ فردا بچههایت بزرگ میشوند و داماد میگیری. حالا چند وقتها من را دید، گفت: خدا پدرت را بیامرزد. حالا جایم بهمن هم تنگ شده، من اینها را میگویم که یکمرتبه مقدس نشوید. | ||
− | ما باید هستیمان را به کسی ندهیم. رقت کنید، یک کمکی به کسی بدهید. الان الحمدلله آمدید، همهشما پول دادید، همهشما کمک کردید. {{مخفی|الان خدا میداند وقتی میخواستیم بیاییم آقایی پنجاهتومان بهمن داد. گفتم: ابوالفضل! برو به این دوازده نفر بده. شما دوازده نفر را با پنجاه تومانت خوشحال کردی.}} حالا جواد الائمه میگوید: این بالاتر است. تو اینکار را بکن، بگو یا جواد الائمه! اینکار را بکن، بگو یا امامرضا! اینکار را بکن بگو یا امامحسین! اینکارها چیست که تو میکنی؟ | + | ما باید هستیمان را به کسی ندهیم. رقت کنید، یک کمکی به کسی بدهید. الان الحمدلله آمدید، همهشما پول دادید، همهشما کمک کردید. {{مخفی|الان خدا میداند وقتی میخواستیم بیاییم آقایی پنجاهتومان بهمن داد. گفتم: ابوالفضل! برو به این دوازده نفر بده. شما دوازده نفر را با پنجاه تومانت خوشحال کردی.}} حالا جواد الائمه میگوید: این بالاتر است. تو اینکار را بکن، بگو یا جواد الائمه! اینکار را بکن، بگو یا امامرضا! اینکار را بکن بگو یا امامحسین! اینکارها چیست که تو میکنی؟ {{دقیقه|45}} |
بعضیها همهاش کسری دارند. حالا به اینها که حقوق میگیرند برنخورد. من خودم اینجوری بودم. استادمان چیزی اضافه به ما میداد. مثلاً آخر هفته که میشد یک پول اضافهای میداد. من حساب کردهبودم به چهکسی بدهم. اهلدنیا هم همه کارها را میکنند، یکچیزی هم کسری میآورند. چیزی که به فقرا نمیدهند، یکچیزی هم کسری میآورند. آیا میدانی چه میگویم یا نه؟ قربانتان بروم! شما باید هستی بیاورید نه کسری. کجا هستی میآوری؟ آنموقعکه یکقدری از این چیزهایت را در اختیار فقرا بگذاری، در اختیار مستضعفها بگذاری. | بعضیها همهاش کسری دارند. حالا به اینها که حقوق میگیرند برنخورد. من خودم اینجوری بودم. استادمان چیزی اضافه به ما میداد. مثلاً آخر هفته که میشد یک پول اضافهای میداد. من حساب کردهبودم به چهکسی بدهم. اهلدنیا هم همه کارها را میکنند، یکچیزی هم کسری میآورند. چیزی که به فقرا نمیدهند، یکچیزی هم کسری میآورند. آیا میدانی چه میگویم یا نه؟ قربانتان بروم! شما باید هستی بیاورید نه کسری. کجا هستی میآوری؟ آنموقعکه یکقدری از این چیزهایت را در اختیار فقرا بگذاری، در اختیار مستضعفها بگذاری. | ||
− | {{موضوع|دعوتنامه عرش خدا؛ داشتن محبت علی}} | + | {{موضوع|دعوتنامه عرش خدا؛ داشتن محبت علی و بیزاری از دشمنان اوست|محبت علی}} از این بالاتر را برایتان بگویم. تو روی عرش خدا پا میگذاری. مگر عرش خدا کم چیزی است؟ اصلاً حالیمان نیست. «قلبالمؤمن، عرشالرحمن». دوباره تکرار میکنم: کروبین که اسمشان کروبین نبود، وقتی لعنت کردند، کروبین شدند. یعنی تمام عالم را کر میکنند. چطور کر میکنند؟ یعنی تمام عالم پیش کروبین، کر هستند. خدا میگوید: ای پیامبر! سر بهسر کران نگذار. کروبین هم کر میکنند. حالا کی شنوا میشوند؟ آنموقعکه عین کروبین باشند و به آنها لعنت کنند، آنوقت مثل آنها میشوند. |
− | از این بالاتر را برایتان بگویم. تو روی عرش خدا پا میگذاری. مگر عرش خدا کم چیزی است؟ اصلاً حالیمان نیست. «قلبالمؤمن، عرشالرحمن». دوباره تکرار میکنم: کروبین که اسمشان کروبین نبود، وقتی لعنت کردند، کروبین شدند. یعنی تمام عالم پیش کروبین، کر هستند. خدا میگوید: ای پیامبر! سر بهسر کران نگذار. حالا کی شنوا میشوند؟ آنموقعکه عین کروبین باشند و به آنها لعنت کنند، آنوقت مثل آنها میشوند. | ||
قربانت بروم! تو باید همینطور باشی. عزیز من! من اصلاً جمع شما را دارم به آسمان دعوت میکنم. جمع شما را دارم به عرش خدا دعوت میکنم. من دارم به شما دعوتنامه میدهم. اما حالا که دعوت شدید، دعوتنامه دستت باشد، دعوتنامه، محبت علی {{علیه}} است و دوری از دشمنان امیرالمؤمنین {{علیه}}. اگر داری، یا الله! بیا، آیا داری یا رفوزهای؟ دارم به شما دعوتنامه میدهم. | قربانت بروم! تو باید همینطور باشی. عزیز من! من اصلاً جمع شما را دارم به آسمان دعوت میکنم. جمع شما را دارم به عرش خدا دعوت میکنم. من دارم به شما دعوتنامه میدهم. اما حالا که دعوت شدید، دعوتنامه دستت باشد، دعوتنامه، محبت علی {{علیه}} است و دوری از دشمنان امیرالمؤمنین {{علیه}}. اگر داری، یا الله! بیا، آیا داری یا رفوزهای؟ دارم به شما دعوتنامه میدهم. | ||
+ | {{موضوع|مؤمن باید در هر حال بهفکر فقرا باشد|برآوردن حاجت برادر مؤمن/درباره متقی}} {{درباره متقی|بد است آدم بگوید. نمیخواهم خودم را معرفی کنم. من چطور دعوتنامه دارم؟ میروم، چرا تو نمیآیی؟ من چیزی ندارم. اما هستیام را در امر گذاشتم. الان زشت است من بگویم. ما یکقدری آبگوشت داشتیم. شب به فکرش بودم. صبح پا شدم و داغش کردم. گفتم: بده به این مشهدی عباس. آیا متوجه هستید یا نه؟ به ارواح پدرم! یکچیزی که میخورم، قدری از آن کم میگذارم تا دو، سه دست شود. بعد میگویم: به فلانی بده. این، درستاست. ببین! همینسان که داری چیز میخوری باید بهفکر فقرا باشی. این درستاست. حالیات شد چه میگویم یا نه؟ چرا؟ چون خدا امر کردهاست، اگرنه والله! من یکدفعه مشهدی عباس را دیدم، اما مرد با کمالی است. یکوقت خانه ما یکمقدار بنایی میکرد. یکروز به یکنفر گفت: {{دقیقه|50}} این حاجحسین، اگر بمیرد روی قبرش راه نرو. ببین! این عمله، بنا است. گفت: روی قبرش پا نگذار. پا روی قبرش بگذاری به او توهین کردی. ببین! این عمله، بنا چطور آدم را میشناسد؟ آیا تو بیستسال آمدی من را شناختی؟ چرا؟ نخواستی بشناسی.}} {{مخفی|این آقای پیشوایی، بندهخدا شناختهاست. من نمیخواهم جلوی رویش چیزی بگویم. دو نفر بودند ما را میگرفتند. ما را رها نمیکردند. خودش میگفت: الان ما را بریزند توی ماشین، میبرند. شما الان وقت استراحت اینجا میآیید. خب، این بندهخدا، تشخیص دادهاست.}} دلم میخواهد همهشما تشخیص بدهید. من نمیگویم من را بخواهید. من شما را میخواهم. شما باید این حرفها را بخواهید، یعنی این صادرات را بخواهید. | ||
− | {{موضوع| | + | {{موضوع|هرکس با اعمالش محشور میشود|محشور شدن}} من میگویم ما عالم ربانی را قبول داریم. چرا میخواهم نگاه به عکس این نکنم؟ اما عالم ربانی را قبول دارم. عالم ربانی، با رب ارتباط دارد. اگر عالم ربانی را نخواهم اشکال دارد. چرا؟ خدا میگوید دین روی دوش سه عده است. اول میگوید: عالم ربانی، بعد دارای سخی، بعد فقیر صابر. اما من اینرا میبینم و اعمالش را میبینم. میگویم: تف به اعمالش! |
− | |||
− | |||
− | من میگویم ما عالم ربانی را قبول داریم. چرا میخواهم نگاه به عکس این نکنم؟ اما عالم ربانی را قبول دارم. عالم ربانی، با رب ارتباط دارد. اگر عالم ربانی را نخواهم اشکال دارد. چرا؟ خدا میگوید دین روی دوش سه عده است. اول میگوید: عالم ربانی، بعد دارای سخی، بعد فقیر صابر. اما من اینرا میبینم و اعمالش را میبینم. میگویم: تف به اعمالش! | ||
برادر اشراقی خیلی با شاه بود. مرده بود، یکدفعه دیدمش. گفتم: جای مختار چهجور است؟ گفت: خوب، خوب. گفتم: جای برادرت چطور است؟ گفت: خوب. گفتم: جای تو چطور است؟ گفت: تف بهجای من و اعمال من. به خودش تف انداخت. یککار کنید که اعمالتان را استقبال کنند. در قیامت تف به آن نیندازید. او طرفدار کسی بود. تو با اعمالت محشور میشوی. یککار کن که اعمالت خوب باشد. اگر با اعمالت محشور شدی، درست باشد. آسمانرفتن، چیزی نیست. تو را دعوت میکنند. دعوتنامه به تو میدهند. به حضرتعباس! زهرا {{علیها}} به تو دعوتنامه میدهد. غصه تو را میخورد، نجاتت میدهد. کجا میروی کس دیگری را میخواهی؟ | برادر اشراقی خیلی با شاه بود. مرده بود، یکدفعه دیدمش. گفتم: جای مختار چهجور است؟ گفت: خوب، خوب. گفتم: جای برادرت چطور است؟ گفت: خوب. گفتم: جای تو چطور است؟ گفت: تف بهجای من و اعمال من. به خودش تف انداخت. یککار کنید که اعمالتان را استقبال کنند. در قیامت تف به آن نیندازید. او طرفدار کسی بود. تو با اعمالت محشور میشوی. یککار کن که اعمالت خوب باشد. اگر با اعمالت محشور شدی، درست باشد. آسمانرفتن، چیزی نیست. تو را دعوت میکنند. دعوتنامه به تو میدهند. به حضرتعباس! زهرا {{علیها}} به تو دعوتنامه میدهد. غصه تو را میخورد، نجاتت میدهد. کجا میروی کس دیگری را میخواهی؟ | ||
− | خانمهای عزیز! شما هم همینطور هستید. اگر بخواهید که حضرتزهرا {{علیها}} از شما راضی باشد، باید تجددی نشوید. نه تجددی شوید، نه خلقپرست. خداپرست و زهراخواه شوید، خداپرست و علیخواه شوید. خداپرست و شوهرخواه شوید. نه اینکه دل شوهر بندهخدا را خون کنید. خدا از شما تشکر میکند، امامزمان {{عج}} تشکر میکند، امامرضا {{علیه}} تشکر میکند، من هم میکنم. کسانیکه به شوهرهایشان اجازه دادند اینجا بیایند، امیدوارم که خدا و پیامبر {{صلی}} در آن مجلس، شما را دعوت کند. ای خانمهایی که گفتید شوهرهایتان بیایند! خدا کند حضرتزهرا {{علیها}} شما را دعوت کند. همینسان که اجازه دادید، زهرا {{علیها}} هم به شما اجازه ورود بدهد. | + | {{موضوع|تجددی و خلقپرست نبودن؛ شرط رضایت زهراست|تجدد/خلقپرستی}} خانمهای عزیز! شما هم همینطور هستید. اگر بخواهید که حضرتزهرا {{علیها}} از شما راضی باشد، باید تجددی نشوید. نه تجددی شوید، نه خلقپرست. خداپرست و زهراخواه شوید، خداپرست و علیخواه شوید. خداپرست و شوهرخواه شوید. نه اینکه دل شوهر بندهخدا را خون کنید. خدا از شما تشکر میکند، امامزمان {{عج}} تشکر میکند، امامرضا {{علیه}} تشکر میکند، من هم میکنم. کسانیکه به شوهرهایشان اجازه دادند اینجا بیایند، امیدوارم که خدا و پیامبر {{صلی}} در آن مجلس، شما را دعوت کند. ای خانمهایی که گفتید شوهرهایتان بیایند! خدا کند حضرتزهرا {{علیها}} شما را دعوت کند. همینسان که اجازه دادید، زهرا {{علیها}} هم به شما اجازه ورود بدهد. |
− | {{موضوع|فاطمیه باید همیشه در قلب شما باشد}} | + | {{موضوع|فاطمیه باید همیشه در قلب شما باشد|فاطمیه/روضه/حضرت زهرا}} هر روضهای روضه نیست. این روضههایی که اینها میخوانند، روضه نیست. اینها نقل است. روضه ایناست که آدم برای زهرا {{علیها}} جگرش بسوزد. برای امامحسین {{علیه}} جگرش بسوزد. {{دقیقه|55}} آن قضایای امامحسین {{علیه}} را یادش بیاید، قضایای حضرتزهرا {{علیها}} یادش بیاید. آنها غریب نبودند، اما امامحسین {{علیه}} هل من ناصر میگوید. میگوید: بیا اینطرف. {{روضه|خدا لعنت کند عمر را، گفت: معاویه! زهرا {{علیها}} را فشار دادم، کشتم. دیگر مصحف را افشاء نمیکند. روضه من ایناست که اینها را فراموش نکنید. نه اینکه تنها فاطمیه، مصیبت زهرا {{علیها}} داشتهباشید. فاطمیه روز است. همیشه باید آنروز در قلب شما باشد. آن روضه است. اگر نه فاطمیه، روز است. یکچنین روزی به حضرتزهرا {{علیها}} توهین شده. حالا یک مجلس میگیرید و در همان مجلس کس دیگری را تأیید میکنید. وای بر تو و وای بر دل امیدوار من! که من امید دارم که اینجوری نباشید و هستید. |
− | هر روضهای روضه نیست. این روضههایی که اینها میخوانند، روضه نیست. اینها نقل است. روضه ایناست که آدم برای زهرا {{علیها}} جگرش بسوزد. برای امامحسین {{علیه}} جگرش بسوزد. آن قضایای امامحسین {{علیه}} را یادش بیاید، قضایای حضرتزهرا {{علیها}} یادش بیاید. آنها غریب نبودند، اما امامحسین {{علیه}} هل من ناصر میگوید. میگوید: بیا اینطرف. {{روضه|خدا لعنت کند عمر را، گفت: معاویه! زهرا {{علیها}} را فشار دادم، کشتم. دیگر مصحف را افشاء نمیکند. روضه من ایناست که اینها را فراموش نکنید. نه اینکه تنها فاطمیه، مصیبت زهرا {{علیها}} داشتهباشید. فاطمیه روز است. همیشه باید آنروز در قلب شما باشد. اگر نه فاطمیه، روز است. | ||
− | ببین امامحسن {{علیه}} چه میگوید؟ امامحسن {{علیه}} میگوید: وقتی مادر ما، زهرا {{علیها}} را کشتند، همه ما را کشتند. یعنی همه ما، عزادار زهرا {{علیها}} هستیم. این درستاست. عزیز من! شما باید با حضرتزهرا {{علیها}} هماهنگ باشید. این حرفها را بفهمیم. من خودم همینسان هستم. یک پارهوقتها میگویم: زهرا جان! اگر تمام آبهای دنیا را روی من بریزند، میسوزم. بدنم ممکناست خنک شود، اما میسوزم. سوزش من را هیچکس نمیتواند دوا کند، مگر پسرت مهدی که بیاید احقاق حق کند. من ببینم که اینها که مردم را گول زدند، حیوان شدند. روایت داریم: آقا وقتی میخواهد بیاید یک عدهای حیوان میشوند. آنوقت دل من خنک میشود. میگویم الحمدلله اینها فاش شدند.|حضرتزهرا}} | + | ببین امامحسن {{علیه}} چه میگوید؟ امامحسن {{علیه}} میگوید: وقتی مادر ما، زهرا {{علیها}} را کشتند، همه ما را کشتند. یعنی همه ما، عزادار زهرا {{علیها}} هستیم. این درستاست. عزیز من! شما باید با حضرتزهرا {{علیها}} هماهنگ باشید. این حرفها را بفهمیم. {{درباره متقی|من خودم همینسان هستم. یک پارهوقتها میگویم: زهرا جان! اگر تمام آبهای دنیا را روی من بریزند، میسوزم. بدنم ممکناست خنک شود، اما میسوزم. سوزش من را هیچکس نمیتواند دوا کند، مگر پسرت مهدی که بیاید احقاق حق کند. من ببینم که اینها که مردم را گول زدند، حیوان شدند. حیوان بودند و مردم را گول زدند. روایت داریم: آقا وقتی میخواهد بیاید یک عدهای حیوان میشوند. آنوقت دل من خنک میشود. میگویم الحمدلله اینها فاش شدند}}.|حضرتزهرا}} |
− | {{موضوع| | + | {{موضوع|بعضی مکانها، یک زمانی تایید بوده، اما الان تکذیب شدهاست|مکان/مدینه/تایید/تکذیب}} (استخارهام خوب آمد، گفتم: خدایا، اگر اینها میکشند بگویم:) یک جاهایی است که زمانی تعریف شدند، بعد از آنکه تکذیب شدند، شما هنوز توی همان تعریف میمانید. آن تکذیب را حس نمیکنید. (من اینرا بگویم که حرف را قبول کنید.) یکوقت اینها آنجا بودند و خیلی شلوغ بود. مثل آقای مشکینی. از برجستههای علما بودند. اینها میگفتند که قم عش آلمحمد هست و... از اینجا مردم پیاده میشدند. بنا کردند از این حرفها زدن. خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، گفت: برو، فلان کتاب را بیاور. خیلی معطل شد. کتاب، برای سیصد سال پیش بود. گفت: ببین! همه این تعریفها هست. گفت: پیامبر {{صلی}} معراج میرفت، میگفت: اینجا کجا است؟ گفتند: قم، قم. همه اینها را گفت. اما گفت تا وقتیکه قمیها سه صفت را بههم نزنند. آنموقع دیگر قم مثل جاهای دیگر است. گفت اولیاش ایناست که احترام بزرگترها را بگیرند. دومیاش ایناست که خیانت نکنند به امانت. یکمرتبه گفت: یک بچه امرد داریم کجای بازار مسلمین میزنند!!! |
− | (استخارهام خوب آمد، گفتم: خدایا، اگر اینها میکشند بگویم:) یک جاهایی است که زمانی تعریف شدند، بعد از آنکه تکذیب شدند، شما هنوز توی همان تعریف میمانید. آن تکذیب را حس نمیکنید. (من اینرا بگویم که حرف را قبول کنید.) یکوقت اینها آنجا بودند و خیلی شلوغ بود. مثل آقای مشکینی. از برجستههای علما بودند. اینها میگفتند که قم عش آلمحمد هست و... از اینجا مردم پیاده میشدند. بنا کردند از این حرفها زدن. خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، گفت: برو، فلان کتاب را بیاور. خیلی معطل شد. کتاب، برای سیصد سال پیش بود. گفت: ببین! همه این تعریفها هست. گفت: پیامبر {{صلی}} معراج میرفت، میگفت: اینجا کجا است؟ گفتند: قم، قم. همه اینها را گفت. اما گفت تا وقتیکه قمیها سه صفت را بههم نزنند. آنموقع دیگر قم مثل جاهای دیگر است. گفت اولیاش ایناست که احترام بزرگترها را بگیرند. دومیاش ایناست که خیانت نکنند. یکمرتبه گفت: یک بچه | ||
− | یک مداحی گریه میکرد و میگفت: مدینه، مدینه. من که نمیتوانم به او حرف بزنم. حالا میخواهم به شما حرف مدینه را بزنم. مدینه خیلی تعریف شدهاست، اما من عقیدهام ایناست که بدترین جا، مدینه است. اگر تا آخر عمرم باشد، میگویم. چرا؟ جلسه بنیساعده در مدینه درست شد. زهرای ما را مدینه کشتند. بدعت در مدینه گذاشته شد. چهار امام ما را در مدینه کشتند. مدینه درستاست اما آیا این مدینه؟ قبر پیامبر {{صلی}} آنجاست، قبر عمر و ابابکر هم آنجاست. حالا اگر میخواهی حرف را قبول کنی، از امامصادق {{علیه}} سؤال کردند آیا عمر و ابابکر پیش پیامبرند؟ امام قسم خورد، فرمود: سلمان و اباذر پیش پیامبر {{صلی}} هستند. آنها را بردند. این آشغالها که پیش پیامبر {{صلی}} نمیمانند. | + | یک مداحی گریه میکرد و میگفت: مدینه، مدینه. من که نمیتوانم به او حرف بزنم. حالا میخواهم به شما حرف مدینه را بزنم. {{دقیقه|60}} مدینه خیلی تعریف شدهاست، اما من عقیدهام ایناست که بدترین جا، مدینه است. اگر تا آخر عمرم باشد، میگویم. چرا؟ جلسه بنیساعده در مدینه درست شد. زهرای ما را مدینه کشتند. بدعت در مدینه گذاشته شد. چهار امام ما را در مدینه کشتند. مدینه درستاست اما آیا این مدینه؟ قبر پیامبر {{صلی}} آنجاست، قبر عمر و ابابکر هم آنجاست. حالا اگر میخواهی حرف را قبول کنی، از امامصادق {{علیه}} سؤال کردند آیا عمر و ابابکر پیش پیامبرند؟ امام قسم خورد، فرمود: سلمان و اباذر پیش پیامبر {{صلی}} هستند. آنها را بردند. این آشغالها که پیش پیامبر {{صلی}} نمیمانند. |
{{روضه|قربانت بروم! من همینجور که در مدینه راه میرفتم، گریه میکردم. میگفتم: زهرا جان! اینجا به تو سیلی زدند. زهرا جان! اینجا بازویت را شکستند. زهرا جان! اینجا طناب گردن علی {{علیه}} انداختند. کجا مدینه خوب است؟ میگوید: الحمدلله، ما موفق شدیم مدینه رفتیم! آیا موفق شدی که حرف را بفهمی؟ آیا موفق شدی که زهرا {{علیها}} را در قلبت قرار بدهی؟ آیا موفق شدی که ببینی زهرا {{علیها}} اینجا اینجوری شده؟ ناموس خدا را زدند. ناموس خدا را بازویش را شکستند. ناموس خدا را کشتند. اینجا کشتند.|حضرتزهرا}} | {{روضه|قربانت بروم! من همینجور که در مدینه راه میرفتم، گریه میکردم. میگفتم: زهرا جان! اینجا به تو سیلی زدند. زهرا جان! اینجا بازویت را شکستند. زهرا جان! اینجا طناب گردن علی {{علیه}} انداختند. کجا مدینه خوب است؟ میگوید: الحمدلله، ما موفق شدیم مدینه رفتیم! آیا موفق شدی که حرف را بفهمی؟ آیا موفق شدی که زهرا {{علیها}} را در قلبت قرار بدهی؟ آیا موفق شدی که ببینی زهرا {{علیها}} اینجا اینجوری شده؟ ناموس خدا را زدند. ناموس خدا را بازویش را شکستند. ناموس خدا را کشتند. اینجا کشتند.|حضرتزهرا}} | ||
سطر ۱۴۲: | سطر ۱۱۱: | ||
چهچیزی میگویی که خوب است، خوب است؟ مثل ایناست که میگویند اگر دو رکعت در مسجد جمکران نماز کنی خوب است. یکمیلیون جمعیت زن و مرد با هم هستند، دارد عذاب خدا نازل میشود. یکحرف را گفتند. تو ببین الان چهچیزی شدهاست. من به تمام شما ابلاغ میکنم. اگر آنموقع تأیید شده، بدان امروز تکذیب شدهاست. آنروز تأیید شد، امروز تکذیب شد. تو باید تکذیب را بفهمی. اگر شما تکذیب را با تأیید فهمیدید انسانید، اگر نه، نه. | چهچیزی میگویی که خوب است، خوب است؟ مثل ایناست که میگویند اگر دو رکعت در مسجد جمکران نماز کنی خوب است. یکمیلیون جمعیت زن و مرد با هم هستند، دارد عذاب خدا نازل میشود. یکحرف را گفتند. تو ببین الان چهچیزی شدهاست. من به تمام شما ابلاغ میکنم. اگر آنموقع تأیید شده، بدان امروز تکذیب شدهاست. آنروز تأیید شد، امروز تکذیب شد. تو باید تکذیب را بفهمی. اگر شما تکذیب را با تأیید فهمیدید انسانید، اگر نه، نه. | ||
− | + | {{موضوع|دعا|دعا}} خدایا، عاقبتمان را بهخیر کن. | |
− | {{موضوع|دعا}} | ||
− | خدایا، عاقبتمان را بهخیر کن. | ||
خدایا، ما را با خودت آشنا کن. | خدایا، ما را با خودت آشنا کن. | ||
سطر ۱۵۲: | سطر ۱۱۹: | ||
خدایا، محبت اهلبیت به ما تزریق شود. | خدایا، محبت اهلبیت به ما تزریق شود. | ||
− | ای امامرضا! ما همه مهمان تو هستیم. آنجا هم گفتم امامرضا فرمود: یک مَلک مقرب هوای هر کدام از شما را دارد. اما خدایا، ما هم هوای امامرضا {{علیه}} را داشتهباشیم. ما هم امامرضا {{علیه}} را به حجتخدا قبول کنیم. | + | ای امامرضا! ما همه مهمان تو هستیم. آنجا هم گفتم امامرضا فرمود: یک مَلک مقرب هوای هر کدام از شما را دارد. {{دقیقه|65}} اما خدایا، ما هم هوای امامرضا {{علیه}} را داشتهباشیم. ما هم امامرضا {{علیه}} را به حجتخدا قبول کنیم. |
− | |||
− | {{موضوع|غریبی امامرضا، برای ایناست که حرفش را قبول نداشتند}} | + | {{موضوع|غریبی امامرضا، برای ایناست که قوم و خویشهایش هم حرفش را قبول نداشتند|امام رضا}} خدایا، تو را بهحق حضرتزهرا {{علیها}}! تو را بهحق امامحسین {{علیه}}! ما مثل قوم و خویشهای امامرضا {{علیه}} نباشیم که امامرضا {{علیه}} را قبول نکردند. ما مثل آنها باشیم که امامرضا {{علیه}} را قبول کردند. |
− | خدایا، تو را بهحق حضرتزهرا {{علیها}}! تو را بهحق امامحسین {{علیه}}! ما مثل قوم و خویشهای امامرضا {{علیه}} نباشیم که امامرضا {{علیه}} را قبول نکردند. ما مثل آنها باشیم که امامرضا {{علیه}} را قبول کردند. | ||
شما حساب کنید که این قبولی که من میگویم، کمکسی قبولی دارد. اولاد امامرضا {{علیه}}، پیش امامرضا {{علیه}} بودند و امامرضا {{علیه}} را قبول نداشتند. شما هم همینسان هستید. اگر حرف من را قبول نکنید، من را قبول ندارید. هر کدامتان حرف من را قبول ندارید، من را قبول ندارید. ببینید! پیش امامرضا {{علیه}}، امامرضا {{علیه}} را قبول ندارند. میگوید: این پسرم است. میگویند نه. حالا باید یک شعبدهباز بیاید [تا حرفش را قبول کنند]. توهین از این بالاتر نیست. بهدینم! غریبی امامرضا {{علیه}} ایناست. آنآقا میگوید که قبرش طوس است و میان اینها فاصله افتادهاست. کجا فاصله افتادهاست؟ میگوید: آن مدینه است و این اینجاست. از این حرفها میزنند. چهچیزی داری میگویی؟ این حرفها چیست که میزنی؟ مؤمن، همیشه اتصال است. ائمه، پیش هم هستند. {{روضه|امامرضا {{علیه}} غریب است، غریبیاش مال ایناست که حالا امام را باید در بیابان ببرند. یک بیل به دستش بدهند. حرف شعبدهباز را قبول دارند، قوم و خویشهای امامرضا {{علیه}}، امام را قبول ندارند. غریبی امامرضا {{علیه}} ایناست.|امامرضا}} | شما حساب کنید که این قبولی که من میگویم، کمکسی قبولی دارد. اولاد امامرضا {{علیه}}، پیش امامرضا {{علیه}} بودند و امامرضا {{علیه}} را قبول نداشتند. شما هم همینسان هستید. اگر حرف من را قبول نکنید، من را قبول ندارید. هر کدامتان حرف من را قبول ندارید، من را قبول ندارید. ببینید! پیش امامرضا {{علیه}}، امامرضا {{علیه}} را قبول ندارند. میگوید: این پسرم است. میگویند نه. حالا باید یک شعبدهباز بیاید [تا حرفش را قبول کنند]. توهین از این بالاتر نیست. بهدینم! غریبی امامرضا {{علیه}} ایناست. آنآقا میگوید که قبرش طوس است و میان اینها فاصله افتادهاست. کجا فاصله افتادهاست؟ میگوید: آن مدینه است و این اینجاست. از این حرفها میزنند. چهچیزی داری میگویی؟ این حرفها چیست که میزنی؟ مؤمن، همیشه اتصال است. ائمه، پیش هم هستند. {{روضه|امامرضا {{علیه}} غریب است، غریبیاش مال ایناست که حالا امام را باید در بیابان ببرند. یک بیل به دستش بدهند. حرف شعبدهباز را قبول دارند، قوم و خویشهای امامرضا {{علیه}}، امام را قبول ندارند. غریبی امامرضا {{علیه}} ایناست.|امامرضا}} | ||
سطر ۱۶۴: | سطر ۱۲۹: | ||
«وجوده بوجود» اگر اینجوری شدید، شما بهدینم! بهوجود امامزمان {{عج}} اتصال هستید. بهوجود امامزمان! به وجودش اتصال هستید. اما وجود داشتهباشید. وجود، کسی است که تولی و تبری داشتهباشد. عین اویس بشوید. آنوقت «وجوده بوجود» وجود شما بهوجود اینها وصل میشود. چرا حضرت میگوید شما عضو مایید؟ یعنی شما عضو آن وجود هستید. قدر این حرفها را بدانید. | «وجوده بوجود» اگر اینجوری شدید، شما بهدینم! بهوجود امامزمان {{عج}} اتصال هستید. بهوجود امامزمان! به وجودش اتصال هستید. اما وجود داشتهباشید. وجود، کسی است که تولی و تبری داشتهباشد. عین اویس بشوید. آنوقت «وجوده بوجود» وجود شما بهوجود اینها وصل میشود. چرا حضرت میگوید شما عضو مایید؟ یعنی شما عضو آن وجود هستید. قدر این حرفها را بدانید. | ||
− | {{موضوع|دعا}} | + | {{موضوع|دعا|دعا}} خدایا، عاقبتمان را بهخیر کن. |
− | خدایا، عاقبتمان را بهخیر کن. | ||
خدایا، ما را بیامرز. | خدایا، ما را بیامرز. |
نسخهٔ ۲۳ ژوئیهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۲۰:۲۲
السلام علیک یا ابا عبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیبنالحسین و اولاد الحسین و اهلبیتالحسین و رحمةالله و برکاته
مشهد 91؛ عنایت امامرضا؛ ماوراء | |
کد: | 10349 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1391-02-02 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 29 جمادیالاول |
رفقا! چقدر خوب است که آنها بگویند یکچیز بگو. من سلام به امامحسین (علیهالسلام) را [در ابتدای صحبتم] نمیگفتم، حضرت فرمود: بگو. آنها خیلی بهفکر همدیگر هستند.این دعبل، اشعاری برای امامحسین (علیهالسلام) گفت. حضرتزهرا (علیهاالسلام) به او گفت: مگر حسن (علیهالسلام) پسر من نیست؟ آنوقت گفت:
از تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد | آن طشت را پر از خون چند ساله کرد |
فوراً آن اشعار را گفت. حالا قربانتان بروم! آنها خیلی بهفکر همدیگر هستند. فقط شما شکرتان کم است. الان شما همه آمدید دارید حمایت از زهرا (علیهاالسلام) میکنید. خدا میداند وقتی من یادم [به مصائب حضرتزهرا] میافتد، میبینم روح میآید اینجا و دوباره پایین میرود، از بس ناراحت میشوم. اینهمه خدا سفارش حضرتزهرا (علیهاالسلام) را کرد، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) کرد، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) کرد؛ اما با زهرا (علیهاالسلام) چه کردند؟ چونکه تمام فکر زهرا (علیهاالسلام) اینبود که این عمر و ابابکر پیش نروند، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) پیش برود. وقتی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) پیش رفت، تمام عالم پیش میرود، دنیا همه پیش میروند. بیخود نبود که در خانه مهاجر و انصار میرفت، (مهاجر کسانیکه مهاجرت کردهبودند، انصار آنهایی که بودند.) هر چه رفت، نیامدند. چون پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: علیجان! اگر چهلنفر با تو بودند، حقت را از عمر و ابابکر بگیر. ببین! پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میداند که حق اینها را میبرند؛ اما گفت حقت را بگیر. حضرتزهرا (علیهاالسلام) در این چهلنفر بود. آن چهلنفر باید اینجور باید باشند: آستینشان را بالا بزنند، اللهاکبر بگویند. یکجایی را هم معلوم کردند، بیایند؛ اما نیامدند. فقط سلمان و اباذر و میثم و مقداد و عمار یاسر آمدند. چرا؟ زهرا (علیهاالسلام) میخواست افشای ولایت شود. آخرش هم به تمام این خلقت، به تمام اینمردم گفت: علی (علیهالسلام) بر حق است، حق، علی (علیهالسلام) است. حق، علی (علیهالسلام) است، چون اگر علی (علیهالسلام) نباشد، حق، شما را نمیپذیرد؛ پس حق، علی (علیهالسلام) است. آنجا گفتم: علی (علیهالسلام) کفواً احد است، حالا دارم اینطور میگویم. حالا به تمام عالمیان اعلام کرد: حالا که نیامدید من خودم جانم را فدای علی (علیهالسلام) میکنم. خدایا، نگهمدار. گفت: آیا نیامدید؟ من حالا جانم را فدای علی (علیهالسلام) میکنم. فهمیدید امیرالمؤمنین (علیهالسلام) یعنیچه؟
الان گفتم [آدم] هر کدام از شما را ببیند، انگار روحش تازه میشود. من هر کدام از شما را میبینم، میبینم نماینده خدایید، نماینده توحیدید، نماینده حضرتزهرا (علیهاالسلام) هستید، دل حضرتزهرا (علیهاالسلام) را خوش میکنید. خب، از کجا اینهمه تعریف میکنید؟ این، تعریف است، نه که بخواهم تعریف و تکذیب کنم. نه، این خودش تعریف هست. مگر امامصادق (علیهالسلام) میخواهد در جلسه چیزی یاد بگیرد؟ تمام خلقت باید از امامصادق (علیهالسلام) چیز یاد بگیرند. رئیسمذهب ماست. حالا میگوید من غبطه میخورم به آن مجلسی که مینشینید و حرف ما را میزنید. یعنی ما را تشویق کنید. الان این مجلس، تشویقکننده امامصادق (علیهالسلام) است.
خیلی باید توجه کنید. خدا نکند که شیطان یا آنکه اسمش را نمیآورم، شما را گول بزند. یکی شیطان، یکی هم آنکه پیرو شیطان است. (حالا اسمش را نمیآورم.) خدا انشاءالله شما را از شر این دو تا حفظ کند. من همهاش شبها همین را میگویم. میگویم: خدایا، ما را از شر اینها حفظکن، چون شیطان وسوسه میکند، پیرو شیطان میخواهد دینت را ببرد. مگر عمر و ابابکر نبودند؟ خب، شما دنبالشان رفتید. حالا خدا یکدفعه به شما نمره داد. گفت: شما کافر و مرتد هستید؛ یعنی عمر و ابابکر را دوست دارید. حالا شما چهکسی را دوست دارید؟ توی تمام وجود شما من نگاه کردم، در وجود شما نیست. میخواهم شکرانه کنید که الحمد لله محبت اینها توی وجود شما نیست. بهدینم! نیست، به آیینم! نیست. ایناست که من اینقدر شما را میخواهم.
چرا من میگویم شما را از دنیا بیشتر میخواهم؟ تمام اینمردم که الان آپارتمان دارند، ماشین اینجور دارند باز من گفتم هر کدام شما را از دنیا بیشتر میخواهم. چرا؟ دنیا تکذیب شدهاست؛ اما شما تأیید شدهاید. خلاصه، قدر همدیگر را بدانید. من یکقدری از اینجا بگویم.
الان خدا رحمت کند، پدر ایشان را (پدر صاحبخانه را). الان ایشان دارد آنجا از این جلسه متبرک میشود. تبرک یعنی به درجهاش اضافه میشود. الحمد لله شکر ربالعالمین، پسرهایش و خانم بزرگوارش هنوز احتیاج ندارند که خانه را بفروشند. اینخانه را برای همین کارها گذاشتند. امیدوارم، باطن امامزمان! اصلاً محتاج نشوند که اینخانه را بفروشند. امیدوارم که خدای تبارک و تعالی از این مجلس به روح مبارک ایشان حاصل کند. امیدوارم سالهای سال زیر سایه پدرش نیستیم، زیر سایه بچههایش باشیم. تا حتی زیر سایه مادرش باشیم. چونکه مادرش هم با اینها هماهنگ است. ما هماهنگ میخواهیم. من کار به زن و مرد ندارم. هر کس هماهنگ است، هماهنگ با زهرا (علیهاالسلام) است و من دوستش دارم.
امیدوارم انشاءالله قدر این مجلس را بدانید. گفتم امامصادق (علیهالسلام) نمیخواهد چیزی یاد بگیرد. حضور مجلس خوب است. شما هر کدام که نباشید، من انگار یک گمشده دارم. میگویم که فلانی آمده، فلانی نیامده.
من به شما قول دادم که از ماوراء برای شما صحبت کنم. چه میشود که شما به ماوراء دست پیدا میکنید؟ الحمد لله، شکر ربالعالمین، شما همگی آمادگی دارید. چه میشود که دست به ماوراء پیدا میکنید؟ چه میشود که دست به عرش خدا پیدا میکنید؟ چه میشود که شما قدم در روی عرش خدا میگذارید؟ چه میشود که عرش خدا، شما را میپذیرد، خانهخدا شما را میپذیرد؟ چرا بهمن گفت برو بالای خانه اذان بگو. اذان بگو، یعنی اذان بگو، نه این اذانها که میگویند و آخرش دعا میکنند. این اذان نیست. این زوله [زوزه] است. به تمام آیات قرآن! اذانی که علی (علیهالسلام) در آن نباشد، زوله است. مثل حیوان است که زوله میکند. من توهین به حیوان کردم. آنها ذکر خدا را میگویند. من چاره ندارم که اینرا میگویم، اگرنه بدتر از ایناست.
اذان باید علی (علیهالسلام) تویش باشد. چرا؟ تو وقتیکه اینرا میگویی، آمادگی پیدا میکنی با خدا حرف بزنی. آمادگی یعنی این. حالیات میشود یعنیچه یا نه؟ تو وقتی اذان و اقامه میگویی، داری آمادگی پیدا میکنی که بگویی: «اللهاکبر»، «بسمالله الرحمنالرحیم، الحمد لله ربالعالمین، الرحمنالرحیم، مالک یوم الدین، ایاک نعبد و ایاک نستعین، اهدنا الصراط المستقیم» ایخدا! منّت به ما بگذار، ما را به صراط مستقیم راهنمایی کن. صراط مستقیم، علیبنابیطالب (علیهالسلام) است. تو که اینرا نمیگویی آمادگی نداری. شما الان الحمدلله آمادگی پیدا کردید که اینجا آمدهاید. شما آمادگی پیدا کنید که خدمت امامزمان (عجلاللهفرجه) بروید. آمادگی پیدا کنید که در جلسهای که امامصادق (علیهالسلام) غبطه میخورد حاضر شوید. ماوراء چیست؟ ماوراء ایناست.
حالا چه میشود که به ماوراء دست پیدا میکنید؟ باید تولی و تبری داشتهباشید. من در اصحاب امامحسین (علیهالسلام) نگاه میکنم. چطور اینجوری شدند؟ حالا وقتی نگاه میکنی میبینی، امامحسین (علیهالسلام) بهشت را نشانشان میدهند، اعتنا نمیکنند. میگویند: حسینجان! مگر ما اینجا آمدیم شهید شویم که بهشت برویم؟ دارند زبان حالشان را به امامحسین (علیهالسلام) میگویند. حالا یکوقت امام دید اینجوریاست، جلوهای کرد. اینها دیدند که امامحسین (علیهالسلام) دارد میرود و آنها به دنبال ایشان هستند. باید به دنبال ولایت بروید. اصحاب امامحسین (علیهالسلام) که اینهمه درجه پیدا کردند میخواهند دنبال امامحسین (علیهالسلام) بروند. تو دنبال چهکسی میروی؟ تو دنبال هوایت میروی، دنبال هوست میروی، دنبال خلق میروی. کجا داری میروی؟
شما حسابش را بکن. خدا به هر کس نمره میدهد. چطور به متقی نمره میدهد، بهمن نمیدهد؟ چطور میگوید من اعمال متقی را قبول میکنم؟ تو معلوم میشود که اعمالت درست نیست که خدا آنرا قبول کند. بیایید اعمالمان را درست کنیم.
میگوید: «سلمان منا اهلالبیت» در تمام این دنیا، چند نفر بودند که تأیید شدند. یک تأییدهایی است که اینها خیلی مهم نیست. یعنی درستیاش تأیید میشود؛ یعنی، ایشان درستاست. شاهعبدالعظیم، درستیاش تأیید است. مقداد، اباذر اینها درستیشان تأیید است. یکچیزی است که مافوق درستی است. مافوق درستی، همینطور که ولایت مطلق است، باید دشمن ولایت هم پیش شما از آنطرف مطلق باشد؛ یعنی این مطلق است، آنهم باید مطلق باشد. اویس، همینطور بود. اویس، مطلق بود.
اگر بخواهید دست به ماوراء پیدا کنید، باید تولی و تبری شما زیاد باشد. ببین! یکوقت شما یک آپارتمان نمیخواهید، یکوقت پول شهردار را نمیخواهید، یکوقت پولهای ظلمه را نمیخواهید، یکچنین چیزهایی را نمیخواهید. اینها یک درجات بهاصطلاح کلی نیست، درجات مطلق نیست. درجات مطلق ایناست که عمر و ابابکر و پیروان آنها را نخواهی. آن، درجه مطلق است. اویس، درجه مطلق داشت. از یکطرف میفرماید: «سلمان منا اهلالبیت»؛ اما پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نمیفرماید: سلمان، برادر من است. نداریم، هیچکجا نداریم. هر کسی آورد من صد هزار تومان به او میدهم. اگر داشتم میدهم، اگر نداشتم، بهدینم! قرض میکنم و میدهم. ما نداریم، اصلاً توی دنیا نداریم؛ اما چرا، به دو نفر میگوید: یکی میگوید: اویس، برادر من است، یکی میگوید: کسیکه دینش را در آخرالزمان حفظ کند، برادر من است. بابا! بیا اویس نمیشوی، این بشو. میتوانی بشوی یا نه؟ اما دنیای غیر امر را فراموش کن.
وقتی عمر به خلافت رسید. (آخر، کسانی بودند که میخواستند بهتوسط آنکه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفتهاست، یک استفاده شخصی بکنند. اینها الان هم توی مردم خیلی هستند مثلاً اگر از آنها پرسیده شود آیا پیش حاجحسین بودی؟ میگوید: بله، بله. ما خدمت ایشان بودیم؛ یعنی ما با ایشان رابطه داریم. او دروغ میگوید. یکدفعه پیش من آمده و رفتهاست. من دیگر او را ندیدم. تو چه رابطهای داری؟ رابطه با کسی دیگر داری. بیشتر مردم با ائمهطاهرین رابطهای هستند، با مؤمن هم رابطهای هستند. آنها هم از همانها هستند. من دارم صاف به شما میگویم. من شما را میخواهم. خدا میداند! بهدینم! این بچه دستش یکذره چیز شده، من پا شدم، گفتم: خدایا، بهدست آقا اباالفضل دست ایشان را شفا بده. این به چه درد من میخورد. اما میبینم که پیرو پدرش است. میفهمم یکحرف میزنم میشنود. میفهمم دنبال توحید میرود. خب، آدم، او را میخواهد. اینها بیشترشان همینسان بودند. حالا ببین من چه میگویم؟) حالا دید پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) اینهمه تعریف اویس را کردهاست. با آن فکر خودش دارد میرود که اویس را ببیند. اگرنه نمیرود اویس را ببیند که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفتهاست. حالا پا میشود و میرود. میگوید: علی! اینهمه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) تعریف اویس کرده، ما از وقتیکه به خلافت رسیدیم، نرفتیم یک سر به او بزنیم. برویم یک سر به او بزنیم. حالا میخواهد چه کند؟ میخواهد اویس به او دعا کند. آیا میفهمید من چه میگویم یا نه؟ کجا ما عصاره این حرفها را میفهمیم؟ میترسم تند شود. وگرنه حرف از این بالاتر است. یکوقت قدری به شما برمیخورد. من نمیخواهم به شما بربخورد. حالا چه میگوید؟ عمر پیشدستی کرد. گفت: اویس! سرت سلامت، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) از دنیا رفت. اما بشارت، پیامبر خیلی تعریف شما را کرده، دعایت مستجاب است، نفرینت گیراست. ما زحمتکشها هستیم، اینقدر جنگ رفتیم، ده، دوازدهسال خدمت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بودیم. همهاش بنا کرد تعریف خودش را کردن. حالا به خیالش اویس [نمیفهمد]. بابا جان! مؤمن، ماوراء تو را میبیند. اویس دارد ماوراء تو را میبیند. گفت: حالا یک دعایی هم بهمن بکن. اویس گفت: در جنگ احد کدام دندانهای پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) شکست؟ در این ماند. گفت: من از خدا خواستم هر آسیبی که به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بخورد بهمن بخورد. این شد اصحاب واقعی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نه این اصحابی که فکر اینها هستند. حالا یک نگاهی کرد و گفت: خب، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) که رفت چهکسی را جای خودش گذاشت؟ عمر گفت: اشجع امت! یک پیرمردی که سالهای سال در جنگ بود، سالهای سال در امر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بود. سالهای سال بازی درآورده بود. اشجع امت! اویس گفت: خدا شما دو تا را لعنت کند. «سیماه رسولالله». تمام سیمای رسولالله، به این جوان جمع است.
تو باید اینطور باشی. مردم را بشناسی. عزیز من! انرژیات را برای مردم طی نکن. من اگر یکحرفی به اینها میزنم، خودشان را که میخواهم، اینها تأییدند، انرژیشان را هم میخواهم. حالا چرا نمیگوید سلمان برادر من است، اما میگوید اویس برادر من است؟ بسکه تبری از اینها دارد. شما باید تبری از اینها و آنهایی که پیرو اینها هستند داشتهباشید. هم پیرو اینها، هم آنها که با اینها هستند. من خودم همینسان هستم. من نه آنکسی را میخواهم که او را بخواهد، نه کسی را میخواهم که اینرا بخواهد. من خودم در وجودم همیناست. اگر مرا قطعهقطعه هم کنید، همیناست. نه او را میخواهم، نه اینرا. من کسیکه عمر و ابابکر را بخواهد نمیخواهم، آنرا هم که اینرا بخواهد، نمیخواهم. چرا؟ این ظلمه است. این ظلمهخواه است.
آیا روایتش را میخواهی؟ مگر موسی نبود که دوستی داشت. وقتی آمد دید پاهایش خورده شده، چشمهایش بیرون آمده. گفت: خدایا، مگر این مؤمن نبود؟ چرا حفظش نکردی؟ به خدا هم ایراد میکند! خدا گفت: برای حاجت برادر مؤمن، درِ خانه ظلمه رفت. تو برای حاجت خودت در خانه ظلمه میروی. آیا میخواهی اویس بشوی؟
از این بالاتر کیست؟ از این بالاتر کروبین است. اگر تو رفتی توی آسمان و بهشت و جهنم را دیدی، اینها سِیر است. اینها آن حقیقت نیست. تو را دارند سیر میدهند. مثل اینکه الان مجلس، سیر است. باید قدرش را بدانید. به تمام آیات قرآن! من جهنم را دیدم، بهشت را دیدم، آسمان را دیدم، من را سیر دادند. اما این چیزی نیست. حالا آمدم به آدمی گفتم سگ شو، به او گفتم آدم شو. حالا شب، عوض اینکه به خودم بگویم: حسین! تو خیلی ترقی کردی، به سگ گفتی آدم شو، به آدم گفتی سگ شو، حالا تف تو روی خودم انداختم. بهسر خودم زدم که بلعم هم اینجور بودهاست. من تشکر نمیکنم که حالا اینجور شدهام. دارم میگویم: خدایا، نگهمدار. خب، بلعم اینکار را کرد، من هم اینکار را میکنم. بلعم جهنمی شد، من هم جهنمی میشوم. شما باید توی فکر خطر باشید. در فکر اعلام خطر باید باشید که به ولایتتان خدشه نخورد.
چرا کروبین بالای عرش خدا هستند؟ آنها لعنت به این دو نفر میکنند. روایت داریم. خدا به شما مکان میدهد، جا میدهد، خانه خودش را به تو میدهد. چرا بهمن میگوید برو بالای خانهخدا، اذان بگو. این حرف یعنیچه؟ یعنی میگوید از علی (علیهالسلام) بگو. بالای خانه من علی (علیهالسلام) بگو. من خانهام را زیر پایت میگذارم که تو علی (علیهالسلام) را دوست داری. من عرشم را میگذارم زیر پای تو که لعنت به دشمنان زهرا (علیهاالسلام) میکنی، لعنت به دشمنان علی (علیهالسلام) میکنی. حالا آیا دشمن زهرا (علیهاالسلام)، برادر تو است؟ تف به تو! تف به تو و به قبولی تو.
قربانتان بروم! ماوراء ایناست. تو برو حب آنرا داشتهباش، بغض آنرا داشتهباش، ببین چه میشود. خواست حضرتزهرا (علیهاالسلام) تو را به آسمان میبرد. خواست زهرایعزیز (علیهاالسلام) تو را به عرش خدا میبرد. خواستش تو را میبرد، باز محبتش حرف دیگری است. محبتش به تو تزریق میشود. خواست یکحرف دیگری است. من این آقا را میخواهم. او هم من را میخواهد. اما خواست باز حرف دیگری است. خواست یعنی او تو را تأمین میکند، قبول میکند، مثل او میشوی؛ یعنی مشابه او میشوی.
من دلم میخواهد همهشما اینطور بشوید. چیزی نیست، خیال میکنید. اما «بشرطها و شروطها و انا من شروطها». حضرتعیسی محبت یک سوزن و نخ دارد، میگوید اینجا باید باشی. باید مهر دنیا را نداشتهباشی. اگر مهر دنیا نداشتهباشی و بغض اینها را داشتهباشی، به تمام آیات قرآن! عرش خدا دعوتت میکند، آسمان دعوتت میکنند، آتش جهنم خاموش میشود. اما آتشخاموشکن باش. باید در تمام اینها در عالم پرش کنید، در این حرفها پرش کنید، نه اینکه سقوط کنید. آنموقعکه سقوط کردی، وقتی است که اهلدنیا باشی. باید پرش کنی.
آقا جان من! قربانت بروم! کجا جهنم امر خدا را خنثی میکند؟ مگر میتواند امر امام را خنثی کند؟ حرف، خیلی بالاست. باید توجه کنید. کجا آتش جهنم یا درندههای بیابان حرف خدا را خنثی میکنند؟ محبت علی (علیهالسلام). آتش جهنم خنثی میشود. بپری تویش، خاموش میشود. اصلاً ولایت، آتش را نابود میکند. بهدینم! آتش را نابود میکند. اما ولایتت کامل باشد، محبت دیگر جزء آن نباشد. مثل شیر نباشد که به آن مایه میزنید. شیر وقتی به آن مایه زدید، یا دوغ میشود یا پنیر میشود یا ماست، دیگر شیر نمیشود. مواظب باش مایه نزنی.
ببین روایت داریم. مؤمن میآید درِ جهنم، میگوید: مؤمن برو. من نزدیک است امر خدا را اطاعت نکنم. چونکه آن ولایتی که در تو هست، اینقدر جلوه دارد که سیاهی من را از بین میبرد. من میخواهم اینها را عذاب کنم. رد شو. تو چهکسی هستی که این میشوی؟ چقدر کلاه سر شما میرود؟ خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، من هر وقت یکحرف ایشان را میزنم، میگفت: بعضیها را میآورند، اینقدر پشیمان است که به تمام صحرایمحشر پشیمانیاش را بدهند، پشیمان میشوند. مگر صحرایمحشر کم است؟ بسکه پشیمان میشود. پشیمان میشوند که چرا من علی (علیهالسلام) نداشتم که اینجا الان همهچیز داشتهباشم. بنا میکند دستهایش را جویدن. این دست جویدن گویا در برزخ است، دستهایش را میجود. میگوید: چرا من علی (علیهالسلام) ندارم که هستی داشتهباشم؟ چرا من علی (علیهالسلام) ندارم که خدا داشتهباشم؟ چرا من علی (علیهالسلام) ندارم که زهرا (علیهاالسلام) داشتهباشم؟ چرا من علی (علیهالسلام) ندارم که حسین (علیهالسلام) داشتهباشم؟ چرا من علی (علیهالسلام) ندارم که هستی خدا داشتهباشم؟ من نیستی دارم. یا دنبال بدعتگذار رفتم یا بدعتگذار بودم.
این ماوراء است. یا علی! دست و پایت را جمعکن، میخواهیم ماوراء برویم. دست و پایت را جمعکن. آیا میتوانی جمع کنی یا نه؟ آیا میتوانی جمع کنی؟ الان دست و پایت را جمع کردی که اینجا آمدی. ببین! اینجا موقت است، باید بروی. دنیا هم موقت است. آیا حالیات میشود یا نه؟ ما الان چهار روز اینجا هستیم، من مزاحم شما هستم؛ اما یکوقت میبینی مراحم شما هستم. مراحم آنموقعی است که حرفها را قبول کنید و انشاءالله از اینجا رفتید، عوض شوید. باز خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، گفت: اگر مکه رفتی، مشهد رفتی، زیارت امامحسین (علیهالسلام) رفتی، اگر عوض شدی، زیارتت قبول است. وگرنه هماناست که بود. باید عوض شوی. اگر خوبی، باید خوبتر شوی.
عزیزان من! قربانتان بروم! ماوراء ایناست. ماوراء چیزی نیست. اینقدر شما به خیالتان چیزی است. به حضرتعباس! ماوراء را در اختیار دوستِ امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میگذارد، شیعه واقعی، واقعی. میگوید پایت را روی خانهخدا بگذار. تو بالاتر از خانهخدا هستی. چرا؟ (الان میگویید چرا. توی شما هست. جوانهایی هستند که خیلی در این حرفها ماورائی نیستند. چرا؟) تو تولید داری، ولی خانهخدا ندارد؛ پس تو از خانهخدا بالاتر هستی. اما تولید تو باید ولایت باشد. حالا آنرا بالاتر میآورد.
آقا جان! آیا اینجوری شدی؟ بله، انشاءالله. حالا هر که به او توهین کند، خانه من را خراب کردهاست. حالا میآوردش بالاتر. تا خدا این را گفت، فوری ائمه، امامصادق اطاعت میکنند، حالا امامصادق (علیهالسلام) میفرماید: اگر او را نخواهی، دروغ میگویی که ما را میخواهی. برو دروغگو! حالا میگوید: یک دروغ بگویی، ملائکه تو را لعنت میکند. شما وقتی از مؤمن واقعی خودت را جدا کردی، جزء لعنت میشوی. بابا! ملائکه میگویند. جزء لعنت که چیزی نیست. میگوید: الان یک دروغ بگویی، جزء لعنت هستی. فردایقیامت پیشانیات نوشته میشود: مشرک! پس من درست میگویم. میگویم که اگر حرفها را نکشیدید از خودم بپرسید که به شما بگویم. دارم هم اینرا میگویم هم آنرا. پس لعنت چیزی نیست.
حالا میگوید: مؤمن، رحمت است. یک «لا اله الا الله» بگویی مورد رحمت هستی. مگر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نگفت یک «لا اله الا الله» بگویی، آمرزیدهای. آیا دروغ میگوید یا راست میگوید؟ «لا اله الا الله» ی که کسی را مؤثر ندانی. «لا مؤثر فی الوجود» هیچ وجودی مؤثر نیست. دوازدهامام، چهاردهمعصوم وجود نیستند. آنها نور خدا هستند، آنها از وجود بالاترند. باید وجودی را مؤثر ندانید. آنها را باید بدانید. آنها نور خدا هستند. توجه میکنید من چه میگویم!
من معلوم نیست که سال دیگر باشم یا نباشم. امیدوارم که شما باشید و دوباره تکرار میکنم این جلسه را ادامه بدهید. این جلسه خواست خداست. خواست زهرا (علیهاالسلام) است. یک امتحان دیگر دارید. امتحانتان ایناست که اگر من مُردم، این آقایان رهبران آبروی شما هستند. رهبران کل خلقت، ائمه هستند. اینها واسطههایی هستند که شما را رهبری میکنند. انشاءالله امیدوارم که اگر من مُردم، این جلسه باشد. آیا حالیتان میشود یا نه؟ متفرق نشوید. آنموقع شیطان خوشحال میشود که شما بخواهید از این جلسه متفرق شوید. خیلی خوشحال میشود. میگوید: دیدید بازیاش دادم. یککار نکن که شیطان خوشحال شود. یککار کن که خدا و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) خوشحال شود.
شما جلسه را باید تأیید کنید. اگر بروید این جلسه را تکذیب کردید. وای به حالتان! به تمام آیات قرآن! خیر نمیبینید. اگر شما خیر دیدید، بهمن لعنت کنید. من اجازه لعنت به خودم میدهم. نه در دنیا خیر میبینید، نه در آخرت. چونکه پشت پا بر عالم امکان نزدید. تمام امکان خدا باطل است. امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) قبولی است، حضرتزهرا (علیهاالسلام) قبولی است، علیبنموسیالرضا (علیهالسلام) قبولی است. آنوقت حالا ائمه، یک مؤمن را تأیید کردهاند. آنوقت خدا هم تأیید کردهاست. میگوید من اعمالش را قبول دارم. خدا میگوید اعمالش را قبول دارم تو چطور حرفش را قبول نداری؟ آیا میفهمید یا نه؟ تو چرا قبول نداری؟
حرف ماوراء ایناست. امامحسین (علیهالسلام) هم هل من ناصر گفت. حضرتزهرا (علیهاالسلام) هم هل من ناصر میگوید. مؤمن هم دارد هل من ناصر میگوید. مگر حالا نمیگوید؟ چطور هل من ناصر میگوید؟ مگر نمیگوید من به جلسه ولایت غبطه میخورم؟ پس آن مؤمن هم، هل من ناصر میگوید. دارد برای علی (علیهالسلام) طرفدار پیدا میکند، برای حضرتزهرا (علیهاالسلام) طرفدار پیدا میکند. برای دین طرفدار پیدا میکند. خب، او هم میگوید من اعمالش را قبول میکنم. تبصره زدهاست. نمیگوید من اعمال هر کس را قبول میکنم. میگوید باید متقی باشی. همانسان که خدا ائمه را قبول میکند، متقی را هم قبول میکند. حالا شما چهچیزی میشوید؟ شما پیرو متقی میشوید. شما هم به او اتصال هستید. متقی پیرو آنهاست، شما پیرو متقی میشوید.
نه هر کس شد مسلمان میتوان گفتش که سلمان شد | از اول بایدش سلمان شد و آنگه مسلمان شد | |
تو حسن یوسفی داری به حسن خود مشو غره | صفاتیوسفی باید تو را تا ماه کنعان شد |
باید اول خدای تبارک و تعالی عقل شما را کامل کند. میگوید: به هر که دادی چه ندادی؟ به هر که ندادی، چه دادی؟ باید عقلتان را کامل کند. کاملی عقل، کاملی ولایت است. آنوقت دیگر هیچکجا نمیروید، فقط میگویید علی (علیهالسلام). زهرا (علیهاالسلام) هم گفت: علی (علیهالسلام). تا آخر عمرش گفت: علی (علیهالسلام). حالا پدرش آمده و اسم علی (علیهالسلام) را نیاورده، حضرت اعتراض میکند. پدر جان! چرا اسم علی (علیهالسلام) را نیاوردی؟ یعنی در تمام وجود زهرا (علیهاالسلام)، علی (علیهالسلام) است. شما باید علی (علیهالسلام) در قلبتان باشد. من نمیخواهم بگویم. مگر نبود (مهدی اینجا نشسته [و شاهد است]) که وقتی من را عمل میکرند، قلبم میگفت: علی، علی. علی (علیهالسلام) تویش است. علی (علیهالسلام) باید توی تو باشد. ایننیست که علی، علی میگویی. خب، به علی (علیهالسلام) میگویی علی، به یک علی دیگر هم میگویی علی. علیگفتن بیشتر ما همینجور است.
عزیز من! چهچیزی میگویی؟ «قلبالمؤمن، عرشالرحمن» قلب شما باید عرش خدا باشد. دوازدهامام، چهاردهمعصوم تویش باشد. اینها چیست که توی دلت میآوری؟ این لهو و لعبها چیست که میآوری؟ این فکرها چیست که میآوری؟ اینچیزها چیست که تویش میآوری؟ تو باید ماوراء را در قلبت بیاوری. به تمام آیات قرآن! از ماوراء بالاتر، علی (علیهالسلام) است و زهرا (علیهاالسلام) است و حسین (علیهالسلام) و امامرضا (علیهالسلام). اینها از ماوراء بالاترند. چرا؟ ماوراء، جسم است اینها نور خدا هستند. هر چیزی که گفتم آن حرف را گذاشتم بغلش که تزلزل نداشتهباشد و مورد ایراد نباشد. (البته شما هم نمیخواهید ایراد بگیرید. بهدینم! به آیینم! شب با چشم گریه میگویم: خدایا، اینها که بهمن دادی، ایراد نمیکنند. خدایا، نگهشان دار. خدایا، اعمالشان را قبولکن. خدایا، عاقبتشان را بهخیر کن. شما خیال نکنید که من قدرش را نمیدانم.) از ماوراء بالاتر، علی (علیهالسلام) است. چونکه ماوراء خلق هستند آنها نور خدا هستند. پس از ماوراء بالاترند. حالا چطور میشود؟ حالا آنها کاری میکنند که شیعه واقعی از ماوراء بهتر باشد. من تو را از ماوراء بهتر میبینم. میگویم من شما را از دنیا بیشتر میخواهم. خب، دنیا هم جزء ماوراء است دیگر. راست میگویم. دروغ که نمیگویم.
اگر یکی هروئین داشتهباشد، (یکی دو نفر بودند، داشتند. اینها را گرفتند، زندان کردند. خیلی صدمه خوردند. هروئین داشتند.) زندانش میکنند یا او را میکشند. محبت بدعتگذار، عین هروئین است، سر پل جلویت را میگیرد. وقتی نداشتهباشی میگوید: بفرما. حب امیرالمؤمنین (علیهالسلام) باید داشتهباشی، نه هروئین. آیا خوب شد یا نه؟ از دست شما چهکار کنم؟ هر مثالی است میآورم که شما این حرفها را قبول کنید.
تو بلبل باغ ملکوتی، نه از عالم خاک. میخواهم تمام شما ماورائی شوید؛ اما حرف بشنوید. حب دنیا، همینجور است. «حب الدنیا رأس کل خطیئه». حب دنیا از همه گناهان بالاتر است. اما بگویم حبی که آنها امضاء نکرده باشند. دوباره تکرار کنم. حالا نروی مقدس بشوی و ماشینت را بفروشی، خانهات را بفروشی. یکنفر بود گفت من میخواهم نصف خانهام را به کسی بدهم. حالا هنوز بچههایش کوچک بود. عالم بود و اینجا میآمد. گفتم: اینکار چیست که میخواهی بکنی؟ چرا مقدس هستی؟ فردا بچههایت بزرگ میشوند و داماد میگیری. حالا چند وقتها من را دید، گفت: خدا پدرت را بیامرزد. حالا جایم بهمن هم تنگ شده، من اینها را میگویم که یکمرتبه مقدس نشوید.
ما باید هستیمان را به کسی ندهیم. رقت کنید، یک کمکی به کسی بدهید. الان الحمدلله آمدید، همهشما پول دادید، همهشما کمک کردید. حالا جواد الائمه میگوید: این بالاتر است. تو اینکار را بکن، بگو یا جواد الائمه! اینکار را بکن، بگو یا امامرضا! اینکار را بکن بگو یا امامحسین! اینکارها چیست که تو میکنی؟
بعضیها همهاش کسری دارند. حالا به اینها که حقوق میگیرند برنخورد. من خودم اینجوری بودم. استادمان چیزی اضافه به ما میداد. مثلاً آخر هفته که میشد یک پول اضافهای میداد. من حساب کردهبودم به چهکسی بدهم. اهلدنیا هم همه کارها را میکنند، یکچیزی هم کسری میآورند. چیزی که به فقرا نمیدهند، یکچیزی هم کسری میآورند. آیا میدانی چه میگویم یا نه؟ قربانتان بروم! شما باید هستی بیاورید نه کسری. کجا هستی میآوری؟ آنموقعکه یکقدری از این چیزهایت را در اختیار فقرا بگذاری، در اختیار مستضعفها بگذاری.
از این بالاتر را برایتان بگویم. تو روی عرش خدا پا میگذاری. مگر عرش خدا کم چیزی است؟ اصلاً حالیمان نیست. «قلبالمؤمن، عرشالرحمن». دوباره تکرار میکنم: کروبین که اسمشان کروبین نبود، وقتی لعنت کردند، کروبین شدند. یعنی تمام عالم را کر میکنند. چطور کر میکنند؟ یعنی تمام عالم پیش کروبین، کر هستند. خدا میگوید: ای پیامبر! سر بهسر کران نگذار. کروبین هم کر میکنند. حالا کی شنوا میشوند؟ آنموقعکه عین کروبین باشند و به آنها لعنت کنند، آنوقت مثل آنها میشوند.
قربانت بروم! تو باید همینطور باشی. عزیز من! من اصلاً جمع شما را دارم به آسمان دعوت میکنم. جمع شما را دارم به عرش خدا دعوت میکنم. من دارم به شما دعوتنامه میدهم. اما حالا که دعوت شدید، دعوتنامه دستت باشد، دعوتنامه، محبت علی (علیهالسلام) است و دوری از دشمنان امیرالمؤمنین (علیهالسلام). اگر داری، یا الله! بیا، آیا داری یا رفوزهای؟ دارم به شما دعوتنامه میدهم.
بد است آدم بگوید. نمیخواهم خودم را معرفی کنم. من چطور دعوتنامه دارم؟ میروم، چرا تو نمیآیی؟ من چیزی ندارم. اما هستیام را در امر گذاشتم. الان زشت است من بگویم. ما یکقدری آبگوشت داشتیم. شب به فکرش بودم. صبح پا شدم و داغش کردم. گفتم: بده به این مشهدی عباس. آیا متوجه هستید یا نه؟ به ارواح پدرم! یکچیزی که میخورم، قدری از آن کم میگذارم تا دو، سه دست شود. بعد میگویم: به فلانی بده. این، درستاست. ببین! همینسان که داری چیز میخوری باید بهفکر فقرا باشی. این درستاست. حالیات شد چه میگویم یا نه؟ چرا؟ چون خدا امر کردهاست، اگرنه والله! من یکدفعه مشهدی عباس را دیدم، اما مرد با کمالی است. یکوقت خانه ما یکمقدار بنایی میکرد. یکروز به یکنفر گفت: این حاجحسین، اگر بمیرد روی قبرش راه نرو. ببین! این عمله، بنا است. گفت: روی قبرش پا نگذار. پا روی قبرش بگذاری به او توهین کردی. ببین! این عمله، بنا چطور آدم را میشناسد؟ آیا تو بیستسال آمدی من را شناختی؟ چرا؟ نخواستی بشناسی. دلم میخواهد همهشما تشخیص بدهید. من نمیگویم من را بخواهید. من شما را میخواهم. شما باید این حرفها را بخواهید، یعنی این صادرات را بخواهید.
من میگویم ما عالم ربانی را قبول داریم. چرا میخواهم نگاه به عکس این نکنم؟ اما عالم ربانی را قبول دارم. عالم ربانی، با رب ارتباط دارد. اگر عالم ربانی را نخواهم اشکال دارد. چرا؟ خدا میگوید دین روی دوش سه عده است. اول میگوید: عالم ربانی، بعد دارای سخی، بعد فقیر صابر. اما من اینرا میبینم و اعمالش را میبینم. میگویم: تف به اعمالش!
برادر اشراقی خیلی با شاه بود. مرده بود، یکدفعه دیدمش. گفتم: جای مختار چهجور است؟ گفت: خوب، خوب. گفتم: جای برادرت چطور است؟ گفت: خوب. گفتم: جای تو چطور است؟ گفت: تف بهجای من و اعمال من. به خودش تف انداخت. یککار کنید که اعمالتان را استقبال کنند. در قیامت تف به آن نیندازید. او طرفدار کسی بود. تو با اعمالت محشور میشوی. یککار کن که اعمالت خوب باشد. اگر با اعمالت محشور شدی، درست باشد. آسمانرفتن، چیزی نیست. تو را دعوت میکنند. دعوتنامه به تو میدهند. به حضرتعباس! زهرا (علیهاالسلام) به تو دعوتنامه میدهد. غصه تو را میخورد، نجاتت میدهد. کجا میروی کس دیگری را میخواهی؟
خانمهای عزیز! شما هم همینطور هستید. اگر بخواهید که حضرتزهرا (علیهاالسلام) از شما راضی باشد، باید تجددی نشوید. نه تجددی شوید، نه خلقپرست. خداپرست و زهراخواه شوید، خداپرست و علیخواه شوید. خداپرست و شوهرخواه شوید. نه اینکه دل شوهر بندهخدا را خون کنید. خدا از شما تشکر میکند، امامزمان (عجلاللهفرجه) تشکر میکند، امامرضا (علیهالسلام) تشکر میکند، من هم میکنم. کسانیکه به شوهرهایشان اجازه دادند اینجا بیایند، امیدوارم که خدا و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) در آن مجلس، شما را دعوت کند. ای خانمهایی که گفتید شوهرهایتان بیایند! خدا کند حضرتزهرا (علیهاالسلام) شما را دعوت کند. همینسان که اجازه دادید، زهرا (علیهاالسلام) هم به شما اجازه ورود بدهد.
هر روضهای روضه نیست. این روضههایی که اینها میخوانند، روضه نیست. اینها نقل است. روضه ایناست که آدم برای زهرا (علیهاالسلام) جگرش بسوزد. برای امامحسین (علیهالسلام) جگرش بسوزد. آن قضایای امامحسین (علیهالسلام) را یادش بیاید، قضایای حضرتزهرا (علیهاالسلام) یادش بیاید. آنها غریب نبودند، اما امامحسین (علیهالسلام) هل من ناصر میگوید. میگوید: بیا اینطرف. خدا لعنت کند عمر را، گفت: معاویه! زهرا (علیهاالسلام) را فشار دادم، کشتم. دیگر مصحف را افشاء نمیکند. روضه من ایناست که اینها را فراموش نکنید. نه اینکه تنها فاطمیه، مصیبت زهرا (علیهاالسلام) داشتهباشید. فاطمیه روز است. همیشه باید آنروز در قلب شما باشد. آن روضه است. اگر نه فاطمیه، روز است. یکچنین روزی به حضرتزهرا (علیهاالسلام) توهین شده. حالا یک مجلس میگیرید و در همان مجلس کس دیگری را تأیید میکنید. وای بر تو و وای بر دل امیدوار من! که من امید دارم که اینجوری نباشید و هستید.
ببین امامحسن (علیهالسلام) چه میگوید؟ امامحسن (علیهالسلام) میگوید: وقتی مادر ما، زهرا (علیهاالسلام) را کشتند، همه ما را کشتند. یعنی همه ما، عزادار زهرا (علیهاالسلام) هستیم. این درستاست. عزیز من! شما باید با حضرتزهرا (علیهاالسلام) هماهنگ باشید. این حرفها را بفهمیم. من خودم همینسان هستم. یک پارهوقتها میگویم: زهرا جان! اگر تمام آبهای دنیا را روی من بریزند، میسوزم. بدنم ممکناست خنک شود، اما میسوزم. سوزش من را هیچکس نمیتواند دوا کند، مگر پسرت مهدی که بیاید احقاق حق کند. من ببینم که اینها که مردم را گول زدند، حیوان شدند. حیوان بودند و مردم را گول زدند. روایت داریم: آقا وقتی میخواهد بیاید یک عدهای حیوان میشوند. آنوقت دل من خنک میشود. میگویم الحمدلله اینها فاش شدند.
(استخارهام خوب آمد، گفتم: خدایا، اگر اینها میکشند بگویم:) یک جاهایی است که زمانی تعریف شدند، بعد از آنکه تکذیب شدند، شما هنوز توی همان تعریف میمانید. آن تکذیب را حس نمیکنید. (من اینرا بگویم که حرف را قبول کنید.) یکوقت اینها آنجا بودند و خیلی شلوغ بود. مثل آقای مشکینی. از برجستههای علما بودند. اینها میگفتند که قم عش آلمحمد هست و... از اینجا مردم پیاده میشدند. بنا کردند از این حرفها زدن. خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، گفت: برو، فلان کتاب را بیاور. خیلی معطل شد. کتاب، برای سیصد سال پیش بود. گفت: ببین! همه این تعریفها هست. گفت: پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) معراج میرفت، میگفت: اینجا کجا است؟ گفتند: قم، قم. همه اینها را گفت. اما گفت تا وقتیکه قمیها سه صفت را بههم نزنند. آنموقع دیگر قم مثل جاهای دیگر است. گفت اولیاش ایناست که احترام بزرگترها را بگیرند. دومیاش ایناست که خیانت نکنند به امانت. یکمرتبه گفت: یک بچه امرد داریم کجای بازار مسلمین میزنند!!!
یک مداحی گریه میکرد و میگفت: مدینه، مدینه. من که نمیتوانم به او حرف بزنم. حالا میخواهم به شما حرف مدینه را بزنم. مدینه خیلی تعریف شدهاست، اما من عقیدهام ایناست که بدترین جا، مدینه است. اگر تا آخر عمرم باشد، میگویم. چرا؟ جلسه بنیساعده در مدینه درست شد. زهرای ما را مدینه کشتند. بدعت در مدینه گذاشته شد. چهار امام ما را در مدینه کشتند. مدینه درستاست اما آیا این مدینه؟ قبر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) آنجاست، قبر عمر و ابابکر هم آنجاست. حالا اگر میخواهی حرف را قبول کنی، از امامصادق (علیهالسلام) سؤال کردند آیا عمر و ابابکر پیش پیامبرند؟ امام قسم خورد، فرمود: سلمان و اباذر پیش پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) هستند. آنها را بردند. این آشغالها که پیش پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نمیمانند.
قربانت بروم! من همینجور که در مدینه راه میرفتم، گریه میکردم. میگفتم: زهرا جان! اینجا به تو سیلی زدند. زهرا جان! اینجا بازویت را شکستند. زهرا جان! اینجا طناب گردن علی (علیهالسلام) انداختند. کجا مدینه خوب است؟ میگوید: الحمدلله، ما موفق شدیم مدینه رفتیم! آیا موفق شدی که حرف را بفهمی؟ آیا موفق شدی که زهرا (علیهاالسلام) را در قلبت قرار بدهی؟ آیا موفق شدی که ببینی زهرا (علیهاالسلام) اینجا اینجوری شده؟ ناموس خدا را زدند. ناموس خدا را بازویش را شکستند. ناموس خدا را کشتند. اینجا کشتند.
چهچیزی میگویی که خوب است، خوب است؟ مثل ایناست که میگویند اگر دو رکعت در مسجد جمکران نماز کنی خوب است. یکمیلیون جمعیت زن و مرد با هم هستند، دارد عذاب خدا نازل میشود. یکحرف را گفتند. تو ببین الان چهچیزی شدهاست. من به تمام شما ابلاغ میکنم. اگر آنموقع تأیید شده، بدان امروز تکذیب شدهاست. آنروز تأیید شد، امروز تکذیب شد. تو باید تکذیب را بفهمی. اگر شما تکذیب را با تأیید فهمیدید انسانید، اگر نه، نه.
خدایا، عاقبتمان را بهخیر کن.
خدایا، ما را با خودت آشنا کن.
خدایا، ما را بیامرز.
خدایا، محبت اهلبیت به ما تزریق شود.
ای امامرضا! ما همه مهمان تو هستیم. آنجا هم گفتم امامرضا فرمود: یک مَلک مقرب هوای هر کدام از شما را دارد. اما خدایا، ما هم هوای امامرضا (علیهالسلام) را داشتهباشیم. ما هم امامرضا (علیهالسلام) را به حجتخدا قبول کنیم.
خدایا، تو را بهحق حضرتزهرا (علیهاالسلام)! تو را بهحق امامحسین (علیهالسلام)! ما مثل قوم و خویشهای امامرضا (علیهالسلام) نباشیم که امامرضا (علیهالسلام) را قبول نکردند. ما مثل آنها باشیم که امامرضا (علیهالسلام) را قبول کردند.
شما حساب کنید که این قبولی که من میگویم، کمکسی قبولی دارد. اولاد امامرضا (علیهالسلام)، پیش امامرضا (علیهالسلام) بودند و امامرضا (علیهالسلام) را قبول نداشتند. شما هم همینسان هستید. اگر حرف من را قبول نکنید، من را قبول ندارید. هر کدامتان حرف من را قبول ندارید، من را قبول ندارید. ببینید! پیش امامرضا (علیهالسلام)، امامرضا (علیهالسلام) را قبول ندارند. میگوید: این پسرم است. میگویند نه. حالا باید یک شعبدهباز بیاید [تا حرفش را قبول کنند]. توهین از این بالاتر نیست. بهدینم! غریبی امامرضا (علیهالسلام) ایناست. آنآقا میگوید که قبرش طوس است و میان اینها فاصله افتادهاست. کجا فاصله افتادهاست؟ میگوید: آن مدینه است و این اینجاست. از این حرفها میزنند. چهچیزی داری میگویی؟ این حرفها چیست که میزنی؟ مؤمن، همیشه اتصال است. ائمه، پیش هم هستند. امامرضا (علیهالسلام) غریب است، غریبیاش مال ایناست که حالا امام را باید در بیابان ببرند. یک بیل به دستش بدهند. حرف شعبدهباز را قبول دارند، قوم و خویشهای امامرضا (علیهالسلام)، امام را قبول ندارند. غریبی امامرضا (علیهالسلام) ایناست.
مؤمن، زمانی غریب است که حرفش را قبول نکنند. مگر نفر دور آدم جمع شود چیزی است؟ نه، ایننیست. نفر، درستاست؛ اما نفر، باید همه یک وجود باشند. شما همه باید یک وجود باشید. همه بگویید علی (علیهالسلام)، همه بگویید: زهرا (علیهاالسلام). همه بگویید حسین (علیهالسلام) آنوقت، یک وجود هستید.
«وجوده بوجود» اگر اینجوری شدید، شما بهدینم! بهوجود امامزمان (عجلاللهفرجه) اتصال هستید. بهوجود امامزمان! به وجودش اتصال هستید. اما وجود داشتهباشید. وجود، کسی است که تولی و تبری داشتهباشد. عین اویس بشوید. آنوقت «وجوده بوجود» وجود شما بهوجود اینها وصل میشود. چرا حضرت میگوید شما عضو مایید؟ یعنی شما عضو آن وجود هستید. قدر این حرفها را بدانید.
خدایا، عاقبتمان را بهخیر کن.
خدایا، ما را بیامرز.
خدایا، یا امامرضا! اینها مهمان تو هستند، مهماننوازی کن.
خدایا، حاجتهایشان را برآورده کن.
خدایا، بهحق جواد الائمه، قَسمت میدهم از آن چیزهایی که نمیدانیم و اگر از تو بخواهیم، ما را به شما و اهلبیت نزدیک میکند از آنها به ما بده.